حدود دوهزار مرد، زن و نوجوان آمریکایی در حال حاضر در لیست اعداماند و چون دادگاههای فدرال و ایالتی، قوانین مجازات مرگ را بهطور فزایندهای تصویب میکنند زمان زندهماندنشان کوتاهتر میشود و اجازه میدهند اعدامها سرعت بیشتری یابند. این مرگها در نشریات منعکس نمیشود و در دههی گذشته کم و بیش به امری عادی بدل شده است. در واقع نظرسنجی افکار عمومی حمایت وسیعی از مجازات اعدام را نشان میدهد. اما مدافعان حقوق بشر و فعالین مدنی همچنان از غیر اخلاقی بودن کشتار دولتی در ایالات متحده، یعنی تنها کشور صنعتی غرب که همچنان از آن استفاده میکند انتقاد میکنند. آیا محکومیت به مرگ، اخلاقی است؟
اغلب به این دلیل از مجازات اعدام دفاع میشود که این وظیفهی اخلاقی جامعه است که از امنیت و رفاه شهروندانش محافظت کند. قاتلان این امنیت و رفاه را تهدید میکنند و فقط با کشتن آنها میتوان جامعه را متقاعد کرد که نمیتوانند کس دیگری را بکشند.
دوم، طرفداران مجازات اعدام ادعا میکنند که جامعه باید از این شیوهها به دلیل ایجاد بهترین توازن بین خیر و شر حمایت کند و مرگ یکی از آنهاست. این مجازات به نفع جامعه است چون احتمالاً جلوی جنایات خشونتآمیز دیگری را میگیرد. درحالیکه ارائهی شواهد مستقیم در تائید این ادعا دشوار است، طبق برآوردها کسانی که از مجازات اعدام رهایی مییابند مرتکب قتل نمیشوند. عقل سلیم به ما میگوید که اگر مردم بدانند در صورت انجام عملی خاص خواهند مرد دست به انجام آن عمل نخواهند زد.
در واقع اگر تهدید به کشتن (قتل) وجود دارد و بسیاری میتوانند قاتل باشند و ما مجازات اعدام را لغو کنیم، بسیاری از انسانهای بیگناه را که میتوان از قتل آنها جلوگیری کرد قربانی خواهیم کرد. اما اگر مجازات اعدام مانع قتل نمیشود و همچنان آن را اعمال میکنیم، فقط جان محکومان به قتل را قربانی کردهایم.
مطمئناً بهتر است که جامعه برای نجات جان افراد بیگناه دست به ریسک مجازات اعدام بزند تا قماری که جان قاتلان را حفظ میکند، درحالیکه جان بیگناهان را به خطر میاندازد. اگر قرار است به این ریسک تن دهیم بهتر است هزینهاش را گناهکاران بپردازند نه بیگناهان.
و بالاخره مدافعان مجازات اعدام استدلال میکنند عدالت آن است که آنهایی که دست به جنایت زدهاند به مرگ محکوم شوند. عدالت اساساً موضوع اطمینان از رفتار یکسان برای همه است. این عادلانه نیست که جنایتکاری عمداً و به اشتباه خطای بزرگتری را از طرف دیگران تحمل کند. اگر ضررهایی که جامعه بر جنایتکاران تحمیل میکند کمتر از جرایمی باشد که جنایتکاران بر قربانیان خود تحمیل کردهاند، یعنی جامعه از جنایتکاران حمایت کرده است و به آنها اجازه داده هزینههای کمتری را نسبت به قربانیان متحمل شوند. عدالت ایجاب میکند که جامعه با جنایتکاران همان رفتاری را کند که به افراد بیگناه تحمیل شده است و تحمیل مرگ به کسانی که عمداً به دیگران حمله کردهاند عدالت را برای همه تضمین میکند.
این الزام به رعایت عدالت با محکومیت به مرگ سیاهان و افراد فقیر تضعیف نمیشود. هرگونه بهکارگیری ناعادلانهی مجازات مرگ مبنایی برای گسترش اجرای آن است نه لغو آن. اگر کارفرمایی در استخدام کارگران تبعیض قائل شود، آیا همهی کسانی را که در آن شغل کار میکنند اخراج و یا همهی کارهای عرضه شده را از بین میبریم؟ به همین ترتیب اگر دستگاه قضایی تبعیضی در اجرای مجازات اعدام به خرج داد، به گونهای که عدهای به مجازاتی که سزاوارش بودند نرسیدند، هیچ دلیلی نمیشود که جنایتکاران را از مجازات مرگ معاف کنیم. عدالت کمتر، هر چند نابرابر بهتر از بیعدالتی همگانی اما بهظاهر برابر است. برای تضمین عدالت و برابری باید که دستگاه قضا را اصلاح کنیم تا هر آن که سزاوار مرگ است به سزایش برسد.
پروندهها علیه مجازات اعدام اغلب بر این اساس استوار است که جامعه وظیفهی اخلاقی دارد از جان انسانها محافظت کند نه اینکه آن را از بین ببرد. از بین بردن جان انسانی در صورتی مجاز است که شرایط لازم برای دستیابی به بهترین توازن انتخاب بین خیر و شر برای تمام افراد درگیر باشد. با توجه به ارزشی که برای زندگی قائل هستیم و تعهدی که برای به حداقل رساندن درد و رنج تا حد امکان داریم در صورت وجود جایگزین کمتر شدیدی(بهتری) برای مجازات اعدام که به هدفمان برسیم، موظف به رد این مجازات به نفع جایگزینهای دیگری هستیم.
هیچ مدرکی وجود ندارد که از این ادعا حمایت کند که مجازات مرگ، بازدارندهی موثرتری برای جلوگیری از جنایات خشونتآمیز نسبت به حبس ابد باشد. در واقع مطالعات آماری با یا بدون اعدام که در حوزههای قضایی با یکدیگر مقایسه شدهاند نشان میدهد که میزان قتل با اجرای این مجازات ارتباطی ندارد. بسیاری از جنایات در ایالتهایی اتفاق میافتد که در آن مجازات وجود دارد نه در آنهایی که وجود ندارد. مگر اینکه ثابت شود مجازات اعدام و تنها این مجازات در واقع جلوی جنایات دیگر را میگیرد. ما موظفایم از اجرای آن هنگامیکه جایگزینهای بهتری وجود دارد خودداری کنیم. علاوه بر آن مجازات اعدام الزاماً امتیازی برای حفاظت مردم از قاتلانی که باز ممکن است آن را تکرار کنند نسبت به حبس ابد که همان هدف را تامین میکند بدون آنکه ما را وادار به گرفتن یک زندگی دیگر کند، ندارد. همچنین اعدام الزاماً به این معنی نیست که جنایتکاران به آنچه که لایقشان بوده رسیدهاند. عدالت از ما نمیخواهد که مرگ را با مرگ پاسخ دهیم، فقط برای بدترین جنایت، باید شدیدترین تنبیهی را که اصول اخلاقی ما اجازه میدهد اعمال کرد.
واضح است که مجازات اعدام برای دستیابی به برخی از دستاوردهای مشخص اجتماعی به هیچ وجه لازم نیست و بدون شک هزینههای سنگینی را بر جامعه تحمیل میکند. ابتدا اینکه مجازات اعدام یک زندگی را به هدر میدهد. بسیاری از افرادی که به مرگ محکوم میشوند، میتوانند برای داشتن زندگی مولد اجتماعی توانبخشی شوند. اجرای اعدام هرگونه خیری را که چنین افرادی در صورت اجازهی زندگی برای جامعه انجام میدادند را از بین میبرد. علاوه بر آن اعضای هیئت منصفه مرتکب اشتباهاتی شدهاند که منجر به اجرای مجازات اعدام برای افراد بیگناه شده است. اگر در چنین مواردی اجازهی زندهماندن داده میشد، ممکن بود اشتباهاتی که در حق آنها انجام شده اصلاح و زندگیشان تلف نشود.
این مجازات علاوه بر هدر دادن جان باعث از بین بردن پول نیز میشود. برخلاف تصور عمومی اعدام شخص بسیار گرانتر از حبس ابد است. نهایی شدن مجازات اعدام به درستی مستلزم آن است که اقدامات احتیاطی زیادی در تمام مراحل پرونده انجام شود تا احتمال خطا به حداقل برسد. در نتیجه اجرای هر پروندهی اعدامی تقریباً هزینهای سهبرابر بیشتر از نگهداشتن آن فرد در زندان به دلیل طول عمر باقیمانده یعنی حدود چهل سال است.
نهایتاً مجازات اعدام با ارزش قائل نشدن به زندگی، به جامعه آسیب میرساند. به دولت اجازه میدهد برای مرگ برخی از شهروندانش به خود مشروعیت بخشد. مرگ هر کسی حتی یک قاتل محکوم، ارزش همهی ما را کاهش میدهد. جامعه موظف است به این روش که چنین آسیبهایی ایجاد میکند اما مزایای بسیار اندکی دارد پایان دهد.
مخالفان این مجازات همچنین استدلال میکنند که اعدام باید لغو شود چون ناعادلانه است. آنها ادعا میکنند که عدالت ایجاب میکند که با همهی افراد به طور مساوی رفتار شود. و الزام به رعایت عدالت در شرایطی که انتخاب مرگ و زندگی است بسیار شدیدتر است. از نوزدههزار نفری که در سال ۱۹۸۹ در آمریکا مرتکب قتل عمدی شدند، تنها ۲۹۳ نفر به اعدام محکوم شدند. آیا این چند نفر برای مرگ انتخاب شده بودند؟ آنها تقریباً همگی فقیر و سیاهپوست هستند. این ماهیت جنایت نیست که تعیین میکند چه کسی اعدام شود یا نشود. افراد صرفاً به این دلیل که پولی برای تجدید نظر ندارند، یا وکلای مدافع ضعیفی داشتند یا فاقد بودجه برای شهادت در دادگاهاند و یا وابسته به اقلیتهای سیاسی یا نژادی بودند اعدام شدند.
همچنین مجازات اعدام ناعادلانه است چون گاهی برای افراد بیگناه اجرا میشود. از ۱۹۰۰ تاکنون، ۳۵۰ نفر به اشتباه به قتل یا تجاوز جنسی متهم و محکوم شدهاند. اجرای این مجازات جبران چنین اشتباهاتی را غیر ممکن میکند. چون اگر اعدام اجرا نمیشد، محکومین بیگناه میتوانستند آزاد و به ازای زمانی که در زندان گذراندهاند غرامت دریافت کنند. پروندههای موافق یا مخالف مجازات اعدام، به طرق مختلف به ارزشی که برای حیات قائل هستیم و به ارزشی که برای ایجاد بیشترین توازن بین خیر و شر قائل میشویم، هر دو به تعهد ما به عدالت اشاره میکند: آیا عدالت باید به هر قیمتی اجرا شود؟ یا آیا تعهد ما به عدالت با تعهد ما به برابری و احترام به زندگی کاهش مییابد؟ در واقع آیا مجازات اعدام، وظیفه ماست یا عذاب ما؟
آلبر کامو:
مجازات اعدام عمدیترین نوع قتل برنامهریزی شده است که هیچ جنایتکاری مرتکب آن نمیشود، اگر چه طراحی شده است اما نمیتوان آن را با هیچ معادلی مقایسه کرد. مجازات اعدام باید جنایتکاری را مجازات کند، به قربانی زمانی را که به مرگ خواهد رسید میگویند و از آن لحظه به بعد برای ماهها از او مراقبت میکنند. در زندگی معمولی هیچگاه با چنین هیولایی مواجه نمیشوید.
امانوئل کانت:
اگر … او مرتکب قتل شده، باید بمیرد. در این مورد هیچ جایگزینی وجود ندارد که الزام عدالت حقوقی را برآورده کند. هیچ شباهتی بین مرگ و زنده ماندن حتی در بدترین شرایط وجود ندارد و در نتیجه جنایت و قصاص یکسان نیست مگر جانی از نظر قضایی محکوم و اعدام شود.