سی و یکمین جلسه دادگاه حمید نوری، متهم به مشارکت در اعدام های تابستان ۶۷ روز سه شنبه ۲۷ مهر با شهادت ویدا رستم علی پور و لاله بازرگان برگزار شد.
در ادامه دادگاه حمید نوری در استکهلم سوئد، روز سهشنبه، ۲۷ مهر، ویدا رستمعلیپور، خواهر پرویز رستمعلیپور و همسر مجید ایوانی به عنوان شاکی در دادگاه گفت که همسرش را در یک گور دستهجمعی در خاوران دفن کردهاند.
به گزارش رادیو فردا، خانم رستمعلیپور که به عنوان شاکی درباره اعدام همسرش در دادگاه حضور داشت گفت که مجید ایوانی ۱۵ سال حکم زندان داشت، اما او را روز ۹ شهریور ۶۷ در زندان گوهردشت اعدام کردند.
ویدا رستمعلیپور در جلسه محاکمه حمید نوری به اتهام مشارکت در اعدام چند هزار زندانی سیاسی ایران در سال ۱۳۶۷، گفت که همسر خواهرش هیچ حکمی نداشت اما اعدامش کرده و یک وصیتنامه تحویل دادهاند.
وکیل مشاور ویدا رستمعلیپور در جلسه صبح روز سهشنبه دادگاه حمید نوری گفت که پرویز رستمعلیپور، برادر ویدا، سال ۶۷ اعدام شده و مشخص نیست در کدام زندان اعدام شده، همسر خواهر ویدا هم اعدام شده و این پرونده مربوط به مجید ایوانی، همسر ویدا است که سال ۶۷ در زندان گوهردشت اعدام شده است.
ویدا رستمعلیپور که هنگام دستگیری مجید ایوانی، ۶ ماه بود با او ازدواج کرده بود توضیح داد که او و همسرش فعال سیاسی و عضو سازمان فدایی اقلیت بودند: «مجید دانشجوی زبان انگلیسی بود و وقتی دستگیر شد ۲۹ سال داشت. ما اعلامیه و روزنامههای سازمان را پخش میکردیم و ۱۳ آبان ۶۴ که مجید سر قرار با اعضای سازمان رفت دیگر برنگشت و من مجبور شدم خانه را خالی کنم.»
خانم رستمعلیپور که اکنون ساکن سوئد است گفت که مجید ایوانی به اتهام «مارکسیست و برابریطلب بودن» به ۱۵ سال زندان محکوم شده بود.
او گفت که خانواده همسرش آخرین بار در اواخر سال ۶۶ با او در زندان اوین ملاقات کردند: «بعد از چند ماه به مادر من و مادر مجید زنگ زده بودند که بچهها را اعدام کردهاند و بیایید وسایلشان را بگیرند. چند لباس و وسایل برادرم را به مادرم و چند تکه لباس و یک سری وسایل خصوصی مجید را به مادرش تحویل دادند. وقتی سوال کردند که جسد بچهها کجاست؟ گفته بودند که بچههای شما مرتد و مارکسیست بودند علیه جمهوری اسلامی بودند و آنها را کشتیم. جسد تحویل نمیدهیم و نمیگوییم که کجا دفن کردهاند.»
ویدا رستمعلیپور به گورستان خاوران اشاره کرده و گفت: «بعدا فهمیدیم که همسر و برادر مرا در گورهای دستهجمعی در خاوران گذاشتهاند. به خاطر این که تمام بچههای چپ کمونیستی که کشتند را در گورهای دستهجمعی در خاوران گذاشتند. همسر خواهر من هم که هیچ حکمی نداشت در خاوران که معروف به لعنتآباد بود دفن کرده بودند و تنها یک وصیتنامه داده بودند. پدرها و مادرها اسم آنجا را گلزار خاوران گذاشتند.»
او از ملاقات مادرش با مجید ایوانی گفت و این که «مجید خواسته بود با مادرم ملاقات کند و در این ملاقات خواسته بود که من راضی باشم که او سر موضعش مانده.»
در ادامه دادگاه، دادستان گفت که اظهارات خانم رستمعلیپور با آن چه او در دادگاه نمادین ایرانتریبونال گفته تفاوت دارد و از او پرسید که شما در آنجا گفتهاید همسرتان در زندان اوین اعدام شده است. وکیل مدافع حمید نوری هم گفت که شما در ایران تریبونال نوشتهاید که در اوین اعدام شده و این در حالی است که شما گفتهاید قبل از دادگاه ایرانتریبونال با کسی که همبندی همسرتان بوده صحبت کرده بودید.
ویدا رستمعلیپور پاسخ داد بعضی اوقات آدم در یک جمعی که دچار استرس میشود بعضی چیزها را ممکن است اشتباه بگوید.
وکیل مدافع حمید نوری گفت که شما گفتید آدم موقع گفتن بهخاطر استرس ممکن است اشتباه بگوید اما شما کتبا نوشتهاید.
خانم رستمعلیپور گفت که در جریان دادگاه ایرانتریبونال، رحمان درکشیده، همبندی همسرش با او تماس گرفته و گفته که با مجید همبندی بود و «۶ ماه پیش، محمد ایزدجو تماس گرفت و گفت که در اوین و گوهردشت با مجید همبند بود و نهم شهریور وقتی که مجید را برای اعدام میبردند با او خداحافظی کرده است. قبل از ایرانتریبونال هم، علیرضا امیدمعاف یکی از همبندیهای مجید برای من تعریف کرد که با هم به زندان گوهردشت رفتهاند.»
دادگاه «ایران تریبونال» در سال ۱۳۹۱ به عنوان یک کارزار بینالمللی و به صورت نمادین برای رسیدگی به کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت در شهر لاهه برگزار شد.
ویدا رستمعلیپور در پاسخ به دادستان گفت که هر بار مادرش برای پیگیری میرفت: «من اسمهای مختلفی را از مادرم می شنیدم از جمله (حسینعلی) نیری، حاج کربلایی، حاج محمود و یکی دو بار هم اسم حمید عباسی (نوری) را گفته بود.»
او گفت: «۳۳ سال پیش برادر و همسر مرا شکنجه کردند، کشتند و در گورهای دستهجمعی گذاشتند. ۳۳ سال پیش پرونده آنها بسته شد، اما ما را کشتند. ما زندگی میکنیم اما خوشبخت نیستیم. شادیهایمان، زودگذر است اما این داستان غم انگیز همیشه با ما است و همیشه با آن زندگی میکنیم. آنها برادر شجاع مرا کشتند و به جایش یک ساعت دادند. همسر دلبند و عشق مرا کشتند و به من یک حلقه دادند.»
بنابر این گزارش، در این جلسه ی دادگاه، لاله بازرگان، خواهر بیژن بازرگان، به عنوان شاکی در دادگاه گفت ساکی که بعد از اعدام برادرش در زندان گوهردشت به خانواده او دادند متعلق به برادرش نبوده است.
خانم بازرگان در محاکمه حمید نوری به اتهام مشارکت در اعدام چند هزار زندانی سیاسی ایران در سال ۱۳۶۷، گفت که حمید نوری میداند پیکر اعدامشدهها کجاست و باید بازمانده آن پیکرها پیدا شود.
وکیل مشاور لاله بازرگان در جلسه بعدازظهر روز سهشنبه دادگاه حمید نوری گفت بیژن بازرگان در ۱۷ سالگی برای ادامه تحصیل به انگلیس رفت ولی وقتی شاه سرنگون شد به ایران برگشت. او یک فعال سیاسی چپ و عضو و مسئول بخش انتشارات سازمان اتحادیه کمونیست بود که ۲۳ تیر ۱۳۶۱ دستگیر و به دلیل اینکه نشریه این سازمان را میفروخت و کمک مالی به این سازمان میکرد به ده سال زندان محکوم شده بود.
به گفته وکیل مشاور، بیژن از بیماری مفاصل رنج میبرد که در صورت عدم درمان می توانست به فلج شدن او منجر شود و خانوادهاش در این مورد خیلی تلاش و پیگیری کرده و با (حسینعلی) نیری صحبت کرده بودند، با ناصریان(محمد مقیسه) هم غیرمستقیم صحبت کرده بودند.
لاله بازرگان، خواهر بیژن بازرگان که هنگام دستگیری برادرش ۱۲ سال داشت در دادگاه گفت که برادرش عضو کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور بود که بعد از انقلاب دچار انشعاب شد و تعدادی از آنها، اتحادیه کمونیستها را تشکیل دادند.
او گفت که در سال ۱۳۶۱ بعد از تماس تلفنی مسئول انتشارات اتحادیه کمونیستها، برادرش از خانه خارج و دستگیر شد: «در خیابان گاندی قرار گذاشتند چون ارتباطات قطع شده بود برادر من نمیدانست مسئول انتشارات بازداشت شده. قرار سوخته بود. پاسدارها سر قرار آمده بودند و ما تا مدتها بیخبر بودیم تا یک نفر از زندان آزاد شد. برادرم به او گفته بود به خانواده من بگو من زندان اوین هستم».
بیژن بازرگان در زندان دو سال و نیم بلاتکلیف بوده و در سال ۶۳ برای او دادگاه تشکیل میشود. خواهر او در دادگاه گفت: «در زندان بود و جواب نمیدادند. ما با رژیم فاشیستی طرف هستیم که جواب نمیدهد».
حمید نوری وسط حرفهای لاله بازرگان با صدای بلند گفت: «اجازه توهین به رژیم جمهوری اسلامی ندارید. فاشیست جد و آبادت است».
قاضی دادگاه توضیح داد: «هرکسی اینجا صحبت میکند باید احترام دادگاه را نگهدارد. امنیت قضایی و حرمت دادگاه این را ایجاب میکند که در محیطی بنشینیم که آرامش برقرار باشد. هیچکسی نباید در این سالن احساس کند که مورد اهانت قرار میگیرد. از طرفین قضیه طلب میکنم».
لاله بازرگان گفت: «من به شخصی توهین نکردم من به رژیم جمهوری اسلامی گفتم».
قاضی دادگاه اما گفت «کسی که در این سالن تصمیم میگیرد من هستم. طبیعی است اصطلاحی که شما استفاده کردید از جانب کسی دیگر برداشت بد شد و ناراحتش کرد. از تمام اصطلاحاتی که میتواند باعث این مسئله شود خودداری کنید».
در ادامه دادگاه روز سهشنبه، لاله بازرگان گفت که برادرش در ملاقات با مادرش گفته است: «توی یک اتاقی بردند اجازه ندادند حرف بزنم من آمدم حرف بزنم گفتند خفه شو. آنجا مشخص شد که دادگاه است و به جرم هواداری از اتحادیه و فروش روزنامه اتحادیه و فعالیت در انتشارات، ده سال حکم دادند».
خانم بازرگان گفت که برادرش از این حکم تعجب کرده و انتظار چنین حکمی را نداشت: «بدتر از همه گفتند این دو سال و نیمی که زندان ماندی جزو این ده سال حساب نمیشود».
بیژن بازرگان در سال ۱۳۶۴ به زندان گوهردشت منتقل میشود: «قبل از آن ما اجازه ملاقات نداشتیم و فقط به پدر و مادرم ملاقات میدادند. بعد یکبار در سال اجازه داشتیم پشت شیشه، ده دقیقه برادرم را ببینیم».
بعد از چند ماه ممنوعالملاقاتی و پیگیریهای خانواده، ۱۳ آذر ۶۷ به مادر بیژن بازرگان تکه کاغذی میدهند که روی آن نوشته بود پدرش ۱۵ آذر به در اطلاعات برود. لاله بازرگان در دادگاه گفت: «پدرم که رفت، یک ساک دادند. گفتند پسرت را کشتیم. مرتد بود. جایش در جهنم است. جسد هم نمیدهیم. پدرم میگوید به چه جرمی؟ چرا؟ جواب نمیدهند. میگویند حق سوگواری ندارید».
او درباره ساکی که به پدرش تحویل داده بودند توضیح داد: «ساک دادند اما مال بیژن نبود محتویاتش هم مال بیژن نبود. ساعت بیژن خیلی برای ما مهم بود چون خیلی نظم داشت از روی ساعت کار میکرد ما میخواستیم ساعتش را داشته باشیم. پسر خیلی منظمی بود من نمیدانم شاید وقتی صدایش کردند وقت نکرد ساکش را ببندد».
لاله بازرگان در پاسخ به سوال دادستان که از کجا میگویی برادرت گوهردشت بود گفت: «ما نامههایی از برادرم داریم که آدرسش از گوهردشت است. در این زندان او را ملاقات کردیم و دوستانش گفتند که پنج شهریور بیژن را نزد هیات مرگ و بعد انفرادی بردهاند. دوستانش گفتند که از سلول انفرادی هم شنیدهاند که مشت زده و گفته که دارند میکشند».
خانم بازرگان گفت: «وقتی ساک بیژن را دادند گفتند بیایید شناسنامه را باطل کنید. گفتیم باید به ما مدرک بدهید که اعدامش کردهاید. گفتند نمیدهیم. ما هم شناسنامه را نبردیم. میخواستند بگویند مرگ طبیعی بوده و شناسنامه را باطل کنند. ما ۲۱ سال نگرفتیم بعد از فوت پدرم برای انحصار وراثت، مجبور شدیم با وکیل رفتیم. گفتند مدرک نمیدهیم که اعدام کردیم وکیل گفت یک چیزی بدهید که نشان دهد زندان بوده که یک کاغذ دادند».
در دقایق پایانی دادگاه حمید نوری در روز سهشنبه، لاله بازرگان گفت: «تمام این سالها ما شکنجه شدیم، ما جوانی نکردیم از ۱۹ سالگی رفتیم خاوران. هزاران نفر را روی هم دفن کردهاند و جرات ندارید روی آن خاک پا بگذارید. مادر من یک درخت کاشته بود، کندند. هیچ گیاهی را نمیگذارند بکاریم بولدوزر میاندازند خراب میکنند. اینها ناپدیدشدگان قهری هستند و این سوگواری تمام نمیشود وقتی جنازه ندارید».
خواهر بیژن بازرگان گفت: «من دنبال بازمانده پیکر برادرم هستم. این آقا (حمید نوری) میداند که آن پیکرها کجاست. باید بازمانده آن پیکرها پیدا شود و با احترامی که شایستهاش هستند دفن شوند تا ما کمی به آرامش برسیم. حتی در خاوران را به روی ما میبندند نمیگذارند برویم».