جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

گزارش بیست وهفتم جلسه محاکمه‌ی حمید نوری (عباسی) از استکهلم – امیرجواهری لنگرودی

توضیح:

 طی هفته نهم بیست وهفتمین،جلسه دادگاه حمید نوری (عباسی) ،درسالن۳۷دادگاه مرکزی شهراستکهلم پایتخت سوئد روزپنجشنبه  ۱۵مهر برابرهفتم(۷) اکتبربه جرم مشارکت درکشتارزندانیان سیاسی درتابستان ۱۳۶۷، کارخود را به پیش برد.

درصبح روزپنجشنبه  مجید جمشیدیت زندانی سیاسی سابق، امروز ساکن کانادا است،دردادگاه استکهلم حاضرگردید وروزپنجشنبه هفتم اکتبرباحضوردردادگاه  بعنوان شانزدهین  شاکی وشاهد بعد ازخانم ها وآقایان:

۱-ایرج مصداقی۲- نصرالله مردانی۳- مهدی برجسته گرمرودی ۴-همایون کاویانی ۵- سیامک نادری۶- محسن اسحاقی ۷-رمضان فتحی ۸- مهدی اسحاقی ۹- علی اکبربندلی(اکبربندعلی) -۱۰مسعود اشرف سمنانی۱۱- سولمازعلیزاده ۱۲- احمدابراهیمی ۱۳- فریدون نجفی آریا ۱۴- خانم ساراروزدار۱۵- حسن گلزاری دراین دادگاه شهادت داده‌اند.

دراین یادداشت اظهارات مجیدجمشیدیت زندانی سیاسی سابق، ساکن کانادا روزپنجشنبه با حضوردردادگاه استکهلم را انعکاس می دهم.

فرازهایی ازشهادت مجید جمشیدیت ساکن کانادا ازشاکیان و شاهدان دادگاه حمید نوری ، در دادگاه استکهلم شهادت داد!

*- مجیدجمشیدیت:هرلحظه امکان داشت بمیرم. … چون که فاصله مرگ و زندگی بسیار کم بود. اگر من امروز این‌جا هستم و تصمیم گرفتم این‌جا بیایم در واقع به‌خاطر آن بچه‌هایی‌ست که رفتند و اعدام شدند. این حداقل کاری‌ست که من می‌توانم انجام دهم. چون من در مرداد ۶۷ بارها مردن را حس کردم.

*- مجیدجمشیدیت:«ما حتی مطمئن نبودیم که با پذیرش شرایط هم زنده بمانیم. یعنی مرز زنده ماندن‌مان را نمی‌دانستیم.من در مرداد ۶۷ برای چندمین بارمرگ را درنزدیکی خودم حس کردم وفکر می‌کنم اگر آن افرادی که اعدام شدند، حاضر می‌شدند شرایط را بپذیرند، این‌ها شرایط سخت‌تری می‌گذاشتند و تعداد بیش‌تری از ما را می‌کشتند چون تصمیم گرفته بودند تعداد زیادی را اعدام کنند.»                           

*- مجیدجمشیدیت:باراولی که درزندان گوهردشت،من راازبند عمومی۹به انفرادی برگرداندند و بعد برای بازجویی به اوین بردند.من به اتفاق یک زندانی دیگر به نام”مجید کوچکپور”،تحت فشارهای زیاد بازجویی قرارگرفتیم.درواقع بازجوی مارا،بشدت تحت فشارگذاشت که یامواضع”مجاهدین”راانگارکنید و یا همکاری کنید.بخاطر اینکه در همان مقطع تصمیم داشتند ما را به خاطر دفاع از مواضع “مجاهدین”،مارااعدام کنند.درنهایت “مجیدکوچکپور”،این کاررا کرد ورسما ازمواضع “مجاهدین”دفاع کردواعدام شد و من به دهسال زندان محکوم شدم و من را مجددا به قزل الحصار منتقل کردند.

*- مجید جمشیدیت:دردادگاهی که من و “مجید کوچکپور” محکوم شدیم. وقتیکه “مجید” ازمواضع خود دفاع کرد،قاضی برای لحظاتی عصبانی شد وبعداز اینکه قاضی”مجید”را بیرون کرد. من را به درون اطاقی برد.این نکته جالب است که بگویم- من امروز در دادگاهی نشسته ام با این همه تشریفات و باز ممنونم – ولی آن قاضی که”نیری”بود،پشت تلفن درحضور من درحال خرید برنج بود و در همان زمان من و”مجید کوچکپور”راشایددرفاصله سه یا چهاردقیقه محکوم کرد!

*- مجیدجمشیدیت:ببینید مرداد۱۳۶۷،درواقع برای ما یک غولی بود که ازنظرحسی سال ها گذشت.برای اینکه ما منطقی برای اعدام ها اینها نمیدانستیم ونمی دیدیم، هر لحظه این وحشت بود که به هردلیلی دوباره این اعدام ها شروع شود. طبعا همواره تحلیل می کردیم، تصورمی کردیم، فکرمی کردیم ونگران بودیم وهیچ غمی ازآن هایئکه ازدست دادیم،نبود!

*- مجیدجمشیدیت:بعضی زخم ها است که خیلی زود خوب میشود،ولی برخی زخم ها همیشه می ماند وشما باهردارویی نمی توانی آن راازبین ببرید. من تلاش کردم که با کار،فعالیت و ورزش زیاد خودم رانگهدارم، ولی این غم به قدری زیاده که به هرحال فراموش شدنی نیست. این مرد های پنجاه(۵۰)، شصت(۶۰) ساله ای که اینجا بارها درحضورتان گریه کردند،وبا عجله تلاش زیادی می کنند که حرف بزنند، برای اینکه یک داغ بزرگ سی وسه(۳۳) سال مدفون شده است ودادگاه سوئد،یک دریچه ای رابازکرد که این درد گفته شود. از روزی که دادگاه شروع شده،من هنوزخوب نمی خوابم.همین دیشب سه ساعت خوابیدم.شما واین دمکراسی واین دادگاه به من آموختید که ببخشم، ولی مشکل اینستکه؛من حق آنهایی که نیستند را نمی توانم ببخشم.خیلی سعی می کنم که خوب باشم!!


*- مجید جمشیدیت گفت: در سال ۱۳۷۴ یا ۱۳۷۵ به صورت اتفاقی حمید نوری را در خیابان عباس‌آباد تهران دیده و نوری با دستپاچگی به او گفته است که دیگردرزندان کارنمی‌کندف اینها توی زندان خیلی احساس قدرت داشتند اما بیرون زندان، احساس وحشت داشتند و شاید حتی خجالت. بی‌درنگ به سمت من آمد و گفت که دیگر در زندان کارنمی‌کند و در کار معدن است.

فضای عمومی اظهارات مجیدجمشیدیت ساکن کانادا در دادگاه استکهلم روزپنجشنبه۱۵مهربرابرهفتم(۷) اکتبرشهادت داد!

مجید جمشیدیت به گفته وکیل مشاورش، شهریورسال ۱۳۶۰ در شرایطی‌ که دانش‌آموز بود، بازداشت شده و ده سال در سه زندان‌ “اوین”، “قزلحصار‌”و”گوهردشت” در زندان بوده است.

مجید جمشیدیت که امروزساکن کانادا است دردادگاه حمید نوری در استکهلم حضوریافت تا بعد ازسی وسه(۳۳)سال دربرابرمتهم اظهارات خودرابیان دارد.جمشید دردادگاه سوئد گفت:« با نوشتن نامه محکومیت علیه سازمان مجاهدین خلق ازاعدام نجات پیدا کرده»وافزود:«می‌دانستم اگرننویسم اعدام می‌شوم.»

مجید گفت: «ما حتی مطمئن نبودیم که با پذیرش شرایط هم زنده بمانیم. یعنی مرز زنده ماندن‌مان را نمی‌دانستیم.من در مرداد ۶۷ برای چندمین بارمرگ را درنزدیکی خودم حس کردم وفکر می‌کنم اگر آن افرادی که اعدام شدند، حاضر می‌شدند شرایط را بپذیرند، این‌ها شرایط سخت‌تری می‌گذاشتند و تعداد بیش‌تری از ما را می‌کشتند چون تصمیم گرفته بودند تعداد زیادی را اعدام کنند.»

به گفته جمشیدیت، هفتم مرداد ۱۳۶۷ همه امکانات خبری زندان  را گرفتند و«طرف‌های عصربا رامین قاسمی و مهدی وثوق که هر دو اعدام شده‌اند، متوجه سروصداهایی شدیم. از دریچه کوچک پنجره‌ای که میله‌های آهنی خیلی بزرگی داشت، نگاه کردیم ومتوجه شدیم که تحرکات غیرعادی درجریان است.متوجه فرغونی شدیم که درآن طناب دارمی‌بردند.درسمت راست یک سوله یاکانتینربود وصدای خوشحالی وصلوات پاسداران راشنیدیم. همان شب ۲۰ نفرازبچه‌ها را بردند واین ۲۰نفردیگربرنگشتند.پیش ازاین متوجه مورسی شده بودیم که خبر از حضور”هیئت مرگ”می‌دادومتوجه شدیم که اتفاق‌های بزرگی درجریان است. به همین دلیل وقتی ما را بردند و به صف کردند، هوشیارتر بودیم.»

وکیل مشاورگفت: آقای جمشیدیت سال ۱۳۶۲ درزندان اوین،سال ۱۳۶۵درزندان گوهردشت بودوبعد ازآزادی سال های بعدتربه شکل تصادفی  درخیابان، حمید نوری را دیده است.

مجید جمشیدیت گفت: وقتی درسال ۷۴ یا ۷۵ به صورت اتفاقی حمید نوری را درخیابان عباس‌آباد تهران دید، نوری با دستپاچگی به او گفت که دیگردرزندان کارنمی‌کند ودرکارمعدن است.

وی افزود که دراتاق”هیئت مرگ”، چهارنفررا دیده و”حسینعلی نیری” و”مرتضی اشراقی”راشناخته وبعدها متوجه شده که دونفردیگر، “ابراهیم رئیسی”و”مصطفی پورمحمدی”بوده‌اند:این هیئت«درزمانی کوتاه درچند دقیقه با من سئوال وجواب کردند و به سلول انفرادی بردند و بعد به بند روبه‌روی جهاد منتقل شدم که زندانیان این بند چندان در جریان اعدام‌ها نبودند. ناصریان(محمد مقیسه) وحمید عباسی‌(نوری) همه را به صف کرده وسئوال و جواب کردند وهمه را به راهروی مرگ بردند که عده‌ای برنگشتند. پس ازآن دیگر، سکوت شنیدیم و بعد اعدام کمونیست‌ها را شروع کردند.»

دادستان: شما حمید عباسی را زمان خاصی دیدید؟

مجید :بدون اینکه من بدانم پدرم آنجا است،سعی می کردند که سئوالاتی ازمن بکنند،به پدرم ثابت بکنند که من هنوز سر مواضع مجاهدین هستم وبدین دلیل است که من را ازاد نمی کنند!درنهایت چشم من را بازکردند.من “حمید عباسی” و “ناصریان”رادراطاقی که پدرم هم بود؛ دیدم !

دادستان: ازنظر زمانی؛ ما درچه زمانی هستیم؟

مجید: الان می توانم بگویم اواخر سال ۱۳۶۸ یا۹۶باشد. 

دادستان : آنجوری که من فکر کردم؛۱۳۷۰تو ازادشدی، درسته؟

مجید:بله ! البته آنروزی که پدرم خیلی اصرار می کرد،مادرم خیلی مریض شد و من هیچ نمی دانستم،مادرم مُرد!

دادستان:آیا می توانید ادامه بدهید؟در آن مدت زمانی که شما دراوین بودید دراواخر۶۷تا۷۰،می توانی بگویی؛چندبار”حمید عباسی” رادیدی؟

مجید:دفعات زیادو نمی توانم تعدادش را بگویم!برای اینکه یواش ویواش اینها شروع کردن به مرخصی دادن و ول کردن بقیه زندان نیانی که مانده بودند و حجم تردد های اینها بالطبع زیاد شده بود.فرم می دادند و تقاضای عفو می خواستند و کاغذ همکاری می کردند.

دادستان:بعد از۱۳۷۰ که آزادشدید،آیا”حمید نوری”را دیدی، تعریف کنید؟

مجید:یکروزی من ازکنارخیابان عباس اباد تهران ردمی شدم. بطورتصادفی به فاصله نیم متری ایشان قرار گرفتم و ازآنجائیکه خودش من را هم می شناخت و الان هم من را می شناسه،صریحا به من گفت:من دیگر زندان نیستم و درکار معدن هستم . همین !

دادستان:تو جوابی به او دادی؟

مجید:نه!

دادستان:خوب این شخصی راکه تو درسال ۱۳۶۲درزندان اوین دیدی و دو باره ۶۵و۶۶و۶۷درگوهردشت و خیابان،درتمامی دفعاتی که می بینی، یک شخص است؟!

مجید:به عینه همان شخصی است که الان می بینم!

دادستان:ازکجا این حد مطمئن هستی که همه اش یک شخص بوده و الان هم اینجا نشسته است؟

مجید:مگر میشود شماکسی را که بارها باعث تنبیه و اعدام و لحظات سخت زندگی تان میشود،یادتون برود؟ بخصوص که تعداد این دفعات، خیلی زیاد باشد. من حتی اگر روز و روزگاری، اسم دوستان هم یادبرود،اسم این فردبه نام “حمید عباسی” هرگزیادم نمی رود!همان جورکه اسم”ناصریان”و”لشکری”یادم نمی رود!همان جوری که اسم”داوود رحمانی”یادم نمی رود!

دادستان: این آدم کی بود؟

مجید:یکی دیگر از همین زندانبان هایی که بین سال۶۰ و۶۳،بارها زندانیان راومن الجمله خود من رادر زندان “قزل الحصار” شکنجه کرده است!

دادستان:تو چه وقتی از تحقیقات مربوط به این کیس(نوری)، اولین بار، آگاه شدی؟

مجید:اولین بار دربی.بی.سی فارسی خبرراخواندم وبلا فاصله عکس اش منتشرشدومطمئن شدم که خودش است و رسانه های فارسی،خیلی راجع به او حرف زدند!

دادستان:یادت می آید که چه عکسی از او دید؟

مجید:عکسی که من از او دیدم ازسری عکس های قدیمش بودو عکس جدید نود، ولی شبیه همان عکس ها بود، ضمن اینکه سعی کردم با دوستان قدمی ام تماس بگیرم،با اینکه مدت ها بودازخیلی ها خبرنداشتم و خیلی زود متوجه شدم که همه متفقا برآنند که خود(عباسی) است!

دادستان:این دوستان که تماس گرفی،کی ها بودند؟

مجید:یکی ازدوستان به نام”مسعود نعمتی”بودو یکی و دو تا هم ایران بودند،که نمی توانم اسامی آنهارابگویم!

دادستان:باکس دیگری غیر ازاینها تماس گرفتی؟

مجید:در آن روزهای اول خیر!

دادستان: بعدا چی؟

مجید:بعداسعی کردم”ایرج مصداقی”،”کاوه موسوی”را پیدا کنم و درنهایت از طریق اینها به “وکیل یوهان”رسیدم. آقای “یوهان”برای من یکی و دو تا ایمیل فرستادو آقای”بنک هسلبری”را معرفی کرد. 

دادستان:اکی.بعدا با”ایرج مصداقی”خیلی تماس داشتی؟

مجید: نه ! منظورتان کی است؟

دادستان:خودت گفتی که سعی کردی با او تماس بگیری!

مجید:آره ولی شماره ای از او نداشتم!

دادستان:خوب تا قبل ازاین تلاش ات،آخرین باری که با او حرف زدی،چقدر قبل بود؟

مجید: خیلی وقت پیش،یا سال ها قبل بود!

دادستان: اکی،تو توضیح دادی که چه جوری پیش”هیئت مرگ” هستی و چه سئوال هایی از تو پرسیده می شود.بعد از تو پرسیدم،چرا شرایط آنها را قبول کردی ،گفتی؛اگر نمی کردم ،اعدام می شدم .اگر می توانی از احساساتت بگو ، این حسی که آدم در جلوی این “هیئت”ایستاده و آن اطلاعاتی که داره و می داند چه می خواهد بشود، آیا می توانی برای ما تعریف بکنید ؟!

مجید: واقعیت اینستکه؛ما حتی مطمئن نبودیم که با پذیرش این شرایط هم زنده بمانیم! یعنی ما مرز زنده بودن مان را نمیدانستیم!

دادستان:راجع به خودت داریم، حرف میزنیم.آیا خودت هم این حس را داشتی؟

مجید:من فکرمی کنم وحس می کردم،اگر آن تعدادی که اینها تصمییم داشتند، اعدام کنند ، آنها هم قراربود به مانند ما شرایط را بپذیرند،اینها شرایط سخت تری می گذاشتند وتعداد بیشتری ازما از بین میرفتند!.

دادستان:توبرمبنای کدام داده ها،این حرف را میزنی؟

مجید:برای اینکه اینها تصمیم گرفته بودند یک تعداد زیادی را اعدام کنند و من این تجربه را داشتم.درسال ۶۰ وقتی که اینها هرروز در روزنامه هاشان،نیاز داشتند،برای رعب ووحشت،یک تعدادی را،به عنوان اعدامی،اعلام کنند. فقط برایشان تنها آن تعدادی که درروزنامه هایشان اعلان نمایند،مهم بود،نه چیز دیگر!  

دادستان:برگردیم به احساس تودربرابراین”هیئت مرگ”،تودربرابر اینها چه احساسی داشتی؟

مجید:هر لحظه ممکن بود بمیرم.اگرآن بچه ها نرفته بودند، ممکن بود ما هم امروزاینجا نباشیم!! برای اینکه فاصله مرگ وزندگی ، باندازه یک تارمو بود و من اگراینجایم و حتی خودم با اینکه می توانستم با دوربین دردادگاه باشم، تصمیم گرفتم، بیایم.درد من به خاطرآن بچه هایی که به خاطرما رفتند واعدام شدند واین حداقل کاری است که من امروزمی توانم انجام بدهم.چون من برای چندمین باردرمرداد۶۷،مرگ را حس کردم.درد بزرگش این بود که تمام آنها رفتند وما ماندیم!….

مجید: من و او با هم بودیم!

دادستان: دیدی چه اتفاقی برای او افتاد؟

مجید: مثل همه آنهایی که رفتند و بر نگشتند!

دادستان:کی او را زا بند شما بردند، می دانید؟

مجید: نه، هیچ چیز به خاطرم نیست!

رئیس دادگاه :کمی صبر کنید. من یک سئوال دارم و من این قسمت را متوجه نشدم ، آنجا که گفتی؛من سعی کردم که تلفن”ایرج مصداقی”و”کاوه موسوی”راپیدا بکنی،گفتی از وکیل کمک گرفتی؟

مجید:نه !،من سعی کردم که دررسانه ها و سایت پیداکنم.

رئیس دادگاه: اکی. چی شد؟ پیدا کردید یا نکردید؟

مجید:بعدازمدتی پیدا کردم .قبل ازاینکه وکیل بامن ارتباط بگیرد .

رئیس دادگاه:: چه گفتی و با همدیگر چه گفتید؟

 مجید:برای اینکه من هم می خواستم شهادت بدهم.چون “حمید نوری”رامی شناسم و معرفی شدم به وکیل”یوهان”، ایشان هم من را به بنک هسلنبری وصل کردند.

وکیل مساور:البته شاید این تاثیری روی کیس فعلی نداردولی خوب است که تعریف بکنید، درباره گرفتن حکم دوم تان دراوین،چه شکلی به شما ابلاغ شد؟!

مجید: دردفعه اول که من درزندان گوهردشت، من را از بند عمومی۹  به انفرادی برگرداندند و بعد برای بازجویی به اوین بردند.من به اتفاق یک زندانی دیگر به نام”مجید کوچکپور”، تحت فشار های زیاد بازجویی قرارگرفتیم . در واقع بازجوی ما را،بشدت تحت فشار گذاشت که یامواضع “مجاهدین”را انگارکنید و یا همکاری کنید.بخاطر اینکه در همان مقطع تصمیم داشتند ما را به خاطر دفاع از مواضع “مجاهدین”،مارااعدام کنند.درنهایت “مجیدکوچکپور” ،این کار را کرد ورسما ازمواضع “مجاهدین”دفاع کردواعدام شد و من به دهسال زندان محکوم شدم و من را مجددا به قزل الحصار منتقل کردند.

وکیل مشاور: آیا یادت می آید که قاضی در آنجا کار خاصی کرده باشد؟

مجید: در دادگاهی که من و “مجید کوچکپور” محکوم شدیم. وقتیکه “مجید” ازمواضع خود دفاع کرد،قاضی برای لحظاتی عصبانی شد وبعداز اینکه قاضی”مجید”را بیرون کرد. من را به درون اطاقی برد.این نکته جالب است که بگویم- من امروز در دادگاهی نشسته ام با این همه تشریفات و باز ممنونم – ولی آن قاضی که”نیری”بود،پشت تلفن درحضور من درحال خرید برنج بود و در همان زمان من و”مجید کوچکپور”راشایددرفاصله سه یا چهاردقیقه محکوم کرد!

وکیل مشاوربرای “مجید کوچکپور” حکم مرک صادر شد؟

مجید:بله! می توانست برای من هم صادر بشه!

وکیل مشاور:حالا برویم سراغ این لیست. یک کم با هم بتوافق نرسیدیم درمورد دوران اعدام ها درگوهردشت طی ماههای جولای واگوستی است.من ازلیست ب (B)،شماره پنج (۵)، فردی به نام”همایون کاویانی”پرسیدم.

مجید:بله،این اسم خیلی برایم آشناست،ولی اینها برام خیلی نزدیک ترازبعضی اسم ها است!

وکیل مشاور:اینراازتومی پرسم،آیا می دانی که”همایون کاویانی”درگوهردشت بود یا نه؟

مجید: بله

وکیل مشاور:بعدراجع به “مهدی اسحاقی”هم صحبت کردیم.ولی می گوئید مطمئن نیستی که که درگوهردشت بوده یا نه!

مجید:مطمئن ام که درگوهردشت بوده است،ولی دربند خودمان اطمینان ندارم!

وکیل مشاور:اکی.ما فقط دوران اعدام هارامی گوییم. پس درگوهردشت بوده است؟

مجید:بله ، بله!

وکیل مشاور: شماره ده(۱۰)، شخص “نجفی آریا فریدون، می شناسی؟

مجید:دقیقا یادم است!

وکیل مشاور: درگوهردشت و دوران اعدام ها؟

مجید: بله دقیقا!

وکیل مشاور: میرویم شمارهشانرده(۱۶)، شخص”رمضان فتحی” می شناسید؟

مجید: دقیقا یادم است!

وکیل مشاور: اوهم دردوران اعدام ها،درگوهردشت بوده است؟

مجید: بله

وکیل مشاور:همچنین شماره هیجده(۱۸)،شخص”مجید صاحب جمع اتابکی”، را می شناسید؟

مجید:بله!

وکیل مشاور:پس به توافق رسیدیم !دوسئوال کوچک هم درمورد خود پرونده دارم.یکم؛اینکه چیزی که برایت تعیین کننده بوده وقتی ازتوسئوال وجواب پرسیدند،تورادیگر پیش”هیئت مرگ”نبردند؟دیگه اینکه؛سئوال ها هم دوقسمت بوده است؛یک؛آیا حاضری مصاحبه کنی ؟ دوم؛ اینکه آیا حاضری”مجاهدین”را محکوم کنی؟

مجید: دفعه اول من را به “کمیته” نبردند،چراکه شرایط آنهاراپذیرفتم.دفعه دوم به”هیئت “رفتم ودرحقیقت قبول کردم.!

وکیل مشاور:اصلا برای چه جیزی تورا جلوی این”هیئت”بردند، دلیلی چه بود؟!

مجید:قبل ازاینکه وارد این”هیئت”بشوم، شاید شرایط آنها رانپذیرفتم، بلکه شرایط آنها را دردرون”هیئت”پذیرفتم.!

وکیل مشاور:خوب جواب آنهارا داده بودیکه نمی خواهم مصاحبه بشوی،دیگر برای چی تو را باید پیش”هیئت”ببرند؟!

مجید:مادردومرحله جواب می دادیم. اگر در حضور “ناصریان” ،”لشکری”نمی پذیرفتیم،باید”هیئت”هم تائید می کرد.من درمرحله دوم نپذیرفتم و به”هیئت” رفتم!

وکیل مشاور:درباره”مجاهدین”سئوال پرسیدند؛چه جوابی دادی؟!

مجید:در درون آن “هیئت”؟

وکیل مشاور: نه ! قبل از ان “هیئت”؟!

مجید: من نگفتم که محکوم می کنم!خوب چه گفتی؟

وکیل مشاور:جواب ندادم وطفره رفتم!

مجید:سعی کردم که بگویم نمیدانم یا این دروآندرزدم ومصاحبه راهم قبول نکردم!

وکیل مشاور:گفتی که حمید عباسی (نوری) هم دراوین آمده وانگاردر گوهردشت هم گفتی، یاد آورشدی که به شماها بیشترفرم واین چیزها را می داده، درسته؟

مجید:پس از”هیئت اعدام”مرداد۶۷،دراوین بیشترکارهای اداری می کرد!

وکیل مشاور:توآن موقع که اورا می دیدی، آیاچشم بند داشتی؟!

مجید: بعضی وقت ها داشتم و برخی مواقع نداشتم!

وکیل مشاور: اکی، وقتی که به بند وارد می شد، آیا چشم بند داشتی یا نداشتی؟

مجید:زمانی که اوجلوی بند می آمد، نه چشم بند نداشتیم.بیشترزمانی که ما بیرون بند می رفتیم، چشم بند داشتیم!

وکیل مشاور:آیا درزندان گوهردشت هم به همین شکل بود؟

مجید:همین جوری بود.ما بیرون بند چشم بند داشتیم. درون بند چشم بند نداشتیم!

وکیل مشاور:آیا اوهم می آمد،دم بندوداخل بند رانگاه بکنه،آیاعادت به این کار داشت؟!

مجید:بله، برایش خیلی عادی بود!

وکیل مشاور:هرچند وقت یکباراینکاررامی کرد؟ یعنی توبدون چشم بند،این شخص راچندین بار دیید؟!

مجید:بله ! ازسال ۱۳۶۲ تا سال ۱۳۷۰، من بارها وبه تناوب اورا دیدم، حالا شاید یک مقاطعی بود که من درقزلحصاربود واوراندیدم، ولی بازپیش می آمد که می دیدم !

وکیل مشاور: بعد گفتی که درتهران ودرخیابان با اوبرخورد داشتی، در۷۳ درسته؟

مجید: آره ، بین سال ۷۳ و ۷۴

وکیل مشاور:برداشت توازحرف های “حمیدعباسی”، که کارهای معدن انجام می دهم،چی بود؟

مجید:برای اینکه این ها دردرون زندان خیلی احساس قدرت می کردند،در بیرون زندان خیلی وحشت داشتندوشایدهم کمی خجالت ویک دستپاچگی به من گفت:که دراوین دیگرنیست،یا حداقل به من اینجوری گفت!!

وکیل مشاور:بعد هم ازجهت احساساتی خیلی عمیق گقتی؛ که درگوهردشت آدم باید جواب سئوال را درست می داد.

مجید:بله!

وکیل مشاور:دربین خودتان، جوبه چه شکل بود،آیا دربین خودتان صحبتش را می کردید که اوضاع دارد چگونه می شود؟

مجید:بله!

وکیل مشاور:خوب وقتی دیگران هم می دانستند؛چه تاثیری روی توگذاشت،حال وروزتوچطوربود؟

مجید: کدام مقطع را سئوال می کنید؟

وکیل مشاور:دردوران اعدام ها،درون بندکه بودید،آیاباهمدیگرحرفشرا میزدید؟!

مجید:ببینید مرداد۱۳۶۷،درواقع برای ما یک غولی بود که ازنظرحسی سال ها گذشت.برای اینکه ما منطقی برای اعدام ها اینها نمیدانستیم ونمی دیدیم، هر لحظه این وحشت بود که به هردلیلی دوباره این اعدام ها شروع شود. طبعا همواره تحلیل می کردیم، تصورمی کردیم، فکرمی کردیم ونگران بودیم وهیچ غمی ازآن هایئکه ازدست دادیم،نبود!

وکیل مشاور:الان چه احساسی داری وچطوری؟می خواهی استراحت بگیریم . تنفس بگیریم؟

رئیس دادگاه : پنج دقیقه پاس اعلام می کنم ودوباره برمی گردیم . .

وکیل مشاور: شما به خانم دادستان گفتید؛ که”حمید نوری”راخیلی خوب می شناسید وایشان هم شماراخیلی خوب بجا می آورند.شما ازکجا می دانید که ایشان،شمارا به جا می آورند؟!

مجید:همانطورکه گفتم؛ماارتباط زیادی داشتیم وبه همان دلیل که گفتم؛وقتی در خیابان من رادید،بیدرنگ من راشناخت وگفت:«من دیگردرزندان نیستم»

وکیل مشاور:من منظورم این بود که ایشان،همزمان شماراهم اینجا شناخت، یا شاید من اشتباه کردم، منظورشما اینجوری بود؟!

مجید:بله؛دقیقا ایشان من را شناخت!

وکیل مشاور: آخرازکجا می دانید ؟

مجید:من ازچشم های ایشان می فهمم!

وکیل مشاور:من حالاچند سئوال درباره روزگاربعدازآزادی تا دارم.من منظورم بیشترحال روحی شمااست.دراین باب من وتوتا حدی باهم صحبت کردیم. من همزمان می دانم که شما پیش روانشناس نرفتید،کمک های اینجوری نگرفتید.!

مجید:بله!

وکیل مشاور:خوب من حالا این را می خواهم بپرسم،خیلی کوتاه برای ما بگویید،بعد ازآزادی – علیرغم اینکه حال تان بد بوده- چرا نرفتی که کمک بگیرید؟

مجید:بعضی زخم ها است که خیلی زود خوب میشود،ولی برخی زخم ها همیشه می ماند وشما باهردارویی نمی توانی آن راازبین ببرید. من تلاش کردم که با کار،فعالیت و ورزش زیاد خودم رانگهدارم، ولی این غم به قدری زیاده که به هرحال فراموش شدنی نیست. این مرد های پنجاه(۵۰)، شصت(۶۰) ساله ای که اینجا بارها درحضورتان گریه کردند،وبا عجله تلاش زیادی می کنند که حرف بزنند، برای اینکه یک داغ بزرگ سی وسه(۳۳) سال مدفون شده است ودادگاه سوئد،یک دریچه ای رابازکرد که این درد گفته شود. از روزی که دادگاه شروع شده،من هنوزخوب نمی خوابم.همین دیشب سه ساعت خوابیدم.شما واین دمکراسی واین دادگاه به من آموختید که ببخشم، ولی مشکل اینستکه؛من حق آنهایی که نیستند را نمی توانم ببخشم.خیلی سعی می کنم که خوب باشم!!

وکیل مشاور:خیلی خوب من همین جا می ایستم .

رئیس داداگاه :مرسی از آقای” بنک هسلبری”، حالا من مثل آقای” بنک هسلبری” از”یال مارلشون” و”کنت لوئیس” می پرسم.انگارکه کنت لوئیس چند تا سئوال دارند!

وکیل کنت:من وکالت چهارنفرراکه دراین پرونده مطرح هستند، رابه عهده دارم. من ازبحث شما اینگونه فهمیدم که شمادرآن مقطع مجبوربودید،هم خودتان وهم تشکیلات “مجاهدین”را به اسم “منافق” ازآنها نام ببرید.اصلااین لغت “منافقین” به چه معنی است ؛ معنای آن چی است؟!!

مجید: هدف بیشتربرای شکاندن ما درآن مقطع بوده است.شما آنگاه که ازکسی نفرت داری ومی خواهی سخترین کلمات را برایش استفاده کنی وازخودش برای این جمله نفرتت استفاده می کنی واین لغتی بود که”خمینی”،به “مجاهدین” لقب داد!

وکیل کنت: کلمه”منافق” و”منافقین”،چه اصطلاحی است، ریشه دردولت دارد، ریشه درمذهب دارد، به چه معنی دارد؟!

مجید: ریشه دربه اصطلاح مذهب اینها دارد.درواقع به۱۴۰۰سال پیش برمی گرددودوستان من تقاص وتاوان۱۴۰۰سال پیش رادادند واعدام شدند.

وکیل کنت:شما لغت محارب راهم شنیدید؟ محارب به چه معنی است؟

مجید:محارب یعنی با خدا جنگ کردن وازآن هم برای اعدام انسان ها ازاین کلمه استفاده کردند.

وکیل کنت:خوب حالامجازات برای شخصی که علیه خدا می جنگد، چیست؟

مجید:اعدام!

وکیل کنت:پس این کلمه”محارب”و”منافق”به شکلی به هم وصل می گردند، اینطورنیست؟

مجید: بله!

وکیل مشاور:خوب حالااین به نگاه های مختلفی که ریشه دراسلام دارد،برمی گردد؟

مجید:بله!

وکیل مشاور:این می توانست به این معنی باشد که رژیم مجاهیدن را تشکیلاتی می دیدازاسلامی که آنها بدان معتقد هستند،کج رفتند وطریقه دیگری راگزیدند؟!

وکیل مشاور:

مجید: دقیقا باهمان استدلالی که”داعش”انسان ها را می کشد!

وکیل مشاور:پس وقتی تا آنجایی که من می فهمم آنگاه که بحث اعدام ها بوده،چه سال ۶۷ وچه سال های قبل ازآن کردید،تنها چاره ایکه برای فراروگریختن از اعدام نشدن وجود داشت این بود که طرف ازاندیشه ونگاه واعتقادش دست بردارد، درسته؟!

مجید:بعضی وقت ها همین هم کافی نبود. بعضی وقت ها گاهی با همین حد هم  اعدام می کردند.

وکیل مشاور:ولی به هرحال آنچه که شمامی دانید؛ این چیزی بود که زندگی شخص شما رانجات داد،درسته؟!

مجید: بله ، کاملا درست است!

وکیل مشاور: ممنونم من سئوال بیشتری از شما ندارم!

رئیس دادگاه ، آقای یان یارلمارسون!

وکیل یان… :نه من سئوالی ندارم. پاسخ همه سئوالاتی که می خواستم داشته باشم گرفتم وهمکارم طرح کرد.حتی خانم گیتا هدینبری هم که موکل امروزرا نمایندگی می کنند.اوهم سئوالی ندارند .

دادستان:سئوال من بعنوان داستان از شما اینستکه؛ آیا شما در زندان”اوین”یا”گوهردشت”،کارمند دیگری را می شناختید که به نام “حمید”بوده باشد؟

مجید: بله!

دادستان:این شخص کی بود؟

مجید:من تنها کسی را که بعنوان”حمید”می شناسم،درمدارک وکیل دیدم، کسی بود که فامیلش”رحمانی” بوده است که بیشتردرامور ورزشی بود وجزء پرسنل زندان بود وهمیشه دراوین بود. این هرگزبه “گوهردشت نیامد!

داستان:شما ایشان را در زندان”اوین” کی دیدید؟

مجید:هم سال ۶۲ و سال ۶۸ به بعد !

دادستان:می توانید شما چهره این آدم را برای ما ترسیم کنید؟

مجید: بله ! قد بلندی داشت و ورزیده بود وطبق معمول ریش داشت!

دادستان: خوب چیز بیشتری ازایشان بجا می آورید؟

مجید: منظورتان قیافه این آدم است ؟

دادستان: بله!

مجید:نه چیزی بیشترازاین یادم نیست. اوراهم اگرببینم می شناسم .!

دادستان:خوب حالا این آدم کارش چه بود ؟

مجید:ایشان بخشی ازپرسنل زندان بودولی فوتبال وکارهای ورزشی زیاد می کرد.بعدها شنیدم که به اتفاق”مجیدقدوسی”که آن هم اسمش مستعاربود. بعد از زمان هایی که ما آزاد شدیم، سمت های ورزشی داشتند!

دادستان:ببینید ولی سمت اش چی بود؟یک پاسدارساده بود؟ کاردیگری داشت، موقعیت اش چی بود؟

مجید:درآموزشگاه “اوین”،که بخشی اززندان”اوین”بود درسرپرستی اداری بندها،که اصولاماآنجارا”زیرهشت” می گفتیم. این اصلاحی را که درتمام زندان ها به آن بخش جلوبندها می گویند. دراین بخش مسئولیت داشت!

دادستان:اکی!خوب حالا شما این”حمید رحمانی” گفتی با”حمیدعباسی” بخواهید قیاس کنید،چه وجوه مشترک وچه خلافش رامی توانید ببینید؟

مجید:همین الان به خاطرم رسیدکه مااورا”حاج حمید”صدا می کردیم و “حمیدعباسی”راحمید عباسی خطاب می کردیم وهیچ وجوه مشترکی اینها باهم نداشتند.!

دادستان: به لحاظ چهره ای؟

مجید: اویعنی “حاج حمید” یک خورده بلند ترا”حمیدعباسی”وکمی ورزیده تربود!

دادستان:تا آنجائیکه به چهره شان برمی گردد،چگونه بود؟

مجید: صورت”حاج حمید”کمی چهره اش گردتربود!

دادستان: من می خواهم یک عکسی به شما نشان بدهم،این عکس چند نفر است که هم ایستاده وهم نشسته اند،آیا هیچکدام اینهاراچه درزندان “اوین”باشد” چه زندان”گوهردشت”، اینها را می شناسید!

مجید:من واضح نمی بینم. یا چشم های من خوب نمی بیند.

دادستان:اگرمی خواهید؛می توانید بلند بشوید وبروید نزدیک ترنگاه کنید، هیچکدامشان رابه جا می آورید؟!

مجید:الان هیچ به یادم نمی آید!

دادستان: اکی

مجید:سال ها گذشته ومن یادم نمی آید!

رئیس دادگاه: رشته کلام را به دست وکلای مدافع حمید نوری می دهیم :

وکلای مدافع: سلام مجید من سودرکوویست هستم ویکی ازوکلای مدافع حمید نوری هستم.من هم چند سئوال دارم که می خواهم ازتوبپرسم:مجید آن چند روزی که دادگاه بود، توهمه آنها را شنیدی؟

مجید: نه کامل .برای اینکه مادرکانادا، شب و روزمان بااینجا تفاوت دارد، من نتوانستم آنرادنبال کنم،ولی بعضی ازقسمت های دادگاه را شنیدم، مثلا دیروز اینجا دردادگاه حضورداشتم.!

وکلای مدافع :وقتی “حسن گلزاری” صحبت می کرد.

مجید:اره ،ولی فقط بخش مربوط به اظهارات دیروزاورا شنیدم

وکلای مدافع :اکی ، وقتی تو آزادانه با کلمات خودت برای پلیس حرف زدی وآنچه را که عنوان کردی که؛ بازجویی خودت با پلیس را خواندی – وکیلت الان اعتراض کرد که ازمن باید بپرسی- ولی من ازتومی پرسم:آیا خودت یا با وکیلت قبل از اینکه اینجا بیایی،آنها راخواندی؟

مجید: نه به هیچ وجه!

وکلای مدافع :خوب میرویم روی هیئت روسای زندان!آنهایی که نام بردی “ناصریان”،”لشکری”،فکر کنم که گفتی”لشکری”دست چپ “ناصریان” بود؟این”لشکری”سمت ولقبش اش درزندان چه بود؟

مجید:این بیشترمربوط به زندان بودند وبه ما نمی گفتند،ولی جزء فعالین زندان بود!

وکلای مدافع :ایا می دانی که رئیس زندان کی بود؟

مجید:یادم نمی آید . برای اینکه مورد برجسته ای نبود!

وکلای مدافع :الان چی، الان هم نمی دانی رئیش زندان کی بود؟

مجید: نه!

وکلای مدافع :ولی وقتی پلیس ازتوبازجویی کرد،یادت می آد چه گفتی که رئیس زندان کی بود؟

مجید: بله ، ولی همان موقع هم گفتم که احتمال می دهم!

وکلای مدافع :الان احتمال می دهی که رئیس زندان کی بود؟

مجید:آن اسامی که من به پلیس گفتم:یکی اش”مرتضوی”بود،یکی اش “صبحی” بود،واحتمالااشاره ای هم به “لشکری”کردم.این ممکنه مربوط به سال  ۶۱بشود که درهمان موقع هم من درزندان بودم !!

وکلای مدافع : چه تاریخی “مرتضوی” رئیس زندان بوده است؟

مجید: یادم نمی آد!

وکلای مدافع :ولی درگوهردشت بود؟

مجید:بلی!

وکلای مدافع : شخص”صبحی” کی رویس زندان بوده است؟

مجید:فکر می کنم همان سال ۶۱بوده است!

وکلای مدافع : درزندان گوهردشت؟

مجید:بلی ،اما اینها هیچوقت نمی آمدند، خودشان را به ما معرفی کنند !

وکلای مدافع :مادرداگاه ازیک شخص به اسم”عرب”صحبت کردیم.این اسم برای توآشنااست؟

مجید:نه! به خاطر نمی آورم!

وکلای مدافع : آدمی به اسم”حاج حسن”چی ؟

مجید: نه.نشنیدم . ببینید سی وسه (۳۳) سال ازآن ماجرا می گذردوآدم ها متفاوت اند.ممکن است بعضی ها به خوبی به خاطربیاورند،ولی من همه چیز را به خاطرنمی آورم!

وکلای مدافع :اکی،حالا بیائیم سراین شخصی که می گویند”حمید عباسی”هست، صحبت بکنیم! ازتومی پرسند که لباس ها چه شکلی بودند وچه لباس هایی می پوشید؟ این جوری یاداشت کردم که گفتی؛ پیراهنش راهمیشه روی شلوارش می گذارد ودرون شلوارش نمی کرد!

مجید: این در ذهن من بود!

وکلای مدافع:دربازجویی پلیس هم درباره لباس پوشیدن اشخاص ازتوسئوال پرسیدند.ایا این حرف را به پلیس هم گفته بودی که این “حمید عباسی”پیراهنش را همواره بیرون شلوارش می انداخت وداخل شلوارش نمی کرد؟

مجید:فکر نمی کنم!

وکلای مدافع : درست است تو اینرا نگفتی!البته شاید جواب سئوالم را داده باشی ولی بازهم می پرسم؛مکرنه اینکه گفتی دیروزحرف های “حسن گلزاری”را شنیدی؟

مجید: بله گفتم!

وکلای مدافع : درمورد لباس، این”حمیدعباسی” شلوارخاصی به پایش می کرد؟

مجید: من آنچه یادم است، بعضی وقت ها،شلوارنظامی یا سپاهی داشت. بازهم باید تاکید کنم؛چون درزمان های مختلفی بااین آدم بودم .طی این هشت(۸) سال ممکنه همه جورلباسی پوشیده باشد.اینقدرما مشکلات مهمتری داشتیم که به لباس ایشان فکرنکنیم و… !

وکلای مدافع :یادت می اید که پلیس سوئد ازتوپرسیده بود؛ درست دردوران اعدام ها که لباس این شخص چه بوده وچه تن اش می کرده است،آنموقع درباره شلوارش چی گفتی؟

مجید:گفتم شلوارارتشی می پوشیده است !

وکلای مدافع :وقتی می گویی، نظامی،یا سربازی وارتشی ومنظورت همان ها است که پاسدار ها تن شان می کردند؟

مجید:بله . منتهی من درتمام اظهارات گفتم؛ که احتمال می دهم، بعضی وقت ها آدم درجریان مرورخاطراتش به چیزهای جدیدی هم می افتد!

وکلای مدافع : بعله، ممکن است که اینجوری هم باشد!گفتی این شخص در زندان بعنوان “حمید عباسی” نامیده می شد؛درسته؟

مجید:بله!

وکلای مدافع :حتی دادستان از تو پرسید؛ تو چه شکلی می توانی مطمئن باشی که این شخص همان است.هم دراوین ودرسال ۷۳ وهم در۷۴ و هم درخیابان و جوابت این بود که اسم این طرف همیشه یادم است.یادت می آید که در بازجویی پلیس، این شخص را با چه اسمی عنوان کردی؟

مجید:بله “عباسی”وبعضی اوقات “عباسیان”!

وکلای مدافع :دقیقا ” عباسیان”، این ازکجا آمده است؟

مجید:برای اینکه من بعضاایشان رابا”ناصریان”اشتباهی گرفته باشم. الف و نون اش را.حتی تا آنجائیکه من دیدم، شما هم جهاد وبغل جهادرا دیروزاشتباه کردید. البته دوستتان نه شما!

وکلای مدافع:حالابرمی گردیم وبعدادرموردجهاد وبغل جهاد صحبت میکنیم.الان داریم راجع به این صحبت می کنیم که دربازجویی پلیس “عباسیان” گفتی؟!

مجید: بله ، “عباسی” هم گفتم!

وکلای مدافع:حالابه تاریخ هفت مردادمیرویم.شما گفتید؛ که ازقزلحصاربه گوهردشت درسال ۶۵ وبعد به بند دوبردند. درسته ؟

مجید: بله!

وکلای مدافع : یادت می آید که دربازجویی پلیس، توانستی بگویی؛ به کدام بند بوده و شماره اش چی بوده است؟

مجید: نه!

وکلای مدافع :چراامروزیک سال ازآن بازجویی می گذرد، نمی دانستی ولی الان می دانید؟

وکلای مدافع :من امروزهم گفتم:با مرورخاطراتم، بعضی چیزها یادم می آید- امروزهم گفتم- آن زمان درذهنم نبود! 

وکلای مدافع :آیا ازروزبازجویی ات با پلیس،با کسان دیگری صحبت کردید؟

مجید :خیر!

وکلای مدافع : با هیچ کس؟

مجید:نه با هیچکس،من حتی این آقای”حسن گلزاری”که درکانادا است، نمی شناسم!

وکلای مدافع :سئوال من”حسن گلزاری”نبود، کلا با کسی حرف زدید یانه.با هرکسی واسمی؟یادت می آید به پلیس گفته باشی،چه سالی ازقزلحصاربه گوهردشت آمدید؟

مجید: بله! من امروزهم گفتم؛سال ۶۶ ولی سال ۶۵ بود!

وکلای مدافع :ماه را هم گفتی که چه ماهی را شما را به گوهردشت آوردند؟

مجید: بله. اشاره داشتم که اواخرپائیزبود !

وکلای مدافع :پی تصوری که الان داری؛ سال ۶۶ نبوده است؟

مجید: نه . من دراظهارات خودم هم گفتم؛ که ۶۵ بوده است!

وکلای مدافع:این نیست که تونشستی وبه بازجویی”ایرج مصداقی”گوش دادی، که هی تاریخ راعوض می کنی؟

مجید:نه . من اصلا به محاکمات “ایرج مصداقی”گوش نکرده ام!

وکلای مدافع : خودت گفتی که اختلاف ساعت بین سوئد وکانادا است ؟

مجید:بله.

وکلای مدافع :ولی می دانی که دریوتوپ هم است،لزومی ندارد،آدم به ساعت سوئدی گوش بکنی،هروقتی دلت خواست می توانی گوش بکنی!

مجید:ولی من وقت ندارم!

وکلای مدافع:حالامیرویم سرتاریخ هفت مرداد،یک مشاهداتی آنروزانجام دادی،اما امروزکه من متوجه شدم،داری می گویی، مطمئن نیستی که هفت مرداد بوده یا نه!

مجید:نه من گفتم که مطمئن ام که هفت مرداد بوده است!

وکلای مدافع : اکی! پس هفت مرداد را مطمئن هستی ؟

مجید:بله !

وکلای مدافع : پس من اشتباه فهمیدم. شما ازپنجره به بیرون نگاه می کنیف از یک سوراخ خیلی کوجولو!

مجید: خیلی هم سوراخ کوچولو نبود!

وکلای مدافع : این سوراخ پنجره، چه جوری وچه شکلی است ؟

مجید:یک میله های فلزی است که مثل پنجره هایی که درآمریکا معروفه به کالیفرنیا! آن پائین اش یک درزی بود که ما سعی کردیم با ابزارهای مثل چاقو یاچیزهای دیگر،آن درزرا بیشتربکنیم، ولی آن درزاین حد بازبود که ما بتوانیم با چشم ببینیم!

وکلای مدافع : کجاهای آن را دستگاری کرده بودی؟

مجید:پائین اش را !

وکلای مدافع : خوب درتاریخ هفت مرداد، تو فرغون را دیدی؟

مجید:بله !

وکلای مدافع :درون آن چی بود؟

مجید:طناب!

وکلای مدافع :چه ساعتی است،صبح،ظهرویا شب است،کی است که توداری اینها را می بینی؟

مجید:طرف های بعد ازظهر!

وکلای مدافع :اکی ، آنگونه من اینجا نوشتم ، گفتی که هشتم مردادبه کسی “مورس”زدی؟

مجید: من تاریخ را تقریبی می گویم. شاید هشتم ویا شاید نهم و یا دهم، در بازجویی هایم هم گفتم: که همه تاریح هایم، حدودی است!

وکلای مدافع :آنجوری بگذارازتو سئوال بپرسم: چطوری است که توتاریخ هفت مرداد را این حد مطمئن هستی ولی بقیه را مطمئن نیستی؟

مجید: برای اینکه آنروزاولین روزی بود که ما متوجه آن حوادث شدیم، ولی بعد از آن روز، ذهن مان خسته آن روزبود!

وکلای مدافع : هفتم مرداد چه جوری این خبرها را گرفتی؟

مجید:گفتم :ما صداهایی که ازبیرون می شنیدیم راجلب توجه می کرد ورفتیم جلوی آن پنجره ودیدیم!

وکلای مدافع : یعنی آن فرغون را دیدید؟یعنی همانرا دیدید،فهمیدید که اعدام دارد ، صورت می گیرد؟

مجید:توضیح دادم،فرغون با طناب بود،رفت وآمدها بود و صلواتشان که نشانه خوشحالی شان بودومجموعه آن آتمسفربه ما نشان داد – نگفتم اعدام – بلکه یک فضای غیرعادی در زندان بود!

وکلای مدافع :حالا اطلاعاتی که ازطریق این”مورس” به دست آوردی که یک روزیا دوروزیا سه روزونمی دونیم چقدربعدش است، حاوی چه اطلاعاتی است وچه می گویند؟ اینجوری نوشتید که آنموقع اعدام ها صورت می گیرد”هیئتی” وجود دارد!

مجید:بله .آن کسانیکه ازپائین وازطریق “مورس”به ما این اطلاعات را می دادند؛آن”هیئت مرگ”را تشریح کردندوخواسته ها و سئوالات شان راگفتند و یاد آورشدند؛ درصورتی که خواسته ها یشان رااجراء نکنیم به سوی اعدام می برند! 

وکلای مدافع :چه کسی این اطلاعات رابرای توفرستاد،این شخص کی بود؟

مجید:یکی اززندانیانی که الان اسم اش یادم نیست!

وکلای مدافع :بعد تعریف کردید که بیست(۲۰)رابیرون بردند،ازجمله شخص “رامین قاسمی”،این بیست(۲۰) نفرزندانی چی شدند؟

مجید:من دیگرآنها را ندیدیم، ولی می دانم که”رامین قاسمی”اعدام شدومن بعد از آزادی به خانواده اش سرزدم ومتوجه شدم!

وکلای مدافع :اکی،بعد به پائین ودرون این راهروآمدید،چون توجواب دادی ولی من حواسم نبوده،چه روزی بود که شما دراین راهرو بودید، میدانید؟

مجید: نه!

وکلای مدافع :اکی،بعد این شخص”عباسی” که ادعا می کنید،آمده وبه شانه تو زده وگفته است این آخرین آهنگی است که خواندی و فاتحه خودت خواندی، درسته؟

مجید:بله!

وکلای مدافع : وتومی دانستی که این”عباسی”است،چون ازصدایش شناخته بودی؟

مجید:بله!

وکلای مدافع :اکی ! وقتی دادستان پرسید،توگفتی ؛که قبل ازاین هم در گوهردشت “عباسی” را دیده بودی؟ ولی گفتی؛ البته تاریخ نمیتوانی بگویی، ولی می آمده وفرم پخش می کرد!

مجید:من مثال زدم.اینها بارها به ما فرم می دادندوازمی اطلاعات می خواستندو می آمدند زندانیان را برای تبیه وبرای خیلی کارا ی دیگرمی بردند!

وکلای مدافع :سئوال من اینستکه؛ تادرست بفهمم، توقبل ازاینکه به درون این راهرو،بیایی”عباسی”را دیدی وصدای اش را شنیدی ،درسته؟

مجید:بله!

وکلای مدافع: به نظر من اینجا حرف هایت با بازجویی پلیس، تناقض دارد،حالا بااجازه دادگاه، به من فرصت بدهند تابخوانم، که تو بشنوی وبعد جواب بدهی.- این را برای هیئت دادگاه – می گویم تابدانند چه صفحه ای را بازکنند.درپروتکل اف(F) یک،درصفحه۳۰۴ درآن دوبندبالایی،وبعد ۳۰۵ سطرسومی وچهارمی، دردنباله صفحه قبلی!

رئیس دادگاه:موافقت می شود!آره یک برخوردی است واشکال ندارد،حالا بپرسید!

وکلای مدافع:تواینجوری گفتی،اول بگویم:پلیس می پرسد که توگفتی”عباسی”را دراوین دیده بودی.؟بعد می پرسند:«آیا می توانی اولین ملاقات خودت بااورا در گوهردشت توضیح بدهی؟» تومی گویی:« اولین ملاقات با عباسی،دررابطه با اعدام ها درگوهردشت بود واودستیارناصریان بودم بعد دررابطه با این اتفاق که “به شانه”ات زده شده،توضیح می دهی»ودرصفحه ۳۰۵ این سئوال ازتوپرسیده می شود:بازجوی پلیس ازتومی پرسد:« توتوضیح دادی که او(عباسی) به شانه ات زد،آیااین اولین باربود که این عباسی است که دارد به شانه ات میزند؟» وتو اینگونه جواب میدهی:« من می دانستم که اوآنجا است با توجه به اینکه دیگران ،آنچه راکه تعریف کرده بودند.» ولی چون شما به من گفتید، چیزی را که خودم تجربه کردم،من اینجوری تعریف کردم.این فکر کنم؛ جواب چیزی را که پلیس ازاول به شما گفته است که دقیق باش حول چیزهایی که مشاهدات خودت است و چیزهایی که ازدیگران شنیدی.

وکلای نوری ادامه می دهد:مجید؛ وقتی من اینرارا می خوانم،برداشت من اینستکه؛ اولین باری که توخودت متوجه می شوی “عباسی”درگوهردشت است، آنوقتی است که دراین راهرواست!ولی ازدیگران شنیدی که اوقبلاآنجا بوده است!اینجوری نیست؟!

مجید:نه! پلیس ودادستان به من تاکید کرد،اولین باری که مستقیما با اوبرخورد داشتی، کی بوده است؟ ومن گفتم درآن تاریخ!ببینید اینها آنگاه که به دم بند می آمدند،مادریک بند عمومی بودیم که حدود ۲۰۰نفردرآن بند بودیم ولزوما هر باری که به بند می آمدند با تک تک ما برخورد نمی کردند،درنتیجه من بارها اورا آنگاه دم بند می آمد، دیده بودم، ولی با من برخورد نکرده بود !

وکلای مدافع :اکی، حالابریم روی این”هیئت”،”دادگاه” ویاهرچه که هست. آنچه که من فهمیدم توگفتی”نیری””اشراقی”رامی شناختی!وبعدا ازدیگران شنیدی که آن دوتای دیگر،یکی اسمش”رئیسی”ودیگری اسمش”پورمحمدی”است. توکی فهمیدی”پورمحمدی” همان پورمحمدی است؟

مجید:بعد ها که اسمش را دراخبارودر سمت های وزارت اطلاعات شنیدم .

وکلای مدافع :اینجوری بپرسم، درپلیس که ازتوبازجویی کردند،اسم “پور محمدی”بلد بودی؟

مجید: نه ، اینگونه به خاطر نداشتم!

وکلای مدافع :اینجوری نیست که بعد ازبازجویی با پلیس فهمیدی که اسم این آدم چه است؟

مجید: نه ، به هرحال بعد ازسی وسه(۳۳)سال، یک سری چیزها آدم به یاد بیاورد،وحتی بعدازچند سال ازیاد آدم بره!

وکلای مدافع :این چهارنفری که”هیئت دادگاه”بودند، لباس هاشان چه شکلی بود؟

مجید:آنچه یادم است، تنها لباس آخوندی تن”نیری”است.قطعا “اشراقی”لباس شخصی داشت!

وکلای مدافع:قطعا که می گویی یعنی چی؟ تصویررادربرابرچشمت می بینی یا فکرمی کنی یا حدس میزنی ؟

مجید: نه دربرابرچشمم می بینم.”پورمحمدی”هم لباس آخوندی داشت!

وکلای مدافع پس دوتا شدند؟ اولی”نیری” ودومی “پورمحمدی”، لباس آخوندی داشتند.

مجید: البته “پورمحمدی”را حدس میزنم!

وکلای مدافع : “رئیسی”چی؟

مجید: بنظرم لباس شخصی داشت!

وکلای مدافع : بعدراجع به این اطاق گازهم صحبت کردی. درست متوجه شدم، توخودت هم به اطاق گازرفته بودی؟

مجید:بله ، رفته بودم !

وکلای مدافع : چند باررفته بودی؟

مجید: سه تا چهارباررفتم!

وکلای مدافع : من اینجوری فهمیدیم- حالااگراشتباه کردم تواصلاح کن- تو هرگز”عباسی”را در اطاق گازندیدی؟

مجید: من ندیده بودم!

وکلای مدافع:یادت می اید که این اطاق درکجا جا داشته است؟یا جایش کجا بود؟

مجید:البته من توضیح بدهم که درمقاطع محتلف،آدم های مختلف به اطاق گاز رفته بودند.یک حیاتی داشتیم که مجاوربند ما بود.وقتی که مارا بعد ازورزش دستگیرمی کردند وجمع می کردند،یک دربی ازطرف پائین به طرف بالا، طبقه دوم یک اطاقی بود که بازمی کردندوما را به درون آن می انداختند. هیچ پنجره ای نداشت ، تنها راه تنفسی زیردرب بود که آنراهم با ابزاری می گرفتند تا ما از اکسیژن خالی بشویم. 

وکلای مدافع :اکی . مساحت این اطاق چقدربود؟

مجید: مساحتش چهار در پنج بود!

وکلای مدافع :یعنی بیست(۲۰) مترمربع!معمولاچه تعداد آدمی را درون این اطاق می کردند؟

مجید:گروهی که ما بودیم بین شش تا هفت نفر!

وکلای مدافع : یعنی شش تا هفت نفردریک اطاق بیست(۲۰) مترمربع؟ آن دفعاتی که تو خودت درون اطاق بودی، چه مدت زمانی آن تو بودی؟

مجید: تقریبا یک ساعت!

وکلای مدافع :توبعد درباره یک”حمید”دیگری می کنی؟

مجید:بله

وکلای مدافع :دادستان هم دراین باره ازتویک سئوال پرسید.آنگونه که من متوجه شدم،این آدم درسال ۶۲ در”اوین” بودند. 

مجید:بله

وکلای مدافع :بعدهم گفتی درسال ۶۸هم دراوین بود.سئوال من ازتواین استکه؛ این یکی”حمید”می تواند در۶۷در”اوین”بوده باشد؟

مجید: کدام حمید؟

وکلای مدافع :خودت راجع به شخصی با این اسم توضیح دادی!آن آخرش دادستان پرسید.

مجید:بله من گفتم؛ هم در۶۲ وهم ۶۸در اوین بوده است!من حتی همین جا به خاطرمان آمدکه مااورا”حاج حمید”صدامی کردیم ودرمورد فامیلی اش هیچوقت مطمئن نبودم !

وکلای مدافع : خوب ایشان سمت اش چی بود؟

مجید:اینها هیچوقت عنوان خود را به ما اعلام نمی کردند، ولی درقسمت آموزشکاه اوین، جزء مسئولین زیرهشت بود ومسئولیت کارهای ورزشی را داشت!

وکلای مدافع :ایشان بعدا دادیارشد؟

مجید: نه ، و من نمیدانم !

وکلای مدافع :عجب! ولی خاطرتان  می آید که به پلیس چه گفتید؟

مجید: نه، ولی اگرگفتم خاطرم نمی آید که چه گفتم! !

وکلای مدافع :با اجازه دادگاه صفحه ۳۱۳ رامن می خواهم بخوانم،.پاراگراف ۹ازپائین، وسط صفحه می افتد. یک جمله ایکه با نه شروع می شود.

رئیس دادگاه : گفتند که می پذیرند که خوانده بشود!

وکلای مدافع :ببینید درآنجا اینجوری نوشته شده است.ما درواقیعیت درزندان اوین یک”حمید”دیگری داشتیم که بعداایشان مسئول امور ورزشی شد وبعدها ایشان دادیارشد. آیا اینجوری به پلیس گفتید؟

مجید:نه

وکلای مدافع:یعنی آیا شما فکرمی کنید که آن مترجم اشتباه کرده واینجوری ترجمه کرده است؟

مجید:احتمال دارد که مترجم اشتباه کرده باشد.

وکلای مدافع : یعنی این بازجویی که ازشما شده، به شکل دیالوگ نوشته شده است.یعنی کلمه به کلمه ازروی ضبط نوشته شده است.

مجید:من درحال حاضرمطمئن هستم که آن “حمید”،دادیارنبوده است.

وکلای مدافع : ولی سئوال من این نبود.سئوال من این بود،آیا شما به پلیس گفتید؛ که ایشان دادیارشد؟

مجید: نه

وکلای مدافع :آقا مجید به زودی تمام می شود.حالا بحث این”جهاد”هم بود. شما کی سرازاین بخش “جهاد” درآوردید ؟

مجید:بعد ازاینکه ازسلول های انفرادی بیرون آمدم.بعد ازدادگاه به سلول رفتم و ازسلول به “جهاد”رفتم.

وکلای مدافع:شما یک مدت در”جهاد”هستید بعد تا آنجائیکه من فهمیدم شما را به بندسیزده(۱۳)می برند.خوب حالاشما چند مدت در”جهاد “هستید.بحث روز، هفته،ماه،یا سال رامی کنیم؟

مجید: بیش ازچند ماه،تازمیانیکه من فکرمی کنم که اعدام گروههای چپ هم تمام شده بود!

وکلای مدافع : اکی . یعنی بیشترازیک ماه در”جهاد”بودید؟

مجید:بله!

وکلای مدافع :من حداقل بحث شمارااینجوری فهمیدم که شماگفتید؛فرق است بین بند”جهاد”وبندی که روبروی بند جهاد است؟

مجید:بله!

وکلای مدافع :خوب فرق بین این دوتا بند ها، برسرچیست؟

مجید:ببینید خیلی ازاین اسم هایی که گذاشته می شود، درواقع تعریفی است که ما زندانیان ازآن داشتیم.آن قسمتی که “جهاد”واقعی بود،قسمتی بود که زندانی ها درآن کارمی کردندوساختمانی که روبروی آن بود، قسمتی بود که که درواقع درمحوطه “جهاد”بود وزندانی ها درآن کارنمی کردند.

وکلای مدافع :حالا سئوال من این استکه؛شمارا به جهاد واقعی می برندیا بخشی که روبروی جهاد است؟

مجید:به بخش روبروی جهاد می برند!این محوطه فرض بگیریم.آن میزمی شود جهاد واقعی واین میزمی شود جهادی که بچه ها کارنمی کنند واین وسط هم محوطه بازاست!

وکلای مدافع :حالابگذارید اینجوری بگویم:آیا شما در بازجویی پلیس تانگفیتید؛ که شما رابه بندی بردند که روبروی جهاد بود؟

مجید:شاید آن کلمه را به کارنبرده باشم وشما الان دارید ازمن می پرسید؟

وکلای مدافع :حالابه پلیس گفتید:که شما را به جهاد بردند؟

مجید: منظورم ازجهادهمان ساختمانی است که بچه ها درآن کارنمی کردند . برای اینکه،این دوتا هردودریک محوطه بودند.

وکلای مدافع:ببینید ما حال سراین به نتیجه رسیدیم واتفاق نظرداشتیم؛که جهاد یک بخش است وروبرویش یک بخش دیگرمتفاوت ازهم هستند.حالاشما چرا این تفاوت رابا پلیس سوئد صحبت می کنید،بیان نمی کنید؟ 

مجید:برای اینکه درآن لحظه من کل آن محوطه زندان را گفتم.من در این دادگاه دیروزبودم وقتی آن اقایی که داشت توضیح می داد؛تاکید می کرد که روبروی جهاد،ولی این آقای وکیل مدافع، یکباربه اشتباه گفت:جهاد واشتباه درده دقیقه اتفاق می افتد.حالاشما بعدازسی وسه(۳۳) سال ازمن می پرسید. من یادم نمانده است !

وکلای مدافع:ولی ببینید الان ما اینجا نیستیم که داریم درمورد گوهردشت شهادت می دهید،بلکه شمایید که هستید وآنموقع این من هستم که میخواهم ازشما بپرسم که شماچرا این تفاوت راآنموقع آنجا نمی گویید؟ تمامه کارمن وسئوالی ندارم. ولی من فقط چند دقیقه ای باید با موکلم صحبت کنم وببینم که ایشان سئوالی دارند یا نه وگرنه که کارمن تمام است!

رئیس دادگاه:چون قاضی پرسیدکه کسی سئوالی دارد؟دادستان ازشماسئوال دارد!

دادستان:ببینید ازشما سئوال شدکه آیا”حمیدعباسی”راقبل ازاعدام ها دیده بودید وآنموقع منظورمان طبعا گوهردشت بود؟خاطرتان می اید که دربازجویی پلیس ، چندین بارازشما شده بود؟ 

مجید:بله!

دادستان:خوب ازاین سئوال چه چیزی به خاطرتان می آید؟

مجید:دوباره توضیح می دهم که دربازجویی ها تاکید شد که برخورد مستقیم شده یا نه،من برحورد مستقم راروزحضورم در”کمیته”اعلام کردم، ولی برخورد های عمومی که عمومی بود.

دادستان:خاطرتان می اید که چنین سئوالی از شما کردند، نه اینی را که تعریف کردید.درارتباط با دوره قبل ازاعدام ها،دفعات بیشتری اورادیده باشید؟

مجید:بله!

دادستان :یادتان می آید ازشما سئوال کردند، شما چه پاسخ دادید؟

مجید:فکرکنم که گفتم: درچیز های عمومی ایشان را دیدم .

دادستان : خوب این مواردعمومی می تواندچه باشدکه می گوئید؟

مجید: ببینید دوباره دارم تکرارمی کنم. وقتی درب بند بازمی شد.این مسئولین کناردرب بند می آمدند.به دلایل مختلف ومن الجمله پُرکردن فرم ها وکارهای اداری!

دادستان:اینها برای من روشن است.می خواهم بدانم،ایا این بحث راکرده بودید که آقای عباسی راقبل ازاعدام ها درهمچنین جریاناتی دیده بودی یا نه ؟

مجید:بله

دادستان:خاطرتان است که گفتید چند باراورا دیدید؟من بحث قبل ازاعدام ها را می کنم ها!

مجید: بله من بار ها گفتم .

دادستان : خاطرتان است چند بار بوده است؟ 

مجید:ما بعضی ها اصلاحا می گوییم: صدها بار،ولی این درفارسی به معنی زیاد است.

دادستان: من بحثم این نیست. خاطرتان می اید چه گفتید.اگر نمی آید بگویید خاطرم نیست. خوب خاطرتان می آید که چه گفتید ؟

مجید : نه خاطرم نمی آید!

دادستان :ببینید صفحه۳۰۶درهمان بازجویی وسط صفحه من می خواهم بخوانم. این بند را نگاه کنید که جمله با تلفن زنگ میزند شروع می شود.

رئیس دادگاه :من نمیدانم هدف ازخواندن آن چیست؟ چون وکلای مدافع آنرا خواندند .

دادستان : آنجا هم ازشما میپرسند،چند بارایشان را دیدید؟وشما گفتید :بیشتراز پانرده (۱۵)بار. درسته؟

مجید : بله کاملا درست است.

دادستان: ممکنه درست باشه که بیش ازپانزده(۱۵) باربوده باشد؟

مجید : بله . الان هم تاکید کردم . بارها !

دادستان: میدانم .می خواهم بدانم،می توانددرست باشد که بیش ازپانزده(۱۵)بار بوده باشد ؟

مجید : بله

دادستان :خوب این پانزده(۱۵) بارکه می گوئید،این مقطع زمانی کل گوهردشت مد نظرمان است یا نه. یا قبل ازاعدام ها را می گویید؟

مجید:قبل ازاعدام هارا می گویم!فاصله بین سال های ۶۵ تا ۶۷، ببینید چهره های شاخص آنجا،همان جورکه گفتم این سه نفربودند:” لشکری”،” ناصریان”و “عباسی”،بقیه پاسدارهایی بودن که شاخص نبودند!

دادستان :خیلی ممنون!

وکلای مدافع نوری:شماگفتید که سال۱۳۶۲،”عباسی” را زندان می بینید. بعد گفتید درچه ارتباطی . خوب حالا در”اوین” درکدام بخش بوده است؟

مجید: درآموزشگاه،اطاق های دربسته ! آموزشگاه بخشی است که اطاق های بسیاری دارد وبعضی ازآنها بسته است .

وکیل مدافع : این بند شماره ای داشت؟

مجید : من خاطرم نیست !

وکیل مدافع : یعنی شماره بندت یادت نمی آید ؟

مجید: نه

وکیل مدافع : حالااین بند کجا بود. طبقه همکف بود. یک یا دو بود ؟

مجید : درطبقه همکف بود!

وکیل مدافع : مرسی تمام است .

بر پایه‌ی یادداشت‌های پیشینم برآنم:

دادخواهی همین است! هم صدا شدن با مادران، پدران، همسران و فرزندان همه‌ی ایرانیان خفته درخاوران‌های ایران، بدون گره زدن نامِ مبارزان با وام خواهی حقوق بشری اتحادیه‌ی اروپا که نماینده‌اش در جریان مضحکه‌ی نشست قاضی مرگ ابراهیم رئیسی برتخت قوه‌ی اجرایی مهمان این جانی و حاکمیت جنایتکار بوده‌اند .

باری کارما از امروز با دادگاه و محاکمه حمید نوری در استکهلم تازه آغاز شده است، پژواک صدای دادخواهی همه‌ی مردمان رنج کشیده و داغدار، به وسعت ایران باشیم

بیستو هفتمین جلسه دادگاه با کلام آخر رئیس دادگاه : تمام شدن دادگاه امروزبه این صورت است که ما تشکرعمیقی داریم ازآقای مجید جمشیدیت که اظهاراتشان را گفتند .

مجید جمشیدیت” من هم بسیارمتشکرم ازاین فرصتی که به من دادند.ازدادگاه وسیستم قضایی سوئد که این دردی راکه بعدازسی وسه (۳۳) سال توانستم بازش کنم !

رئیس دادگاه:مرسی ازشما !

بیست وهشتمین جلسه دادگاه در روزسه شنبه با خانم خدیجه برهانی زندانی سیاسی سابق، ساکن البانی از طریق ویدئو اسکایپ روزسه شنبه دوازدهم اکتبربرگزار می گردد .

لینک یادداشت های دادگاه حمید نوری دراستکهلم :

https://drive.google.com/drive/folders/1l_-DDPT0OmT6arD5agxkUrtLQkrNET6r?usp=sharing

https://akhbar-rooz.com/?p=130159 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x