سايت سياسی - خبری چپ - تريبون آزاد

گزارش بیست وهشتمین جلسه محاکمه‌ی حمید نوری (عباسی) از استکهلم – امیرجواهری لنگرودی

توضیح:

 طی هفته دهم بیست وهشتمین،جلسه دادگاه حمید نوری (عباسی)،درسالن ۳۷دادگاه مرکزی شهراستکهلم پایتخت سوئد روزسه شنبه ۲۰مهربرابر دوازدهم (۱۲)اکتبربه جرم مشارکت درکشتار زندانیان  سیاسی درتابستان ۱۳۶۷، کارخود را به پیش برد.

لازم به ذکر است که دراین روزدوشهادت خانم خدیجه برهانی در صبح سه شنبه وسید حسین سید احمدی در عصر سه شنبه ازکشور آلبانی و از طریق ویدئوبصورت تصویری اظهارات خود را ارائه دادند .

من دراین یادداشت بیست وهشتم(۲۸) ام، گزارش خانم خدیجه برهانی راانعکاس می دهم!

****

درصبح روزسه شنبه خدیجه برهانی زندانی سیاسی سابق، ساکن البانی از طریق ویدئواسکایپ وتصویری،صبح روزسه شنبه دوازدهم اکتبرازآلبانی باشهادت دردادگاه  بعنوان هیجدهمین  شاکی وشاهد بعد ازخانم ها وآقایان:

۱-ایرج مصداقی۲- نصرالله مردانی۳- مهدی برجسته گرمرودی ۴-همایون کاویانی ۵- سیامک نادری۶- محسن اسحاقی ۷-رمضان فتحی ۸- مهدی اسحاقی ۹- علی اکبربندلی(اکبربندعلی) -۱۰مسعود اشرف سمنانی۱۱- سولمازعلیزاده ۱۲- احمدابراهیمی ۱۳- فریدون نجفی آریا ۱۴- خانم ساراروزدار۱۵- حسن گلزاری(بخش اول)۱۶- حسن گلزاری(بخش دوم) ۱۷- مجید جمشیدیت  دراین دادگاه شهادت داده‌اند.

دراین یادداشت اظهارات خدیجه برهانی زندانی سیاسی سابق، شاهدازشهرک اشرف سه،محل استقرارسازمان مجاهدین خلق درآلبانی، صبح روزسه شنبه با دادگاه استکهلم را انعکاس می دهم.

فرازهایی ازشهادت خدیجه برهانی ساکن کشور آلبانی ازشاکیان و شاهدان دادگاه حمید نوری ، به دادگاه استکهلم شهادت داد!

*- در بازپرداخت به مسائل حاشیه دادگاه حمید عباسی درروزسه شنبه دوازدهم (۱۲)اکتبرواظهارات خانم خدیجه برهانی،آنجا که موضوع ادای پاسخ شاهد به پرسش دادستان مبنی براینکه خانواده شما سر انجامش به کجا انجامید و مادر و پدرت چه شدند ؟

خدیجه اظهارداشت: این نظام جهنمی شش برادرم را کشت،مادرو پدرم ازداغ فرزندان خویش سکته کردندوازدست رفتند ومن تنها ماندم! .

طبق اظهارات حاضرین دردادگاه این گزارش بازتاب پیدا کرد که حمید عباسی (نوری) درحاشیه میزش، به محض شنیدن این پاسخ خدیجه برهانی دردادگاه ، دستان جنایت بارش را برآسمان سائید وعمل شکر بجای آورد .

این کد های تکراری”حمید عباسی” ازگوشه دادگاه به نشانه ” مورس” آشکاری ایست که اوتا به امروز و به دفعات  به سفارت رژیم اسلامی ایران دراستکهلم وازآن طریق به “جماران”ودستگاه امنیتی ودفتر “پاستور”، چراغ سبزنشان داده که من ایستاده ام وشما نیزهوای من را داشته باشید!! 

این عمل شکرگزاری اوبشدت تاثیرویرانگری بین خانواده های دادخواه و شاکیان و شاهدان  حاضردردادگاه از خود به جای گذارد.

رئیس دادگاه وقضات حاضر و ای بسا دادستان ، این گونه نشانه گذاری های مخرب و ضد انسانی “حمید عباسی” را در نمی یابند تا به هیکل وجودی این آدم اعتراض کنند ومانع چنین عکس العمل های غیرانسانی او نسبت به روح و روان حاضرین  دادخواه در دادگاه شوند .

اما این گزارش در کلاب هاوس  همایش مستقیم  دادگاه “حمید عباسی” که بیش ازچهارصد(۴۰۰) نفردرآن حضورداشتند، نگاه عمومی برآن بود که باید این واکنش های غیر انسانی حمید عباسی ، به مسئولین دادگاه و خاصه دادستان منتقل گردد و تفاوت های فرهنگی در معنای شکر گذاری را توضیح دهند تا دیگر تکرار نگردد و دادگاه را به تشنج نگشاند .

*- خانم “خدیجه برهانی”نیزدرسال ۱۳۶۰درشهرقزوین زندانی شده است!آن موقع ایشان دوازده(۱۲)سال داشت.اوبعدازهشت(۸)ماه به قید ضمانت آزادشد!

*- خدیجه برهانی شهادت داد که پنج برادر او در زندان و یکی دیگر از برادرانش در جریان عملیات نظامی میان نیروهای اردوگاه اشرف و حکومت جمهوری اسلامی ایران کشته شدند. شهادت خانم برهانی در مورد برادرش حسین برهانی، معروف به حسین قزوینی، بود که در سال ۶۷ اعدام شد.

*- خدیجه برهانی، شاهد روز سه شنبه، خود نیز در سال ۱۳۶۰ در سن ۱۲ سالگی در قزوین دستگیر و پس از ۸ ماه به قید وثیقه آزاد شد. او سال ۶۴ از ایران خارج شد و به اردوگاه اشرف رفت.

*- خدیجه:پدرم بین دومسجدبزرگ شهرقزوین،درمسجدجامع امام جماعتش  بود.که توسط رژیم خمینی خلع لباس شدولی اواین کارراانجام ندادو دردورانی که من وبرادرانم را دستگیرکرده بودند،اینها فشارهای خیلی زیادی روی پدرومادرمن آوردند.بارها دستگیرشان کردند وکتک شان زدند،درخانه ما سه بارمواد آتشزا انداختند.بعد ازدستگیری بچه هایش،بارهاپاسداران به خانه مان حمله ورشدند،درحالیکه پدرومادرمان خواب بودند،بالاتی سرآنها ظاهرمی شدند.مادرم راکه دستگیر کردند،شکنجه اش کردند.با میله گلفت به ساق پایش زدند که باعث شکستن ساق پای او و نهایتا منجربه کچ گرفتن ساق پای او شد. درحالیکه عزیزانش درزندان بودند، پدرم ومادرم رابرای اینکه ردی ازآنها پیدا کنند، درشهرقزوین به مراجعه قضایی دادستانی ودادگاه مراجعه میکردند،درپاسخ ،آنها را به شهرهای دیگرمی فرستادند ومی گفتند که اینجا نیستند.حتی تا جنوب کشوربندربوشهر- که فاصله اش تاقزوین- خیلی زیاداست،فرستاده بودند.!

***********

فضای عمومی اظهارات خدیجه برهانی ساکن آلبانی به دادگاه استکهلم روزسه شنبه ۲۰مهربرابردوازدهم (۱۲)اکتبرشهادت داد!

رئیس دادگاه با تشکرازامکان ارتباط آلبانی وصبح بخیر به حاضرین . اعلام داشت که جلسه مربوط به اظهارات خانم “خدیجه برهانی” است توضیح داد؛متاسفم که جلسه رادیرشروع کردیم. چرا که کمی مشکلات تکنیکی داشتیم که می باید حل میشد که شد! قابل ذکر است که کل دادگاه هم به زبان آلبانی وسوئدی وفارسی پیش برده شد.

قاضی ساندراعلام داشت:درمحل(البانی)،خانم”خدیجه برهانی”است به اضافه وکیل شاکی آقای”کنت لوییس” که وکیل مشاورخصوصی ایشان است.

اوتوضیح داد؛خانم”خدیجه برهانی”کاررا به این شکل انجام می دهیم که اشخاصی که ازشما بازجویی می کنند ،همان موقع تصویرآنها به شما نشان داده می شود وخودشان هم به معرفی خود اقدام می کنند!

رئیس دادگاه: “کنت لوییس”،حاضری که کارخود را شروع بکنی؟

کنت لوییس:وکیل مشاور،پرسید:صدای مان راخوب می شنوید؟

رئیس دادگاه” بله می شنویم!

کنت لوییس:اکی،”خدیجه برهانی” که ازخویشاوندان کیس امروزم هستند،متولد۱۳۴۷برابر۱۹۶۸میلادی است.”خدیجه برهانی”دارای شش (۶)برادربوده که توسط رژیم ایران کشته شدند.دوتن ازبرادرهایش درکشتارجمعی تابستان ۱۳۶۷اعدام شدند.ما واقعا می دانیم که “سید محمد حسین برهانی”،که اینجا حسین صدایش میزنیم ودرپیوست ا (E) شماره هشت رادارد، که درزندان حتی “حسین قزوینی” صدایش می کردند.وی درسال ۱۳۶۷درگوهردشت اعدام شد!آن دیگر برادرش “محمد احمد برهانی”می تواند درگوهردشت اعدام شده باشد،اما مدرک وسندی مبنی برمحل اعدام او وجود ندارد!آن دوبرادردیگرش درسال ۱۳۶۰ودیگری در۱۳۶۱اعدام شدند! یکی دیگرازبرادران ” محمد علی برهانی”که در سال ۱۳۶۰درشهر”قزوین”اعدام شدودیگربرادر”محمد مهدی برهانی “که درسال ۱۳۶۱ درزندان”اوین”اعدام شد و برادر دیگرش”سید محمد حسن برهانی”،وقتی که پانزده(۱۵)سال داشت، زندانی شد.اودرسال  ۱۳۶۴آزادشد.اوبعدازآزادی به کمپ اشرف در عراق آمدودرعملیات چهل(۴۰)ستاره درسال۱۳۶۷کشته شد!ویک برادردیگربه نام “محمدمفیدبرهانی”که درعملیات فروغ جاویدان کشته شد. خود خانم “خدیجه برهانی”نیزدرسال ۱۳۶۰درشهرقزوین زندانی شده است!آن موقع ایشان دوازده(۱۲)سال داشت.اوبعدازهشت(۸)ماه به قید ضمانت آزادشد!خدیجه درسال ۱۳۶۴موفق شد که ازایران خارج گرددوبه کمپ اشرف درعراق وارد شد! “حسن برهانی” درپنجم فروردین ۱۳۶۰ در شهرقزوین دستگیرشدودرزندان”چوبین در”بوده است.اووقتیکه دستگیر شد هفده(۱۷)سال داشت ومحکوم به حبس ابد شد.جرم اش این بود که نشریه مجاهدین رافروخته است.  دو برادر “حسین”واحتمالا”احمد”در اردیبهشت ۱۳۶۷به گوهردشت آمدند. همبندی آنها”محمدزند” که در پیوست بیست(۲۰)و”نصرالله مرندی “درپیوست ب(B) دو.”خدیجه” ازخانواده اش شنیده است:”حسین واحمد”درسال۱۳۶۷اعدام شده است!بعدااطلاعات بیشتری از”محمد زند”،”نصرالله مرندی”وافراددیگری هم درهمین مورد گفتند وشنیده شده است.خوب درمقدمه من می خواستم همین موارد را بگویم که گفتم!

رئیس دادگاه:ازکنت لوییس وکیل مشاورتشکرکرد.خوب الان رشته کلام رابه دست دادستان ها می سپارم تا از”خدیجه برهان”،بازجویی کنند!کل این برنامه فیلمبرداری می گردد.

دادستان: سلام خدیجه، من کریستینا لیندوف کارلسون، اسم من است و یک ازدادستان های این پرونده هستم.امروزاین من هستم که پرسش هایم راازتوطرح می کنم.یکسری اطلاعات مهمی می دهم که درنوع خود مهم است .گوش کنید ودراین بازجویی آنهاراانجام بدهید.این خیلی مهم است که وقتی توضیح میدهید،مشخص باشدکه چه چیزهایی را خودت شنیدی وچه چیزهایی رابه شکل نقل قول ازدیگران دارید تعریف می کنید.البته ما درک می کنیم که مدت زمان طولانی از این قضیه گذشته وآدم می تواند ، مطمئن نباشد و شما نیز از این کلمات استفاده کنید مطمئن نیستم یاحدس میزنم تامعلوم بشودکه کدام را میدانید وکدام رانمی دانید!از بازجویی پلیس وازحرف های وکیل مشاورشما که امروزبیان داشت،متوجه شدیم که خیلی ازافراد خانواده توکشته شدند.ولی امروزسئوال های من فقط وفقط دررابطه با یکی ازبرادرهای تو”حسین” که من هم اوراحسین صدایش می زنم، دررابطه با اوخواهد بود!قبل ازاینکه شروع کنیم،شما سئوالی دارید که بپرسید؟ 

خدیجه : سلام،حال شما خوب است. نه سئوالی ندارم!

دادستان:اسم کامل “حسین” را بگویید تا همه بشنویم!

خدیجه: نام او”سید محمد حسین برهانی” است!

دادستان: درچه تاریخی برادرت دستگیرشد؟

خدیجه:برادرم درتاریخ پنج(۵)فروردین۱۳۶۰،سه ماه قبل ازسی(۳۰) خرداد

دادستان:وقتی اودستگیرشد، شما افراد خانواده کجا بودید؟

خدیجه: من درخانه مان بودم.آنرا ازبیرون گرفتند.!

دادستان:خانه شما کدام شهر است؟

خدیجه:شهر”قزوین”

دادستان:شما تعداد اعضاء خانواده تان برادرهاوخواهرها  زیادند؟

خدیجه:بله ، ما شش(۶) بردار و یک خواهر بودیم!

دادستان: همه تان درآن خانه زندگی می کردید؟

خدیجه: بله !

دادستان:برادرت وقتی دستگیر شد ، چند سالش بود؟

خدیجه: اوهفده(۱۷) سالش بود وسال چهارم رشته ریاضی دبیرستان ودرایام عید درپنج(۵) فروردین ۱۳۶۰ دستگیرشد!

دادستان:وقتی که برادرت دستگیرشد،توچند سالت بود؟

خدیجه: من دوازده(۱۲) سالم بود و”حسین”راسرمیزکتاب گرفتند!

دادستان:آیا توخبرداری که حکمی برای حسین صادرشدواگرشد، محتویات آن حکم ،چه بوده است؟

خدیجه:حکم اش رادقیق نمی دانم و دربازپرسی قبلی هم گفتم. ولی سر میزنشریه ودرحال فروش نشریه بود که دستگیرش کردند!

دادستان: تواینرا از کجا می دانی؟

خدیجه:وقتی پدرم،خبردستگیری اوراشنید به مکانهای دولتی”کمیته”،” سپاه”رفت وسئوال کرد که آیا حکم دادند یا نه؟. برایش حکم ابد صادر کردندودرملاقاتی که برای دیدنش رفته بودیم.خودش هم همین راگفت!!

دادستان:چه حکم ابدی صادرکرده بودند؟زندانی ابد یاچی صادرکرده بودند؟

خدیجه: حکم ابد زندانی !

دادستان:اینها را پدرت برایت تعریف کرد، درست فهمیدم ؟

خدیجه:بله! برادرم که دستگیرشده بود،پدرم آن را دنبال کرد وبه مراجع دولتی “کمیته”،”سپاه”رفت تا بپرسد که وضعیت پسرش چی است. آنها هم گفتند:حکم اش ابد است.!

دادستان: اینها را توچه وقت فهمیدی؟

خدیجه: من درایران بودم، اینها را فهمیدم!

دادستان:اکی،خوب آنگونه که من متوجه شدم،خودتوهم یک مدتی زندان بودی؟

خدیجه:بله !

دادستان:آن موقع که زندان بودی”حسین”یا برادردیگرت را دیدی؟

خدیجه:بله ، من که مرداد ۱۳۶۰دستگیرشدم، بعد ازمدتی مرا به “کمیته آقابابا”بردند.یک هفته انفرادی بودم وشکنجه های روحی به من وارد کردند. 

دادستان:سئوال من این بود که آیا برادرهایت را دیدی؟

خدیجه:من راکه از”کمیته اقابابا” به زندان”چوبین در”منتقل کردند، چهاربرادرم آنجا بودند!

دادستان:پرسش این بودکه ایا برادرهایت رادیدی؟

خدیجه:بله درملاقاتی که داشتم،هرچهارتایشان رادیدم.”محمد علی برهانی”،”احمدبرهانی”،”حسین برهانی”و”حسن برهانی”درزندان بودند.!

دادستان:آخرین باری که برادرت”حسین” را می بینی،کی بود؟

خدیجه:من درسال۶۴که می خواستم ازایرانخارج گردم،به همراه مادرم به ملاقات”حسین”،” احمد” درزندان “چوبین در” قزوین رفتم.

دادستان:ایا یکبار با مادرت به ملاقات رفتید یا بیش ازیکباررفتید؟

خدیجه:من یکباربامادرم به ملاقات رفتم ویک بارهم درزندان آنها را ملاقات کردم.چون موقعی که آزادبودم،ممنوع ملاقات بودم ونمی توانستم به دیدن آنها درزندان بروم.علت اینکه توانستم آخرین دیداررا داشته باشم به خاطرتلاش های پدرومادرم بود که چندین باربه اماکن دولتی مراجعه کردند.چون می خواستم آخرین دیداررا داشته باشم، به ملاقاتشان رفتم،هردونفرشان،من را که دیدند،اشک درچشم هایشان جمع شدند.!.

دادستان: برای چی آخرین ملاقات باشد؟

خدیجه:چون من با برادرم “حسن” ازایران خارج می شدیم تا به عراق محل کمپ “اشرف” برویم!

دادستان: خوب کی ازایران بیرون آمدید؟

خدیجه:من درتاریخ هشت(۸)آذر۱۳۶۴ازایران خارج شدم.

دادستان:خوب ازایران که بیرون آمدید،چیزی درموردبرادرهات، خاصه  برادرت”حسین”شنیدید؟

خدیجه:بله،درسال۶۷ازطریق مجاهدین فهمیدم که قتل عام فجیعی در زندان های ایران دارد رُخ می دهد.نگران شدم وبه خانواده ان زنگ زدم، مادرم گفت:”احمد”، “حسین”را اعدام کردند. !

دادستان:یادت می آید که این تماس ات درچه تاریخی بوده است ؟

خدیجه: درماه شهریور۱۳۶۷ بود!

دادستان: آیا مادرت چیزدیگری هم گفت؟

خدیجه:همان گونه که وکیل ام گفت:دراردیبهشت۶۷این ها راکه در زندان”چوبین در”قزوین بودند به زندان”گوهردشت”منتقل کردند.مادرم که برای ملاقات به گوهردشت رفته بودند،گفتندملاقات نیست وساعت  “حسین”را به مادرم می دهند،ولی هیچ وسیله ای از”احمد” تحویل نمی گیرد. برای همین نمی داند که کجااعدام شده است.حدس می زند که ممکنه براساس شنیده های مختلف ازاین وآن،در”اوین”اعدام شده باشد!    

دادستان: کدام یکی شان در”اوین” اعدام شده است!

خدیجه:”حسین”درگوهردشت و”احمد”دراوین.چون هردوبه گوهردشت منتقل شده بودند.

دادستان:ببینم درست متوجه شدم،هیچ کدام ازافراد خانواده تو”حسین” را درگوهردشت ملاقات نکرده باشند. درسته ؟

خدیجه:نه!فقط گفتند:چون ملاقات نیست.ساعتش راتحویل مادرم دادند!

دادستان:ساعت کی را به مادرت دادند،اسم ببر!

خدیجه:ساعت “حسین ” را به او دادند!

دادستان:ازنظرزمانی این چه وقتی است که ساعت”حسین”را به مادرت دادند؟

خدیجه:درهمان ایام قتل عام ها که متوجه می شوند.

دادستان:یعنی این اولین باراست که مادرت می فهمدکه”حسین”در گوهردشت اعدام شده است.درسته؟می دانی اوراازکجا به گوهردشت بردند. یعنی قبل اش کجا بوده است ؟

خدیجه:دراردیبهشت۱۳۶۷اززندان”چوبین در”قزوین به کرج به زندان “گوهردشت”منتقل می کنند!

دادستان:فاصله بین قزوین وکرج چقدر است؟

خدیجه: فاصله قزوین تا تهران راآن دوره می دانم ۱۵۰کیلیومتربوده است.حالادقیق نمی دانم. چون کرج بین قزوین وتهران است!

دادستان:خوب آیا اطلاعات دیگری درباره “حسین” به شما می دهند؟

خدیجه:بله من ازدوستهایش مطلع شدم که”حسین”به این شکل اعدام شده است.دوستش”نصرالله مرندی”که درگوهردشت بااوهم دربندبود.درسالن دوگوهردشت بند سابق ۱۹گوهردشت،به من گفت: درتاریخ ده مردادبا زندانیانی که بالای ده سال حکم داشتند. داوود لشکری ازبند خارج می کندوبه بندهای انفرادی تقسیم می کند. می گوید که “حسین”راکه دربین بچه ها به”حسین قزوینی”معروف بودرادیگرنمی بیند وتاتاریخ پانزده (۱۵) مرداد که در”راهروی مرگ”،اززیرچشم بند متوجه می گردد که “حسین”کناراواست.

دادستان:چه کسی این موارد را برایت تعریف می کند؟

خدیجه:شحص”نصرالله مرندی” برایم تعریف کرد!

دادستان: آیا ازشخص دیگری درباره برادرت اطلاعات گرفتی؟

خدیجه:بله “محمد زند”

دادستان: اوازکجا برادرت را می شناخت؟

دادستان:اودرزندان “گوهردشت”بود وبرادرم را دیده بود!

خدیجه:چندتن دیگری اززندانیان به من گفتند که الان نمی توانم اسامی آنان را بگویم.

دادستان: خوب گفتی که ساعتش را به خانواده دادند.خوب با پیکرش چه کردند. آن را هم دادند. آیا خبردادید ؟

خدیجه:نه، جسدش را تحویل ندادند وحتی محل قبرش را هم نگفتند!

دادستان: الان افراد خانواده دیگری درایران دارید ؟

خدیجه:خیر! پدرومادرم بافشارهایی که برآنهاگذشت وبا ازدست دادن شش(۶) فرزندعزیزشان، آنها براثرفشارها،سکته کردند وفوت کردند!

دادستان:آیا خبرداری که اسم”حسین”جایی ثبت شده باشد.مثلادرلیست هایی ودرکتابی و… ؟!

خدیجه: بله درلیست شهدای سازمان مجاهدین آمده است.

دادستان:من یک عکسی می خواهم به تونشان بدهم .حالا نمی دانم که آیا می توانی ببینی . به هرحال سعی خودمان را می کنیم تا بتوانی ببینید! می بینید؟

خدیجه: ما فقط اسم را می بینیم … اکی الان دیدم …

دادستان:ببینیداین یک بخشی ازلیستی است که”دلجوآبادی”آنراتنظیم کرده است.حالامن درآنجا اشتباها یاد کردم که اسم برادرت آنجا نیامده است!ببینیددرلیست های دیگراسم برادرت نیامده است.ولی درلیست سازمان”مجاهدین” آمده است! درآنجا شماره ۸۳۶ بوده است.شما لیست های سازمان مجاهدین را نگاه می کردید. لیستی که شما دارید نگاه می کنید همان شماره ۸۳۶است.سئوالم این است:آیا شما آن لیست رامشاهده کردید؟؟!

خدیجه:من الان لیست جلویم نیست ومن متوجه سئوال شما نمی شوم . یعنی می گویید که چی؟

دادستان:نه ببینید درلیست شهدای سازمان مجاهدین،که درسال۲۰۱۶  انتشارمی یابد،درآنجا اسم برادرتان آمده است.تحت شماره۸۳۶.حالا من سئوال من ازشما این است: آیا آن لیست رامشاهده کردید؟ 

خدیجه:بله! من لیست را دیدم ولی الان لیست جلویم نیست

دادستان:اکی،می فهمم . می فهمم!ولی به هرحال این عکسی را که من نشان می دهم برادرشما است بله؟

خدیجه: من عکسی را نمی بینم ولی عکس اش را من دارم .

دادستان:من منظورم عکس روی تکست است.عکسی راکه گذاشتم عکس برادرشما است. آیا صیحح است؟

خدیجه:بله !

دادستان:خوب حالایک لیستی هم است که مربوط به”ایران تریبونال” است. شما دربرنامه های “ایران تریبونال” شرکت داشتید؟

خدیجه: نخیر!

دادستان:آنچه را که من دورش خط کشیدم، آیا می بینید؟

خدیجه:خیلی کوچک است،اگربتوانید کمی بزرگترکنید.چون ازفاصله دورنمی بینم .

دادستان: ببیند می توانی… آیا الان می توانید.

خدیجه: اره . حسین را نوشته اس . او . بقیه را ننوشته…

دادستان: اکی … من نکته دیگری ازاین لیست می خواهم به شما نشان بدهم … . چون اینجا گفته شده که ایشان درشهر”قزوین” اتفاق افتاد!

خدیجه:نمی دانم شاید اشتباه تاریخی بوده است.ولی مادرمن که خودش شاید،کشته شدن اعدام برادرم درگوهردشت،وقتی که به ملاقاتش رفته، ساعت حسین رابه اودادند.دوستانش درزندان چوبین درقزوین یکی ازآنها”ابوالفضل محزون”دراردیبهشت۱۳۶۷به من گفت:بیست وپنج (۲۵)نفراززندانیان سرموضع را که”احمد”و”حسین”هم جزء آنها بودند به زندان گوهردشت منتقل کردند. 

دادستان:این را کی به شما اطلاع دادند؟

خدیجه:این راازدوستهایش”ابوالفضل محرون”که الان هم در”اشرف۳” سه هست،فهمیدم!

دادستان:ببینم خود شما شخصا با ایشان صحبت کردید؟

خدیجه:من خودم شخصا صحبت کردم!

دادستان:بحث یک شخصی به نام”حسین قزوینی”شده است.من یک شخصی به نام حسین قزوینی پیدا کردم . حالا من سئوالم این است که بین شهرقزوین وکرمانشاه اینها دوجای مختلف است وچه جوری است؟

خدیجه: حسین قزوینی اسمی که دوستان اش درزندان به مانند ” نصرالله مرندی”،”زند”، وچند نفر دیگر که ان را در زندان دیده بودند.دربین جمعی که الان حضورندارند-آنهاهم اعدام شدند- به اسم”حسین قزوینی” معروف بود.آنی را که شما می گویید؛ حسین قزوینی متولد کرمانشاه  است که درزندان “اوین”اعدام شد. او اسم اصلی اش حسین قزوینی است.این اسم با برادر من متفاوت است .برادرم ۲۵سالش بود ودر۱۷ ساله گی دستگیر شد ودر۲۵ساله گی اعدامش کردند،ولی او۳۲ سالش بود که اعدام شد.

دادستان:خیلی خوب،پس این راهم توانستیم حلش کنیم.من سئوالاتم از شما تمام است!

رئیس دادگاه: ازدادستان ها تشکرمی کنم وحالاواگذارمی کنیم به “کنت لوییس” وکیل مشاورشاکی !

وکیل مشاور:خانم”خدیجه”مامی دانیم شما نکات اساسی راکه به برادر تان آقای “حسین” برمی گردد،تمام شده است. حالا من یک سری سئوال درپیرامون این ماجرا دارم،تا دادگاه درباره خانواده شمااشراف داشته باشد.خوب خیلی کوتاه ، شما پدرتان شغلش چی بود؟ 

خدیجه:پدرم روحانی بودکه درشهرقزوین سرشناس بودوامام جماعت مسجد جامع قزوین بود.

وکیل مشاور: یعنی پدرتان نمازدرمسجد می خواند؟

خدیجه:پدرم بین دومسجدبزرگ شهرقزوین،درمسجدجامع امام جماعتش  بود.که توسط رژیم خمینی خلع لباس شدولی اواین کارراانجام ندادو دردورانی که من وبرادرانم را دستگیرکرده بودند،اینها فشارهای خیلی زیادی روی پدرومادرمن آوردند.بارها دستگیرشان کردند وکتک شان زدند،درخانه ما سه بارمواد آتشزا انداختند.بعد ازدستگیری بچه هایش، بارهاپاسداران به خانه مان حمله ورشدند،درحالیکه پدرومادرمان خواب بودند،بالاتی سرآنها ظاهرمی شدند.مادرم راکه دستگیرکردند،شکنجه اش کردند.با میله گلفت به ساق پایش زدند که باعث شکستن ساق پای او و نهایتا منجربه کچ گرفتن ساق پای اوشد.درحالیکه عزیزانش درزندان بودند، پدرم ومادرم رابرای اینکه ردی ازآنها پیدا کنند، درشهرقزوین به مراجعه قضایی دادستانی ودادگاه مراجعه میکردند،درپاسخ ،آنها را به شهرهای دیگرمی فرستادند ومی گفتند که اینجا نیستند.حتی تا جنوب کشوربندربوشهر- که فاصله اش تاقزوین- خیلی زیاداست،فرستاده بودند.!

وکیل مشاور:بگذاید یک نکته دیگری ازشما بپرسم:من اینجوری فهمیدم که شمارابعد ازهشت(۸) ماه به قید ضمانت ازاد کردند.

خدیجه:بله !

وکیل مشاور:شما می توانید برای دادگاه توضیح بدهید که کسی را به قید ضمانت آزاد می کنند یعنی چی؟اصلا چرا کسی رابه قید ضمانت آزاد می کنند؟اصلا ضمانت شما چی بود ؟

خدیجه:خودم هم برام سئوال بود.برای همه سئوال بود.من دوازده(۱۲) سالم بود که دستگیرم کردند وبعدازهشت(۸) ماه آزادم نمی کردند وبلا تکلیف نگه داشته بودندوپدرومادرمبامراجعه به مقامانت دولتی، بلاخره آنهارامجبورکردند که من را آزاد کنند. واقعیتش من هیچ فکر نکرده بودم تااینکه سی(۳۰)پاسداربه سرکردگی”مرتضی آقایی” که دربین پاسدارها به” پنجه طلایی” معروف بود.

وکیل مشاور:خوب من اینرامتوجه شدم که شما دوازده(۱۲) سال تان بودوکاری هم نکرده بودید.سوال من چیز دیگری است وآن اینکه آیا پدرومادرتان که شما می گوئید:به قید ضمانت ویا وثیقه آزاد شدم.آن وثیقه ای که گذاشتند تاشماآزاد بشوید،چی هست؟

خدیجه: یک میلیون پول به اضافه قواله خانه مان درآن روزگار!

وکیل مشاور: خوب یک میلیون در آن دوران خیلی پول بوده است؟

خدیجه:بله ، بله خیلی پول بوده است !

وکیل مشاور:حالاشما که اززندان آزاد شدید، آیا بعد ازآزادی محدودیت های خاصی گذاشته بودند ؟

خدیجه:بله،اجازه ندادند که درس خواندن را ادامه بدهم. اجازه ندادند به ملاقات برادرهایم که درزندان بودند،بروم. اجازه ندادند که ازشهر خارج بشوم. درحالیکه عمویم ما را خیلی دوست داشت،دراثرفشاری که به او وارد آمده بود سکته کرد وازدست رفت. برای شرکت درمراسم اوکه درتهران بود، اجازه ندادند.   

وکیل مشاور:خوب سئوال نهایی ام است.دوتاازبرادرهای شما درجنگ کشته شدند.ایا پدرومادرشماجسد هیچکدام ازبچه هایش راتحویل گرفتند. 

خدیجه:نه جسد آنها تحویل نگرفتند.فقط یکی را درسال ۱۳۶۰ که “محمدعلی برهانی”بودوتیربارانش کردند.جسداورابا قید برگه “فوت” به آنها دادند. درحالیکه اعدامش کرده بودند وجسدش را سوزانده بودندوگفتند؛که فوت طبیعی است.می توانم درمورداین بگویم که چه شکلی جسدش راتحویل دادند؟!  

وکیل مشاور:خواهشا سریعتر!

خدیجه:به این شکل بود که پدرم را به دادگاه صدا می کنند. شکنجه گری به اسم “وحدانی” به اومی گوید:« پسرت راکشتیم»، پدرم تعادل خودراازدست می دهد ومی گوید که:« کی را کشتید؟» به او می گویند : « اگرخوب بود به بهشت می رود واگربد بود به جهنم»

وکیل مشاور:شما فکرمی کنید ؛آیا سئوالی است که من می بایست از شما می پرسیدم ولی نپرسیدم ؟

خدیجه :من سئوال زیاد دارم که باید سئوال بشود.چون زندگی من وتمام خانواده من توسط این رژیم ازهم پاشید!

وکیل مشاور: من دیگر سئوالی ندارم .

رئیس دادگاه:خیلی ممنونم . ببینم ایا کسی هست که سئوالی داشته باشد.  دراستکهلم کسی ازشما سئوال بیشتری ندارد. وادامه داد که دادستان یک سئوال تکمیلی ازشما دارد!

دادستان:یک سئوال برای این که قضیه روشنتربشوم ازشما دارم.آیاهمه برادر های شما هوادارسازمان مجاهدین بودند ؟

خدیجه : بله، همه آنها هوادران سازمان مجاهدین بودند.

دادستان:خوب حالا همین برادرتو”حسین”چه مدت هوادار”مجاهدین” بود.بعبارتی چند وقت ایشان هواداری ازسازمان مجاهدین کرده بود؟

خدیجه:با شروع انقلاب ضد سلطنتی درایران،هوادارسازمان شدتا لحظه ای که اعدامش کردند ودربرابر”هیئت مرگ”که ازاوپرسیدند: “منافق”یا”مجاهد”.گفت :مجاهد!. 

دادستان : خیلی ممنون!

رئیس دادگاه:ازطرف دادگاه استکهلم سئوالی نیست.ازشما متشکریم

خدیجه : من می توانم یک نکته ای بگویم؟ 

رئیس دادگاه:بازپرسی ازشما تمام شده است،آیا چیزخاصی مد نظر شما است .

 خدیجه:مطلب خاصی نیست. فقط خواستم بگویم که علیرغم اینکه شش (۶)،برادرمن رارژیم شهیدکرد،وخیلی هم برای من دردناک است. چون همه شان آموزگارم بودند، من به آنها افتخارمی کنم وخود راادامه دهنده راه آنها می دانم !

رئیس دادگاه : خیلی ممنونیم خانم خدیجه برهانی !

  بر پایه‌ی یادداشت‌های پیشینم برآنم:

شهادت خانم خدیجه برهانی بعنوان هوادار سازمانی معین ( مجاهدین خلق ) که دردقیقه نود(۹۰) اعلام داشت:« فقط خواستم بگویم که علیرغم اینکه شش (۶)،برادرمن رارژیم شهیدکرد،وخیلی هم برای من دردناک است. چون همه شان آموزگارم بودند، من به آنها افتخارمی کنم وخود راادامه دهنده راه آنها می دانم!»، بدون هیچ تردیدی یک نمایش ایدئولوژیک دردفاع از موجودیت “سازمانی “بود که ایشان برایش مایه می گذارند.

من برآنم:این حق هر کسی است که به گروهی و سازمانی و حزبی جریانی باورداشته وبرایش مبارزه نماید،ولی کشاندن میدان فراخ دادخواهی وبه پوززدن جنایتکاری با مشخصه “حمید نوری” با حل من مبارزطلبیدن سازمانی درمصاف حقوقی به بارنمی نشیند.

بیگمان عزم یکایک شاکیان وشاهدان دادگاه نوری  و بیمانندی حضور تک تک آنان درارائه  برگ و برگ مستنداتی است که هز شاکی و شاهد تنها به مدد حافظه و با پرداختن به آنها ازتلخکامی وکابوس وحشتی که این جماعت ضد تاریخی در سی وسه(۳۳) سال پیش درزندان مشخصی به نام گوهردشت به هم نسلان ما و یکایک اعضاء خانواده آنان و بدنه جامعه ما وارد آوردند ودر”راهروی مرگ”به شکارجان های رفقا و عزیزان ما ایستادند و آن جان ها را به پای طناب های دارکشاندند. امروزدادگاه استکهلم برپایه کیفر خواست دادستان، صحنه پیکاربیمانندی است برای به محاکمه کشاندن جانیان این فاجعه ی دردناک، بویژه اعضاء پیشین “هیئت مرگ”، که امروز همچنان در کشورما وبرجان وهستی  مردمان ما درحال حکفرمایی اند، در کنار دستیاران وهمکاران وعمله هایی دیروزی آنان که امروزیکی ازآنان با مشخصه”حمیدعباسی”(نوری) درچنگ ما اسیرند وما بایدهمه وهمه سنگینی استدلال های خود را برسراو بریزیم و ازهیمنه وکبکبه گروهی و سازمانی خود پرهیزکنیم ودیگرهیچ!.

جانبداران سیاسی وایدئولوژیک وهواخواهان گروهی که صحنه پیکار درکف خیابان ومیدان های نبرد را با صحنه داوری دردادگاه استکهلم اشتباه می گیرند،هیچ درسی ازدادخواهی یاران آرمان خواه خود نگرفته اند.

دادخواهی همین است! هم صدا شدن با مادران، پدران، همسران و فرزندان همه‌ی ایرانیان خفته درخاوران‌های ایران، بدون گره زدن نامِ مبارزان با وام خواهی حقوق بشری اتحادیه‌ی اروپا که نماینده‌اش در جریان مضحکه‌ی نشست قاضی مرگ ابراهیم رئیسی برتخت قوه‌ی اجرایی مهمان این جانی و حاکمیت جنایتکار بوده‌اند .

باری کارما از امروز با دادگاه و محاکمه حمید نوری در استکهلم تازه آغاز شده است، پژواک صدای دادخواهی همه‌ی مردمان رنج کشیده و داغدار، به وسعت ایران باشیم

بیست وهشتمین جلسه دادگاه باکلام آخررئیس دادگاه:وتشکرازخانم خدیجه برهانی درصبح سه شنبه۲۰مهربرابر دوازدهم (۱۲)اکتبر به پایان رسید.  

لینک یادداشت های دادگاه حمید نوری دراستکهلم :

https://drive.google.com/drive/folders/1l_-DDPT0OmT6arD5agxkUrtLQkrNET6r?usp=sharing

https://akhbar-rooz.com/?p=130571 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x