جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

هراس از آزادی و تجربه ی دش‌وار پدرکشی (۱) – اکبر کرمی

انسان‌ها در هر گروه و دسته‌ای (حتا در میان تبه‌کاران) می‌توانند خوب یا بد باشند، اما برخی از نهادها شر مجسم هستند! و نهاد ولایت فقیه از آن جمله است؛ اما باید هوشیار بود؛ این نهاد بر خلاف ادعا و استدلال لایه‌هایی از روحانیت شیعه، استثنا این تاریخ نیست، ادامه ی...

انسان‌ها در هر گروه و دسته‌ای (حتا در میان تبه‌کاران) می‌توانند خوب یا بد باشند، اما برخی از نهادها شر مجسم هستند! و نهاد ولایت فقیه از آن جمله است؛ اما باید هوشیار بود؛ این نهاد بر خلاف ادعا و استدلال لایه‌هایی از روحانیت شیعه، استثنا این تاریخ نیست، ادامه ی منطقی آن است. (و محدود به شیعه و اسلام هم نیست؛ آخوندی و آخوندی‌گری در هر تاریخی به همین جا می‌رسد.) یعنی به تعبیر دقیق روح‌الله خمینی (که به درستی در مورد ولایت فقیه به‌کار برده است) اگر بتوانید آن را تصور کنید، به آسانی تصدیق هم خواهید کرد

یکم. به آلت فعل نگاه نکنید

در این که ابراهیم رییسی آلت فعلی بی‌سواد، نادان، و آدم‌کش است تردید نیست! اما نباید فکر کنیم آیت‌الله‌ها ی واقعی! به‌تر از ایشان هستند. حوزه و آخوندی در عمیق‌‌ترین معنا همین است. با این تفاوت که برخی باهوش‌تر‌ هستند و از معدل جامعه ی مذهبی عقب نمانده‌اند و برخی کم‌هوش‌تر! برخی دود چراغ خورده‌اند و به راه و رسم آخوندی آشنا هستند، و برخی حوصله و وقت آن را هم نداشته‌اند، و از اول به آخر پریده‌اند.

اما نکته ی مهم آن است که اول و آخر آخوندی همین است. دست‌کم در جهان‌ها ی جدید و پس از تجربه ی مدرنیته آخوند ‌بودن، آخوند ‌ماندن و آخوندیدن (آخوندی گری کردن) چیزی بیش از همین نیست. آخوندها اگر به‌تر از این کلاش بودند باید از شر این لباس کلاشی راحت می‌شدند! (که چیزی بیش از یک رانت‌خوری پنهانی نیست.) آخوندها در به‌ترین حالت فسیل‌هایی هستند که از قبر بیرون مانده‌اند. هیچ‌کدام درکی از جهان‌ها ی جدید ندارند.

آخوندی ترکیبی از دو شغل شریف دزدی و گدایی است. می‌گویم شغل شریف دزدی و گدایی، تا این دو شغل را (که آدمیان از سر ناچاری برمی‌گزیند) از آخوندی که در اساس ناشریف است، و از طمع چاپیدن آسان و بی‌دردسر بیچاره‌گان برخاسته است، جدا کرده‌ باشم. چه، آخوندی در هیچ معنایی شریف نیست. آخوندی و آخوندی‌گری در سطحی‌ترین شکل، شکلی از دعانویسی است و از زخم‌ها ی مردم سیراب می‌شود و در عمیق‌ترین معنا انکار آدمیت است. او از انکار خود می‌آغازد و به انکار همه (از جمله و حتا خدا) می‌رسد. (انکار خدا و خود دردناک‌ترین شکل نایلیزم است، که در این هیچستان ظهور می‌کند.)

دش‌وار ی بزرگ  آخوندی تازه شروع شده است. او شجاعت پذیرش این موقعیت تازه را ندارد، و به آسانی راهی برای تصعید و عبور از این مرحله نمی‌یابد؛ او در به‌ترین حالت و در همه ی عمر سرگردان است که راهی به بازگشت به آن حرم امن و آغوش گرم بیابد؛ و در بدترین حالت می‌شود کسی همانند ابراهیم رییسی که با آدم‌کشی و چاکری و آلت‌دست شدن آرام می‌گیرد.  

آخوند قربانی است که در کودکی اخته شده است و فرافکنی، تنها واکنش او برای رهایی از ترس و هراس از “هیچی بودن” است.

(و مگر آدم‌کشی چیزی غیر از این است؟)

دوم. آخوندها را آن‌چنان که هستند باید دید

در اسلام بنا بر روایتی از محمد، ارتزاق از راه تبلیغ دین حرام است! و از همین رو محمد خود را طبیب دوار می‌خواند. یعنی ادعا می‌کرد برای هدایت مردم هیچ مزدی از آن‌ها نمی‌طلبد. اما روحانیت به جهت کارکرد نهادی و طبقاتی مشخصی که دارد، به آسانی آن حرمت را نادیده گرفته است و با توجیهاتی سخیف و عجیب نهادی پلشت و پلید آفریده است، که حالا همه می‌شناسیم؛ نهادی که خود را در لباسی که مدعی است، لباس پیامبر است استتار کرده است. 

آسان و کم هزینه به این‌جا نرسیده‌ایم!

فارغ از باور و داوری ما در مورد ادیان به طور عام و اسلام و محمد به طور ویژه، نهاد روحانیت و آخوندی‌گری ادامه ی منطقی نهاد دین و مذهب نیست، ادامه ی سنت پدرسالاری است که در پوستین دین و مذهب به تن و جان محروم‌ترین و آسیب‌پذیرترین اقشار هر اجتماعی افتاده‌ است و همانند زالو از جان و جهان کوچک آن‌ها بهره می‌برد.

این که ام‌روز جریانی از روحانیت شیعه به قدرتی بادآورده رسیده است و به ظاهر به جا ی مکیدن خون محرومان به مکیدن چاه‌ها ی نفت و غارت سرمایه‌ها ی ملی مشغول است، نباید ما را از پلشتی پنهان در این نهاد نامبارک و خون‌آشام غافل کند. این انگل با خوردن خون همان محرومان به همین‌جا رسیده است. (ملاها، مولوی‌ها و طالب‌های افغانستان و دیگر کشورها هم از روی دست این طلبه‌ها رونویسی می‌کنند.)

حتا این که در این نهاد احیانن کسانی همانند حسین‌علی منتظری قد کشیده‌اند، نباید توجه ما را از سیاهی حاکم و مستولی بر این نهاد، دست‌کم در جهان‌ها ی جدید، برباید. کسانی همانند منتظری علارغم زور حوزه و ستر سنت، و نه به خاطر آن، محترم مانده‌اند. آن‌ها به تعبیر آخوندی از اول هم انگار آخوند نبوده‌اند!

مخالفت و بی‌زاری از اسلام‌ها ی سیاسی، و «اسلام‌ها ی سیاسی در تعلیق» را باید با بی‌زاری از این نهاد و لباس منحوس، ادامه داد و تکمیل کرد. نهاد روحانیت ادامه ی تاریکی حاکم بر شیب و شب طولانی سنت است. بدون ویران‌کردن این نهاد، و بدون پاره‌کردن این لباس، گذار از تنگنای سنت به فراخنای مدرنیته ممکن نخواهد شد.(۲)

آسان و سهل‌انگارانه نباید از این فرصت تاریخی گذشت.

انسان‌ها در هر گروه و دسته‌ای (حتا در میان تبه‌کاران) می‌توانند خوب یا بد باشند، اما برخی از نهادها شر مجسم هستند! و نهاد ولایت فقیه از آن جمله است؛ اما باید هوشیار بود؛ این نهاد بر خلاف ادعا و استدلال لایه‌هایی از روحانیت شیعه، استثنا این تاریخ نیست، ادامه ی منطقی آن است. (و محدود به شیعه و اسلام هم نیست؛ آخوندی و آخوندی‌گری در هر تاریخی به همین جا می‌رسد.) یعنی به تعبیر دقیق روح‌الله خمینی (که به درستی در مورد ولایت فقیه به‌کار برده است) اگر بتوانید آن را تصور کنید، به آسانی تصدیق هم خواهید کرد.

اسلام را باید همانند همه ی باورها و داوری‌ها ی دیگر انسانی و تاریخی نقد کرد، اما مسلمانان را باید دوست داشت. این که اسلام چه هست و چه باید باشد، مساله ی مسلمانان است، اما برچیدن نهاد روحانیت (دست‌کم در این شکل اختاپوسی موجود) مساله ی همه ی ماست. آخوندی و آخوندی‌گری را به جهت دفاع از حقوق گروه‌ها ی آسیب‌پذیر، باید از جمله ی شغل‌ها ی ممنوعه دانست. اگر مخالفت با ولی فقیه و نهاد روحانیت (که  ادامه ی آن در هر دو جهت است) را به مخالفت با اسلام و بدتر به اسلام‌ستیزی بکشانیم، به این نهاد (و اشکال دیگری از اسلام سیاسی، در هیات ملی‌مذهبی، اصلاح‌طلب مذهبی، و حتا نواندیش دینی غیرسکولار که حاملان توهم «اسلام‌ها ی سیاسی خوب» هستند) فرصت می‌دهیم که از کمند عقلانیت جدید و مناسبات مدرن بگریزند و نفس تازه کنند و دوباره با شکلی و ادعایی نونوارشده به خون‌خواهی و خون‌خواری برگردند.

آخوند‌ها و نهادها ی آخوندی در همه ی ادیان و مذاهب خود را معادل دین و برابر مذهب می‌دانند و می‌خوانند. اما این یک دروغ بزرگ است؛ روحانیت ویروسی است که نه‌تنها به جان مذهبی‌ها که به جان مذاهب هم افتاده است.

سوم. آزادی به پدرکشی می‌رسد

برایم نوشته است فلانی «تا دی‌روز اصلاح‌طلب بودی و با برخی از آخوندها می‌پریدی، و نقد آیت‌الله منتظری را «پرو‌بالی در عرصه ی سی‌مرغ» می‌خواندی و می‌نوشتی! و از برادر آخوندت و دایی‌ات که آیت‌الله بود، صحبت می‌کردی و…

چی‌ شده که آخوندی را ام‌روز ترکیبی از دزدی و تکدی‌گریی می‌دانی و …؟»

برای‌اش می‌نویسم

دوست من درود و مهر

الف- آن‌چه من در مورد آخوندها گفته‌ام و نوشته‌ام، حرف تازه‌ای نیست. هم پیش‌تر از من گفته‌شده است و هم من پیش‌تر بارها و بارها باورها و داوری خودم را در مورد نهاد روحانیت نوشته‌ام و منتشر کرده‌ام. من حتا وقتی در قم بودم و برخی از دوستانم آخوند بودند، و هنوز هستند، کم و بیش همین‌جوری فکر می‌کردم و آن‌ها در جریان بودند؛ و احتمالن اگر شجاعت داشته باشند، روزی شهادت خواهند داد. و اصلن بخشی از داوری من در مورد نهاد تباه و‌ سیاه روحانیت از آمد و شد نزدیک با برخی از بزرگان این جماعت برآمده است.

ب- من هنوز هم اصلاح‌طلب هستم؛ و حتا به اصلاح‌طلبی در ادیان به طور عام و اصلاح‌طلبی در اسلام به‌طور ویژه امید و چشم دوخته‌ام. چه، اصلاح‌طلبی در هر معنایی بیش از هر چیز به فشار واقعیت‌ها ی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و تاریخی اشاره دارد، یعنی بازتاب نوعی از واقع‌گرایی شناختی و پراگماتیسم روان‌شناختی و سیاسی (به‌صورت دوگانه) است.

با این همه لازم می‌دانم تکرار کنم که میان اصلاح‌طلبی سیاسی و اصلاح‌طلبی مذهبی فاصله بسیار است.

اصلاح‌طلبان سیاسی در هرجا ی پهنه ی سیاست که ایستاده باشند، سکولار هستند، یا باید باشند، و می‌شوند. چه، اصلاح‌طلبی در پهنه ی سیاست بیش از هر شعار و ادعایی در آماجی است که اصلاح‌طلب‌ها به آن چشم دوخته اند. و شاید از همین روست که سرانجام در ایران هواداران اصلاح‌طلبی به  فاصله‌گذاشتن میان صندلی‌طلب‌ها و دمکراسی‌خواهان مجبور شده‌اند. اصلاح‌طلبی در غیبت خواست بنیادین توزیع برابر قدرت، شان و آزادی ادامه ی محافظه‌کاری در هوای بازار است.

اما اصلاح‌طلبان مذهبی در به‌ترین حالت می‌توانند و باید به سکولاریدن اجتماع مذهبی‌ها کمک کنند. و راه اصلاحات سیاسی را هم‌وار. ممکن است بسیاری از اصلاح‌طلبان مذهبی چنین درکی از اصلاحات مذهبی و نواندیشی دینی نداشته باشند (که از شوربختی ما است و به همین دلیل هم اصلاحات در ایران زمین‌گیر شده است)، اما در غیبت چنین درکی از اصلاحات در پهنه ی ادیان هر تکاپویی برای اصلاح در پهنه ی سنت ناکام و ناتمام می‌ماند.

اصلاح‌طلبی دینی انتخاب مومنان است؛ و به ما (دین‌ناباوران و خداناباوران) نیامده است که برای آنان تعیین تکلیف کنیم و در قلم‌رو آنان نسخه بپیچیم! اما اصلاح‌طلبی سیاسی به همه ی ایرانیان می‌رسد. ما باید به نواندیشان مسلمان که هوا ی اصلاح دینی را در سر می‌پزند و ایران را برای همه ی ایرانیان می‌خواهند و می‌دانند، لبخند بزنیم و خوش‌آمد بگویم؛ و مذهبی‌ها ی دیگر را با اصلاحات سیاسی به آن خطه محدود کنیم. اصلاح‌طلبی در هر معنایی به تعادلات دمکراتیک و آمیزش اجتماعی مسالمت‌آمیز می‌رسد. اصلاح‌طلبی اگر اصلاح‌طلبی باشد یا سکولار است و یا به سکولاریزم می‌رسد.

ج- در مورد برادرم، دایی‌ام، دوستانم، و حسین‌‌علی منتظری راست می‌گویی! من هنوز هم آن‌ها را دوست دارم؛ اما خودم را از آنان بیش‌تر دوست دارم و ایرانیان و حقیقت را (که به غایت امری دمکراتیک است) از همه بیش‌تر. در نتیجه آن‌چه در مورد آخوندها و آخوندی‌گری نوشته‌ام علارغم این دوستی‌ها و رابطه‌ها است؛ و نه به‌خاطر آن‌ها.

د- با آن‌که هم اصلاح‌طلبی و هم اصلاح‌طلبی دینی از واقعیت‌ها ی سیاسی آب می‌خورند، به باور من اصلاح‌طلبی در پهنه‌ ی سیاست به تعبیر هابز محدود و مقهور واقعیت‌ها می‌ماند و به تعبیر ماکیاولیستی همان‌به که بماند؛ اما اصلاح‌طلبی در پهنه دین هیچ محدودیتی ندارد و نباید داشته باشد. اصلاح‌طلب اگر اصلاح‌طلب باشد در پهنه ی فرهنگ و اندیشه باید به شواهد و دلایل اعتماد کند و هم‌راه و هم‌سو با آن‌ها بدود.

ه- واقعیت بنیادین پهنه ی سیاست قدرت است؛ و به همین دلیل اصلاح‌طلب سیاسی باید هم در پی قدرت باشد و هم در پی توزیع آن. به زبان دیگر، اصلاح‌طلبی در پهنه ی سیاست در دو رفتار اساسی و اصیل خودنمایی خواهد کرد؛ کسب قدرت ‌و توزیع آن. کسی که می‌گوید در پی‌کسب قدرت نیست، یا نادان است یا شارلاتان! آن‌که به پهنه ی عمومی گام گذاشته است و مدعی است «تشنه ی خدمت است» شارلاتان است (و “به کشتن چراغ آمده است”) و اگر نیست، هر چه هست (و هر ادعایی دارد) اصلاح‌طلب نیست.‌ اصلاح‌طلبی در هر معنایی در جایی به توزیع قدرت، دمکراتیک کردن قدرت و صاف کردن هرم اجتماعی و سیاسی چشم دوخته است (ایران برای همه ی ایرانیان)؛ و چنین چیزی ممکن نیست، مگر با کسب قدرت و تجربه ی راه‌ها ی گوناگون برای رسیدن به آن‌.

چه‌گونه‌گی کسب قدرت البته گوناگون است و این‌جاست که می‌توان برخی از اصلاح‌طلب‌ها را سیاست‌مدارتر از دیگران دید و بررسید. اما آن که خود را سیاسی نمی‌داند و یا نمی‌خواند از درک اصلاح‌طلبی در اساس مانده است. او هنوز گرفتار سنت است و متعهد به پدر/زندان‌بان!

آخرین تعهد به پدر در زندان سنت، چشم‌پوشی از قدرت و کشتن خواست قدرت است. تعهدی که هم در لایه‌ها ی روان‌شناختی و هم در لایه‌ها ی شناختی و فلسفی به اخلاق و معنویتی مبتذل و بزدلانه می‌رسد، که چیزی بیش از هراس از آزادی و ترس از پدرکشی نیست. ترسی که در حضور قاطع پدر با ‌پسرکشی و میله‌کشیدن در چشم‌ها و در سایه ی بلند او به اخلاق برده‌گی و معنویت بی‌چاره‌گی می‌رسد. ترسی که به آسانی و در به‌ترین حالت به اخته‌گی خودخواسته می‌انجامد.

و- بسیاری از اصلاح‌طلبان مذهبی شوربختانه از آن‌جا که در پهنه ی اصلاح‌طلبی دینی ناکام و ناتوان مانده‌اند و از امکانات نقد سنت و سنت دینی بی‌بهره‌اند، در پهنه ی سیاست هم نوعی اصلاح‌طلبی بی‌دم‌و‌یال‌واشکم را دنبال می‌کنند. از یک‌طرف می‌گویند: ایران برای همه ی ایرانیان، اما از طرف دیگر “نگران آخرت” خود هستند و از گسترش سکولاریسم نالان.

به پسوند اسلامی احزاب سیاسی مدعی اصلاحات نگاه کنید، تا درک ناتمام آنان از سیاست، سیاست‌ورزی و اصلاحات را با دو چشم خود ببینید.

آزادی شادی است.

آزادی آبادی است.

آزادی آغاز آدمی‌زادی است.

و آزادی توسعه، مدرنیته و بیرون آمدن از سنت است.

همه اما به پدرکشی می‌رسد.

فراموش نباید کرد: آخوند و مذهبی‌ها ی غیرسکولار از انکار خود و خدا می‌آیند. هیچستانی که دوزخ انسان است، اگر نتواند از آن بدرآید. (و مگر انکار “دیگری” انکار خود و خدا نیست!)

آن‌ها شجاعت پذیرش این موقعیت تازه و درایت بیرون آمدن از آن را ندارد ؛ آن‌ها در به‌ترین حالت و در همه ی عمر سرگردان هستند که راهی به بازگشت به آن حرم امن و آغوش گرم بیابند؛ عجیب نیست اگر آن‌ها با چاکری و آلت‌دست شدن کسانی که مدعی خدایی هستند، آرام می‌گیرند. آن‌ها در کودکی اخته شده اند و فرافکنی واکنش آن‌ها برای رهایی از ترس و هراس از “هیچی بودن” است.

آن‌که در زندان سنت است گاهی گرفتار عواملی و گاهی زندانی دلایلی است که نمی‌تواند دست به پدرکشی بزند. زندانی زندان سنت در اساس و در اکثر موارد درکی از آزادی و حقوق خود ندارد. او هنوز متولد نشده است که بخواهد و بتواند برگزیند! او در زندان متولد شده است و پدر/زندان‌بان تنها پناهی است که دارد.

او هنوز به دادگاهی مدرن و امن راه نیافته ‌است و وکیل‌مدافعی زبردست و کاربلد ندیده است که بتواند از او دفاع کند و حقوق وی را به او یادآورد. و بند ناف او را از برهان لطف (و لطیف اعظم) ببرد.

او در به‌ترین حالت هنوز در دام دلایلی است که او را به زندان‌بان خود پیوند می‌دهد! و چه پیوندی می‌تواند عمیق‌تر از کشش‌ها ی خانواده‌گی، قومی، دینی و مذهبی (که ادامه ی یکدیگر هستند) باشد! رانه‌هایی که عمیقن به هراس از پدرکشی و آزادی پیچیده اند.

مدرنیت و مدرنیته با پدرکشی آغاز می‌شود.

پانویس‌ها

۱- این نوشته کلاژی است با ویراست تازه از نوشته‌هایی که پیش‌تر در ص فیس بوک منتشر شده است.

۲- اسلام سیاسی در ایران تا حدی برآمد توهم و یوتوپیایی«اسلام منهای روحانیت» شریعتی بود و هنوز هم هست. این انگاره که ورژنی از «اسلام حقیقت» است، نه تنها نادرست و بی‌معنا است که نا‌به‌کار و خطرناک هم هست. یوتوپیایی است که دست بالا می‌تواند خوانشی به خوانش‌های موجود از اسلام حقیقت (و روحانیت ویژه‌ ی خود) بیفزاید. اسلام‌ها ی حقیقت غیرسکولار اند و همه‌گی حامل نوعی از اسلام سیاسی هستند. نقد روحانیت در این متن به هیچ روی سودا ی اسلام بدون روحانیت را نمی‌پزد و ندارد. این نقد به جهان پس از حقیقت می‌رسد که هویت‌ها اسلامی را در کنار هویت‌ها ی دیگر می‌نشاند و محترم می‌یابد. 

نقد شیعه‌گری، اسلام و حتا روحانیت را نباید به هیچ روی به «پاک‌دینی» یا ورژنی تازه از اسلام حقیقت کشاند. نقد اسلام، روحانیت و حتا مسلمانان باید محدود به هرمنوتیک صلح باشد، نه درخشش‌ها ی تیره‌ای که‌ مدعی خرافه‌زدایی از اسلام و شیعه هستند. خرافه‌ ی بزرگ تاریخ ما پاک دینی است و خراف‌زدایی از اسلام تنها با عبور از اسلام‌ها ی حقیقت درمان می‌‍شود. (نواندیشان مسلمان غیرسکولار و ملی‌مذهبی‌ها هم آخوندها ی این خرافه ی جدید هستند و هم حامل آن!)

اسلام منهای روحانیت، اسلام حقیقت تازه‌ای بود که مشکل را نه در صورت‌بندی سنتی از اسلام که در روحانیت می‌دید! ادعایی که کم‌وبیش به انگاره‌ها ی نیرنگ می‌مانست و برای لایه‌هایی از بچه‌مسلمان‌های تازه به دوران رسیده که از انبوه ناکامی در تاریخ و ناتوانی در خاورمیانه رنج می‌بردند، برانگیزاننده بود؛ آن‌ها می‌توانستند با فرافکنی (و اسکیپ گوتینگ) بز گرخواندن گروهی از مردم، هم راهی برای رهایی احساس مسوولیت خود پیدا کنند و هم راهی برای توجیه سنت! و همان آن‌ها بودند که حتا ناخواسته راه به قدرت رسیدن روح‌الله خمینی را هموار کردند.

تاریخ را نمی‌توان از نو نوشت؛ و سرنوشت را از سر؛ اما می‌توان از هر دو آموخت؛ نه ادیان را می‌توان از اجتماعات انسانی حذف کرد و نه دین‌داران را و نه حتا آخوندها را؛ هنری اگر هست باید صرف محدود کردن آن‌ها به هرمنوتیک صلح باشد. بازار ادیان را به دین‌کاران، دین‌فروشان و ارباب معابد واگذارید؛ اگر فرزانه‌گی و زوری مانده است، به بیرون گذاشتن ادیان (و صدالبته روحانیت) از  پهنه‌ی سیاست و راه‌ها آن بیاندیشید.

سکولاردمکراسی برآمد هرمنوتیک صلح و سازش است نه هرمنوتیک توهم و رویا و حقیقت و حتا علم! که همیشه در قامت حقیقت و جنگ خودنمایی می‌کنند. آخوندی همانند روسپی‌گری از شغل‌ها قدیمی و شاید قدیمی‌ترین‌ها است! در نتیجه هم‌چنان که در کشوره‌ها ی توسعه‌‌یافته دیده می‌شود، به حذف روحانیت نباید خطر کرد؟ اگر روحانیت را بتوانیم به بازگشت به حوزه‌ها و مساجد ترقیب کنیم و آن‌جا را به آمیزش اجتماعی مسالمت‌آمیز محدود کنیم، باید کلاه‌مان را بالا بیندازیم. بیش‌تر و پیش‌تر پیش‌کش!

https://akhbar-rooz.com/?p=131197 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x