چرا به یاد نمیآورم؟
به گمانم تو
حرفی برای گفتن داشتی
هرگز هیچ شبی
دیدگان تو را نبوسید
گفتی مراقب انار و آینه باش
گفتی از کنار پنجره
چیزی شبیه
یک پرنده گذشت
زبانِ زمستان و مراثی میلهها
عاشقشدن در دیماه
مردن بهوقت شهریور
همیشهی بودن
با هم بودن نیست
چرا به یاد نمیآورم؟
مرا از به یاد آوردنِ
آسمان و ترانه ترساندهاند
مرا از به یاد آوردنِ
تو و تغزلِ تنهایی
ترساندهاند
گفتی برای بردنِ بوی پیراهنات
برخواهی گشت
من تازه از خوابِ یک صدف
از کف هفت دریا
آمده بودم
انگار هزار کبوتربچهی منتظر
در پسِ چشمهات
دلواپسی مرا
مینگریست.
با سلام/ ممنون اقای صالحی / یادش بخیر مهد کودک خ پاسداران/ شعر با احساس شما از من گذر کرد و انچه از ان در خاطره ا م ماند/ مینویسم.
هیچ شبی
دیدگان تو را هرگز نبوسید
به گمانم
حرفی برای گفتن داشتی
گفتی به انار مراقب آینه باش
گفتی از کنار پنجره
چیزی گذشت
شبیه یک پرنده
با زبانِ زمستان و مراثی میلهها
عاشقشدن در دیماه
مردن بهوقت شهریور.
با هم بودن
بودن همیشه نیست
چرا به یاد نمیآورم؟
مرا از به یاد آوردنِ
آسمان و ترانه
مرا از به یاد آوردنِ
تو و تغزلِ تنهایی
ترساندهاند .
گفتی برای بردنِ بوی پیراهنات
برخواهی گشت .
از کف هفت دریا
من تازه از خوابِ یک صدف
آمده بودم .