جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

گاو و الگوریتم – سعید سلطانی طارمی

شب، دراز و بی ­ستاره ایستاده ­بود
و در آرزوی کهنه ­ای که گوشه ­ی دلش هنوز تازه بود
آه می ­کشید:
آرزوی دیدن دهان صبح
لحظه­ ای که لب به خنده ­باز می ­کند

گاو
روی تپه ­ی گرسنگی
ماغ تیز و تازه ­ای به سوی مرتع خیالی ­اش کشید
و به انتظار رشد یونجه ­زارها نشست
ناگهان،
یونجه­ جوان غنچه کرده ­ای
آمد و کنار گاو سبز شد
تاب خوشگلی به خویش داد و شادمانه گفت:
برگ و ساقه و شکوفه را ببین
یونجه نه، بخوانش آب زندگی.
لطف کن مرا بخور.

گاو شادمانه گفت: وای وای مااااا
چه صدای آبدار و عطر تازه ­ای
کاش بو و رو و هوش و دانش تو را
یونجه­ زار نیز داشت
 گردنی دراز کرد و عاشقانه یونجه را چرید
 اندکی نرفته دید ای عجب
 یونجه ­ی چریده همچنان جوان کنارش ایستاده ­است
 زیر تابش نسیم تاب می ­خورد: 
لطف کن مرا بخور.

گاو اندکی دو دل
فکر کرد وه، چه رشد فوق ­العاده ­ای
باورم نمی ­شود
با درنگ و احتیاط
پوزه پیش برد و باز یونجه را چرید
دید یونجه همچنان کنارش ایستاده عشوه می ­کند:
لطف کن مرا بخور

گاو فکرکرد: این هم احمقی دگر
یونجه­ نه که گوسفند و خر.
ناگزیر حمله کرد یونجه را چرید و خورد و فکر کرد
عاقبت تمام شد.
بعد از اندکی
 دید همچنان گرسنه است و یونجه باز     
سبز و تازه در کنارش ایستاده ­است
باز حمله کرد یونجه را
با تمام برگ و ریشه خورد
 دید یونجه بازهم
سبز و تازه در کنارش ایستاده ناز می ­کند:
لطف کن مرا بخور

گاو نعره ­ای کشید و با دو شاخ تیز
حمله کرد بر گلوی شب:
این چه بازی است با من گرسنه می کنی
ای شب دراز بی­ هنر!

شب به طعنه گفت: نابغه!
اهل روزگار خویش باش
یونجه­های بعد از این
واقعیت مجازی اند
واقعا که یونجه توی کار نیست   

بعد از این گرسنه ­های واقعی گلوی خویش را
می ­درند
و دهان خویش را
می خورند.
آن گرسنه ­ای گرسنه خوانده می ­شود
که توان سیری از نگاه کردنِ به الگوریتم یونجه زار را به دست آورد

گاو روی تپه­ ی گرسنگی
 ایستاد و ماغ تازه ­ای کشید
ای عجوزه­ ی دروغ
 گول می زنی مرا؟

 باز گشت و رفت توی آغلش
همچنان گرسنه بود و ناگزیر صبحدم
دست و پای خویش را چرید
 و دهان خویش را  پاره پاره قورت داد
و به آخر گزاره­ ی وجود خود  
نقطه­ ی تمام شد نهاد
 بعد از آن برای او که خود به شکل الگوریتم تازه ­ای
  ماغ می ­کشید
بذر هستی از روند و رشد ایستاد

شب هنوز بر کرانه ­های خویش
 ایستاده­ بود
و درآرزوی دیدن دهان صبح
لحظه­ ای که لب به خنده باز می ­کند
                            آه می کشید


۱۴/۷/۴۰۰ کرج

https://akhbar-rooz.com/?p=131555 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x