شب، دراز و بی ستاره ایستاده بود
و در آرزوی کهنه ای که گوشه ی دلش هنوز تازه بود
آه می کشید:
آرزوی دیدن دهان صبح
لحظه ای که لب به خنده باز می کند
گاو
روی تپه ی گرسنگی
ماغ تیز و تازه ای به سوی مرتع خیالی اش کشید
و به انتظار رشد یونجه زارها نشست
ناگهان،
یونجه جوان غنچه کرده ای
آمد و کنار گاو سبز شد
تاب خوشگلی به خویش داد و شادمانه گفت:
برگ و ساقه و شکوفه را ببین
یونجه نه، بخوانش آب زندگی.
لطف کن مرا بخور.
گاو شادمانه گفت: وای وای مااااا
چه صدای آبدار و عطر تازه ای
کاش بو و رو و هوش و دانش تو را
یونجه زار نیز داشت
گردنی دراز کرد و عاشقانه یونجه را چرید
اندکی نرفته دید ای عجب
یونجه ی چریده همچنان جوان کنارش ایستاده است
زیر تابش نسیم تاب می خورد:
لطف کن مرا بخور.
گاو اندکی دو دل
فکر کرد وه، چه رشد فوق العاده ای
باورم نمی شود
با درنگ و احتیاط
پوزه پیش برد و باز یونجه را چرید
دید یونجه همچنان کنارش ایستاده عشوه می کند:
لطف کن مرا بخور
گاو فکرکرد: این هم احمقی دگر
یونجه نه که گوسفند و خر.
ناگزیر حمله کرد یونجه را چرید و خورد و فکر کرد
عاقبت تمام شد.
بعد از اندکی
دید همچنان گرسنه است و یونجه باز
سبز و تازه در کنارش ایستاده است
باز حمله کرد یونجه را
با تمام برگ و ریشه خورد
دید یونجه بازهم
سبز و تازه در کنارش ایستاده ناز می کند:
لطف کن مرا بخور
گاو نعره ای کشید و با دو شاخ تیز
حمله کرد بر گلوی شب:
این چه بازی است با من گرسنه می کنی
ای شب دراز بی هنر!
شب به طعنه گفت: نابغه!
اهل روزگار خویش باش
یونجههای بعد از این
واقعیت مجازی اند
واقعا که یونجه توی کار نیست
بعد از این گرسنه های واقعی گلوی خویش را
می درند
و دهان خویش را
می خورند.
آن گرسنه ای گرسنه خوانده می شود
که توان سیری از نگاه کردنِ به الگوریتم یونجه زار را به دست آورد
گاو روی تپه ی گرسنگی
ایستاد و ماغ تازه ای کشید
ای عجوزه ی دروغ
گول می زنی مرا؟
باز گشت و رفت توی آغلش
همچنان گرسنه بود و ناگزیر صبحدم
دست و پای خویش را چرید
و دهان خویش را پاره پاره قورت داد
و به آخر گزاره ی وجود خود
نقطه ی تمام شد نهاد
بعد از آن برای او که خود به شکل الگوریتم تازه ای
ماغ می کشید
بذر هستی از روند و رشد ایستاد
شب هنوز بر کرانه های خویش
ایستاده بود
و درآرزوی دیدن دهان صبح
لحظه ای که لب به خنده باز می کند
آه می کشید
۱۴/۷/۴۰۰ کرج