چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

محمل‌بافی! – ی. کهن

مسلما جای خوشحالی دارد که هما اعتراف می‌کند که زندانبان شد و بود. اما این اعتراف در برابر این همه جعلیاتی که به آنها دست می‌زند، جایی برای باورکردن باصطلاح اعترافاتش نمی‌گذارد! کاش هما از کرده‌هایش پشیمان می‌بود و با نقل صادقانه و امانت‌دارانهٔ خاطرات زندان بر بخش‌های تاریک و مبهم...

مسلما جای خوشحالی دارد که هما اعتراف می‌کند که زندانبان شد و بود. اما این اعتراف در برابر این همه جعلیاتی که به آنها دست می‌زند، جایی برای باورکردن باصطلاح اعترافاتش نمی‌گذارد! کاش هما از کرده‌هایش پشیمان می‌بود و با نقل صادقانه و امانت‌دارانهٔ خاطرات زندان بر بخش‌های تاریک و مبهم این تاریخ روشنی می‌انداخت و درصدد جبران مافات برمی‌آمد. اما بازتعریف آنچه که در زندان گذشت، آنهم با کپی‌برداری از خاطرات این و آن و مصاحبه‌های دیگران، و تحریف آنها، فقط بر بار تقصیرات هما می‌افزاید

مقدمه

بی‌تردید همگی‌مان لااقل یکبار در خلوتِ تنهایی‌مان از خود پرسیده‌ایم که «اگر روزی با شکنجه‌گران و زندانبانان جمهوری اسلامی مواجه شویم، چه واکنشی از خود نشان خواهیم داد؟» مسلما پاسخ‌ها متفاوت خواهند بود؛ بسته به اینکه خود جزو شکنجه‌شدگان بوده، یا عزیزان و نزدیکانی را زیر شکنجه از دست داده‌، و یا از دور دستی در آتش داشته و چیزهایی در باره شکنجه و زندان شنیده‌ باشیم. 

واقعیت تلخ این است که ما با خیلی از آنها هم‌اکنون داریم در صلح‌و‌صفا زندگی می‌کنیم و در فضای مجازی رودرو هستیم! تازه، به آنها تریبون نیز می‌دهیم تا در تبرئه خود قلمفرسایی کنند، و خاطرات ــ یا درست‌تر بگویم جعلیّات ــ خود را منتشر سازند! نمونه‌اش هما کلهری[۱] ــ یکی از تواب‌های زندانبان، ساکن انگلیس است ــ که اخیراً در مرگ حاج داوود رحمانی مطلبی انتشار داده‌ است.[۲]

مطلب حاضر نگاهی گذرا به مطلب مورد اشاره دارد.   

بازهم جعل!

۱-  ترانه، شکوفه، پری ،کاملیا و چند تن دیگر تا به آخر خط رفتند...

هما اسامی واقعی  و چند تن دیگر را ــ که هنوز زنده‌اند و با امانت‌داری مشغول بازگویی این جنایت می‌باشند[۳] ــ به عمد نقل نمی‌کند و به این ترتیب در نقل روایت تاریخ زندان دست می‌برد. او در باصطلاح خاطراتش نیز همین کار را کرده‌است. برای او «تاریخ» دفتر یادداشت‌هایش است. هر برگی را از هر کجایش که دلش می‌خواهد می‌کند و دور می‌اندازد و هر چه را که دلش میخواهد به آن می‌افزاید!

۲-  در این میان عده‌ای قهرمان بودند و سکوت پیشه کردند، عده ای از خود قهرمان ساختند.

اینجا هم هما لباس خود را به تن دیگران می‌کند! این اوست که اسم عده‌ای را که تا به آخر ایستادگی کردند به عمد حذف می‌کند و به آنها اتهام «خودقهرمان‌سازی» می‌‌زند و از سکوت‌گزیدگانِ ناشناس قهرمان می‌سازد!

هما این تکنیک آشنا را بکرات در کتاب خاطراتش بکار بسته و در همین نوشته نیز بکار می‌گیرد:  

سهندی‌ها با توجه به تعداد و کیفیت، به سرعت جریان مبارزه در بند ۷ را در دست گرفته، سایرین هم با آنها همراه و گاه جلوتر از آنها پیشگام مبارزه با قوانین ضد انسانی حاج داوود شده جوّ بند را تغییر دادند.

 در اینجا نیز هما کلهری دقیقا می‌داند که آن سهندی‌ها ــ یعنی وابستگان و هواداران اتحاد مبارزان کمونیست ــ چه کسانی بودند و چگونه سطح مبارزات درونی زندان را ارتقاء دادند؛ اما به عمد از نقل اسامی آنها و شرح ماجرا خودداری می‌کند!

۳- هما در پاراگراف دوم وانمود می‌کند که حاج داوود از همان دوره زندان برایش مرده بود و ظاهراً از او ‌خبری نداشته‌ است؛ حال آنکه فراموش می‌کند یک پاراگراف بالاتر ‌نوشته که حتی خبر داشته که بعضی از توابها به مغازه‌ها حاجی در میدان ژاله رفته تا برای سفر زیارتی [احیاناً حج] حلالش کنند! تازه هما در سال ۱۳۷۱ (یعنی ۱۹۹۲) از ایران خارج ‌شد؛ و تا آنزمان بعنوان خبرنگار ــ آنهم برای ارگانهای امنیتی رژیم ــ کار می‌کرده‌ است. بنابراین عقل سلیم نمی‌پذیرد که او از حاج داوودی که او را به نگهبانی بند برگزید و در حقش پدری کرد، بی‌خبر بوده باشد![۴]

تازه در همین نوشته نیز می‌شود جانبداری خجولانهٔ هما کلهری از حاج داوود را دید: به گفته خودش‌ [ منظور حاج داوود است]، لاجوردی بارها از او خواسته بود تا همه را به اوین بفرستد تا…در سه سوت اعدام شوند.” یعنی حاج داوود خیلی دل‌رحم و رئوف بوده که علیرغم خواست لاجوردی، زندانیان را به اوین برای اعدام نفرستاده‌است. تازه همین ادعای هما نیز صحت ندارد. واقعیت این است که این دو، یکی از دیگری وحشی‌تر و بی‌رحم‌تر بودند. اگر می‌توانستند و قادر بودند، حتما خودشان را از شرّ همهٔ زندانیان خلاص می‌کردند! و اینقدر بخودشان زحمت نمی‌دادند!

تازه، چند پاراگراف پایین‌تر، هما خلاف همان ادعای خودش را می‌آورد:

“لاجوردی تصمیم به پاکسازی اوین از سر موضعی‌ها گرفته بود، بیشتر چپی‌های سرموضعی و به قول حاج داوود نخاله را پاس داده بود به حاج رحمانی. “ 

واقعیت این است که هیچیک از دو روایت ضدونقیض هما صحت ندارند. بعلاوه، بر خلاف نظر هما، تصمیم حاج داوود برای تواب‌سازی، ”انتقام” نبود (پاراگراف ۷)، بلکه یارگیری و اوباش‌پروری بود. مسئله این بود که رژیم اسلامی از مبارزات فزاینده درون زندانها به تنگ آمده و به این نتیجه رسیده بود که با تربیت سگ‌های درندهٔ نگهبان ــ آنهم از درون خود زندانیان ــ بهتر و ساده‌تر خواهد توانست تا مقاومت‌ زندانیان را درهم بشکند. مسلماً تربیت چنین سگ‌هایی نیاز به یک محل، یک باصطلاح مربی و یک متد داشت. به این خاطر هم بود که حاج داوود اسم تابوت ابداعی‌اش را «کارخانه آدم سازی» ــ و به روایت زندانیان کارخانه تواب‌سازی ــ گذاشته بود. وظیفه حاجی تربیت و ‌پرورش تواب‌های نگهبانی چون هما کلهری بود که خالصانه باور کرده بودند که بهشت‌ دنیوی و اُخروی‌شان را درگرو شکنجه و آزار زندانیان است:

“‌اگر‌ انجام ‌اینکار ‌و ‌حضورم ‌در ‌بند [منظور بعنوان نگهبان بند سرموضعی‌هاست] می‌توانست‌ از ‌بار ‌گناهانم ‌بکاهد ‌و ‌همرزمان ‌سابقم ‌را ‌به ‌تردید ‌بیاندازد، ‌چرا ‌نباید این‌ مسئولیت ‌را ‌بپذیرم…‌ اگر‌ می‌توانستم ‌موجودی ‌مفید ‌باشم ‌و‌ در ‌جهت‌ اندیشه‌های‌ اسلامی‌ام ‌کار‌کنم، ‌چرا ‌نباید ‌این ‌کار ‌را‌ بکنم؟…‌“‌ (ص ۲۵۶)

۴- هما در پاراگراف چهارم نوشته‌اش می‌نویسد: “‌خواسته‌های زنان زندانی رعایت حداقل حقوق زندانیان بود“‌

واقعاً شرم‌آور است. هما کلهری هنوز پس از حدود سه دهه زندگی در خارج از ایران، هنوز نمی‌خواهد و نمی‌تواند بفهمد که زندانی سیاسی برای “رعایت حداقل حقوق زندانیان” مبارزه نمی‌کرد! حاج داوود و رژیم هم این قدر ابله نبودند که بخاطر این حقوق حداقل ــ که احتمالا از نظر هما، دادن پنبه به هنگام خونریزی ماهیانه بود! ــ زندانی را در شکنجه مهیبی مثل تابوت بنشانند!

و مجددا چند خط پایین‌تر خلاف گفته فوق را مدعی می‌کند!

حضور این تعداد  از زندانیان مخالف و سر موضع چپ در یک بند شور و هیجان زیادی ایجاد کرد. بسیاری یکدیگر را از قبل می‌شناختند… اعتماد بین بچه‌ها و متحد بودن‌شان سبب شد تا به سرعت تصممیات جمعی گرفته شود.  مبارزه با قانون‌های غیرانسانی و من درآوردی حاج رحمانی از سال ۶۰ همواره مورد اعتراض زندانیان بند ۷ و ۸ بود… ‌

یعنی مدعی می‌شود که زندانیان برای ــ نه حداقل‌ها ــ بلکه برای حقوق انسانی، و حتی نه حقوق قانونی، شرعی و غیره، در درون زندان مبارزه می‌کردند!

جبران مافات

هما کلهری در همین نوشته کوتاه نیز دقیقا به همان تاکتیکی متوسل می‌شود که در کتاب باصطلاح خاطراتش بدان دست یازید. یعنی یا روضه‌خوانی و علیلم و ذلیلم گویی، سعی می‌کند ترحم خواننده را برانگیزد:

زندگی من بعد از آن غروب لعنتی [در تابوت] به پایان رسید. شدم آنچه شکنجه گری که حاج داوود می خواست تاثیرات تلخ و دردناک ناشی یک شستشوی عمیق مغزی تا سالیان دراز با من ماند. مرا به مرحله همکاری با زندانبانان رساند، از من یک زندانبان ساخت… این چند جمله را نوشتم تا مدعیان بدانند فراموش نکرده ام که بودم یا که هستم.

مسلما جای خوشحالی دارد که هما اعتراف می‌کند که زندانبان شد و بود. اما این اعتراف در برابر این همه جعلیاتی که به آنها دست می‌زند، جایی برای باورکردن باصطلاح اعترافاتش نمی‌گذارد! کاش هما از کرده‌هایش پشیمان می‌بود و با نقل صادقانه و امانت‌دارانهٔ خاطرات زندان بر بخش‌های تاریک و مبهم این تاریخ روشنی می‌انداخت و درصدد جبران مافات برمی‌آمد. اما بازتعریف آنچه که در زندان گذشت، آنهم با کپی‌برداری از خاطرات این و آن و مصاحبه‌های دیگران، و تحریف آنها، فقط بر بار تقصیرات هما می‌افزاید.

تاریخ زندان نیاز دارد تا با نقل مشاهدات و تجربیاتِ آمران، عاملان و مجریان احکام اسلامی تکمیل شوند. مسایل زیادی پیرامون روابط درونی زندان، زندانبانان و حاکمان وجود دارد که هنوز بر همگان پوشیده است. پرده‌برداری از آن ناگفته‌ها و افشای ماجراهای پشت‌پرده، حداقل کاری است که هما و امثال او می‌توانند برای جبران مافات انجام دهند.  

یک هشدار! 

جمله آخر هما خیلی هشداردهنده است:

داوود اما بی عقوبت زمینی بی تابوت به زیر خاک رفت. او به عقوبت و قیامت باور داشت. “

با این جمله هما کلهری نشان می‌دهد که هنوز پتانسیل شکنجه‌گر شدن را دارد! او از اینکه حاج داود بدون نشانده شدن در «تابوت» دست‌ساز خودش به گور رفت، حسرت می‌خورد! و اظهار امیدواری می‌کند که در رستاخیز، به عقویت اعمالش برسد و آنچنان که خدا در قرآن و پیامبران در احادیث وعده داده‌اند، بیرحمانه شکنجه شود!  

این جمله هشداردهنده نشان می‌دهد که هما نه آنزمان و نه امروز به جنبش برابری‌طلبی، عدالت‌خواهی و آزادیخواهی تعلق نداشته و از این مفاهیم بالکل بیگانه بوده است.


[۱]  او کتاب خاطراتش را با اسم «تابوت زندگان» منتشر کرد. نقدهای زیادی بر این کتاب نوشته شده که دو نقد هم از این قلم بود. «نگاهی به تابوت زندگان» و «قربانی، تواب یا عامل رژیم اسلامی»

[۲]  این مطلب با نام «اندر حکایت تابوت و داوود» در اخبار روز ۲ آبان ۱۴۰۰ منتشر شده است.

[۳]  نمونه‌ آخرش صحبت کوتاه نازلی پرتوی در کلاب هاووس «محاکمه حمید نوری» در ۲۶ اکتبر ۲۰۲۱

[۴]  نظر خوانندگان را به صفحات ۲۵۷ تا ۲۶۳ کتاب کلهری جلب می‌کنم که به گفتگوهای هما با حاج داوود اختصاص دارد و بقدری چندش‌آور است که جایی برای نقل آنها نمی‌بینم. اما صرفا برای کسانی که به کتاب دسترسی ندارند جملاتی را می‌آورم: «حاجی ‌با‌مهربانی‌نگاهم ‌کرد ‌و ‌با ‌لحنی ‌پدرانه ‌گفت…‌(ص‌۲۶۰‌) [حاجی] مثل‌همیشه ‌ساده ‌و ‌بی‌تکلّف بود (ص‌۲۶۱‌)… دیگر‌از‌این ‌پوتین‌ها [منظور پوتین‌های حاجی است] ‌نمی‌ترسیدم. ‌از‌تصور‌ گناهانی ‌که ‌مرتکب ‌شده‌بودم ‌و ‌باعث ‌شده‌بودم ‌این ‌پوتین‌ها ‌مرا ‌زیر‌لگد‌ بگیرند ‌از ‌خودم ‌خجالت ‌می‌کشیدم» (ص‌۲۶۱)… [از شنیدن حرف‌های هما] حاجی ‌خوشحال ‌بود. ‌برق ‌شادی ‌در‌چشمهای ‌زاغش‌ می‌درخشید‌ (ص ‌۲۳۳)… 

https://akhbar-rooz.com/?p=131775 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
peerooz
peerooz
2 سال قبل

لابد آن چنان کتاب مستحق این چنین تیتر است.

محمل
فرهنگ فارسی معین
(مَ مِ) [ ع . ] (اِ.) هودج و کجاوه که بر شتر بندند. ج . محامل .

مهمل
فرهنگ فارسی معین
(مُ مَ) [ ع . ] (اِمف .) ۱ – بیهوده و بیکار گذاشته شده . ۲ – کلام بیهوده . ج . مهملات.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x