نوال سعداوی شروع یکی از کتابهایش با نام “چهره عریان زن عرب” را در زیر عنوان “نیمه مثله شده” با بازگویی داستانی تکان دهنده از زندگی شخصیش آغاز میکند. بازگو کردن کامل این سرگذشت شخصی در ابتدای این نوشته درک عمیقی از درد یکی از سازمان یافته ترین خشونت ها علیه زنان را برای ما بسیار ملموس تر و واقعی تر می کند به همین دلیل این بخش از نوشته او را برای باز کردن بحث خواهم آورد.
نوال می گوید: “آنشب شش سالگی خود را به یاد میآورم که گرم و آرام در بستر خود غنوده بودم. در آن حالت دلپذیر نیم خواب و نیم بیدار و با آن خوابهای رنگارنگ کودکی که چون پریان خیالی با سرعت ولی آرام و بی صدا از برابرم میگذشتند، در درون بسترم حرکت چیزی شبیه به یک پنجه سرد و زمخت را احساس کردم که به لمس و جستوجوی بدن من سرگرم بود. گویی به دنبال چیزی میگشت. همزمان با آن، پنجه دیگری به همان بزرگی، سردی و زمختی اولی، بر دهان من قفل شد تا مرا از فریاد زدن باز دارد. آنها مرا به حمام بردند. چیزی شبیه یک گیره آهنی را به یاد میآورم که دستها، بازوان و رانهای مرا در خود میفشرد، طوری که قدرت هرگونه حرکت یا مقاومت را از من سلب میکرد. ناگهان به نظرم رسید که لبه تیز فلزی به میان رانهایم رفت و پاره گوشتی را از آن نقطه بدن من جدا کرد. فریادی از درد زدم و دستی که دهان مرا میفشرد نتوانست مانع خروج آن شود، زیرا آنچه که حس کردم فقط احساس یک درد معمولی نبود، آتش سوزانی بود که سراسر جسم مرا در خود میگرفت. چند لحظه بعد حوضچه سرخی از خون را در اطراف کمرم گسترده دیدم… گریه را سر دادم و مادرم را به کمک خواندم. اما بدترین ضربه لحظهای بود که به دور خود نگاه کردم و او را در کنار خود ایستاده دیدم. بله اشتباه نمیکردم، این خود او بود که درست در وسط افراد غریبه، با آنان حرف میزد و لبخند تحویلشان میداد، انگار که آنها همین چند لحظه پیش در مراسم تکه پاره کردن دخترش شرکت نکرده بودند… آنها مرا به بسترم باز گرداندند و خواهرم را که دوسال از من کوچکتر بود چنگ زدند، درست به همان ترتیبی که چند دقیقه قبل مرا چنگ زده بودند. من با تمام قدرتم فریاد زدم: نه! نه! صورت او را که در میان دستهایی درشت و خشن حبس شده بودند، میتوانستم ببینم. رنگش مثل مردهها پریده بود. چشمهای گشاده سیاهش در یک لحظه ناتمام با چشمهای من تلاقی کرد، نگاه وحشتزدهای که هرگز نمیتوانم فراموشش کنم… خاطره آن واقعه تا این زمان چون یک کابوس هولناک از من دست برنداشته است. از آن روز به بعد احساسی از ناامنی به من دست داد، احساس حضور مجهولی که گام زندگی آینده مرا در کمین نشسته بود… در سنین بالاتر و حتی هنگامی که ۱۹۵۵ از دانشگاه به عنوان یک پزشک فارغالتحصیل شدم نیز، نتوانستم خاطره آن واقعه دردناک را فراموش کنم. واقعهای که کودکی مرا یکبار و برای همیشه از من گرفت و در طول جوانی و سالهای متمادی زندگی مشترک نیز مرا از نعمت غنای زندگی جنسی و کمال حیات که تنها از تعادل همه جانبه روانی میتوانست پدید آید، محروم کرد.”
نوال سعداوی که از دیدن همدست بودن مادرش در مراسم خونین و شکنجهبار ختنه خود، قلبش به درد آمده بود، کتابش را به مادرش تقدیم میکند “تقدیم به زینب شکری، زن بزرگی که زیست و مرد بی آنکه نام خویش را به من بدهد، مادرم…”
چقدر دلم به حال زنانمان می سوزد. چقدر دلم برای مادرانی که در چنین صحنه هایی حاضر و ناظرند به درد می آید، چقدر این مادران اگر سنت و عرف و جامعه به همچون کارهایی وادارشان می کند و برخلاف میلشان باشد زجر می کشند. زجری که گاهی حتی از دلیلش هم آگاه نیستند و تنها یاد گرفته اند که باید اینگونه رفتار کنند و این تمام توجیهی است که برایشان بازگو شده به آنان یاد داده شده و در جهان آنان وجود دارد. چقدر دردآور است تجربه همدستی مادر با کسانی که در جلوی چشمش، فرزندش، پاره ی تنش را به درد می آورند یا حتی به جانش سوقصد می کنند. تلخ است همکاری مادری با مردان خانواده برای کشتن دخترش، اسیدپاشیدن، شکنجه کردن و … زیر لوای حفظ ناموس یا شرف یا آبرو یا هر بهانه و دلیل دیگری که عقل عرفی پیش می کشد. از زاویه ای دیگر که بنگریم، از دید سنت، عرف و فرهنگ مردسالارانه، اینها فضیلتهای زنانه هستند: اطاعت، فداکاری،نجابت،وقار،تمکین،صبر و تحمل، مشارکت و همدلی با همسر، وفاداری، زن خانه بودن، تربیت فرزندان طبق هنجارهای فرهنگی حاکم بر جامعه یا قوانین نانوشته تاریخ و دین و گاهی مکتوب شده در ایل ها و عشیره های پیشاعقلی. این ها همه در جامعه ما ملاک های زن خوب بودن است و اینجاست که هر صفت خوبی در این جوامع را باید زیر عنوان بردگی حساب کرد و خصایص نیکوی آنان را جزو رذایل انسان آزاد برشمرد. اما مادران، ناخواسته و یا ناآگاهانه خود را با این هنجارها وفق میدهند، هماهنگ می کنند، با آن هم آوا میشوند و آنها را به فرزندان دختر از بدو تولد آموزش میدهند، همانگونه که خود آموزش دیده اند. این هنجارها با تربیت مادرانه درونی میشوند و از نسلی به نسل دیگر منتقل میشوند. در همان حال نیز خصوصیات مردانه از همان اوان کودکی توسط مادران به پسربچهها یاد داده میشود. این خصوصیات سپس در جامعه تمرین و نهادینه میشوند یعنی به واقعیتی انکار ناپذیر بدل می شوند. این در حالیست که اولین مفهومی که خانه و خانواده باید داشته باشد “امنیت” است، امنیتی که افراد حاضر در آن خانواده تامینش می کنند. اما چه می شود زمانیکه همین خانه و اعضایش به جای امنیت٬ ناامنی به وجود آورند؟ اینجاست که دروغ و دورویی٬ روشهای دور زدن برای نجات پیدا کردن، جای امنیت و اعتماد را میگیرد و سرایت می کند به خارج از خانه و درون جامعه و باعث بنا نهادن خشونتی سازمان یافته می شود که همه ما در آن شراکت داریم.
در هم تنیدگی و همدستی زنان با مناسبات مبتنی بر تبعیض جنسیتی، ابعاد وسیعتری نیز دارد. مشارکت و همدستی مادران در مخالفت با تحصیل، وادار کردن دختران خردسال به انجام وظایف خانه داری و وادار کردن کودکان به ازدواجهای زودهنگام، همکاری در اجرای خشونت و قتل دختران جوان به جرم دلباختگی و عاشق شدن و دوستی با جنس مخالف، ستم و خشونت مادرشوهرها بر همسران پسرانشان، خشونت نامادریها بر کودکان همسرشان، موارد پرشماری سکوت و لاپوشانی توسط مادرها و وادار کردن دختر به سکوت هنگامی که مورد سؤاستفاده جنسی قرار گرفته و یا حتی تهدید به بکار بردن خشونت علیه قربانی، خشونت و انواع بدرفتاری ها و هتک حرمت های زنان زندانبان، به زنان زندانی، اینها هیچکدام اتفاقات کم و نادری نیستند و از مشارکت بخشی از زنان در مناسبات تحت سلطه پدرسالاری حاکم بر خانواده و جامعه حکایت دارند. بدون شک جرم این زنان و به عبارتی این بیقدرتان در مشارکت و همدستی با طراحان جنایت، یکسان نیست، اما بیگناه قلمداد کردن و مسئولیت برداشتن از دوش آنها نیز با نوعی تعصب فمنیستی همراه است و مبارزه پیگیر علیه خشونت را خدشه دار میکند. شرکت زنان در این گونه رفتار ها، بازتولید کارکرد بردگی در سیستم پدرسالاری و تبدیل شدن زن به ابزاری در خدمت تداوم خشونت و انقیاد علیه خود اوست.
خشونت علیه زنان بسیار گسترده است، تاریخی طولانی و شکلهای مختلف و پیچیدهای دارد. آمار خشونت علیه زنان نه فقط در کشورهای فقیر و در حال توسعه که در کشورهای پیشرفته جهان هم تکاندهنده است. زنان، در خلوت خانهها مورد خشونت قرار می گیرند، در شلوغی خیابانها، در مکان های عمومی و در محل کار و تحصیل و هرجایی که حضور پیدا میکنند و یا حتی گاهی با اجازه حضور نداشتن در بعضی مکان ها و…. گاه خشونتی که بر آنها میرود جنبه عرفی دارد، گاه یک موضوع مذهبی است و گاه سازمان یافته از طرف دولت های حاکم و ایدئولوژیک است. بعضی از اشکال خشونت علیه زنان را قانونهای نانوشته رهبری میکنند و برخی طراحی شده توسط قانونگذاران و دولتمردانند. بدون شک باید پذیرفت که خشونت علیه زنان یک مساله جهانی است، سیال است، به همه جا سرک میکشد و همه چیز و همه کس را میآلاید. هیچگونه مرز سنی، جنسیتی، طبقاتی، نژادی و فرهنگی نمیشناسد. اما هر کدام از این موارد می تواند بر نسبت فشارها تاثیر گذار باشد و درجه فشار و تبعیض را کاهش یا افزایش دهد. به عبارتی دیگر در جهان لبریز و آغشته از انواع خشونت ها هیچ کسی در امان نیست و همه به نوعی خواسته یا ناخواسته مرتکب خشونت می شوند و همزمان قربانی آن هستند. دست همگان کمابیش به خشونتی روزمره آلوده است. با این معنی که خشونت در طول تاریخ با شیوه های مختلف تولید و بازتولید شده و تا به امروز تداوم داشته و در دوره های مختلف شکل فضای اجتماعی را به خود گرفته و اکنون نیز با پیشرفت تکنولوژی شیوه و نوع خشونت پیشرفت کرده است و به گفته ای دیگر نوع دیگری هم به مصائب گذشته افزوده شده که می توانیم آن را خشونت مدرن یا “خشونت لوکس” بنامیم. اینک در مقابل دوربین ها هستند که زنان باید بردگی جنسی خود را از تبلیغات برای پودرهای رختشویی گرفته تا نقش یکی از چندین پارتنر یک خواننده مشهور و هر جا که نیاز به فروش یا تجمل باشد عرضه کنند. این در حالی است که هنوز شیوه های قدیمی تر خشونت نه تنها از بین نرفته اند که هر روزه در تیتر خبرها و در صفحات میدیا های مجازی از افزایش اسید پاشیدن به چهره تا به آتش کشیدن و به شیوه های مختلف به قتل رساندن زنان دیده و شنیده می شود. این است پیشرفت بشریت در قرن ۲۱. اما آیا واقعا ما پیشرفت اخلاقی هم داشته ایم؟ سربریدن دختر به دست پدر، آتش زدن به دست همسر، دار زدن به دست برادر، کشتن با اسلحه بعد از تجاوز گروهی و اگر از همه اینها توانست نجات پیدا کند به کالایی در معرض جهان متوحش اما لوکس جدید بدل خواهد شد که هر روز نیز نرخش و ارزشش کمتر می شود و انسانیتی که به هرز می رود.
آرشیو رسانه های مجازی و سایت ها و حافظه جمعی ما پر است از سرگذشت ناکام و تلخ زنانی که درمقابل سنتهای پدرسالارانه سرپیچی کردهاند، به عشق ممنوعهای پاسخ دادهاند، حجاب از سر برداشتهاند، به ازدواج اجباری تن ندادهاند، در خفا تحصیل کرده و کسب آگاهی کردند. اما همین زنان جسور و نافرمان، هنجارستیز، خردمند و نترس و سنت شکن، همواره به خشنترین شکلی از سوی پدران، همسران، سردمداران حکومتی با اسارت، مرگ و سوزانده شدن به مجازات میرسیدند. این زنان در دنیای امروز ما هم هنوز، سنگسار میشوند، شلاق میخورند، شکنجه می شوند، زندانی می شوند، به دار آویخته می شوند و سرگذشت تلخشان بارها و بارها به گوشمان می رسد. اما انگار گوش های ما به شنیدن چنین سرگذشت هایی عادت کرده اند و این بسی تلختر و دردآورتر است. با گذشت دو دهه و اندی از نامگذاری روز جهانی منع خشونت علیه زنان، با قتل وحشیانه خواهران میرابال “پروانه های فراموش نشدنی” که بالهایشان در زیر شعله های خشم مردسالارانه سوختند و با هزاران هزار قتل های وحشیانه در سراسر جهان هنوز هم زنان رنگ برابری به خود ندیده اند. هنوز هم زنان رنگ آرامش و آسایش به خود ندیده اند. هنوز هم بخاطر شک های نابجای مردان بالهایشان سوزانده و خاکسترمی شوند. هنوز هم سربریده می شوند. هنوز هم زندانی می شوند. هنوز هم در خانه، کوچه، خیابان، محل کار و زندان ها مورد تجاوز های گروهی قرار می گیرند. بیندیشیم به چرایی این هنوز ها. بیندیشم به این همه قساوت قلب ها !! بدون شک سردی این سرنوشت ها عرق شرم بر پیشانی بشریت قرن حاضر خواهد نشاند.
شاید هر کدام از ما به نوبه خود با سکوت، فریاد این زنان را خاموش کرده ایم، با به خود مشغول شدن، به جلاد فراغت دادیم، با به عرف و سنت پایبند بودن آینده کودکان خود را ویران کردیم و با عمل نکردن در حالی که می دانستیم باید برابر باشیم، فرصت را به بریدگی های خونبار زمان وانهادیم. رضایت به تداوم اوضاع، رضایت به دیدن سوختن بالهایی است که از آتش اشکهایشان زندگی می سوزد و فرصتی برای دوباره بنا نهادن زندگی وقتی که دست این قرن با این همه خون آغشته شود باقی نخواهد ماند. ما به توحش عادت می کنیم و خشونت به سبکی مشروع در زندگی تبدیل خواهد شد. این سرنوشت نازیبای نسل ما خواهد بود اگر فرصت را غنیمت نشماریم و کاری نکنیم شاید صبحدمی نباشد.
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه../..که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند.
۱۴ نوامبر ۲۰۲۱