
پنجاه و چند هزار
شعرِ ناسروده ام انگار
و منجمد در سرمایِ قطبی ی بی امان
خاراسنگی در گوشه ی دوری از جهان.
در شعله یِ آفریننده ی بوسه هات،
بپوکان مرا و خاکم کن
آنگاه؛
در نابِ روانِ واژه هایِ آبی ات،
مرا گِل کن
بر جایِ خالی ی هر خام؛
بر چرخِ سُفالینه ساز ات،
این گِلِ فروتن را قرار بده
شاید بی هیچ معجزتی
آن سُرخی ی مرموز
آن قَدَحِ گمشده را یافتی.
من نقشٍ عاشقِ خویش
از یاد برده ام
در شکوهِ معطّرِ پستان هات،
و آن حجمِ خوابگونه ی آرام،
آن رویاهایِ خاکی ی حامله؛
در نی نی ی مرطوب چشمانت
از خاطرم نرفته است.
با سینه ای پُر از من،
در من نگاه کن
ببین!
آفتابگردانی در می سرگردان است!
و بامدادِ سترون؛
در هیئتِ عاشقی مست
این شبِ بی پایان
این شبِ بی باران را
باور نمی کند.
خبرها، گزارش ها و تصاویر بیشتر را در تلگرام اخبار روز ببیند!