جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

گزارش سی وچهارمین جلسه محاکمه‌ی حمید نوری (عباسی) از استکهلم – امیرجواهری لنگرودی

     توضیح:

 طی هفته یازدهم سی وچهارمین،جلسه دادگاه حمید نوری (عباسی)، درسالن ۳۷دادگاه مرکزی شهراستکهلم پایتخت سوئد روزسه شنبه ۲۷مهر۱۴۰۰برابر نوزدهم (۱۹) اکتبر۲۰۲۱به جرم مشارکت درکشتارزندانیان سیاسی درتابستان ۱۳۶۷، کارخود را به پیش برد.

درروزسه شنبه خانم ویدارستمعلی پور،همسر”مجید ایوانی” عضو سازمان فدائیان خلق ایران‌(اقلیت) زندانی اعدامی گوهردشت وبرادرش پرویز”رستمعلی پور”زندانی اعدامی،ساکن استکهلم،ازفعالان سیاسی و از خانواده های جانفشانان کشتارزندان گوهردشت سال۶۷، درصبح روزسه شنبه نوزدهم اکتبربا اظهارات خود برای دادگاه  بعنوان بیست وسومین شاکی وشاهد بعد ازخانم ها وآقایان:

۱-ایرج مصداقی۲- نصرالله مردانی۳- مهدی برجسته گرمرودی ۴-همایون کاویانی ۵- سیامک نادری۶- محسن اسحاقی ۷-رمضان فتحی ۸- مهدی اسحاقی ۹- علی اکبربندلی(اکبربندعلی) -۱۰مسعود اشرف سمنانی۱۱- سولمازعلیزاده ۱۲- احمدابراهیمی ۱۳- فریدون نجفی آریا ۱۴- خانم ساراروزدار۱۵- حسن گلزاری(بخش اول) و حسن گلزاری(بخش دوم) ۱۶- مجید جمشیدیت۱۷خدیجه برهانی ۱۸- سید حسین سید احمدی ۱۹- مهنازمیمنت نژاد۲۰مهری حاجی نژاد۲۱سیدجعفرمیرمحمدی برنجستانکی  ۲۲ – صدیقه حاج محسندراین دادگاه شهادت داده‌اند.

دراین یادداشت اظهارات ویدا رستم علی پور، ساکن استکهلم صبح روزسه شنبه با دادگاه استکهلم را انعکاس می دهم.

فرازهایی ازاظهارات “ویدارستمعلی پور”ساکن استکهلم ازشاکیان خانواده های اعدامی دادگاه حمید نوری ، به دادگاه استکهلم ارائه گردید!

*- ویدا بیان داشت:مادرم گفت که مادرهمسرم “مجید” رفت و وسائل “مجید” را تحویل گرفته است. چند تکه لباس ویک سری وسائل خصوصی. اما پدرومادرهای دیگری که قبلابچه هاشان رااعدام کرده بودند.مثل همسرخواهرم،آنها را درخاوران که ابتدامعروف به “لعنت آباد” بود وبعدا پدرومادران آنجارا به اسم “گلزارخاوران”نام گذاشتند. بخاطر اینکه “لعنت آباد”اسم خیلی بدی برای چنین مکانی است،بدین خاطرخانواده ها اسم اش “گلزار”یعنی گل هایی که درآن خاک خوابیده اند!اما بعد ها فهمیدیم که همسرم وبرادرم رادرخاوران درگورهای دستجمعی جای داداند!

*- ویدا یکی ازهم بندی های همسرم به نام “محمد ایزد جو”برام تعریف کرد که اززندان”اوین”با “مجید”هم بند بوده وبعد ازآن به گوهردشت آمدند، دراینجاهم با”مجید”دریک بند بوده است.ودرتاریخ نهم(۹) شهریورکه می خواستند”مجید”رابرای اعدام ببرند.ماهمدیگررابغل کردیم وخداحافظی کردیم.

*- ویدابا بیان غمین و اندوهبار گفت در پاسخ این پرسش وکل مشاورش گفت:«درسی وسه (۳۳)سال پیش همسرم”مجید” وبرادرم”پرویز”را شکنجه  کردندوکُشتند ودرگورهای دستجمعی گذاشتند!»- بغض فروخفته “ویدا” تمام دادگاه را به سکوت کشاند- وادامه داد: « درسی وسه (۳۳)سال پیش، پرونده آنها بسته شد،ولی تنها آنها را نکُشتند، بلکه نیمی ازما راهم کُشتند.ما زندگی می کنیم، اما خوشبخت نیستیم.شادی هامان زود گذراست،ولی این داستان غم انگیز، همیشه با ما است، دروجود ما رخنه کرده وما با آن زندگی می کنیم!»

*- ویدا ادامه داد:«آنها برادرجوان وشجاع من راکُشتند و به جایش یک ساعت دادند!»وبا کلامی دل انگیزوعاشقانه بیان داشت:«همسردلبند وعشق من را کُشتند،به من این حلقه را دادند.» من دلم می خواهد که عکس اش را ببینید، چون اسم تنهاکافی نیست .چهره این آدم را ببینید

*********

فضای عمومی اظهارات ویدارستمعلی پورساکن استکهلم به دادگاه استکهلم صبح روزسه شنبه۲۷مهر۱۴۰۰برابرنوزدهم(۱۹) اکتبربیان داشت!

رئیس دادگاه :اسم من توماس ساندراست ورئیس این دادگاه هستم! بازپرسی ازشما ازطرف دادستان ها خواسته شد که سمت راست شما نشسته اندواین بازرسی دررابطه باشوهرت”مجیدایوانی”است.وقتی صحبت های دادستان ها با شما تمام شد.سایروکلا که اینجا نشسته اند،می توانند ازشما پرسش نمایندوهمچنین وکلای مدافع نوری که سمت چپ شما نشسته اند، می توانند پرسش نمایند. هرکدام ازاینها که بخواهندازشما پرسش نمایند،خودشان را به شما معرفی می نمایند.

وکیل مشاورشماکه کناردستتان نشسته است،”بنت هسلبری”است. ابتداوکیل تان صحبت میکند.درحد بیان مقدماتی درمعرفی تان وهمسرتان”مجید ایوانی”وبعدازآن بازپرسی شروع می شود.رئیس دادگاه؛بفرما”بنت هسلبری” صحبت کنید.

وکیل مشاور: تشکرمی کنم.”بنت هسلبری” درباره “ویدا” می گوید:”ویدا” در خانواده ای بزرگ شده که کلامجموعه شان شش(۶) نفروهمه آنها چپ گراوفعال بودند.اوهم مثل بقیه خانواده های دیگرکه این بلاسرشان آمد، ازهمان دسته است.یک برادرداشته به نام”پرویز”که درسال۶۷اعدام شدند وحتی نشد که آدم بفهمد درکدام زندان اعدام شده است. شوهرخواهرایشان هم اعدام شده است.ولی کسیکه این پرونده درموردآن است، شوهر”ویدا” به نام”مجید ایوانی” است.”مجید” متولد۱۳۳۵برابر۱۹۵۶میلادی،در لیست (C) شماره پنج(۵) جای دارد.”مجیدایوانی”دانشجوی دانشگاه بود وبا”ویدا” باهم زندگی می‌کردند.هردویشان طرفدارمارکسیسم و هوادار سازمانی به سازمان “فدائیان اقلیت” بودند. موقعی که “مجید” دستگیرشد، شش ماه بود که”مجید”و”ویدا”با هم ازدواج کرده بودند.”مجید” جلسه‌ای با سازمان‌شان داشت وبه خانه برنگشت ومعلوم هم نیست که محل دستگیری اش کجا بوده است.امااین دستگیری درماه آبان ۶۴برابراکتبر۱۹۹۵رخ داده است.همان وقت”ویدا”مجبوربه زندگی مخفی شد تا وقتی که ازطریق ترکیه به بیرون آمدوآن برابرسال ۸۶ بود. یعنی ازسال ۸۶ “ویدا” به سوئد آمد وشوهرش همچنان درزندان بود.دراین میان مجید هم به پدرومادرخودش وهم پدرو مادر”ویدا”تعریف کرده است که برای او(مجید)پانزده(۱۵)سال حکم زندان بریده‌اند.”مجید”دردوزندان اوین وگوهردشت بود.”مجید” رابعدازماه مارس ۱۹۸۸به زندان گوهردشت آوردند. مادر “مجید”آخرین ملاقات با”مجید” را در اوین داشت.”ویدا”ازطریق هم بندی های دیگراین اطلاعات راگرفته که شوهرش”مجید”درنهم(۹) شهریور۱۳۶۷برابر  ۳۱اگوست۱۹۸۸،اعدام شده است! همین حد می خواستم بگویم، من اینجا می ایستم !

رئیس دادگاه: با تشکر بنت هسلبری، حالا نوبت دادستان ها است .

دادستان: یک سند کتبی است واجازه می خواهم که آنرا نشان بدهم.

رئیس دادگاه: صبرکنید که دستگاه راه بیفتد ومدرک را بگذارندتا ببینند.

دادستان : این مدرک را بگذارم !

رئیس دادگاه: این مدرک جدید است ؟

دادستان : نه ، قبلا هم نشان دادیم .

رئیس دادگاه : یعنی درکیفر خواست نوشته شده است؟

دادستان :مربوط به “ایران تریبونال”،است.درلیست شماره یازده(۱۱)هم است.    

دادستان : و”کتاب سیاه۶۷” که به شماره لیست شده است درهمان نکته ۳۵ آمده است.

رویس دادگاه : ازدادستان می پرسید :” کتاب سیاه۶۷” گفتید ؟

دادستان : بله!

دادستان:بخاطراینکه از”ویدارستم علیپور”، در”ایران تریبونال” ایران هم به طورکتبی وهم حضوری با مصاحبه شده است. برای اینکه در آنجا یک سری سئوالات درباره همسرش “مجید” ازاوشده است .دراینجا نیزمن می خواهم به آنها استناد کنم وآنهارااوبپرسم.الان هم گذاشتیم درآپارانت گذاشتیم . چند نکته را که درآنجا برای”تریبونال ایران”تعریف کرده رامن اینجااز اومی پرسم.خیلی چیزهای دیگرنیزدرآنجا گفته،ولی من همه چیزها راازاو نمی پرسم.ازجمله حرف هایی که تعریف کرده اینکه،آنجا هم گفته که برای شوهرش پانزده (۱۵) سال زندان بریده اند!همه اینها درصفحه ۱۴۵در پروتکل(J) یک.اسم شوهرش که درلیست اشخاصی که اعدام شدند. در پروتکل (JC) نوشته شده ودرقسمت تشریح جرم، توضیح دادیم که اسم شوهرش درآن « کتاب سیاه۶۷» هم درج شده است دراندکس،۶۱۲، لیست شده است!بعضی قسمت ها را طرح کردم و بعدا به آنها برمی گردم!

رئیس دادگاه : مرسی دادستان شروع می کنیم !بازپرسی را فیلمبرداری می کنیم با تصویروصدا برداری ضبط می کنیم . بفرما دادستان . بفرما شروع کنید!

دادستان: سلام “ویدا”، اسم من “کریستینا لیندف کارلسون” هست، من یکی ازدو نفر از دادستان های این پرونده هستم وامروزاکثرسئوال ها رامن از تومی پرسم. در این بازپرسی مهم اینستکه، کاملا مشخص باشد چیزهاییکه خودت شنیدی و دیدی بگویی خودم شنیدم و آنهایی را ازدیگران برایت نقل قول شده، بگویی ازدیگران شنیدم.همه ما کاملا مطمئن هستیم که زمان زیادی از آن حوادث گذشته،ممکنه بعضی چیزها یادت نیاد ، بنابراین از کلمات مطمئن نیستم و نمی دانم استفاده بکن تا مشخص بشود کدام ها را می دانی وکدام ها را مطمئن نیستی! باشه ؟

دادستان :یک کمی مختصرومفید برای ما بگو که زندگی ات با همسرت “مجید” درست قبل ازاینکه اودستگیر بشود، چطوربود؟

ویدا: من وهمسرم”مجید”با هم درتهران با هم زندگی می کردیم . هردو سیاسی بودیم وبا”سازمان فدائی اقلیت”همکاری می کردیم.ما بیشتر فعالیت هامان ، پخش اعلامیه، روزنامه های سازمان را پخش می کردیم که درآن اعلامیه ها وروزنامه ها،همواره به مردم آگاهی می دادیم که به حقوق اولیه خودشان که درخیلی ازکشورها به رسمیت شناخته شده است،واقف باشند!برای مثال مردم کشورمان؛ کارگران – کارمندان و … ماهها حقوق نمی گیرند ولی حق اعتراض ندارند، حق تحصن ندارند. 

دادستان:شوهرت شغلش چه بود وچه کار می کرد؟

ویدا: همسر من دانشجویی زبان انگلیسی در دانشگاه بود.

دادستان: خوب برویم سراع آن بخش دستگیرایشان،موقع دستگیری او،چه اتفاقی افتاد؟

ویدا:من آنروزآنجا نبودم وهمسرمن می خواست برود ویکی ازبچه های سازمان راملاقات بکند!زمانیکه می خواست ازخانه برود.ماازقبل با هم صحبت می کردیم که اگربرنامه رفتن سر قراری داردوبه هردلیلی بعد ازیک ساعت برنگشت،مابعدازچند ساعت خانه راخالی می کردیم .”مجید” سرقراررفت ودیگربازنگشت ومن مجبورشدم که خانه را ترک کنم.

دادستان:خبربعدی راچه شنیدی که چه اتفاقی برای ” مجید”افتاده است ؟

ویدا:وقتی”مجید” به خانه نیامد.من مجبورشدم که به مادروپدرش خبربدهم . که بروند دنبال کارش ودریابندکه درکجازندانی است ویاکجااورا گرفتند؟ اضافه کنم همزمان بامجید،برادرم”پرویز”هم درهمان زمان دستگیرشده بود.به همین دلیل پدرومادرمن وپدرومادرمجید،باهم به زندان های محتلف می رفتندوسراغ آنهارامی گرفتند که آنها کجاهستند.تاچندین ماه،ماهیچ خبری ازآنها نداشتیم یعنی هیچکس به آنها خبرنمی داد ومی گفتند که ما اینجا نیستیم وخبرنداریم.بعدازچندماه خبردادندکه برادرم”پرویز”وهمسرم “مجید”هردودرزندان “اوین”هستند.درفروردین ماه۶۵هم مادرم وهم مادر همسرم،اجازه ملاقات گرفتند.

دادستان:دراین فاصله که همه دنبال آنها می گردند که پیدایش کنند،تودرکجا هستی؟

ویدا:آن زمان من درسوئد هستم!

دادستان:آیادراین فاصله باخانواده خودت وباخانواده شوهرت ارتباط داشتی؟

ویدا:من بیتشربا مادرم درارتباط بودم ومادرم نیزازمادر”مجید”برایم خبر می آورد!

دادستان:اکی،پس این مطالب که الان تعریف کردی که دنبال آنهامی گشتند ،عمدتا ازقول مادرت است ؟

ویدا: بله

دادستان:خوب دیگرپدرومادرچه خبرهای به تودادند، که برای “مجید”چه اتفاقی افتاده است؟

ویدا:زمانی که مادرش به ملاقات”مجید”رفته بود.تعریف می کرد که حالش خیلی بدبودودوپاسداراورابرای ملاقات آورده بودند.بعدازچندین ماه “مجید” به مادرش خبرداد که به اوپانزده(۱۵)سال حکم دادند!

دادستان:چه اتهامی به اوبسته بودند که پانزده(۱۵) سال به اوحکم دادند؟

ویدا:بله،به جرم اینکه مارکسیست است و برابری طلب بوده است.باید بگویم درایران هرکسی که نظری مخالف نظام اسلامی داشته باشد،یا فکر دیگری داشته باشد،دگراندیش باشد، حتما زندانی ومجازات باید بشود !

دادستان:من درتم ادله اثباتی که به دادگاه معرفی کردم،گفتم:که مادرتوهم متعلق به “فدائیان” بوده است،درسته؟

ویدا:نه

دادستان:مادرت نه، بلکه همسرت … درسته؟

ویدا: کاملا درسته!

دادستان:چون تواسم دیگری بکاربردی.فکرکنم آدم می تونه بگوید:  “فدائیان” یا حزب “فدائیان” ، درسته ؟

ویدا: فدایی ، فدائیان دوقسم است،یکی “اکثریت”، ودیگری “اقلیت”

دادستان:خوب همسرت به کدام شاخه و دسته ربط داشته است؟

ویدا:ما “اقلیتی” بودیم که برعلیه رژِیم اسلامی تبلیغ می کردیم !

دادستان:بعد برای همسرت چه اتفاق افتاد؟

ویدا:وقتی ملاقاتش می کردند که می گفتند:پانزده(۱۵)سال حکم گرفته است.مادروپدرش هردویکباربه ملاقاتش میرفتند.دراواخرسال۶۶بودکه خبر دادند که دیگرملاقات نیست.یعنی آخرین ملاقات شان را دراوین داشتند وبعدادیگردراوین ملاقات نداشتند.البته دراردیبهشت۶۷دیگرملاقات قطع شد!

دادستان:آخرین ملاقتشان درکدام زندان بوده است؟

ویدا: دراوین

دادستان: خوب دفعه بعد ازایشان خبری می گیرید،چه خبری است؟

ویدا:دفعه بعد که برای ملاقات رفته بودند،گفتند که ملاقات نداریم.پرسیدند چرا؟ گفتند:نمی توانیم توضیح بدهیم،ولی پدرومادرهای دیگری که آنجا بودند،گفتند:ملاقات هاراقطع کردند،چراکه حوادثی دردرون زندان ها اتفاقی می افتد! 

دادستان:کی به آنجا رفت؟

ویدا:مادرمن برای دیداربرادرم پرویزومادرمجید برای دیدن همسرم “مجید”

دادستان:تا آنجایی که می دانی؛باهم میروند، یکروزمیروند ویا درزمان های مختلف میروند؟

ویدا:دقیق نمی دانم،بخاطراینکه من زنگ زدم وبا مادرم صحبت کردم،او بیشتردرباره برادرم توضیح داد.من فکرمی کنم درزمان های مختلف بوده است!

دادستان:خوب مادرت درباره همسرت چه تعریف کرد؟

ویدا:مادرم گفت که مادرمجید رفت ووسائل”مجید”راتحویل گرفته است. چند تکه لباس ویک سری وسائل خصوصی. اما پدرومادرهای دیگری که قبلابچه هاشان رااعدام کرده بودند.مثل همسرخواهرم،آنها را درخاوران که ابتدامعروف به “لعنت آباد”بود وبعدا پدرومادران آنجارا به اسم “گلزارخاوران”نام گذاشتند.بخاطراینکه “لعنت آباد”اسم خیلی بدی برای چنین مکانی است،بدین خاطرخانواده ها اسم اش “گلزار”یعنی گل هایی که درآن خاک خوابیده اند!اما بعد ها فهمیدیم که همسرم وبرادرم رادرخاوران درگورهای دستجمعی جای داداند!

دادستان:ازکجا فهمیدید ومتوجه شدید؟

ویدا:برای اینکه شنیدیم که تمام بچه های چپی و کمونیستی که درسال۶۷ گشتند را در”گلزارخاوران” درگورهای دستجمعی گذاشتند!

دادستان:خوب حالاوقتی که پدرومادرشما میروند ومتوجه می گردند که در موردبرادرت که اعدام شدندوپدرومادرهمسرت درمورد اومتوجه می شوندکه اعدام شده اند،توچی؟آیابا آنهابا پدرومادر”مجید”وپدرومادر خودت تماس داشتی ؟

ویدا:من بامادرم ارتباط داشتم،چون درایران یک جوی هست که بعدازاینکه بچه هارامی کُشند،پدرومادررا تهدید می کنند که اجازه ندارندکه سوگواری  کنند یا نشان بدهند که بچه هایشان راکُشتند واگربچه های جوان داشته باشند می ترسند که آن بچه های جوان را زندانی کنند.پدرومادرهمسرم خیلی می ترسیدندوو به این خاطربا ما تماس نمی گرفتند.

دادستان:خوب ازپدرومادرخودت شنیدی که درباره “مجید”ازپدرومادر “مجید” شنیده باشند که به آنها چه اطلاعاتی داده شده باشد؟

ویدا:به آنها اطلاعاتی ندادند.فقط به آنهاگفتند:که بچه های شمامُرتد، مارکسیست وبرعلیه جمهوری اسلامی بودندوما آنها را کُشتیم!

دادستان:یعنی به آنها گفتند : که ما اعدام کردیم،یعنی کلمه اعدام کردیم را دقیقا به کاربردند وبه آنها گفتند؟

ویدا: بله، گفتند: که ما آنها رااعدام کردیم واین هم وسائلشان!

رئیس دادگاه: با اجازه دادستان؛مداخله می کند ومی پرسد ؛ این نکته ای که الان به دادستان گفتی را از زبان کی شنیدی ؟

ویدا: از زبان مادرم

رئیس دادگاه:پس مادرت بوده که با مادرشوهرت تماس داشته است!دادستان شما ادامه بدهید!

دادستان:بعدازاین اطلاعات،آیااخبارواطلاعات دیگری ازدر باره همسرت “مجید” دراختیارات گذاشتند؟

ویدا: نه، ما هیچ اطلاعاتی نگرفتیم. چون درزمان های مختلف جمهوری اسلامی،روش های مختلفی دارند.مثلازمانی که همسرِخواهرم راکُشتند،به اوهیچ اطلاعاتی ندادند.یک روزما خبردارشدیم که اوراکُشتندویک وصیت نامه ازاو دادند!

دادستان:حالاما درباره رژیم حرف نمی زنیم،برگردیم سرهمسرت،بعداز این همه ماجرا درباره همسرت چیزی شنیدی؟

ویدا:وقتی که من به سوئدآمدم،گروه های مختلف باماتماس گرفتند.مااسامی بچه هایی که کشته شده بودندرابه آنها دادیم.ومن اسم همسرم و برادرم رابه آن گروههای مختلف دادم.بعدازآن،مادردادگاه”ایران تریبونال” شرکت کردیم.افراد زیادی آنجا بودند وشهادت دادند،چه زندانی،چه آنهایی که جان بدربرده بودند وچه خانواده جانباختگان. وقتی من شهادت دادم،یکی ازهم بندی های همسرم،که من قبلا نمی شناختم،آمد وبامن صحبت کردوتعریف کردکه با”مجید”هم بند بوده واوانسان خیلی خوب وخیلی مبارزبود وازاین حرف ها.!

دادستان:کی بود او ؟

ویدا:”رحمان دردکشیده”،بعدازاوچندین نفربا من تماس گرفتند.ازجمله :یکی ازهم بندی های”مجید”بود که درآخرین روزی که”مجید”داسشت به طرف “کمیته مرگ” می رفت با اودربند بوده است!

دادستان:کی بود ؟

ویدا: “محمد ایزد جو”!

دادستان: این چه اطلاعاتی به توداد؟

ویدا:برام تعریف کرد که اززندان”اوین”با “مجید”هم بند بوده وبعد ازآن به گوهردشت آمدند،دراینجاهم با”مجید”دریک بند بوده است.ودرتاریخ نهم(۹) شهریورکه می خواستند”مجید”رابرای اعدام ببرند.ماهمدیگررابغل کردیم وخداحافظی کردیم.

دادستان:اینها را کی گفت؟

ویدا:اینها را”محمد ایزدجو” گفت!

دادستان:تماس شما با ایشان کی بود؟

ویدا:من “محمد ایزدجو”رانمی شناختم، ولی دریک جلسه ای شرکت کرده بودم، وقتی اسم ازهمسرم”مجید” آوردم. این تماس حاصل شد!

دادستان:این جلسه درچه تاریخی است؟

ویدا:پنج (۵)یا شش(۶) ماه پیش،درآن جلسه گفتم که همسرم رادرسال۶۷  درگوهردشت کُشتند،بامن تماس گرفت وگفت:« درآخرین روزباهمسرتو بودم وحتی در- کتاب سیاه- هم،اسمش را ثبت کردم»!

دادستان: پنج (۵)یا شش(۶) ماه پیش،امسال را می گویید؟

ویدا: بله ، بله!

دادستان: اولین بارکه یک هم بندی او، به تواطلاعات می دهدکه با شوهرت وهمسرت هم بند بوده، آن چه زمانی بوده است؟

ویدا:قبل از”ایران تریبونال”من بایکی ازهمبندی های “مجید”،درهلند ملاقات کردم که”علی رضا امید معاف” که اسمش درلیست شاهدها است.او برایم تعریف کرد که درزندان با هم بودند. بعد ازآن همگی به گوهردشت رفتند.

دادستان:این ملاقات قبل از”ایران تریبونال”بود، درسته؟

ویدا:بله!

دادستان: کمی صبرکن تا یک سری مدارک ازاسناد اثباتی، نشان بدهم. انگاردر- کامپیوترمن گیرکرده- است .خوب همانطورکه گفتم،توبه اینجا رفتی وبعنوان شاهد،شهادت دادی؟اینجانوشتند: زمان دستگیری همسرت، سی  یک ساله(۳۱) بوده است ، درسته ؟

ویدا: نه،غلط است “مجید” بیست ونه(۲۹) ساله بود!

دادستان: چند سالش بود، وقتی که اعدام شد؟

ویدا:سی ویک ساله(۳۱) بوده است.بعبارتی بیست ونه(۲۹) ساله بود، دستگیرشد وسی ویک ساله(۳۱) بود، که اعدام شد! 

دادستان:من کمی نگاه کردم ودرباره صحبت هایت درجلسات”ایران تریبونال”،خواندم.درآنجاتوضیح دادی که عضو”فدائیان” بوده ودرآبان۶۴  دستگیرشده،واینکه اعدام شده است.اماتودرآنجا گفتی که درزندان”اوین” اعدام شده است. 

ویدا:من آنجااشتباه نوشتم.چون خودم مشخصات”مجید”رابرای”ایران تریبو نال”،محل اعدامش راکه زندان گوهردشت دادم،ولی درآنجااشتباهی گفتم! 

دادستان:میدانم الان مدت زمانی ازش گذشت، ولی چرا اشتباه نوشتی؛چی شد که اشتباه نوشتی؟

ویدا:می توانم بگویم که سال ها بودکه”مجید”راکشته بودند وارتباط جمعی خیلی ضعیف بود که مردم ایران خبرنداشتند.”ایران تریبونال”اولین فرصتی بود که مامی توانستیم به مردم بگوییم که برای ما چه اتفاقی افتاده است. درواقع من تمرکزم به این بود که نشان بدهم که چه اتفاقی درزندان ها افتاده است. برای من آنموقع چون مادرش،همسرم را درزندان اوین دیده بود، من به اشتباه اوین گفتم !

دادستان: اکی

ویدا:ولی اطلاعات زندان گوهردشت رامن خودم به “ایران تریبونال” دادم!

دادستان:یک لیستی است مربوط به”ایران تریبونال”،درآن لیست، اسم همسر شما است.درآن لیست نوشته شده که همسرشما درزندان گوهردشت اعدام شده است.حالاشما می دانید که این اطلاعات را کی داده بود؟

ویدا:من این اطلاعات رابه آنهادادم.

دادستان:پس شما این اطلاعات رامی نویسید،ولی آنجا که هستید یک مطلب دیگری می گوئید؟

ویدا:بعضی اوقات آدم وقتی دریک جمعی می نشیند واسترس می شود، یک سری چیزهارا ممکنه جا بجا کند واشتباه کند!

دادستان:حالاشماخودتان اینجا اسم”کتاب سیاه”را بردید.شما می دانید کی راجع به این کتاب اطلاعات داده است؟

ویدا: “محمدایزدجو”این اطلاعات را داده است!

دادستان: اکی،فهرست اینها راکه نگاه می کنید ۶۱۲ انگارگفتند؛که من ادعا می کنم که این همسرشما است.آنجا نوشته”مجید ایرانی”، حالاشمامی دانید که چراچنین سهوی شده است.چون “ایرانی”با “ایوانی” فرق می کند!

ویدا: من هیچ ارتباطی نداشتم ولی فکرمی کنم که اشتباه تایپ باشد !

دادستان:اکی، ولی خودتان فکرمی کنید که این همسرشما است. اینطوره؟

ویدا:آره،من درکتاب جدیدی که آنهامنتشرکردند،اسم همسرم رادرست دیدم!

دادستان:اکی ، مرسی . من پرسش هام تمام شد

رئیس دادگاه : متشکریم ازدادستان!

رئیس دادگاه:این آدم هایی که دراینجاازآنهااسم برده شدآقای”محمد ایزدجو”  و…، قراره ازآنها شهادت گرفته بشود؟ 

دادستان :آنها خودشان درلیست دادگاه هستند

رئیس دادگاه :اکی،کلام را به “بنت هسلبری”،می سپارم.خواهش می کنم!

وکیل مشاورهسلبری:این رابگویم:این جزءتم اثباتی مااست که کسان دیگری هم هستند که راجع به “مجید”صحبت خواهند کرد.ولی این بحثی است که مربوط به آتیه است !

وکیل مشاورهسلبری:چندسوال دارم.حالاشاید این یک سئوال جانبی است ولی اینطوری ازشما بپرسم:آیامادرتان”مجید” را دیده بود؟

ویدا:بله ، یکباردرزندان دیده بود!

وکیل مشاورهسلبری:شما می دانید کی بودوتحت چه شرایطی ایشان رادید؟

ویدا: اوخواسته بود که مادرم را ببیند وبا اوصحبت کند. – بغضی عمیق ویدارافراگرفته-وگفت:«مجیدخواسته بودبرایم پیغام بدهد،که ناراحت نباشم، خواسته بود که من راضی باشم که اوسرموضع اش مانده است»

وکیل مشاورهسلبری: می دانید که این زمانش کی بوده است؟

ویدا: نه ، نمی دانم!

وکیل مشاورهسلبری:آخرشما به من گفتید که مادرتان،جای مادرشوهرشما راگرفت!

ویدا: بله،برای یکی ازملاقات هایی که رفته بود،مادرم جای اوراگرفت.  من دقیقا نمی دانم چه تاریخی بود!

وکیل مشاورهسلبری:یعنی عملاهویتش راکه آنجا می خواست بدهد،هویت ایشان را داده بود، درسته ؟

ویدا: فکر می کنم . دقیق نمی دانم!

وکیل مشاورهسلبری:یک سئوال دیگر،شماازطریق مادرتانیامادرشوهرتان ،اسم حمید عباسی را شنیدید؟

ویدا:من اسامی مختلفی را ازمادرم شنیدم.مادرم وقتی به زندان های مختلف میرفت وسئوال می کرد.همیشه یک سری اسامی رامی گفت:ازجمله: “نیری”، “حاج کربلایی”،”حاج محمود”ومن یکی ودوباراسم”عباسی” را شنیده بودم . 

وکیل مشاورهسلبری:می دانید که این اسامی رادرچه ارتباطی گفته بوده است؟

ویدا: دقیقا یادم نیست.هرآنگاه که من زنگ میزدم.مامانم برایم تعریف می کرد.«ما به زندان رفتیم،یک سری آمدند با ما برخورد کردندوگفتند: بروید، اسامی را می گفت:”حاج کربلایی”خیلی روی سرمان داد میزد.بعد یکی و دوبارهم اسم “عباسی”را آورد!» 

وکیل مشاورهسلبری:یک مقدارهم فکرکردم، خیلی کوتاه توضیح بدهید که اعدام “مجید”و اینها چه تاثیری روی شما داشته است!

ویدابا بیان غمین و اندوهبار گفت در پاسخ این پرسش گفت:«درسی وسه (۳۳)سال پیش همسرم”مجید” وبرادرم”پرویز”را شکنجه کردندوکُشتند ودرگورهای دستجمعی گذاشتند!»- بغض فروخفته “ویدا” تمام دادگاه را به سکوت کشاند- وادامه داد : « درسی وسه (۳۳)سال پیش، پرونده آنها بسته شد،ولی تنها آنها را نکُشتند، بلکه نیمی ازما راهم کُشتند.ما زندگی می کنیم، اما خوشبخت نیستیم.شادی هامان زود گذراست،ولی این داستان غم انگیز، همیشه با ما است، دروجود ما رخنه کرده وما با آن زندگی می کنیم!»

ویدا ادامه داد:«آنها برادرجوان وشجاع من راکُشتند و به جایش یک ساعت دادند!»وبا کلامی دل انگیزوعاشقانه بیان داشت:«همسردلبند وعشق من را کُشتند،به من این حلقه را دادند.» من دلم می خواهد که عکس اش را ببینید، چون اسم تنهاکافی نیست .چهره این آدم را ببینید

وکیل مشاورهسلبری:ازویدا خواست که می تونه ادامه نده … گفت: من سئوال زیادی ندارم.خواستم بپرسم:شماکمک حرفه ای گفتید برای این ناراحتی ها و افسردگی که دارید؟

ویدا: من اوایل که آمدنم پیش دکترنمی رفتم. یکبار- بعد ازسرماخوردگی-  به پزشکی منطقه زندگی ام ( ورد سنترال- VårdCenteral) رفتم .    دکترازمن پرسید:سرما خوردید؟ من خیلی گریه کردم.دکترازمن پرسید: درخونه ات اتفاقی افتاد،کسی تورا اذیت می کند؟ برایش تعریف کردم که همسرم و برادرم را کُشتند!

 دکتربه من پیشنهاد کرد:که پیش یک روانشناش بروم.من یک مدتی پیش روانشناس می رفتم وبا من صحبت می کرد.

وکیل مشاورهسلبری: خوب ارتباط شما با این روانشناس چه مدتی بود؟

ویدا: یک سال بود که درنزد دکترمی رفتم. روانشناس به من گفت: «که باید این را قبول کنم که این قتل عام و جنایت اتفاق افتاده و من درکنارآن ، باید زندگی کنم!»

و کیل مشاورهسلبری: مرسی ویدا، من اینجا می ایستم

رئیس دادگاه :مرسی ازشما…ببینم ،بنت هسلبری وسایرطرفین قضیه آیا سئوالی دارند؟

رئیس دادگاه: انگارازجانب وکبل مدافع است .بفرمائید !

وکیل مدافع نوری: سلام ویدا،من اسمم “توماس سودرکویست” است. من وکیل مدافع آقای حمید نوری هستم . ببینید ؛ من چند تا سئوال ازشما دارم .

ببینید شما امروزبحث “علی رضا امیرمعاف “را کردید که که به شما گفته بود که “مجید” را به گوهردشت برده بودند. واین اطلاعات را شما قبل از قضیه “ایران تریبونال” شما گرفته بودید.   

ویدا : بله

وکیل مدافع نوری: خواستم بپرسم: ملاقاتی را که با این شخص درکشور هلند داشتید، آیا دربازجویی پلیس تان هم گفتید؟

ویدا: آره گفتم ، ولی نمی دانستم که می خواهد دردادگاه سوئد شرکت بکند یا نه ، چون نخواهد که اسم اش را بگوید. من فقط گفتم : “علی امید”

وکیل مدافع نوری: اکی . راستش من علت اینکه این سئوال را طرح کردم، به خاطراینکه اسم اش درتحقیقات نیست.

وکیل مدافع نوری ادامه می دهد: خوب حالا شما این اطلاعاتی که از اقای “محمد ایزدجو”می گیرید. یعنی پنج (۵)یا شش(۶) ماه پیش درامسال، یعنی بعد ازصحبت های شما بعد ازاداره پلیس است؟

ویدا: بله !

وکیل مدافع نوری: خوب بعد این بحثی که شمادر”ایران تریبونال” کردید که”مجید”،درزندان اوین اعدام شده است.بعد آنجا گفتید:که من اشتباه نوشتم. حالاما خواندیم که “ایرانتریبونل” روند کارش چه جوری بوده است. چون تا آنجائیکه من می دانم ،هرکس یک شهادت کتبی ارائه داده، بعدش از همان طرف شهادت حضوری وشفاهی گرفتند.حالا که من خلاصه متن آنها را می خوانم . – به زعم من اینجوری است – اگرمن اشتباه می کنم .شما من رااصلاح کنید. چون آنجا نوشته شده که این بحث”مجید” دراوین اعدام شده . این درنوشته کتبی شما آمده است. درسته ؟

الان اینجوری به گوشم آمده که شما گفتید:آدم وقتی دریک جمعی می نشیندو می خواهد درمورد اینگونه مسائل صحبت کند،به آدم استرس دست می دهد. ولی حالا این قضیه که شما کتبا نوشتید که برادرمن دراوین اعدام شده، شما اینرا درجمع نگفتید،بلکه جایی نشستید ونوشتید وبه جمع ارائه دادید . 

ویدا: بله !

وکیل مدافع نوری: حالا دادستان لیست ایران تریبونال را نشان داد، یک جدولی آنجا هست، حالا گفتید ؛ آن اطلاعات براساس گفته های شما است.

ویدا: بله، من به جاهای مختلف اطلاعاتم را دادم . 

 وکیل مدافع نوری: اکی،گمانم شما گفتید که “مجید وقتی اعدام شد، سی و یک (۳۱) سالش بود ووقتی بیست ونه (۲۹) سالش بود، دستگیرشد. حالا آن لیستی که مادیدیم،آنجانوشته شد:”مجید”وقتی اعدام شده،سی ودو(۳۲) سالشاست.آیا شما به”ایران تریبونال”گفتی؛وقتی”وجید” اعدام شد، سی ودو(۳۲) ساله بود!

ویدا:شاید گفته باشم،چون چیزعجیبی نیست،بخاطراینکه سالیان سال گذشته ومن بعضی مواقع اشتباه می کنم،ولی همسرمن متولد ۱۳۳۵بود.اورا در سال ۱۳۶۴دستگیرش کردند ودرسال۱۳۶۷اعدام اش کردند!

وکیل مدافع نوری: اکی . پس من همین جا می ایستم!

ویدا : باید توضیح بدهم که در۱۹۵۶ همسرمن متولد شده است!

رئیس دادگاه:تشکر بزرگ ، دیگه سئوالی نیست؟

دادستان” چرا یک سئوال کوتاه و تکمیلی دارم!

رئیس دادگاه : بفرمائید!

دادستان:مرسی،شما خاطرتان هست که دربازپرسی تان درباره”علی امید” صحبت کردید؟

ویدا: بله!

دادستان:حالا بحث”علی امید” بود،درمورد ایشان چی گفتید؟

ویدا: من دراداره پلیس گفتم:که “علی امید” رادرهلند ملاقات کردم ودر باره همسرم با اوصحبت کردم.

دادستان: من فقط به وکلای مدافع یادآوری کنم که این اسم در چندین مورد آمده،ازجمله: درتحقیقات اف دو(F2) صفحه۴۰۴ وخواستم به همین اشاره کنم .

رئیس دادگاه : من فکرنکنم که وکیل مدافع،علامت سئوالش روی آن نبوده . ایشان می گوید که اسم کاملش نیامده است

دادستان: می گوید ؛ چرا ایشان در اساس کل قضیه را رد کرد

.کیل مدافع ایشان نی گوید: من بحثی که کردم که این اسم “معاف” به این صورت کامل در بازپرسی تحقیقات پلیس نیامده است و گرنه سر اسم کوچک ما بحثی نداشتیم . نام خانواده گی اش در تحقیقا ت نیامده و بحث مان این بود!

رئیس دادگاه : خوب خیلی ممنونم خانم رستمعلی پورکه آمدید وگفته های خودتان را اینجا بیان کردید.

آقای بنت هسلبری هم دیگر هیچ سئوالی ندارند. حالا نفر بعدی در ساعت یک ونیم، حالا اگر آن شخص اینجا هست، می توانیم ادامه بدهیم وتا ساعت یک و نیم منتظر نشویم .

دادستان : یک استراحتی بگیریم .

رئیس دادگاه : پس تنفس برای ناهار وهمان یک و نیم جلسه را با خانم لاله بازرگان ادامه می دهیم. !

**********

    بر پایه‌ی یادداشت‌های پیشینم با تاکید؛ برآنم:

دادخواهی بربنیاد حقیقت تعریف می گردد. تفاوت عظیمی است بین کسی که متهم است وکسی که می خواهدشهادت بدهد. شاکی وشاهد وشهادت اونباید برمبنای داوری سیاسی وایدئولوژیک بنا گردد. مهم این است که جنایت کشتارخونین وتاریخی تابستان۱۳۶۷ دراین دادگاه به رسمیت شناخته شود وبه جهانیان اعلام گردد که کلیت نظام جمهوری اسلامی برپایه فتوای امام مرگ”خمینی”چنین جنایت دهشتناکی رادراین زندان ودیگرزندان های سراسرایران درآن تابستان خونین آفریدند وامروزهم با بی پروایی هرچه تمامتر،برپهنه جامعه ما حکومت می کنند وجنایت می افرینند.فرجام دادخواهی با بُود جمهوری اسلامی ناممکن است!

دادخواهی همین است!هم صدا شدن بامادران،پدران،همسران و فرزندان همه‌ی ایرانیان خفته درخاوران‌های ایران، بدون گره زدن نامِ مبارزان با وام خواهی حقوق بشری اتحادیه‌ی اروپا که نماینده‌اش در جریان مضحکه‌ی نشست قاضی مرگ “ابراهیم رئیسی” برتخت قوه‌ی اجرایی کشورمان ایران،مهمان این جانی و حاکمیت جنایتکار بوده‌اند .

باری کارما ازامروز(دهم اوت۲۰۲۱)با دادگاه و محاکمه حمید نوری دراستکهلم تازه آغازشده است، پژواک صدای دادخواهی همه‌ی مردمان رنج کشیده و داغدار، به وسعت ایران باشیم!

جلسه بعدی دادگاه حمید نوری قرار است عصر سه‌شنبه ۱۹ اکتبر برابر ۲۷ مهر، ساعت یک ونیم برگزار می‌شود. در این جلسه بناست لاله بازرگان در مقام شاکی در رابطه با برادرش “بیژن بزرگان” بعنوان یکی ازخانواده های دادخواه خاوران به ارائه شهادت خود ‌بپردازند.

لینک یادداشت های دادگاه حمید نوری دراستکهلم

https://drive.google.com/drive/folders/1l_-DDPT0OmT6arD5agxkUrtLQkrNET6r?usp=sharing

https://akhbar-rooz.com/?p=132275 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x