جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

گزارش سی وپنجمین جلسه محاکمه‌ی حمید نوری (عباسی) از استکهلم – امیرجواهری لنگرودی

توضیح:

 طی هفته یازدهم سی وسومین،جلسه دادگاه حمید نوری (عباسی)،درسالن ۳۷دادگاه مرکزی شهراستکهلم پایتخت سوئد روزسه شنبه۲۷مهر۱۴۰۰برابر هیجدهم (۱۹) اکتبر۲۰۲۱به جرم مشارکت درکشتارزندانیان سیاسی درتابستان ۱۳۶۷، کارخود را به پیش برد.

درعصرروزسه شنبه خانم لاله بازرگان، خواهربیژن بازرگان هوادار”سازمان اتحادیه کمونیست ها”زندانی اعدامی در زندان گوهردشت ساکن استکهلم، ازفعالان خانواده های خاوران، روزسه شنبه نوزدهم اکتبربا اظهارات خود برای دادگاه  بعنوان بیست وچهارمین شاکی وشاهد بعد ازخانم ها وآقایان:

۱-ایرج مصداقی۲- نصرالله مردانی۳- مهدی برجسته گرمرودی ۴-همایون کاویانی ۵- سیامک نادری۶- محسن اسحاقی ۷-رمضان فتحی ۸- مهدی اسحاقی ۹- علی اکبربندلی(اکبربندعلی) -۱۰مسعود اشرف سمنانی۱۱- سولمازعلیزاده ۱۲- احمدابراهیمی ۱۳- فریدون نجفی آریا ۱۴- خانم ساراروزدار۱۵- حسن گلزاری(بخش اول) و حسن گلزاری(بخش دوم) ۱۶- مجید جمشیدیت۱۷خدیجه برهانی ۱۸- سید حسین سید احمدی ۱۹- مهنازمیمنت نژاد ۲۰-مهری حاجی نژاد۲۱-سیدجعفرمیرمحمدی برنجستانکی ۲۲صدیقه حاج محسن۲۳- ویدا رستم علی پور دراین دادگاه شهادت داده‌اند.

دراین یادداشت اظهارات لاله بازرگان ازخانواده های خاوران، ساکن استکهلم روزجمعه با دادگاه استکهلم راانعکاس می دهم.

فرازهایی ازاظهارات “لاله بازرگان” ساکن استکهلم ازشاکیان خانواده های خاوران در دادگاه حمید نوری ، به دادگاه استکهلم ارائه گردید!

برافروختگی حمید نوری(عباسی) ازاطلاق کلمه فاشیست به نظام جمهوری اسلامی در دادگاه…

*-  لاله بازرکان :جمهوری اسلامی که هیچوقت پاسخگونیست وجواب نمی دهد. ما خودمان باید بفهمیم که می دانیم اوعضو”اتحادیه کمونیست”ها است. دوسال و نیم هم ما را بلاتکلیف نگه اش گذاشتند دیگه،جواب نمی دهند که چرا این آدم دوسال ونیم، تفهیم اتهام نشده چرا درزندان نگه اش می دارید؟ ما با یک رژیم فاشیستی طرف هستیم که جواب نمی دهد!!                                                                         حمید نوری: به یکباره صدایش ازآن گوشه دادگاه درآمد؛ اجازه توهین نداره، رژِیم جمهوری اسلامی ایران. اوادامه می دهد:« فاشیست جد وآبادت است »

*- لاله بازرگان در برابرخبراعدام بردارش”بیژن”می گوید: واقعا نمیشه با کلمه گفت. کلمه کم می‌آورد، آنچه برما اتفاق افتاد. تمامی این سال ها ما شکنجه شدیم وما جوانی نکردیم.ازنوزده(۱۹) سالگی هرجمعه به خاوران رفتیم . هزاران نفررا در آن‌جا روی هم دفن کردند و جرئت نمی کنی که روی آن خاک پا بگذاری. برای اینکه داری روی جسد هزاران نفر راه میروی! مادرم در آنجا درختی کاشته بود، آن درخت را کندند، هیچ چیزی نمی گذارند آنجا بکاری . هیچ گیاهی را برای کاشتن نمی گذارند . فقط بلدزر می اندازند و خراب می کنند .                                                                                             

اینها “ناپدید شده گان قهری” اند، وواقعا این سوگواری تمام نمی‌شود، وقتی که توجسد نداری! من شمارا به ادبیات کلاسیک غرب ارجاع می دهم.من را به عنوان”آنتیگونه” ببینید.

من دنبال بازمانده پیکربرادرم هستم. من دنبال باقی‌مانده پیکرم برادرم هستم . لاله گفت: این آقا می داند – خطاب به نوری- این پیکرها کجاست؟ باید بازمانده آن پیکرها پیدا بشه، وبا آن احترامی که اینها شایسته اش هستند، دو باره خاک سپاری شوند.تا ما کمی به آرامش برسیم .                                                                                     اینها حتی درب خاوران را به روی ما می‌بندند و نمی‌گذارند برویم سوگواری کنیم.. الان کسانیکه می خواهند به خاوران بروند، کارت شناسایی آنها را کنترل می کنند و شماره آنها را یادداشت می کنند  با این وضعیت ما چگونه  به آرامش برسیم.؟

لاله می گوید: بله، یکی ودوباره به روانشناس مراجعه کردم وگفتندکه: «باید کناربیائید.» اما آدم چطورکناربیاید؟این وضعیت ما ؛ همانطور که ” هانا آرنت” می گوید:« وضعیت دهشت است . نه می توانی ببخشی و نه می توانی مجازات کنی». یک وضعیت وحشتناک است. وقتی درفاصله چهارو پنج هفته ۵۰۰۰ نفر را می‌کشند چگونه می‌توانی  با این مسئله کنار بیایی ؟!

     ****************

فضای عمومی اظهارات”لاله بازرگان”ساکن استکهلم به دادگاه استکهلم عصرروزسه شنبه۲۷مهر۱۴۰۰برابرنوزدهم(۱۹) اکتبربیان داشت!

رئیس دادگاه: قاضی “توماس ساندر”جلسه عصرسه شنبه باشاکی وشاهد”لاله بازرگان”رابااین ضربآهنگ آغازکرد.ببینم سالن شش(۶) را وصل کردند. 

  خوب ازحضارهم تقاضامی کنم که ساکت باشندوسکوت رارعایت کندد. وقتی من چنین حرفی میزنم یعنی اینکه یک ضرب باید سکوت رابلافاصله رعایت کنید! خوب پس ما دادرسی مان را ادامه می دهیم . اینجا خانم”لاله بازرگان” را با خودمان داریم. به ایشان وحضورشان درسالن دادگاه،خوش آمد می گویم.

لاله: ممنونم!

رئیس دادگاه:من می بینم که آقای “بنت هسلبری” نیزدرکنارشما نشسته است.خوب حانم “لاله بازرگان” شهادت ازشما رادادستان ها خواسته اندکه در سمت راست شما نشسته اند.دقت کنید که تم این صحبت ها درباره برادرشما “بیژن بازرگان”است.

لاله: بله چشم!

رئیس دادگاه: مرسی،صحبت ها را دادستان ها آغازخواهند دکرد.بعد اگرلازم سایرطرفین قضیه یا وکیل خودتان نیزازشما سئوال خواهندپرسید. بعد همچنین وکلای مدافع نوری که سمت چپ شما نشسته اند. طبعا همه آنهایی که از شما احتمالا سئوالی خواهند کرد، قبل ازطرح سئوال ها، خودشان را به شما معرفی خواهند کرد. سئوالی ندارید؟         

لاله: نه ، فقط می‌خواهم تشکرکنم ازدادگاه سوئد وسیستم قضایی سوئد و مردم سوئد که این فرصت را به ما دادند. ما قدردان‌شان هستیم، کارشان خیلی باارزش است!

رئیس دادگاه: مرسی، من کلام رادست وکیل شما”بنت هسلبری”می دهم تا مقدمه ای درطرح ماجرا برای ما بگویند. 

وکیل مشاوربنت هسلبری :خانم لاله درتهران بزرگ شدند. اودردانشگاه تحصیل کرده وازآنجا مدرک گرفتندوسال ۲۰۰۱ به سوئد آمدند.ایشان سوئدی بدون نقصی صحبت می کنند.  به غیر از برادرشان “بیژن”، همچنین خواهرش “لادن”هم دو ماه در اوین زندانی بودند. خانواده آن‌ها جمعا شش فرزند هستند وهمه درآمریکازندگی می‌کنند.”بیژن”متولد ۱۹مردادماه ۱۳۳۸برابر۱۱ آگوست ۱۹۵۹ است.ایشان درلیست سی(c)شماره شش است.”بیژن”درتهران دبیرستان را تمام می‌کند و ۱۷ ساله بود که برای ادامه تحصل به انگلستان رفت ولی در انقلاب سال ۱۹۷۹، بعد ازسرنگونی شاه، به تهران برمی‌گردد و به تحصیلات خود دردانشگاه ادامه می‌دهد. دانشگاه هم درسال ۱۹۸۰ در”انقلاب فرهنگی” بسته شد.”بیژن”حین تحصیل چه درانگلیس وچه درایران، یک فعال سیاسی چپ بود.علت دستگیری وی این بودکه جزوفعالان سازمان سیاسی به نام “اتحادیه کمونیست ها” بود.”بیژن”مسئول بخش انتشارات این سازمان بود. او ۲۳ تیر۱۳۶۱برابر۱۴جولای ۱۹۸۲دستگیرمی‌شود. طبق اظهارات خانم لاله ۱۰ یا ۱۵ روزپیش خانواده ازخبردستگیری اش مطلع می گردند. “بیژن بازرگان” را یک هم سازمانی اش اورا لومی دهد.عملا”بیژن” را گول میزنند سر قراری می‌برند و دستگیر می گردد. درتهران ده سال حکم به او می‌دهند. دادگاه او درسال ۱۳۶۳ یعنی بعد از ۲ سال دستگیری ایشان صورت می‌گیرد. اتهام اش عضویت به “اتحادیه کمونیست”ها بود. به این اتهام که نشریه آنها را می فروخت و کمک مالی به آنها می کرد. این مدت زمانی که درزندان بود ، آنرا جزء حکم زندانی اش به حساب نیاوردند وبه او۱۰سال زندان مجدد دادند.”بیژن “هم در زندان اوین وهم درگوهردشت بود واورا اوائل سال ۱۳۶۴به زندان گوهردشت می آورند. من به این دلیل این حرف ها را میزنم که خانواده اومی تواند رد نامه هایش را که درآن تاریخ بیرون می آمده وتاریخ انتقالش به گوهردشت را بگیرند.خانواده هنگامی ازاعدام”بیژن”خبردارمی‌شوند که به پدرش می‌گویند: به زندان اوین بروند و وسایل اورا تحویل بگیرند.واین برابربا تاریخ ۱۵آذر۶۷برابر۶ دسامبر۱۹۸۸می باشد.اما طبق گفته‌های هم‌بندی‌ هایش “بیژن” درتاریخ ۲۷ آگوست ۱۹۸۸اعدام شده است. حالا یک سندی است که من بدان استناد کرده ام وآن اینکه اداره ثبت احوال تهران گواهی مرگ “بیژن”را صادرکرده است. این سند درپروتکل الحاقی ازصفحه ۶۹ تا ۷۱ است. این ها را دادستان ها می توانند نشان دهند .چرا که دراساس – اسنادی اند که دادستان ها به آنها استناد – کرده اندو درپروتکل الحاقی شماره هفت(۷)است. آخرین تماسی که با “بیژن” بوده، عملا طی ماههای جون وجولای سال ۱۹۸۸ درزندان گوهردشت بود که پدرش با”بیژن”داشته است. من بعدا به آن برخواهم گشت، “بیژن بازرگان” ازیک بیماری رنج میبرد.”بیژن”بیماری مفاصل داشت که این بیماری عملا می‌توانست منجربه فلج شدن اوبشود اگر”بیژن”درمان نمی‌شد. اما خانواده خیلی تلاش کردند با مسئولین زندان گوهردشت دراین امر درتماس بودند. در این باره خانواده با”نیری”وغیرمستقیم با”ناصریان”صحبت کرده بودند. این ها جان کلامم بود که من می خواستم درآغازکار،به طوراجمال برای دادگاه توضیح دهم.

وکیل مشاورهسلبری: حالا من یک نکته را باید به این حرف ها اضافه کنم ؛ آن گواهی فوتی که من بدان استناد کرد.بعداخودخانم”لاله بازرگان”بیش‌ تربدان خواهند پرداخت. به خاطراینکه اینجا تاریخ فوت را ۲۸اگوست نوشتند ولی علت فوت راننوشته اند.- حالاایشان،خودشان بیشترخواهند پرداخت- اما این سند هرچی که هست،حداقل این رانشان میدهد که دولت ایران خودش اقرارمی کند که ایشان فوت کرده است وتاریخ فوت او را یکروز بعد از آن تاریخی که ما مستندا ،ثابت خواهیم کرد، نوشته اند. به هر رو سندی است که نشان می دهد که ایشان فوت شده است . این کل قضیه بود که من می خواستم خدمت تان عرض کنم .

رئیس دادگاه :مرسی آقای “بنت هسلبری”،به خاطراین طرح ماجرا، حالا ما بزودی دستگاه مان روشن بشود.منتهی این سند اثباتی که درصفحه ۵۶۲ آمده است . این را دادستان نشان بدهد وبعد دنبال کنیم!

دادستان: خوب چند مورد ازاین سند ها را من اینجا بررسی خواهم کرد. چندتای آنهارامادرابتدا کار درطرح دعوی گفته بودیم.حالا مختصر توضیح می دهم بعد که باخانم”لاله”صحبت می کنم،بیشترشرح خواهم داد.ببنید این ازکتاب”مهدی اصلانی”است به نام:«آخرین فرضت گل»،نمره شماره چهل وسه(۴۳) در مستندات پرونده است. بعد چند مطلب است درباره گزارش “عفو بین الملل”، با عنوان :”اسرارخون آلود”، نکته شماره هیجده(۱۸) است.بعدهم این سندجدید است که آمده یعنی همین “گواهی فوت” که تقریباجدید،به دست مارسیده است.مربوط به پنج سپتامبر ۲۰۲۱است.آخرین چیزی که به آن برخواهم گشت،عملاازکتاب آقای “مهدی اصلانی”است .همان کتاب« آخرین فرصت کل» یعنی نکته شماره چهل وسه(۴۳) است. این فعلا کل قضیه است!

رئیس دادگاه:خیلی ممنون به خاطراین توضیحات وما می توانیم، صحبت های خود راشروع کنیم. تمام این دادرسی،با صدا وتصویر ضبط خواهد شد. بفرمائید دادستان!  

دادستان :سلام “لاله”خانم،من اسم شمارا به شکل نسبی، درست تلفظ می کنم ، درسته؟

لاله: بله ، بله!

دادستان: اسم من ” مارتینا وینسلو”من یکی ازدادستان های این پرونده هستم. ولی من قبل ازاینکه سئوالاتم را برای شما طرح کنم،راسش خواستم مطلبی را خدمت شما بگویم . من به تمام کسانی که اینجا آمدند، گفتیم:یک بخش که درتصورشما است وشنیده شما است، یا مطالبی است که دیگران برای شما بازگوکرده اند،یعنی بگویید بازگوشده است.اگرچنانچه مطلبی است که نسبت به آن مشکوک هستید و نسبت به آن مطمئن نیستید، سریع بیان کیند که مطمئن نیستید. ببینید ،اینها اتفاقتی است که زمان زیادی ازوقوع آنها گذشته است وهمه می فهمند که آدم می تواند، آن دقت لازم را داشته باشد.

دادستان ادامه داد:اول من فکرکردم که این عکسی را که ابتدای کارنشان دادم ؛ روی صفحه بیاندازم. خوب حالا برادرتو”بیژن” اسمش بود یا “بیگن”؟   

لاله:  او”بیژن” نام داشت!

دادستان: شما می توانید اسم کامل ایشان را برای ما بگویید؟

لاله: بله ، “بیژن بازرگان”!

دادستان: اسم مستعاری و چیزی داشت؟

لاله: نه!

دادستان:ببینید،آیا اسم ایشان را به طریق دیگری می شد،غیرازآنچه الان در صفحه مان نشان می دهیم، آیا می شد املاء اش را بنویسید؟

لاله: ممکن است که بعضی ها با زد واچ (Z.H) بنویسند، ولی اغلب با جی(J) نوشته می شود!

دادستان:خوب،حالااین عکس،تا آنجا که من می فهمم،این عکس برادرت”بیژن” است . درسته؟

لاله: بله!

دادستان:این عکس شما با برادرت است یا کدام یک ازخواهرهات است؟  

لاله: نه خواهرم است که در”ایران تریبونال” شاهد بود. به نام”لادن بازرگان”

دادستان: خوب درآن عکس بالا؛برادرت “بیژن” چند سالش بوده است؟

لاله: فکرمی‌کنم این عکس، جزء آخرین عکسی است که چند روز قبل از دستگیری اش درخانه عمه ام گرفت وآن موقع ،۲۳ ساله اش است .

دادستان: خلاصه آن موقع، برادرت چند سالش بود؟

لاله: بیان ا ش کمی سخت است.یا بیست ودو(۲۲) سالش بود یابیست وسه(۲۳) سال، چون نوزده(۱۹)مرداد،اوبیست وسه (۲۳) ساله شده، این باید درتیرماه باشد یعنی یک ماه مانده که بیست و سه(۲۳) سالش بشود!

دادستان: حالا این یک کتابی است که آقای”مهدی اصلانی” نوشته است ، آیا شما با ایشان آشنایی دارید؟

لاله: بله!

دادستان:حالاایشان این اطلاعاتی که درباره برادرت دارد،چه جوری به ایشان رسیده است.؟ شما دادید، خواهرت داد، کی این اطلاعات رابه دست ایشان رسانده است ؟

لاله: هرساله برای گرامیداشت ازدست رفتگان کشتاروقتل عام شصت و هفت(۶۷)،درجای جای جهان سالگرد گرفته می شود.آقای”مهد ی اصلانی” دریکی ازنشست های کشتار وقتلعام۶۷درایالات متحده آمریکا،سخنرانی داشتند.خواهرم”لادن بازرگان”درآن سخنرانی شرکت داشت.خواهرم ازاو پرسید:«آیا”بیژن”رامی شناسید؟».- چون ماازهمه جان بدربردگان زندانی شده،می پرسیم که آیا برادرمان “بیژن”را می شناسند یا نه؟- درپاسخ به پرسش خواهرم”مهدی اصلانی” گفت:«اورادیدم،ولی دقیق بخاطرش نمی آورم و ذهنیت روشنی ندارم»وگفت:«من درحال نوشتن کتابی هستم ودرحال جمع آوری عکس ومطالبی پیرامون یکایک این عزیزان…ام ، شما چیزی دارید؟» نامه های برادرم درآمریکا بود که خواهرم به اودادوگردنبند – ساخته برادرم درزندان- پیش من بود که عکس اش رابرای آقای اصلانی فرستادم.این گردنبدی که اینجا است!

دادستان:حالابه این گردنبند،بازخواهیم گشت!آیادرآمریکا،فقط خواهرت “مهدی اصلانی” را دید یا خودتان هم بودید؟

لاله:نه،من نبودم و خواهرم بود.من بعد ها آقای”مهدی اصلانی” را دیدم و برای کتاب دومش بااوهمکاری کردم ومقاله ای برای کتاب دومش اش فرستادم!*  

دادستان:اکی،من اینجوری فهمیدم،وقتی”بیژن”دستگیرشد،شمادرتهران زندگی  می کردید. درسته؟

لاله:بله!

دادستان:اینجانوشته شد که”بیژن”درسال ۱۳۳۸درقوچان یا جای دیگری دنیا آمده است یا شهردیگری،قوچان کجاست؟

لاله:پدرم دبیرفزیک بود وتازه درس اش تمام شده بودوبه شهرکوچکی رفته بود وآنجا تدریس می کرد.”بیژن”تنها کسی است که محل تولدش تهران نیست. بدلیل اینکه دریک زمان کوتاه پدرم آنجا تدریس می کرد.بعد پدرم به تهران آمد وآنجا کارمی کردودرآنجا مدرسه داشت!

دادستان:اکی،خوب حالاازاین عکس می گذریم.شماگفتید:برادرتان بیست ودو (۲۲) یابیست وسه(۲۳) سال اش بود دستگیرشد، چه سالی بود؟

لاله: سال۱۳۶۱ بود. اما یک ماه فاصله است.من همیشه گفته ام که ۲۳ساله اش بود که دستگیرشد.ماه پنجم به دنیا آمدوماه چهارم دستگیرشد، درمجموع یک ماه مانده که ۲۳سالش بشود، دستگیرمی شود!.

دادستان:ولی این درست است که بیست وسه(۲۳)سال اش بود،که دستگیرشد. درسته؟

لاله : بله درست است!  

دادستان:من میدانم که ایشان فعال وعضویک تشکیلات سیاسی چپ بوده،اسم این سازمان چی بود؟

لاله:بله ، اسم اش” اتحادیه کمونیست”ها بود.!

دادستان:این حالایک سازمان بود یا یک حزب سیاسی بود؟

لاله:یک حزب سیاسی بود. درواقع اینها بیشتردانشجویان ازخارج کشوربودند که درزمان شاه به نام کنفداسیون معروف بودند.کفدراسیون به نام«احیا». وقتی “بیژن”درانگلیس بودباآنها همکاری می کرد.اینها اسمشان”احیا”بود.

  یعنی کنفدراسیون احیاء اسمش بود یعنی(اتحادیه دانشجویان ایرانی درآمریکا) بودند.اینها دانشجویان خارج ازکشوربودند.وقتی انقلاب شد،اینها به ایران باز گشتند.یک قسمتی ازاینهابعدازانقلاب منشعب شدند.یک قسمت اش، اسمش را گذاشت:« اتحادیه کمونیست»ها است.

دادستان:درسال۱۳۶۱بعد ازاینکه برادرتان دستگیرشد،چی اتفاقی می افتد ؟

لاله:بعد ازدستگیری ما خیلی نگران بودیم.ازاوخبرنداشتیم.اوبه بیرون رفت.من خودم شاهد بودم که کسی ازبیرون زنگ زدوبا اوقرارگذاشت واورفت ودیگر نیامد!خیلی نگران شدیم.مادرم شب هیچ نخوابید! ولی من بچه بودم،ولی احساس می کنم،بعد ازدوتا سه هفته، ازاو خبر گرفتیم،وخواهرم می گوید:بعد ازچهارماه خبری دریافت کردیم!

دادستان:تومی گویی من بچه بودم ، آنموقع چند سالت بود؟

لاله: من دوازده (۱۲) سالم بود!

دادستان:بعد تومی گویی،یک کسی زنگ زد.می دانی کی زنگ زدواصلا هدف و دیداراینها چی بود؟

لاله: بله،این شخص مسئول اتشارات بودوبرادرم دربخش انتشارات”اتحادیه کمونیست”ها کارمی کرد.اوزیرشکنجه رژیم اسلامی،یک قرارسوخته با برادرم “بیژن” درخیابان ” گاندی” گذاشت. او به ما گفت: که میروم، دوستم را ببینم.   

دادستان:قرارسوخته یعنی چی ؟

لاله:قرارسوخته یعنی قرار لُو رفته،اینکه الکی قرارگذاشته بودند،یعنی به جای آن دوست تلفن زننده، پاسدارها سرقرارآمده بودند.

دادستان:اکی،پس منظورازاینکه می گویی،کسی درانتشارات کارمی کرد، منظورتان ازهمین جریان سازمانی است که برادرتان با آنها همکاری می کرد ؟

لاله:بله، دقیقا.این آدم را قبلا گرفته بودند وبرادرم نمی دانست که اودستگیر شده  است .چون ارتباطات همه قطع شده بود. 

دادستان:خوب همه اینهاراشما ازکجا می دانید آخر؟اینکه برادرتان به بهانه یک تلفن بیرون میرود ودستگیرمیشود،اینها را شما ازکجا فهمیدید؟

لاله:من خودم خونه بودم وهمیشه دنبالش بودم وهمیشه با اوراه می رفتم .من خودم شنیدم وبه من هم گفت:دارم میرم دیگر. من خودم آنجا بودم.

دادستان:باشه، اوگفت: که من دارم میروم، ولی آیاگفت:که میرم تاکی را ببینم ؟

لاله: نه،هیچوقت درباره کارهای تشکیلاتی اش باما صحبت نمی کرد!

دادستان:نه من ماندم سراین قضیه که شما ازکجا می دانید که یکی کسی رد تشکیلات برادرتان،یک تله ای می چیند که به قول شما،برادرتان را به یک قرارسوخته بکشاند؟ ببینید چیزی که من دنبالش هستم اینستکه،این یک قرار سوخته است وبازبه آنجا کشیده شد به آنجا رفت یا نه این چیزی که بعد ها برای شما تعریف شد؟ گفته شد وبازتعریف شد؟.

لاله:هردوتایش. من خودم این جمله ازاوشنیدم؛ که پای تلفن گفت: اقا مدتیه خبری ازشما نبود. این را من شنیدم.بعد رفت ودیگرنیامد.حدس زدیم یا با شخص گرفتنش یا… . بعد ها ازطریق زندانیانی که آزاد شدند، خبرداد: اسم آن شخص را گفت واسم خیابانی را هم که دستگیرشد گفت که کجا بوده است. دادشم بچه ای نبود که با دوستی بیرون برود.همیشه توی خونه بود وسرش توی کتاب خواندن بودوشطرنج بازی می کرد.اگرچنین اتفاقی افتاد یعنی کارتشکیلاتی بود.خودمون این رامی فهمیدیم!  

دادستان: من فهمیدم . بعد گفتید: وقتی برنگشت، نگرانش شدید؟

لاله:خیلی شدید نگرانش شدیم ومادرم شب نخوابید. بعد به بیمارستان واینطرف وآنطرف رفتیم وخیلی گشتیم حتی دّم زندان ومی گفتند؛ نیست !

دادستان:خوب ،بعدا فهمیدید که برای برادرتان چی اتفاق افتاد؟

لاله:مادرم می گوید؛یک نفرزندانی اززندان آزاد شد وبرادرم به اوسپردکه «برو و به خانواده ام بگو؛ که نگران نباشند ومن درزندان اوین هستم.» وما اینجا یک کاغذ داریم که تاریخ بازداشت دارد !

دادستان:صبرمی کنیم ویک مقدارجلوترمی رویم.خاطرتان است که کی به شما اطلاع داده شد یا شما خبرموثق دستتان رسید که ایشان درزندان آوین است؟

لاله: دقیقا نمی توانم بگویم.ولی پیشترهم گفتم:یادوتاسه هفته بوده یاچهارماه بوده، بین این دوتا تاریخ!

دادستان:حالاشماکی وچطوری متوجه شدیدومطلع شدیدکه به چه دلایلی “بیژن” راگرفتند؟ 

لاله:جمهوری اسلامی که هیچوقت پاسخگونیست وجواب نمی دهد. ما خودمان باید بفهمیم که می دانیم اوعضو”اتحادیه کمونیست”ها است. دوسال و نیم هم ما را بلاتکلیف نگه اش گذاشتند دیگه،جواب نمی دهند که چرا این آدم دوسال ونیم، تفهیم اتهام نشده چرا درزندان نگه اش می دارید؟ ما با یک رژیم فاشیستی طرف هستیم که جواب نمی دهد!!

حمید نوری: به یکباره صدایش ازآن گوشه دادگاه درآمد؛ اجازه توهین نداره، رژِیم جمهوری اسلامی ایران. اوادامه می دهد:« فاشیست جد وآبادت است »

رئیس دادگاه تذکرداد:«ساکت!ببینید؛من قبلاهم بارهاگفتم؛هرکسی که اینجا صحبت می کند، باید احترام دادگاه وعفت کلام اینجارا (دادگاه) را نگه دارد . من می دانم همه مطلب برای گفتن دارند، کلی احساسات هم بروز می کند و رو می آید، ولی باید بدانید که اینجا امنیت قضایی وحرمت دادگاه چیزدیگری است . همگی باید مواظب کلام و گفتارخودتان باشیدویعنی امنیت قضایی این را ایجاد می کند که ما درمحیطی بنشینیم که آنجا آرامش برقرارباشد.هیچ کسی نباید دراین سالن بنشیند واحساس کند که اومورد اهانت قرارمی گیرد.هیچ کس . یعنی این خیلی مهم است که تمام جلسات این دادگاه هاباارزش وبا احترام برقرار بشودوبا درنظراین مطالبی که من خدمت همه تان عرض کردم،امیدوارم که همه تان درادامه کارخیلی رعایت کنیم.این کل چیزی است که من ازطرفین قضیه طلب می کنم !» مرسی از توجه شما!

بنکت هسلبری : اینجا کسی به حمید نوری حرفی نمی زند!

لاله : من به شخصی توهین نکردم. من رژیم جمهوری اسلامی رانام بردم .

 رئس دادگاه :«همه باید این رامتوجه بشوند،آن کسی که دراین سالن تصمیم می گیرد، من هستم !»

لاله: بله ، چشم!

رئیس دادگاه :«طبیعی ومشهوداست کلامی را که شما مورد استفاده قرار دادید؛ ازجانب دیگری برداشت بد،ازآن شد.ازاینروازتمامی اصلاحات وجملاتی که می تواند باعت چنین جوی بشود،خودداری کنید!»

لاله: بله ، چشم!

رئیس دادگاه : مرسی . دادستان ادامه بدهید!

دادستان:خوب لاله به مکالمه مان ادامه می دهیم.آنجورکه من فهمیدم گفتی ؛برادرت دوونیم سال زندان بوده است.

لاله: گفتم: دو و نیم سال بلاتکلیف زندان بوه است وگرنه اوشش سال زندان بوده است!

دادستان: اینکه دو ونیم سال آگاهی نداشته و نمی دانسته وبلاتکلیف درزندان بوده،توخودت باگوش خودت شنیدی یاچیزی است که مامان وبابات برایت تعریف کرده اند؟

لاله: نه،چیزی است که مادروپدرم گفتند.آنها ملاقات میرفتندوبرادرم به آنهاگفته بود.مادرسال های شصت ویک(۶۱)وشصت ودو(۶۲)، خواهروبرادری اجازه نداشت که خواهروبرادرِزندانیِ اش را ببیند ،بلکه فقط مادروپدرمی توانستند. من نمی دانم، اسم چنین رژیمی، چی است؟!

دادستان:می فهمم. خوب می دانید که برادرت کی به اوحکم اش ابلاغ شد ودرآن اتهامش چه بوده است؟

لاله: آنها حکم ابلاغ نمی کردند.- من مجبورم که بگویم – که رژیم چه جوری است. من چه جوری به شما توضیح بدهم . اینها که حکم ابلاغ نمی کردند. همه این موارد را برادرم به مادرو پدرم گفته و آنها به ما انتقال دادند!

دادستان:خوب پدرومادرت برای توتعریف کرده اندکه برادرت برای آنها تعریف کرده اند که اتهام و مجازاتش چه بوده است ؟

لاله:تا دوسال ونیم که مشخص نبود،بعدبرادرم گفت:یک روزمن رابه درون اطاقی صدا کردند،یک ملاآنجا بوده است وگفت:اصلا نمی دانستم که چه خبره… آن ملا مرتب می گفت وازمن می پرسید. من تا می آمدم حرف بزنم.گفت: خفه شو.بعد نگو که آنجادادگاه است و به اوده(۱۰) سال به جرم هواداری از”اتحادیه کمونیست”هاوفروش روزنامه “حقیقت”،یعنی روزنامه “اتحادیه کمونیست”ها و فعالیت درانتشارات،حکم دادند.برادرم ازاین حکم خیلی تعجب کرده بود واصلا انتظارچنین حکمی رانداشت.همه این جریانات رابرادرم درملاقات به مادرم گفت ومادرم به ما گفت.بعد هم بد ترازهمه گفتند:این دوسال ونیمی که ماندی،جزء این دوسال حساب نمی شود! 

دادستان: آیا تومیدانی که برادرت درکدام زندان بوده،حالااسم این راحکم نام می گذاریم . که این حکم به اوداده شده است،که اورا به آن اطاق می برند.این کدام زندان است؟

لاله: این زندان اوین است!

دادستان:برادرت چه مدت زمانی درزندن اوین بوده است، آیا می دانی؟

لاله:تمام این دوسال ونیم که بوده تاآخر۶۳بودوفکرمی‌کنم.بعدازگرفتن این حکم، اوایل۶۴به گوهردشت منتقل شد.

دادستان:آیا توتوانستی به زندان اوین بروی و به برادرت سر بزنی؟

لاله:فکرکنم که یکباررفتم،ولی سال های شصت ویک(۶۱)،وشصت ودو(۶۲) ،اجازه ملاقات نداشتم!

دادستان:اکی،خوب بعد که برادرت را به زندان گوهردشت می برند،آیا توانستی به ملاقات اوبروی؟

لاله:آنجاهم فقط اجازه داشتیم فقط سالی یکباربه مدت ده(۱۰)دقیقه ازپشت شیشه ببینیم.

دادستان:ده دقیقه برای هرنفری یا برای کل خانواده؟

لاله: نه برای همه،حتی پدرم گوشش سنگین بودوچیزی ازتلفن نمی شنیدواجازه نمیدادند که چیزی به اوبگوییم واجازه هم نمیدادند که حضوری اورا ببیند!.

دادستان:کلا می دانی که چند باربرادرت را درزندان گوهردشت دیدی؟

لاله: من درمجموع حدود پنج(۵) باراورا دیدیم !

دادستان: بنظرتوحال برادرت درزندان گوهردشت چگونه بود؟

لاله:شکایت نمی کرد. چون به هرحال خودش خواسته بودکه ازانگلیس برگردد وبه ایران بیاید.پدرم خیلی ناراحت بود و نمی خواست که اوبرگردد. ولی”بیژن” که فعالیت سیاسی را خیلی دوست داشت،هیچ شکایت نمی کرد،ولی خیلی به اوبد می گذشت.چون پا درد ومشکل مفاصل داشت.

دادستان: برادرت بیماری مفصلی داشت ، درسته؟

لاله:بله ، درست!

دادستان:آیا قبل ازدستگیری، دارویی مصرف می کرد؟

لاله: یکی بیماری ناشناخته ای بود ودرمان نداشت وبایدعمل جراحی می شد. او وقنی شانزده(۱۶) سالش بود،اورا به لندن بردند.جراح بعد ازدیدنش گفت:اوباید به سن رشد برسد بعد عمل شود!

دادستان:خوب آن مدتی که درزندان بود،تاجائیکه توخبرداری؛آیا تحت درمان قرارگرفت ودارویی به اودادند؟

لاله:نه،اصلا نمی گذاشتند.من درسال۶۷برای اوزانوبند بردم، ولی حتی زانوبند راهم اجازه نمی دادند.

دادستان:یادت می آید که آخرین بارکی برادرت را دیدی؟

لاله: نهم (۹) فروردین۱۳۶۷بود!

دادستان: یادت می آید که آن موقع چند سالت بود؟

لاله: من ۱۸ سالم بود .

دادستان: همراه بقیه خانواده به ملاقات برادرت می رفتید؟

لاله:نه،آنوقت مادروپدرم درایران نبودند.”بیژن”گفته بودکه جدابیاییدوماخواهر ها جدا می رفتیم. ما فقط سالی یکبارمی توانستیم اورا ببینیم.

دادستان:منظورت این بود که تو تنها می رفتی؟

لاله:بله ، دقیقا!

دادستان:بعدازتوکسی دیگری ازافراد خانواده برای دیدن “بیژن” اقدام کرد؟

لاله: بله، دوهفته بعد خواهرم”لادن” به دیدن داداشم رفت، بعدش”عموی”ی من به دیدن “بیژن”رفت!

دادستان: از لحاظ زمانی، عمویت کی به ملاقات رفت؟

لاله: اردیبهشت می شود یعنی ماه دوم سال۶۷ بود!

دادستان:خانواده شما چگونه مطلع می گردند که پسرشان اعدام شده است؟

لاله: درمرداد ماه”بیژن”ملاقات ممنوع می گردد،بعدماچهارماه اطلاع نداشتیم و همه ناراحت بودیم.مادرم به همه جامراجعه می کردوهیچکس جواب نمی داد تا بالاخره درسیزده(۱۳)آذراین تکه کاغذرابه اومی دهند.روی این کاغذ نوشته شده بود:سه‌شنبه ۱۵آذرساعت ۴ونیم بعدازظهرپدربیژن به درب اطلاعات زندان  مراجعه  کند.

دادستان: این چه تاریخی است؟

لاله:این درسیزده(۱۳)آذرسال۶۷،مادرم به درب زندان گوهردشت میرودوبه اومی گویند که پدرش بیاید.بعد پدرم به آنجا میرودوبه اویک ساک می دهندومی گویند:« پسرت راکُشتیم.اومُرتد بودوجایش درجهنم است وجسدش رابه شما نمی دهیم!» پدرم می گوید:« چراوبه چه جرمی؟»به اوجواب نمی دهند ومی گویند:« حق سوگواری ندارید!»

دادستان: این ماجرا درچه سالی است ؟

لاله: درآذرماه ۱۳۶۷ است!

دادستان: سیزدهم(۱۳) آذرگفتید: که مادرت رفته بود؟

لاله:بله، واین کاغذ را به دستش دادند که پدرم سه‌شنبه ۱۵آذر برود….!

دادستان: سئوالم این بود که برای چی،مادرت به گوهردشت رفت؟

لاله:برای اینکه”بیژن”درزندان گوهردشت بودواوهمیشه برای ملاقات برادرم به آنجامی رفت.میرفت به اوپول میرساندوحالش رامی پرسیدوپی اش بگیرد.چی شده که هیچ خبری ازاونیست؟ می گفتند:که سالن ملاقات خراب شده است. قبلا هم چنین اتفاقاتی افتاده بود که اجازه ملاقات نمی دادند.مثلاآنهادراعتصاب غذا بودند. ما که نمی دانستیم.ما مرتب به دم درب زندان گوهردشت میرفتیم تا خبری بگیریم ، ولی هیچ خبری نمی دادند!

دادستان:اکی . بالاخره یک احضاریه برای پدرت آمد؟

لاله:نه،این احضاریه نیست.یک تکه کاغذ است تابگویند:«یک انسان را کُشتند!»

دادستان: به پدرت گفتند: که به کجا بیاید ؟

لاله: من فکرکردم که پدرم به زندان گوهردشت رفت، بعد نه روشن شد که پدرم به اوین رفت ومادرم درهمان سیزده (۱۳) آذربه گوهردشت رفت و پدرم به اوین رفت. وقتی اینرا به ما گفتند: این یک نشانه ای بود که یعنی اوراکُشتند، چون قبلا دوستان دیگری بودند که این اتفاق برای آنها افتاد و می دانستیم .مثلا خانواده “بهکیش” ومادرم با آنها خیلی دوست بود.ما فهمیده بودیم که دوتا پسر اورا کُشتند.چون قبلا هم بند”بیژن”بودند. قبلا به آنها به عین همین پروسه اطلاع داده بودند.

دادستان: آن پسرها اسمش چی است؟

لاله:”محمود بهکیش”و”محمد علی بهکیش”ویک نفردیگرهم به نام”محسن رجب زاده”که دوست صمیمی مادرم بود.ساک”محسن رجب زاده” را زودتر از”بیژن”دادند. اینجا ما فهمیدیم که کُشتندش! 

دادستان: بگذارید که شماره اینهارابرای بقیه دادگاه بگویم:” محسن رجب زاده” شماره سی(C)، دوازده(۱۲)است.”محمدعلی بهکیش”و”محمودبهکیش”شماره بیست(۲۰)وشماره بیست ویک(۲۱) است ویکی دیگربه نام”محمدعلی پژمان” هم بود.اودرلیست سی(C)شماره پانزده(۱۵) است! این چهار نفری که الان اسم بردید، یادت هست کجا اعدام شده باشند؟

لاله:هرچهار(۴) نفردرزندان گوهردشت اعدام شدند!

دادستان:خوب حالابرگردیم به همان جلسه ای که پدرت باید درهمان پانزده(۱۵) آذربه زندان اوین بیاید.یادت می آید که وسائل برادرت را به پدر داده بودند؟

لاله: نه، نه ساک مربوط به برادرم بود و نه آن پیراهن، یعنی نه ساک مال”بیژن” بود و نه محتویاتش  و نه ساعتش که مال “بیژن” بود. یعنی یک ساک به پدرم داده بودند اما نه ساک و وسایل ساک و نه ساعتش را ندادند!. ساعت “بیژن” برای ما مهم بود. چون برادرم نظم خاصی داشت و همه امور را با ساعتش تنظیم می کرد و برای ما مهم بود که ساعتش را داشته باشیم.”بیژن” پسرمنظمی بود ، شاید وقت نکرده که ساکش را ببندد، نمی دانم چی شد!.  

دادستان: حالا این ساعت کجا رفت، آیا می دانید؟

لاله: سال ها این ماجرای ساک و ساعت برای ما خیلی مهم وشُوک آوربود.سال ها بعد که خواهرم”لادن” به اجلاس ایران تریبونال شرکت می کند.یک پسری به نام”منوچهر”می‌آید وبه خواهرم”لادن”می‌گوید:«ساعت بیژن پیش من است ومن آنرا به یادگاری برداشتم»

دادستان: می‌توانید فامیلی منوچهرچی بود؟ می دانید ومی خواهید بگوئیدیا نه ؟

لاله: نمی توانم بگویم.چون نمی دانم که می خواهد بگویم یا نه،الان بااوارتباطی ندارم!

دادستان:خوب حالادیگرسئوالی زیادی ندارم، ولی حالا این سئوال را می کنم . پدرت به زندان اوین رفته وآنجا به او خبرمی دهندکه پسرت رااعدام کردیم؟

لاله:بله،اغلب آنهایی که درتهران ساک گرفتند،همه به اوین رفتند وساک گرفتند. همه شان هم پاسدارها هستند که به آن کمیته هم می گویند!

دادستان:سئوالم راهنوزنگفته بودم:توازکجا این حد مطمئنی که برادرت را در زندان گوهردشت کُشتند یا اعدام شده است. چون پدرت که به اوین رفته بود؟

لاله:ما نامه هایی داریم که درگوهردشت است وآدرس اش هم زیرش است،ولی بچه هایی که بعدا بیرون آمدندوخبرآوردند وگفتند:که اورا درپنجم(۵)شهریوربه نزد”هیئت مرگ”بردند.بعداورابه سلول افرادی بردندومورس زده و گفته که دارند می کُشندواین گواهی فوت راهم که به ما دادند وتاریخ کشتنش راوفات نوشتند، شش(۶) شهریوراست ودوستایش تماما مربوط به گوهردشت بودند که خبردادند!  

دادستان:این دوستان کسانی اند که قراره بیایند دراین دادگاه شهادت بدهند؟

 لاله: بله آقای “مهرزاد دشتبانی”،… 

دادستان:خوب ازاین دوستانش که گفتی؛کسی است که دقیقترگفته باشند

لاله:آنها که خبرنداشتند.آنهاگفتند ومی دانستندکه بیژن رادرتاریخ پنجم (۵) شهریوربه “هیئت مرگ”بردندوبعد درسلول انفرادی شنیده شده که بردند و در آنجاهم مورس زده ودوستانش شنیدم که دوستش۱۳۶۶آزاد شده بودبه بیرون آمدند وآشنایانی داشت که تعریف کرد.

دادستان:چه سالی این شخص آزاد شد؟

لاله: اودرسال۱۳۶۶آزاد شد وبا ما رفت وآمد داشت وآنچه را کهاز دوستان هم بندش شنید درسال بعد یعنی۶۷به ما منتقل کرد.من اسم اش را به پلیس هم گفتم:اسمش “تیمور” است واوبچه هایی رامی شناخت که با”بیژن”بودند، دریک جمعی حرف زد که به ما منتقل کردند.  

دادستان:فهمیدم. حالاچند تا ازاین اسناد رامی خواهم درخاتمه نشان بدهم.این سند وقتی که دادستان داشت درقسمت تفهیم اتهام توضیح می داد.نشان داده شد.یک گزارشی را ازامنیستی به عنوان “اسرارخون آلود”این یک قسمتی ازآن لیست است.کلا چهل وهفت(۴۷) اسم درآن لیست نام برده است.امنیستی در سال۱۹۹۰ ازایران درخواست کرده بودکه توضیح بدهد که چه حادثه ای برای این افراد اتفاق افتاده است.اینجا اشتباهی نوشتند که برادرتورا در اِ شش (E6)،ولی سی شش (۶C) بیژن بازرگان، ایا این لیست برای شما آشنا است،آنرا قبلا دیدید ؟

لاله: بله ، دراداره پلیس آنرا به من نشان دادند.

دادستان:توهم نظرت همین است، این برادرت است ؟

لاله:بله ، دقیقا.ما مرتب به سازمان های بین المللی نامه می دادیم !

دادستان:اینجانوشته شده که برادرت به خارج ازکشورفرارکرده است!یعنی این جوابی است که درسال۱۹۹۰آنها داده اند که اوفرارکرده است !

لاله:بله،من که خبرنداشتم.وقتی اینها کاغذ فوت به ما دادند که در سال۱۳۶۷از دست رفت، نشان می دهد که اینها تا چه حد دروغگوهستند!

دادستان:مقامات ایرانی به خانواده توتاآنجائیکه شما اطلاع دارید،به شما گفتند پسرتان فرارکرده یا نقل مکان نموده است؟

لاله:نه، مادرم رفت وبه اوکاغذ دادند وگفتند به پدرش بگوبیا. پدرم رفت وبه اوگفتند:« پسرت مُرتد بود،اوراکُشتیم.» بعد به ما کاغذ فوت دادندکه شش(۶) شهریور۱۳۶۷،این شخص فوت کرد. ماعلت فوت را قبول نکردیم و گفتیم: بایدعلت فوتش را توضیح دهید. جرئت نکردند، اعدام را بنویسند، روی علت وفات را خط کشیدند، ولی به ماکاغذ فوت دادندکه درتاریخ شش(۶) شهریور۱۳۶۷،”بیژن” ازدست رفت!

دادستان: این برگه را می گویی؟

لاله: بله ، دقیقاهمین سند!

دادستان: اینها را ما تحویل دادیم وجزواسناد ضمیمه است درپروتکل الحاقی شماره هفت(۷)صفحه ۷۰۷۱ آمده است. این را برای هیئت دادگاه می گوییم.این هم بپرسم که: سند به چه شکلی به دست شما رسیده است؟

لاله: آنگاه که ساک “بیژن” را دادند، گفتند که بیائید .شناسنامه اوراباطل کنید. ما گفتیم: باید به ما یک مدرک بدهید که اورا اعدام کردید.ما دنبال یک مدرک می گشتیم که برادرم”بیژن”را اینها اعدام کردند،ولی آنهاگفتند:که نمی دهند. ما هم گفتیم:که نمی گیریم ودرنتیجه شناسنامه اش را نبردیم. شما خوبه درست بگویید: آنهامی خواستند،به مرگ طبیعی بوده وبااعلام فوت، شناسنامه آنرا باطل نمایند. ما هم گفتیم ومی گوییم: مرگ طبیعی نبوده وشما کُشتید و باید بگویید. برگه ای بدهید که اورا اعدام کردند.ما تا بیست ویک(۲۱) سال نگرفتیم . بعد مجبور شدیم برویم وبا وکیل رفتیم. وکیل دم درب زندان رفت وگفت: باید بدهید. آنها گفتند: که نمی دهیم . بعد این را دادند : بازداشت !

وکیل ما گفت:یک چیزی بدهید که مدرک ازدست رفتن “بیژن” دراینجا باشد.آنها هم گفتند: مدرک نمی دهیم که اعدام کردیم یا مدرک بدهید که بازداشتش کردید که این کاغذ را دادند. بعد رفتند این گواهی فوت را گرفتند که علت وفات را – دربرابراصرارما-علت فوت راخالی گذاشتند. اینجاهم علت وفاترا”فوت” نوشتند !!

دادستان: بگذار من این را ازشما بپرسم؛ آیا دلیلی داشت که شما بعد از بیست و یک(۲۱) سال، حالا یکباره به این فکر اقتادید که بروید و این برگه را بگیرید. دلیلش بعد از این همه سال چیست؟

لاله: دلیلش انحصاروراثت بود وپیگری آن بعد فوت پدرم برای پیگیری حقوقی و ثبتی به این مدرک مربوط به “بیژن” احتیاج داشتیم.ما درآنجا خانه ای داشتیم ومی خواستیم آنرا بفروشیم .   

دادستان:اکی فهمیدم.خیلی خوب پس این مدرک که الان داریم علت فوت- آنجا که خالی گذاشتند- درست است؟

لاله: بله ، دقیقا!

دادستان: حالا آن پائین ، محل تهران نوشته اند.شما فکرمی کنید که آنجا تهران نوشتند، آن درست است ؟ برای اعدام برادرت ، محلش باید تهران بوده باشد؟

لاله: نه ، غلط است . نه مثل همین علت وفات غلط است !

دادستان:ببینید تاریخ راهم همینجوری ششم(۶)،شهریور۱۳۶۷نوشتندیعنی برابر ۲۸اگوست۱۹۸۸است.

لاله: این تاریخ وفات است یعنی ششم شهریور۱۳۶۷ که به نظرم تاریخ درستی است.برادرم راتاریخ۵شهریوربردند به “هیئت مرگ”، بعد بردند سلول انفرادی، وروزبعد کاررا تمام کردند و این تاریخ ثبت وفات است.

دادستان: منطورت ششم شهریور ثبت شده است؟

لاله : ششم شهریورتاریخ قتل او است که به نام تاریخ فوت نوشتندولی تاریخ ثبت آنروزی است که مادرم رفته به اداره ثبت واحوال ومدرک راگرفته است. مشخصا نوشتند: که تاریخ وفات ششم شهریوراست!!

  دادستان : بعد تاریخش می بینیم۱۹۸۸است ، درسته؟

لاله: بله!

لاله : این تاریخ مراجعه مادرم به اداره ثبت و احوال است!

دادستان: پس تاریخ ۵ ماه مه ۲۰۰۹ است .

لاله: بله ،این تاریخ به ثبت رسیده ، اداره ثبت و احوال کشور است.

دادستان: آخرین چیزی که می خواهم نشانتان بدهم ؛ این هم یک صفحه ای است ازکتاب آقای “مهدی اصلانی”

لاله: بله، این گردنبندی است که برادرم برای من درست کرده به نام من، واسم من همین گل است یعنی لاله وپشتش نیزاسم من راحک کرده وآنرا ازدرون زندان درنوروزسال۱۳۶۶، با جا سازی درپوشک نوزادی بیرون فرستادوبه من کادو داد. بعنوان هدیه نوروزی!

دادستان: اکی مرسی . من دیگر سئوالی ندارم !

رئیس دادگاه: تشکرمی کنیم ازتیم دادستانی. حالا ببینیم کسی سئوالی دارد؟ از وکیل شما ، ایشان هم میگوید: من سئوال زیادی ندارم.

وکیل مشاور:ببینید این زیورآلات اززندان گوهردشت به دست شما رسیده است؟

لاله: ازسال ۱۳۶۴ به بعد،ما همیشه برای ملاقات به گوهردشت رفتیم.

وکیل مشاور:این سئوالی که مامعمولاوهمیشه می پرسیم، وقتی برادرت اعدام شده، تاثیرش درزندگی شما ودرشخص شما چه بوده وچه جوری زندگی شما را تحت شعاع خودش قرارداده است؟

 لاله : واقعا نمیشه با کلمه گفت. کلمه کم می‌آورد، آنچه برما اتفاق افتاد. تمامی این سال ها ما شکنجه شدیم وما جوانی نکردیم.ازنوزده(۱۹) سالگی هرجمعه به خاوران رفتیم . هزاران نفررا در آن‌جا روی هم دفن کردند و جرئت نمی کنی که روی آن خاک پا بگذاری. برای اینکه داری روی جسد هزاران نفر راه میروی!                                                                                        مادرم در آنجا درختی کاشته بود، آن درخت را کندند، هیچ چیزی نمی گذارند آنجا بکاری . هیچ گیاهی را برای کاشتن نمی گذارند . فقط بلدزر می اندازند و خراب می کنند .

اینها “ناپدید شده گان قهری” اند، وواقعا این سوگواری تمام نمی‌شود، وقتی که تو جسد نداری!

من شمارا به ادبیات کلاسیک غرب ارجاع می دهم.من را به عنوان”آنتیگونه” ببینید.

من دنبال بازمانده پیکربرادرم هستم. من دنبال باقی‌مانده پیکرم برادرم هستم . لاله گفت: این آقا می داند – خطاب به نوری- این پیکرها کجاست؟ باید بازمانده آن پیکرها پیدا بشه، وبا آن احترامی که اینها شایسته اش هستند، دو باره خاک سپاری شوند.تا ما کمی به آرامش برسیم .                                                                                     اینها حتی درب خاوران را به روی ما می‌بندند و نمی‌گذارند برویم سوگواری کنیم.. الان کسانیکه می خواهند به خاوران بروند، کارت شناسایی آنها را کنترل می کنند و شماره آنها را یادداشت می کنند  با این وضعیت ما چگونه  به آرامش برسیم.؟

وکیل مشاور: خوب ببینید شما با من صحبت کردیدوگفتید: وقتی ایران بودید، کمک ازروانشناس و اینها می گرفتید.

لاله: بله، یکی ودوباره به روانشناس مراجعه کردم وگفتندکه: «باید کناربیائید.» اما آدم چطورکناربیاید؟این وضعیت ما ؛ همانطور که ” هانا آرنت” می گوید:« وضعیت دهشت است . نه می توانی ببخشی و نه می توانی مجازات کنی». یک وضعیت وحشتناک است. وقتی درفاصله چهارو پنج هفته ۵۰۰۰ نفر را می‌کشند چگونه می‌توانی  با این مسئله کنار بیایی ؟!

.کیل مشاور :مرسی من دیگر سئوالی ندارم

رییس دادگاه: من یک سئوال کنترلی از شما بپرسم

لاله : بله بفرمائید !

رئیس دادگاه : آخرین ملاقاتی که با برادرتان بوده ، ماه اردیبهشت بوده،ظاهرا عموی شما،رفته و برادرت را دیده بود. این درست است؟

لاله: بله ، عموی ام بوده ، ولی بعدا من در پلیس نگفتم . پدرم آن موقع نبود و درتیرماه به دیدینش رفت. پدرم او را دید ولی نمی توانست با او حرف بزند و و از طریق تلفن  نمی شنید ، ولی تیرماه او را دیده بود. مادرم هم نبود. مادرم به خاطرمشکلات خانوادگی خارج ازکشوردرآمریکا بود. مادرم او را ندید

رئیس دادگاه:مرسی.پس دیداربعدی مادرشما سیزدهم(۱۳)آذربوده است.درسته؟

لاله: مادرمن در این تاریخ در گوهردشت بود ولی “بیژن” را که ندید.”بیژن” را کُشته بودند!

رئیس دادگاه : نه ، من می خواستم تاریخش را ببینم صحیح است یا خیر!

لاله: بله، این تکه کاغذ را دادند و گفتند: پانرده(۱۵)آذر، پدرم به اوین برود!

رئیس دادگاه : دقیقا

خانم لاله بازرگان خیلی تشکر می کنم و ببینم سایرین سئوالی دارند. وکلای مدافع هم سئوالی ندارند . پس ما ضبط را قطع می کنیم . خانم لاله بازرگان از شما خیلی تشکرمی کنم که آمدید وصحبت های خود را ارئه دادید. جلسه امروز تمام می‌شود وفردا ساعت نه (۹)شروع می‌گردد.

**********

    بر پایه‌ی یادداشت‌های پیشینم با تاکید؛ برآنم:

دادخواهی بربنیاد حقیقت تعریف می گردد. تفاوت عظیمی است بین کسی که متهم است وکسی که می خواهدشهادت بدهد. شاکی وشاهد وشهادت اونباید برمبنای داوری سیاسی وایدئولوژیک بنا گردد. مهم این است که جنایت کشتارخونین وتاریخی تابستان۱۳۶۷ دراین دادگاه به رسمیت شناخته شود وبه جهانیان اعلام گردد که کلیت نظام جمهوری اسلامی برپایه فتوای امام مرگ”خمینی”چنین جنایت دهشتناکی رادراین زندان ودیگرزندان های سراسرایران درآن تابستان خونین آفریدند وامروزهم با بی پروایی هرچه تمامتر،برپهنه جامعه ما حکومت می کنند وجنایت می افرینند.فرجام دادخواهی با بُود جمهوری اسلامی ناممکن است!

دادخواهی همین است!هم صدا شدن بامادران،پدران،همسران و فرزندان همه‌ی ایرانیان خفته درخاوران‌های ایران، بدون گره زدن نامِ مبارزان با وام خواهی حقوق بشری اتحادیه‌ی اروپا که نماینده‌اش در جریان مضحکه‌ی نشست قاضی مرگ “ابراهیم رئیسی” برتخت قوه‌ی اجرایی کشورمان ایران،مهمان این جانی و حاکمیت جنایتکار بوده‌اند .

باری کارما ازامروز(دهم اوت۲۰۲۱)با دادگاه و محاکمه حمید نوری دراستکهلم تازه آغازشده است، پژواک صدای دادخواهی همه‌ی مردمان رنج کشیده و داغدار، به وسعت ایران باشیم!

جلسه بعدی دادگاه حمید نوری فردا برگزار می گردد. در این جلسه علی ذوالفقاری، زندانی سیاسی در دهه ۶۰ و از جان‌به‌دربردگان اعدام‌های تابستان ۶۷ در دادگاه شهادت خود را ارائه داد. روزچهارشنبه ۲۰اکتبربرابر۲۸  مهر برگزار می‌شود. ذوالفقاری بعنوان یکی ازشاکیان و شاهدان به ارائه شهادت خود ‌بپردازند.

لینک یادداشت های دادگاه حمید نوری دراستکهلم

https://drive.google.com/drive/folders/1l_-DDPT0OmT6arD5agxkUrtLQkrNET6r?usp=sharing

==================

منبع :
* :(کتاب آواز نگاه ازدریچه ی تاریک از:مهدی اصلانی، روایت لاله بازرگان، گوشواری به دو گوش ام می آویزم.ص۳۰۲-۳۰۴)

*: (کتاب آواز نگاه ازدریچه ی تاریک از:مهدی اصلانی، روایت لادن بازرگان، عشق به جان ام بریز،ص۳۰۰۰۲)

https://akhbar-rooz.com/?p=132497 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x