پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

«عادی سازیِ امر غیرعادی» – مارال سعید

بررسی ساده ای از بود و باش زندگی کنونی مردم در ایران به سرعت به این نتیجه رهنمون می گردد که؛ کلیّه-ی پارامترهای سیاسی- فرهنگی و اجتماعی در جامعه-ی ایران برای عادیسازی جمهوری-اسلامی بعنوان یک کلکتیو غیرعادی بکار گرفته شده است. اما اگرچه بظاهر در رأس این امور، امر سیاسی-ست که...

  بررسی ساده ای از بود و باش زندگی کنونی مردم در ایران به سرعت به این نتیجه رهنمون می گردد که؛ کلیّه-ی پارامترهای سیاسی- فرهنگی و اجتماعی در جامعه-ی ایران برای عادیسازی جمهوری-اسلامی بعنوان یک کلکتیو غیرعادی بکار گرفته شده است. اما اگرچه بظاهر در رأس این امور، امر سیاسی-ست که خدمت اصلی را به این امر غیرعادی می کند، لیک بواقع جمهوری-اسلامی، بود و باش تاکنونی خویش را مدیون امر فرهنگی-ست! و این امر فرهنگی دارای دو سویه-ی حکومتی و مردمیست که یکدیگر را در امر عادیسازی امور غیرعادی همپوشانی می کنند

داستان از آنجا آغاز می گردد که در یک رفرندوم (١٢فروردین١٣۵٨) یک امر غیرعادی (جمهوری-اسلامی) وجاهت رسمی و عادی می یابد، و از آنروز جمهوری-اسلامی بعنوان اولین امر غیرعادی پا به مَنصه ظهور می نهد. (اگرچه پیش از آن نیز بسیار امور غیرعادی دیگر همچون اعدام های پشتبام مدرسه-ی رفاه بر چهره-ی جامعه چنگ انداخته بود.) امری که وجود و حضورش علیرغم تلاش بی وقفه و شبانه روزی مدیران و کارگزارانش و با گذشت چهل و اندی سال هنوز و همچنان در سیمای زندگی مردم ایران همچون امری غیرعادی و ناهنجار جلوه می کند.

کار در ابتدا آنچنان مُضحک بود که کسی را باور بر این نبود که به اینجائی برسیم که امروز هستیم. شاید بتوان به جرأت ادّعا کرد؛ کار از تقلید مدل فارسی حرف زدن خمینی آغاز گشت که هیچگونه همخوانی با دستور زبان فارسی نداشت. سپس پوشش اجباری زنان، گریم اسلامی مردان (با ریش و تسبیح و دمپائی در ادارات و سازمانهای دولتی) و همچنین حضور آخوندها بر مَسند هر آن کجا که فکرش را نمی کردی. و به این ترتیب ایران دیگری زاده شد و چنان گسترش و تداوم یافت که رختی شد بی قواره بر تن انسان ایرانی بی هویّت! انسانی که گوئی خود داوطلب پوشیدن این لباس بود، و آرام آرام هرآنچه که تا پیش از آن غیرعادی بود به امری عادی تبدیل گشت.

بررسی ساده ای از بود و باش زندگی کنونی مردم در ایران به سرعت به این نتیجه رهنمون می گردد که؛ کلیّه-ی پارامترهای سیاسی- فرهنگی و اجتماعی در جامعه-ی ایران برای عادیسازی جمهوری-اسلامی بعنوان یک کلکتیو غیرعادی بکار گرفته شده است. اما اگرچه بظاهر در رأس این امور، امر سیاسی-ست که خدمت اصلی را به این امر غیرعادی می کند، لیک بواقع جمهوری-اسلامی، بود و باش تاکنونی خویش را مدیون امر فرهنگی-ست! و این امر فرهنگی دارای دو سویه-ی حکومتی و مردمیست که یکدیگر را در امر عادیسازی امور غیرعادی همپوشانی می کنند.

برای شناخت منِ ایرانی نیاز است پدیده ای بنام “استبداد” را کمی واکاویم تا فاکتورهای تشکیل دهنده-ی آنرا بهتر بشناسیم.   “استبداد” در ایران: ۱- خشونت سیستم قهر ۲- نهاد دین بعنوان جاده صاف کن استبداد ۳- مردم استبداد پذیر

نهاد دین در فرهنگ ایرانی (ایرانِ متشکل از موزائیک اقوام مختلف) و در تمام دورانها، جایگاه ویژه داشته و شانه به شانه-ی حاکمان در استقرار، استحکام و اعمال قدرت نقش آفرین بوده است. بالطبع در این عرصه، مُروّجان ادیان مختلف، بازیگران اصلی بوده اند. اما این تمام واقعیت نیست. تنگ چشمی های طبیعت خشک و نیمه خشک فلات ایران، زمینه ساز اصلی نیازمندی ساکنان این منطقه به قدرتهای فرازمینی را در میان مردمان ساکن این ناحیه فراهم ساخته و حضور ادیان مختلف در پاسخ به این نیاز بوده است که در سیر تکوینی خود به سمت قدرت حاکم میل می نمودند.  

تاریخ ایران را هرگونه بخوانیم نمی توانیم مقطعی را بیابیم که نهاد دین نقش آفرین نبوده باشد، لیک آن تفاوت ماهوی در کنار قدرت بودن و یا در رأس قدرت (آنهم مطلق العنان) بودن در اینجاست که؛ دین هزاران سال در نقشی دوگانه الف- تحمیق توده ها ب- مشروعیت بخش قدرت حاکمه، ظاهر می شد و از دوازدهم فروردین ١٣۵٨ با قبضه-ی قدرت سیاسی، آن نقش دوگانه در لباسی با نام جمهوری اسلامی یگانه شد. 

در بررسی میزان نفوذ و قدرت اجتماعی نهاد دین در دوران معاصر نیز بوضح می توان دید؛ در مقطع رفورماسیون معروف به انقلاب مشروطه علیرغم آنکه روحانیت دست بالا را نداشت ولی به راحتی توانست مُهر و نشان خود را بر قانون اساسی آن بکوبد، و نهاد دین را بگونه ای بَر مشروطه خواهان تحمیل نمایند. 

اگرچه حضور رسمی روحانیون در دوران سلطنت رضا شاه کمرنگ و به حاشیه بُرده شد، اما پس از او بدلیل کاراکتر نیمه مذهبیِ محمدرضا شاه، این قشر مجدداً در کلیّه-ی عرصه های اجتماعی حضور و نقش پُررنگی یافت، و با توجه به همین شرایط بود که آنها توانستند شبکه-ی تشکیلاتی خود را در اَقصی نقاط ایران، دایر و فعّال نمایند، که در جریان انقلاب بهمن ١٣۵٧ همین پایگاه ها بسیار نقش ارزنده ای در به قدرت رسانیدن روحانیت شیعه بازی نمودند، و دقیقاً همین پایگاه ها بودند که از همان فردای پیروزی انقلاب و تاکنون پرچمدار عادیسازی کلکتیو غیرعادی جمهوری-اسلامی بوده و هستند.   

ساده ترین سوآل در مقابل گزاره-ی فوق، چگونه-گی اعمال این امر بواسطه-ی این شبکه خواهد بود؟! آنهم برای شبکه ای که تا پیش از انقلاب بهمن ١٣۵٧ کمترین کنش سیاسی را در عرصه-ی اجتماع و همچنین جامعه-ی روحانیت داشت و هیچگونه آموزش سیستماتیکی (باستثنای امر دینی) ندیده بود.

برای پاسخ به این سوآل نیازمند یک آنالیز چهار بخشی هستیم: ۱- جامعه-ی نیمه مدرن ایران یک جامعه-ی نوپاست که به جرأت می توان گفت؛ شبح مدرنیته یکصد و اندی سالست می کوشد پای در آن نهد، و بدلیل میانبُرها و میل به عبور سریع از جامعه ای سنّتی به یک جامعه-ی مدرن، در آن خبری از نهادهای مدنی استخواندار نیست. ۲- دین و فرهنگ دینی قدمتی به بلندای تاریخ این سرزمین دارد. در این فرهنگ “تکرار” کورکورانه و بدون پرسش در اجرای آنچه قائد اعظم تا … ملّای ده می گوید امری عادی و پذیرفته شده است. ۳- نحیف و بیمار بودن امر سیاست، که از عوارض دیرینه سال استبداد شاهی-ست که در دوران معاصر قوام و دوام یافته است، و عامل اصلی ناشناس ماندن امر “حقوق” است. ۴- و بالاخره مجموع عوامل سه گانه-ی برشمرده شده، در مردمانی تجلّی می یابد؛ هیجانی، وظیفه مدار، نااندیشمند و استبدادپذیر که برای احقاق حقوقشان در انتظارند یا دستی از “غیب” و یا از آستین “دربار و بیت” بَرآید!   

با کنار هم قرارگرفتن اِلمانهای فوق در مقطع بهمن ١٣۵٧ ما به این گزاره می رسیم که؛ جامعه ی ایران یک جامعه ی توده وار بی شکل هیجانزده بود که تلاش داشت برای خویش هویّتی در دنیای مدرن بجوید، اما بواسطه-ی آماده نکردن یا نبودن مقدمات و همچنین دستیابی روحانیت شیعه به قدرت سیاسی مطلق، همین تلاش بَدوی نیز به انحراف و سراشیبی مغشوش و مخوف “بی هویّتی” نوین درغلتید، که هنوز و همچنان در حال پس دادن تاوانی عظیم و وحشتناک بابت آنست.    

جامعه ای که از “دمکراسی” هیچ نمی دانست، جامعه ای که درک روشنی از “عدالت اجتماعی” نداشت، جامعه ای که در آن هیچیک از پایه های “مدرنیته” (از آنجمله تشکل های مدنی) دوام و قوامی نداشتند، پای در آخرین انقلاب قرن بیستم می نهد. طبیعیست در چنین بازی بَلبَشوئی، آنان که خشن تر، ریاکارتر، و به معنای واقعی کلمه “لُمپَن”تر هستند، میداندار خواهند گشت. و چه کس بهتر از آخوندها (مُروّجان اسلام شیعه) که از دیرباز رابطه ای ارگانیک بین آنها با لاتها و اراذل و اباش برقرار بود، می توانست نبض این جامعه-ی بی هویّتِ رها شده را در دست گیرد. توده ای که مار را از روی عکس می شناخت نه از روی نوشته و عکس رهبر خویش را در ماه می دید، آماده بود با کوچکترین اشاره-ی هر آخوند و ملّای دهی، دست به جنایت و نامردمی بیالاید. حداقل یک دهه اینچنین گذشت.   

“آخوند” اگرچه هیچگونه آموزش سیاسی ندیده بود، لیک خبره-ی ریا و تزویر بود و نیک می دانست این توده-ی بی هویّت را چگونه راه بَرد و آنان که در مقابلش می ایستند را بقول شیون فومنی چگونه همچون “کاس آقا” در پای درخت ازگیل دفن کند.

در کلیّه-ی ادیان “تکرار” آن وَحی آسمانی و کلیدواژه-ی عادیسازی و بقاست. مُروّجان دینی به تجربه دریافته اند؛ آنچه هر امر غیرعادی را در اَفواه جاانداخته و عادی می سازد صرفاً “تکرار و تکرار” است. این آموزه در طول قرون حلقه-ی گوش  مُروّجان مذهب شیعه نیز بوده و هست. بدین سبب؛ آنها پس از پیروزی انقلاب بهمن ١٣۵٧ با بدست گرفتن سُکّان سیاست کشور و نهادهای قهر، با تکرار و تکرارِ خزعبلات دوران جاهلیّت و با جنایات مکرّر در مکرّر، هر امر غیرعادی را عادی جلوه دادند، و از دیگر سو توده-ی بی شکل و هویّتِ ایرانیِ هیجان زده-ی کف به دهان آورده نیز تا یک دهه، می کرد هرآنچه را ملّا می گفت.

عادیسازی امور غیرعادی از همان ابتدا با مخالفتهای کمرنگ و کم خونی همراه بود که بواسطه-ی قِلّتِ نیرو، ره به جائی نمی بُرد. اما این داستان نمی توانست تا اَبد به همین شکل ادامه یابد. با پایان یافتن جنگ با عراق، آرام آرام مردم خودی تکاندند و پچپچه های مطالباتی زمینه-ی بیان یافت. از دیگر سو تعدادی از همانها که تا پیش از این زیر عَلمِ ملّا سینه می زدند به شک افتادند. به شک که آیا برای رسیدن به بهشت “عدل اسلامی” براستی بایست اینهمه جنایت و اَعمال غیرانسانی در مورد دیگر هم میهنانشان  روادارند؟ رفته رفته اما به کُندی، آنچه در دل داشتند را بر لب زمزمه کردند. با رساتر شدن این زمزمه ها بَر مردم و آنها آشکار گشت؛ تنها نیستند و دیگرانی نیز هستند که با و بَر آنچه می گذرد، همساز نیستند و شک دارند. در طول بیست سال  این تکانه ها اسباب آن گشت که کفه-ی جمهوریت آرام آرام تکانی بخورد و میل به سنگینی بَرَد. تکانه هایی که از زمان مرگ قاعد اعظم رفته رفته امکان برای بیان بیشتر و بیشتر مطالبات یافته بود. تا آنکه به صِرافت افتادند در مدنی ترین شکل ممکن این کلکتیو غیرعادیِ ناهنجار را اصلاح نمایند. اما از آنجا که نه حاکمیت قابلیت اصلاح را داشت و نه آنها نیروی لازم را در پشت سر خود داشتند، مجبور گشتند در مقابل سَدِّ سِکندرِ جهل و جنایت سپر بیفکنند و با خسارات بیشمار عقب بنشینند.

اما نهاد دین روش دیگری جز تکرار و تکرار برای عادیسازی امر غیرعادی جمهوری-اسلامی و دیگر امور غیرعادی مُرتبط  با آن، نه می شناسد و نه قابلیّت این شناخت را دارد. لذا چشم اسفندیار این امر غیرعادی (جمهوری-اسلامی) که تاکنون آنرا روئین تن ساخته همانا “تکرار” است و تنها راه نجات و برون رفت از سیاهی و تباهی ناشی از این امر غیرعادی در شرایط عدم وجود نهادهای مدنی، سرباززدنهای جمعی، خلّاق و فعّالِ مدنیست! تا به تداوم و در راه، بتوان ضمن ساخت فرهنگی بهتر و با پرداخت هزینه ای کمتر، گام در راه جداسازی امر دین از امر سیاست نهاد.  

برای ایجاد همپیوندی های ضرور مردمی در راه اجرائی ساختن این پروژه، لازم است فعّالین سیاسی- مدنی به دقت جنبش مطالبانی اخیر “آب زاینده رود” مردم اصفهان را آنالیز نموده و راهکارهای ابداعی و کاربُردی از آن استخراج و در شهرها و استانهای دیگر بکار بندند.

مارال سعید

این خود ویژه گی دینی، علیرغم دین گریزی حاصل از سلطه-ی سیاسی حکومت شیعی جمهوری اسلامی در میان طیف بزرگی از جمعیت ساکن این جغرافیا، نقش فرهنگی خاص خود را در زندگی ایرانیان بازی کرده و هم اکنون نیز می نماید.

https://akhbar-rooz.com/?p=133000 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
peerooz
peerooz
2 سال قبل

“۲- دین و فرهنگ دینی قدمتی به بلندای تاریخ این سرزمین دارد. در این فرهنگ “تکرار” کورکورانه و بدون پرسش در اجرای آنچه قائد اعظم تا … ملّای ده می گوید امری عادی و پذیرفته شده است.”.

ظاهرا “دین و فرهنگ دینی قدمتی به بلندای تاریخ این سرزمین دارد.” و در حقیقت نیرو و پتانسیلی ست که میتواند به جهات مختلف هدایت شود. هادیان این نیرو, رابطه تنگاتنگی با سلطان ظل الله داشته و اکثرا مطیع او بوده اند. ۵۰ -۴۰ سال پیش بواسطه دخالت ارباب دینا و جهت جلوگیری از پیشرفت کومونیسم, این رابطه بهم خورد و در افغانستان منجر به ظهور طالبان و در ایران منجر به آوردن خمینی و انصار او از پارس به ایران گردید. متاسفانه برای ارباب, این دو رژیم پس از برقراری, شروع به جفتک اندازی کرده و مزاحم ارباب شدند که نهایتا منجر به خروج ارباب از افغانستان گردید؛ اما چون وجود جمهوری”اسلامی” جهت دوشیدن غرب توسط اسرائیل ضروری ست, هرچند یک بار اسرائیل با شل کن سفت کن تخریبات, وجود خطر جمهوری “اسلامی” را به جهان یاد آور میشود ولی هیچگاه مایل به نابودی آن نیست. بنا بر این عجالتا خطری “جمهوری” را تهدید نمیکند.

و این هم درست است که “این خود ویژه گی دینی، علیرغم دین گریزی حاصل از سلطه-ی سیاسی حکومت شیعی جمهوری اسلامی در میان طیف بزرگی از جمعیت ساکن این جغرافیا، نقش فرهنگی خاص خود را در زندگی ایرانیان بازی کرده و هم اکنون نیز می نماید.” و مردم احتمالا از “جمهوری اسلامی” متنفر ولی هنوز مؤمن به دین اند.

ضمنا نظری به کامنتی در پای مقاله جنب طاهری پور https://www.akhbar-rooz.com/132815/1400/08/29/ ضرری ندارد.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x