جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

پیش‌گفتارِ “هانس مایِر” بر کتابِ «آگاهیِ نگون‌بخت» – محمدرضا مهجوریان

پیش‌گفتارِ “هانس مایِر” بر کتابِ «آگاهیِ نگون‌بخت. در باره‌ی تاریخِ ادبیاتِ آلمان از لِسینگ تا هاینه» – محمدرضا مهجوریان

فهرست:

۱- چند اشاره‌ی مترجم

۲- ترجمه‌ی پیش‌گفتارِ کتاب

۳- ترجمه‌ی پس‌گفتارِ کتاب

 ()()()

چند اشاره‌ی مترجم:

۱- کتابِ

” Zur deutschen Literaturgeschichte von Lessing bis Heine . Das  unglückliche Bewusstsein

« آگاهیِ نگون‌بخت. در باره‌ی تاریخِ ادبیاتِ آلمان از لِسینگ تا هاینه » که اکنون ترجمه‌ی پیش‌گفتار و پس‌گفتارِ ‌آن پیشِ‌رو است، در سال۱۹۹۰م  [ ۱۳۶۹خ ] در بنگاهِ انتشاراتیِ Aufbau Verlag آلمان چاپ شده‌است. چاپِ نخستِ آن در سالِ ۱۹۸۶ در انتشاراتِ Suhrkamp Verlag انجام گرفته‌ بود.

۲- بحث در باره‌ی بررسیِ نقشِ اجتماعیِ ادبیات [ که ظاهراً به‌طورِ عمده شاملِ داستان، نمایش‌نامه، شعر است ] یکی از بحث‌هایی است که شاید همزاد و هم‌سنِّ خودِ ادبیات است. این بحث‌ها، که گاه، با جَدَل‌های بسیار سهم‌گین همراه هستند، فقط بحث‌های به‌اصطلاح فنّیِ ادبی/ هنری نیستند، بل‌که آشکارکننده‌ی گوشه‌های مهمّی از تاریخِ جامعه نیز هستند. این بحث‌ها، در جامعه‌ی ایران هم پیشینه‌ای طولانی دارند. یکی از آخرین و پُر جَدَل‌ترین نمونه‌های آن، بحثی است که سال‌ها آغاز شده است در باره‌ی نقشِ مثبت یا منفیِ ادبیاتِ پیش از ۱۳۵۷ ایران در انقلابِ ۱۳۵۷ و حتّی در برآمدِ جمهوریِ اسلامی در این کشور.

۳هانس مایِر([۱]) ۱۹۰۷ / ۲۰۰۱. ادبیات‌شناس؛ و نیز بررَس و منتقد، نویسنده، و آهنگ‌شناسِ آلمانی بود. از خانه‌واده‌ای‌ ثروت‌تمند و یهودی. خانه‌واده‌اش‌ به ‌دستِ‌ نازی‌ها در آشویتس کشته شدند.

او در دهه‌ی ۲۰ و ۳۰ سده‌ی ۲۰، در کنارِ کارهای پژوهشیِ انتقادی در باره‌ی ادبیات، جامعه و تاریخ، در حزب‌های ‌سوسیال‌ دموکراسیِ‌ آلمان، حزبِ‌ کارگرانِ ‌سوسیالیستِ ‌آلمان [ جناحِ ‌چپِ‌، جداشده‌ از ‌حزبِ‌ سوسیال‌دموکراسیِ‌ آلمان ]، حزبِ‌ کمونیستِ‌ آلمان، حزبِ‌ کمونیست – اِپوزیسیون [ جداشده ‌از حزبِ‌ کمونیستِ ‌آلمان ] عضو بوده و در روزنامه‌ها و نشریه‌های این‌ گروه‌ها می‌نوشت.

او، هم‌زمان با به‌ دست‌گرفته‌شدنِ قدرتِ‌ سیاسی در آلمان از سویِ حزبِ ناسیونال/ سوسیالیستِ آلمان و حکومتِ هیتلری، از کشور گریخت. پس از پایانِ جنگِ‌ دوّم و پایانِ رژیمِ هیتلری به آلمان برگشت. با دو نیمه‌شدنِ آلمان، ۱۹۴۸، او به آلمانِ شرقی رفت. برخی آثارِ مهمِ خود را نوشت. در ۱۹۶۳ پس از یک سفرِ فرهنگی به آلمانِ‌ غربی، دیگر به آلمانِ شرقی بر نگشت.

او هرگز از نقدِ هر دو نیمه‌ی‌ غربی و شرقیِ ‌آلمان دست بر نداشت. مخالفانِ غربی و شرقیِ او هم از نقدِ او دست بر نداشتند. در یک گفتگو با مجلّه‌ی اشپیگِل در ۱۹۹۳:

پرسش: شما در کُلن زاده شدید، در لایپزیگ، هانوفِر و تورینگِن درس دادید. امروز شما در کُجا خود را – اگر که اصلاً خانه‌ای باشد – در خانه‌ی خود می‌بینید؟

پاسخ: این‌ها چیزهای احساسی هستند. پاسخ این پرسش می‌تواند در زمانِ صبحانه یک چیز باشد و در زمانِ شام چیزی دیگر. برای من موضوع بر سرِ چیزی ویژه است: من دارنده‌ی جایزه‌ی ملّیِ ” دِ. دِ. اِر. ” [ جمهوری دموکراتیکِ آلمان ] هستم؛ و هم‌زمان، دارنده‌ی بالاترین نشانِ جمهوریِ فدرالِ آلمان [ آلمان غربی ] هستم. در درونِ خودم ولی خود را من با آدم‌هایی که در به‌اصطلاح استان‌های تازه‌ی کشور [ نامی که پس از یکی‌شدنِ دو آلمان برای مناطقِ آلمان شرقی مرسوم شد ] احساس می‌کنم تا با آنان که در استان‌های قدیمِ کشور زنده‌گی می‌کنند.

پرسش: این گرایش آشکارا دو سویه است. هر زمان که شما به برلینِ شرقی می‌روید با شور و شوق از شما پیشواز می‌شود. آیا مجیزِ خواننده‌گانِ‌تان را می‌گویید؟

پاسخ: چرا شما به همچه ‌نتیجه‌ای می‌رسید؟ من مخالفِ این قاعده‌ی زبانیِ در غرب هستم که : « پایان، بد؛ همه‌چیز بد ». این یک دروغ است. در ” دِ. دِ. اِر. ” به‌ویژه در سال‌های آغازِ آن، یک امیدِ بزرگ وجود داشت. شما حتماً اکنون از من می‌پرسید: آیا شما از همان آغاز، در این امید اشتباه نکرده‌اید؟…

آری، در پایانِ کار ما اشتباه کردیم. زیرا ما یک چیز را ندیدیم، این که، کوششِ بسیاری از انسان‌های خیرخواه برای برپاییِ یک جامعه‌ی بدیل در خاکِ آلمان به این سبب بی‌مورد شد که آلمانِ شرقی یک مستعمره‌ی هم‌کارِ اتّحادِ شوروی بود. با این‌همه، ” دِ. دِ. اِر. ” از همان آغاز بر باد رفته نبوده است… “.

۴هانس مایِر در شمارِ آن روشن‌فکرانِ آلمان‌ است که باور دارند انقلابِ بورژوایی در آلمان نتوانست به ‌سرانجامِ قطعیِ خود برسد. از این‌رو، آن فرهنگِ‌ بورژوایی هم – که کم‌ و بیش آن‌ چیزی ‌است‌ که او آن‌ را ” آگاهی ” می‌نامد، و در صدساله‌ی۱۷۵۰ – ۱۸۵۰م[ ۱۱۲۹ – ۱۲۲۹ خورشیدی ] بختِ ‌آن ‌را یافته ‌بود که در آلمان سر بلند کند – نگون‌بخت شد.

نویسنده، همان‌طور که خود در این دو گفتارِ ترجمه‌شده می‌گوید، در این‌ کتاب به دنبالِ این ‌است که نشان ‌دهد :

الف- ادبیاتِ آلمان چه نقشی در بی‌اعتبارشدنِ انسان و ” خوار/ شمردنِ انسان ” در آلمان، و سپس، به قدرت‌رسیدنِ فاشیزم در این کشور شده است؛

ب- رَوَندِ سر بلندکردنِ آن ” آگاهی ” و سپس نگون‌/بختیِ آن در‌ دوره‌ی صدساله‌ی ۱۷۵۰ – ۱۸۵۰، چه‌گونه در ادبیاتِ آلمان در آن صد ساله، بازتاب یافته و بر آن تأثیر نهاده است؛

ج- و نیز این‌که، خودِ این ادبیاتِ آن دوره، چه نقشی در پیش‌بُردِ انقلابِ بورژوایی در آلمانِ آن دوره انجام داده و چه تأثیری در نگون‌بختیِ آن آگاهی داشته است.

نویسنده در این کتابِ بیش از ۶۰۰ صفحه‌ییِ خود، که بخش‌های گوناگون‌اش را در طولِ چندین دهه فراهم آورده است، برای یافتنِ پاسخ یا پاسخ‌های خود، دست به خوانشِ انتقادیِ همه‌ی آثارِ اصلیِ همه‌ی ادبیات‌سازانِ اصلیِ این دوره‌ی صدساله‌ی آلمان می‌زند. او حتّی بحث‌های فنّیِ ادبی/هنریِ آن‌ها را هم به بررسی می‌کشد.

تا آن‌جا که من توانسته‌ام دریابم، گمان می‌کنم مرادِ نویسنده از انقلابِ بورژوایی:

الف- به ‌لحاظِ مضمونِ خود، آن‌ تحولّی است که – به‌دلیلِ ‌سرشتِ‌ خود – به‌ناگزیر و – به ‌دلیلِ منافعِ اجتماعیِ خود – با آگاهی و اراده می‌کوشید تا مقوله‌هایِ بسیار با ارزشی چون: آزادی، دموکراسی، قانون، حقوقِ ‌انسان، حقوقِ ‌فرد، و … را در معنایِ ‌بورژواییِ آن‌ها ولی به‌طرزی پی‌گیر و همه‌سویه پدید آورده و نهادینه سازد؛

ب به‌لحاظِ نیروهای‌ اجتماعیِ‌ شرکت‌کننده در آن، آن ‌تحوّلی ‌است که در انجامِ ‌آن، تنها نه طبقه‌ی بورژوازی، که فقط یک‌ طبقه از چندین طبقاتِ‌ اجتماعیِ ‌شهری ‌است، بل‌که همه‌ی ‌طبقات‌ و قشرهای‌شهری ( شهری به‌معنایِ ‌بورژوایی ) شرکت داشته‌اند.

در این ‌معنا، مرادِ نویسنده از انقلابِ بورژوایی، همان‌چیزی‌ است که کارل مارکس در آثارِ خود بیان کرده ‌است. او، چه در این دو گفتارِ ترجمه‌شده و چه در متنِ‌کتاب و چه در جاهای‌ دیگر، خود را یک مارکسیست و کمونیست قلم‌داد کرده است. از جمله در همان گفتگو با مجلّه‌ی اشپیگِل ۱۹۹۳ :

« من هنوز هم مانندِ پیش به‌طرزی اصلاح‌ناپذیر، باری سخت بر این‌باور هستم که مارکسیسم یکی از بزرگ‌ترین‌ آموزه‌های‌ علمی‌ قرنِ ما است که هنوز نقشِ خود را هیچ از دست نداده است. ».

۵– برای خودِ من ( مترجم )، مقوله‌ی ” بورژوایی “، پس از آن که کمی با زبانِ آلمانی آشنا شدم و نوشته‌های برخی اندیش‌مندانِ آلمانی را خواندم، کمی درهم بود. و هنوز هم یک‌سر برطرف نشده است. سببِ این درهم/برهمی از یک‌سو به دلیلِ کاربُردهای‌ گونه‌گونِ این‌ کلمه ‌است از سویِ‌ کسانی که دیدگاه‌های اجتماعیِ گوناگونی در باره‌ی جوامعِ ‌صنعتیِ‌ اروپایی دارند و از این‌ کلمه برداشت‌های متفاوتی داده‌اند، و از سوی دیگر، درهم/برهمیِ خودِ کلمه‌ی Der Bürger در زبانِ آلمانی و کلمه‌ی Bourgeois در زبانِ‌ فرانسوی ‌است، که هم به‌ معنایِ « آدمِ شهری » است و هم به‌معنایِ « آدمِ‌ شهریِ وابسته به‌ طبقه‌ی شهریِ سرمایه‌دار ( بورژوا ) ».

روشن‌ساختنِ رسایِ این ‌مطلب نه در توانِ من‌ است و نه در این‌جا ممکن است. امیدوارم همین ‌اشاره‌ی‌ کوتاه برای این ‌که دست‌ِ‌کم توجّه ‌را بر انگیزد بسنده باشد.

۶– ترجمه‌ی این دو مطلب به ‌معنای پذیرشِ‌ دیدگاه‌های نویسنده نیست. از جمله، نویسنده در متنِ کتاب، دیدگاه‌هایی ادبی یا اجتماعی‌ را مطرح می‌کند که جایِ گفتگو دارند. و یا در باره‌ی نقشِ عین و ذهن در تاریخ، نکاتی را به میان می‌کشد، که نمی شود به آسانی با آن‌ها موافقت داشت. برای نمونه، در همین دو متنِ ترجمه شده، می گوید:

« تاریخِ‌ نگون‌بختِ‌ آلمان به ‌نظر می‌رسید که برخی‌ چیزها را روشن ‌کند: از ۱۶۴۸ تا ۱۹۱۸. با این‌همه، نگون‌بختیِ‌ آلمانی، بیش‌تر، یک پدیده‌ی‌ فکری بود تا یک پدیده‌ی ‌تاریخی/ مادّی. یک بحرانِ‌ آزادیِ‌ فکری. یک « نا/بالغیِ خود/کرده »: برپایه‌ی عبارت‌بندیِ‌ تکان‌دهند‌ی فیلسوفِ اهلِ شهرِ کونیگزبِرگ [ اِمانویل کانت ]. » تأکید از من است.

این‌ دیدگاهِ نویسنده‌ در باره‌ی ” فکری‌بودنِ ” عللِ پیداییِ آن وضعیتی که مربوط به موضوعِ کتاب است، و از تمایل و علاقه‌ی او به هِگِل ناشی می شود، روشن است که جایِ‌ بحث دارد؛ این مبحث، که همانا موضوعِ نقشِ‌ عاملِ ‌ذهنی‌ و عاملِ ‌عینی ‌است، یک جَدَلِ فکریِ‌ کُهَن‌ است که نه‌تنها در آلمان، در ایران هم؛ و در همه‌جا، محلِّ جدال‌های فکری بوده و هست.

۷- در این ترجمه، همه‌ی مطالبی که در درونِ [ … ] آمده از مترجم است.

۸ – زیرنویس‌ها را با بررسیِ‌ مقایسه‌یی/ انتقادیِ صفحه‌های‌ اینترنتی مانندِ ویکی‌پیدیا، و صفحه‌ های‌ دیگرِ اینتِرنِتیِ ‌ویژه‌ی ادبیاتِ ‌آلمان و نیز‌ مجلّات و کتاب‌ها فراهم آورده‌ام. زیرنویس‌ها چنین ‌می‌نماید کمی زیاد شده‌اند؛ امیدوارم زننده نبوده و به درد بخور باشند.

۹ – من نه یک مترجمِ حرفه‌یی هستم و نه ” متخصّصِ ” ادبیات. ولی کوشیده‌ام که ترجمه، به متنِ وفادار بمانَد. امیدوارم که این ترجمه‌ سودمند باشد.

 محمّدرضا مهجوریان ( م. نَماری )

()()()

پیش‌گفتارِ ” هانس مایِر ” بر کتابِ

« آگاهیِ نگون‌بخت. در باره‌ی تاریخِ ادبیاتِ آلمان از لِسینگ تا هاینه ». [۲]

هِلموت پلِسنِر([۳])، فیلسوف، پیش‌تر رییسِ موقّتِ دانش‌گاهِ گوتینگِن، برای خود موضوعِ عجیبی را برگزید زمانی‌ که می‌بایست در ۲۲ ماهِ‌ نوامبر۱۹۵۲جشنِ آغازِ نام‌نویسیِ نیم‌سالِ زمستانی را، به‌ روالِ مرسومِ دانش‌گاهی آغاز می‌کرد. او « در باره‌ی خوارشمردنِ انسان » سخن گفت. این ‌تناقض، ارادی و خودخواسته بود، و در همان‌زمان هم از آن نام برده‌شد: « فصلی‌تاریک در لحظاتِ شادی و جشن، قطره‌ای‌ تلخ و ناگوار در ساغری از موزیک. آیا آن سایه‌ها که سیمای ‌انسان را تاریک کردند، می‌بایستی درست این‌جا و امروز فراخوانده می‌شدند؟ ».

سیمای انسان. این‌جا یک انسان‌شناس سخن می‌گوید: در گرماگرمِ یک محفلِ جشن و درست پس از نواخته‌شدنِ معمولِ موسیقیِ زمینه. هِلموت پلِسنِر از آلمان رانده شده بود. او توانست زنده بماند: در هُلند با کمکِ انسان‌دوستان و به‌رغمِ خوارشمارانِ ‌انسان، که به ‌این‌کشور یورش برده و آن‌را اشغال کرده بودند. پلِسنِر به آلمان باز گشت: بدونِ هیچ دشواری به‌کار گرفته می‌شود به عنوانِ  مدیرِ برجسته‌ی برگزیده‌ی‌ دانش‌گاهِ پُرآوازه‌ی گِئورگیا آگوستا [ در شهرِ گوتینگِن ‌آلمان ] . بنا بر این، چرا از این که یک لحنِ مقبول‌تری به‌کار گرفته شود خودداری شد، یک لحنِ دوستانه‌تری؟

زیرا سمفونیِ نُهُم [ بِتهووِن و شیلِر ([۴] ) ]  به‌طرزِ هول‌ناکی باز/پس گرفته شده بود در آن دوره‌هایی، که « سیمایِ انسان ‌را تیره و تار » ساخته بودند. پنج‌سال پیش از این‌ سخن‌رانیِ هِلموت پلِسنِر، توماس مان([۵])  در داستانِ آدریان لِوِرکوهن، ترانه‌سرایِ‌ آلمانی و فاوست ‌گونه ([۶])، می‌گذارد تا موسیقی‌دانِ برجسته و با/ شیطان/ هم‌/ دست/‌ شده به‌دوست‌اش سایت ‌بلُوم، آموزگارِ یک ‌مدرسه‌ی « هومانیستی »، چنین بگوید: « این نباید باشد ». این یکی چیزی نمی‌فهمد و می‌خواهد بداند که چه‌ چیزی نباید باشد. این است آن پاسخ: « نیکی و اصالت… آن‌چیز که انسانی می‌نامند، هرچند که خوب و اصیل باشد. آن‌چه که انسان‌ها برایِ آن مبارزه‌ کرده‌اند، برایِ ‌آن‌ به دژها یورش‌ آورده‌اند، و آن‌چه پیروزمندان با هلهله بشارت داده‌اند، این‌، نباید باشد. پس گرفته ‌می‌شود. من می‌خواهم این‌ را پس‌بگیرم. » آن ‌دوست و هومانیست، هنوز هم سر در نمی‌آوَرَد، ولی‌بعد با گفتاری ‌معمّاگونه به ‌‌حالِ ‌خود رها گذاشته ‌می‌شود. [ آن‌موسیقی‌دان ] پاسخ می‌دهد: چه‌چیزی بایستی پس گرفته شود؟ « سَمفونیِ ۹ ». و آن‌گاه، دیگر پاسخی نیامد، هر چه‌قدر هم که منتظر ماندم… ».

این هر دو، به هم پیوند دارند: رُمانِ توماس مان « دکتر فاوست » و اندیشه‌‌ی هِلموت پلِسنِر « در باره‌ی خوارشمردنِ انسان ». این‌ها هنوز هم، تامّل‌های شبانه‌ی آلمانی‌ها در تبعید هستند. جهانِ « سده‌ی بزرگِ آلمانی »، آن‌گونه که دوره‌ی‌ میانِ ۱۷۵۰ و ۱۸۵۰ گاه‌گاهی چنین نامیده ‌شده‌ است، دو بار، در تقابل نهاد می‌شود با یک دوره‌ی آلمانی، دوره‌ای که در آن، کوشش‌ می‌شد از انسانیت به‌مثابهِ احساساتی‌گریِ ‌انسانیت‌گرا نام برده ‌‌شود؛ ‌‌که « ناتان » و « دُون ‌کارلوس » یا « ویلهِلم ‌تِل »([۷]) نا/خوشایند بودند ( نا/خوشایند برای چه‌کسانی؟ )؛ که همه‌ی تاریخِ تا آن‌ وقتِ آلمان به ‌آن هدفِ پنهانی می‌بایست خدمت کند: عرضه‌کردنِ یک‌ چیز. نخست امپراتوریِ هوهِن‌اشتاوفِن([۸]) را، سپس بنیان‌گذاریِ حکومت از سویِ اُتو فون بیسمارک([۹]) را. این یکی، در این‌جا، امپراتوریِ روئیایی رایشِ سوّم بود. « دستِ‌کم هزار سال … » که برِشتِ تبعیدی به تمسخُر سروده بود.

انسان خود را، از زمانِ ژانویه‌ی ۱۹۳۳، به هلهله‌ی عامّه سپرد. از آن به ‌بعد، دیگر نه‌ صِرفاً انسان، بل‌که انسانِ‌ پیشوا، انسانِ ‌زیردست وجود داشت. چنین می‌گفت آن دشمنی/ ‌با/ انسان‌، که می‌بایستی شتابان به خوار/شماریِ همه‌گانی‌شده‌ی ‌‌انسان تبدیل‌ می‌شد. پلِسنِر به ‌این ‌نتیجه می‌رسد: « دشمنی با انسان، از همه‌گانی‌کردن [ تعمیم ] زنده ‌است، همه‌گانی‌کردنی، که موضوع [ عینیتِ ] او را در حوزه‌یِ ‌انتزاع می‌نهد. از این‌رو که، هیجان‌ِ دشمنانه‌ی این ‌انسان‌ستیزی، از نفرت، به خوارشمردن تبدیل‌ می‌شود … و خوارشمرده‌شده ‌را کُشتن، به شکلِ دست‌جمعی، می‌تواند بدونِ احساس و عاطفه انجام گیرد.

با روحیّه‌ی خوارشماریِ‌ همه‌گانیِ‌شده‌ی ‌انسان، مرگِ‌ همه‌گانی تجویز می‌شود. « بنا بر این، این ‌مرگ، سردترین و پیشِ‌ پا افتاده‌ترین‌ مرگ‌ است؛ بدونِ اهمیتِ بیش‌تری از بریدنِ کلّه‌ی یک کَلَم یا فرودادنِ آب. ».

این ‌جمله، از هِلموت پلِسنِر نیست، ولی رییسِ ‌گوتینگِن نکته ‌را درست دریافت و بیان‌کرد. این ‌جمله از هِگِل است و در یک فصل از « پدیدارشناسیِ روح » در زیرِ عنوانِ « آزادیِ‌مطلق و وحشت » وجود دارد. وحشت به‌مثابهِ ‌ترجمه‌ی La Terreur. هِگِل، ده‌سال پس از سرنگونی و اعدامِ روبِسپیِر و سان-ژوست([۱۰])، کسانی که به‌گیوتین واگذار کردند تا کَلَم‌کلّه‌های ‌انسانی را بِبُرّد، آن رَوَندِ انقلابِ‌ بزرگِ بورژوایی ‌را در نظر داشت، که‌، « بشریت » را از همه‌ی نابرابری‌های ‌فئودالی آزاد ساخت و هم‌زمان می‌بایستی نابرابریِ تازه‌ای را سبب‌ می‌شد: به‌مثابهِ دیکتاتوریِ ‌تربیتیِ ‌خردمندان بر روشن‌گری‌ناشده‌گان و صغیرانِ ‌به ‌تقصیر. دیالِکتیکِ‌ روشن‌گری([۱۱])، در گذشته پیرامونِ‌ سال‌های ۱۸۰۰م، برای نخستین‌بار به‌کار گرفته ‌می‌شود. این‌ را، سه مَرد، هر سه ‌تَن متولّدِ ۱۷۷۰م، هر یک به‌ نحوه‌ی ‌خود و به ‌تجربه‌ی‌ خود، به ‌روشن‌ترین ‌شکل دریافتند. هِگِل([۱۲])، هولدِرلین([۱۳])،و بِتهووِن. آن‌ها هم‌زمان هستند: سمفونیِ ‌ناپلئونِ بتهُووِن و «فیدِلیو» یِ او([۱۴])؛ « جشنِ‌صلح »([۱۵]) از هولدِرلین، آن‌جایی‌که، به ‌هم‌چنین، آن کورسیکایی([۱۶]) در نظر است؛ « پدیدارشناسیِ روح » از هِگِل، که او آن را در شهرِ یِنا به ‌پایان رساند، زمانی که امپراتورِ پیروزمندِ فرانسوی‌ها به ‌درونِ این شهر می‌آید. «روحِ‌ جهان، سوار بر اسب »، آن‌چنان‌که هِگِل جمله‌بندی می‌کند.

این‌جا آن‌نقطه‌ی ‌عطفِ‌ بزرگِ‌ تاریخی پدید می‌آید که تأثیرِ آن هنوز تا امروز پایدار مانده ‌است: در میانه‌ی‌‌ آن سده‌ی ‌بزرگِ‌ آلمانی. این ‌نقطه‌ی ‌عطف، به‌معنایِ یک چرخش [ تحوّلِ ] دیالکتیکی ‌است در مقایسه با همه‌ی‌ چرخش‌ها [ تحوّل‌ها ]ی ‌پیشین. هِگِل، در حالی‌که ظاهراً می‌کوشد مراحلِ به‌ لحاظِ تاریخی بسیار پیشینِ تاریخِ روح ‌را بیان‌ کند ولی‌ همواره به‌زمانه‌ی‌خود نیز فکر می‌کند، از « آگاهیِ‌ نگون‌بخت » سخن‌گفت. خودِ عنوان، « آگاهیِ نگون‌بخت »، در مرکزِ آن‌ سه‌گانه‌ی بزرگ پدید می‌آید، سه‌گانه‌ای که از آگاهی در باره‌ی خودآگاهی به‌سویِ‌ خِرَد راه می‌سپُرَد. آگاهیِ‌ نگون‌بخت به‌مثابهِ یک شکل از خودآگاهی ظاهر می‌شود. به‌مثابهِ « حقیقتِ‌ قطعیتِ‌ حقیقتِ‌ خود ». در این ‌مرحله‌ی رشدِ روحِ‌ انسانی، آدمی آغاز می‌کند ‌به بیان‌کردنِ ‌معاصربودن، که هر بار همان ‌معاصر/ بودن با عصرِ خودِ او است. نخست وابسته‌گیِ دیالکتیکیِ سُلطه با بنده‌گی. بنده حقیقتِ سَروَرِ خود است. این‌ را پیش‌تر، در پیش از انقلابِ‌ فرانسه، دیدِرو([۱۷]) در داستانِ‌ خود در باره‌ی ” یاکوبِ‌ سرنوشت‌باور و سَروَرِ او ” ([۱۸]) تشریح کرده ‌بود. هِگِل از دیدِرو گفتار می‌آوَرَد.

سپس، در باره‌ی « آزادیِ‌ خودآگاهی » بحث می‌شود. آدمی، اگر تاریخی نگاه ‌شود، خود را، ظاهراً، تازه در پایانِ ‌عهدِ عتیق و بر آغازِ دورانِ‌ مسیحی می‌یابد. « رواقی‌گری([۱۹])، شک‌گرایی، و آگاهیِ‌ نگون‌بخت ». البتّه در این‌جا تاریخِ فلسفه دنبال نمی‌شود. مسیحیت، دوگانه‌گیِ سَروَران و برده‌گان را دگرگون می‌کند. همه، انسان هستند. آگاهی، تناقض‌های‌ اجتماعی را دریافت و دیگر نمی‌تواند از آن‌ها چشم برگیرد. این ‌آگاهی، از شکّاکان [ تأمّل‌کننده‌گان ] و رواقیون فراتر رفت. ‌آدمی آگاهیِ ‌سَروَری و آگاهیِ‌ بنده‌گی را دارد، و می‌خواهد، همان‌گونه که هِگِل تحلیل می‌کند، در باره‌ی یک وضعیتِ دوّمی هم تأمّل کند: تمایل‌ها [ خواسته‌ها ] و کار. تمایل‌ها به‌سویِ هر آن‌چه ‌که آدمی ندارد. کار، اکنون دیگر برده‌گی‌ نیست. با آگاهیِ‌ نگون‌بخت یک واقعیتِ ‌دو/ پاره/ شده منطبق است. بر این جمله، هِگِل تأکید می‌کند.

به ‌این‌ترتیب، برایِ خود ِهِگِل، نخست دو/ پایه‌گیِ([۲۰]) مسیحیت متشکّل از این‌سو و فراسو در نظر است. اِرنست بلوخ([۲۱])در توضیحاتِ خود در باره‌ی هِگِل در کتابِ ‌خود « ذهن – عین »، عبارتِ آگاهیِ‌ نگون‌بخت‌، حتّی در همین‌محدوده‌ی تاریخی را، با دیدِ خود می‌پذیرد: « نا/ هم/ خوانیِ این‌سو و فراسو ». البتّه در سال‌های ۳۰ [ قرنِ۲۰ ] مفسّرانِ‌ فرانسویِ هِگِل، به‌دنبالِ ‌درس‌های ‌پُر آوازه‌ی الِکساندر کویِف([۲۲]) در باره‌ی « پدیدارشناسیِ‌روح »، مقوله‌یconscience malheureuse [ خودآگاهی ] را بسیار به‌روزتر بررسی‌ کردند. از جمله ‌شرکت‌کننده‌گانِ ‌این ‌دوره‌ی ‌درسی، ژان‌ پُل سارتر([۲۳])، گئورگز باتالیه([۲۴])، و والتِر بِنیامین([۲۵]) بوده‌اند.

آگاهیِ‌ نگون‌بخت همیشه و هر بار به‌ معنای تناقضِ‌ حل‌ناشده‌ی میان انسانی‌ساختنِ تفکّر و احساس از یک‌سو، و به‌طورِ فزاینده از انسان‌خالی‌ساختنِ‌ عملِ اجتماعی از سوی دیگر است. انقلابِ فرانسه این‌ کشاکش و اختلاف‌ را آزاد کرد: به‌مثابهِ دیالکتیکِ روشن‌گری. جُرج لوکاش([۲۶]) و همراه با او اِرنست بلوخ از تضاد میان شَهروَند و بورژوازی([۲۷]) سخن می‌گویند. این دو اصطلاح در زبانِ آلمانی، نخست از سوی توماس مان، بدون‌ تمایز، به‌کلمه‌ی شَهروَند([۲۸]) ترجمه شده ‌است. هِگِل آن‌را دقیق‌تر اندیشیده‌ بود. او، مثلِ‌گذشته، بر کشاکش میانِ سَروَر و بنده در رَوَندِ آرزومندی و کار تأکید می‌کرد. هم‌زمان، او، به‌مثابهِ گواهِ تروریسم و کَلَم‌/کَلّه‌‌های‌‌پیشین، اشاره ‌کرد به ‌آن دو شکلی، که می‌توانست به‌معنایِ پذیرشِ یک « سَروَریِ‌ خِرَد » باشد. « از این‌رو، تپیدنِ‌ قلب برای خیرِ بشریت بَدَل می‌شود به خروشیدنِ نِخوَتِ فردیِ جنون‌آمیز… ».

هاینریش هاینه([۲۹]) پس از آمدن به پاریس به‌ دنبالِ انقلابِ ‌یولای در۱۸۳۰[ در آلمان ]، در نظر داشت آلمان‌نامه‌ای([۳۰]) بنویسد که می‌بایست سِیرِ مذهب، فلسفه، و نیز « ادبیاتِ زیبا »را از دورانِ اصلاحِ‌دینی تا زمانِ‌ خودِ هاینه تشریح سازد. البتّه این‌کتاب طرحی بود در برابرِ کتابی در باره‌ی ‌آلمان از خانمِ دو استِیل([۳۱])، که آن‌ را هاینه، البتّه نه ‌به ‌ناحق، به‌مثابهِ فرآورده‌ی ‌فکریِ استادِ پیشینِ ‌خودِ این خانم در شهرِ بُن، آوگوست ‌ویلهِلم‌ شلِگِل([۳۲]) می‌فهمید. کتابِ‌ آلمانِ خانمِ دو استِیل آلمان را می‌ستود، ولی پیش از هر چیز، برای تحریک و آزارِ دشمنِ‌خونیِ‌ خود، ناپلئون. سیمایِ او از آلمان رگه‌های تربیتی/آرمانی دارد: به‌مثابهِ ادبیاتِ‌ هُشداردهنده برای خواننده‌ی ‌فرانسوی. نه‌چندان بی‌شباهت با « گِرمانیا »ی تاسیتوس([۳۳] ).

هاینه نیز آلمان‌نامه‌هایی از نوعِ ادبیاتِ‌ هُشدار/دهنده نوشت: بخشی به‌مثابهِ هُشدار در باره‌ی آلمانی‌گراهای ‌تُندرو و فرانسوی‌خوار، ولی هم‌چنین به‌مثابهِ هُشدار در باره‌ی یهودی‌ستیزان، که در جشنِ وارت‌بورگ در اکتبرِ ۱۸۱۷ [۱۱۹۶خ] ([۳۴]) کتابِ قانونِ ‌بورژواییِ‌ ناپلئون و نوشته‌هایی در باره‌ی برابریِ یهودی‌ها را در آتشِ کیفر سوزاندند.

با این‌حال، می‌بایست یک آلمانِ مثبت طرّاحی شود. هاینه بر این باور بود که وضع و ایستارِ شخصیِ خود را، هم به‌مثابهِ یک یهودیِ برابر حقوق ( و تعمید/ داده/ شده) و هم به‌مثابهِ یک شاعرِ آلمانی، در پایانِ – موقّتیِ – یک رَوَندِ مداومِ رشد و پیش‌رفت به‌دست آورده است. فلسفه‌ی ایده‌آلیستیِ اِمانوئل کانت از روسو/ ایسمِ یک ماکسیمیلیان روبِسپییِر به‌طرزی مقایسه‌ناشدنی رادیکال‌تر است. « لِسینگ، لوتر را ادامه داده ‌است » چنین آمده ‌است در کتابِ هاینه در باره‌ی « تاریخِ دین و فلسفه در آلمان » : که بخشِ مهمی از یکی از آلمان‌نامه ‌های او است. اثرِ دیگرِ او که در همین راستا بود، در باره‌ی « تاریخِ ادبیاتِ‌زیبا » ، به ‌نوشته در نیامد. شاید به‌دلیلِ کم‌مِیلی و فرارِ او از توضیح‌دادنِ گریزناپذیرِ اهمیّتِ تاریخیِ گوته. او فقط سرانجامِ‌ جدلیِ این تاریخِ ادبیِ‌ آلمان از لوتِر تا هاینه را با دقّت و هنرمندانه آراست: هم‌چون یک تسویه‌حساب با « مکتبِ رُمانتیسم. ». این اثرِ او، بیش از یک‌سده تأثیرِ خود را گذاشت: از هاینریش هاینه تا جُرج لوکاچ.

کتابِ « در باره‌ی تاریخِ دین و فلسفه در آلمان »، سال ۱۸۳۴ [ ۱۱۷۳خ ]، یک آمیزه‌‌ی کم‌مانند از ادبیاتِ هُشداردهنده و اعلانِ عشق است. پیش‌گفتارِ آن در این جمله به ‌اوج می‌رسد: « من درود می‌فرستم به‌ میهن با سلام‌های دوستانه ». این « میهن »، پس از درست یک‌سال، در اکتبر ۱۸۳۵، در هیئتِ کانونِ‌ عملِ اشرافِ  آلمان – فرانکفورت، همه‌ی کتاب‌های چاپ‌شده و چاپ‌نشده‌ی‌ آتیِ هاینرش هاینه‌ی پناهنده‌شده را قدغن می‌کند.

در توصیفِ ‌هاینه، تاریخِ فکریِ آلمان از پایانِ قرونِ وُسطی، از لوتِر تا لِسینگ، تا کانت، تا هِگِل ( تا هاینه )، به‌مثابهِ فرا/روییِ ایست‌ناپذیرِ آگاهی به‌سوی خِرَد پدیدار می‌شود، [ این ‌توصیف ] در این‌ زمینه از هر لحاظ بی‌شباهت با فلسفیدنِ هِگِل نیست، که آن‌ را هاینه، حتّی در گفتگو با خودِ اُستاد، در خود درونی ‌کرده ‌بود. آن ‌وقفه [گُسَستِ] بُناپارتیسم، برای هاینه‌ی‌ ستایش‌گرِ ناپلئون، وقفه‌ای [ گُسَستی ] نیست: برعکسِ موزِس مِندِلسُون([۳۵]) و لُودویگ بُورنه([۳۶]).

آموزه

بکوب بر طبل، و ترس به‌خود راه مده،

و ببوس زنانِ فروشنده‌ی همراهِ لشکر را!

این است همه‌ی دانش،

این است معنایِ ژرفِ کتاب‌ها.

طبل‌کوبان، آدم‌ها را از خواب برآور،

به صدا درآور شیپور را با نیروی جوانی،

طبل‌زنان گام بردار مدام به‌پیش،

این است همه‌ی دانش.

این است فلسفه‌ی هِگِل،

این است معنای ژرفِ کتاب‌ها!

من این را دریافتم، زیرا من زیرَکَم،

و زیرا من یک طبّالِ خوب هستم.

یک شعر از سال‌های ۱۸۴۲ [ ۱۲۲۱خ ] : زمانی که پادشاهِ تازه‌ی پروس، فریدریش ویلهِلمِ پنجم، این پیروز در” انقلابِ مارس “([۳۷]) در ۱۸۴۸ [ ۱۲۲۷ش ]، نماینده‌گانِ مکتبِ رومانتیک، مکتبی که در این‌ دوره دیگر کهنه شده‌ بود، را به برلین نزدِ خود فرا خوانده ‌بود. از این ” آموزه ” باز هم بیش‌تر [ در این کتاب ] سخن خواهد رفت.

هر دویِ این ‌برنامه‌ها نادرست بودند: هم اندیشه‌ی پیش‌روانه‌ی هاینه در باره‌ی انقلابِ‌ناگزیر در آلمان در زیرِ تأثیرِ اندیشه‌های ‌ایده‌آلیسمِ‌ آلمان، و هم کهنه‌گرایی [ واپس‌گراییِ مبتنی بر ایده‌هایِ فلسفی/سیاسیِ مکتبِ آلمانیِ ] رومانتیکِ پادشاهِ ‌پروس. این، تصادفی نبود که هاینه، همان‌طور که خودِ او هم بعدتر بارها با تأسّف به‌ این نتیجه رسیده‌ بود، به ‌این ‌فکر نیفتاد که با تفصیل و با بزرگ‌داشتِ ‌بسیار در باره‌ی سه‌ تَن ‌نویسنده ‌و شاعری‌ بنویسد، که آنان ‌را حتّی یک‌ تحلیل‌گرِ درخشانی چون هاینریش هاینه هم نتوانسته در اندیشه‌ی ‌پیش‌روانه‌ی‌ خود تواَم و هاهنگ کند : کلایست ([۳۸])، گرابه ([۳۹])، و ایمِرمَن ([۴۰]). پِنتِزیلا و هومبِرگ [ دو نمایش‌‌ از کلایست ]، دهن‌کجی‌های‌‌شیطانی و قهرمان‌پردازی‌های گرابه‌، اندیشه‌هایپاییزیِ رُمانِ ایمِرمَن « اِپیگون‌ها »([۴۱]): این یک ادبیاتِ ‌آلمانی‌ِ بدونِ ‌هُشدار و بدونِ نیروی جوانی را به‌بار آورد.

امیدهای بزرگ، و دل‌سردی‌ها [ سرخورده‌گی‌ها ]ی بزرگ: هر دویِ این‌ها باید، در هنگامِ کوشش برای اندیشیدنِ ‌دوباره در باره‌ی مراحلِ ‌رشدِ‌ ادبیاتِ‌ آلمان در سال‌های پیرامونِ ۱۷۵۰ تا ۱۸۵۰، نمایان شوند. شعرِ ‌آلمانیِ گوته‌ی جوان و دوستانِ او هنوز آن‌‌ را دارد، آن نیرویِ‌ جوانی ‌را که از سویِ هاینه ستایش شده‌ است. این، بهارِ یک جامعه ‌است، همه‌چیز چنین‌ می‌نماید ‌که هنوز ممکن است. هولدِرلین دارد آغازِ تابستان‌ را احساس‌ می‌کند. بهارِ ادُوآرد مورایکه([۴۲]) بهاری‌ است‌ که [ گذشته ‌است و اکنون ] از آن یاد می‌شود .- « روزهای‌قدیم، روزهای وصف/نا/شدنی! ». در راه به‌سویِ کُنراد  فِردیناند مایِر([۴۳])، به‌سویِ نیچه، به‌سویِ ریلکه([۴۴])، هوا سردتر می‌شود.

این بُرهه‌ی تاریخی/ اجتماعی، حتّی طبیعت و تصاویرِ آلمانیِ از طبیعت را نیز آسیب‌ندیده نمی‌گذارَد. به ‌آن ‌اعتماد و امیدِ گوته و رومانتیک‌های ‌آغازین، به‌ زودی یک ‌تردیدِ شاعرانه در باره‌ی یک‌ طبیعتِ‌ اهلی‌شده و رام‌، [یک‌طبیعتِ] بورژوایی‌شده پاسخ می‌دهد.

شاید ای. ت. آ. هوفمَن([۴۵])، به‌مثابهِ نخستین‌ کس در آلمان ‌است که به ادبیاتِ ویژه‌ی مُدِرنِ ‌متأخِّر دست‌ یافت: در افسانه‌ی کوزه [ گُل‌دانِ ] ‌طلایی، از سال ‌۱۸۰۹، از روزگارِ آن دوره‌ی‌ بزرگ. در این « افسانه‌هایی از دورانِ ‌نوین »، که نامِ فرعیِ این ‌کتاب ‌است، نمودارساختنِ این‌موضوع در میان‌ است که هنر، همانندِ عشق، در این‌ بی‌نواییِ‌ آلمانی، که در این‌جا منظور درِسدِن([۴۶]) است، ناممکن هستند. آدمی باید خود را میانِ درِسدِن و آتلانتیک بخش کند. یک ادبیاتِ‌ بهشت‌های ‌‌مصنوعی [ نا/اصل، دروغین ] دارد پدید می‌آید. جهانِ‌ بیرون/ از/ آلمانِ ‌ادیبان ‌و هنرمندان، پس از مرگِ گوته، فقط به دو نویسنده‌ی‌ آلمانی باور کرده است: هاینه و هوفمَن.

هِلموت پلِسنِر در کتابِ ‌خود در باره‌ی ‌آلمان که بعدتر با نامِ « ملّتِ دیرکرده. در باره‌ی [ امکانِ ] اِغوا/ شَوَنده‌گیِ‌ اندیشه‌ی‌ بورژوایی »، نخست در سال ‌۱۹۳۵[۱۳۲۴خ] در تبعید با عنوانِ « سرنوشتِ اندیشه‌ی‌ آلمانی در پایانِ دورانِ ‌بورژواییِ آن » چاپ شد. این‌ کتابِ پلِسنِر می‌خواست در سالِ ۱۹۳۵ نشان‌ دهد که تخمِ پاسخِ‌/ منفی/ دادن به فلسفه‌ی ‌ایده‌آلیستی و پیام‌هایِ ‌روشن‌گرانه‌ی‌ آن می‌بایست یک زمانی به‌بار بیاید. و این زمان، از ۱۸۶۰ آغاز شده‌ بود. پلِسنِر از نویسنده‌گانی مانندِ لانگ‌بِن([۴۷])، چِمبِرلَن([۴۸])، و اشپِنگلِر([۴۹]) نام می‌بَرَد. او می‌توانست هم‌چنین از راتِناو([۵۰])نام ببرد و یا از تِئودُور لِسینگ([۵۱])و توماس مانِ « ملاحظاتِ یک غیرِسیاسی ». موضوع برای پلِسنِر در سالِ ۱۹۳۵، سَد سال پس‌ از قدغن‌شدنِ نوشته‌های هاینه و دیگر آلمانی‌های‌ جوان، این‌ است: « [ این‌ها ] مهم‌ترین ‌مرحله‌ها در رَوَندِ فروریزیِ ایده‌آلیسمِ‌ کلاسیک، و بی‌باوریِ‌ رشدیابنده در برابرِ قدرتِ ‌اندیشه، پیش‌رفت، مُدارا، و انسانیت [ هستند]. آن‌ باور به ‌قدرتِ و تواناییِ خلّاقِ ‌زنده‌گی در‌ پرداخت‌دادن [ تنظیم، سامان‌دادن ] می‌بایستی سرانجام یک‌بار محدوده‌های تأمُّل و تفکُّر را بشکند و از اصلِ‌ تعبیرکردنِ گذشته، و اگر نیاز بود از اصلِ ‌پیش‌ بینی‌کردن [ بیرون‌آمده‌ و ] به برنامه‌ی ‌عمل تبدیل ‌شود. ( ه. ‌پلِسنِر، مجموعه‌ی نوشته‌ها ۱۹۸۲ ).

دنباله‌ی [ مطلب ] شناخته‌شده است. زمانی که پلِسنِر، فیلسوفِ از تبعید به‌کشور باز گشته، در برابرِ جوانانِ‌ تازه‌ی‌ دانش‌گاهی، در باره‌ی اندیشه‌ی ‌خوارشمردنِ‌ انسان سخن گفت، همه می‌دانستند منظور چیست. سخن بر سرِ روان‌شناسی نبود. سخن هم‌چنین بر سرِ مالیخولیا و خوارشمردنِ فِئودالی نیز نبود، آن‌گونه که در نمایش‌های ‌طنزِ شِکسپیر و یا در نزدِ آلسِست، که مولییِر([۵۲]) آن‌ را به‌رویِ صحنه آورده‌ بود. هم‌چنین، این‌ دیگر زمانِ نا امیدانِ‌ بورژوایی و هوادارانِ شوپِنهائوئِر ([۵۳]) در سده‌ی ۱۹ آلمان نیز نبود.

خوارشمردنِ‌ انسان در زنده‌گیِ روزانه‌ی توده‌های شهروندان: هم‌/ تراز/ کردنِ وحشتناکِ رفتار و اندیشه، هم‌/ تراز/ کردنی‌که بر همه‌ی « پَرواها و ملاحظه‌های » پیشین پوزخند می‌زند. این ‌را، آن سخنانِ پلِسنِر چنین توضیح می‌داد: « آن سازگارشدن [ انطباق ] با آن‌چه‌، که از نسلی به نسلی دیگر چنان نیرومند تغییر می‌کند که دیگر یک فرد با آن‌چیزی که خانه‌واده و پرورش بر سرِ راهِ او می‌گذارد، نمی‌تواند گذران کند »، [ باری این ‌سازگارشدن ] از سو‌ی‌ ‌جامعه دشوار گردانده‌ می‌شود، جامعه‌ای‌ که « واپسین‌ راه‌بندها و مرزهای میانِ طبقات‌ و اقشار » را بسته نگه‌ می‌دارد. آیا جامعه به‌راستی چنین‌ می‌کند؟ یا در واقع، یک خُرده/ ‌شهروَند/ مآبیِ  [ خُرده‌بورژوازی‌مآبیِ ] ([۵۴]) خوارشمارنده‌ی‌ انسان، که همه‌جا پدید می‌آید، همه‌ی آن درگیری‌های ‌جامعه‌ی ‌آلمان‌، که مانندِ گذشته‌ حل‌ناشده‌ برجا مانده‌اند، را می‌پوشانَد؟ خوارشمردنِ‌ انسان به‌مثابهِ بیانِ تداومِ‌ آگاهیِ نگون‌بختِ آلمانی؟

رشد و تکاملِ ‌اندیشه‌ی‌ آلمانی از لِسینگ([۵۵]) تا هاینه به‌مثابهِ‌ رَوَندی نمودار می ‌شود که در آن، در/ هم/ تنیده‌گیِ ‌سَروَری و غلامی، همه‌ی ‌تناقض‌های‌ پیشین را از اعتبار انداخته و بی‌ارزش کرده است. هیچ‌چیز حل نشد. هیچ انقلابِ بورژوایی، ولی هم‌چنین هیچ اصلاحِ ‌اجتماعیِ‌گسترده. کارل مارکس، درست در زمانی که هاینه شعرِ « آموزه » را می‌نوشت، به ‌سُخره گفته بود، که آلمانی‌ها همیشه در کارِ دیگر ملّت‌ها برای بازگرداندن ِ‌وضعِ‌ پیشین شرکت ‌می‌کنند، ولی در انقلاب‌های آن‌ها هرگز.

ادبیاتِ ‌بزرگِ‌ آلمان همیشه این ‌را می‌دانست. یک ملّتِ‌ دیررسیده، که به‌زودی می‌بایِست به ‌این که یک [ ملّت ] باشد پایان می‌داد، تاوان‌اش را با ادبیات‌اش پس می‌دهد. این ‌را گوته به‌موقع بیان‌ کرد: درست در لحظه‌ی همان‌ مرحله‌ی تاریخی. این، [ هم‌چنان ] حقیقی برجا مانده است.

()()()

پس‌گفتارِ ” هانس مایِر ” بر کتابِ

« آگاهیِ نگون‌بخت. در باره‌ی تاریخِ ادبیاتِ آلمان از لِسینگ تا هاینه ».

از همه‌ی آن‌چیزها، پس از بیش از سی‌سال، سرانجام یک کتاب فراهم آمد. از همان آغاز، برنامه این بود و هنوز هم هست، اگر از پایان نگاه شود، [ این برنامه ] به طرحِ اوّلیه‌ی‌ فکری هر چه‌ گسترده وفادار ماند. یعنی موضوع، از خیلی ‌وقت‌ها پیش، با آن‌چیزی سر و کار داشت که آن‌ را کارل مارکس، در یک جمله‌بندیِ فراموش‌نشدنی، به‌مثابهِ « بی‌نواییِ آلمانی » تعریف‌ کرد. در این‌ معنا، آن ‌طرح به‌طورِ تنگاتنگ با تجربه‌های ‌شخصیِ یک آلمانی‌ای پیوند داشت که در اکتبر ۱۹۴۵ [۱۳۲۵خ] به ‌تبعیدِ خود پایان‌ داد تا بازگشت‌ به [ سرزمینِ ] « بیگانه » کند.

آمریکایی‌ها در گذشته ازreeducation  سخن می‌گفتند. باز/ پَروَری؟ به ‌چه ‌سبب و به ‌سمتِ « کدام پایانی »؟ همان‌طور که شیلِر شاید می‌پرسید.

سیاستِ اتّحادِ شوروی عبارتِ « نوسازیِ‌ دموکراتیکِ‌ آلمان » را به‌کار می‌بُرد. از این، چه باید فهمیده ‌می‌شد، از این نوسازیِ ‌دموکراتیک، و کدام‌ تصوّری‌ را می‌بایست پس از آن از « آلمان » داشت؟

این که در برابرِ گذشته‌ی ‌آلمان بُرهه‌ای در نظر است، نه‌صِرف آن بُرهه‌ی به‌اصطلاح رایشِ سوّم، این ‌را ما همه در پس از ۱۹۴۵ ثابت‌شده و پذیرفته‌شده می‌دانستیم. مردود/ دانستنِ یک « راهِ آلمانی » همه‌گانی بود: هم در بیرون و هم در میانِ بیش‌ترینه‌ی ‌آلمانی‌هایی که با آنان به ‌عنوانِ جان/ به/ در/ بُرده‌گان گفت‌ و گو می‌شد، آن طرزِ فکرِ تاوان/ پس/ دادن، با بی‌میلی رد می‌شد: رنج‌هایِ‌ من، رنج‌هایِ تو. چنین‌چیزی در عمل مانندِ « طرزِ فکریِ پَست » جلوه ‌می‌کرد: بر پایه‌ی درجه‌بندیِ ‌قتل در قانونِ‌ جرایم در آلمان. هنوز آشویتس([۵۶]) جدّی‌گرفته می‌شد.

یک اِکسپرِسیونسمِ تازه‌/ بیدارشده هم، در نزدِ برخی از آن بازگشت‌کننده‌گان به‌کشور احساس می‌شد که دوست نداشتند بدانند منظور از اِکسپرِسیونسم چه می‌تواند باشد. جنگ، دیگر هرگز! : پس از ۱۹۱۸. رهبر و پِی‌رو، دیگر هرگز، خون و زمین، انسان‌هایِ ‌سَروَر، و انسان‌هایِ ‌زیردست، امپراتوریِ‌ بزرگِ‌ آلمان، موسیقیِ فرانس لیست([۵۷]) برای شیپورِ اعلانِ ‌خبرهای‌ ویژه، اعلانِ‌ خطر و اعلانِ رفعِ‌ خطر، اُستادِ ‌آلمان به‌مثابهِ موسیقیِ ‌واگنِر([۵۸])، با/هنجار، بی/هنجار، بد/هنجار: پس از ۱۹۴۵. آدمی هنوز می‌دانست چه‌چیزی چنین طنین انداخته ‌بود، و چه‌چیزی باید از آن فهمید، هنوز عباراتِ‌ گزارش‌های‌ ارتشِ‌آلمانِ‌ نازی‌ را می‌شناخت.

تاریخِ جهان، یک باز/ اندیشیِ‌ تازه در باره‌ی تاریخ را در میانِ آلمانی‌ها تحمیل کرده بود. حرفِ یاوه‌ی « گم‌راهه‌ی یک ملّت » پیوسته‌گی‌های پیچیده‌ی تاریخی را ساده می‌کرد؛ یک « گناهِ دسته‌جمعی » اثبات‌شدنی نبود، البتّه به‌طورِ بُرّا ردکردنی هم نبود. هنوز کسی، در فضای نازی‌زدایی، جسارتِ تأمّل در باره‌ی عقاید و نحوه‌های ‌رفتارِ آلمانی را نداشت، که آن ‌را زیگفرید لِنز([۵۹])، یکی از رانده‌شده‌گان از مناطقِ از دست‌رفته‌ی ‌شرقی، ۱۵سالِ ‌بعد به‌مثابهِ « روزگارِ بی‌گناهان » تعریف کرد: سرشار از تردید و اندوه.

بی‌نواییِ ‌آلمانی. بِرتولت برِشت درست پس‌ از بازگشت‌ از تبعید در پاییز ۱۹۴۸ و پس ‌از پایه‌گذاریِ بسیار امیدبخشِ گروهِ ‌نمایشیِ‌ خود « گروهِ ‌تآتریِ ‌برلین » در برلینِ‌ شرقی، و احتمالاً در پیِ تشویق‌های هم‌کارِ زنِ ‌خود اِلیزابِت هاوپتمَن ([۶۰])، که در بسیاری موردهای دیگر هم مشوّقِ او بود، به‌کار در باره‌ی یک نمایشِ‌ فکاهی [ کُمدی ] از دورانِ‌ ادبیاتیِ « توفان و فشار » [ در آلمانِ نیمه‌ی ‌دوّمِ ‌قرن ۱۸ ] به‌نامِ « آموزگارِ سرِخانه ‌« از یاکوب میشاییل راینولد لِنس([۶۱]) پرداخت.

این‌ که چرا او می‌بایست، تقریباً با نیازی‌ ناگزیر، به این‌نویسنده و این‌دوره از تاریخِ ‌ادبیاتِ‌ آلمان روی‌ بیاورد، در این‌ کتابِ ‌پیشِ‌رو بحث می‌شود. برِشت کمکِ پژوهنده‌گان را خواستار شد. شاید از بحث‌های گروهِ هنریِ ‌برلین، که نخستین نمایشِ « آموزگارِ سرِخانه» را در۱۹۵۰ در تآترِ آلمان در برلین به‌صحنه آورد، بود که طرحِ آن پروفسور ِلایپزیک سر بر آورد؛ همان پروفسور که برِشت در برابرِ دانش‌جویانِ او، درست در ۲۶ ژانویه‌ی ۱۹۴۹ در باره‌ی اوضاعِ تاریخیِ ‌آلمان، آن « سده‌ی‌ بزرگِ ‌آلمان »، از ۱۷۵۰ تا ۱۸۵۰، یعنی تا شکست‌خوردنِ انقلابِ ۱۸۴۸ آلمان، به‌مثابهِ تاریخِ روبنایِ نگون‌بختیِ ‌آلمان سخن‌رانی کرد. در آن‌نسخه‌ی « آموزگارِسرِخانه »ی لِنس، که برِشت بر رویِ ‌آن کار کرده ‌بود، در گفتارِ آغازینِ آن، آموزگارِ سَرِ خانه، لاوفِر، به‌مثابهِ نیایِ بزرگِ مدیرانِ – البتّه دایمیِ – مدارسِ آلمان، خود را، درست پس از آن که خودش خود را اخته کرده، معرّفی می‌کند. این آموزگارِ سرِ خانه پیش‌گفتارِ خود را با چنین ابیاتی به پایان می‌بَرَد:

می‌خواهم برای شما بَرمَلا کنم که چه آموزش می‌دهم:

الفبایِ بی‌نواییِ تُویچ را!

خوب فهمیدید تُویچ، نه دُویچ.([۶۲]) تأمّل در باره‌ی تفاوتِ میانِ دو در آن‌ سال‌ها همه‌گانی بود: پس از دو جنگِ‌ جهانی. چه‌گونه بیرون‌ افتادنِ یک ‌ملّتِ با فرهنگ از نحوه‌ی فکری و رفتاریِ خود ممکن شده است؟ آیا همه یک تصادف یا یک پیش‌آمدِ ناگوار بود؟ یک بازگشت از راه بود، حال به هر دلیلی؟ یا این‌که یک راه بود، در آغازِ آن، اندیشه و نوشته‌های لِسینگ و اِمانوئِل کانت، تا بعدتر به « اُستوره‌ی قرنِ‌بیستم » ([۶۳]) و این‌گونه ‌فرآورده‌های یک اندیشه‌ی پریشان [پرت و پلا] و نوشته‌های بی‌ارزش برسد؟

تاریخِ نگون‌بختِ آلمان به‌نظر می‌رسید که برخی ‌چیزها را روشن ‌کند: از ۱۶۴۸ تا ۱۹۱۸. با این‌همه، نگون‌بختیِ ‌آلمانی، بیش‌تر، یک پدیده‌ی فکری بود تا یک پدیده‌ی تاریخی/ مادّی. یک بحرانِ ‌آزادیِ ‌فکری. یک « نا/ بالغیِ خود/کرده » : برپایه‌ی عبارت‌بندیِ‌تکان‌دهند‌ی فیلسوفِ اهلِ شهرِ کونیگزبِرگ [ اِمانویل کانت].

آیا ممکن‌ بود که این رَوَند را فهمید و، با کمکِ نمونه‌های‌ تاریخی، آن‌ را فهم‌شدنی ساخت؟ من امروز یک همچه‌ تصوّری از سرچشمه‌ی‌ اصلیِ کارِ خود دارم. این‌ موضوع، از پیرامونِ سال‌های ۱۹۴۹ همیشه مرا درگیرِ خودش کرده بود، و هرگز به‌طورِ کامل از برابرِ کارهای‌دیگرِ من واپس‌ نرفت. رویِ‌هم بیش ‌از سی‌سالِ کاری.

هیچ‌چیزی پیش‌بینی‌شدنی نبود زمانی‌ که یک تبعیدی، که در آلمان در باره‌ی چیزهایی، ولی کم‌تر از همه در باره‌ی ادبیاتِ آلمان، بررسی‌هایی کرده بود، بررسی‌هایی که آن را نباید پژوهش در باره‌ی آثارِ ادبیِ آلمان دانست، ناگهان در ژنِو به این ‌فکر افتاد که کتابی در باره‌ی گِئورگ بوشنِر([۶۴])، که از دوره‌ی دانش‌آموزی مرا شیفته‌ی‌خود کرده بود، بنویسم. دست‌نوشته‌ی آن کمی مانده به آغازِ جنگِ [ دوّمِ جهانی ] آماده شده بود. چاپِ آن ولی در پس از جنگ و باز هم در خاکِ‌ آلمان انجام ‌گرفت: در ویسبادِن، مرکزِ تازه/ ‌نام‌/ گذاری/ شده‌ی یک اُستانِ تازه/ ‌نام‌/ گذاری/ شده‌، اُستانی‌که در آغاز به‌مثابهِ ‌هِسِنِ بزرگ در نظر گرفته شده بود.([۶۵])

ولی برای نویسنده، که اکنون در نداری و بیگانه‌گیِ‌ آلمان زنده‌گی می‌کرد، این روشن بود که به یک کتابِ دیگر در باره‌ی پیوندها و به/ هم/ بسته‌گی‌های ادبیِ آلمان در سده‌ی‌ بیستم نیاز است: در باره‌یتوماس مان، در باره‌ی جهانِ درون و جهانِ بیرونِ او. این‌ کتاب ‌هم آماده شد و در سالِ ۱۹۵۰ چاپ شد: در ۷۵مین زاد/روزِ اُستاد. جای چاپ: بِرلین.

در اُکتُبرِ ۱۹۴۸، کارِ پروفسورِ تازه/ فراخوانده/ شده، در دانش‌کده‌ی فلسفه‌ی دانش‌گاهِ لایپزیگ آغاز شد. و این، ۱۵سال طول‌ کشید. همه‌ی آثار و آدم‌های اصلیِ ‌تاریخِ ‌ادبیاتِ‌ نوینِ ‌آلمان [ از دوره‌ی‌ واپسینِ‌ تکاملِ‌ زبانِ‌ آلمانی ] جُزوِ وظیفه‌ی‌کاری در آمد: از سِباستیان برانت([۶۶]) تا هم‌عصرهای پرفسورِ  لایپزیگی.

سخن‌رانی‌های‌ عام و گردِ/ هم/ آیی‌های‌ ویژه، تأمّل و اندیشه‌گری در باره‌ی‌ موضوع‌های‌کاریِ آزادِ دانش‌جویان، و جوینده‌گانِ‌ دکترا و اُستادی. آن نا/آشنا با ادبیاتِ آلمان می‌بایست جبران‌ کند و خود را برساند. به‌خاطرِ این‌ تلاش، هر کسی می‌تواند بر خود ببالد.

کوشش‌هایی محتاطانه در آغاز با یک سخن‌رانی در باره‌ی گوته در وایمار در ۲۰۰مین زاد/ روزِ « اهلِ اُلِمپیک‌« در سالِ ۱۹۴۹. یک نوشته‌ی ‌کوتاه در باره‌ی « شیلِر و ملّت » در سالِ ۱۹۵۰. او می‌خواست کمک کند به برخورد با گفتارهای مارکسیسمِ مبتذل در باره‌ی « ایده‌آلیست‌های‌ بی‌مصرف ». همان‌طورکه دیده ‌شد این اثر با خوشامد روبه‌رو شد. حتّی امروز هم من یک نسخه‌ی ‌چاپیِ زیبایِ چینی و لهستانی از این‌ تحلیلِ‌ خود در باره‌ی شیلِر را دارم. ولی نوشته‌ی نخستین، که – به ‌شکلی‌ بنیادی تغییرکرده – در این‌ مجموعه آمده، در سالِ ۱۹۵۴ پدید آمد. آن زمان نامِ آن « لِسینگ، معاصران، آینده‌گان » بود.

کارِ دانش‌پژوهانه [ آکادمیک] در این‌ سال‌ها یک‌ پرداختنِ ‌جدّی به ‌ادیبانِ ‌سَبکِ توفان و فشار‌ را طلب می‌کرد([۶۷]). این ‌سبکِ‌ ادبی، یک سبکِ « پیش/ رومانتیک »، آن‌گونه که به ‌فراوانی در کتاب‌ها می‌شد خواند، نبود؛ همان‌طور که یک شورشِ احساسات پس از عقل‌گراییِ بیش ‌از اندازه‌ی لِسینگ نیز نبود. سخن بر سرِ یک بُرهه‌ی مهم و نو در دیالکتیک و روشن‌گریِ ‌آلمانی بود. نویسنده‌گانِ آلمانی می‌بایست در کنارِ سازشِ بورژوایی/ درباری [ سرمایه‌داری/ درباری ]، یک سازشِ بورژوایی/ توده‌های‌شهری [ سرمایه‌داران/زحمت‌کشانِ شهری ] را هم از سر می‌گذراندند. در همان‌حال، چیزی در آن‌ دوران داشت فراهم می‌آمد که آن ‌را هیکه‌تییِر، یک جواهرفروش در نمایشِ‌نامه‌ی‌ طنزِ « هم‌/شهری شیپِل » از کارل اشتِرن‌هایم([۶۸]) چنین بیان ‌می‌کند: « من می‌خواهم مرز و اندازه‌ی‌ منطقه‌ام از بالا تا پایین کاملاً روشن ‌باشد ». این، عقیده‌ی‌ همه‌گانیِ‌ بورژوایی بود در پایانِ یک‌ دوران. یک ارزیابی/ از/ خودِ‌ بورژوایی، یک آگاهیِ نگون‌بخت بود، از همان‌ آغاز، میانه‌ی ‌سده‌ی ۱۸. همه‌ی ‌نویسنده‌گانِ ‌بزرگ، از لِسینگ تا هاینه، این ‌را می‌دانستند و از آن نام برده‌اند.

نخستین‌ فراهم‌آوردِ نوشته‌هایی که همیشه با این‌ موضوع پیوند داشتند در سال ۱۹۵۹در زیرِ نامِ « از لِسینگ تا توماس مان. دگردیسیِ ادبیاتِ‌ بورژوایی در آلمان » چاپ شد. چهار سالِ بعد، ۱۹۶۳، کتابِ تکمیلیِ « در باره‌ی‌ کلاسیک و رومانتیکِ آلمان » چاپ شد.

رفتن از لایپزیگ به‌معنای یک دوره بود. کُرسیِ‌ تازه‌ی ‌اُستادی در دانش‌گاهِ هانوفِر طلب می‌کرد تا در گفتگوها در باره‌ی وضعیتِ سده‌ی ۱۹و سده‌ی۲۰ پُرتوان‌تر هم‌کاری شود. بازگشت به طرحِ خودی، در ۱۹۷۱ دست داد؛ آن هنگام که ‌می‌بایست یک کتابِ‌ کوچک با یک‌ نامِ ‌شگفت نوشته ‌می‌شد: « گوته. آزمایشی در باره‌ی ‌موفّقیت ». پس‌ از چاپِ‌ کتاب ( ۱۹۷۲ )، تصمیم گرفته ‌شد که این آزمونِ‌ پژوهشی کنار گذاشته ‌نشود، [ این ‌آزمونِ ‌پژوهشی ] که می‌کوشید همه‌ی این ‌دگردیسی‌ها [ تحوّل‌ها ] و تناقض‌ها در گذشته‌ی ‌آلمان، که تنها اندکی « سنجیده و معقول » بود، را چه در رَوَندِ ‌آن و چه در نتایجِ‌ آن، به‌مثابهِ‌ یک‌کُلّیتِ ‌دیالِکتیکی ‌دریابد. به‌مثابهِ ‌یک‌ زخمِ ‌فکری و روحیِ‌آلمانی‌ها، که نمی‌خواهد سرش بسته‌شود.

برنامه‌ی این‌ کتاب، پس از آن‌ که کتابِ « بیرون/مانده »([۶۹]) در ۱۹۷۵چاپ شد، قطعی‌گردید. این کتابِ‌ کنونی، بر پایه‌ی دریافتِ خودِ نویسنده، یک تالیِ آلمانی است در برابرِ « بیرون/رانده ». باز و باز آن ‌روشن‌گریِ‌ بورژواییِ‌ شکست‌خورده. در ضمن، باز هم در نهان با یک انگیزه‌یِ ‌شکسپیری‌شده‌. در « بیرون/رانده » به‌مثابهِ تفسیری‌ نهانی در باره‌ی « بازرگانِ وِنیزی » [ نمایش‌نامه‌ی شکسپیر ]. این‌ بار به‌مثابهِ تأمّلی در باره‌ی « توفانِ » شکسپیر [نمایش‌نامه‌ی توفان ]: در  باره‌ی پروزپِرو و کالیبان([۷۰])، سَروَری و غلامی، و گونا‌گوگی‌ِ اَشکالِ بیانِ یک آگاهیِ‌ نگون‌بخت. در میانِ ۱۹۷۵ و ۱۹۷۹ بخشِ « پایانِ ‌رژیم‌های‌ خودکامه » و « ژاکوبین‌های دور » به‌ نوشته در آمدند. احساس می‌شد که کار رو به پایان است.

باز هم یک بُرهه که پنج‌سال می‌بایست به ‌درازا بکشد: از ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۴. موادِ کار از میان ‌رفت. کار با به‌یاد/مانده‌ها ضروری‌شد. تأمّل‌ها در باره‌ی زنده‌گیِ یک « آلمانیِ تا اطلّاعِ بعدی».

اکنون امّا سرانجام از آن‌ها یک کتاب فراهم آمده است. یک نوشته‌ی بزرگ با صدها برگ، اگر که تعیینِ قالبِ کار در نظر باشد. مانندِ « بیرون/رانده ». و نیز مانندِ اُلگویِ هر دویِ این کتاب‌ها: کتابِ «Mimesis» [ اَدا/درآوردن، تقلید ] نوشته‌ی اِریش آئورباخ پژوهش‌گرِ زبان‌ها و ادبیاتِ لاتین. [ ۱۸۹۲ آلمان/ ۱۹۵۷ آمریکا].

بر روی همه‌ی بخش‌هایی که پیش‌تر چاپ شده‌اند بازبینی انجام گرفته است، ولی روالِ اصلیِ بیان و ارائه‌ برجا مانده است. این فکر به‌میان نیامد که برای هماهنگ‌ساختنِ سَبکِ نگارش و یا خود حتّی چرب و نرم‌کردنِ آن کوشش شود. از آن‌جا که ارائه‌ی « تاریخِ ادبیات » در میان نبوده، می‌بایستی دگردیسی‌های آگاهی ناگزیر هربار با طرحِ پرسش‌های متغیّر ثبت شوند: برای نمونه، به‌مثابهِ پیوندِ میانِ زنده‌گی و اثرِ ادبی، مانندِ موردِ لِنز یا برِکِر یا بُورنه([۷۱]). به‌مثابهِ تفسیر و تعبیر از یک متنِ جداگانه. در شکلِ یک تاریخ‌چه‌ی پذیرشِ [ آثارِ ادبی از سویِ خواننده در دوره‌های گوناگون ]، مثلاً در موردِ رومانتیک‌ها و یا یان پاوُل([۷۲]). تکرارشده‌ها زدوده نشدند. آن‌ها را باید گاه به‌مثابهِ یک سَمتِ اصلیِ ناپیدا فهمید. در فصلِ پایانی، تقابلِ بُورنه و هاینه با هم‌دیگر، آن‌جا که – به ناگزیر – بحثِ شیلِوکِ([۷۳]) شِکسپیر به‌میان می‌آید، یک‌بار از نگاهِ بُورنه به تفسیر کشیده می‌شود و یک‌بار از نگاهِ هاینه.  

بیش‌ترینه‌ی آن بخش‌هایی که پیش از این چاپ شده بودند، دارای یک بخشِ یادداشت‌ها و زیرنویس‌های بسیار دقیق بودند. ولی هنگامی که کتاب آماده گردید، تصمیم گرفته ‌شد که از همه‌ی آن یادداشت چشم‌پوشی شود. قالبِ مقاله، حتّی در یک آزمونِ پژوهشیِ گسترده، یک چنین تکرار را پس می‌زند. در موردِ « بیرون/رانده » از بخشِ‌ یادداشت‌ها گریزی‌نبود: آن‌جا سخن بر سَرِ رُخ/ دادهای تاریخی و ادبیِ زبان‌ها و ملّت‌های بسیار گوناگون بود.  ‌ 

امروزه کلّیاتِ آثارِ نویسنده‌گانِ آلمانی‌زبان، حتّی از لِنز یا برِکِر یا بُورنه، در ویرایش‌های دقیق و مطمئن در دست‌رس هستند، که می‌شد در خودِ متنِ این نوشته به آن‌ها اشاره شود. در باره‌ی نقلِ گفتارهای مهم از دست‌نوشته‌ها، راه‌نمایی‌ها و اشاره‌ها در خودِ متن جا داده شدند.

همه‌ی این تأمّل‌ها در باره‌ی آگاهیِ نگون‌بختِ آلمانی در« سده‌ی‌ بزرگِ‌ آلمان » میانِ ۱۷۵۰ و ۱۸۵۰، آگاهیِ امروز است. یک ارزیابی/ از/ خودِ آلمانی – نا/آلمانی پس از دو جنگِ‌ جهانی.

توبینگِن ژوییه ۱۹۸۶                      هانس مایِر


[۱]– Hans Mayer

[۲]  -« آگاهیِ نگون‌بخت، در باره‌ی تاریخِ ادبیاتِ آلمان از لِسینگ تا هاینه »

Das  unglückliche Bewusstsein

 ” Zur deutschen Literaturgeschichte von Lessing bis Heine

۱۹۹۰م [۱۳۶۹خ] بنگاهِ انتشاراتیِ Aufbau Verlag آلمان چاپ شد. چاپِ نخست ۱۹۸۶ در انتشاراتِ Suhrkamp Verlag

[۳]– Helmuth Plessner 1892/1985. فیلسوف، جامعه‌شناس، و یکی‌از نماینده‌گانِ ‌اصلیِ‌ انسان‌شناسیِ ‌فلسفیِ ‌آلمان.

[۴]– « سمفونیِ شماره‌ی۹ » اثرِ پُرآوازه‌ی لُودویگ فان بِتهووِن آهنگ‌سازِ آلمانی/ اُتریشی.۱۷۷۰-۱۸۲۷. این سمفونی نخستین‌بار در سالِ ۱۸۲۴ کامل شده و اجراء گردید. می‌گویند او خود، که دیگر نا/شنوا شده‌ بود، در این نخستین ‌اجرای اثرِ بزرگِ خود فقط به‌عنوان دست‌یار در کنارِ اجراکننده نشسته بود. او در این سمفونیِ خود شعری از ف. شیلِر با نامِ « برایِ شادی » را گنجاند. شعری که شیلِر آن را چندسال پیش از انقلابِ فرانسه سروده بود و بِتهووِن همیشه دوست داشت آن را به آهنگ درآوَرَد. بندِ نخستِ شعرِ شیلِر با نامِ: « به شادمانی » این‌طور است:

آه دوستان! نه این لحن‌ها!

بل‌که بگذارید دل‌پذیرتر

شادمانه‌تر آواز بخوانیم.

شادمانی! شادمانی!…

[۵]– Thomas Mann 1875 – 1955 نویسنده‌ی نام‌دارِ آلمان. ۱۹۲۹دریافتِ جایزه‌ی نوبل.

[۶]– نامِ اصلیِ داستانِ توماس مان چنین است: « دکتر فاوست. زنده‌گیِ آدریان لِوِرکوهن، آهنگ‌سازِ آلمانی. به روایتِ یک دوست » که در سال‌های ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۵ نوشته شد.

Doktor Faustus. Das Leben des deutschen Tonsetzers Adrian Leverkühn, erzählt von einem Freunde.  1943/1947

[۷]– “Nathan der Weise” ناتانِ‌خِرَدمند. نامِ نمایش‌نامه‌ی مشهوری از گ. اِ. لِسینگ.

“Don Karlos” و “Wilhelm Tell” نامِ دو نمایش‌نامه از فریدریش شیلِر.

[۸]– Hohenstaufen. ” اشتاوفِر “ها ( در آغاز گا‌ه‌گاهی هم با نامِ اشتاوفِن )، نُجَبایی بودند که از سده‌ی ۱۱ تا ۱۳م از میانِ شواب‌ها ( قوم‌هایی که در جنوب و جنوبِ‌غربیِ ‌آلمانِ‌ کنونی می‌زیسته‌اند ) بسیاری از خوانین، و شاهانِ رومی/ آلمانی، و امپراتورها را عَرضه داشتند. مهم‌ترین حاکمان این نجبا، فریدریش یکم، هاینریش پنجم، و فریدریش دوّم بودند. برخی از این شاهانِ شواب بعدها از شاهانِ ” امپراتوریِ مقدّسِ روم- ملّتِ آلمان ” بودند. « ویکی‌پیدیا ».

[۹]– ۱۷۷۱م

[۱۰]-Robespierre   Maximilien Marie Isidore de1758- 1794. بیش‌تر ماکسیملین روبِسپییِر نامیده می‌شود. سیاست‌مدار، و انقلابیِ فرانسوی در انقلابِ فرانسه.

Louis-Antoine-Léon de Saint-Just de Richebourg 1767- 1794. سیاست‌مدار، انقلابی، و نویسنده ‌ی فرانسوی در انقلابِ فرانسه.

[۱۱]– Dialektik der Aufklärung

[۱۲]– Georg Wilhelm Friedrich Hegel.1770- 1831.فیلسوف‌نام‌آور. برجسته‌ترین‌ نماینده‌ی ‌ایده‌آلیسمِ ‌آلمان.

[۱۳]– Johann Christian Friedrich Hölderlin. 1770- 1843. از بزرگ‌ترین شاعرانِ آلمان.

[۱۴]– سُمفونیِ شماره‌ی۳ ساخته‌ی بِتهُووِن در۱۸۰۰ تا ۱۸۰۵. گویا این سُمفونی را بِتهووِن به ناپلئون تقدیم کرد و یا خود در اصل با نامِ بُناپارت بود؛ ولی با امپراتورشدنِ ناپلئون، بِتهووِن این نسبت را پس گرفت.

« اُپِرای فیدِلیُو » اثرِ بِتهُووِن هم همین مناسبت را با ناپلئون داشته است.

[۱۵]– نامِ سروده‌ای بلند از ف. هولدِرلین. زمانی که دست‌نوشته‌ای از این‌شعر در ۱۹۵۴ به‌دست آمد، بحثِ فراوانی در گرفت بر سرِ تعبیر در باره‌ی آن کسی که در این شعر منظورِ شاعر بوده است. ه. مایِر آن کس را ناپلئون می‌داند.

[۱۶]– منظور، ناپلئون بُناپارت است که در کورسیکا، در فرانسه، زاده شده است.

[۱۷]– Denis Diderot 1713- 1784 نویسنده، فیلسوف، نظریه‌پردازِ ادبیات، روشن‌گر، و یکی از اعضای برجسته‌ی دانش‌نامه [ اِنسیکلوپِدی ].

[۱۸]– Jacques der Fatalist und sein Herr

[۱۹]– Stoism-Stoismus رواقی. مکتبِ ‌فلسفیِ رواقیون. از آن‌جا که پایه‌گذارانِ این‌فلسفه، مانندِ زِنون و دیگران، در یکی از رواق‌های ساختمانی در میدانِ شهر آتِنِ یونانِ کُهَن گِرد می‌آمدند به این نام نامیده شد. یکی از چهار مکتبِ فلسفیِ بزرگِ یونان در ۳۰۰سالِ پیش از میلاد.

[۲۰]– Dualismus[Dualism].

[۲۱]– Ernst Bloch 1885- 1977. فیلسوفِ مارکسیستِ آلمانی.

[۲۲]– Alexander Wladimirowitsch Koschewnikow 1902- 1968. فیلسوفِ روسی/فرانسوی.

[۲۳]– Jean-Paul Charles Aymard Sartre 1905-1980 نویسنده و فیلسوفِ فرانسه.

[۲۴]– Georges Bataille 1897-1962نویسنده و فیلسوفِ فرانسه.

[۲۵]– Walter Bendix Schoenflies Benjamin1892-1940. نوسینده و فیلسوفِ آلمانی. مترجمِ آثارِ بالزاک، بودلِر، مارسِل پروست. برخی‌ها او را در دایره‌ی افرادِ مکتبِ فرانکفورتِ آلمان به‌شمار می‌آورند. در۱۹۴۰ هنگامِ گریختن از فاشیسم در مرزِ اسپانیا به‌دلیلِ خطرِ بازگردانده‌شدن به آلمان خودکشی کرد.

[۲۶]– Georg Lukacs 1885-1971. فیلسوفِ مارکسیست، نطریه‌پرداز، و متنقدِ ادبیات. اهل مجارستان.

[۲۷]– Citoyen  و Bourgeois در زبان فرانسه.

[۲۸]– کلمه‌ی آلمانی (der)Bürger، هم به‌معنای شهروند است و هم به‌معنی بورژوازی است.

[۲۹]– Heinrich Heine. [Christian Johann Heinrich Heine ]۱۷۹۷-۱۸۵۶. شاعر و نویسنده‌ی نام‌دارِ آلمانی. از خانه‌واده‌ای یهود. 

[۳۰]– کتاب در باره‌ی آلمان

[۳۱]–  Madame De Staëlبارون‌زاده‌ی با نامِ بلندبالای  Anne Louise Germaine de Staël-Holstein 1766-1817. خانمِ نویسنده‌ی فرانسوی. او را از پیش‌روانِ جامعه‌شناسیِ ادبیاتی و ادبیاتِ تطبیقی می‌دانند. کتابِ پُرخواننده‌ی او « در باره‌ی آلمان » گویا تأثیرهای فراوانی بر دیدگاهِ بسیاری از فرانسوی‌ها در باره‌ی آلمان داشت.

[۳۲]– August Wilhelm Schlegel 1767- 1845. مورّخ و منتقدِ ابیات، مترجم، و هندشناسِ آلمانی. 

[۳۳]– Tacitus پوبلیوس(گایوس)کرنلیوس تاسیتوس (۵۶ – ۱۱۷) سناتور و تاریخ‌نگار رومی.

[۳۴] – جشن‌های وارت‌بورگ، مراسمی بودند که از سوی دانش‌جویان و برخی استادان دانش‌گاه در تورینگِن ( آلمان ) برگزار می‌شدند. در این‌جا سخن از نخستینِ این جشن‌ها است که به مناسبتِ۳۰۰مین‌سالِ آغاز بِهسازی‌های دینی برگزار گردید، و در آن، با سیاست‌های واپس‌گرا و با هوادارانِ حکومت‌های شاه‌نشین‌ِ کوچک و پراکنده‌ مخالفت و از برپاییِ یک حکومتِ ملّی و قانونِ اساسی هواخواهی شده‌ بود.

[۳۵]– Moses Mendelssohn.  1729- 1786. از فیلسوفانِ دوره‌ی روشن‌گریِ آلمان.

[۳۶]– Ludwig Börne 1776- 1837. از یک خانه‌واده‌ی توان‌گرِ یهود. پس از آن‌که ناگزیر مسیحیِ پروتِستانی شد نامِ ‌نخستینِ خود – یودا لُو باروخ – را به لودویگ بُورنه برگرداند. او نویسنده، منتقد، و روزنامه‌نگار بود. یک آزادی‌خواهِ پی‌گیر. نقدهای او بر ادبیاتِ آلمان، از جمله بر گوته، نقدهای بسیار پُرآوازه هستند. او گفته است: « از زمانی‌که توانستم احساس‌کنم، از گوته نفرت ‌داشته‌ام؛ از زمانی‌که توانستم‌ بیندیشم، می‌دانیم‌ برای‌چه ».‌ او نیز مانندِ بسیاری از نویسنده‌گان و متفکّرینِ آلمان مانندِ گوته، از اعضای لُژهای سازمانِ فراماسونری بود.‌

[۳۷]– منظور، انقلابِ بورژوایی- دموکراتیکی است که از آغاز سال ۱۸۴۸ تا میانه‌ی سال۱۸۴۹ در بسیاری از شاه‌نشین‌های آن‌زمانِ آلمان، که بیش از ۳۰ شاه‌نشین بودند، روی داده‌اند. این انقلاب در تابستان ۱۸۴۸ از سوی اُتریش و پروس با نیروی ارتش سرکوب شد. این انقلاب، بخشی از انقلاب‌های ۱۸۴۸ اروپا بود.

[۳۸]-Heinrich von Kleist [Bernd Heinrich Wilhelm von Kleist]1777- 1811. شاعر، نماش‌نامه ‌نویس و نویسنده‌ی آلمانی. از خانه‌واده‌ای اشرافی/ارتشی/اداری. او خود هم سال‌ها افسرِ ارتش بود، و در این سِمَت از جمله در جنگ بر ضدِّ فرانسه‌ی پس از انقلاب، و نیز در محاصره‌ی شهرِ ماینس، که در آن در سال۱۷۹۲، به‌تأسّی از انقلابِ فرانسه نخستین جمهوریِ بورژواییِ در خاکِ آلمان بر پا گردید، شرکت ورزید. او دارای اُفت و خیزهای فراوانِ فکری، سیاسی، و روحی بود. در۱۸۱۱ به‌همراهِ یک خانم، که دارایِ یک بیماری درمان‌ناپذیر بود، خودکشی کرد.

[۳۹]– Christian Dietrich Grabbe 1801-1836. نمایش‌نامه‌نویس و نویسنده‌ی آلمانی. راه‌گشایِ تغییراتی در صحنه‌پردازی‌های‌سنّتیِ آلمان در قرن۱۹. برخی از آثارِ او در دورانِ فاشیسم از سویِ رژیمِ‌هیتلر به‌صحنه آورده شدند.

[۴۰]– Karl Leberecht Immermann. 1796-1840. نمایش‌نامه و داستانِ نویسِ آلمانی. او هم از اعضایِ یکی از لُژهای فراماسونری بود.

[۴۱]– « اِپیگون‌ها. خاطراتِ خانه‌واده‌گی در ۹ دفتر – ۱۸۲۳ – ۱۸۳۵ » نوشته‌ی کارل ایمِرمن. این‌داستان زنده‌گیِ یک خانه‌واده را در جریانِ دگرگونی‌های اجتماعی/ اقتصادی آلمان در نیمه‌ی نخست قرنِ ۱۹ نمایش می‌دهد. گفته‌اند که این‌کتاب اگر چه بهتر و نقّادانه‌تر از کسانی مانندِ گوته به تناقض‌ها میانِ بورژوازی و فئودال‌ها می‌پردازد ولی هم‌چنان ناپیگیر است.

[۴۲]– Mörike Eduard- اِدوآرد مورایکه – ۱۸۰۴/۱۸۷۵. شاعر و داستان‌نویسِ آلمانى. ۱۸۳۴/۱۸۴۳. کشیش. پَسان‌تر آموزگارِ ادبیات. شعرهاى او پُرتصویر و آهنگین و شکیل، و دربردارنده‌ى شکل‌هاى اشعارِ شفاهى/مَردُمى، قصیده‌یى، قهرمانى، و باستانى است. او مترجم اشعارِ یونانى و رومى بود. تا دهه‌ها پس‌از مرگ‌اش، آثارِ او را در شمارِ سَبکِ « ادبیاتِ بیدِرمایِر » می‌دانستند: سَبکی ادبی ( و البتّه نه‌فقط ادبی بل‌که اجتماعی/ فرهنگی ) که در نیمه‌ی نخستِ سده‌ی ۱۹ در حوزه‌ی ادبیاتِ آلمانی‌زبان رواج داشته است؛ ادبیاتی خانه‌گی، محافظه‌کار، با احساس‌های رقیقِ و کم ‌ژرفا، ویژه‌ی ‌برخی گروه‌های اجتماعیِ میانه‌حال. ولی در دوره‌های اخیر، برخی‌ها او را شاعری « مُدِرن » می‌دانند.

[۴۳]-Conrad Ferdinand Meyer 1825- 1898. از خانه‌واده‌ای اشرافی. شاعر و داستان‌نویسِ آلمانی‌زبانِ سوییسی.

[۴۴]– Rainer Maria Rilke راینِر ماریا ریلکه. ۱۸۷۵ ( پراک ) ۱۹۲۶( سوییس ). ریلکه « یکی از مهم‌ترین شاعرانِ آلمانی‌زبان است. او داستان‌هایی هم نوشته و شعرهایی نیز از فرانسه ترجمه کرده است. نامه ‌نگاری‌های او بخشی از آفرینش‌های ادبی‌اش به‌شمار است. » او به کشورهای بسیاری سفر کرده بود. در سال‌های۱۹۲۰ تا ۱۹۲۶، که ریلکه به ایتالیا سفر می‌کرد، « هوادارِ موسولینی، فاشیستِ ایتالیایی شد. ». او در نامه‌هایی که از او به‌جا ماند « از حکومتِ موسولینی و از فاشیسم به‌مثابهِ دارویِ تندرستی ستایش کرد. در همان‌حال او آزادی، انسانیت، و جهان‌گرایی را با تندی رد کرده و می‌گفت : این‌چیزها انتزاعیاتی هستند که اروپا را به‌زودی درهم خواهند شکست.».

[۴۵]– Ernst Theodor Amadeus Hoffmann 1776- 1822. شاعر و نویسنده‌ی آلمانی. از خانه‌واده‌ای شهری/ اداریِ مرفّه. پدرش قاضی و وکیل بود. خودِ او هم در این حوزه شاغل بود. از نگاهِ کارهای ادبی‌اش او را در حوزه‌ی رومانتیک به‌شمار می‌آورند. او در آلمان از سوی کسانی مانندِ هاینه و معدودی دیگر پذیرفته شد ولی کسانی چون گوته و دیگران او و کارهایش را نپذیرفتند. در فرانسه کسانی مانندِ بالزاک از آثارِ او پشتیبانی کردند.

[۴۶]– Dresden از شهرهای آلمان. مرکزِ استانِ زاکسِن«Sachsen» در شرقِ آلمان.

[۴۷]– August Julius Langbehn1851-1907. نویسنده و فیلسوفِ آلمانی. ضدِّ روشن‌گری، ضدِّ گرایش‌های یک جامعه‌ی بورژوایی از دیدگاهِ یک ملّت‌پرست و واپس‌گرا.

[۴۸]-Arthur Neville Chamberlain1869-1940. سیاست‌مدارِ انگلیس و نخست‌وزیرِ انگلیس در۱۹۳۷تا ۱۹۴۰

[۴۹]– Oswald Arnold Gottfried Spengler1880- 1936 نویسنده‌ی آلمانی. فیلسوفِ تاریخ. نویسنده‌ی کتابِ « فرو/رفتِ غرب » [« غروبِ غرب » یا « سقوطِ غرب » ].

[۵۰]– Walther Rathenau1867- 1922. از خانه‌واده‌ای یهود. صنعت‌گر، نویسنده، و سیاست‌مدارِ حزبِ لیبرالِ آلمان در پس از جنگِ اوّلِ جهانی. پدرِ او بنیان‌گذارِ شرکتِ A. E. G بود. او و شرکتِ او در جنگِ جهانیِ اوّل از راهِ تأمینِ سلاح شرکت داشتند. او از کسانی بود که در پس از جنگ، خواستارِ آوردنِ به‌زورِ کارگرانِ بلژیکی به آلمان شده بودند. در۱۹۲۲ او وزیرِ خارجه در جمهوریِ وایمار بود و از سویِ یک گروهِ راستِ ناسیونالیست کشته شد.

[۵۱]-Theodor Lessing 1872- 1933. از خانه‌واده‌ای مرفّه و یهود. او از همان جوانی با یهودی‌ستیزی در افتاد و سرانجام نیز به‌دستِ ناسیونال‌سوسیالیست‌ها در دفترِ کارش در چکسلواکی، که در آن‌جا پناهنده شده بود، کشته شد. خیلی‌ها اندیشه‌های فلسفیِ او را در حوزه‌ی ” بدبینیِ فلسفی “، مانندِ اندیشه‌های اشپِنلگِر و دیگران، به‌شمار می‌آورند که با اندیشه‌های شوپِن‌هاوِر هم‌سو است. از او نقل شده است: ” عِلمِ تکاملِ هِگِل، مارکس و داروین، این گم‌راهیِ بزرگِ اروپایی… “. البتّه گفتنی است که در باره‌ی او دیدگاه‌های کاملاً متفاوتی در آلمان وجود دارد. هنوز هم در کنارِ کسانی مانندِ هانس مایِر که او را ضدِّ روشن‌گری می‌دانند، دیگرانی هستند که او را متفکّری ” مِدِرن ” می‌شناسند که در طولِ کارِ فکری‌اش خود را اصلاح کرده بود.

[۵۲]-Molière  نامِ‌اصلی  Jean-Baptiste Poquelin1622- 1673نویسنده، بازیگر و نمایش‌نام‌نویسِ نام‌دار و تإثیرگزارِ فرانسه. آلسِست، نامِ آدمِ اصلیِ نمایش‌نامه‌ی « دشمنِ انسان » نوشته‌ی مولییِر است.

[۵۳]– Arthur Schopenhauer 1788 – 1860 نویسنده و فیلسوفِ آلمان.

[۵۴]– Die Kleinbürgerei: خُرده‌شهروَندی‌‌مآبی [ خُرده‌شهروَندی‌گری ] [ خُرده‌بورژوایی‌گری ].

از کلمه‌یDer Kleinbürger خُرده‌بورژوا، خُرده‌شهروَند. این‌کلمه در زبان‌آلمانی و در نوشته‌های کارل مارکس و دیگر نویسنده‌گان بسیار به‌کار رفته و می‌رود. منظور از « خُرد » در این‌کلمه، نه فقط مالکیتِ خُرد، بل‌که به‌ویژه، و نیز در این نوشته، تنگ‌نظریِ فکری، و حقارت و زبونی و محافظه‌کاریِ این قشرِ اجتماعی در برابرِ تغییرهای اجتماعی و فرهنگی است.

[۵۵]– Gotthold Ephraim Lessing . او را نباید با دیگر لِسینگ‌ها در آلمان اشتباه گرفت. او در سال‌های ۱۷۲۹ – ۱۷۸۱ [ ۱۱۰۸ -۱۱۶۰خ ] می‌زیسته، و یکی از روشن‌گرانِ پِی‌گیر، و از ادیبان، نمایش‌نویسان، و تآترشناسانِ برجسته‌ی آلمان بوده است. از هوادارانِ نقشِ اجتماعیِ ادبیات بوده و آثارِنمایشیِ او هنوز هم در آلمان کار می‌شود.

[۵۶]– Auschwitz اردوگاهِ پُرآوازه‌، که هم اردوگاه اسیران بود و هم مرکزِ کُشتارِ یهودیان و مخالفان. این اردوگاه در شهری به همین نام در لهستان بنا شد که آن‌را ناسیونال‌سوسیالیست‌ها به آلمان ضمیمه کردند. از۱۹۴۰تا ۱۹۴۵

[۵۷]–  Franz Liszt  (1811در مجارستان / ۱۸۸۶در آلمان ) آهنگ‌ساز، مدیرِتآتر و نویسنده‌ی مجار/اُتریشی. 

[۵۸]– Wilhelm Richard Wagner 1813- 1888 آهنگ‌ساز، آهنگ‌شناس، نمایش‌گر و نویسنده‌ی پُرآوازه‌ی آلمان. در باره‌ی مَنِشِ اجتماعی/سیاسیِ او بحث‌های بسیار سخت در جریان بوده و هست.

[۵۹]– Siegfried Lenz ( 1926/2014) از نویسنده‌گانِ نام‌دارِ آلمان در پس از جنگِ دوّمِ جهانی.

[۶۰]– Elisabeth Flora Charlotte Hauptmann (1897/1973). نویسنده‌ و مترجمِ زنِ آلمانی. او از هم‌کارانِ برتولت برِشت بود و در نمایش‌نامه‌ی« اُپِرای دو/پولیِ » برِشت با او هم‌کاری داشت.

[۶۱]– Jakob Michael Reinhold Lenz  (1751/1792 در مُسکو ). از نویسنده‌گانِ سَبکِ ادبیِ « توفان و فشار ».

[۶۲]– « دُویچ » ( Deutsch ) به‌معنای آلمانی و آلمان است، و « تُویچ »، نامِ یکی از نخستین‌قوم‌های سرزمین‌های آلمانی‌نشین است. ‌همانندی میانِ این دو کلمه، دست‌آویزی برای ساختنِ طنزها و لطیفه‌ها در میانِ آلمانی‌ها در باره‌ی آلمان و آلمانی بوده و هست.

[۶۳]اُستوره‌ی ‌قرنِ ‌بیستم، عنوانِ یک کتابِ صدها‌ برگیِ سیاسی ‌است که Alfred Rosenberg نظریه‌و مَرام‌پردازِ حزبِ ناسیونال/سوسیالیستِ کارگرانِ آلمان (  NSDAP) نوشته و در۱۹۳۰، در پایانِ دورانِ جمهوریِ وایمار، در آلمان چاپ شده است.

[۶۴]– Georg Büchner. 1813-1837. نویسنده، انقلابی، و پزشکِ آلمانی. آثارِ ادبیِ او اگرچه کم هستند ولی او یکی از نویسنده‌گانِ نام‌دارِ آلمان به‌شمار می‌آید. آثارِ ادبیِ او را جزئی از ادبیاتِ « پیش از مارس » به‌حساب می‌آورند. « پیش از مارس » نامی است که بعدها به دوره‌ای از تاریخِ آلمان داده شد که از ۱۸۳۰ تا انقلابِ مارس ۱۸۴۸را در بر می‌گیرد. پایانِ این دوره، یعنی شکستِ انقلاب ۱۸۴۸ همان تاریخی است که ه. مایِر آن را تاریخِ تکمیلِ نگون‌بختیِ آگاهیِ آلمانی می‌داند. بوشنِر یکی از نخستین مبارزانِ « حقوق بشر » در آلمان است.

[۶۵]– شهرِ Wiesbaden مرکزِ اُستانِ Hessen در آلمان است. این اُستان قرار بود هِسِنِ بزرگ نامیده شود. اشاره‌ی ریزِ نویسنده به این موضوع شاید به‌سببِ تاریخِ پیچیده‌ی این شهر و اُستان در دوره‌های گوناگون و از جمله در دورانِ فاشیزم باشد که پس از جنگِ دوّم سبب‌سازِ درگیری‌هایی بر سرِ تعیینِ نام و مرزهای این شهر و اُستان شده بود.

[۶۶]– Sebastian Brant 1457/1521حقوق‌دان، نویسنده، و دولت‌مردِ آلمانی که در استراسبورگِ فرانسه می‌زیست.

[۶۷]– اشاره به پیروانِ مکتبِ ادبیِ« توفان و فشار » [Sturm und Drang] در نیمه‌ی دوّمِ سده‌ی ۱۸م. نامِ این مکتبِ ادبی را « توفان و خروش» هم ترجمه کرده‌اند.

[۶۸]– Carl Sternheim  (1878/1942). نویسنده‌ی آلمانی. نمایش/ و داستان‌نویس.

[۶۹]– Außenseiter نامِ کتابِ هانس مایِر. می‌توان آن را بیگانه، یا وصله‌ی ناجور، و پینه‌ی‌ناجور یا بیرونِ‌گودی، غیرِخودی … ترجمه کرد. « منظور از آن، کسانی هستند که اگرچه در جامعه و یا جمع زنده‌گی می‌کنند ولی به هر دلیلی از شرکت در زنده‌گیِ اجتماع و یا جمع برکنار می‌مانند. گفته‌شد که ه. مایِر این کتاب را در نقدِ و بررسیِ وضعِ یهودیان، زنان، هم‌جنس‌گرایان و… در جامعه‌ی آلمان نوشته است. ».

[۷۰]– نامِ دو تن از آدم‌های نمایش‌نامه‌ی توفان از شکسپیر.

[۷۱]-Jakob Michael Reinhold Lenz 1751/1792،

Ludwig Börne، ۱۷۸۶/۱۸۳۷،

Bräker Ulrich 1735/1798. نوسنده‌گانِ آلمانی.

[۷۲]– Jean Paul 1763-1825. از خانه‌واده‌ی  شهری/روستایی. نویسنده‌ی آلمانی. برخی‌ها او را نویسنده‌ی میانِ رومانتیک و کلاسیک می‌دانند.

[۷۳]– Shylok نامِ یک ثروت‌مند یهود در نماش‌نامه‌ی« بازرگانِ ونیزی » نوشته‌ی شکسپیر.

https://akhbar-rooz.com/?p=135023 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x