جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

« شمشیری که زود از غلاف در آید، سر صاحبش را به باد می دهد! » – امید مسعودی


در گذشته، سرداران کار آزموده و جنگاوران نامی؛ که عمری را در صحنه های نبرد میدان داری نموده و سالها به عنوان فرمانده و در پیکار با دشمنانشان؛ سپاه آرایی و در این رهگذر، موی سپید و چندین جامه رزم پاره کرده بودند، به سربازانی که تازه به اردوی ارتش پیوسته و می خواستند که فنون جنگ و رزم را بیاموزند، در اولین مشق و پیش از آنکه تیغ  از نیام بیرون کشند؛ نصیحت کرده و می گفتند: « شمشیری که زود از غلاف در آید، سر صاحبش را به باد می دهد! ». این پند و اندرز بر اساس سالها تجربه ی جنگاوری، قشون کشی و سرد و گرم چشیدن در جبهه های جنگ بود. تجربه ای که اینک می توان با سیاست و مدیریت مدرن دولت ها تفسیرش کرد.

مدیریت جنگ نوعی تدبیر و سیاست ورزی است. بسیار در تاریخ اتفاق افتاده است که سپه سالارانی با درایت و فرماندهانی با کفایت، پیش از آنکه تیری پرتاب کنند تا جنگی آغاز شود، با سیاستی عاقلانه از شروع جنگی ناخواسته و کشتاری فجیع، پیشگیری کرده و فتحی را نصیب سپاهشان کردند و چه بسیار فرماندهان نالایقی که در مقام مشاور با سخنانی نسنجیده، سلطان خامی را به یک پیروزی باشکوه وسوسه کرده و سپاهی را به دام شکستی هولناک و کشوری را به سقوطی ویرانگر کشاندند! ( در تاریخ خودمان نمونه ها بسیارند) 

غرض از نوشتن این مطلب، رسیدن به پرسش اصلی بود و سوال این است که چرا جمهوری اسلامی، چون قومی غالب با مردمش رفتار نموده و  به خشن ترین حالت با معترضان خیابانی اش برخورد کرده و با چنین بی تدبیری، « گره ای را که با دست می شود؛ باز کرد، با دندان باز می کند؟ » هم خون جوانان بی گناه را می ریزد و هم راه آشتی و مسالمت را می بندد. هم مردم را در مقام دفاع به خشونت وادار می کند و هم در پایان ممکن است که خود قربانی خشونتی شود که سالهاست پایه گذار آن بوده است!  

تاریخ سرکوب اعتراضات مردم در دوران حکومت جمهوری اسلامی به قدمت تاریخ انقلاب اسلامی است. از سرکوب اولین تظاهرات زنان ( در ٨ مارس سال ۵٧، یعنی دو هفته بعد از انقلاب) که زنان در جهت اعتراض به تصمیم دفتر آقای خمینی که قانون لغو حمایت از خانواده و اجباری شدن حجاب را می خواست صادر کند به خیابان آمدند، تا لشگر کشی سپاه و ارتش به کردستان و وقایعی که منجر به رویداد  سی خرداد ۶٠ شد، ( ایجاد درگیری در میتینگ ها و حمله به دفاتر و نشریات سازمان های سیاسی ) . در بیست سال اخیر هم شاهد حمله لباس شخصی ها  به کوی دانشگاه ٧٨، سرکوب جنبش سبز و قیام دی ماه ٩۶ و اعتراضات آبان ٩٨ بودیم و همه اینها تنها فصل های مهم  از رویارویی خیابانی دستگاه امنیتی حکومت با معترضان بی دفاع می باشد.  اما چرا حکومت اسلامی بر خلاف سایر حکومتها چنین بی صبرانه و با شتاب با معترضان برخورد می کند!؟ و در رویارویی با مخالفان اندکی عقلانیت ،بردباری و عطوفتی  به خرج نمی دهد؟

 اگر واقع بینانه نهاد قدرت را  تحلیل کنیم، حتی در دموکراتیک ترین کشورهای آزاد جهان هم حکومت ها وقتی بقای خود را در خطر ببینند و یا منافع صاحبان اصلی قدرت و یا سرمایه شان به خطر بیفتد و اگر جنبش اعتراضی بخواهد که از خطوط قرمز ( منافع سرمایه داران )  عبور کرده و بر علیه کلیت سیستم قیام کند، همه دولت ها بدون هیچ گونه تعارفی دست به سرکوب معترضانشان  می زنند و سرکوب جنبش های مردمی، ویژگی تمامی نظامهای سیاسی ست که در آن قدرت، ثروت در اختیار گروهی از اقلیت است که به نام قانون، سکولاریسم، شریعت … بر اکثریت حکومت می کنند و هیچ ربطی به دموکراتیک یا استبدادی بودن نوع حاکمیت ندارد! سیاست واقعی هر قدرتی‌، حفظ منافع حاکمانش می باشد و هر کس و گروهی که بخواهد منافع حکومت را به خطر بیندازد، نظام سیاسی با او برخورد می کند. خلاصه کلام : آن مثال مشهور که می گویند: « سیاست پدر و مادر نمی شناسند » تنها مختص ما ایرانی ها نیست و این مثال در همه جای دنیا صدق می کند.  فقط نحوه برخورد حکومت های دموکراتیک با مخالفان شان متفاوت است و مثل حکومت ما با معترضان داخلی شان، شبیه قوم غالب در برابر  ملت مغلوب  رفتار نمی کنند.  سرکوب شان حساب شده و سیاست شان منطقی است. 

فرق حکومت های ظاهراً دموکراتیک با حکومت های مستبد و خودکامه در این است که آنها قبل از سرکوب جنبش، شرایط را ارزیابی کرده و با محاسبه گری وارد صحنه می شوند! قبل از آنکه دست به خشونت بزنند، اهداف و توان  مخالفان و نوع مطالبات شان را بررسی می کنند، گاهی مجبور به عقب نشینی می شوند و قوانین شان را اصلاح می کنند و در برخورد با معترضان ، سود و زیان سرکوب و هزینه های احتمالی را  که در آینده باید در قبال آن پرداخت کنند، حساب و کتاب می کنند! از این رو بی گدار به آب نمی زنند و به فردای بعد از سرکوب هم فکر می کنند یعنی افق دیدشان محدود نمی باشد و آینده نظام، امنیت طبقه حاکم و مصالح عمومی را هم در نظر می گیرند. به عنوان مثال فرض کنید که قرار است تظاهرات ضد جنگی در جلوی کاخ سفید برگزار شود، نیروی ضد شورش و سیستم امنیتی، دلیل تظاهرات و اهداف معترضان، تعداد شرکت کنندگان، نوع جنبش، جنسیت، نژاد، گروه سنی و طبقه اجتماعی شرکت کنندگان در تظاهرات،  شرایط  کنترل جمعیت‌، رفتار مخالفان، نظر افکار عمومی مردم در قبال مطالبات معترضان و … را محاسبه می کنند و پیش از تحلیل امنیتی و تفسیر کارشناسان اطلاعاتی، با آتش گشودن به روی مردم،  بی خود و بی جهت برای حکومتشان درد سر درست نمی کنند! حکومت شان می داند که پایه های دولتشان آنقدر مستحکم شده که با یک تظاهرات ضد جنگ فرو نخواهد ریخت و دلیلی ندارد  که با برخورد خشن با یک اعتراضی که در پایان مردم به خانه هایشان باز خواهند گشت، و دولت بر خلاف خواست افکار عمومی ، جنگ را آغاز خواهد کرد، ارکان دولتشان را به لرزه دربیاورند! برای نمونه حمله به عراق یکی از مصداق های تاریخی بود. قبل از حمله به عراق ، خیلی ها بر علیه جنگ اعتراض کردند و در آخر دولت بوش بدون توجه به خواست عمومی ، آنچه را که می خواست انجام بدهد، انجام داد. مثال دیگری می زنم تا متوجه منظورم شوید ! فرض کنید ٣٠٠٠ نفر در اطراف کاخ سفید جمع شده و به خاطر حمایت دولت آمریکا از اسرائیل و در جهت اعتراض به  کشتار کودکان فلسطینی اعتراض می کنند! بی شک دستگاه های امنیتی بیکار ننشسته و تظاهراتی را که در چند قدمی کاخ رئیس جمهوری در حال برگزاری است، رصد می کند. سیستم اطلاعاتی،  اول دلیل و علت تظاهرات را بررسی می کند، ( موضوع اعتراض مخالفان در مورد جنگ فلسطین با اسرائیل است و تعداد تظاهر کنندگان هم نهایت دو و سه هزار نفر می باشد، معترضان هم اکثرا از جوانان و فرضا از افراد طبقه متوسط هستند، ( طبقه ای که می تواند از طریق رسانه ها یارگیری کرده و بر علیه دولت تبلیغات انجام بدهد )، پلیس می داند که این تظاهرات تداوم نخواهد داشت زیرا که مربوط به سیاست های داخلی ( بیکاری، بیمه، وام بانکها، مسکن و …) نمی باشد، چند ساعت  بعد هم معترضان گشنه و تشنه شده و خسته به خانه هایشان باز خواهند گشت!)  پس دلیلی ندارد که به خاطر مسئله ای که هیچ ارتباط مستقیمی به امنیت ملی آمریکا ندارد با مردم معترض که با دیدن چند عکس و خبر احساساتشان جریحه دار شده و برای اعتراض به خیابان آمده اند، برخورد کند! و یا با مجروح کردن و کشتن یک معترض ، از لحاظ تبلیغاتی  میدان را به مخالفان خود واگذار نماید! درباره این موضوع، هرساله چندین تظاهرات در اطراف کاخ سفید برگزار شده و همیشه آمریکا از دولت اسرائیل حمایتش را کرده و می کند. در این سالها نه کسی کشته شده و نه حمایت آمریکا از اسرائیل قطع شده است . خلاصه چند صد تا چند هزار نفر می آیند و اعتراضی می کنند و خشم شان را فریاد می زنند و در آخر هیچ اتفاق خاصی نمی افتد!  نه منافع بانک های آمریکایی به خطر می افتد و نه اعتراض مردم، اموال صاحبان سرمایه و اقتصاد کشور را با رکود مواجه می کند پس دلیلی برای سرکوب مردم وجود ندارد.  تازه اگر دولت دست به سرکوب تظاهرات بزند ممکن است که مردم را خشمگین تر کرده و اعتراض ٣٠٠٠ نفره را که قابل مهار کردن است به یک شورش  سی هزار نفره تبدیل نماید . فرضا در خلال تظاهرات، اگر معترضان خیلی بخواهند شلوغی کنند، پلیس با ماشین های آب پاش معترضان را متفرق کرده  و بدون آنکه خون از دماغ کسی بیاید، اعتراض ها با تاریک شدن هوا  به پایان می رسد و ظاهر دموکراتیک حکومت هم حفظ می شود. اما اگر سه هزار نفر بخواهند بر علیه بانک ها اعتراض کنند و یا قصد آغاز اعتصابات صنفی در سرتاسر کشور را  داشته باشند و بخواهند امنیت سرمایه داری را به خطر انداخته و چرخش چرخهای آن را متوقف کنند!  قضیه کمی فرق کرده و حکومت یک لایه از نقاب دموکرات منشی اش  بر داشته و با معترضان با شیوه های مختلفی برخورد می کند! و با توسل به ده ها روش ( امنیتی، قانونی، تبلیغاتی، رسانه ای و حتی سرکوب خشن ) مخالفانش را مرعوب قدرت خود می کند. اصولاً اگر این کارها را نکند، سیستم حاکمیتش  فرو می پاشد و این اوج ساده لوحی است که تصور کنیم دموکراسی ها واقعا به حقوق بشر معتقدند و در مواقع بحران از خودشان دفاع نمی کنند! بی شک اگر لازم باشد به شیوه دیکتاتورها اما با توسل به قانون از منافع شان دفاع نموده و شعارهای فریبنده ای چون حقوق بشر را فراموش می کنند. اما در حکومتهای استبدادی که پایگاه داخلی ندارند و در صحنه جهانی، مشروعیت شان را از دست داده اند، به ویژه در جمهوری اسلامی، شرایط فرق می کند و حکومت با آغاز کوچکترین اعتراض، تندترین واکنش را از خود نشان داده  و دستگاه امنیتی بدون هیچ محاسبه و عقلانیتی دست به سرکوب خشن و کرگدن وار می زند . تفاوت در همان مثال فرمانده باتجربه و سرباز بی تجربه مشخص می شود! حکومت های دموکراتیک شبیه همان فرماندهانی باتجربه هستند، مردانی که قانون جنگ را می فهمیدند و به فنون حرب آگاه بودند! می دانستند که چه زمانی باید دست به قبضه شمشیر ببرند و چه وقتی شمشیرشان را غلاف کنند! مهارتشان در شمشیرزنی، اعتماد به نفس بالای شان و نترسی شان از دشمن، تسلطشان را  بر حریف شان بیشتر میکرد!  پس نابهنگام و بی دلیل از شمشیرشان استفاده نمیکردند! می دانستند که « شمشیری که زود از غلاف خارج شود، زود سر صاحبش را به باد می دهد » و آنها می خواستند که بدون شکست، جنگ را به پایان برسانند، تجربه رزم به آنها آموخته بود که گاهی تساوی و حتی تظاهر به شکست و عقب نشینی، نوعی پیروزی محسوب می شود، پس تا آنجا که می توانستند با نمایش اقتدار سعی می کردند که دشمن را مغلوب قدرتشان کنند. مثلا با آرایش نیرو، میدان داری ، رجز خوانی، شکستن روحیه و ایجاد هراس در قلب دشمن… خلاصه دولتهای دموکراتیک اول فکر می کنند و بعد عمل می نمایند اما حکومت های استبدادی حکایت شان وارونه است اول سرکوب می کنند و بعد درباره مشکل ساده ای که با حماقتشان پیچیده اش کرده اند، فکر می کنند! شرح حالشان درست شبیه آن سرباز خام و بی تجربه ای است که تازه وارد میدان رزم شده و از جنگ فقط شمشیر کشیدن و غنیمت گرفتن را فهمیده بود! حکومت های استبدادی ضعیف و بی ثباتند و از هر تجمعی هراس دارند! می ترسند که با یک اعتراض زود قافیه را باخته و یک شورش به یک اعتراض سراسری تبدیل شود و آنها نتوانند کنترلش کنند. نه علت بحران را می دانند و نه می توانند در هنگام بحران آن را به شیوه عقلانی مدیریت کنند، به خاطر ظلم هایی که قبلا در حق مردم کردند، همیشه از انتقام ملت می ترسند، ترس شان ناشی از ضعف شان است و ریشه های روان شناختی دارد! از این رو عجولانه و بی منطق برخورد می کنند و متوهمانه تصور می نمایند  که اگر یک قدم عقب نشینی کنند با سقوط مواجه خواهند شد. با موج اول اعتراض و با سرکوب خشن،  از کاه کوه می سازند و دامنه خشم مردم را بالا می برند و مسائلی را که با تدبیر می شود حل شان کرد را به مشکلات لاینحلی تبدیل می کنند که هیچ کس نمی تواند جمع و جورش کند. شبیه آن دیوانه ای رفتار می کنند که سنگی به چاه انداخته که  صد عاقل نمی تواند درش بیاورد، حکومت های استبدادی ترسو و عجول اند و اعتماد به نفس پایینی دارند،  درست مشابه آن سربازان ناشی که  تازه به اردوی سپاه پیوسته و می خواستند که مشق شمشیر کنند! عدم مهارت در شمشیر زنی، ترس از رقیب ، عدم کنترل بر رفتار باعث می شد بدون آنکه نیروی حریف را بسنجند و به نقاط قدرت و ضعفش پی ببرند سریعا دست به قبضه شمشیرشان گذاشته و آن را از غلاف خارج کنند، نه زور بازویش را داشتند و نه  بر خلاف فرماندهان شان تجربه اش را. هنر جنگ را فقط در کشتن و مردن می دانستند و به این فکر نمی کردند که اگر خود کشته شوند، بعدش چه اتفاقی خواهد افتاد! و هیچ چشم اندازی از فردای جنگ نداشتند، نهایت فهم شان از پیروزی کسب غنایم بود اما فرماندهان کاردان نه تنها به کشتن فکر نمی کردند بلکه هر رقیبی را لایق مرگ نمی دانستند،  به شأن و مقام خود توجه می کردند و در « هل من مبارز » طلبیدن هر کسی را به عنوان حریف انتخاب نمی کردند!  آداب پهلوانی را می دانستند و به اخلاق جنگاوری اعتقاد داشتند، ضعیف کشی نمی کردن و وقتی در نبرد پهلوان پرآوازه ای را می کشتند حتی از مرگ دشمن شان هم اندوهناک می شدند!  داستان های شاهنامه نمونه های خوبی است. 

هدف از نوشتن این نکات گفتن این حقیقت است که رهبران جمهوری اسلامی هنوز پس از چهل سال تجربه مدیریتی، مشابه آن سرباز خام و بی تجربه با مخالفانش برخورد می کنند. سیستم امنیتی هر چند در ظاهر می تواند بحران را با سرکوب خشن مهار کرده و به خاطر تجربه هایی که در کشتار، حذف مخالفان و سرکوب قیام های گذشته دارد، به صورت موقت حرکت قیام را متوقف و  فضا را تحت کنترل خود بگیرد اما رهبران حکومت، ساده ترین اصول اخلاقی و انسانی را در برخورد با مخالفانشان رعایت نمی کنند. برای حفظ حکومت منحوس شان دست نیروی سرکوب را باز می کنند. به خاطر ساختن سازمان های امنیتی موازی، نیروهای مختلف سرکوب ، با توسل به قانون جنگل در آدمکشی و کشتار شهروندان  با هم رقابت می کنند و برای خوش رقصی به نهاد قدرت، آمار تلفات را بالا می برند. مثلا به جای آنکه از ماشین های آب پاش برای متفرق کردن مردم استفاده کنند و شمار تلفات را پایین بیاورند، عمدا  با استفاده از سلاح گرم به روی  معترضان تیراندازی می کنند و ساده ترین قوانین پلیسی را در برخورد با مردم رعایت نمی کنند و معترضان بی سلاح را  برخلاف همه جای دنیا، با  شلیک تیر آن هم از کمر به بالا به قتل می رسانند ! رفتارشان شبیه کودتاچیانی است که به زور می خواهند موفقیت کودتایشان را تثبیت کنند. استفاده از نیروهای خودسر که بدنه غیر رسمی سرکوب را تشکیل می دهند و اعضای آن  از هیئت ها و مساجد می آیند، میزان تلفات را بالا برده و وحشی گری حکومت را آشکار می کند. حکومتی که به دست یک نوجوان ۱۷ ساله، که تنها تجربه زندگیش حضور در بسیج دانش آموزی است، سلاح گرم می دهد تا از موجودیت نظام دفاع کند، رهبرانش باید از خودش بپرسند  که تا چه اندازه مشروعیت داخلی و پایگاه اجتماعی شان را از دست داده اند که مجبور شده  برای حفظ بقایشان به این کودکان نابالغ و لمپن ها متوسل شده و سرنوشت حکومت شان را به دست اوباش بسپارند! رهبر حکومت باید  به این سوال پاسخ بدهد که بعد از چهل سال مدیریت و با اینکه  چیزی به لبریز شدن پیمانه عمرش باقی نمانده، چرا چنین بی مسئولانه عمل می کند!؟. صدای مردم را نمی شنود و کوچکترین اعتراض را با خشن ترین روش ممکن سرکوب می کند. بی شک در نزد آقای خامنه ای، حفظ مقام و قدرتش به جای خود محفوظ می باشد و منطق قدرت طلبی او چنین ایجاب می کند که به خاطر حفظ منافع شخصی و سیاسی اش با هر وسیله ای که در دسترس دارد، از قدرتش دفاع کند، برای او « هدف وسیله را توجیه می کند » و  این ذات سیاست است که آدمی را به این درجه از قدرت طلبی و توحش وا می دارد که اصول اخلاقی و انسانی را زیر پا بگذارد  اما برای پدری که مدعی است رهبر معنوی شیعیان جهان است و مدام از اخلاق دم می زند، باید در دادگاه تاریخ به این سوال پاسخ بدهد که  چرا اینقدر زندگی و مرگ فرزندان مردم  که ادعای مدیریت شان را دارد، اینقدر  بی ارزش شده  که اینچنین بی محابا و بدون هیچ احساس انسانی، فرمان سرکوب شان را می دهد!؟  پرسشی  که در روز حساب کشی با هیچ مغلطه ای نمی تواند پاسخش را بدهد ! و به جبر زمان این شمشیر کشی بی حساب به روی مردم شاید نتیجه ای جز تجربه مرگ با همان شمشیر را برایش نداشته باشد!

https://akhbar-rooz.com/?p=13519 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x