دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳

دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳

«تَوَرّمِ واژه ها در فرهنگ ایرانیان» – مارال سعید

بی شک پیش از این با واژه هایی در فرهنگ فارسی برخورد داشته اید که قدِّ رَعنایشان بَر اثر افزونی بارِمفهمومی که این و آن بر پُشتشان آوارکرده اند، آنچنان خَمیده گشته که نمی توانند پا از پا بردارد.  

چرائی این امر نیازمند یک کار تحقیقی-تطبیقی گروهیست، تا در میان زبانها و فرهنگ اقوام مختلف  ایرانی به پویش و کاوش بنشیند. تا ببینند این “کیفیت” ریشه در کدام فرهنگ دارد و در کدام زبان بیش و در کدام کمتر است.

از میان تمامی آنها یک واژه است که از هر طرف که بنگریش؛ آه از نهاد عده ای در قالب؛ ویدئو، عکس-نوشتار و نوشتار به درآورده و تو را به خود می خواند “رفیق”.

این واژه علیرغم آنکه با واژه های “دوست، یار، همراه، همدل، …” هم خانواده است. اما بگونه ای بتنهایی بارمفهومی همه-ی آنها را در خود جای داده و در افواه چنان جاه و مقامی دارد که می توان آنرا در ردیف نام قدیسان قرارداد.

از تصدُّق سر نظام فخیمه-ی اسلامی، ایرانیان در طول چهل و اندی سال گذشته بسیاری از ارزشهای فرهنگی خود را از دست داده اند، لیک از دست دادن “رفیق” چیز دیگریست و فقدان آن چنان مشهود و جانکاه است که آه از نهاد بسیارانی درآورده است.

جا دارد کمی در دالانهای فرهنگی ۶٠ سالی به عقب برگردیم، و با دست اندرکاران هنر هفتم همراه شویم و سری به سرآمد آنان (مسعود کیمیائی) در مبحث مورد نظر بزنیم.

کیمیائی؛ کارگردانیست که دل در گرو خُرده فرهنگهای روزهای پایانی عصر قاجار و اوایل آمدن رضاخان داشته و دارد. تو گوئی انگار گوهری را در آن روزگاران جاگذاشته و تلاش داشته و دارد  با هنرش آن را به روزگارنو باز بسازد و یا حداقل نگذارد فراموش شود. از اینرو؛ انواع و اقسام فیلمهایی را روانه-ی بازار فرهنگ ایران کرد که محور تمامی آنها واژه ای وَرَم کرده بنام “رفیق” بود.  

“رفیق”-ی که انگار قرار بوده و هست در همه-ی زمینه های فرهنگ ایرانی، نقش هرکولس را ایفا نماید. زیرا شانه هایش ساخته و پرداخته شده تا بار دیگران را بر دوش بکشد. البته ناگفته پیداست که در جامعه-ی مردسالاری که فیلمهای او راوی آن هستند، “زن” نمی توانست و نمی تواند “رفیق” باشد همانطور که در بیرون از فیلمهای او نیز چنین نبود.

جایگاه و کیفیت برتر غیرانسانی و الهی “رفیق” در فرهنگ ایرانی هیچگاه و در هیچ عرصه ای به زیر سوال نمی رَوَد، و در هیچ کجا هیچکس نیز نمی پرسید و هنوز هم نمی پرسد: مگر این “رفیق” انسان نیست؟ و مگر انسان ها توان و قابلیت های محدود ندارند؟ پس چرا اینهمه بارمعنائی بر این واژه  آوار کرده و می کنیم؟ آیا اصلاً فکرکرده ایم که این “رفیق” خود حقِّ حیات دارد؟ و در این وانفسای زندگی ماشینی و جمعیت های میلیونی کنونی، آیا آنچه را “من” از “او” انتظار دارم، خارج از ممکنات نیست؟   

در جوامع استبدادزده ای چون ایران، وجود اینگونه خرده فرهنگ ها امری متداول است. چرا که زندگی در این جوامع، چنان سخت و پُر گره است که هیچ مُراوده ای قائم به ذات سازماندهی نمی شود. در نتیجه؛ مردم در صدد ساختن خداگونه هایی زمینی بَر می آیند تا بتوانند آنچه را ندارند از آنها مطالبه کنند و به آنها تکیه کنند. توده های تحت ستم و تبعیض، چنان در ساخت و ساز و بال و پَر دادن به این خداواره ها مبالغه می کنند و تا آنجا پیش میروند که فراموش می کنند “او” نیز کسیست چون “من”، و انتظار دارند در هر گرفتاری، “رفیق” یاورشان باشد. اینکه او بتواند؟ یا اصلاً آنجه “من” میخواهم در توانش باشد؟ و … مشکل “رفیق” است نه مشکل “من”!  

با انقلاب بهمن ١٣۵٧ یک موقعیّت استثنائی و تاریخی نصیب حاکمان جمهوری اسلامی شد، لیک علیرغم اعتماد لایذال توده ها، آنها قابلیّت، فهم و لیاقت ساخت یک جامعه ی مدرن قرن بیست و یکمی را نداشتند، و مردم نیز در این چهل و اندی سال آنچنان در کوران تعدُّد بحران ها زیسته اند که وقت پوست اندازی فرهنگی نیافته اند و آماده گی برای زندگی متناسب با عصر تکنولوژی های دیجیتال را ندارند. لذا از روی سرمشق های غلط و درستِ دنیای مجازی شروع کرده اند به رَج زدن، و از آنجا که ذهنیتشان هنوز و همچنان در دوران “قیصر” باقیست دچار پارانوئید و عذاب الیم گشته اند، و سرگشته و سرگردان به دنبال “رفیق” گم کرده ی خود می گردند، و امید دارند بلکه بیابند، تا یاورشان  شود در مواجه با مُسیبَتی بنام جمهوری اسلامی! و چون نمی یابند همانها هم که تا دیروز “رفیق” بودند و حال؛ نمی خواهند و یا نمی توانند به وظایف رفیقانه ی خود عمل کنند می شوند “نارفیق”.  

از آنجا که تا اطلاع ثانوی اوباشان و مدّاحان حهل و خرافه، متولّیّان فرهنگ ایران زمین اند، بلاجبار چاره آنست که تا برآمدن آفتاب و رسیدن به یک شرایط مطلوب، اندک باقیمانده گان فرهیخته ی عرصه ی فرهنگ و هنر به قدر وسع بکوشند و از تتمه ی ارزشهای فرهنگی پاسداری کنند، تا ضمن  سالم سازی حیات اجتماعی، زمینه های تغییر فراهم آید. و از آنسو، ما مردم نیز بایست بکوشیم؛ تغییر دوران را دریابیم و زندگی را از آنچه هست برای خود سختتر نکنیم و مقتضیّات زندگی در یک جامعه ی مدرن را بشناسیم و بدان عمل کنیم. البته این واقعیت سویه ی دیگری نیز دارد؛ آنجاکه مُشیری شاعر، یک تنه به قلب ماجرا می تازد و می گوید: زندگی گرمی دلهای بهم پیوسته ست – گر در آن دوست نباشد، همه درها بسته-ست.  

با در نظر داشت قابلیت ها و توانائی های افراد، از آنکس که از کنار “من” گذشت و گفت: سلام، “دوست” مَحسوب می شود تا آنکه “من” بابت فلان مشکلِ زندگیم با او مشورت می کنم و از او یاری می خواهم.

صف طویلیست صف “دوستان” و انسانیّت و مهر، بقدر وسع در آن جاری! اینطور نیست؟ اما این انسانیّت و دوستی، حد و مرزی زمینی دارد نه تا بیکران و حدِّ الوهیّت. تلاش برای رسانیدن این به آن، زیانش بیش از سودش خواهد بود، چون هم عرصه را بر “دوست” تنگ می کند و هم زندگی را بر “من” سخت!    

در یک جامعه ی به هنجار که حداق لها در آن موجود است هیچکس از دوستش توقّع شق القمر نخواهد داشت، چون نیک میداند “او” نیز چون “من” آدمیست با توانائی ها و قابلیت های محدود و مشخص، و تا حدودی برابر. شاید با آگاهی از این امر، با تفکر و هم اندیشی، بتوان صف “دوستان” را بی آنکه آنرا  از بارمفهومی اشباع کنیم، تا همیشه باقی و جاری بگذاریم.

مارال سعید

https://akhbar-rooz.com/?p=135894 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x