پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

گزارش سی وششمین جلسه محاکمه‌ی حمید نوری (عباسی) از استکهلم – امیرجواهری لنگرودی

 طی هفته یازدهم سی وسومین،جلسه دادگاه حمید نوری (عباسی)،درسالن ۳۷دادگاه مرکزی شهراستکهلم پایتخت سوئد روز چهارشنبه۲۸مهر۱۴۰۰برابربیستم(۲۰)اکتبر۲۰۲۱به جرم مشارکت   درکشتارزندانیان سیاسی درتابستان ۱۳۶۷، کارخود را به پیش برد.

درروزچهارشنبه آقای علی ذوالفقاری،به عنوان شاهد و شاکی ساکن سوئیس فعال سیاسی و هوادار مجاهدین روزچهارشنبه بیستم اکتبربا اظهارات خود برای دادگاه  بعنوان بیست وپنجمین شاکی وشاهد بعد ازخانم ها وآقایان:

۱-ایرج مصداقی۲- نصرالله مردانی۳- مهدی برجسته گرمرودی ۴-همایون کاویانی ۵- سیامک نادری۶- محسن اسحاقی ۷-رمضان فتحی ۸- مهدی اسحاقی ۹- علی اکبربندلی(اکبربندعلی) -۱۰مسعود اشرف سمنانی۱۱- سولمازعلیزاده ۱۲- احمدابراهیمی ۱۳- فریدون نجفی آریا ۱۴- خانم ساراروزدار۱۵-حسن گلزاری(بخش اول)وحسن گلزاری(بخش دوم) ۱۶- مجید جمشیدیت۱۷خدیجه برهانی ۱۸- سید حسین سید احمدی ۱۹- مهنازمیمنت نژاد ۲۰-مهری حاجی نژاد۲۱-سیدجعفرمیرمحمدی برنجستانکی ۲۲صدیقه حاج محسن۲۳- ویدا رستم علی پور۲۴- لاله بازرگانی دراین دادگاه شهادت داده‌اند.

دراین یادداشت اظهارات علی ذوالفقاری،به عنوان شاهد و شاکی فعال سیاسی وهوادارمجاهدین ساکن سوئیس روزچهارشنبه با دادگاه استکهلم  راانعکاس می دهم.

رئیس دادگاه: سلام و روز خوش. سلام آرام شد و به جلسه دادرسی ادامه می دهیم. همه به سالن۳۷دادگاه استکهلم خوش آمدید . جلسه امروز به اظهارات علی ذوالفقاری است . به ایشان خوش آمد می گوییم.

علی : خیلی ممنون!

رئیس دادگاه:اسمم توماس ساندر است و من قاضی رئیس دادگاه هستم. و وکیل مدافع شما بنکت هسلبری است که کناردست شما نشسته است. بازپرسی ازشما ازجانب دادستان ها است که سمت راست شمادرسالن نشسته اند.این نشست درموردمشاهداتت وتجربیاتت درزندان گوهردشت  ازسال ۸۶ تا۸۹ و دلیل زندانی بودنت درآنجا ست! وقتی که دادستان ها سئوالاتشان تمام شد، بقیه وکلا نیزدر دادگاه حضور دارند،می توانند به طرح پرسش های خودبپردازند. بازپرسی از طرف وکلای مقابل هم ممکنه بشه وآنها وکلای مدافع حمید نوری هستندکه درسمت چپ شما نشسته اند.همانطوری که تا به امروزانجام دادیم. همه آنهایی که ازشما سئوال می پرسند، ابتداء خودشان را معرفی خواهند کرد.

رئیس دادگاه:اطلاعاتی که لازم بود،تا اینجای کاردرباره آقای”علی ذوالفقاری” بدهم به دادگاه دادم. دادستان چیزی است که شما بخواهید بگویید؟

دادستان : نه، متشکرم !

رئیس دادگاه: الان وکیل شاکی شروع می کنه به اطلاع دادن . ازآقای بنکت هسلبری تقاضا می کنم که کلام اش را شروع کند.

وکیل مشاور:علی ذوالفقاری دراصل”بیژن”صدایش میزنند.اومتولد سال۱۳۴۳برابر۱۹۶۴است.درشهری به نام کوچصفهان درحومه رشت بدنیا آمد وبزرگ شد.”علی” به خانواده ای تعلق داشت که متحمل سختی وفشاردراین نظام شدند.برادرهای اوچپ بودندوخوداوبه مجاهدین همراه بود. یکی از برادرهای او به مدت دوازده(۱۲)سال زندگی مخفی داشت وبعدهم به طورمشکوکی ناپدید شد.همسرش نیزپنج(۵) سال درزندان بوده است.برادرهمسرش نیزدرزندان گوهردشت بوده واعدام شده است. اسم این شخص درلیست ب،شماره نه(۹)است.”علی”درتاریخ یازدهم (۱۱)آذر۱۳۶۰برابرسی(۳۰)نوامبر۱۹۸۱دستگیرشد.”علی”درروستای دورافتاده ای خود رامخفی کرده بود.روزی که دستگیرشد هفده(۱۷) سال داشته وکلاس یازدهم(۱۱)دبیرستان بوده وازهواداران مجاهدین بوده است.برای سازمان اعلامیه پخش می کرد،نشریه پخش و می فروخت. برای اوحکم پانزده(۱۵)ساله زندان بریدند. درست پنج(۵) یا شش (۶) ماه بعد ازجلسه دادگاه،این حکم را حضوری و شفاهی به او می دهند.اودرسه(۳) زندان مختلف بوده است. یک سال و نیم درزندان شهررشت بود. بعدازآن درزندان گوهردشت بود. ازروزچهارم(۴)، ماه سوم سال ۱۳۶۲برابر۲۵مه۱۹۸۳تاآخر۱۳۶۷برابر۱۹۸۸درآن زندان بود،بعدازآن،اورابه زندان اوین بردند.”علی”درسال۱۳۷۲برابر ۱۹۹۳ میلادی ازاوین آزاد شد.درمجموع دوازده(۱۲) سال زندان بوده است. “علی”درسال۲۰۱۲به ترکیه فرارکردوچهار(۴)سال بعدازآن به سوئیس  رفت والان ساکن آن کشوراست.”علی”قبل،درحین وبعد ازدوران اعدام ها با”حمیدنوری” تماس داشته داشتند و چون این قسمت ها مهم است، توصیح جزئیاتش را بعهده خودش می گذارم.اورا دوبار پیش”هیئت مرگ” بردند واین بدین معنی است که دوباراورا به “راهروی مرگ”نیزبردند.اما یک باردیگرنیزاورا به”راهروی مرگ” برده بودند.بعبارتی سه باردر”راهروی مرگ،ودوباردرنزد”هیئت مرگ”بردند. ازهمین حالابگویم: که وکلای مدافع نوری بیایند که اعتراض بکنند که چرا این با قبلی ها فرق دارد،ولی خوب خودش توضیح می دهدکه چرا اینجوری اشتباه شد.”علی” موکلای دیگرراهم که ما درمشاوره داریم می شناسه،البته لیست رابا اومرورکردم وآن اسامی درلیست ب(B) وجودداردوکسانی هستند که دردوران اعدام ها،درگوهردشت بودند.شماره یک”ایرج مصداقی”،شماره دو”نصرالله مرندی”،شماره شش”مهدی اسحاقی”،شماره هفت”محسن اسحاقی” ،شماره یازده”مجید جمشیدیات”،شماره چهارده”احمد ابراهیمی”،شماره پانزده “رضا فلاحی”،شماره شانزده”رمضان فتحی”شماره هفده”اصغر مهدی زاده”،شماره هیجده”مجید صاحب جم اتابکی”،شماره نوزده” حسین فارسی”،شماره بیست ویک”اکبرصمدی”، شماره بیست و دو”محمود رویایی”وشماره بیست وسه” حمید نجاتی خلاق دوست”، این ها مطالبی بود که می خواستم بگویم.!

رئیس دادگاه:قاضی ساندر،مرسی بنکت هسلبری،الان بازجویی از طریق تصویروصدا،فیلمبرداری  می گردد. دادستان ها بفرمائید!

دادستان:مرسی ازشما،سلام”علی”اسم من”کریستینا لیندهوف کارلسون” است ومن یکی ازدونفرازدادستان هاهستم واین من هستم که امروز بیشترین پرسش هاراازشما می کنم.بازپرسی را اینگونه انجام می دهیم  من اول چند پرسش کنترلی ازشما می کنم،بعدکه به اتفاقات ورود کردیم ، رشته کلام رادست خودت می سپریم وخودت تعریف می کنی که شاهد چه چیزهایی بودی.دراین بازپرسی چیزی که خیلی مهم است و ما به آن اهمیت می دهیم .دراینستکه شما واضح و روشن بگوئید: چیز های که خودتان دیدید ویا اینکه نقل قول است ودیگران برایت تعریف کردند. مشخص باشد که کدام به کدام است واگرهم بتوانید اسم شخص نقل وقول کننده رانیزذکرکنید.خوب این اتفاق بیش ازسی() سال از عمرش گذشته است واین بدین معنی است که ما کاملا درک می کنیم که آدم نمی تواند همه چیزها واتفاقات یادش باشدواگر نامطمئنی ونمی دانی ازاین کلمات استفاده کنید. باشه؟! 

علی : حتما !

دادستان:خوب؛ سئوالات کنترلی ام را شروع می کنم.وقتی که تو دستگیرشدی ، تو وخانواده ات درکجا زندگی می کردید؟

علی : من  در بخشی از رشت که کوچصفهان اسمش است.

دادستان: د رچه استانی قرار دارد؟

علی:دراستان گیلان،که مرکزآن رشت است واین بخشی ازرشت.!

دادستان: چند سالت بود ، آنگاه که ترا گفتند؟

علی : من هفده(۱۷) سالم بود!

دادستان: در چه تاریخی؟

علی : در تاریخ یازدهم (۱۱) آذر۱۳۶۰

 دادستان: یک حکم هم برات صادر شد ،درسته؟

علی : بله، به مدت پانزده(۱۵) سال حکم اولیه زندانم بود!

دادستان: محکوم به چی شدی و برای چه چیزی؟

علی :من به جرم هواداری ازمجاهدین، نشروپخش اعلامیه وتبلیغ به نفع مجاهدین ، محکوم به پانزده(۱۵) سال زندان شدم!

 دادستان:گفتی آن حکم اولیه بود.مگربرای تودوباره هم حکم صادر کردند؟

علی : بله، نمی دانم چراوچگونه وبه من هم ابلاغ نکردند، ولی سه سال راکم کردند ومن بعدازدوازده(۱۲)سال درتاریخ سال ۱۳۷۲ آزاد شدم!

دادستان:برپایه اظهارات وکیلت آمده، اول در زندان رشت بودی،بعد تو رابه زندان گوهردشت می آورند؛کی تورابه گوهردشت انتقال دادند؟

علی :درتاریخ چهارم(۴)، خرداد۱۳۶۲، البته وکیلم گفته است :شصت وسه (۶۳)، ولی سال شصت ودو(۶۲) بود!

دادستان:ایادلیل انتقالت اززندان رشت به زندان گوهردشت رامی دانی؟

علی :البته دلیل انتقالش رانگفتند،ولی وقتی به گوهردشت رفتیم. فهمیدیم که ازکل استان های ایران ،زندانیان را دربندی جمع کردند.به ما ابلاغ نکردند، ولی به عنوان زندانیان تبعیدی به گوهردشت منتقل شدیم!

دادستان:فقط توراازرشت نبرده بودند،بلکه عده ای راآورده بودند، درسته ؟

علی :بله،ماچهل(۴۰) نفرازمردها بودیم وبیست(۲۰) نفرازخانم ها هم بودند، یعنی درمجموع شصت(۶۰) نفر بودیم! چون خانواده ها خیلی درمراجعه خیلی اذیت می شدند. برای اینکه ما را تحت فشاربگذارند. این تبعید را برما تحمیل کردند!

دادستان:خوب وقتی که به گوهردشت آمدید، یادت می آید که درکدام بند های بودی . اول کجا بعد کجا ؟

علی :اولین بند یادم است. بند نوزده(۱۹)،ولی متاسفانه چون مرتب ما راجابجامی کردند.بندهای دیگربه خاطرم نیست.هم ما را دربند ها جابجا می کردند وهم اسم بندها راعوض می کردند. ازاینرو یادم نیست!

دادستان:خوب حالاهمه اشخاصی راکه ازرشت آورده بودند،همه شما را دریک جا گذاشتند ویا دردرون بند های مختلف پخش کردند؟

علی : همه مارادربند نوزده(۱۹)گذاشتند.دردواطاق بودیم .بعد که درب ها را بازکردند، همه چهل (۴۰) نفرما دریک بند بودند!

دادستان:درست قبل از اعدام ها، می دانی در کدام بند بودی؟

علی : بله، در فرعی پنج(۵) بودم!

دادستان: این چه جور بندی بود!

علی:فکرمی کنم که شماتاحدی بازندان گوهردشت آشناهستید، گوهردشت بشکل ال(L) بود.ما آن قسمت پائین ال(L) اش بودیم که می شود فرعی. البته درست تربگویم به شکل اچ(H) که ال (L)هم می شود گفت. !

دادستان: فرعی هم گفتی؟

علی : بله ، فرعی پنج(۵)، یعنی آن تکه وسط اچ(H) که بگویم، فرعی به حساب می آید!

دادستان: این فرعی پنج(۵) درکدام طبقه بود؟

علی : فرعی پنج(۵)، تا جائیکه یادم است، طبقه سوم باید باشد!

دادستان: در این بند، حدودا چند نفر بودید؟

علی : تقریبا بالای بیست و پنج(۲۵) تقرتبا سی(۳۰) نفر!

دادستان:خوب هم بندی های که با تودراین بند هستند،هنوزهم همان های هستند که با توازرشت آمدند ، یا ازدیگرجاها هم بودند؟

علی : نه، حدودا دو تا سه نفر ازآنهایی هستند که ازرشت آمدند،

دادستان: دیگربا دیگران قاطی شدید ؟

علی : بله، قاطی شدیم. بعد از پنج (۵) سال گذشته بود !

دادستان:خوب حالا تعریف کن از دوران اعدام ها…

علی : دردوران اعدام ها.من سعی می کنم که ازهفتم(۷) شروع کنم.این پریوداعدام ها ازآنجا شروع شد. تا آنجائیکه یادم است روزجمعه بود و تلویزیون های مارابردندوهواخوری ماراقطع کردند.دقیق بگویم:این تاریخ هفتم(۷)مرداد است.هشتم (۸)مرداد که شد،ما دربندفرعی بودیم. دقیق نمی توان ساعتش رابگویم،ولی وسط های روزبودکه اززیرپنجره دواطاق- فرعی هادواطاق داشتندیکی اطاق بزرگتروآن دیگری کوچک  تر- ما کرکره هردواطاق رابلند کردیم وبه هواخوری اشراف داشتیم.من دراطاق کوچک تر،لای یکی ازپنجره هابودم.یک سری پاسداررا دیدم،”دادوودلشگری”،”حمیدعباسی”،ویک پاسداربه نام”حاجی خانی” ،که من این پاسدار”حاجی خانی”- که حال اسم اصلی یامستعاراست من نمی دانم – راازسال ۱۳۶۲که واردزندان گوهردشت شدم،اورا می شناختم.این فرد آخری تنها کسی بودکه لباس روی پاسداری نپوشیده بودبلکه بایک پیراهن رکابی سفید تن اش بودویک فرقونی که پر از طناب بود وشخص”حاجی خانی”آن فرقون طناب راحمل می کرد ومی برد.من که پنج(۵) سال درزندان گوهردشت بودم برای اولین بارمی دیدم که آن درب بزرگ هواخوری بازشدوازآن درب بزرگ  این اسامی  را که گفتم رد شدند وبیرون رفتندو وقتی که ازدرب رد شدند ، ما دیگه هیچ دیدی ازآنها نداشتیم.بعدازمدتی تعدادی ازبچه های زندانی را به هواخوری آوردند.من خودم آنها را نمی شناختم ولی بچه های دیگربند ما آنها رامی شناختند.آنگاه که نگاه می کردند،من چهار(۴)نفر آنها را دیدم.بچه های دیگرگفتند:که آنها زندانیان”مشهدی”هستند.آنهایی که درآنزمان ازمجاهدین به شکل علنی حمایت می کردندوبحاطرهمان معروف به”بچه های مشهدی”بودند.من دیدم که آنها به طرف دستشویی رفتند. دیدم که این بچه ها وضوگرفتند- وضوگرفتن آدابی برای شروغ نمازخواندن است- من نمازخواندن آنهاراندیدم ولی بچه های دیگردیدند .چون من همیشه ی جلوی پنجره نبودم .ما معمولاعوض می کردیم و به دیگران گزارش می دادیم.این چهارنفرزندانی راازهمان درب بزرگ بردند.تا جائیکه یادم است،ولی مطمئن نیستم اینها چشم بند نداشتند.به نقل ازبچه هایی دیگر،تعدادی دیگری اززندانیان راآوردند،ولی من آنروزکس دیگری راندیدم واین ادامه داشت.پاسدارها گروه وگروه می آمدند وازآن درب رد می شدند.یکسری ازآنان راکه با لباس باغبانی وصنعتکاری،لباس سفید اشپزی،رد شدندرا من دیدم. اینجا لازم است یاد آوربشوم که این دستوری بوده که خمینی داده بود که همه دراین جنایت شریک بشوندوکسی نگوید؛که من نبودم.این ادامه داشت تاشب شد.ما در این شرایط می نشستیم، صحبت می کردیم، تحلیل می دادیم که شرایط چه شکلی است، چی شد؟ وچی دارد پیش می آید؟تاآنجائیکه یادم است، بیشتربچه ها برآن بودند که دارنداعدام می کنند.البته نه به این گستردگی که بعدامتوجه شدیم.شب که شدوتاریکی همه جا را فرا گرفت ومطلقا سکوت بودوبچه هاهمه سکوت کرده بودند وخیلی آرام حرف میزدیم. یادم است که موقع خاموشی بودوما رختخواب هامان را هم پهن کرده بودیم، البته چیزی نمی توانستیم ببینیم ،ولی نورچراغ های ماشین را که بالاوپائین می شد ودررفت وآمد بودندرا ما می دیدیم.دریک زمانی  – که نمی دانم چه زمانی بود- یک صدایی می آمد .بام – بام – بام،با سابقه ای از این جریان داشتیم . پیش خودمان این برداشت را کردیم که این صدای بدن های اعدام شده هاست که به درون کامیون انداخته میشود.صدای بام- بام – بام .این صدا ها محدود بود .چراکه بچه ها بهم می خوردند وصدایی شنیده نمی شد.همان که این بدن ها به کف کامیون می خوردند،این صدا می آمد.مطمئنا درک می کنید که این برداشت ما بود وما این را ندیدم.برداشت آن شرایط این بود وچنانچه کسی دیگری هم اگربود،چنین برداشتی می کرد.فردای آن روزیعنی نهم(۹)مرداد، پاسداری با کفش به طرف پنجره سالن بزرگ رفت.نگاهی کردو بازگشت.ما که به زمین هواخوری نگاه می کردیم،اوهم نگاه کرد.زمان چندی نگذشت که اعلام کردند:همه وسائل بند تان راجمع کنیدوما را به فرعی دیگری بردند.مشغول شستن کف بند جدید بودیم.”داوود لشکری” وبه همراه پاسداری واردبند شدندویک سری اسامی بین ده(۱۰)تا پانزده (۱۵) نفررا خواند،که من یکی ازآن اسامی بودم.ماراازبند خارج کردند و به سالنی بردند که نمی دانم آن- سالن – کجا بود.آنجا”حمید نوری” نشسته بودوکاغذی – مثل همین کاغذ ها- دستش بود.اسم واسم پدرومورداتهام رامی پرسید.تا جائیکه یادم هست،ازبچه های خودمان، دونفرازهمشهری های خودمان به نام”محسن مهدوی آبکناری” ، “غلامرضاحسن پور،”و”امیرحسین کریمی” یادم است که پشت سرمان بودند.این سه نفریادم مانده،بیشتربودند،ولی بقیه یادم نیست.وقتی کارمان تمام شد،”حمیدنوری”خودش مارابه “راهروی مرگ”بردو”لشکری”هم آنجا بود.ما دردرون راهرویی نشستیم.بعدا فهمیدیم که این”راهروی مرگ”است.نمیدانم چه مدتی آنجا نشستم ،ولی کسی من را صدا نکرد.شب شدومن را به انفرای بردند.بواقع من این شب نهم(۹) مردادانفرادی رابه یادنمی آوردم،ولی تازه به خاطرآوردم.همیشه این درحفره خاطرات من بود که من یک روزدرانفرادی بودم،ولی یادم نمی آمد که این انفرادی کی بود.فردا آن روزدهم(۱۰) مردادما راازانفرادی صدا کردند وهمراه تعدادی ازبچه ها به خط شدیم.اضافه کنم شبی که در انفرادی بودیم.بچه ها از زیردرب با هم صحبت می کردند.پاسداری من وما را به”راهری مرگ” بردند وتا شب آنجا نشستیم.وسط های روز بود – ساعتش یادم نیست-شخص”حمید عباسی”اسم پدرم رادرگوشم گفت وبعدمن رابه سمت “هیئت مرگ”بردوتحویل “ناصریان” دادو خودش به درون اطاق نیامد.”ناصریان”من رابه روی صندلی نشاندو گفت:چشم بندت رابازکن.چون مدت طولانی چشم بند داشتم.زمانی طول کشید تاچشمم به روشنایی عادت کند.دیدم که دربرابرم تعدادی نشسته اند.تعدادی آخوندوتعدادی لباس شخصی ویک تعدادهم پشت آنها سرپا ایستاده بودند،من به واقع ودرآن شرایط هیچکدام ازاینها را نمی شناختم. شب که به اطاق دربسته رفتم.بچه های بند برای من تعریف کردند که اینهاکی بودند.گفتند:آخوند وسطی”نیری”بود،فردی که لباس شخصی تن اش بود”رئیسی”بود ودیگری “شوشتری” رئیس زندان های کشورو آخوند دیگری را نمی شناختند.بعدا معلوم شد که”پورمحمدی”بوده است.بامن”نیری”صحبت کرد.یک پرونده نازکی دربرابرش بود – چون ماتبعیدی های رشت-بودیم،پرونده اصلی دربرابرش نبود.اومیدانست که من تبعیدی ازرشت هستم.با اینهمه ازمن پرسید:ازرشت آمدید؟بعدهم اسم، نام پدرواتهامم را پرسید.وقتی مورد اتهام را پرسید.با سابقه ای هم قبلاداشتم ومیدانستم؛صحبت،صحبت اعدام است،کمی مکث کردم،واقعا نتوانستم که دفاع بکنماز آرمان خودم و به آن چیزهایی که اعتقاد داشتم ،کوتاه آمدم وکلمه منحوس”منافق”راگفتم.این را هسچوقت درزندگی ام  فراموش نمی کنم.آنهایی که رفتندوروی کلمه”مجاهدین”ماندند واعدام شدند،ولی من نکردم وماندم وهمیشه ازاین لحظه تاسف می خورم. “نیری”گفت: به بیرون برو وچیز بنویس.”ناصریان” من را بیرون آوردوجایی نشاندند. نمی دانم کجا؟ چون شرایطم،شرایط خوبی نبود و بشدت بحرانی بود.من سخت ترین تصمیم زندگی ام را گرفته بودم و درهرصورت اینطوری شدونمیدانم الان چه بایدبگویم.؟در”راهروی مرگ” که نشسته بودم.”ناصریان” همیشه خودکاری دستش داشت ودر مسیرآنرابه دیوارمی کشیدومی گفت:«امروزعاشورای مجاهدین است». آنهایی که مفهوم عاشورا را درک می کنند، می توانندبفهمند که منظور شان چیست؟  یعنی قتل عام تمام! و خیلی خوشحال بود. درهمان روز چند مرتبه اسامی خوانده می شدو به یک سمتی برده می شد. آن موقع من نمی دانستم که اینها دارند به سمت “حسینیه” می برند.اسامی را”داوودلشکری”میخواندو”ناصریان”میخواندویکبارهم”حمید عباسی”  آن لیست را- البته آن لحظه نمی دانستم بعد ترفهمیدم- که به سمت “حسینیه”می بردند، می خواند!یکبار مطمئن هستم که “حمیدعباسی” آن لیست راخواندوبه سمت “حسینیه”برد! یک سری ازبچه های بند ما هم درآن لیست بودند.چراکه آنروزهمه بچه های بند ماراآورده بودند. بواقع من شرایط مناسبی نداشتم،اسم خاصی به یادم نیم اید،ولی بچه های بند فرعی ما،حدودا هفده(۱۷)یاهیجده(۱۸) نفرشان اعدام شدند.حالا نمی دانم همان روزیاروزبعد،ولی بودند.بجزآن سه نامی که بردم.”فرزین نصرتی”،”حمید کرکوتی”،”ابراهیم چوبدار”،”احمدمروج”،”غلامرضا غضنفرپورمقدم”، والان اسامی دیگری یادم نیست.اینها کسانی بودند که ازفرعی مااعدام شدند.آن روزدیگرمن رابه همان اطاق”هیئت مرگ” نبردندوشب من رابه اطاقی (بندی)که مابه آن-اطاق دربسته می گوییم- بردند.اطاقی که ده(۱۰)تادوازده(۱۲)مترطولش است.آنجا سه تن از دوستان بند فرعی ام درآن اطاق بودند.دونفرآنان درایران زندگی می کنند ویک نفردیگرهم نمی دانم کجا زندگی می کند است – احتمال می دهم- اوهم درایران باشد. چون هیچ خبرازاوندارم.به همین دلیل متاسفانه نمی توانم اسامی آنهارابگویم.یک نفردیگرکه الان نمی توانم اسمش راببرم.تنها می توانم بگویم دریکی ازدانشگاههای معتبرآمریکا بودو از جمله کسانی بودکه قبلادرگوهردشت بود.اواستادمورس بودومورس خیلی خوب میزد.قبلاازقدیمیهای گوهردشت بودکه حدوددوسال در انفرادی های گوهردشت بود- من چون مورس بلدنیستم- اومسئول مورس مابود.ماتقسیم مسئولیت کرده بودیم.درآنجا من نگهبانی می دادم. اومرتب به اینطرف وآنطرف مورس میزد.آنجا بود که فهمیدم دراطاق بغلی ما یک تن ازهمشهری خودم به نام “ابراهیم اکبری صفت” در اطاق بغلی است.این کسی بود که من اوراازسال پنجاه وهشت (۵۸) و پنجاه ونه(۵۹)می شناختم وتنهاپسرخانواده درکنارسه خواهرش بود. خانواده فقیری بودند وزمینی ازخودشان نداشتندویک ماه مانده بود که حکم اش تمام بشود. من با خانواده اش رابطه خیلی نزدیکی داشتم و عکس اش هم الان اینجا است که می توانم به دادگاه نشان بدهم. این عبارت رابگویم:پدرش همواره من راشرمنده می کردوبه دکانم می آمدو میگفت:« تومثل ابراهیم من هستی»دربندی که بودیم . نمیتوانم بگویم که کجابود ولی می توانستیم بفهمیم که این”هیئت مرگ”ازآنجا وارد می شود. همان مسئول مورس ما به ما می گفت که چه کاربکنیم.چون اومسئول ارتباطات بند ما با دیگران بود. ما می دیدم مثلا ماشین وارد می شد به او خبرمی دادیم و این بدان معنی بود که دادگاه تشکیل می شدوجلسات”هیئت مرگ”ادامه دارد.البته درهمان زمان ازبچه های دیگرشنیدم که می گفتند:«هیئت مرگ،بعضی مواقع باهیلی کوپترهم می آمدند».ما بین هشت(۸)تاده(۱۰) روز- دقیق نمی توانم بگویم- درآن اطاق دربسته بودیم. دوباره آمدند مارا صدا کردندودرهمان سالن بهصف کردند ومارا ازپله ها به پائین آوردند وزندانی ها روی پله ها ایستاده بودندواین درخاطرم ماند.آن روزیک غوغایی بودانگارهمه جا زندانی بود.من نمی دانم چه روزی بود ولی روزی بود که  خیلی شلوغ بودو”راهروی مرگ”پُربودوهیچ جای خالی نداشت.به همین خاطربعد ازاعدام ها،شبی که مارابالا می بردند خاطرم نماندولی برگشتنش دقیقا یادم است.من رابه “راهروی مرگ”بردندوبغل یکی از زندانی ها نشستم.دیگه اگرقبل ازتاریخ دهم(۱۰)مرداد می دانستم که هشتاد (۸۰) درصددارنداعدام می کنند.دراین تاریخ به خاطر مورس ها وارتباطاتی  که داشتیم،دیگرصد درصد،ازاعدام ها مطمئن بودم.میدانستیم که قتل عامی است که کل زندان گوهردشت درگیرش هستندودارند تسویه حساب می کنند.تسویه حسابی که قولش راداده بودندومی گفتند:نمی گذارند که کسی جان سالم بیرون ببردوطبقه بندی زندان هم درهمین رابطه بود.بغل زندانی نشستم وبه شکل قانونمند دنبال هویت طرف بودم که اوکی هست و کی نیست!- این قانونمندی زندان است- فاصله ما حدودایک مترونیم بود،پرسیدم کی هستی؟اوگفت:من”بهروز”م.گفتم: کدام”بهروز”؟گفت:”بهروزشاهی مغنی”،این”بهروز”یکی ازکسانی بود که قبل ازرفتنم به بند فرعی ها با هم بودیم.ویکی از بچه های دستگیری تهران وبغایت مقاوم بود.که حدود سال های ۶۶ جذب روابط بچه های رشت شده ودرکادرروابط بچه های رشت خیلی بهم نزدیک بودیم.داشتم به اواطلاع می دادم که”بهروز”مواظب باش که دارند اعدام می کنند.که بهروزگفت:«من دادگاه رفتم وازمجاهدین حمایت کردم.» و گفت:هرچه می خواد پیش بیادو قسمتی ازسرود”ایران زمین” را برای من خواند. این جمله اش، نشاندهنده هدف واعتقاداتش بود.میگفت:«آید ازملک ایران زمین ،غرش خلق ایران به گوش»،که می خواست به من ثابت بکند که ناراحت نباش ومشکلی نیست ومن روی اعتقادات خودم هستم وآماده مرگ هستم!درهمان لحظه نمی دانم “حمید عباسی”کجا بود و آمد لگد محکمی به اوزدوفحاشی رکیکی که -لازم نیست دراین دادگاه بگویم- که توهین به خانواده واینهاست ودرهمان لحظه بلندگفت:« منافق بیشرف، الان میبرم و تو را راحت می کنم»،مراد”عباسی”ازراحت کردن همان اعدام کردن بودو یقه اش را گرفت و بلند کردو من از زیر چشم بند لاغریش را دیدم که به مانند الانش است.چون من می شناختم و صدایش را خیلی خوب می شناختم.البته صورتش را ندیدم ولی زدنش را دیدم.بلند کردوبا خودش بردومن دیگراز”بهروز”خبری نداشتمو دیگرهیچگاه اورا ندیدیم.بعد ازمدتی، نزدیکهای ظهرمن را به “دادگاه” بردند.یادم نیستکه چه کسی من راصداکرد.فکرکنم پاسداری بودکه اسمش رانمیدانم چیست.باردیگر”ناصریان”جلوی درب بود و من را تحویل “ناصریان”داد.به همان شکل گذشته روی صندلی نشستیم و همان آدم ها بودند.درهمان لحظه صدای اذان آمدونیری گفت:برویم نمازبخوانیم وناهاربخوریم بعدادامه می دهیم.من را بیرون بردند،ولی چون درآن محدوده جانبود،من رادورترنشاندند وازدادگاه دورشدم.در طول آن روزیک یادوبار”ناصریان”ازمن پرسید:که دادگاه رفتی؟ ومن هم گفتم:آری دادگاه رفتم.دراین زمان داشتند زندانیان راجا به جا می کردندومن دستم را پشت زندانی گذاشتم.روی پا بودم وپرسیدم:کی هستی؟درپاسخم گفت:”هادی”هستم.گفتم:کدام”هادی”؟گفت:”هادی محمد نژاد”هستم.اویعنی”هادی محمد نژاد”کسی بودکه سه تن ازبرادرهاش اعدام شده بودندوجزءروابطی بود که ازرشت به گوهردشت منتقل شده بودندوماازپیش باهم روابط داشتیم وفکرکنم که دربندفرعی هشت(۸) بود!اوبه من گفت:”بیژن”اسم مستعار-“علی ذوالفقاری”- مواظب باش  دادرند اعدام می کنند.”هادی” قبل ازاینکه از روابط قبلی جدا بشویم،او مسئول من بود.من به اوگفتم:می دانم دارند اعدام می کنند.چون اوخیلی بزرگترازمن بود.به من هشدارداد که مواظب باش!البته خودش اعدام شد،علیرغم اینکه سه تن ازبرادرهاش نیزاعدام شده بودندوچه برسر خانواده آنهاآمد،من نمی دانم.بعدازآن، دیگه ازآن روزچیزی به خاطرم نمی آید.آنقدر شلوغ بود، آنروزمن را به جایی بردند که بوی غذا می آمد.فکرکنم آشپزخانه بودوما به بوی غذا خیلی نزدیک بودیم.ولی واقعا به لخحاظ سوق الجیشی نمیدانستم کجا بودیم.من الان هم اینگونه ای هستم وشمال وجنوب را نمی توانم درست تشخیص بدهم ومعمولا- همسرم به من می گوید- بهرصورت بوی غذامی آمدونزدیک آشپزخانه بود.آنجامن راتاشب نشاندندودیگربارصدا کردند وبه بند قبلی نبردندبلکه به بند انفرادی بردندوتاپایان پروسه قتل وعام من درانفردای بودم وجایی نبردندوبنظرم در پروسه کشتار،سخت ترین دورانم نیزهمان بند افرادی بود!وقتی اعدام می شوی یک مرتبه اعدام می شوی،ولی وقتی منتظراعدام هستی،شکنجه اش خیلی بیشتر ازخود اعدام شدن آدمی است.من در آن دوره که حدودا  یکماه باید طول کشید،هرروزمنتظر این بودند که بیایند ومرا برای اعدام ببرند.متاسفانه مورس هم بلد نبودم که بتوانم ارتباط برقرارکنم.درهمان دوران پاسداران به بهانه های محتلف می آمدند وبه مسعود رجوی توهین می کردند وما رامثل توپ فوتبال می زدند،ولی آن دوره مهم نبود،بلکه بیشترمنتظراعدام بودن سخت بود. آن دوره گذشت تا اینکه من رابه فرعی هشت(۸) بردند.آن موقع فهمیدم که تمام بازمانده های اعدام نشده رادرآن فرعی جمع کرده بودند.بعد هم به بند فرعی دیگری بردند که اسم اش را نمیدانم و بعد تعداد دیگری به ما اضافه کردن تا که یکصد وپنجاه(۱۵۰) می شدیم وتا موقع انتقال به زندان اوین آنجا بودم وبعد منتقل شدم به اوین وپروسه قتل وعام منتفی شده بود.

رئیس دادگاه : دادستان بفرما!           

دادستان:من الان کروکی زنداتن را برایت می گذارم تا ببینی و امیدوار باشیم که جای این بند فرعی پنج(۵) را به ما نشان بدهی.

رئیس دادگاه: صبرکن،قبل ازاینکه جواب سئوال دادستان رابدهی، ازصحبت هایی که کردی من یک سئوال دارم.دفعه دوم که تورا درنزد “هیئت مرگ”بردند، به خاطراینکه وقت ناهاربود، قطع شد. درسته؟ 

علی : بله!

رئیس دادگاه:دوباره تورا پیش “هیئت مرگ”برنگرداندند؟

علی:آمدند در”راهروی مرگ”ازمن سئوال کردند ومن گفتم:به دادگاه رفتم و دروغ هم نگفته بودم

رئیس دادگاه: اکی وبعد ازآن تورا به انفرادی بردند؟

علی : بله !

رئییس دادگاه :مرسی وفهمیدم. دادستان ادامه بدهد!

 دادستان:قبلا این کروکی را دیدی؟

علی : در درون دادگاه دیدم!

دادستان:می توانی ازروی این کروکی نگاه کنی وبگویی بند فرعی پنج(۵) کجا بوده است؟

علی:اگرامکان داشته باشد،آن نقشه هوایی،خیلی بهترازاین نشان می دهد. این نقاشی است!

دادستان: نه، اگرمی توانی من ازروی همین می خواهم بگویی،اگرهم نمی توانی بگو:نمی توانم!

علی : واقعیت اینستکه مکان ونقشه ها زیاد برام مفهوم نیست.فرعی من مسلط برآن هواخوری بود که ازآنطرف میرفتند،به طرف حیات خروجی. من آموقع نمی دانستم بند بغلی ما چیه ولی فرعی خودمان را می دانستم.   

دادستان:دراصل تونمی دانی که بند تو،دراین زندان بزرگ درکدام قسمت قرارداشت؟آیانزدیک به حسینیه بوده یا دورازحسینیه بوده است؟سمت راست بوده یا سمت چپ بوده. هیچکدام را نمی دانی؟

علی :به خاطرهمین آن نقشه سُوله اگراینجا باشد،من می توانم به شما نشان بدهم.برای من معیار آن سُوله است!

دادستان:حالا این عکس رانگاه کن ومی توانم کمی هم آنرا بزرگ بکنم!

رئیس دادگاه: آدم هایی که آنجا نوشته شده،هیچ مفهوم خاصی نداره، همینطوری نوشته شده است!لیزررا دستتان بگیرید و سبزه را بزنید.

علی :اینرا- برروی کروکی نشان می دهد- آلان باید اینجابندفرعی باشد.اگراینجا رابعنوان هواخوری این بند بدانیم،این هم آن درب بزرگی است که به بیرون میرود.من اینجا بودم وازاینجا اینها را می دیدم که از بغل دیواربه سمت بیرون میرفتند!    

دادستان:همان ساختمان چپی که الان رویش بودی،آنجا میدانی چه ساختمانی است؟

علی : کدام ؟

دادستان: همان ساختمای چپی؟

علی : نه … به خاطرهمین گفتم: نقشه هوایی بهتراست.نه من نمی شناسم .

دادستان:حالا اینجوری بپرسیم، اگریادت می آد جواب بده و اگر هم یادت نمی آید ، بگو یادم نمی آِید. بنظرخودت این بند فرعی که تو درونش بودی، اینوروآنورش یعنی سمت چپ و راستش بند بود؟

علی :بله، این که من اشتباه کردم وبه خاطر اینکه باید این سه طبقه باشدوآنهم به احتمال زیاد باید اینجا باشد.به خاطراین میگویم: که من این سُوله راخوب نمی دیدم.دوموضوع دیگر؛ دوطرفش دیوارهای بلندی بودند ودیگراینکه سه طبقه بود.این یادم است ودقیقا هم به این سوله مسلط نبودم. ولی من نقشه هوایی که دراین دادگاه دیدیم خیلی بهتراز این نقشه است!

دادستان:خوب آن نقشه راهمراهم ندارم!گفتی که درهشتم(۸) مرداداز آنجائیکه می دیدی، تودیدی که”لشکری”، و”حمیدعباسی”،ویک شخص دیگری به نام “حاجی خانی”،وقتی تو می بینی آنها کجایند؟

علی :ازبغل دیواررد می شوندو از درب بزرگ بیرون می روند!

دادستان:اینها ازکجا می آمدند؟

علی : من اینطرف دید نداشتم ولی اززیراین طرف می آمدند.

دادستان:فاصله اینها با توچقدراست ، که تواینها را دقیق می بینی؟

علی : نمی توانم دقیق بگویم،ولی فاصله سه طبقه است.پانزده(۱۵)متریا بیست(۲۰) متر. نباید زیاد باشد!

دادستان:وقتی تو آنها را می بینی ، چکار می کنند ؟

علی : به سمت درب میروند!

دادستان:وقتی ازدرب صحبت می کنی؛ کدام درب منظورت است؟

علی : همین درب بزرگ !

دادستان: اکی . به طرف بیرون؟

علی : بله، به طرف بیرون!

دادستان:ازکجا می دانی این سه نفربودند، آیا آنها را می شناختی؟

علی:صد درصد آنهارامی شناختم دیگر،”داوودلشکری”،”حاجی خانی” ، راازهمان اول که آنجابودم،سال۶۲می شناختم.”حمیدعباسی”هم دوسال با اوبرخورد داشتم.!

دادستان:چه قسمت از بدن آنها را می بینی؟

علی : همه قسمت های بدنشان از نیم رُخ شان را می بینم!

دادستان:اکی،چرا نیم رُخ می بینی؟

علی : ما با یک زاویه آنها رامی بینیم، چون آنها هرچه ازمن دورمی شوند،من ازیک زاویه یااینهارامی بینم.پشت به من می شوند. از روبرو اینها را نمی بینم .چون من فرعی بودم .

دادستان:ولی نیمرُخ آنها را می بینی ؟

علی : بله ، صد درصد!

دادستان:درکدام قسمت است که نیمرُخ آنها را می بینی؟

علی:ازهمین جا که وارد می شوندقابل دید هستند – پیشترهم من فراموش کردم که بگویم- اینها یک لحظه که واردشدند، شیرین پخش کردند ومن اینها را ازروبرودیدم.همه پاسدارها آمدند آنجا شیرینی پخش می کردند وخوشحالی می نمودند وشیرین را به یکدیگرتعارف می کردند.   .  

دادستان:ازاولش تواینها را نیمرُخ می بینی ، این دیدن نیمرُخ آنها ، چه مدت زمانی طول می کشد؟

علی:یک پروسه پنج(۵) دقیقه ای.چون ازصبح آنجا آرام قدم میزدند و میرفتند.   

دادستان:یعنی تمام مدت تونیمرُخ اینها را می بینی که از درب خارج می شدند؟

علی : آن لحظه ای که من جلوی پنجره بودم ، این صحنه را می دیدم  

دادستان: صورت آنها واقعا تمام راه می بینی؟

علی : گفتم : نیمرُخ آنها را می دیدم .

دادستان:تاآنجاکه متوجه شدم،گفتی:چهارتازندانی دیدی؟که دردستشویی – شماگفتید:روشویی – داشتند دست و روی خود را می شستند،این دست شویی ها کجا هستند؟

علی :آنجا یک توالت بود وبغل دربش، دست شویی بود که آنها خود را می شستند.

دادستان:این دست شویی ها بیرون ساختمان اند یا درونش هستند؟

علی:دربیرون وبخش هواخوری هستند،برای استفاده کسانی که به هوا خوری میرفتند!

دادستان:خوب به تاریخ بعدی که می شود نهم مرداد وارد می شویم. حدودچند نفردنبالتان می آیند وده(۱۰) تاپانزده(۱۵)نفرتان را به اطاقی می برندکه نمی دانید کجا است،ولی آنجا حمید عباسی بود. درآنجا بین توو”حمیدعباسی”چه اتفاق افتاد؟ آنرا برای ما تعریف بکن!

علی : اولا که آن اطاق نبود، بلکه یک سالن بود.

دادستان:منظورت ازسالن چی است؟

علی :وقتی ازبند بیرون می آیی یک سالن است منظورم ازسالن همان راهرواست. من اشتباه کردم منظورم همان کریدوردرازبود!من اشتباه کردم.درراهرو”حمیدعباسی” روزصندلی نشسته بودویک کاغذ جلویش بودوگفت:اسم،اسم پدر،اتهام،خیلی هم آرام بودومثل مواقع دیگرهم نبود. آن موقع تاکتیک مااین بود،وقتی میپرسیدند:اتهام؟ می گفتیم: هواداری! بعد می پرسیدند:هواداری چی؟ ما می گفتیم:هوادارسازمان!

علی ادامه داد؛بچه های ما گفته بودند:که وارد بازی منافق ومجاهدین نشویم وروی سازمان باشیم!وقتی به اینجا می رسیدند،آنها ما را با چک ولگد میزدند!

دادستان:حالا برگردیم به این موضوع: تو را تو اطاق بردند ولگد زدند:

علی : آن روزهیچ برخوردی نکرد وبرایم خیلی جای تعجب بودکه چرا برخوردی نکرد.

دادستان:تو در برابر این سئوال اتهام، به او چی گفتی؟

علی : گفتم : هواداری سازمان!

دادستان: توچشم بند داشتی؟

علی : بله !

دادستان: برای من وهمه آنهایی که اینجا نشسته اند توضیح بدهید، وقتی چشم بندداری،ازکجا تشخیص می دهیدکه این شخصی که حرف میزند؛ “حمید عباسی” است ؟

علی:مهمترین چیزصدا است. من امکان دارد که کارم اشکال داشته باشد ومکان ها را خوب تشخیص ندهم، ولی صداها را خوب تشخیص می دهم! هرانسانی یک ضعفی دارد ویک نقاط قوتی. من صدا راخوب تشخیص می دهم، علیرغم اینکه روی صندلی نشسته بود،اورا ولی نه صورتش رادیدم.”حمید نوری”تنهادادیاریامسئول زندان بودکه لاغربود وبه خوبی او را می شناختم!

دادستان:از کجا بدنش رادیدی؟

علی :از زیرچشم بند!

 دادستان: چه دیدی وکدام قسمت بدنش را اززیرچشم بندمی بینی؟

علی : مثلا شما آنجا نشستید ومن ازگردن به پائین شما را می بینم.

دادستان:اکی،گفتی که یک برگه هم دستش بود، درسته؟

علی :بله! و یادداشت می کرد

دادستان: اکی، این را دیدی یا شنیدی؟

علی :نه این را دیدم ، چون در دستش بود!

دادستان:وقتی ازتو سئوال می پرسد، تونشسته ای یا ایستاده ای؟

علی : من ایستاده ام و او نشسته است !

دادستان:خوب چند نفردیگرهمراه توبودند که شما را به آنجا برده بودند!

علی : گفتم که بودند!

دادستان:صبرکن من می گویم:یکی ازآنها اسمش”کریمی” بود، درسته؟

علی : بله، “امیرحسین کریمی” اسمش بود!

دادستان:دقیقا،برای اوچه اتفاقی افتاد، ایا میدانی؟

علی :صد درصد اعدام شد. چون دیگر ندیدم !

دادستان: آخرین بار که دیدی کی بود؟

علی :اولین روزی که برای “هیئت مرگ” رفتم!

دادستان:اکی،برای هیئت دادگاه بگویم:که “امیرحسین کریمی” در لیست پیوست(E) درشماره۷۳ است!خوب بگوآخرین باری که “امیرحسین کریمی” را دیدی اولین باری بود که درنزد”هیئت مرگ” رفتی، حالا بگو: ازاین شخص، آنجا چه دیدی؟

علی : من از”هیئت مرگ”خارج شدم،دیدم که “امیر” آنجا نشسته است وفقط هم او را اززیرچشم بند دیدم  و واقعا هم خوب دیدم !

دادستان:درآنروز، تماس دیگری با هم نداشتید؟

علی : نه ، در آنروز امکان تماس در آن محل نبود!

دادستان: خوب، بعدازاین سئوال وجواب، تورا به سمت پائین وراهرو می برند. آره ؟حالا آنجایی هست که سئوال و جواب ها را حمید نوری ازتوکرد وپرسید . بعد گفتی: که تورا پائین به “راهروی مرگ”بردندو گفتی که “حمید عباسی”همه شما را به پائین می برد.

علی : بله،اوکه کارش تمام شد،مارا به صف می کند وبه سمت پائین می برد!

دادستان:کس دیگری هم همراه شما بود،آن ها کی ها بودند؟

علی :من صدای کسی رانشنیدم، ولی بودند آنجا کسان دیگری هم بودند. مثلا”داوودلشکری”وآن پاسداردنبال ماآمده بودند.مطمئنابایدآنجا باشند. معمولادرشرایط مختلف تنها نمی گذارند.

دادستان: برمبنای چه چیزی می گویی که “حمیدعباسی” خودش شما را به پائین می برد؟

علی :برای اینکه به اوگفتند: اینها را پائین ببرید. حالا اینکه من را گرفته باشد ، من نمی توانم اینرا بگویم، بلکه برپایه اینکه اینها را پائین ببرید، من براین اساس می گویم: که “حمید نوری” ما را به پائین برد!!

دادستان:آخر می بینی ، می شنوی، ازکجا می دانی که اوهمراه شما به پائین و آن راهرو آمد ؟

علی : صدایش را که می شنیدم .

دادستان: توکجا هستی که صدای او را می شنوی؟

علی :درهمان راهروی که هستیم و وقتی کارمان تمام شد.

دادستان:درهمان جایی که هستید دیگر،وقتی پائین هم میرید، می شنوید؟

علی:نه،درهمان راهروکه هستیم،کارمان تمام شدوگفت به پائین برویم، به همین خاطرمی گویم که”داوودلشکری” وپاسدارهاهم بودند،چون به تنهایی نمی تونه این کاررا بکنه !

دادستان:اولین باری که وارد این راهروشدی،باچه چیزی روبروشدی، هم در”راهروی مرگ” ویا “هیئت مرگ” چه دیدی؟

علی:درکجا در”راهروی مرگ”یاهمان راهروی اولی؟من درروزاول به”راهروی مرگ”برده نشدم ویک چیزاخیرا یادم آمد وآن اینکه من دراین فاصله یک روزبه زندان انفرادی رفتم وچون برخوردی با من نشده بود،ازحافظه ام حذف شده بود.  

دادستان:بعدتعریف کردی که فردای آن روزشمارابه”راهروی مرگ” می برند.درسته؟آیا نمی دانی چه کسی تورابه آنجا برد؟ به هرحال یکی کسی تورابه آنجا برد.بعدگفتی که”حمیدعباسی”به طرف توآمد. جزئیات آنرارابرای ما بگو،آن کجاست وتوکجایی؟ 

علی :من در”راهروی مرگ” به مانند آن دیگران رودیوارنشسته بودم. یعنی دوطرف این”راهروی مرگ”زندانی نشسته بود،پشت به همدیگر و روبه دیوار.منتظربودیم که اسم خوانده شود. زمانش به خاطرم نیست. “حمید نوری” آمد واسم پدرم را صدا کرد.من صدای اورا می شناختنم ومی دانستم که صدای”حمیدنوری”هست. ازپشت اوراندیدم ولی صدایش رابه خوبی می شناختم.اومن رابلند گردوبه سمت”هیئت مرگ” بردوتحویل “ناصریان” داد.اودرچهارچوب درب بودومن راگرفت و روی صندلی نشاند.  

دادستان:اینکه اسم پدرت را خواند ، یغنی چی که اسم پدرت را خواند؟

علی :اومی گفت”علی”، چند نفردستت رابلند می کرد.بعد می پرسید اسم پدرت عبدالله است. آن روزمن را اینگونه ای صدا کرد وبرد.

دادستان:صدایش نرمال است یا بلنده ، چه شکلی بود؟

علی : صدایش اول بلند بود و بعد به گوشم می آمد!

دادستان:اکی،خوب بعدتوراجلوی”هیئت مرگ”میبرند وتو می گویی که هوادارسازمان نیستی! بعد می گویی که نامه بنویس؛ آیا نامه را نوشتی؟  

علی :من نامه ننوشتم، ولی کاغذی گرفتم که پرسش هایی بود که نظرت درمورد جنگ ایران وعراق چیست؟ ویک سری سئوالات سیاسی چاپ شده،ونظرت درمورد مجاهدین چیست؟!من بیشترازاین موضع حرکت می کردم که یک حکمی دارم ومی خواهم که حکمم پایان یابد و من دنبال زندگی ام بروم. من ازاین موضع برخورد می کردم .

دادستان: وقتی داری این هارامی نویسی،کجانشسته اید ومشغول نوشتن هستی؟

علی :از”هیئت مرگ”که بیرون آمدم روبرویش صندلی بود نشستم و نوشتم.آن راهروی اصلی نبود.

دادستان:کاغذ را نوشتی ، کاغذ را چه کردی؟

علی :چه کسی آمد ازمن گرفت،ومن رابلند کردونمی دانم هم کی بود که ازمن گرفت. 

دادستان:بعد تعریف کردی که اسامی خوانده شد؟

علی :بله، من موقعیکه در راهروی بودم چند اسامی خوانده شد.

دادستان:بعد گفتی که یکبارش را شنیدم که “حمید عباسی” بود.

علی :یکبارش را صددرصد “حمید عباسی” بود!

دادستان:در باره همین یکبارتوضیح بود !

علی :من آموقع من مرا می بردند، نمیدانستم که طرف راست نشستم یا چپ،”راهروی مرگ” برای من مثل امروزروشن نبود.ولی کسیکه ماراجابجا می کرد، گفت: بروآنجا بنشینید!

دادستان: داری در باره خودت می گویی؟

علی :بله دارم سمت خودم راروشن میسازم.چون این لیست راهم ناصریان خواندوهم داوود لشکری ویک سری ازبچه های بندمادرهمین لیست ها بودند.ولی نمی توانم بگویم که درلیست کدام یک ازاین سه نفر بودنددرواقع مطمئن نیستم که کجاخواندند،ولی میدانم که لیست بچه های بند فرعی ما خوانده شد!

دادستان:حالابعدا به آن اسامی برمی گردم،فعلا روی همین موضوع می مانیم .توگفتی که با گوش خودت شنیدی که “حمید عباسی” لیست اسامی را می خواند. 

علی :بله!

دادستان:ازصدای ایسان چی یادت می آید؟

علی :صدایش را می شنیدم که “حمیدعباسی” داره می خواند .صدای “داوود لشکری” را که می شنیدم وصدای “ناصریان”،اینها صداهاشون برای من، مثل روزروشن است.انگارکه اینها رامی بینم.اصلااینجا چشم بند مانعی نیست. کسیکه هفت(۷) سال با چشم بند باشد،می داند چطور باید ببیند.

دادستان:حالاکه یادت می آید،حالااین کدام سمت توبود،یادت می آید؟

علی :این یادم نیست.اینرا دربازجویی هم گفتم.وقتی به اطاق دربسته رفتم،بچه ها به من گفتند: که اینطوری هست. من آنجا گفتم: بچه ها یک سری اسامی راخواندند وآنها را به یک سمتی بردند.من درآن لحظه نمی دانستم که آنها را به سمت حسینیه می برند. شبش فهمیدم.!

دادستان:اتاق خاصی هم می افتد که تو متوجه اش بشوی، مثلا وقتی این اسامی را می خوانند، سروصدایی میشود یاچیزی اتفاق می افتد؟

علی :نه،بچه ها مظلوم وار- من دارم نظرم رامی گویم- ازذهن آنها خبرندارم،ولی کسی اسم مجاهدین رامیبرد،می دانست که چکاردارد می کند

دادستان:مثل اینکه سئوالم رانتوانستم، به شکل واضح برایت بگویم!ببین اسم یک شخصی رامی خوانند، برداشت توچی است: آن شخص حرکت می کند، تکان می خورد؟ چه عکس العملی انجام می دهد؟

علی :همیشه اینطوری است.وقتی اسمی رامی خوانند، این روال زندتن است.اولین نفرمی ایستد ودومین نفردست خودش راروی شانه اومی گذارد.این صف وسط کریدورتشکیل می شود.می گویند: بروتوی صف. آنگاه که صف تکمیل شد، به سمتی می برند. ما زندانیان برای اینکه همدیگررا درآن شرایط گم نکنیم، شانه همدیگررا می گرفتیم، به خاطر اینکه دریک صف برویم .  .

دادستان:همین بلند شدن ودریک صف ایستادن را میبینی یا نمی بینی؟

علی :آنی که دربغل من باشد را میبینم.همه را که نمی بینم .

دادستان: اکی،ازکجا می فهمی که آنها را ازآنجا میبرند؟

علی :اینها ازنظرزندانی ها یک امرعادی است.وقتی اسم خوانده می شودوصف تشکیل میگرددوحرکت می کنند،تشخیص اش ازنظرصدای پای آدم شنیده می شنود.حرکتی است که ماصدها باردردرون زندان رویش کارکردیم. حالا اینباربه سمت مرگ رفتیم .

دادستان:خوب حالا برمی گردیم به آن اسامی که گفتی!ازجمله:”فرزین نصرتی” گفتی ، درسته؟

علی :درزندان خیلی معروف بود.

دادستان:چه اتفاقی برای او اقتاد؟

علی:اویعنی”فرزین نصرتی”صددرصد اعدام شد.چون بعد ازآن تاریخ، من هیچوقت اورا ندیدیم !

دادستان:برای هیئت دادگاه(E)هیجده(۱۸)،ازقبل این شخص رادرزندان دیده بودی ؟

علی : آره ، درجنب ما بود!

دادستان:آخرین بارکه اورا دیدی، کی بود؟

علی : آخرین باراورادرهمان بند فرعی دیدم. بواقع یادم نیست اولین گروهی که ازآنجاخارج کردند،بود یانه،به جدیادم نیست،ولی دیگر ندیدم!

دادستان:این”فرزین”ربطی به دهم(۱۰)مرداد داشت،وقتی تود”راهروی مرگ”هستی؟

علی : نه، من یادم نیست که اسمش راخوانده باشند، ولی الان بعد ازسی وسه(۳۳) سال یادم نیست،ولی آن موقع یادم بود که بچه های بند ما را خواندند، این در ذهنم است!

دادستان:اکی،پس اسم “فرزین نصرتی” هیچ ربطی به دهم (۱۰) مرداد نداردکه تو یکدفعه عنوان کردی؟

علی : نه،من تائید نکردم که “فرزین نصرتی” دردهم(۱۰) مرداد اعدام شد. بلکه گفتم:بچه های بند فرعی ما را خواندند، اسم یادم نیست. احتمال دارد بد جایی گفته باشم!

دادستان:اکی،اکی!خوب حالاصبرکن غیراز”فرزین نصرتی”،اسامی دیگری راهم ازبند شما خواندی که اعدام شدند. من بقیه اسامی را دقیق متوجه نشدم.غیراز”فرزین” بقیه اسامی را بخوان که کی ها بودند!

علی :دوتا ابراهیم بودندکه دراطاق دربسته بودند وهمشهری من بودند.

دادستان: آنها را نمی خواهم و به آنها برمی گردم .

علی : “ابراهیم چوبدار”،

دادستان: یکی دیگرهم گفتی؟

علی:”محمدمروج”،”علیرضاغضنفرپورمقدم”،”فرشیدانتصاری” ،”مسعودخستو”،” 

دادستان:همه اینهاازبندفرعی شمابود؟

علی : بیشتر بودند و من فراموش کردم!

دادستان:این “مسعود خستو”، سرنوشتش چه شد؟

علی: اوهم اعدام شد !

دادستان:برا ی هیئت دادگاه می گویم  که بدانند : پیوست (E) شماره۷۹

علی:یادم آمد”غلامرضاحسن پور”،”محسن مهدوی آبکناری”،اینها بچه های بند فرعی ما بودند!

دادستان:آخرین باری که “مسعودخستو”را دیدی، کی بود؟

علی:مثل مورد” فرزین” بود.

دادستان:اکی، بعد گفتی: تووسه(۳)نفردیگری را به سلولی می برند،بعد گفتی ازطریق یکی ازبچه ها که مورس رابلد بود،کمک کردتابا افراد دیگری اربتاط بگیری، درسته؟

علی: بله!

دادستان:اسم این شخص را یکبار دیگر بگو!

علی:کسی که درمورس زدن کمک کرد؟ “ابراهیم اکبری صفت”

دادستان: این فرد چی شد؟

علی: اوهم اعدام شد. من با پدرش رابطه داشتم.

دادستان:جهت اطلاع هیئت دادگاه،پیوست (A) شماره ۴۶، تویک مدتی درون این سلول باقی ماندی،میدانی دفعه بعدی کی شما را به قسمت پائین می برند؟

علی:دقیقا نمی دانم،ولی بالا ترازیک هفته دقیقاهشت(۸)،تاده(۱۰) روز بعد تر! 

دادستان:بعدشمارابه پائین می برند،این درست همان جایی است که دفعه قبل شما را بردند؟

علی:آره به سمت پائین می برند.

دادستان:کجا”بهروز”رامی بینی،در”راهروی مرگ”هستی یاجای دیگری می باشی؟

علی:امروزمن یک چشم اندازروشنتری ازکریدورداشتم.چرا که می دانستم آنجا چه خبراست. ما را به کریدور “راهروی مرگ”بردند.کدام قسمت سمت چپ یا راست بودرا نمی توانم بگویم!

دادستان:ولی به هرحال کنار”بهروز” نشسته بودی؟ جهت اطلاع دادگاه بگوییم: درپیوست(A) شماره ۵۷ دارد.گفتی “بهروز”این شعررا سرود وخواند و”حمیدعباسی” جلویش آمد!

علی:بله!

دادستان: ازکجا می دانی، چه شخصی است که جلویش آمده است. چه می بینی وچه می شنوی ، کمی درمورد جزئیات بگو ؟

علی: من وبهروزمدتی با هم صحبت می کردیم واوحتما شنید که آمد. او فهمیدکه ما مشغول حرف زدن هستیم.دراین فاصله فحش هایی که میداد، من صدای “حمید نوری” را شنیدم. کمی هم سرت را بالا بکنی ، میتوانی ازلای چشم بند ببینی،نه اینکه تمام بدنش را، ولی بخشی ازبدن اورامی بینی، ولی برای من اصلالازم نیست که ببینم، صدای اینها ، انگارکه چشمم بازاست!

دادستان:به “بهروز”حمله کرد؟

علی:باپایش به پشت اولگد زد.فاصله ما یک متربود واین را من به راحتی می توانستم ببینم!

دادستان:بازهم او را می برند؟

علی:بلند می کندویقه اش را می گیردومی بردومی گوید:«الان میبرم وراحتت می کنم»

دادستان:دیدی توکه یقه اش را گرفت یا به این نتیجه میرسی که اینگونه ای شد؟

علی: نه ، نه ،می به راحتی می دیدم.چون اومشغول “بهروز”بود من رانمی توانست ببیند. این یک عکس العمل طبیعی است، وقتی این چنین میشه ، من سرم را بالامی کنم. خیلی راحت می خواهم بفمم چی شد.!

دادستان:من تمام کردم . خیلی ممنون !

رئیس دادگاه:خوب بعد ازاین استراحت. بازسخن را دست دادستانی می دهیم / بفرمائید !

دادستان:من می خواهم درباره یکی ازهم بندی تان صحبت کنم.در بازپرسی هایی که ازشما شده،شما اسم ایشان رابردید.شخصی به نام “محسن صادق زاده اردبیلی”،درمورداوچه می توانید به ماتوضیح بدهید .

علی:می توانم بگویم که هم بندی من بوده وبعد اززمان قتلعام ها،اورا ندیدم .

دادستان:خوب آخرین باری که شمابه خاطرداریدکه ایشان رادیده بودید، کی بود؟

علی:قبل ازآنروزی که من راصداکردند،یعنی روزنهم(۹)دیده بودمش!

دادستان:آخرنهم (۹) ایشان را آخرین باردیدی یا قبل از نهم (۹) دیدی؟

علی: نه قبل ازنهم(۹) دیدم

دادستان:خوب شما به ما گفتید که سه(۳)بارشمارا پیش به گریدوربردند ودو(۲)بارشما را درنزد “هیئت مرگ”بردند؟

علی: بله !

دادستان: می توانید بگوئید که احساس تان چه بود و برایتان چه اتفاقی خواهد افتاد؟

علی:درروزنهم(۹)،بعد ازدیدن صحنه های روزهشتم(۸)،وصحبت هایی که درآن بند با یکدیگرمنتقل کردیم.خودمان را برای یک سری تغییروتحولات عمیق وتعیین کننده زندان . مستقیما می توانم اشاره بکنم که”غلام حسن پور”کسی بود که درهمان قسمتی که باهم داشتیم، مسئول من بود. به ما گفت: بچه هاهرکسی هرکه می داند، تعیین کننده خودش است ومن نخواهم گفت:چه بکند وچه نکند. ولی گفت:شرایط اعدام است وخودتان تعیین کنید که چه موضعی می خواهید بگیرید.موقعیکه ما داشتیم میرفتیم؛چون به شرایط اعدام آگاه بودم، و درشرایطی که دارند اعدام می کنند،به خاطر همین وقتی جلوی “هیئت مرگ” برده شدم، موضع خودم را پائین آوردم.این روزهای اول اعدام بودوما شک داشتیم که تااین حد گسترده اعدام می کنند.ولی دفعه دومی که به “هیئت مرگ” برده شدم، مطمئن شدم که قتل عام سراسری دارد صورت می گیرد. 

دادستان: این را می دانم .من می خواهم بدانم که در اندرون شما چه می گذرد؟

علی: من رسیده بودم بدین جا که بین مرگ وزندگی،یکی را باید انتخاب می کردی؟ یعنی اگرمی خواستی روی اهداف خودت بمانی؛ باید مرگ را برمی گزیدی، متاسفانه من زندگی را انتخاب کردم تا زندگی بمانم و آنهایی که رفتند، برای اهدافشان، مرگ را انتخاب کردند.شرایط خیلی سختی است ومن نمی تواتنم درچهارچوب، کلمات آن شرایط راتوضیح بدهم .دقیقا مثل همان کلماتی خودتان گفتید:غوغایی دردرون آدم است! ولی تنها چیزی که من را زنده نگه داشته ، ماندن در کنار آن کشته شده ها واهداف آنان رادنبال کردن . من الان اینجا نشسته ام وفکرمی کنم ، یکی ازآن بچه ها جایش اینجا بود و من اعدام می شدم. من می خواهم صدای ۳۰۰۰۰اعدامی که درآن قتل عام اعدام شدند واین اهداف من را زنده نگه داشته و به حرکت وادشته وهستم و تا موقعیکه همه اینها را به دادگاه نکشانم، من هستم!!  .   

دادستان:شما گفتید که “حمید عباسی” را درهشتم(۸)مرداد می بینید،بعد گفتید که شما ازایشان یک سابقه دوساله داشتید.تجربه ایکه شما قبل از اعدام داشتید، می توانید توضیح دهید که چی بود؟

علی:این”حمید عباسی” یا نوری ازسال۱۳۶۵، همراه “ناصریان” وارد گوهردشت شد.”ناصریان” بعنوان دادیارناظرزندان و”نوری” بعنوان دستیارش. وقتی اینها آمدند.رئیس زندان آخوندی به نام “مرتضوی” بود.من موارد گوناگونی”حمید نوری”را دیدم . می توانم برایتان تعریف بکنم .

دادستان:بفرمائید!

علی:نمازجماعت ازمواردی است که طبق قانون جمهوری اسلامی نباید بخوانیم.ما بعنوان مجاهدین نمازمی خواندیم وآنرابه شکل نمازجماعت می خواندیم. لذا چون ممنوع بود، جلوی نمازخواندن ما رامی گرفتند و این برمی گردد به محدوده سال ۱۳۶۵، به آن سال ها مربوط است. این ها بعنوان تنبیه،آمدند ودرب های مارابستند، ما درسالنی بودم – دقیقا نیم دانم کجا بود- ولی آن سالن درب داشت،بعنوان تنبیه درب ها رابستند وهواخوری راقطع کردندومجبورشدیم که ساعت های مشخصی برای توالت رفتن درنوبت باشیم.بعد ازمدتی آمدند ویک به یک درب ها را بازمی کنند ویک کسی هم داشت صحبت می کرد.بعد نوبت درب ما باز شد ودیدم که “حمید عباسی”و”داود لشکری”به فاصله خیلی نزدیکی ،جلوی درب ظاهرشدند.آنجا “داود لشگری”حرف نمیزد وبیشتر”حمید عباسی”حرف میزد.حرفش این بودکه نبایدورزش بکنید.نباید نماز جماعتب کنید وهرکسی که می خواهدنمازبخواند، باید تکی نمازبخواندو اگرادامه بدهید، ماهمین امکاناتی را که به شمادادیم مثل هواخوری و ملاقات شما را قطع خواهیم کرد.          

دادستان:آیا به خاطرتان می آد که شما اولین دفعه است که حمید عباسی را می بینید یا قبل ازآن هم دیده بودید. یا اولین ملاقاتت با ایشان است ؟

علی:نه،نباید اولین ملاقاتم باشد. نه ایشان به بند ما می آمدند وخاطرات هم ازایشان زیاد است.ایشان همواره می آمدند ومی رفتند وقبلاهم اورا دیده بودم.این جمله رامی توانم بگویم:که می شناختم که این”حمید نوری” است. فقط همین!  

دادستان:خوب شما هیچ خاطره دیگری از”حمید عباسی”دارید؟

علی:بله،یک موردخیلی مهمی است که قابل ذکراست؛ورزش دستجمعی ما بود.ورزش دستجمعی هم ممنوع بود.این مربوط به دوره سال  ۱۳۶۶بودوچند مورد هم اتفاق افتاد.یک مورد را برایتان تعریف می کنم.ما درهواخوری مشغول ورزش بودیم .یکباره “داود لشکری”، “حمید نوری”،وچنیدن پاسدارجلوی درب آمدند.اعلان کردند:همه چشم بند بزنند وبیایند.ما با بدن عرق کرده حرکت کردیم.ما می دانستیم که جریان چیست وما معمولا خود را آماده می کردیم. چون وقتی می گفتند: ورزش ممنوع است،نمی باید ورزش دستجمعی می کردیم.به خاطرهمین رفتیم.مارابه اطاقی بردند،اطاقی دوبرابراطاق های خودمان ،یک چیزی شبیه انبارمی شد.سقفش خیلی کوتاه بود. دست مان به آن سقف می خورد.درب بزرگی داشت وبه فاصله یک سانتی متری از زیردرب نوروهوامی آمد.مابا بدن های عرق کرده،تنفس درآن شرایط   خیلی مشکل بود.این وضع برای آنها که سن بالاتری داشتند یا با بیماری خاصی روبروبودند،بغایت سخت بود.بخاطراین شرایط ما به آن اطاق گازمی گفتیم، به مانند اطاق گازی که هیتلردرآشویتس گذاشته بود. بخاطراین وضعیت که تامل خیلی مشکل بود،وقتی وارد این اطاق می شدیم ماباتمام نیروآن حد مشت ولگد به درب میزدیم که صدای وحشتناکی درراهروبیرون پخش می شد.برای ما مهم نبود که چه چیزی پشت آن درب وجود دارد. چون داریم آن توداریم، خفه می شدیم، باید یک کاری می کردیم، برای همین آنها بعد ازیک ساعت یایکساعت ونیم،درب رابازمی کردند.درب بازکردن اولین قدم بود.همه این پاسدار هادوطرف بیرون درب می ایستادند ومابه آن”تونل مرگ”می گفتیم وما مجبوربودیم که ازاین تونل رد بشویم.هرچه که دستشان بود، چوب، شلاق،واگرچیزی نبود با مشت ولگد،غیرممکن بودکه ازاین جاردبشوی وچوب نخوری به تناسب نیروی زیادی که دردوسوی تونل بودند!           

دادستان:حالاگفتید:که”حمیدعباسی”شمارابه این اطاق می برند،وقتی بیرون میآیید،وازآن تونل رد می شوید، آیا متوجه هستید که چه کسانی شما را میزنند؟! 

علی:ما”چشم بند”داشتیم،ولی فحش که می دادند ومیزدند،صداها می آمد،این رابگویم: شرایطی است که تومی خواهی فراربکنی ازاین شدت فشارها،که درانتظارت هست.برای تومهم نیست که چه کسی دارد میزند. باید بتونی دربری تا چوب کمتری بخوری.

دادستان:پس بااین حساب،شماامروزبه طور مشخص نمی توانی بگویی، چه کسی شما را آنجا میزد؟

علی:نمی توانم بگویم که کی میزد،ولی می توان بگویم که همه میزدند. همه آنهای که آنجا آمده بودند صددرصد آنجاحضورداشتند ومی توانم بگویم که ندیدم.احساس من اینه که همه بودند! 

دادستان:خوب کی ها بودند که آنجا بودند؟

علی: گفتم که “داوود لشکری”،”حمید عباسی”وپاسدارهای شیفت بودند که اسامی شان یادم نیست ومطمئن ام که ازبند های دیگرهم آمده بودند، چراکه تونل بزرگی درست می کردندکه ما چوب بیشتری بخوریم!

دادستان:ببینید سئوال من را شاید خوب متوجه نشدید،گفتید: که “حمید عباسی “می آید وشما رابرمی داره ومیبرد دراطاق گاز، یک مدتی در آنجا هستید.حالا که شما را بیرون میآورند،بحث من اینجاست وسوال به طورروشن اینه:آیا شما ایشان رامی بینید؟یاصدایش رابه طورمشخص می شنوید؟

علی: این مشخص است، چون چشم بند داشتیم؛درآن وضعیت کسی را ندیدم.ولی وقتی به سوی بند صحبت می کردیم. بچه گفتند :این افراد در آن جمع بودند،ولی من خودم ندیدم ونمی توام تائید بکنم صدایشان را شنیده باشم. من درآن شرایط تنها به فکرفراربودم .!

دادستان:می فهمم.شما هیچ ذهنیت دیگری قبل از اعدام ها از ” حمید عباسی” دارید .

علی:این جریان ورزش،حداقل چندین بارتکرارشده است ومن یک نوبتش رابرای شما تعریف کردم . یک مورد دیگر مربوط به اواخر۶۵  واوایل ۶۶ واین مایه ها بود. مواردش زیاده ومن یک موردش را در باره بازرسی بود را به خاطردارم.اینهاهرچند یک باربرای بازرسی می آمدندوبه آن “بازرسی بند”می گفتند.برنامه ریزی می کردند. “حمید نوری”،”ناصریان”،باپاسدارهامی آمدند.آنگاه که واردبند می شدند،آنها را می دیدم ولی ما نمی بایست،آنجا می ایستادیم. یا ما را می فرستادند انتهای بند که یک حسینه بود، آنجا نگه می داتشند.یا اینکه روانه هواخوری می کردند.همه وسایل مان وهمه چیزهای دستی که درست می کردیم بهم میریختند.مثلاماازروزنامه ها قفسه برای جا لباسی هامون درست می کردیم،وسایلی که از فروشگاه می خریدیم و خوراکی های مان و لباس هامان را بهم میزدند.اسمش بازرسی بود ولی هدفشان تحت فشاردادن ما واذیت کردن مان بود     

دادستان:این بازرسی چندین باراتفاق افتاد؟

علی: درطول سال همیشه چندین بار این کار را انجام می دادند، حداقل دو بار را انجام می دادند!

دادستان:دریک مورد گفتی که “حمید عباسی”جزء کسانی بوده که با این گروه توی بند آمد؟

علی:صددرصد یادم است!

دادستان:برای آن موارد قبلی ذهن ات به نحوی،مخدوش است ؟

علی:بلی ، درخیلی موارد می دیدم.اینها کارشان همین بودکه درون بند بیایند واذیت کنند، ولی همیشه با من برخورد نمی کردند.معمولاهربند یک مسئولی داشت واطاق ها هم برای خودشان مسئولی داشتند.به هر حال ما یک تشکلی داشتیم و تعیین می شد که چه کسی برود وبرخورد بکند.من مسئول برخورد با اینها وصحبت کردن بامسئولین زندان نبودم. 

دادستان:ولی الان برای تواین حد روشنه ازآن موقع که صحبت می کنید که “حمید عباسی ” آمد وشما ایشان را می بینید ، آیا دلیلی دارد، که این حد خوب به یادتان است؟ 

علی:من گفتم که مواردزیادی دارم که بگویم،ولی اینها درذهنم مانده است، دیدن که زیاد دیدم ولی اینها درذهنم مانده است.امکان داره که مدتی دیگربازمطالب دیگری به ذهم بیاید و یادم بیاید.!

دادستان:وکیل شماگفته؛ که شمااز«حمید نوری»یک ذهنیت وخاطراتی، حتی ازاودربعد ازدوران اعدام ها دارید.درسته؟

علی:فکرمی کنم که این اشتباه باشد.احتمالامن بدمنتقل کردم .من بعداز اعدام هاهیچ برخوردیبااونداشتم.«حمیدعباسی»مسئول گرفتن مصاحبه با کسانی بود که آزاد می شوند.بچه ها به من می گفتند: که ما میرفتیم برخورد می کردیم ولی من آزاد نشده بودم وهیچ برخوردی با اونداشتم . یک نکته آخری هم بگویم،من بعد ازپروسه اعدام ها سردرد های خیلی شدیدی می گرفتم ومیگرنی که الان دارم؛محصول همان دورانه که برای من مانده است.

دادستان:اگرمن اشتباه میکنم،من رااصلاح کنید.شماگفتید: «ناصریان» دادیاربودو«حمیدعباسی»،دستیارایشان بود،خاطرتان می آید که آیاکس دیگری با این دونفردردفتردادیاری کارمی کرد؟

علی:نه،من یادم نمی آیم.- به احتمال زیاد-امایک نکته ای بگویم. درسالهای۱۳۶۶«ناصریان»،هم دادیاروهم رئیس زندان بود. «حمیدعباسی»،برخورد بیشتری می کردوکارش بیشتربود.- نمیدانم حالا – ایشان هم دادیارشده باشد، من نمی دانم.  

دادستان:ولی اینها مطالبی است که شماازدیگران شنیده ایددیگه، درسته؟

علی:بله، آنجا که درجمع صحبت می کردیم . رد وبدل می شد!

دادستان:ببینید وکیل شما بحث چند اسم راازدل این لیست هارا کرد، طبعا شاکی های دراین پرونده هستند.ازاین اسم ها آیا کسی به خاطرت می آیندکه دربخش شما زندانی بودند؟دادستان ازوکیلت می پرسد که شما می توانید به آن لیست نگاه کنید، ایشان هم گفتند: مشکلی نیست!از این اسم ها هیچکدامشان دربخش های شما بودند؟

علی:دربخش فرعی ما؟بلی،شماره هفده«اصغرمهدی زاده»،قبل از اعدام ها همین بود.بعد ازاعدام ها بیشترشان بودند.

دادستان:قبل ازاعدام ها«اصغر مهدی زاده»، گویا باایشان شما کماکان تماس دارید،نه؟

علی: نه حدودا یک سال یا یکسال و نیم تماس ندارم!اودرآلبانی است.

دادستان:دررابطه با«حمیدنوری» شما برای اولین بارکی متوجه می شوید که دراداره پلیس، تحقیقاتی درجریان است ؟

علی:تاریخ دقیق نمی توانم بدهم . اوایل باید باشد.

دادستان:حالابه چه طریقی متوجه شدید که چنین تحقیقاتی درجریان است ؟

علی:من ازطریق سایت هاواخباریکه درتلویزیون ها پخش می شد. چون من یک فعال سیاسی ام ودارم کارمی کنم.یک هفته بعد ازاینکه «حمیدنوری» دستگیرشد.«شورای ملی مقاومت» یک اطلاعیه داد و نوارصدای«ناصریان»و«رازینی» راپخش کردوازآنجا اطلاعاتم کامل شدوفهمیدم که«حمیدعباسی»به اسم حمید نوری دستگیرشده است و در سایت هاهم یک سری عکس های اوروی پاسپورت رانشان داده بودند. بعد من ازطریق «شادی صدر»، باعفوبین الملل تماس گرفتم . !

دادستان:ببینید؛این فایل های صوتی «ناصریان» و«رازینی» وعکس های شخصی وپاسپورتی راکی پخش کرد؟

علی:دربیانیه ای « شورای ملی مقاومت» پخش کرد!

دادستان:یعنی درمجاهدین؟

علی:بله، بله،من هم بعد ازبازجویی ام با وکیلم،آن نوارها راهم فرستادم.

دادستان:ببینید،شما الان این پاسپورت را می بینید .این عکس شخصی را می بینید.احساست چی است؟ 

علی:خوشحالی، بالاخره یک نفردستگیرشد.ما می توانیم یکی ازاین ها را به دادگاه بکسشانیم.اینجا بودکه خود را آماده کردم برای اینکه صدای آن بی صدا ها باشم !

دادستان:آیااورا شناختید؟ باآن شناختی که قبلا داشتید با دیدن این عکس، نقاط مشترکی پیدا می کردید، شبیه هم هستند ؟

علی:اصلاهمان بود.«حمید عباسی»تغییری نکرده بود وموی کوتاه، صورت استخوانی وقیافه ای که الان هم هست.فقطپیرشده است واستخوان بندی صورت هیچگاه تغییرنخواهد کرد .پریشب من درهتل بودم،اگراجازه بدهید، من یک توضیح کوچولویی بدهم. 

دادستان:بفرما!

علی:پریشب که درهتل بودیم .گفتم که درسال۱۳۶۲،ما راازشهرهای مختلف آورده بودند.یک گروه ازبچه های بابل ازاستان مازندران بودند. بابچه ها نشسته بودیم وصحبت می کردیم.بیژن درگوهردشت بود.یکی ازبچه هاییکه درگروه بابل بود،وقتی مرا دید. پرسید: توهمان بیژنی هستی که دربند نوزده(۱۹)باهم بودیم؟خودش گفت:توچهره صورتت هیچ تغییری نکرده، فقط ریش وسبیل گذاشتی،- آن موقع من کوچک بودم- شماره تلفن اش راگرفتم تاآن خاطرات گذشته را با هم دنبال کنیم. چون من خیلی ازآن خاطرات را فراموش کردم . این دیداربرایم خیلی جالب بود اینجا گفتم.خیلی خوشحال شده بودم . میشه شناخت .

دادستان:ولی امروزدردرون سالن دادگاه نشستید و«حمید نوری» را می بینید. حالا وقتی ایشان راحی وحاضردرمقابل خودتان می بینید،چه فکر می کنید.ایشان همین آقای«حمیدعباسی» است که قبلاباایشان صحبت کرده بودید؟

علی: ایشان «حمید عباسی» هستند، البته به جزحذف نام «آقا». دادگاه گفتند: که حرف دیگری اضافه نکنم .من مجبورم که به حرف قاضی گوش کنم وگرنه…. اسم ها برای انسان ها است!

دادستان:مرسی .

رئیس دادستان : مرسی دادستان!

حمیدنوری(عباسی) : ایشان به من توهین کردند!

رئیس دادستان: به هرحال من چیزی متوجه نشدم .

حمیدنوری(عباسی): گفت ایشان انسان نیست.خودش وجدوآبادش انسان نیست وهم سازمان مجاهدین خلق ایران !

رئیس دادگاه :حالامن،راستش من توهینی نشنیدم .حالا شاهد مترجم تان اشتباه کرد.

حمیدنوری(عباسی): با صدای بلند فریاد زد. به من توهین نمی کنند، دراصل دارند به شما توهین می کنند!

رئیس دادگاه : با خنده، خوب دیگه آن را اصلا متوجه نمی شوم!

حمیدنوری(عباسی):وقتی اینجا احترام نگذارند یعنی به دادگاه احترام نگذاشته ونه به شخص شمااحترام نمی گذارند!

کنت لوئیس:با تیزهوشی بیان داشت:این دفعه اولی است که ایشان یعنی«حمید نوری»نام«مجاهدین»را به جای اسم دیگری به کارمی برد!

حمید نوری(عباسی):با خنده وپررویی،همان گروهک «منافقین» منظورم است !

دراین فاصله وکیل مدافع متهم حمید نوری می پرسد:من نفهمیدم که کنت لوئیس چی گفته ، که وسیله خنده همه شده است .

رئیس دادگاه:تذکرداد،هرکسی می خواهد حرف بزند،بایدازمن اجازه بگیردومن اجازه کلام بدهم تاشما صحبت کنیدوگرنه برای مترجم سخت خواهد بود که این هم همهمه راترجمه نماید!

رئیس دادگاه،قاضی ساندر:تذکرداد،هرکسی که دراین دادگاه نشسته باید رعایت حال این سالن رابکند.اگررعایت نکنیدونظم دادگاه رابهم بزنید. تمامی کسانیکه اینجا هستند ونباید باشند رامن ازسالن بیرون می کنم.ببینید ، پس نظم جدیدی که اینجا برقرارمیشه ، اینستکه؛ وقتی دادگاه درحال جریان است کسی نمی رود،آب بردارد … ازقرارماجراهم این بود که حمید نوری درنزدیکی منبع آب جا دارد.یک نفررفته بود آب بردارد… درحین رد شدن،یکباره نوری فریاد زد:آقای رئیس فحش می دهد. همین داد وبیداد وسیله شد که رئیس دادگاه ، این مقررات سخت رااعلان کند:(وقتی دادگاه درحال جریان است کسی نمی رود،آب بردارد…)به هرحال ما میکروفون را به بنت هلسبری وکیل مشاورعلی ذوالفقاری  واگذارمی کند .

هسلبری: خوب دراصل قضیه، من چند سئوال ازشما دارم.شما بحث دو موردراامروزکردید.به زعم من اینگونه است که شما اینهارا در بازپرسی پلیس نگفته بودید.یکی اش اینکه شماگفتید:«لشکری»می آمده و خودکارش را به دیوارمی کشید.دومی اش هم بحث حیات راکردید که کسی می آمد وفرقون طناب را می کشید.بعد گفتید که اینهابرمی گردند وشیرینی پخش می کنند.شمامی توانیدبگویید،اینهاراچرادربازپرسی پلیس تان نگفته بودید؟   

علی:اولش اینکه شخص«لشکری»نبود،«ناصریان»گفتم.خوب چیزهای مختلفی آدم یادش می رود.مورد دوم یادم رفت که بگویم .الان یادم آمد که نگفتم،ولی دربازجویی گفتم که جریانش چی است .درآخراینکه خیلی چیزها من اینجا نگفتم ولی امکان داره که بعدا بگویم . برای اینکه بعدایادم بیاد …امیدوارم دردادگاههای بعدی خیلی چیزها یادم بیاد،این بیان واقعیت است. خیلی چیزها را من می خواهم فراموش بکنم،ولی مثل زنجیریکه اززیرخاک بیرون می آد یکی یکی ازخاک بیرون می آد.  … سی (۳۰) سال بعد ازآن، به قول فیلم سازها فلاش بک می کنم تا به یاد بیارم. مطمئن باشید خیلی ازچیزهای دیگربه یادم خواهد آمد.       

هسلبری:شما گفتید که دربسیاری موارد صدای «حمید نوری» را می شنیدید،حوب حالا شما کجا ایشان را بدون چشم بند دیدید که صدایش را بشناسی؟

علی: بدون چشم بند مواردی که به خانم دادستان گفتم:مواقعی که نماز جماعت می خواندیم،درب اطاق را بستند ودوباره بازکردند. موقعی که آمده بودند وما را به اطاق گازبردند. وقتی که برای بازرسی بند آمده بودند.همچنین روزهشتم (۸) مرداد که به سمت سوله ای که برای اعدام می بردند. این چهار(۴) مورد حداقل مواردی است که من اورا بدون چشم بند دیدم .موارد دیدن اوزیاده ، ولی یادم نیست .  

هسلبری:بعداین اسامی راگفتیم بنویسد که جزء پرونده باشد.ما این اسامی را مرورکردیم.تقریبا اسامی خیلی زیادی بودند.حالاشاید من بپرسم، شاید حرف دردهان شما گذاشتن تلقی بشود. بخاطراینکه قضیه راساده بکنم.این لیست مقابل شما است،شما شماره آنرا به من بگویید!آن اشخاصی که درمقطع اعدام درزندان گوهردشت بودند،شماره آنانرا بگویید!

علی:ما درزندان چند دوره اعدام داریم قبل ازاعدام هاوبعدازاعدام ها وموارد دیگر…!

هسلبری:ماهرسه شکل رالازم داریم.هم قبلش،هم بعدش وهم بلافصل حین اش!

علی:شماره یک – دو- سه یعنی اشرف سمنانی را آنقدربه یاد ندارم.- مهدی را نمی شناسم – همایون به مانند شماره سه- مهدی اسحاقی- محسن اسحاقی می شناسم- شماره هشت نمی شناسم – شماره نه خودم علی ذوالفقاری ام – شماره ده – یازده و دوازده حسن گلزاری یادم نیست – علی اکبربند علی یادم است- احمد ابراهیمی می شناسم- رضا فلاحی می شناسم- رمضان فتحی می شناسم- اصغرمهدی زاده که با من دربند فرعی بود، می شناسم – مجید صاحب جمع اتابکی رامی شناسم – حسین فارسی می شناسم- محمد زند می شناسم – اکبرصمدی می شناسم- محمود رویایی می شناسم- حمید نجات دوز(خدا بیامرز) می شناسم .  

هسلبری:ببین شمامی گوئید:من می شناسم.من بحثم اینه آیااین ها آن موقع درگوهردشت بودند یا نه؟

علی:منظورم همان است.آن موقع درگوهردشت بودند.بیشترشان در گوهردشت بودند!

هسلبری:دوشماره دیگرهست.اینهارا من بپرسم وبعد کارم تمام است!این شماره بیست که آقای «محمد زند» بود

علی:بله می شناسم.دردوره اعدام ها دیدم ومی شناسم!

هسلبری: شماره ده چی؟ آقای «منافی آریا فریدون»؟

علی: اسمش آشنا است ،ولی زیان نمی تونم به یاد بیاورم!

هسلبری:خیلی خوب من همین جا می ایستم!

رئیس دادگاه، قاضی ساندر:مرسی ازشماها.ازسایرطرفین قضایا در دادگاه کسی سئوالی دارد؟ آقای کنت لوئیس سئوال دارند . بفرمائید!

 کنت لوئیس:شما گفتید:وقتی شماراازرشت به گوهردشت می آوردند شصت (۶۰) نفربودید.

علی: آری چهل (۴۰) ازبرادران و بیست(۲۰) ازخواهران !

کنت لوئیس:شمااصلاخبردارید آن بقیه که باشما به گوهردشت آمدند،بر سرآنها چه اتفاقی افتاده است؟

علی:بله!حدودا سال های ۶۴یا ۶۵ که دقیقا نمی توانم بگویم:یک تعدادی ازآنها رادوباره به رشت منتقل کردندوهمه آنهااعدام شدندوهیچ خبری اززندان رشت،مثل گوهردشت،که الان ماهستیم،بیرون نیامد .بخواهید خیلی لیست دارم، ولی وقت دادگاه اجازه نمی دهد.!

کنت لوئیس:اینکه عده ای رابه رشت می برند واعدام می کنند،این را شما ازکجا می دانید؟

علی:من با خیلی ازخانواده های آنها رابطه دارم.من یکی ازمسائلی که وسیله شد که باشم ویاد بیاورم آنها را، دیدن وکمک به این خانواده ها بود. 

کنت لوئیس::وقتی شما،اسم این آدم ها رامی برید،آنموقع بحث این زنان زندانی هم است؟

علی:بله!آنها هم بودند ولی من زیاد نمی شناختم.ولی همسرم خیلی از اسامی آنها را می برد.ولی متاسفانه کسی ازخواهرهازنده بیرون نیامد تامثل من بیایند واینجا بنشیند، ازگوهردشت وزندان رشت شهادت بدهد!

کنت لوئیس:من می دانم برای شماخیلی سخت است که یک شمای کلی ازآنچه که دیدید،به دلیل اینکه خیلی شماراازاینجا به آنجا بردند، ولی آیا می دانید که چند نفردرزندان گوهردشت درمجموع زندانی بودند؟   

علی:من که نمی توانم آماردرست بدهم.من که به همه بند های زندان ها دسترسی واشراف ندارم .این ها وقتی زندان قزلحصارراخالی کردند، همه زندانیان قزلحصاررابه گوهردشت منتقل کردند.برادرخانم من هم یکی ازآنها بود.به خاطر این انتقال تمام بندهای سلول های گوهردشت پُربود.به نظرمن بایددو(۲۰۰۰)هزارتاسه (۳۰۰۰)هزارنفرآنجا باشند. نمیتوانم آماردقیقی بدهم. درمرحله آخرهم همه مان رادریک بند جمع کرده بودند . ! 

کنت لوئیس:پس سئوال من جوابش این می شود که شما فکرمی کنید که بین (۲۰۰۰)هزارتاسه(۳۰۰۰)هزارنفردرگوهردشت بودند؟ وشما فکر می کنید که آن کسانی که جان سالم ازاین قضیه بردند بین صدوپنجاه تا دویست نفربودند؟

علی:آنهایی که آنجادرآخرین مرحله جمع شده بودیم ومنتقل شدیم،همین حدود ها بود، صدوپنجاه تا دویست نفربودیم!من نظرم این است، درست وغلطش را بایددید. یا خودشان – مسئولین قتل عام – به حرف بیایند یا آینده نشان مان خواهد داد! 

کنت لوئیس:من نهایت یک سئوال ازشما دارم.شما می گوئید که حمید عباسی بارها شمارابه اسم«منافق»و«کثیف»وفحش های اینجوری بارها به شما گفته است،بعدشما همزمان گفتید: که دوست داشتید که زندگی تان رانجات بدهیدوزنده بمانیدوبخاطراینکه بمانید،گفتید:که«منافق» هستید.می توایند شما توضیح بدهید که این لغت چی هست،که اینقدر سرش بحث است؛«منافق» یعنی چی؟

علی:چیزی که به زبان ساده میشود گفت:خمینی معتقدبود که من نماینده خداروی زمین هستم.هرکسی که مخالف اوباشد،مخالف خدااست و مستلزم مرگ است.«منافقین»هم مثل همان کلمه«محارب»،دقیقا همین معنی رامی دهد.ما یک دیدگاه سکولارومترقی ازاسلام داریم.خمینی آن راقبول نداشت ومارامستحق مرگ میدانست.امیدوارم که به سئوالت ،جواب داده باشم!

رئیس دادگاه،قاضی ساندرگفت:من فکرمی کنم که آقای کنت لوئیس، دقیقا می داند که این لغت به چه معنی است.چون دادستان هم درطرح دعوی گفته وهم درسایراظهارنظرهایی که درپرونده است،خیلی روشن است که این لغت به چه معنا است.من فکرمی کنم، چنین سئوالی وطرح چنین مباحثی ازاین نوع،راستش بهتراست که انجام ندیم وطرحش نکنیم .چرا که می دانیم قضیه ازچه قراراست.

کنت لوئیس:بادرنظرگرفتن پروسه دادرسی که مادرکشورمان داریم، باید بگویم:ما حق داریم این قضایا رابپرسیم واین ها مطرج بشوند تا شاهدین وشاکی ها نظرشان رانسبت به این لغت ها که نظرآنها نسبت به این لغتات چیست؟،اینهاراتوضیح بدهند.آدم هایی هستند که نظرها و تفسیرهای دیگری ازاین لغت ها دارندومن فکرمی کنم که باید این اجازه داده شود،که این هانظرشان رااتفاقا نسبت به این لغت هابیان بکنند. حالا نفس اینکه من چنین سئوالی را کردم،حالا یک همچین وقت زیادی ازهمه ما اینجا نگرفته است!

رئیس دادگاه،قاضی ساندرگفت:من ازکنت لوئیس خواهش می کنم که راجع به این موضوع وارد این پلمیک با من بعنوان قاضی نشوند.حالا اگرآقای کنت لوئیس فکرمی کند این عبارات معنی دیگری برای یک شخص دارد،مغایرباطرح دعوی یامدارک اثباتی این پرونده بوده باشدکه قاطی این پرونده بوده،می تواندسئوال حول آن بپرسد؛آن یک مسئله دیگری است.می خواهم ببینم:آقای کنت لوئیس بحث بیشتری دارد.خوب در ادامه کلام را به دست وکلای مدافع نوری می دهیم!

وکیل توماس:ممنون ازقاضی ساندر،سلام آقای علی.اسم من «توماس سودرکویست»،من یکی ازوکلای مدافع حمیدنوری هستم.مانیزدراین سمت سئوالاتی ازشماداریم.این سئوال راما به تمام کسانی که صحبت می کنیم،طرح می کنیم وآن هم اینستکه؛شایدشما دراین دادگاه قبلا نشسته بودیدوگوش کردیدویاازطریق اینترنت گوش کردید،شنیدید و خواندیدکه روندچه بوده.به هرحال این مسائل رادنبال کردید که دراین دادگاه جریان بوده است؟

علی:بله!

 وکیل توماس: در چه حجمی و چه حد ؟

 علی: تا آنجائیکه اینجا حضورداشتم،توانستم شرکت بکنم ووظیفه خودم می دانم که شرکت بکنم.احساس می کنم که من یکی ازکشته شده ها هستم که باید اینجا باشند!

 وکیل توماس:وقتی این حرف را میزنید، یعنی دراین دادگاه بودید؟

علی: بله!

وکیل توماس:پلیس دردوموردباشما صحبت کرده است،خاطرتان هست؟

علی: بله!

وکیل توماس:یکی ازاین گفتگوها درپنجم ماه مه بوده،یکی پنجم ماه ژوئن بوده است.هردوی این بازپرسی ها،خیلی بازپرسی های طولانی بوده اند.من سئوالم این است که بعد ازهریک ازصحبت هایتان دراداره پلیس،آیا با شخص یا اشخاصی درباره این موضوع صحبت کردید؟

علی: اول من سئوال بکنم این دوتا تاریخ هایش چی بود؟ این دوتاریخ؟  

وکیل توماس:فکرکنم ۱۹ماه مه۲۰۲۰ وپنجم ماه ژوئن۲۰۲۰

علی:نه،من فکرکنم هردوپشت سرهم بود.حالامن تاریخش را یادم نیست ولی پشت هم با پلیس صحبت کردم.یعنی روزاول تمام نشد،گفتند:فردا می توانیدبیائید؟که من فردایش رفتم!اصلازمان طولانی هم طول نکشید.

وکیل توماس:اکی،حالا تاریخ هارااینجوری نوشتند،ولی سئوال من حول تاریخ بازپرسی های شما نبود.بحث من این بود که شما با شخص یا اشخاصی درباره اینکه دربازپرسی تان باپیس چه گفتید؛صحبت کردید؟  

علی: اینکه به این وآن گفته باشم  نه،ولی ما زندانی ها وقتی به هم میرسیم صحبت می کنیم .همه خانواده هایی ما هم ازاین جریان خسته شدندومی گویند چقدرشماباهم صحبت می کنید.اگراشکالی نداشته باشه،وقتی ما بهم میرسیم با همدیگرصحبت می کنیم!

وکیل توماس:ولی شماباکسی درباره بازپرسی پلیس تان صحبت کردید؟

علی:نه ، تا آنجا که یادم هست نه!

وکیل توماس:اکی،بعد از شما سئوال کردند درباره این تحقیقاتی که در س.ئد درجریان بودمی دانستید؟شماگفتید:که عکس حمید نوری را، اگردرست گفته باشم، تقریبا یک هفته بعد ازدستگیریش، دیده بودید.بعد یک اطلاعاتی ازاین سازمان شورای ملی مقاومت،ازطریق یک اطلاعیه ای که آنها داده بودند، به دستت رسید.تا آنجائیکه من می فهمم ،مجاهدین بودند که این اخباررا پخش می کردند.!

علی:مجاهدین یک گروهی هستند دردرون این شورای ملی مقاومت ویکی ازاعضاء این شورا هستند.

وکیل توماس:اکی،علی سئوال من این استکه آیاآنها بودند که گفتند:حمید عباسی وحمید نوری یک شخص هستند؟

علی: نه من چنین چیزی نگفتم !

وکیل توماس:ببینید رهبریت این شورای ملی مقاومت تائید کردند که این همان شخص هستند؟

علی: گفتم:شورای ملی مقاومت،یک هفته بعد ازدستگیری حمید عباسی، نواری پخش کرد که با صدای ناصریان که همان «مقیسه» ای امروزی هست،همچنین «رازینی»،درآن نواربه این اشاره شده بود : که مابه ایشان گفتیم که به سوئد نرو،تورادرسوئددستگیرمی کنند.ناصریان گفت:حمید نوری دربخش اداری گوهردشت کارمی کرد.من هم اگرجای ناصریان بودم،همین حرف را به حمیدعباسی میزدم،به خاطراینکه دست ناپاک دستیارخودش راپاک کند.

وکیل توماس:ببین،شاید من سئوالم رابد طرح می کنم که جوابش را ازشما علی آقا نمی گیرم .قبل ازاینکه پیش اداره پلیس سوئد بیائید.آیا از طرف رهبریت شورای ملی مقاومت،برای شما روشن شده است که حمید عباسی وحمید نوری یک شخص هستند.یعنی هویت ایشان برای شما مشخص شده است وقتی برای بازجویی به ارد اداره پلیس می گردید ؟

علی:من به بازجوی پلیس گفتم وبه دادستان هم گفتم که من ازطریق سایت های  اینترنت ورادیوهای خارجی به این نقطه اشاره کرده بودم. قبل ازاینکه آنهابگویند.بنظرم مجاهدین قبلاهم دریک کنفرانس اینترنیتی درشهر«برن»،که من هم ازطریق مجازی درآن شرکت کردم،سخنرانی افراد مختلف ازسراسردنیا بود.دقیقا یادم هست که«نصرالله مرندی» دقیقا این کلمه «حمیدعباسی وحمید نوری»رادرصحبت های خودش گفته بود.تقریبا یک سال یا دوسال قبل ازاینکه این پرونده تشکیل بشود.  

وکیل توماس:ولی من بحثم این اطلاعاتی است که شما یک هفته قبل زا دستگیری ایشان پخش می شود.من دنبال آن اطلاعات هستم. شما همچنین گفتید:که فعالیت سیاسی دارید.درست است؟

علی: بله ،صد درصد!

وکیل توماس:خوب ، شما فعال سیاسی برای چه جریانی هستید؟

علی: من هواداروسمپات سازمان مجاهدین هستم!

وکیل توماس:اکی،ازآن می گذرم! من فکرکردم باتاریخ هشت(۸) مرداد آغازکنم.چون یک سری سئوال درباره آن دارم!شماامروزبه ما می گوئیدکه درفرعی پنج(۵)بودید.دراولین بازپرسی پلیس،آیاحرف دیگری زدید؟  

علی: گفتم که فرعی چهارده(۱۴) بودم !

وکیل توماس:کاملادرسته!حالاچراصحبت خودتان راازفرعی چهارده (۱۴)، یکباره به فرعی پنج(۵) عوض می کنید؟

علی: یادم آمدوروزبعدش گفتم!خیلی ازاشکالاتم را فکرکردم وگفتم. تعارف نداریم، واقعیت اینکه خیلی چیزها ازیاد آدم می رود!

وکیل توماس:ببیند، نکنه این نبوده باشه که شمابین بازجویی اول ودوم خودتان با پلیس،رفته باشید وبا یک کسی صحبت کرده باشید؟

علی:هرچی دلتان می خواهد برداشت بکنید،ولی من اینرا نمی گویم!

وکیل توماس:نه،من دارم ازشمامیپرسم،آیاکس دیگری به شما اطلاعات دیگری داد؟

علی:من سئوال اول تان راجواب دادم وگفتم باکسی بعدازبازجویی برخورد نکردم.

وکیل توماس:خوب بااجازه دادگاه صفحه ۳۳۹ راپیوست اف ۲ است  این بازجویی دوم طبق تاریخ اعلام شده پنجم ژوئن ۲۰۲۰ بود.علی قاضی اجازه داد که بخوانم!دراینجا اینگونه ای نوشته شده است:اینراهم بگویم: این بازپرسی فردای بازپرسی اول نیست. به هرحال اینجوری نوشته شئه است:«می گویی:من دفعه قبل گفتم که مادربندچهارده(۱۴)   زندانی شدیم،ولی اشتباه بود.ولی من وقتی ازدیگران پرسیدم،گفتند: اشتباه می کنی،چهارده(۱۴)،آنی که بالای ما بود. مادربند پنج(۵) بودیم که به آن فرعی پنج (۵)می گفتند.حالااین بدین معنی است که شما رفتیدبا یک کس دیگری درباره بازجویی ات صحبت کردی یا اینکه با کشان دیگری صحبت می کنی،بعدبرمی گردی مطالب بازپرسی خودت با پلیس را تدقیق می کنی.خوب با این افرادی که بین بازپرسی اول و دوم صحبت کردی، این افراد کی ها هستند؟

علی:شماازمن سئوال کردید که ازپروسه دادگاه خودت رابرای اشخاص دیگرصحبت کردید؟من گفتم:نه،ازپروسه دادگاه وبازجویی باکسی صحبت نکردم.اتفاقا من درهمان پروسه بازجویی که ادامه اش فردایش بود.اسم بچه های بند خودمون،اسم کوچک اش رامی دانم.    

وکیل توماس:ببینید من کاری به اسم واسم کوچک ندارم.می گوئید که بین بازجویی اول ودوم صحبت کردید،بگوئید باکی صحبت کردید؟چه کسی است که به شما می گوید،آنچه که به پلیس درنوبت اول گفتی، اشتباه است ؟  

علی:اجازه بدهید که من توضیح بدهم.شما می خواهید تنافض بگیرید. شماگفتید:پروسه بازجویی ات رابه کسی تعریف کردی یا نه،من گفتم: نه نکردم.بله من اسامی کوچک دوستان بند را می برم،همان چهار نفری که ازآنان اسم بردم واین ازنظرمن تناقض ندارد.شماگفتید:که پروسه بازجویی دادگاه تان راگفتید؛من گفتم:نه!  .    

وکیل توماس:خوب ازش بگذریم . شما بالاخره،شما با کسانی صحبت کردید که به شما گفتند: نه این بخشی که گفتید اشتباه است . ایا با کسی صحبت کردید؟

علی:آره من واقعا اسم فامیلی بچه هابند فرعی را ازبچه ها پرسیدم؛ چون من اسم کوچک آنها یادم است،ولی اصلا پروسه بازجویی راباکسی مشورت نکردم .آن کارمربوط به خودم بود. بازهم می گویم نکردم،ولی اینکه فرعی چهار(۱۴) بود،یا پنچ(۵)بود یا اسم شهدا ، من در بازجویی ام گفتم . من اسم برزگ را ازدوستام پرسیدم وگفتم .  

وکیل توماس:ببینید علی، شما سئوال من را گوش کنید،من بحث فامیلی بچه ها را نمی کنم . ببینید شما اینجوری می گوئید: دربازپرسی قبلی من گفته ام بخش بند چهارده(۱۴)،ولی اشتباه بود. ولی وقتی با دیگران صحبت کردم گفتم: نه اشتباه گفتی، بند چهارده(۱۴) بالای ما بود.ما رد بند پنج(۵)بودم که به آن فرعی پنج(۵) می گفتند.الان شما می گوئید: من با کسان دیگری صحبت کردم.سئوالم خیلی ساده است،باکی صحبت کردید. این کسانی که با آنها صحبت کردید کی ها هستند؟! 

علی: من حق ندارم که اسامی آنها را بگویم چون درداخل ایران هستند!

وکیل توماس:اکی . به جلوتربرویم. آن روزحادثه شما بحث این فرقون رامی کنید که شما آنرا می بینید.آن موقع من دقت نکردم . آن موقع شما این فرقون را می بینید چه ساعتی ازروزبوده است و ساعتش چند بود .

علی: روزبود و نمی دانم چه ساعتی!

وکیل توماس: ولی بالاخره طی روز بود؟

علی: بله، بله روز بود!

وکیل توماس:وکیل خودشمایک تمایزاتی راکه شماخودتان گفتید را داشت اشاره می کرد.من فکرمی کنم که موارد دیگری هم هست،غیر ازآن مواردی که وکیل تان طرح کرد.من اینجوری می فهمم که آنشب یعنی شب هشتم(۸)مرداد،شما نورمی بینیدوچون نورمی بینید.استنتاجی که از این قضیه می کنید،اینکه اینها ماشین اند که درتردداند.بعدهم که به قول شما، صدای بُوم بُوم می شنوید.بعد شما نقطه عظمت تان این می شود که این ها جسد وتن هستند که انداخته می شوند واینجوری فهمیدم بعد ازپنج تاشش تاازاین بُوم بُومی که توگفتی،یکباره صداعوض می شودکه انگارمثلا این جسد ها روی هم می افتدوشما می شنوید.خوب هیچکدام ازاین هارا،درهیچ کدام ازاین بازجویی های پلیس که خیلی هم طولانی هستند،اصلاتعریف کردید؟!

علی:یادم نمی آید!

وکیل توماس:نه،حالااگرمن اشتباه می کنم،وکیل شما من راتصیح کند، ولی شما این کاررانکردید.سئوال من آن موقع این است: چرا؟!

علی:برای اینکه یادم نبودوخیلی چیزها یادم نبودکه بگویم.بخاطراینکه یکباره آمدند من رابه بازجویی بردند وامکان داردکه خیلی چیزهای دیگریادم بیاد، یادم نبود همین. من نزدیک به چهارده (۱۴) ساعت بازجوی شدم .  !

وکیل توماس:ولی شما درسوئیس هستید، غیرازاینه مگر؟

علی: نه من سوئیس ام !!

وکیل توماس:خوب این بازجویی ازطریق لینک اینترنت بود یا آمدید سوئد؟

علی:نه به سوئد نیامدم.من دردادستانی«برن»این بازجویی صورت دادم!

وکیل توماس:ببینید این بُوم بُومی که می شنوید،درسته که شما اینرا از بند فرعی پنج(۵) میشنوید.

علی: بله!

وکیل توماس:همزمان دراین کروکی نشان دادید که کجا نشسه اید.حالا به زعم شما این اعدام ها درهشتم(۸) مرداد، کجاانجام شده است؟ 

علی:بعدها ما فهمیدیم که دریک سوله ای بودکه پشت آن بندو ساختمانی که من  وما نمی دیدم!

وکیل توماس:آها، اکی.بعد این شیرینی هایی که پخش میشود،درست فهمیدم اینرا درحیاط می دادند؟

علی:بله!

وکیل توماس:بعدحالامی رسیم به نهم(۹)مرداد،اگردرست یادداشت کرده باشم،شما می گوئید:یک پاسداری آمدوکفشش رادرنیاورد ویکباره نزدیک آن پنجره ایکه روبه حیاط بود رفت.بعدا می گوید: که وسائل تان را جمع کنید.- من اینجوری یادداشت کردم- بعد شما را میبرند به یک فرعی دیگری، درسته ؟

علی:بله!

وکیل توماس:حالا بگو کدام فرعی بود؟

علی:نمی دانم !

وکیل توماس: آها،بعدشمارا میبرند به سالن یا گریدوری که عباسی انجا نشسته است. شما چشم بند به چشم تان دارید، ایشان ازشما سئوال می کند. بعد تاآنجائیکه من فهمیدم، شما را به این«کریدورمرگ» میبرند، ولی آنروزاتفاقی نمی افتد وشما را به انفرادی برمی گردانند .  

علی:بله!

وکیل توماس:وکیل شما هم گفت: آقایان من ا زاول بگویم : که این اشتباه بوده ودرطرح دعوی گفت:این مطلبی که ازجانب ایشان گفته شده اشتباه است.

علی:کدام مطلب ؟

وکیل توماس:ماجرای تاریخ نهم(۹)مرداد، می گوئید:که شما را به «کریدورمرگ» برده بودند، ولی آنجا اتفاقی نمی افتدوشما رادادگاه نمی برند وبرمی گردانند. 

علی: من هم همین را گفتم!

وکیل توماس: ولی به پلیس هم همین شکل گفتید؟

علی: نه، وکیل این را گفت: که من یادم نبودونگفتم!

وکیل توماس: نه دیگه، همین را به پلیس نگفته بودید!

علی: نه ، من نهم (۹) مرداد،ماراازبند بیرون کشیده بودندوهمان روز بردند.من گفتم یک حفره ای بود که من نمی دانستم این یک روزچی شد؟به خاطرهمین من راتاریخ دهم (۱۰)مرداد،هم به«راهروی مرگ» وهم به«کمیته مرگ»بردند،ولی نهم(۹) مرداد من به«راهروی مرگ» رفتم ولی با من برخوردی نکردند!

وکیل توماس:من بحثم اینستکه شما این را دراداره پلیس نمی گوئید، شما بالاخره کی متوجه شدید که چنین چیزی بوده ونگفتید؟

علی:من به واقع دوروزپیش این حفره من پُرشد.روزشنبه باوکیلم مشاوره داشتیم.من تمام مدت دراین فکربودم که من یکروزدرانفرادی بودم، این یک روزکی بود، این یک روزکجا بود؟

وکیل توماس:نمی توان گفت: که اینگونه ای باشدکه شمابا این افراد درایران صحبت کرده باشید،باهمان هایی که گفتند:بخش تان چهارده (۱۴) نبوده است ؟

علی:نه ، نه؛ به هیچ وجه و به هیچ وجه !

وکیل توماس:یادت می آید که به پلیس گفته باشید: درچه تاریخی شما را به دادگاه بردند؟

علی: من گفتم: نه (۹) مرداد، من را به دادگاه بردند. دقیقا من نهم(۹) مرداد،به جانب«هیئت مرگ» رفتم ولی به دادگاه نرفتم،همان شب رفتم انفرادی وبواقع این شب ازذهنم حذف شده بود!

وکیل توماس:ولی درسته که به پلیس گفته بودید که نهم(۹) مرداد،شما رابه دادگاه بردند،ولی امروزاینجا می گوئید که این دادگاه دهم (۱۰)مرداد بود!؟

علی:بله ! نهم(۹) مرداد به « راهروی مرگ» رفتم ودهم (۱۰) مرداد هم به «راهروی مرگ» رفتم، دردوره پلیس یادم نبود .!

وکیل توماس:خوب میرویم برسردهم(۱۰) مرداد که به زعم شما دهم اتفاق افتاد. آنچیزی که امروزیادتان می آید.خوب حالا شما را به «کریدورمرگ» می آوردندتا آنجائیکه من می فهمم،ایبنجوری است، درسته ؟!

علی: بله!

وکیل توماس:ببینید؛نفس این کریدور،یا«کریدورمرگ»و«راهروی مرگ»، چیزی است که شما در اداره پلیس بحسش را کرده باشید؟

علی:بحث اش را کرده باشم؟ من سئوالش را متوجه نشدم!

وکیل توماس:خوب من بعدا این سئوال راریزترش می کنم،ولی تا آنجائیکه من میفهمم. شما بحث راهرو را نکردید، بلکه سالن واطاق را کردید که به آن میرسیم.خوب تاآنجائیکه من متوجه می شوم دراین کریدوریا سالنی که است شما می نشینید،صورت های شما روبه دیوار است. درسته؟ !

علی:بله!

وکیل توماس:یعنی حتی موقعی که شما از این دادگاه بیرون می ائید به همین طریق است و همیشه همینجوری بوده است ؟

علی:همواره من تا جائیکه من یادم است،هردوبارکه رفتم اینطوری بود!

وکیل توماس:اکی،بعد شمامی گوئید که عباسی رامی شنوید که اسم پدر شمارامیبردوشما دستت رابالامی کنید.بعد آنوقت ایشان نزدیک شمامی آید ومی پرسد:علی شما هستید؟ 

علی: برعکس! اول علی را می گوید، بعداسم پدرمن را می گوید.

وکیل توماس:اکی،خوب الان میخواهم بازجویی شما درنزدپلیس رابخوانم،چون آنجا هم اینجوری نگفتید.همان پروتکل صفحه۲۹۰ مربوط به نوزده (۱۹) مه بازپرسی یک وبند یک،وسطت هاش،آنچه را که امروز می گوئید باآنچه آنجا گفتید، مغایرهم است.شمااینجوری گفتید: تمام زندانی هادرآن سالن، روبه دیوارنشسته بودند.بعد آنموقع بود که حمید نوری میاید وبا صدای خیلی پائین،اسم من راصدا می کند.آنها هیچ موقع با صدای بلند نمی گفتند. برای اینکه آن یکی زندان ها متوجه نشوندکه چه کسی را دارند به دادگاه می برند.حالا این آمد ودرب گوش من نجواکرد وگفت:« حالا نوبت تواست بعد من رابا خودش برد».حالا می خواهم بدانم،که می آمدند ودرب گوش یکی نجواکنان می گفتند تا دیگران نشنوند؟یعنی روندکاراینهااینگونه ای بودکه می آمدندودم گوش شما می گفتند؟!

علی:مال من اینطوری بود.من نمی توانم بگویم مال همه اینطوری باشد.!

وکیل توماس:اکی، خوب حالاشما رامی برند دادگاه،عباسی باشما نمی آیدوناصریان می آید.نمی دانم ،شما جواب دا ستان را روشن دادید یا نه، می خواهم بپرسم: شما چند نفردرآن اطاق مرگ دیدید ؟ !

علی:تاجائیکه یادم است سه(۳)تاچهار(۴) نفر،دادستان فکرنکنم سئوالی دراین باره کرده باشد!

وکیل توماس:حالاشاید ایشان نپرسید ومن اشتباه می کنم،ولی شما بالاخره چند تااسم، نام بردید. نیری- شوشتری- رئیسی – پورمحمدی را گفتید!

علی:بله !

وکیل توماس:پس این چهار(۴) نفر دردادگاه بودند؟

علی:بله!

وکیل توماس:اکی، حالااین چهارنفرلباس شان چه شکلی بود؟

علی: «نیری» که صددرصد می دانم آخوند بود.«رئیسی: لباس شخصی داشت.«پورمحمدی» را دقیقا نمی توانم بگویم. من آنروزهیچکدام اینها رانشناختم.بعداکه به بند دربسته رفتم،بچه ها اینها رامعرفی کردند.فکر کنم که «پورمحمدی» هم لباس آخوندی داشت.  

وکیل توماس:این چهارنفر،دراطاق مرگ محل نشست آنها چه جوری نشسته اند؟

علی: روبروی من نشسته بودند!

وکیل توماس:یعنی پشت یک میزی نشسته اند؟

علی:بله!

وکیل توماس:آن موقع که نمی دانستید،ولی الان که تصویرروشن شده ،می توانید بگویید:که هرکدام اینها چه جوری نشسته بودند؟

علی: نمی توانم بگویم!

وکیل توماس:بااجازه دادگاه،چون این صحبت شماهم درتناقض با بازجویی تان درنزد پلیس است، صفحه۲۹۰است، بند ماقبل آخر…

رئیس دادگاه،قاضی ساندر:تمایزدرچه چیزی است ؟درتعداداست؟

وکیل توماس: بله در تعداد است!

رئیس دادگاه : پس بفرمائید!

وکیل توماس:آنجااینجوری می گوئید: دقیقا الان که اینجا نشسته ام روی صندلی،آنهاهم روبروی من نشسته اند.وسط آنهایک ملانشسته بود.یعنی یک آدم مذهبی بود با لباس های مذهبی که آنجا نشسته بود.سه نفربودند که نشسته بودند.چند نفرهم کنارمیزبودند.حالااینجا دردادگاه حداقل سه نفرپشت میزنشسته اند،ولی امروزاسم چهارنفررا می برید.چرا؟   

علی:بله،آنروزی که من به دادگاه رفته بودم.اولامن نگفتم:بغل، بلکه پشت آنها ایستاده بودند.آنروزکه من رفتم،سه نفرنشسته بودند.من «پورمحمدی»هم بودومن نشناخته بودم.امکان داردآنموقع به توالت یا دست شویی رفته باشد،ولی این دلیل نباشد که اودرآنجا نباشد..به نقل ازبچه ها -وقتی که به آن بند دربسته رفتیم- گفتند چهار(۴) نفربودند.من آنجا هم مطمئنا گفتم:سه(۳)یاچهار(۴) نفر،ولی دقیق نگفتم!  

وکیل توماس:ولی شاید اشتباهی ترجمه شده،من که فارسی اینرانمی شنوم. ترجمه سوئدی حرف هایت برابرمن است.

علی:من هم صدا ی خودم راگوش دادم،چنین چیزی نبود.سه نفرنگفتم، همین توضیحاتی را که الان دادم،آنروزهم همین توضیحات را بیان کردم، الان یک مقداربهترگفتم.برای اینکه آن موقع استرس بیشتربود وخستگی بود. صدا قطع ووصل می شد.اصلااینطوری نبود.شما برید نگاه کنید.حداقل هفت تا هشت بارصدای ما قطع شده بود.من چیزی می گفتم وصدای من نمیرفت.می توانید بروید کنترل کنید.اینراباید بگویم : اصلاحرف های من را با من چک نکردند.معمولا وقتی با کسی حرف میزنند، باید کنترل دوباره بکنند،ولی با من این کاررا نکردند!

وکیل توماس:اکی . به جلومیرویم .

رئیس دادگاه،قاضی ساندر:آقای قاضی می پرسند:بگذاریدازمترجم بپرسم آیا ایشان خسته اند؟ مترجم : نه ادامه می دهیم. وکیل مدافع نوری می گوید:من سئوال زیادی ندارم ودرشرف اتمام است!

وکیل توماس:حالامن یک سئوال کنترلی دارم.شما اینجوری می گوئید : بعدازدادگاه،لشکریان- ناصریان وعباسی حداقل دریک مورد می شنوید که اینها اسم ها رامی خوانند.من دستگیرم نشد که زندانیان بلند می شوند وبه صف وردیف می ایستندوبه سمتی برده می شوند…

علی: توضیح بدهم؟

وکیل توماس:نه سئوال من اینستکه؛اینها را به کدام جهت می برند؟

علی:آن موقع که آنجا نشسته بودم،جهتش را نمی توانم بگویم.یا سمت راست یا سمت چپ، بعدا یعنی شبش فهمیدم که که بچه ها توضیح دادند ، آنهایی را که به سمت حسینیه میبردند، بچه هایی بودند که اعدام شدند!

وکیل توماس:یعنی شب متوجه شدی ؟

علی:آره شب که به اطاق دربسته رفتیم، با بچه ها صحبت کردم.

وکیل توماس:ولی آنروزشمادردادگاه فکرمی کردید که کسانی که به حسینیه برده می شوند،اعدام می شوند؟

علی:حسینیه برده می شوند؟من آنروزمطمئن نبودم که …من قبلاهم گفتم:شرایط شرق وغرب راخوب نمی تونم، هنوزم هم نمی تونم بفهمم که شرق وغرب چه جوری است بعدا به اینها رسیدم …! 

وکیل توماس:اکی،بعد شمارا به این اطاق می برند.شما هفت (۷) تا ده (۱۰) روزآنجا هستید.بعد دفعه دوم شما را به دادگاه میبرند.درسته؟بعد هفت(۷) تا ده(۱۰)روزبین جلسه اول ودوم دادگاه برای شما طول می کشد.

علی:آره همین حدودها!

وکیل توماس:حالاشاید به آن برگردم.حالا شما به کریدورمی آئید.حالا آنجا «بهروزشاه مقامی» را می بینید. درسته؟حالا تقریبا تاریخ چه تاریخی است؟

علی:حالا من دقیق نمی توانم بگویم.همان گونهکه گفتم بین دادگاه اول و دوم هفت تا هشت روزفاصله است . این دادگاه دوم است !

وکیل توماس:خوب اگردادگاه اول دهم () مرداد است،بعد هفت()، تاهشت() وده () روزدراین اطاق هستید،بااین حساب باید یه زمانی بین هفده تا بیست مرداد بوده باشد؟

علی:بله ، می تواند باشد!

وکیل توماس:شما کتاب های آقای ایرج مصداقی را خواندید؟

علی:نه!

وکیل توماس:ببینید،کتاب های ایشان را دادستان بعنوان مدارک اثباتی به آنها استاد کرده است.حالادرکتاب های ایشان ما پروتکل اصلی راکه نگاه کنیم.درصفحه شصت وشش(۶۶)،آنجا ایشان می گوید: که بهروز رادرسی ویک(۳۱) جولای که میشود،نم() مرداد اعدام کردند.اگر حرف ایشان درست است،آنموقع شما نمی توانید دراین فاصله با ایشان (بهروز)آنجا نشسته باشید،آیا حرفی درباره گفته های ایرج درکتابش دارید؟

علی:من به گفته های ایرج مصداقی کاری ندارم!

وکیل توماس:خوب نظرشمادرباره ایرج مصداقی علل العموم چی است؟

علی:من نظرم رادربازجویی گفتم.ربطی به این دادگاه ندارد.اینجا دادگاه محاکمه حمیدعباسی یانوری است.قراره اینجا نوری رامحاکمه کنید ربطی به ایرج ندارد که شما نظرمن رادرباره اوبخواهید.شما می توانید بازجویی های من را بخوانید وبدانید که نظرم چی است؟!  

وکیل توماس:من خواندم، به هیمن خاطر نظرت را می پرسم !

علی:اگرقاضی اجازه بدهد،من به آن ورود می کنم.درغیراینصورت امکان ندارد!

وکیل توماس:نه، نه ازآن می گذریم!

رئیس دادگاه، قاضی ساندر:شما بعنوان شاکی خیلی مهم است که بدانید؛هیئت دادگاه هیچ حرفی که شمابه اداره پلیس گفتید مطلع نیست. اگرشماچیزی رالازم میدانید که به دادگاه بگویید،می توایندتوضیح دهید.چراکه مااصلاازبازجویی شماباپلیس مطلع نیستیم.اگرشما می خواهید درقبال گفته ایشان کامنتی بدهید،بفرمائید! 

علی:نه!

وکیل توماس:خوب ما الان می ایستیم روی جلسه دوم دادگاه که شما «بهروز شاه مقامی»را می بینید.اگردرست- فهمیده باشم- شما همدیگر را دراین کریدورمی بینید.حالاعلی آقا،من اینجا یک سری سئوال از شمادارم.چون من فکرمی کنم:این هم متمایزاست وفرق داردبا حرف هایی که شما دربازپرسی پلیس تان گفتید.درصفحه۲۹۳است،دراولین بازپرسی پلیس ازشما درتاریخ نوزدهم(۱۹)ماه مه،بند ششم(۶)،آن بندی که خیلی طولانی است – بالای بالا-،عملاسطردوم وسوم است که من دوست دارم،درباره آن با شما صحبت کنم.اینجا شما در باره «بهروز شاه مقامی» صحبت می کنید،شما می گوئید: که آنها من را از آن اطاقی که درآنجابودم،بردند،بعدمیگویی:من رابه اطاق دیگری که «بهروزشاه مقامی»آنجا نشسته بود، بردند.ببینید اینجا حد اقل ترجمه اش اینجوری است. که شما را به اطاق دیگری می برند. بعد پلیس ازشما می پرسد: چه اطاقی دیگری شما را می برند؟ سئوال من است:آیایادتان می آید که دربازپرسی پلیس درباره این اطاق چه گفتید؟!

علی:چیزی که الان گفتم،همان را گفتم.امکان داره که درترجمه لفظی یا من اشتباه کردم یا آن مترجم اشتباه رسانده است،ولی روزدوم رابرویدو نگاه کنید،درروزدوم من دقیقاوخیلی قشنگ توضیح داده ام.روزدوم دوباره همین را پرسیدند ومن به طورمشروح حرف هایم راگفتم.در آنجا گفتم:سالن یاراهرو.به لهجه خودم گفتم: سالن،امکان داره اشتباه باشد ولی به فرهنگ ما اینطوری است!

وکیل توماس:بگذاریداینجوری بگویم:مستقل ازاینکه شما بگوئید: سالن یا کریدور،خوب حالا این سالن یا کریدورباشد، جایش کجا بود؟

علی:راهروی که منتظربودیم برای اعدام، معروف به راهروی مرگ !

وکیل توماس:ببخشید من جواب سئوال من رانمی گیرم.می خواهم با اجازه محضردادگاه،اینجا – بازیک تمایزی – است که می خواهم بخوانم درصفحه ۲۹۴دربند پنج (۵) بالا،حالادرپی آن سئوالات بعدی هم هست.پلیس ازشمامیپرسد:علی،این اطاقی که شما می گوئید منتظر هستید،چه جوراطاقی است؟آن جوری که ترجمه شده،شما این شکلی جواب میدهید:یک سالن بودودرواقع اطاق نبودوبعدمی گوئید:آن بخشی که مارابرده بودند.یک بخشی ازگوهردشت است که به آن بهداری می گویند،چهارسطرپائین ترش می گویند:دیگه بهداری همان درمانگاه است،چهارسطربعد،دنباله همین بحث است.گفتید: این بخش بهداری مریض ها، یک جایی چند تا اطاق است،بعد می گوئید:ما دریک سالنی نشستیم که سالن انتظاردرهمین بخش مریض هااست.حالا این ماجرا دریک اطاق ویزیت اتفاق افتاد.حالااین اطاق دیگری دریک بخش دیگری بود.حالامن اینها رامی خوانم به ذهنم اینجوری تداعی می شود:که شمارابه درمانگاه زندان میبرندواینکه شما دراطاق انتظار درمانگاه منتظرمی شوید،حالااینجوری می فهمم که این دادگاه دریکی ازاطاق های ملاقات این درمانگاه انجام می شود که به آن اطاق ویزیت یاملاقات می گفتند.حالاسئوال این است:آیاشما را به اطاق درمانگاه یا بهداری زندان برده بودند؟!    

علی:اصلا،آنچه شماگفتید،خودم هم متوجه نشدم که شما چی گفتید. ترجمه ای که شماکردید حالا خودم هم متوجه نشدم. !تا آنجائیکه من یادم است گفتم:دادیاری نه بهداری.امکان داره که تلفظ ام بامشکل روبرو بوده باشد.

وکیل توماس:یعنی شمامی گوئید:مترجم دادیاری رابهداری ترجمه کرده است؟

علی:آنچه ازشما می شنوم اینگونه است. من ازمتن شما چیزی نفهمیدم!

وکیل توماس:ولی شما آیاهیچ ذهنیتی دارید که شمارا به بخش بهداری زندان برده بودند.آیا هیچ ذهنیتی از این قضیه دارد؟

علی:نه!

وکیل توماس: پس ما بعدا وناچارا این نواررا گوش می کنیم.حالا یک مقداربه عقب برمی گردم.- سئوالات زیادی باقی ندارم- آنجوری که من فهمیدم تاجائیکه به مدیریت زندان برمی گردد. ببینم علی ؛ حالااگرجائی من اشتباه می کنم شمامی توانید من را تصحیح بکنید.فقط می خواهم جایی اشتباه نشود.من اینجوری فهمیدم که تقریبا تاسال۱۳۶۶، «مرتضوی» رئیس زندان است.بعد «ناصریان» رئیس زندان می شود. حالااینجوری است که«عباسی» دادیاری می گیره وقتی که ناصریان رئیس زندان می شود؟   !

علی:به مااینطوری می گفتند.مامی گفتیم:دادیارمیخوایم.«حمیدعباسی»  یا نوری می آمد.امکان دارد که دستیارش هم باشد،ولی ما اودادیارمی شناختیم.مامی گفتیم:دادیار، معاون دادیارنمی گفتیم!

وکیل توماس:اکی،حالاکی منصبش بالاتربود؟«ناصریان»یا «عباسی»؟

علی:«ناصریان» .حالاهم منصبش بالاتراست!

وکیل توماس:خیلی خوب، پس رئیس زندان بالاتردادیاری بود!

علی:درهمان سال۱۳۶۶به شماهم گفتم:«ناصریان» امکان دارد هم رئیس زندان وهم دادیارباشد.درتحلیل های جمعی خودمان اینگونه شنیدم این ها که نمی آمدند به مابگویند:کی رئیس زندان است وکی دادیار است.وقتی ما تقاضا می کردیم که کسی بیاید.آن می آمد.ما می گفتیم: که رئیس زندان عوض شده است.مامی گفتیم:با مسئول زندان کار داریم. «مرتضوی»نمی آمدو«ناصریان» واردشد.می فهمیدیم که ناصریان جایگزین شده است ورئیس زندان است.یا مثلا می گفتیم با دادیاری کار داریم .میفرستادند پیش «حمید نوری»،می فهمیدیم که دادیار،«حمید نوری» است. به همین سادگی!

وکیل توماس:اکی، حالا لشکری چی؟ جایگاه ایشان درزندان چی بود؟

علی:ازسال۱۳۶۲،من واردگوهردشت شدم،شخص«لشکری»را دیدم. ازنظرمن مسئول داخلی یا امنیتی یا مسئول شیفت های کاری زندان بودواین برداشت من است!

وکیل توماس:اکی،دراین تحقیقات اسم«عرب»آمده است.آیا کسی به این اسم هست که شما بشناسید و به گوشتان خورده باشد؟

علی:من نمی شناسم!

وکیل توماس:بعد یک شخص دیگری به نام « حاج حسن» آن چی ؟

علی:مسئول چی بود ، نمیدانم!

وکیل توماس:اگر درست فهمیده باشم ، ایشان هم دادیار بودند!

علی:ممکنه چنین شخصی باشد،ولی من به نام دادیارنمی شناسم. ما دو تا دادیاربیشترنداشتیم «ناصریان » و«عباسی»!

وکیل توماس:خوب حالااین عباسی،لباس هایش معمولا چه جوری بود؟

علی:لباس های معمول؛یک شلوارویک پیرهن رو و دکمه بسته، معمولا پیرهنش را روی شلوارش می انداخت!

وکیل توماس:به هرحال لباس شخصی بود ؟

علی: بله!

وکیل توماس:اکی،ببین به زودی تمام خواهم کردواین جزءآخرین سئوال من است.

علی:من درخدمت هستم!

وکیل توماس:براووا،شما بحث این اطاق گازرا می کنید،شما چند باردر این اطاق گازبودید؟

علی:چندبارش دقیق یادم نیست که به شما بگویم،ولی حداقل دویا سه بارش بودم، ورزش جمعی می کردیم.هرچیزی که به راحتی کوتاه نمی آمدیم.!

وکیل توماس: به هرحال نقریبا ، دویا سه بار،ولی این اطاق گازکجا بود ودرکدام طبقه زندان بود؟!

علی:دقیقا یادم نیست ولی یکبارش یادم هست که درهمان طبقه هم کف بود.امکان دارد طبقه بالاهم برده باشند ولی من یادم نیست تاجائیکه یادم هست؛ می خواستند که ما سریع برویم.سریع مستقیم ازهوا خوری به اطاق گازبردند، باید خیلی نزدیک باشد!

وکیل توماس:بعدگفتیدکه این اطاق دوبرابریک سلول معمولی بوده است . به خاطراینکه یک تصویری ازاین اطاق برای من روشن بشود، می پرسم: سلول خود شما چند متری بوده است؟!

علی:البته سلول های زندان گوهردشت متقاوت بود.مثلا سلول شماره نوزده(۱۹)،یک مقداربزرگتربود.مثلا اطاقی که بعد ازاعدام هارفتم سه مترونیم درچهارتانزدیک پانزده(۱۵)متراندازه اش بود.من منظورم آنجا(اطاق گاز)دو برابراین بند بود. 

وکیل توماس:پس بگذارمن اینطوری بپرسم:این اطاق گازچند متربوده است؟

علی:دوبرابر،می شودگفت:بین سی(۳۰)تاچهل(۴۰) متر.من که مترنداشتم تا اندازه بکنم!

وکیل توماس:نه می فهمم شمامترنداشتید، ولی بالاخره آدم می تواند یک ذهنیتی داشته باشد. دو(۲)متریا بیست(۲۰) متراست.یک ذهنیتی که بزرگی اش چقدراست.حالادراین اطاق گاز،چند نفرآدم رامی شد آن توچپاند یا جا داد؟

علی: من نمی دانم، باید امتحان بکنیم !!

وکیل توماس:ولی شما آنجابودیدوحتمابایدبدانید که چندنفرراآنجا جا کردند.

علی:شما ازمن سئوال می کنید چقدرمی شد آنجاجا بدهید؟نگفتید:شما چند نفرآنجا بودید!

وکیل توماس:خوب شما آنجا چند نفربودید؟

علی:همه آنهائیکه ورزش می کردیم.همه که ورزش نمی کردند.یک سری مریض بودند ویک سری بالابودند وکارمی کردند و یا کارگری می کردند.همه آنهائیکه ورزش می کردیم، به اطاق گازبردند، ولی آن بندی که ما بودیم بین صد(۱۰۰) تا صدوپنجاه(۱۵۰) نفربودند ویعنی بند بزرگی بود. دقیقا نمی توانم بگویم.حالااینقدربودند ولی معمولاهمه این تعداد ورزش نمی رفتند!  

وکیل توماس:ببینید پس چندنفرراآن توکردند.چون شماجواب این رادر بازپرسی پلیس گفتید.من نمی خواهم،بخوانم.به زعم شماچند نفررابه درون آن اطاق گازکردند؟

علی:دربازجویی پلیس گفتند:چند نفردراطاق بودید،ولی درباره آن اطاق گازنپرسیدند.ولی می توانم بگویم چهل (۴۰)تاپنجاه(۵۰)نفر.همیشه یک سوم یا نصف ما ورزش می کردیم. همیشه این ارقام متغیربود. 

وکیل توماس:اکی،این آخرین باری است که این بازپرسی را بخوانم، صفحه۲۷۰است

علی: در خطاب به رئیس دادگاه ؛این(حمیدعباسی) دارد به من اشاره می کند. چرا دارد اشاره می کند وچرا اینگونه عمل می کند؟

وکیل نوری:ایشان(حمید عباسی)بلند شدوفکرکرد،شماداریدازروی کاغذ می خوانی ، برای همین!

رئیس دادگاه، قاضی ساندر: چه اتفاقی افتاد ؟

علی: این آقا به من اینطوری (از قرارعباسی روبه علی ذوالفقاری، به نشان دارزدن – اورا نشانه گیری) کرد وشکلک درآورد.

رئیس دادگاه قاضی ساندر: کی کرد؟

علی: حمید نوری کرد. شما فیلم اش را نگاه کنید.!

رئیس دادگاه ،قاضی ساندر: ما که از حمید نوری فیلم نمی گیریم . می تواند وکیل مدافعش کمک کند.

علی:حمیدنوری فکرمیکندکه دردهه شصت گوهردشت است ومی خواهد ما رااعدام بکند. نه امروزمن تورا دادگاهی می کنم.

رئیس دادگاه،قاضی ساندر: چه گفتید؟

علی : امروزدادگاهی تواست!

رئیس دادگاه،قاضی ساندر: ولی اینراحمید نوری خیلی روشن می داند، که متهم به چه جرمی است وامروزهم درصحن دادگاه است.شما لازم نیست که چنین چیزی رابه اواطلاع بدهید.ایشان دقیقا می داند که قضیه ازچه قراراست.من متاسفانه ندیدم،اگرحمید نوری، یک ژستی علیه شما کرده – من متاسفانه ندیدم-ازبابت آن متاسفم،ولی امیدورام که آخرین سئوالات رابکینم.راستش به خط پایان بازی امروزمان برسیم!   

وکیل توماس:آخرین سئوالی که من دارم درمورد تعداد نفراتی است که شما گفتید درآن روزدراطاق گازجادادند.درصفحه۲۷۰است. درجمله ای است که دردفعات متعددآمده، با این آغازمی شود.

رئیس دادگاه:من نگاه می کنم، می بینم که یک تمایزی است وبه همین خاطراجازه می دهم که این مطلب رابخوانند .

وکیل توماس:ببینید علی اینگونه نوشته شده است.گفتید:این اطاق خیلی سقف کوتاهی داشت.- همین امرزهم گفتید- تقریبا صد(۱۰۰)تا یک صد وپنجاه(۱۵۰) نفر،باهم به درون این اطاق بردند ودرب ها برویمان بستند.من اینجا نمی بینم که شما اینجا گفته باشید که دربند صد(۱۰۰)، تاصدوپنجاه(۱۵۰) نفربوده باشید.عده ای می آمدند ونمی آمدند ومریض بودند.هیچ کدام اینهاراصد(۱۰۰)تا صدوپنجاه (۱۵۰) رااینجا نگفتید.من فقط یک سئوال دارم ودیگرهیچ چیز،آیااین هم یک اشتباه درترجمه است یا قبلا توضیح خودتان را داده بودید؟  

علی:من توضیح خودم را دادم وتوضیح بیشتری هم ندارم که بدهم!

وکیل توماس: خیلی خوب ومن همین جا می ایستم.

رئیس دادگاه:خوب اگرسئوال دیگری نیست،فیلمبرداری را قطع بکنیم.

وکیل مدافع نوری: پنج دقیقه نوری می خواهد با وکلایش صحبت کند و بعد(نوری) اعلان می دارد؛ اگرخسته هستند،لازم نیست!

رئیس دادگاه:نه، نه ، نه . شما معلومه که پنج دقیقه می توانیدبا وکلایتان صحبت کنید .پنج دقیقه!

رئیس دادگاه، قاضی ساندر:پایان جلسه امروزرا اعلان می دارم . آقای بنت هسلبری هم سئوالی ندارند.دفعه دیگر که ما اینجا جمع می شویم سه شنبه هفته آینده خواهد بود. برای همه تعطیلات خوبی ارزو دارم . از آقای علی ذئالفقاری هم تشکرصورت گرفت !   

  بر پایه‌ی یادداشت‌های پیشینم با تاکید؛ برآنم:

دادخواهی بربنیاد حقیقت تعریف می گردد. تفاوت عظیمی است بین کسی که متهم است وکسی که می خواهدشهادت بدهد. شاکی وشاهد وشهادت اونباید برمبنای داوری سیاسی وایدئولوژیک بنا گردد. مهم این است که جنایت کشتارخونین وتاریخی تابستان۱۳۶۷ دراین دادگاه به رسمیت شناخته شود وبه جهانیان اعلام گردد که کلیت نظام جمهوری اسلامی برپایه فتوای امام مرگ”خمینی”چنین جنایت دهشتناکی رادراین زندان ودیگرزندان های سراسرایران درآن تابستان خونین آفریدند وامروزهم با بی پروایی هرچه تمامتر،برپهنه جامعه ما حکومت می کنند و جنایت می افرینند!

دادخواهی همین است!هم صدا شدن بامادران،پدران،همسران و فرزندان همه‌ی ایرانیان خفته درخاوران‌های ایران، بدون گره زدن نامِ مبارزان با وام خواهی حقوق بشری اتحادیه‌ی اروپا که نماینده‌اش در جریان مضحکه‌ی نشست قاضی مرگ “ابراهیم رئیسی” برتخت قوه‌ی اجرایی کشورمان ایران،مهمان این جانی و حاکمیت جنایتکار بوده‌اند .

باری کارما ازامروز(دهم اوت۲۰۲۱)با دادگاه و محاکمه حمید نوری دراستکهلم تازه آغازشده است، پژواک صدای دادخواهی همه‌ی مردمان رنج کشیده و داغدار، به وسعت ایران باشیم!

سی‌و‌سومین جلسه بعدی دادگاه حمید نوری ،روز سه‌شنبه ۲۶ اکتبر / ۴ آبان برگزار می‌شود. بناست در این جلسه رضا فلاحی از انگلیس در محضر دادگاه شهادت خود را ارائه کند. زمان شروع دادگاه ساعت ۹ صبح به وقت محلی است.

لینک یادداشت های دادگاه حمید نوری دراستکهلم

https://drive.google.com/drive/folders/1l_-DDPT0OmT6arD5agxkUrtLQkrNET6r?usp=sharing

https://akhbar-rooz.com/?p=136607 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x