جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

فوریت تاریخی برای اندیشیدن درباره کمونیسم با مارکس – گفتگوی اومانیته با لوسین سو، ترجمه: باقر جهانبانی

جرأت کنیم و کلمه انقلاب را به کار ببریم، خیلی به آن نیاز داریم. کثرت نظرات در مورد مارکس ثمربخش است، ولی کثرت مارکس ویرانگر می باشد. درک بیشتر و گوناگون درباره مارکس، کاملا فوریت دارد. پس از جنگ جهانی دوم زمانی که ...
لوسین سو فیلسوف و عضو حزب کمونیست فرانسه بود

لوسین سو (Lucien Sève ۲۰۲۰-۱۹۲۶)، فیلسوف و کمونیست و فعال سیاسی فرانسوی، روز دوشنبه ۲۴ مارس در سن ۹۳سالگی بر اثر ابتلا به ویروس کرونا درگذشت. او بیش از نیم قرن یکی از اعضای فعال حزب کمونیست فرانسه بود.‌ بعد از مرگ او روزنامه فرانسوی اومانیته نوشت: «لوسین سو، فیلسوف بزرگ مارکسیست بر اثر ابتلا به کرونا درگذشت. او یک شخصیت آموزنده برای مبارزان کمونیست بود و در طول زندگی طولانی و پربار خود میراثی ارزشمند برای نسل‌های آینده بر جای گذاشت که قدرشان را خواهیم دانست». لوسین سو همکاری نزدیک با این روزنامه ی چپ داشت. گفتگوی اومانیته با لوسین سو را می خوانید:

«اندیشیدن به دنیای نوین»، روزنامه اومانیته را به انتشار مجموعه مقالاتی در این مورد ترغیب نمود. از زمانی که شما با فلسفه آشنا شدید، هدف شما نیز همین است؟ نو اندیشی، تجدید، جسارت در بیان، انقلاب؟

لوسین سو: بله، جرأت کنیم و کلمه انقلاب را به کار ببریم، خیلی به آن نیاز داریم، اما اندیشیدن به چیزهای نوین نیز بسیار مورد نیاز است. پس از جنگ جهانی دوم زمانی که شروع به تفکر کردم، اندیشه های فراوانی در مورد لزوم کمونیست وجود داشت که مرا تحت تاثیر قرار داد. مارکس، لنین، روزا لوکزامبورگ، گرامشی، ژورس، لوکاچ، مائو… بلند پروازانه ترین کنش های سیاسی با عالی ترین بازتاب روبرو می شد. اما در واقع هدف کمونیستی در آن زمان، در ذهن مردم ناپخته بود. در حالی که امروز با شدت بیشتری در دستور کار قرار گرفته است، اندیشه بزرگ به روز شده کمونیسم را در کجا می توان یافت؟ …. ما به دنبال آن هستیم ، اما بدون آن آیا می توان جهان را تغییر داد؟ این دغدغه اصلی من است، و این همان چیزی است که امروز در سه جلد کتاب « تفکر با مارکس» دوباره به دنبال آن هستم – مشغول نگارش طولانی جلد ٣ درباره فلسفه هستم – که بخش آخر آن به کمونیسم می پردازد.

این وظیفه تا چه اندازه بر عهده همه است ؟ آیا برای اندیشیدن باید واقعا فیلسوف بود؟

لوسین سو: اگر واقعاً هدف ما کمونیسم است، بله واقعاً «همه، تک تک افراد» می بایست به آن فکر کنیم… نیازی به فیلسوف بودن نیست، حتی باید بگویم، بویژه نیاز به فیلسوفی نیست که هدفش به تفسیر جهان و نه دگرگون کردن آن محدود میشود. در عین حال، به سادگی اندیشیدن را میتوان یاد گرفت. شما می توانید یاد بگیرید که فکر کنید. گرامشی چنین می نویسد: «هر انسان یک فیلسوف است»، بله قطعا اینطور است . اما در واقع، مطمئناً نه تا زمانی که کاربرد مفاهیم علمی و مقولات فلسفی بسیار پر اهمیت را فرا نگرفته است – برای مثال سوسیالیسم و کمونیسم، اصلاً ایده های مشابه نیستند. واندیشیدن به لحاظ نظری را با هیچ کس بهتر از مارکس نمی توان آموخت… از این رو من در تترالوژی(٣ جلد کتاب) دائماً به دانش گسترده ای که کاملا قابل دسترسی برای همگان باشد می اندیشم.

حرف از «آموختن» با مارکس است. البته ما اکنون از «بازگشت» مارکس صحبت می کنیم، اگرچه این بازگشت زیاد همگن نیست. آیا به تعداد خوانش های ممکن از مارکس، مارکس وجود خواهد داشت؟

لوسین سو: سوال جدی است. من معتقدم که متأسفانه ما به طرز چشمگیری فاقد یک اندیشه جامع به روز شده از کمونیسم هستیم، و با این حال کارهای تئوریک زیادی در مورد مارکس انجام می شود. اما در بیشتر موارد بدون انسجام کلی و غیر قابل استفاده واقعی است، زیرا در جهت های متفاوتی حرکت می کند. خوشبختانه، موضوع اصلی از خود بیگانگی دوباره ظاهرشده است. اما بسته به این که آن را چگونه تحلیل کنیم به نتایج مختلفی می رسیم. آیا از خود بیگانگی مانند آنچه مارکس جوان در دست نوشته های ١٨۴۴ به آن فکر می کرد، عمل می کند، یعنی به عنوان بلای سنگینی که بر کار مزدی( کار در سیستم سرمایه داری) تحمیل می شود یا آنچنان که در کتاب کاپیتال آمده، دگردیسی نیرو های عظیم اجتماعی به نیروهای ویرانگر است که ناشی از عدم تصاحب فرآیند کار توسط همه می باشد یعنی آن چیزی که کمونیسم را در دستور کار قرار می دهد…کثرت نظرات در مورد مارکس ثمربخش است، ولی کثرت مارکس ویرانگرمی باشد. درک بیشتر و گوناگون درباره مارکس، کاملا فوریت دارد. متاسفانه چه می توان گفت در مورد آسیب هائی که برخی رقبای مارکسیست انحصارگرا وارد می کنند؟

در این راستا، مکتبی از تفکر تاریخی وجود دارد که مارکس و جانشینان او در جنبش کارگری را چون متفکران بزرگ سیاسی قبل از آنها، تخیل گرا (اوتوپیست) می دانند، با این حال شما تخیل گرائی مارکس را رد می کنید.

لوسین سو: این دقیقاً مثال خوبی از واگرایی ای است که وجودش لازم نیست. زیرا سه نکته قانع کننده در این مورد وجود دارد که موضوع را حل می کند. نخست، غنای آشکار اندیشه تخیل گرایان بزرگ؛ سنت سیمون، فوریه، اوون، حتی در ابتدا، پرودون، مارکس از آنها چیزهای را می آموزد که تا آخر با او باقی می ماند، و ممکن است همچنان ما را به فکر کردن درباره خودمان وادارد. سپس، محدودیت بسیار جدی افکار تخیل گرا، یعنی ناتوانی آنها در حل مسئله تعیین کننده «چه باید کرد؟ »… که موجب امید بستن ساده لوحانه به کمک یک ثروتمند بشردوست ، حتی دولت بورژوازی می شود… همان طور که ژان ژاک گوبلو به وضوح نشان داده است، مارکس منتقد سر سخت این رویکرد تخیل گراست(١). و ثالثا – از همه مهمتر – روشی است که مارکس به آن می اندیشد و ما را به فکر کردن در مورد آینده دعوت می کند: نقطه مقابل آرزوهای پارسا و پرهیز کارانه، با شروع ازحرکت واقعی. زیرا، در دیدگاه ماتریالیستی تاریخی سرمایه، تضادهای هر شکل‌بندی اجتماعی نیز تمایل به ایجاد پیش‌فرض‌هایی برای تعالی خود دارند. حتی امروز، از میان بدترین ضایعات سرمایه‌داری، مسئله کمونیسم در میانه قدرت بی‌سابقه سرمایه مطرح می شود، توسعه چندوجهی فردیت‌ها، جهانی‌شدن زندگی اجتماعی… مارکس، در گروندریسه(دست نوشته های اقتصادی) چنین می‌نویسد : اگر شرایط مادی یک جامعه بی‌طبقه در جامعه امروزی به شکلی پوشیده شکل نگیرند، هرتلاشی برای پایان دادن به آن «تنها دن کیشوتیسم خواهد بود». می خواهیم بدانیم آینده چه خواهد بود؟ بیائید به دقت به آنچه در حال اتفاق افتادن است نگاه کنیم. به این دلیل تخیل گرا دانستن مارکس بدتر از یک سوء تفاهم است: یک اشتباه سیاسی واقعی است.

ولی آیا این ایده پیش‌فرض‌های عینی، از اعتقاد به جبر تاریخی ناشی نمی‌شود که به مارکسیست‌ها و خود مارکس در مورد آن فراوان انتقاد شده است. اعتقاد به اینکه سرمایه‌داری ناگزیر گورکنان خود را تولید می‌کند، امری که قرن بیستم آن را بسیار تضعیف کرده است؟

لوسین سو: مطمئناً می‌توان آن را به معنایی ساده‌ جبرگرایانه در نظر گرفت که به طور مرتب توسط واقعیت‌ها انکار می‌شود… اما این امر الزامی نیست، اساسا دیدگاه مارکس اصلاً اینچنین نبود. پیش فرض های عینی آینده، یک سلسله احتمال هستند، اما احتمالاتی که به خودی خود به واقعیت تبدیل نمی شوند. به همین دلیل بسیار مهم است که آنها را به خوبی درک کنیم و کمک کنیم تا پیشرفت نمایند، اما با این وجود آنها از اهمیت زیادی برخوردارند، زیرا بدون آنها آینده ای که ما در آن رویاهایمان را می بینیم واقعاً برای همیشه یک رویا باقی می ماند. برای مثال، آیا در واقعیت کنونی، پیش‌فرض‌های عمده اقتصادی، فناوری، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی… برای رهایی کامل زنان وجود دارد؟ بله، و به گونه های مختلف ، چیزی که این رهائی را نه آسان و نه نابود می کند، بلکه برگ برنده ایست برای تحمیل این رهائی.

و چه چیزی شما را به این باور می رساند که این رهایی و این جهان آینده توسط خود سرمایه داری قابل تحقق نیست؟ آیا سرمایه داری از یک قرن و نیم پیش تا کنون و با وجود درندگی و هولناکی اش، توانایی های سازگاری، انعطاف پذیری در برابر همه مخاطراتی که برایش پیش بینی شده بود را نشان نداده است؟

لوسین سو: در واقع، برای من مهم است که ورود به مرحله نهائی سرمایه داری را بررسی کرده و شدت آن را اندازه گیری کنم، به همین دلیل است که به روز کردن هدف کمونیسم از اهمیت بالایی برخوردار است. مگر این که از این مرحله کاملا دور باشیم. من ایرادات را در ذهن دارم: دست کم گرفتن پویایی سرمایه داری که هنوز ادامه دارد، یا حتی مارکسیست ها وقت خود را صرف اعلام این موضوع کرده اند (مرگ سرمایه داری) بدون اینکه هرگز اتفاقی بیفتد…در خاطره گل رُز نیز هرگز ندیده ایم که باغبان بمیرد (یک ضرب المثل : یک گل رُز آنقدر طولانی زندگی نمی کند که مرگ باغبان را ببیند. م) ، اما لاجرم آن روز خواهد رسید…اگر بخواهم به این سؤال مهم در دو جمله پاسخ دهم، می‌توانم بگویم که دو دسته دلیل قابل ملاحظه برای این تفکر وجود دارد که پایان سرمایه داری در راه است. ابتدا، به صورتی آشکار غلبه بر بحران‌ها بسیار دشوار و دشوارتر می‌شود: بحران بدهی ها، بحران کارآیی سیستم، بحران محیط زیست (اکولوژی)، بحران انسان‌شناختی، و بی شک بالاتر از همه بحران جهت گیری تاریخی. و در عین حال، شاهد افزایش پیش‌فرض‌های نظم اجتماعی و سیاره‌ای در همکاری های مشترک و مدیریت هماهنگ نیروهای اجتماعی هستیم، که بی شک دیگر نمی‌تواند در زیر فشار و منگنه مالکیت خصوصی و مدیریت کاست باقی بماند. این دوره گذار نه کوتاه ونه ساده خواهد بود، اما در کنار احتمال وقوع فجایع غیرقابل توصیف، کورسوئی را به وضوح مشاهده می کنیم…

دقیقاً، بخش کاملی از تحقیقات شما بر نظریه شخصیت، روابط بین افراد و تحول آن متمرکز شده است. آیا فکر می کنید که سرمایه داری فرد را کاملاً تابع قانون پول کرده است ؟ یا برعکس فرد ازهم اکنون نیز برای کمونیسم آماده است؟

لوسین سو: مارکسیسم سنتی، در مارکس فقط یک نظریه پرداز اجتماعی می بیند. من بیش از نیم قرن برای اصلاح این خطای فاحش تلاش کرده ام. مارکس اساسا متفکر دیالکتیک بین همبودی (اجتماعی بودن) و فردیت انسان ها و در نتیجه شرایط تاریخی رهایی کامل آنها است. امری که همان مفهوم اساسی کمونیسم مارکسی است. با این حال، در این خصوص ، شدیدا در تضاد بین دو گرایش هستیم. سرمایه‌داری برای بیرون آمدن از بحران‌هایش، تا حد سرسام آوری، فرد گرائی کالائی – رقابتی را به صورتی افسار گسیخته بکار گرفته است و در عین حال فردیت انسانها را در تحمیل توده ای همشکل قربانی می کند، به طوری که نوع بشر به همان اندازه کره زمین از سوی سرمایه داری مورد تجاوز قرار می گیرد. به همین دلیل من تلاش می‌کنم که مسئله انسان‌شناختی به همان اندازه که هدف بوم‌ شناختی (اکولوژی) جدی گرفته شود. ما به طور متناقضی در حال تجربه گسترش چشمگیر و چندوجهی فردیت خودمختار هستیم، از دسترسی بی سابقه به دانش و فرهنگ گرفته تا تقاضای سرسختانه برای حقوق برابر و خواست استقلال از قدرت هائی که با کوچترین شکوفایی ابتکارات برای به دست گرفتن کنترل سرنوشت جامعه بیگانه اند. از این منظر، به این دلیل که مسائل به شدت در تضاد با یکدیگر هستند، من فکر می کنم که پاسخ به سوال اینکه ما در حال ظهور آشکار یک پیش فرض اساسی کمونیسم هستیم، بی شک آری است.

در نهایت، آیا فرد کمونیست یک فرد کاملاً رهایی یافته خواهد بود؟

لوسین سو: بله البته تا آنجا که سطح توسعه تاریخی به دست آمده اجازه می دهد، اما قبل از هر چیز یک فرد کاملاً توسعه یافته، یک تولید کننده کار آمد، یک شهروند شایسته، یک فرد مبتکر، مستقل و هماهنگ است. کنشگر جامعه ای که در آن، همانطور که در مانیفست کمونیست آمده ، «تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادنه همگان است».

امروز می باید چه رابطه ای بین این رهایی مطلوب فردیت ها و فعالیت سیاسی عینی برقرار کنیم؟

لوسین سو: اگر معتقد باشیم که اکنون کمونیسم در دستور کار است – اکنونی در مقیاس قرن – و اینکه روند رشد فردیت‌ها هرچند پس رانده شده اما غیرقابل توقف است، امری که مهم‌ ترین پیش‌فرض کمونیسم می باشد، آن‌گاه بدیهی است که باید نتیجه گیری های سیاسی انقلابی ای در این رابطه بگیریم. و در یک جمله، اکنون زمان آن است که شعارمارکس را بیش از پیش جدی بگیریم: «رهایی کارگران، کار خود کارگران خواهد بود». آیا می‌خواهیم بدانیم چه چیزی باید در ایده‌ها و عملکردهایمان تغییر کند ؟ باید روش سیاست ورزی مسلطی که پیشنهاد می کند که برای کارگران رهائی از قیمومیت را به ارمغان آورد دوباره مرور کنیم. همه این‌ها به کمونیسم پشت می‌کنند، روش های سیاسی که بزودی کسی آنها را نمی پذیرد…چرا آرمان کمونیستی، در بر دارنده اصولی با فوریت تاریخی فاحش، برای دهه‌ها اینقدر کم بسیج گر شده است؟ این سوالی است که باید مورد توجه قرار گیرد. من یک فرضیه را مطرح می کنم: چون ما تا به حال به شیوه ای واقعاً کمونیستی رفتار نکرده ایم، یعنی با تکیه همه چیز بر ابتکار عمل مسئولانه کنشگران اجتماعی نقش سازمان دهی را به کمک رسانی به آنها کاهش داده ایم. سی سال پیش، در جلسه ای که در آن زمان کمیته مرکزی حزب کمونیست نامیده می شد، مسئله «بازسازی کمونیستی»، چیزی که به نظر من خواستی اساسی بود را مطرح کردم ، آن زمان فکر می کردم که: «ما در نزدیکی چشمه از تشنگی می میریم. …». هنوزهم همینطور فکر می کنم.

١- ژان ژاک گوبلو،فیلسوف و متخصص تاریخ ادبی و فکری قرن بیستم.

Lucien SEVE لوسین سو، فیلسوف

منبع: لوموند دیپلوماتیک

https://akhbar-rooz.com/?p=136610 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حمید قربانی
حمید قربانی
2 سال قبل

من این روز ها بیش از پیش به کمونیسم حرکت طبقه کارگر برای لغو – واژگونی – نظام اجتماعی موجود است، فکر می کنم. که اگر این طور است، بنا براین، حزب کمونیست بعنوان وسیله ای نمی تواند جز اینکه بطور اساسی حزب کارگران آگاه باشد، جیزی دیگری، یعنی، سکان آن بجز در دست کارگران آگاه نمی تواند در دست برخاستگان از طبقات دیگر باشد.
اما، از طرف دیگر، کارل مارکس بویژه بعد از شکست خونبار کمون پاریس دچار یک دگرگونی عمیق در شیوه برخورد نسبت به دولت کنونی – دولت بورژوایی – دستگاه زور سازمان یافته طبقه حاکم بر علیه و برای سرکوب طبقه محکوم – میشود. تا جائی که خواهان تغییر در مانیفست حزب کمونیستمی شود. مسئله مهم برای کارل مارکس، این است که آیا می توان، قدرت سیاسی – دولت – را در دست گرفت و پرولتاریا در رأس آن نشیند و از آن برای رسیدن به اهداف و مقاصد خویش استفاده کند؟ یعنی، آیا نمی شود از جنگ طبقاتی همه جانبه که باعث خون ریزیهای زیادی میشود صرف نظر کرد؟ یعنی قدرت سلاح را طرح نکرد؟ یا اینکه واقعا انقلاب قهری کمونیستی لازم و ضروری است؟ به درک من، از کارل مارکس، کارل قبل ۱۸۴۸، باحتمال زیاد جواب مثبت است که می توان قدرت سیاسی را در یک پروسه مبارزه طبقاتی و جنگ و گریز، قدرت سیاسی را به چنگ آورد. بعد از شکست انقلابات سال ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰ و مخصوصا در آلمان، این مسئله برای کارل زیر سئوال بزرگی قرار می گیرد و اما آخرین تیر به این برداشت، شکست خونین کمون پاریس و کشتار ۲۰ تا ۳۰ هزار اسیر از بچه و زن، زحمی و بیمار از کموناردها، در ۸ روز خونین در پای دیوار قبرستان پرلاشز پاریس است که اولا وحشیگری بی نهایت سگان و گرگان هار طبقه سرمایه دار را برای کارل روشن از هر واقعه دیگری می کند و دوما تمام توهمات راجع به نوعی گذار مسالمت آمیز و یا کمتر قهرآمیز را از کارل مارکس و به نوشته ی لنین – جزوه آموزش مارکسیسم در باره دولت که مبنای کتاب های او به نام های دولت و انقلاب و انقلاب و کائوتسکی مرتد،است، از جمع بندی از جنگ داخلی در فرانسه – کمون، او را بدین قانع می کند که طبقه کارگر نمی تواند، سکان دولت را فقط در دست گیرد، بلکه باید دستگاه قدیم را خُرد نماید، داغون کند، درهم کوبد و درهم شکند. این کارل مارکس را واقعا و حقیقتا به ایام جوانی اش، که نوشته اش در نقد پرودون را با عبارت زیر به پایان می رساند، یعنی ضرورت بکار گیری قهر از طرف طبقه کارگر – جنگ طبقاتی – انقلاب قهری کمونیستی بر می گرداند:
” از میان تمام ابزار تولید، خود طبقات بزرگترین نیروی تولید را تشکیل می دهند. تشکیل عناصر انقلابی به عنوان یک طبقه، پیش شرط موجودیت کلیه نیروهای تولیدی ای است که اصلا توانسته اند در دامن جامعه کهنه نضج یابند.
آیا این به معنی آن است که بعد از سرنگونی جامعه کهنه، جامعه طبقاتی جدیدی به وجود می آید که به قهر سیاسی جدیدی منتهی خواهد شد؟ نه.
شرط رهایی طبقه کارگر، از میان بردن هر نوع طبقه است. این همان طور که شرط رهایی رسته سوم یعنی نظام بورژوایی از میان بردن همه رسته ها(۱) و (همه نظام ها) (۲) یود.
طبقه کارگر در سیر تکاملی خود، سازمانی را جانشین جامعه کهنه بورژوایی خواهد ساخت که فاقد طبقات و اختلافات آن ها است و دیگر در واقع قهر سیاسی ای وجود نخواهد داشت، زیرا درست همین قهر است که مظهر رسمی اختلافات طبقاتی در درون جامعه بورژوائی است.
در این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی، مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر است مبارزه ای است که عالی ترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است.
در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که براساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است، به تضاد بی رحمانه ای که نتیجه غائی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟
نباید گفته شود که جنبش اجتماعی در برگیرنده جنبش سیاسی نیست. هیچ جنبش سیاسی ای وجود نداشته است که در عین حال یک جنبش اجتماعی نیز نبوده باشد.
در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفورم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:
« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. »(ژرژ ساند ) (۱) ص ۱۸۱ تا ۱۸۲
کارل مارکس در سال ۱۸۷۵ اساسا به انقلاب قهری و بویژه دیکتاتوری پرولتاریا باور مند میشود.
کارل و انگلس یک مقدمه در بر مانیفست کمونیست در سال ۱۹۷۲ می نویسند که در آن اعلام می کنند :
بویژه آنکه کمون ثابت کرد که “طبقه کارگر نمیتواند بطور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده را تصرف نماید و آنرا برای مقاصد خویش بکار اندازد.” (رجوع کنید به “جنگ داخلی در فرانسه؛ پیام شورای کل جمعیت بین المللی کارگران، چاپ آلمانی، صفحه ۱۹، که در آنجا این فکر بطور کامل تری شرح و بسط داده شده است.)*
مقدمه بر دومین چاپ آلمانی – کارل مارکس- فردریک انگلس- ۱۸۷۲- لندن
کارل در نقدی بر برنامه گوتاء سال ۱۸۷۵ چنین می نویسد :
– « اما این کمبودها در فاز نخست جامعۀ کمونیستى، هنگامى که این جامعه تازه پس از دردهاى طولانى زایمان از شکم جامعۀ سرمایه دارى سر برآورده، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمى تواند بالاتر از ساختار اقتصادى جامعه و تکامل فرهنگى اى که مشروط به آن ساختار است، باشد.
در فاز بالاتر جامعۀ کمونیستى، پس از ناپدید شدن تبعیت برده ساز فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد بین کار ذهنى و کار بدنى، پس از تبدیل شدن کار از صرفا وسیله اى براى زندگى به نیاز اصلى زندگى، پس از افزایش نیروهاى مولد همراه با تکامل همه جانبۀ فرد و فوران همۀ چشمه هاى ثروت تعاونى، آرى تنها در آن زمان مى توان از افق تنگ حق بورژوایى در تمامیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هرکس برحسب توانائى اش و به هرکس برحسب نیازهایش!

بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.
اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.»، ترجمۀ سهراب شباهنگ.
« بدون انقلاب قهرى، تعویض دولت بورژوایى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت دیگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه “زوال” از راه دیگرى امکان پذیر نیست.»، لنین- دولت و انقلاب.
بنا براین، افراد و جریانات و احزابی می توانند مدعی کمونیست باشند که علاوه بر این که اساسا نیرویشان از کارگران آگاه باشند و در مورد احزاب و جریانات کادرهای اساسی بدنه و رهبری از طبقه کارگر برخاسته باشند، دارای این مشخصات باشند:
۱- حزب پرولتاریای کمونیست – حزب کارگران آگاه که در شرایط کنونی و در بیشترجوامع نمی تواند مخفی و حتی مسلح نباشد. ۲- انقلاب قهری ، ۳- دیکتاتوری پرولتاریا را پذیرفته و واقعا در جهت عملی کردن شان قدم برداشته، شعارش را بدهند و طبقه کارگر را برای انجام این امور آگاه، بسیج و آماده نمایند!

کیا
کیا
2 سال قبل
پاسخ به  حمید قربانی

برای آماده کردن طبقه کارگر برای انقلاب ناب کارگری به امکانات زیر احتیاج است
۱.طبقه کارگر در تعداد حداقلی قوی را داشته باشد
۲.یک حز ب مارکسیستی قوی و همه گیر داشته باشد
حال در جامعه بازرگانی ایران و با این خفقان و چنددستگی های مدعی های طبقه کارگر ، به دنبال رفتن یک چنین شرایطی ،یعنی قبول حاکمیت فعلی برای زمانی نا محدود!
چگونه است به جبهه ضد دیکتاتوری پرداخت و شرایطی را بوجود آورد که طبقی کارگر شانس رشد و سازمانده ای بیابد و شرایط و آماده سازی طبقه کارگر را مقطعی و با حوصله به بیش برد!

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x