اگر تعارفات معمول را درباره مرگ بکتاش کنار بگذاریم باید گفت، در مقابل یک نظام عقلی شیطانی که برای بقای خودش نه قدرت تصحیحگری را به کار میگیرد بلکه طرح و برنامه برای حذف هرگونه غیر از خود دارد، و دست بر قضا برای این بقاء «فکر» میکند، باید به شکل سیاسی و با یک جهانبینی سالم اندیشید. چنانکه بکتاش خود، بهطور گویا بر زبان آشکار میکند
هانا آرنت زمانی گفته بود که اگر آیشمن فکر میکرد، دست به کشتار صنعتی و سیستماتیک نمیزد (نقل به مضمون) اما آیا فکر کردن مانع از انتشار شرارت است؟ گفتوگو ندارد که آنچه مدنظر آرنت از تفکر است، والاترین وجه در سلسله مراتب حیات انسانی است. با این حال با اندکی تردید میتوان در گزاره آرنت درنگ کرد. شرارت یا اعمال شیطانی نمیتواند عاری از نوعی طرح و برنامه و به معنای دقیق کلمه یافتن برنامه عمل برای دستیبابی به هدفی مشخص برای بقاء باشد.
مرگ بکتاش آبتین، یکی دیگر از نمونههای فهرست بلند بالایی است که بهطور نظامند در جمهوری اسلامی، نه مرگی حقوقی و طبیعی که مرگی سیاسی است. بیشمار نمونههای فراوان از روشنفکران و فعالان سیاسی و دانشجویی در دست موجود است که مرگ آنها مرگی سیاسی است نه در نتیجه بیتوجهی مسئولان یا روند کند بوروکراتیک انتقال زندانی سیاسی بیمار برای درمان.
میتوان از اکبر محمدی، هدی صابر تا پیش از بکتاش، عادل کیانپور نام برد. این فهرستی است پرو پیمان.
مرگ بکتاش، مرگی حقوقی یا طبیعی نیست، بلکه برعکس مرگی سیاسی است که پشت این نوع مرگ، طرح و برنامهریزی نظامند بوده است برای سالها طولانی.
هر سیستم حکومتی برای بقای خود از حداقل مخرج مشترک عقل سلیم برخوردار است، بدین صورت که عموما نوعی سازوکار خود-تصحیحگری در خود دارد. اگر بخشی از سیستم دچار کندی اداری است یا مسئولی اشتباه میکند، سیستم واکنش نشان میدهد برای تصحیح خود و برای بقای خود.
حال این سوال وجود دارد که چرا در جمهوری اسلامی طی دههها، موارد بیشمار نظیر مرگ بکتاش وجود دارد اما نه تصحیحگری در آن است و نه برکناری مسئولی. اگر هم مسئولی برکنار شود، سازوکارهمان شکل قبلی دارد؛ بهعبارتی نوعی کشتار مرتب و منظم.
پاسخ آن روشن است اولا مردم، رمه هستند که بدون دخالت و مشارکت آنها باید حکومتداری کرد، دوم اینکه شاعر و نویسنده و روشنفکر و فعال سیاسی و مدنی، به تعبیری سقراطی، خرمگس هستند. آنها مزاحماند و حشره که باید به ترتیبی به عدم فرستاده شوند. این ترتیب، گاه به شکل قتلهای زنجیرهای بود، گاه شکل پرونده حقوقی یا صحنهپردازی تصادفی و طبیعی.
شباهت دو نظام پهلوی و جمهوری اسلامی لزومی به بیان ندارد: در نظام پهلویها میرزاده عشقی ترور میشود، فرخی یزدی لباش دوخته میشود، تقی ارانی به بیماری عامدانه در زندان میمیرد، خسرو گلسرخی شاعر طبق قانون اعدام میشود. در جمهوری اسلامی با شدت و حدتی باورنکردنی، محمدجعفر پوینده نویسنده ومترجم، محمد مختاری شاعر خفه میشوند. مجید شریف اندیشمند سکته داده میشود، و قسعلیهذا.
بکتاش آبتین در ویدوئویی عقیده خود را آشکارا بیان میکند: او میگوید ما شاعر و فیلمساز هنرمند خوب زیاد داریم، اما مبارز و پای کار نداریم که تمام قد از آزادی و عدالت دفاع کند، و در مقابل ستمگری بایستد. او مشکل معاصر ایران را این گونه میبیند.
گقتوگو ندارد که این دیدگاه، سیاسی است نه در معنای محدود فعال حزبی. سیاسی یعنی منتقد وضع موجود، علیه قدرت حاکم، خاصه که همه ویژگیهای فاشیسم، تمامیتخواهی و ستمگری را دارا باشد.
اگر تعارفات معمول را درباره مرگ بکتاش کنار بگذاریم باید گفت، در مقابل یک نظام عقلی شیطانی که برای بقای خودش نه قدرت تصحیحگری را به کار میگیرد بلکه طرح و برنامه برای حذف هرگونه غیر از خود دارد، و دست بر قضا برای این بقاء «فکر» میکند، باید به شکل سیاسی و با یک جهانبینی سالم اندیشید. چنانکه بکتاش خود، بهطور گویا بر زبان آشکار میکند.
این جهانبینی سالم، قدرت سالبه در خود دارد در مقابل وضعیت موجود، قدرتی که مدافع و مروج عدالت، آزادی وبرابری و پاسدداشت “تفاوت” است. به گذشته ارتجاعی بازنمیگردد. اگر هم نگاهی به گذشته دارد برای آزاد کردن قدرت رهاییبخشی است که زیر زمان، تلمبار و مدفون شده است. جهانبینی که منتقد سرسخت فقه مردسالار و سلسلسه خانوادگی و نژادپرستی است.
تا زمانیکه بفکر شخصی وگروهی ،برای افزایش حقوقی که حاکمیت اجرا نخواهد کرد و یا خواست های مادی ای که حکومت غارتگر دل به انجامش را ندارد به خیابان بیاییم و خود را در معرض خطر قرار دهیم حکومت متشکل جنایگران به سادکی میتواند از میان ما قربانی بگیرد و با بیشرمی غیر قابل تصور به حاکمیت ننگینش ادامه دهد.
مبارزه را جمعی و اجتماعی کنیم و جهت آنرا به آزادی زندانیان سیاسی، انحلال مجلس غیر قانونی و دولت اقلیتی محض بگشانیم ،هزینه مبارزه فرق چندانی ندارد.