این روز ها ذهنم دیگر یاری نمی کند
کلمات در دهانم پس و پیش می شوند
تنها می دانم تو وامدار شعر های ناگفته ای
وامدار کارگران هفت تپه و مس سر چشمه ای
ما هنوز به کفایت چند شعر ناب را از دهان تو نشنیده ایم
و حالا تو چمدانت را برداشته ای
و بر تخت بیمارستان نشسته ای
و می گویی: ما رفتیم دل شما را هم شکستیم همین