سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

نامه خسرو صادقی بروجنی به مناسبت درگذشت بکتاش آبتین

مرگ بکتاش آبتین، جشن دلالان و دلقکان

بسیار گل که از کف من برده است باد

اما من غمین گل های یاد کس را پر پر نمیکنم

من مرگ هیچ عزیزی را باور نمیکنم

هر بار رفیقی، دوستی یا عزیزی ما را ترک می‌کند بی اختیار صدای گرم و گیرای سیاووس کسرایی در سرم طنین انداز می‌شود. شعر «باور» و سرگذشت نسلی که در کوره راه های زندگی، بی وصل و نامراد، بی آنکه نفس به رهایی برارند نفسشان را بریدند.

باور نمی‌کند دل من مرگ خویش را

نه، نه من این یقین را باور نمیکنم

تا همدم من است نفس های زندگی

من با خیال مرگ دمی سر نمی‌کنم

آخر چگونه گل، خس و خاشاک می‌شود

آخر چگونه این همه رویای نو نهال

نگشوده گل هنوز

ننشسته در بهار

می‌پژمرد به جان من و خاک میشود

در من چه وعده هاست

در من چه حجر هاست

در من چه دست ها به دعا مانده روز و شب

این ها چه می‌شود؟

آخر چگونه اینهمه عشاق بی شمار

آواره از دیار

یک روز بی صدا

در کوره راه ها همه خاموش می‌شوند؟

باور کنم که دخترکان سفید بخت

بی وصل و نامراد

بالای بام ها و کنار دریچه ها

چشم انتظار یار، سیه پوش می‌شوند؟

باور نمیکنم که عشق نهان میشود به گور

بی آنکه سر کشد گل عصیانی‌اش به خاک

باور کنم که دل روزی نمی تپد؟

نفرین بر این دروغ

دروغ هراسناک

بکتاش آبتین شاعر بود. در کشور من شاعران را می‌کشند چرا که جا پای خدا میگذارند و با واژگان خود زیبایی و حقیقت می‌آفرینند. همچنان که فرخی یزدی و خسرو گل سرخی را کشتند و همچنان که سعید سلطان پور را در رخت دامادی اش ربودند تا بزنند و بکشند چونکه سروده بود: «بر کشورم چه رفته است؟»

بکتاش آبتین فیلم سازی مستقل بود. در کشور من فیلم سازان مستقل را هم می‌کشند تا تصویر گر درد و رنج انسان نباشند. همچنان که کرامت الله دانشیان را به مسلخ بردند و سهراب شهید ثالث را در غربت دق دادند.

بکتاش آبتین عضو کانون نویسندگان ایران بود. در کشور من روشنفکران را می‌کشند، همچنان که مفتول بر گلوی پوینده و مختاری نهادند تا پوینده دیگر در خانه های کوچک اجاره ای اش «تاریخ و آگاهی طبقاتی» ترجمه نکند و مختاری «انسان در شعر معاصر» را مرتکب نشود، تا مجید شریف از «زن شورشی» نگوید، احمد میر اعلایی اوکتاویو پاز نسراید و احمد تفضلی دل به تاریخ و اساطیر نیاکانمان نبندد.

در کشور من بکتاش را می‌کشند تا دلالان و دلقکان آسوده تر نفس بکشند، دست در دست هم، نرد عشق ببازند و کالای بنجلشان را بی هراس از تیغ تیز گزمکان به حراج بگذارند؛ کالای بنجلی که نه از انسانیت نشانی دارد و نه از رهایی.

در کشور من بکتاش را می‌کشند چون ویدیو از بمب اتم مخرب تر است و دهانت را می‌بویند تا مبادا در حال سرمستی به عشق و زیبایی گفته باشی دوستت میدارم. «دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت میدارم».

اما

تا دوست داری ام

تا دوست دارمت

تا اشک ما به گونه ی هم میچکد به مهر

تا هست در زمان یکی جان دوست دار

کی مرگ می‌تواند نام مرا بروبد از یاد روزگار؟

خسرو صادقی بروجنی/ ۲۰ دی‌ماه ۱۴۰۰/ زندان اوین

https://akhbar-rooz.com/?p=138074 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x