داستان نخست: یک گل نصرانی
سیصد گل سرخ یک گل نصرانی
ما را ز سر بریده می ترسانی
ما گر ز سر بریده می ترسیدیم
در کوچه عاشقان نمی رقصیدیم
در محفل عاشقان خوشا رقصیدن
دامن ز بساط عافیت برچیدن
در دست سر بریده ی خود بردن
در یک یک کوچه کوچه ها گردیدن
هرجا که نگاه می کنم خونین است
از خون پرنده ای گلی رنگین است
در ماتم گل پرنده میموید و گل
از داغ دل پرنده داغ آجین است
فانوس هزار شعله اما در باد
می سوزد و سرخوش است و چین واچین است
یعنی که به اشک و مویه خود گم نکنید
از عشق هر آنچه می رسد شیرین است.
در آتش و خون پرنده پر خواهد زد
بر بام بلند خانه پر خواهد زد
امشب که دوباره ماه بالا آمد
می آید و باز پشت در خواهد زد
یک ساقه ی سبز در دلم خواهد کاشت
مهتـــاب بر آن شبنم تـر خواهد زد
صد جنگل صبح در هوا می شکفد
خورشیــد به شاخه ها شرر خواهد زد
ترجیع بند یک گل نصرانی سروده سروش اصفهانی از شاعران آزادیخواه مشروطه است که در وصف باسکرویل و همرزمان او سروده است.
داستان دوم: باسکرویل
با سکرویل که بود
هُوارد کانْکْلین باسْکِرْویل در ۱۰ آوریل ۱۸۸۵ در ، ایالات متحدهٔ آمریکا بدنیا آمد.در سال ۱۹۰۷ از دانشگاه پرینستون فارغالتحصیل شد.
در پاییز سال ۱۹۰۷، برای تدریس تاریخ در مدرسهٔ مموریال آمریکا، که توسط کشیشهای هیئت پرسبی تری اداره میشد، راهی تبریز شد.
در این مدرسه، باسکرویل به دانشآموزانِ دختر و پسر درس می داد.
حضور باسکرویل در تبریز، مصادف بود با به توپ بستن مجلس توسط محمد علی شاه و سرکوب انقلاب در دیگر شهرها.
تبریز در این روزها ایستادگی می کرد و در محاصره قوای دولتی بود.
در این زمان باسکرویل با حسن شریف زاده از معلمین مدرسه حشر و نشر داشت و شریف زاده از رهبران با نفوذ نهضت در تبریز بود.
شریف زاده در سال ۱۹۰۸ به شهادت رسید. این حادثه تاثیری عمیق در باسکرویل داشت و او را تام و تمام به جبهه انقلاب کشاند و مامور تعلیمات نظامی به داوطلبان شد.
اما این پیوستن به صف انقلاب از چشم کنسول امریکا در تبریز مخفی نبود. پس از او خواسته شد از انقلاب فاصله بگیرد و باسکرویل نپذیرفت و به کنسول گفت :
«من نمیتوانم بیاعتنا زجر کشیدن این مردم را که برای حق خود میجنگند، تماشا کنم. من یک شهروند آمریکایی هستم و به آن افتخار میکنم، ولی من یک انسانم و نمیتوانم جلوی احساس همدردی خود را با مردم این شهر بگیرم.»
در همین زمان تبریز از نظر غذا و دارو در وضعیت بدی بود باید چاره ای اندیشیده می شد. فوج نجات به فرماندهی باسکرویل و داوطلبانی که بیشتر از دانش اموزان او بود تشکیل شد تا با شکستن خط محاصره غذا و دارو به تبریز بیاورند.
شکستن خط محاصره در انقلاب تبریز به نبرد شام غازان معروف است .این نبرد از شب ۲۹ فروردین با حمله فوج نجات به نیروهای صمدخان شجاع الدوله و قزاقان حاضر در صحنه آغاز شد و تا روز بعد ۳۰ فروردین ۱۲۸۸ ادامه یافت. باسکرویل در این روز به شهادت رسید در حالی که تنها ۹ روز از بیست و چهار سالگیش گذشته بود.
در مراسم تشییع او هزاران نفر از مردم تبریز و همرزمانش شرکت داشتند.
کسروی از این روز این گونه یاد می کند: «چون او میهمان بهشمار میرفت، هر کسی از شنیدن مرگش اندوهگین و پژمرده میشد. به این لحاظ بر آن شدند که جسد کشته را با تجلیل و شکوه بسیاری به خاک بسپارند. با آنکه گرسنگی همه را آزرده ساخته و در این روزها آگاهیهای مدهوشی از سرحد جلفا میرسید.در بند اینها نشده خواستند روان جوان آمریکایی را از خود خشنود سازند. سراسر راه را از شهر تا گورستان مجاهدین این سو و آن سو رده کشیده با تفنگهای وارونه ایستادند. شاگردان باسکرویل و دسته فدائیان او، ارمنیان، گرجیان، آمریکاییان و همه آزادی خواهان از بزرگ و کوچک با دسته گل به دست، پیرامون جنازه را گرفته روانه شدند.
چندی بعد، ستارخان تفنگ باسکرویل را که نام و تاریخ کشته شدنش روی آن حک شده و در پرچم ایران پیچیده شده بود، به انضمام عکسی از افراد فوج نجات، برای خانوادهاش فرستاد.
داستان سوم: عین القضات
نقل است چون عینالقضات همدانی را در مدرسه گردن میزنند برای عبرت مردم جنازه و سر بریده شده را به میدان شهر میآورند.
در این هنگام باباطاهر به میدان شهر میرسد و این صحنه را میبیند.
بابا طاهر مردم را کنار میزند و لحظهای مقابل شهید میایستد و سپس با پا به شانهی او میزند و میگوید: مردانخدا اینگونه نخسبند.
در حال عینالقضات از روی زمین بلند میشود و سر بریده شدهاش را بر میدارد و زیر بغلش میگیرد و میرود.
در ترجیع بند یک گل نصرانی وقتی سروش اصفهانی می گوید:
در دست سر بریدهی خود بردن
در یک یک کوچه کوچهها گردیدن
اشاره اش به همین داستان است.
عین القضات که بود؟
عینالقضات همدانی در ماوشان همدان در سال ۴۹۲ هجری در خانواده ای اهل فضل بدنیا آمد. در محضر پدر و عمر خیام و ابوعبدالله محمدبن حمویه جوینی تلمذ کرد و به منصب قضاوت در همدان رسید و در کلام و حکمت و تصوف و ادب به درجات عالی رسید. چهار سال تمام آثار غزالی را خواند و با افکار او آشنا شد اما پس از یک انقلاب روحی دست از مطالعه فلسفه و کلام کشید وبه تصوف روی آورد.
افول ستاره بخت عین القضات
عین القضات اندیش مندی بی پروا بود و این بی پروائیش بزودی او را با چالشی مرگبار رو برو می کرد.
حسن بیان و نفوذ کلام او باعث رغبت مردم به او شد و جز این عزیزالدین مستوفی اصفهانی وزیر سلطان سنجر به او ارادتی وافر داشت.
عین القضات به آشکار بی علاقه گی خود را به ترکمانان سلجوقی ابراز می داشت و این نیز از چشم حاسدان و دشمنان دور نبود. جایگاه علمی او نیز مورد حسادت حاسدان بود.
تا عزیزالدین اصفهانی بر مسند وزارت بود کار حاسدان و دشمنان بجایی نمی رسید اما وقتی اصفهانی وزیر به توطئه ابوالقاسم قوام الدین درگزینی دستگیر و کشته شد، سپر امنیتی عین القضات از بین رفت و زمان تصفیه حساب با او فرا رسید. در راس دشمنان او قوام الدین درگزینی بود که به وزارت رسیده بود.
بهانه در آن روز گار و در روزگاران بعد کفر و الحاد بود. پس در دیوان تفتیش نوشته های او مورد بررسی قرار گرفت و با قلوه کن کردن نوشته هایی از کتاب تمهیدات، عین القضات به کفر و الحاد متهم شد.
حکم الحاد که داده شد درگزینی وزیر او را دستگیر و ببغداد فرستاد. در بغداد نیز عین القضات به دیوان تفتیش برده شد و با ۵ اتهام او را به مرگ محکوم کردند:
۱. سد راه ایمان خلق به نبوت.
۲. اعتقاد به اتحاد خالق و مخلوق.
۴. دعوی نبوی.
۵. دعـوی رؤیـت الهـی.
پس او را به همدان فرستادند و در سال ۵۲۵ هجری در سن ۳۳ سالگی در همان مدرسه ای که درس می داد شمع آجین کردند و گردن زدند.پس پوست بدنش را کندند و در بوریایی پیچیدند بوریا را به نفت آغشته کردند و آتش زدند.گفته می شود عین القضات خود مرگی چنین را پیش بینی کرده بود :
ما مرگ و شهادت از خدا خواستهایم
وان هم به سه چیز کم بها خواستهایم
گر دوست چنین کند که ما خواستهایم
ما آتش و نفت و بوریا خواستهایم
****
برای اطلاع بیشتر:
احمد کسروی تاریخ مشروطه
رضا زاده شفق؛ بیاد آموزگار و فرمانده ماهوارد باسکرویل
علی جهانپور؛ همدان دروازه تمدن
مهدی درخشان؛ بزرگان و سخن سرایان همدان جلد اول