جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

قیم نه؛ یاور – ع. روستایی

طبقه کارگر در سطح دیگری، با اهمیتی بیش تر، با سرمایه مشکل دارد. این بار اما نه با منطق بازار بلکه  با منطق "انسان کنش گر" و از این  منظر که کار در جوهر و بنیاد طبیعی خود اساساً "کالا" نیست. فروکاستن آن به "کالا" و بازاری کردنش وهنی آشکار به ساخت انسان است. "کالا انگاری کار" از سوی بورژوازی مصداق حقه بازی و...

طبقه کارگر در سطح دیگری، با اهمیتی بیش تر، با سرمایه مشکل دارد. این بار اما نه با منطق بازار بلکه  با منطق “انسان کنش گر” و از این  منظر که کار در جوهر و بنیاد طبیعی خود اساساً “کالا” نیست. فروکاستن آن به “کالا” و بازاری کردنش وهنی آشکار به ساخت انسان است. “کالا انگاری کار” از سوی بورژوازی مصداق حقه بازی و ترفندی ایدئولوژیک است. بازاری کردن “کار” به عنوان ذات تاریخی انسان در واقعیت همانا خریدوفروش انسان است. برده گی مدرن است که سرمایه داری پرده ی ساتری از ایدئولوژی بر روی آن کشیده است و آن را هم چنان یک آیین و مذهب زمینی به زحمت کشان می فروشد

از این که دوستان مقاله “در ضرورت دفاع از حقوق کار” را خوانده اند وبه پرسش گرفته اند؛ مایه خرسندی است و به نویسنده انگیزه می دهد که به پاره ای از پرسش ها پاسخ بگوید.

از جمله در فرازی از مقاله آمده است: طبقه کارگر تا آن جا کارآزموده ، آگاه و… است که نیازی به “قیم ” یا پیش آهنگ و رهبر بیرون از طبقه خود ندارد. و در فراز پایانی گفته شده: برماست که از حقوق کار پدافند کنیم و …

برخی از دوستان میان این دو فراز از مقاله تناقضی یافته اند. به این مضمون که: اگر طبقه کارگر بیرون از خود نیاز به “قیم” و رهبر و… ندارد بنابراین “ما” چه کاره ایم که از حقوق آن ها دفاع کنیم؟ آیا این فراخوان نقض غرض محسوب نمی شود؟ کدام یک از این دو گزاره درست است؟

گمان نویسنده آن است که هر دو. و این که تناقضی در میان نیست.

مقاله می گوید طبقه کارگر نیاز به سرپرست و “قیم” یا پیش آهنگ ندارد؛ نه به حمایت کننده و هوادار. برعکس هر صدایی را به حمایت از خود پاس می دارد.

دوستانی پرسیده اند “ما” در این مقاله چه کسانی هستیم؟ ما کسانی هستیم – یا بودیم – که به دنبال دو قطبی شدن جامعه و به ویژه سیاست های بورژوازی نئولیبرال در چند دهه ی گذشته از رفاه نسبی و منزلت اجتماعی گذشته فرو افتاده ایم و رفته رفته می آموزیم یا باید بیاموزیم که به آگاهیِ هم سنگ با پایگاه اجتماعیِ کنونی مان دست یابیم. اخلاق و هنجارهای سیاسی ما نیز می باید متناسب با این تحول دگرگون شود. خوش باوری، خیال بافی، فردگرایی، خودبزرگ بینی و… ماترک گذشته ماست. پیش از آن که به رغم میل و اراده خود به صفوف زحمت کشان پرتاب شویم. اکنون دوباره به پرسش نخستین بازگردیم. “ما” اکنون چه کسانی هستیم؟

بدیهی است از لحاظ فیزیکی کسانی هستیم که هم‌ چون گذشته در لباس های مان ظاهر می شویم. اما از نظر پایگاه اجتماعی، طبقاتیِ امروزمان، دیگر هوادارانی بیگانه با سرهای پرباد نیستیم؛ بلکه هم وندان فروتن طبقه کارگریم. البته اگر آمادگی ذهنی و فرهنگی برای پذیرش موقعیت جدید خود را داشته باشیم. با این همه “ما” هنوز “ما” هستیم و می توانیم مخاطب خود باشیم.

چنان که می دانیم طبقه کارگر هم زمان در دو سطح در برابر  سرمایه ظاهر می شود. این دو لایه با یک‌دیگر هم پوشانی دارند. سطح نخست با منطقِ خودِ سرمایه‌ یعنی در جایِ فروشنده ی “کالایی”! به نام “کار” که در مکانی به نام بازار به سرمایه دار عرضه می کند؛ و بر سر آن با خریداران و دولت نماینده آن ها به چانه زنی می پردازد؛ و در صورت نیاز از ابزاری که در اختیار دارد از جمله سندیکا، اتحادیه و… برای دفاع از حقوقِ خود؛ کار می گیرد.

در سپهر مبارزه صنفی و اقتصادی چه بسا برخی از “ما” که هنوز در نیمه راه استحاله طبقاتی هستیم  با زحمت کشان هم دل و هم راه نباشیم. اما طبقه کارگر در سطح دیگری، با اهمیتی بیش تر، با سرمایه مشکل دارد. این بار اما نه با منطق بازار بلکه  با منطق “انسان کنش گر” و از این  منظر که کار در جوهر و بنیاد طبیعی خود اساساً “کالا” نیست. فروکاستن آن به “کالا” و بازاری کردنش وهنی آشکار به ساخت انسان است. “کالا انگاری کار” از سوی بورژوازی مصداق حقه بازی و ترفندی ایدئولوژیک است. بازاری کردن “کار” به عنوان ذات تاریخی انسان در واقعیت همانا خریدوفروش انسان است. برده گی مدرن است که سرمایه داری پرده ی ساتری از ایدئولوژی بر روی آن کشیده است و آن را هم چنان یک آیین و مذهب زمینی به زحمت کشان می فروشد.

به گمان من جوهر و جان مارکسیسم همین است. بیگانه گی انسان از توانایی خویش، جداشدن او از مهم ترین بخش از گوهر هستی اش و واگذاشتن آن به نیروی اهریمنی ، بیگانه و دشمن خوی سرمایه. در این فرآیند طبیعت نیز به عنوان ابژه یِ فعالیت انسان و کالبدِ غیرجسمانی او از خود و انسان بیگانه می شود .

در این سطح “ما” هرکس که باشیم و نقطه عزیمت “ما” هرکجا که باشد و با هر موقعیت طبقاتی و منزلت اجتماعی نمی توانیم در برابر این تجاوز خاموش بمانیم و ناگزیر در این سنگر از پیکار، با پرولتاریا هم دل و هم نواییم .

درست به این دلیل مفهوم “کار” را از حامل و دارنده آن یعنی کارگر جدا کرده ام تا اهمیت و نقش ویژه ی تاریخی آن را برجسته کنم تا آن جا که حتی خود طبقه کارگر اعتبار خویش را وام دار آن است .

عیار سنجش آگاهی طبقه کارگر به فرآیندی وابسته است که او می تواند از ” کار ” به مثابه  ” کالا “، به مثابه ی مقوله ای صرفاً اقتصادی، فراتربرود و آن را هم چون ذاتِ طبیعی و تاریخی اش به آگاهی درآورد .

 کارگران همان کارِ اجتماعی شده نیستند. کارگر نماد شخصی شده ی کارِاجتماعی، کار اجتماعاً لازم است، هم چنان که سرمایه دار نماد شخصی شده ی سرمایه است. بنابراین “ما” یعنی من و شما و هم سایه گان روستایی من، یعنی زحمت کشان و حتی – گلاب به روی شما – یعنی افرادی از میان سرمایه داران. درست خواندید شخص سرمایه دار.

لوکاچ  چه خوب گفته است در گفتاری به این مضمون که: برای افراد سرمایه دار نیز فرصت هایی فراهم می شود که آگاهی شی واره را پشت سر بگذارند و کیفیت زندگی خود را بهبود ببخشند. اما مشکل  آن ها در این است که ذهن کمیت گرای شان دست به کار آنالیز می شود و کیفیت مورد نظر را به کمیت ها (که ویژه گی اشیا است) فرومی کاهد. البته بهتر می بود اگر لوکاچ به جای آگاهی شی واره، “احساس شی واره” را به کار می گرفت. باری…

برای من و شما نیز شاید پیش آمده است که از باغی دل گشا یا پرنده ای خوش آوا به وجد آمده باشیم؛ اما بی درنگ “احساسِ داشتن” خود را وارد داستان می کند و این آرزو که ای کاش این باغ و پرنده از آن من بود  تابلوی تجربه انسانی ما را تاریک می کند.

شاید این جا لازم باشد سوءِ برداشتی را اصلاح کنم.

نویسنده این مقاله به هیچ رو مخالف کنش گری حزبی و سازمانی نیست. بلکه حضور احزاب چپ و کمونیست را در راستای مبارزه طبقاتی و به ویژه برکشیدن آگاهی سیاسی پرولتاریا ضروری و سرنوشت ساز می دانم. اما نه در نقش جای گزین و تصمیم ساز یا تجسم اراده آن ها و یا با روی کردی “قیم مآبانه” بلکه در کنار آن ها، مدافع و فراهم کننده ساز و برگ نظری و یاور طبقه کارگر در پیکار سیاسی و مرامی با اردوی سرمایه.

هم وندان سازمان های چپ‌ از آن جا که به تن خویش طعم ستم طبقاتی را در کام خود دارند؛ فهم عینی تری از رنج‌ها، خواسته ها و آرزوهای پرولتاریا پرورش می دهند. از دیگر سو طبقه کارگر نیز به خاطر پیچده گی پویه ی تولید و دست یافتن به مهارت های فنی و علمی نسبت به کارگران “داس و چکش” آماده گی و توان ذهنی افزون تری برای شناخت جایگاه خود در جهان پیچیده امروز به دست آورده است.

چنان که مارکس می آموزد در فرآیند شناخت بسنده نیست که ذهن به سوی واقعیت فرا رود واقعیت نیز می باید به نوبه خود به سوی ذهن حرکت کند و تن به آگاهی دهد. بنابراین روزگار این بار به کام ماست. پویشی از دو جانب در حال شکل گیری است: سوی وحدت ِعین و ذهن، اندیشه و کردار، پیش آهنگ و طبقه.

تاکنون باور همه گانی – اگر نگوییم- دست کم باور چیره این بود که کنش گران مادی پهنه زندگی، وجود اجتماعی جامعه هستند و اندیشه وران شعور آن. بنابراین اندیشه رهایی از جمله ایده سوسیالیزم نیز در بساط آن ها یافت می شود و پرولتاریا ناگزیر آگاهی طبقاتی خود را از جایی بیرون از هستی اجتماعی اش “وارد” می کند تا چاشنی مبارزه ی خودانگیخته اش کند. اما اکنون نیازمند “وارداتی” از این دست نیست. زیرا خود تجسم هردو- هم آگاهی و هم هستی اجتماعی خویش – است. و دور نیست که این پویه معکوس شود. یعنی پرولتاریا به “صادرکننده” آگاهی به حواشی طبقاتی خود تبدیل شود.

در پایانِ این فراز گِله ی خود را – از زبان مارکس – با دوستان در میان می گذارم. و آن این که در بررسی نوشته ها و گفته های دیگران چندان نگران وجود تناقض نباشند. مارکس در این باره هشدار می داد که برخی بر این گمان اند که تناقض از اندیشه ماست که وارد واقعیت می شود؛ حال آن که عکس آن درست است. از آن جا که واقعیت در نهاد ِخود روندی متناقض است؛ این تناقض ناگزیر به اندیشه راه می جوید.

ع – روستایی

دی ماه ۱۴۰۰

https://akhbar-rooz.com/?p=138619 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x