سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲

سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲

دشواری‌ها در بیانِ حقیقتِ وابسته‌بودنِ سیاسی/ اقتصادیِ کشور – محمّدرضا مهجوریان‌نماری

مبنای این یادداشت برای وابسته‌دانستنِ سیاسی/اقتصادیِ حکومتِ ایران، باور به یک تحلیلی است در باره‌ی ماهیتِ حکومتِ اسلامی، که از سال‌های 56 /1355 ولی به‌طورِ روشن‌تر در پس از اعلامِ برقراریِ حکومتِ اسلامی در ایران...

مبنای این یادداشت برای وابسته‌دانستنِ سیاسی/اقتصادیِ حکومتِ ایران، باور به یک تحلیلی است در باره‌ی ماهیتِ حکومتِ اسلامی، که از سال‌های ۵۶ /۱۳۵۵ ولی به‌طورِ روشن‌تر در پس از اعلامِ برقراریِ حکومتِ اسلامی در ایران، از سوی محافلی در کشور مطرح شد و تا امروز دنبال می‌شود. این تحلیل، اقتصادِ ایران را زیرِ سُلطه‌ی ” سرمایه‌داریِ وابسته “، و ” حکومتِ اسلامی ” در ایران را، حکومتِ این سرمایه‌داریِ وابسته می‌داند. وابسته‌گیِ این حکومت، درست به همان سُلطه‌ی جهانی است که حکومتِ شاه را هم در چنبره‌ی خود داشت؛ یعنی همه‌ی آن سُلطه‌ای، که حکومتِ اسلامی می‌کوشد با شعارِ “مرگ بر آمریکا” خود را مستقل از آن قلم‌داد کند

اشاره:

برتولد برِشت، در سال‌های ۱۹۳۸- ۱۹۳۴م ( ۱۳۱۳- ۱۳۱۷خ) در زمانی که در تبعید بود، مقاله‌ای نوشته بود به نام « پنج مُشکِل در بیانِ حقیقت ».([۱]) او در این نوشته تلاش کرد تا به‌زعمِ خود دشواری‌های نویسنده‌گانِ آن دوره‌ی آلمانِ زیرِ سُلطه‌ی فاشیسمِ زیرِ پوششِ ناسیونال‌سوسیالیسم را در راهِ بیانِ حقایقِ جامعه‌ی آلمان نشان دهد.

امروزه ولی در جامعه‌ی ایران، آدم‌های اهلِ توجّه، نه با پنج، بل‌که با ده‌ها دشواری در راهِ بیان حقایقِ اجتماعی در کشور رو/به/رو هستند؛ و این در حالی است که گمان می‌رفت با گسترشِ بی‌مانندِ فنّ‌آوری‌ها در بخشِ رسانه‌ها و ارتباطات، و با دست‌یابیِ آسان‌ترِ انسان‌ها به اطلّلاعات، دشواری‌ها در راهِ بیانِ حقایق، اگر نه یک‌سره ولی دست‌کم در ابعادِ روزگارِ گذشته، از میان برداشته شوند. جهان، چندان هم به سود حقیقت دگرگون نشده است؛ و دروغ، چندان که گمان می‌رفت شکست نخورده است. ولی مشکل فقط “دریافتنِ ” حقیقت نیست؛ بل‌که ” بیانِ ” حقایقِ دریافت‌شده نیز هنوز هم‌چنان، در درونِ جامعه‌ی ما، دچارِ دشواری‌های بسیاری است. حتّی بر سرِ راهِ بیانِ حقیقت‌هایی آشکار مانندِ واقعیتِ استبداد و نبودِ آزادی و دادگری نیز دشواری‌هایی بزرگی وجود دارند.

کوششِ نه‌چندان تازه‌ی این یادداشت بر این است که از میانِ دشواری‌ها بر سرِ راهِ بیان بسیاری از حقایقِ مهم، تنها بر رویِ جست‌و جوی آن دشواری‌هایی تمرکز کند که بر سرِ راهِ بیانِ حقیقتِ ” وابسته‌بودنِ سیاسی/اقتصادیِ ایران ” وجود دارند. این دشواری‌ها نه‌تنها برای بیانِ این حقیقتِ ساده وجود دارند که وابسته‌گی چیزی بد و زیان‌بار است، بل‌که صد چندان بیش‌تر از آن، برای بیانِ این حقیقت نیز وجود دارند که خودِ حکومتِ اسلامی هم، که در زیرِ سُلطه‌ی او، وابسته‌گیِ دیرینِ اقتصادی/سیاسی ادامه یافته و ژرف‌تر هم شده است، یک حکومتِ وابسته است. این یادداشت می‌کوشد تا این دشواری‌ها را در دو حوزه‌ی دشواری‌های سیاسی و دشواری‌های دیدگاهی بازبشناسد.

انگیزه‌ی این یادداشت برای چنین جُست‌و جویی، این تحلیل است، که پدیده‌ی انکارناپذیرِ وابسته‌بودنِ حکومتِ اسلامی و اقتصادِ کنونی، هم‌چنان هنوز یک حقیقتِ اشکار و هم‌چنان هنوز یکی از سدهای بزرگ بر سرِ راهِ پیش‌رفتِ همه‌جانبه‌ی کشور ما است. و مبنای این یادداشت برای وابسته‌دانستنِ سیاسی/اقتصادیِ حکومتِ ایران، باور به یک تحلیلی است در باره‌ی ماهیتِ حکومتِ اسلامی، که از سال‌های ۵۶ /۱۳۵۵ ولی به‌طورِ روشن‌تر در پس از اعلامِ برقراریِ حکومتِ اسلامی در ایران، از سوی محافلی در کشور مطرح شد و تا امروز دنبال می‌شود. این تحلیل، اقتصادِ ایران را زیرِ سُلطه‌ی ” سرمایه‌داریِ وابسته “، و ” حکومتِ اسلامی ” در ایران را، حکومتِ این سرمایه‌داریِ وابسته می‌داند. وابسته‌گیِ این حکومت، درست به همان سُلطه‌ی جهانی است که حکومتِ شاه را هم در چنبره‌ی خود داشت؛ یعنی همه‌ی آن سُلطه‌ای، که حکومتِ اسلامی می‌کوشد با شعارِ “مرگ بر آمریکا” خود را مستقل از آن قلم‌داد کند.

روشن است که پدیده‌ی وابسته‌بودنِ سیاسی/اقتصادیِ ایران به سُلطه‌ی سرمایه‌ی جهانی، به دلایلی از جمله به‌دلیلِ انقلابِ ۵۷ و گُسته‌شدنِ رَوَندِ نوعِ پیشینِ وابسته‌بودن، و به‌دلیلِ بحران و دگرگونی در خودِ سُلطه‌ی جهانیِ سرمایه، و به دلیلِ مبارزه و ایستاده‌گیِ بخش‌هایی از جامعه در برابرِ کوششِ حکومتِ اسلامی برای ادامه‌دادنِ بی‌درد/سرِ وابسته‌گی، دچارِ آشفته‌گی‌هایی شد. امّا هوادارانِ وابسته‌گی، چه در بیرون و چه درونِ جامعه از جمله خودِ حکومتِ اسلامی، حتّی دَمی هم از کوشش برای ادامه‌ی آن بازنایستادند. از سوی‌دیگر، جنبشِ استقلال‌خواهیِ ایران متأسّفانه از به‌روزکردنِ تحلیلِ خود در باره‌ی وابسته‌گی و در باره‌ی راه‌ها و تَرفَندهای تازه‌ی هوادارانِ درونی و بیرونیِ وابسته‌گی باز ماند. همه‌ی این دلایل، به‌این منجر شد که امروزه، بیانِ حقیقتِ وابسته‌بودنِ سیاسی/اقتصادی را سخت دشوار کرده است.

البتّه به‌جز هوادارانِ این تحلیل – که بیش‌تر، افراد و نهادها و محافلِ فکری/سیاسی/اجتماعیِ چپ و ملّی هستند -، نهادها و محافلی نیز، وابسته‌بودنِ حکومت و اقتصادِ ایران را به نحوی تأیید می‌کنند، ولی با یک تفاوتِ مهم: مبنای تحلیلِ آن‌ها نه ماهیتِ طبقاتیِ این حکومت و یا این اقتصاد، بل‌که ” ماهیتِ فکریِ ” سر/دَم/دارانِ سیاسی/اقتصادیِ کشور است. آن‌ها این حکومت را ” اقتدارگرا ” می‌نامند و آن را وابسته به حکومت‌های به‌زعمِ خود ” اقتدارگرا ” – همانا روسیه، چین، و… – و وابسته به اندیشه های به‌ویژه کمونیست‌ها می‌دانند.

تأکیدِ مشخّصِ این یادداشت در این‌جا بر هم‌کاری و هم‌آواییِ سُلطه‌ی جهانیِ ” سرمایه ” ( که بیش‌تر، آمریکا و غرب را به ذهن می‌آوَرَد ) با حکومتِ اسلامی و با اقتصادِ وابسته‌ی آن، به‌معنای این نیست که هم‌کاری‌ها و هم‌آوایی‌های گونه‌های دیگرِ سُلطه – از سویِ چین یا روسیه و یا … – با حکومت و اقتصادِ وابسته‌ی کشور وجود ندارد.

پرداختن به موضوعاتی مانندِ وابسته‌گیِ سیاسی و اقتصادیِ ایران، فقط وظیفه‌ی ” کارشناسان ” نیست. به‌رغمِ این که کارِ ” کارشناسانِ ” انسان/حقیقت/مدار، کاری ارزش‌مند است، ولی باید گفت که ” جای خوش‌بختی‌ است که دموکراسی هرگز جای ‌خود را به جمهوریِ کارشناسان نخواهد داد…”. ( پیش‌گفتارِ کتابِ ” سرمایه در سده‌ی‌ بیست‌ و یکم “، نوشته‌ی توماس پیکِتی، ترجمه‌ی ناصر زرافشان ). آن انبوهِ بزرگِ به‌اصطلاح ” نا/کارشناسان ” نه‌تنها باید به دلیلِ دموکراسی در مباحثی شرکت کنند که پرداختنِ به آن‌ها را ” اهالیِ جمهوریِ کارشناسان ” وظیفه‌ی ارثیِ خود می‌دانند، بل‌که این ” نا/کارشناسان ” به دلیلِ دیگری نیز باید و لازم است که در این مباحث شرکت کنند؛ و آن دلیل، این است که خودِ ”  جمهوریِ کارشناسان ” دیرزمانی است دچار یک بحرانِ ژرف شده است.

[]

۱- دشواری‌هایِ سیاسی در بیانِ حقیقتِ وابسته‌گی

الف: دشواریِ ناشی از آشفته‌گی‌ها و آشفته‌سازی‌ها در تحلیل از جا/به/‌جاییِ قدرتِ سیاسی در ۱۳۵۷.

ب: دشواریِ ناشی از آشفته‌گی‌ها و آشفته‌گی‌سازی‌ها در تحلیل‌ از استقلال‌خواهیِ حکومتِ اسلامی.

ج: دشواریِ ناشی از آشفته‌گی‌ها و آشفته‌گی‌سازی‌ها در تحلیل از اختلاف‌ها میانِ حکومت‌های ایران و آمریکا.

د: دشواریِ ناشی از آشفته‌گی‌ها و آشفته‌گی‌سازی‌هادر تحلیل از پدیده‌ی” نمایش ” در حکومتِ اسلامی.

[]

الف: دشواریِ ناشی از آشفته‌گی‌ها و آشفته‌سازی‌ها در تحلیل از

جا/به/‌جاییِ قدرتِ سیاسی در ایران در سالِ ۱۳۵۷

جا/به/جاشدنِ قدرتِ سیاسی در ایرانِ پس از این انقلاب، از دستِ پَهلَوی‌ها به ‌دستِ هواداران حکومت اسلامی، یکی از آخرین رُخ‌دادهای بزرگ در تاریخِ جا/به/‌جایی‌‌های قدرتِ سیاسی در ایران است. تحلیل از این ” جابه‌جاییِ قدرت “، و جدال‌های سیاسی/فکری بر سرِ چه‌گونه‌گی و چرایی و علّت‌ها و هدف‌های آن هنوز ادامه ‌دارد. بزرگ‌ترین دشواریِ سیاسی در بیان حقیقت وابسته‌بودنِ کشور، درست همین ابهامِ دیرپایی است که مانندِ‌ یک مِهِ سنگینی، فضای بحث در پیرامونِ تعریف از این جا/به/جاییِ قدرت و در پیرامونِ تعریف از ماهیتِ حکومت اسلامی را فرو پوشانده است. امروزه نیز هنوز هر جا که مخالفانِ وابسته‌گی، از ضرورتِ مبارزه برای استقلال و برضدِّ وابسته‌گی به‌مثابهِ یکی از راه‌های اصلی ِرشد و آزادی سخن می‌گویند با پُرسش‌هایی روبه‌رو می‌شوند که یافتنِ پاسخِ‌شان آنان را ناگزیر می‌کند هر بار به تحلیل از آن ” جا/به/‌جایی ‌‌ِقدرتِ‌ سیاسی‌ در سال ۵۷ “، و به تحلیلِ ” رابطه‌ی میانِ حکومتِ اسلامی و استقلال ” باز گردند.

جا/به/‌جاییِ قدرتِ سیاسی در ایران در سال۵۷ نه فقط به ‌این دلیل بود که بخشِ بزرگی از طبقاتِ اجتماعی و نهادها و محافلِ گسترده‌ی هوادارِ استقلال، این جا/به/‌جایی را ناگزیر می‌دانستند؛ بل‌که این ناگزیری هم‌چنین برای هوادارانِ بیرونی و درونیِ وابسته‌گی نیز به سببِ بحران در نمودهایِ تا آن زمانِ پدیده‌ی وابسته‌گی در پهنه‌ی جهان، و در نوع  ِپَهلَویِ وابسته‌گی در ایران، پدید آمده‌ بود. ویژه‌گیِ نوعِ پَهلَویِ وابسته‌گی در این بود، که پَهلَوی‌ها آشکارا از وابسته‌گی دفاع می‌کردند. وابسته‌گیِ آشکارِ پهلوی‌ها به آمریکا ( غرب )، راهِ افراد و محافلِ چپ و ملّی در ایرانِ آن روز را برای بیانِ حقیقتِ وابسته‌بودنِ اقتصادی/سیاسیِ کشور آسان می‌کرد. امّا نوعِ تازه‌ی وابسته‌گی، که از ۱۳۵۷ پدید آمد، دفاع آشکار از وابسته‌گی را از ” جلوی صحنه “ی سیاستِ خود پاک کرد؛ و درست همین، نخستین و بزرگ‌ترین دشواری در بیانِ حقیقتِ وابسته‌بودن سیاسی/اقتصادیِ کشور از ۵۷ تا اکنون است. نه بهره‌برداریِ طرّاحانِ حکومتِ اسلامی از اسلام و نه حتّی بهره‌برداری‌های آنان از انقلابِ گسترده‌ی سالِ ۵۷ نتوانسته‌اند به اندازه‌ی این تغییر در نوع وابسته‌گی، سبب این دشواری باشند.

از همان نخستین‌ روزهایی که طرّاحانِ حکومتِ اسلامی و هوادارانِ‌شان قدرتِ سیاسی را از دستِ پَهلَوی‌ها گرفتند، کوشیدند تا مخالفتِ جامعه با وابسته‌گی را فقط به مخالفت با ” نوعِ پَهلَویِ ” وابسته‌گی منحصر سازند. تا به امروز نیز، چهارچوبِ مخالفتِ صاحبانِ تازه‌ی قدرت سیاسی با وابسته‌گی، از چهارچوبِ مخالفت با نوع ِپَهلَویِ وابسته‌گی فراتر نرفت؛ اینان از هیچ‌کاری در این سرزمین خودداری نکردند تا این چهارچوب را نگه‌دارند. اگرچه به‌نظر می‌رسد که این حکومت، اکنون دیگر دیرزمانی است حتّی همین چارچوب را هم دارد رها می‌کند! محافلِ نیرومندی در این حکومت، اکنون دیگر – مانندِ بسیاری از هوادارانِ حکومتِ شاه – نه وابسته‌بودنِ حکومتِ شاه بل‌که ” بی‌تدبیری‌” های آن حکومت را سببِ برافتادنِ آن رژیم می‌دانند.

جا/به/‌جاییِ قدرتِ سیاسی در ایرانِ ۵۷، نه زیرِ تأثیرِ برتریِ ” نیرویِ هوادارِ حکومتِ اسلامی در جامعه‌ی ایران “، و نه ‌زیرِ تأثیرِ ” اسلامی‌بودنِ جامعه‌ی ‌ایران ” یا ” استبدادزده‌گیِ جامعه‌ی ایران ” و یا ” سُنّتی‌بودنِ جامعه‌ی ایران “، و نه زیرِ تأثیرِ برتریِ نیروهایِ استقلال‌خواهِ واقعی، بل‌که زیرِ تأثیرِ برتریِ مجموعه‌ی نیروهای سیاسی/اقتصادیِ خارجی و داخلیِ هواخواهِ نگه‌داشتِ پدیده‌ی ” وابسته‌گی ” انجام گرفت. اگر آن مجموعه ‌نیروهای سیاسی/اقتصادیِ بیرونی و درونی – که ‌هیچ‌گونه ‌استقلالِ واقعیِ این کشور را به‌سودِ خود ندانسته و آن را بر نمی‌تابند – مطمئن نمی‌بودند که به/دست/گیرنده‌‌گانِ اسلامیِ قدرتِ سیاسیِ ایران، این کشور را، هم‌چنان در وابسته‌گی نگاه خواهند داشت، آن‌گاه آنان خودِ همین به‌دست‌گیرنده‌گانِ اسلامیِ قدرت را نیز در دریای خونی که از کشتارِ مبارزانِ واقعی پدید آورد‌ند، غرقه می‌کردند.

هم دارنده‌گانِ کنونیِ قدرتِ سیاسی ِایران و هم آن مجموعه‌ی نیروهای جهانیِ سّلطه می‌کوشند تا حقیقتِ پیروزیِ هوادارانِ ادامه‌ی وابسته‌گی در جا/به/جاییِ قدرتِ سیاسی در ۵۷ را  آشفته، تیره، و یا پنهان بدارند.

ب: دشواریِ ناشی از آشفته‌گی‌ها و آشفته‌گی‌سازی‌ها در تحلیل‌ از

استقلال‌خواهیِ حکومتِ اسلامی.

از همان ماه‌های نخستِ پس ‌۱۳۵۷، برای بخشِ بزرگی از مخالفانِ وابسته‌گیِ کشور، این پُرسش طرح بود که آیا ادّعاهای به‌‌دست‌/گرفته‌گانِ تازه‌ی قدرتِ سیاسی از جمله ادّعای استقلال‌خواهیِ آن‌ها یک ادّعای واقعی است؟ با آن‌ که بیش از چهار ‌دهه‌ی خونین و ویران‌گر سپری شده است، هنوز هم آشفته‌گی، به ‌همان ‌اندازه که در چهار دهه‌ی پیش، بر جدال‌های ” کارشناسان ” چیره ‌است. آیا این، نباید ما را به‌تأمّل وادارد؟ آیا حق‌ نداریم بپرسیم که دلیلِ مانده‌گاریِ طولانیِ این آشفته‌گی چیست؟ یک‌ چیز روشن است: این آشفته‌گی، یکی از آن عنصرهایی است که بیانِ حقیقتِ وابسته‌بودنِ کشور را دشوار می‌سازد. آیا همین، خود دلیلی نمی‌تواند باشد بر این نکته که هوادارانِ وابسته‌گی از ادامه‌ی این‌ آشفته‌گی سود می‌جویند و در طولانی‌کردن آن می‌کوشند؟ به سخنِ دیگر، آیا نوع و شیوه‌ی پایان‌دادن به ‌این آشفته‌گی و یا کمک به ‌ادامه‌یافتنِ آن، خود بَدَل به‌یک میدانِ مبارزه میانِ هواداران و مخالفانِ وابسته‌گی نشده‌ است؟

تأکیدِ این یادداشت بر عمدی‌بودنِ بخشِ مهمّی از این آشفته‌گی در زیرِ عنوانِ ” آشفته‌گی‌سازی ” و ادامه‌ی طولانیِ آن در جدالِ میانِ ” کارشناسان ” در باره‌ی ماهیّتِ وابسته یا مستقلِ حکومتِ اسلامی، هرگز به ‌معنای نادرست‌دانستنِ علّت‌های دیگرِ این آشفته‌گی نیست. یعنی روشن است که آشفته‌گیِ چیره در میانِ ” کارشناسانِ ” وابسته‌‌بودن یا وابسته‌نبودنِ این حکومت، به‌ میزانی معیّن، به‌دلیلِ وجودِ آشفته‌‌گی در رابطه با پدیده‌ی‌ وابسته‌گی است. برخی از نیروهای سیاسی نیز، اگر چه با انگیزه‌ها و اهدافی گاه حتّی دشمنانه با این حکومت، به‌دنبال سودهای سیاسی‌شان، به این آشفته‌گی دامن می‌زده و می‌زنند. [ نویسنده‌ی این یادداشت، خود نیز در شمارِ آن کسانی است که در دو سالِ سیاهِ ۱۳۶۱- ۱۳۵۹ به‌سببِ در افتادن به ورطه‌ای با نامِ ” سیاستِ شکوفاساختنِ جمهوری اسلامی ” که در درونِ بخشِ « ” اکثریتِ ” فداییانِ خلق » پدید آمد، به این آشفته‌گی دامن زد ]. امّا این‌جا سخن بَر سَرِ این ‌است که حتّی اگر این ‌دلایل وحود نمی‌داشتند هم، باز هوادارانِ وابسته‌گی، چنین آشفته‌گی‌ای را پدید می‌آوردند. هوادارانِ وابسته‌گی، اگر که به هر حکومتِ دیگری هم در به ‌دست‌گرفتنِ قدرتِ سیاسیِ در هوا‌ معلّق‌ مانده در ۵۷ کمک می‌کردند باز هم می‌کوشیدند تا همین‌آشفته‌گی را در میان ” کارشناسانِ ” وابسته‌بودن یا نبودنِ آن حکومت پدید آورند.

برخی از ” کارشناسان “، وجودِ این آشفته‌گی در میانِ ” کارشناسان ” در ارزیابی‌ها از استقلاق‌طلبی یا وابسته‌طلبیِ حکومتِ اسلامی را، به‌ دلیلِ وجودِ آشفته‌گی در درونِ خودِ حکومت اسلامی نسبت به موضوعِ وابسته‌گی یا استقلال می‌دانند. این ادّعا در حالی طرح می‌شود که بسیاری از دلایل نشان می‌دهند که این حکومت، در دفاع از وابسته‌گی و مخالفت با استقلالِ کشور هرگز ” آشفته ” نبوده ‌است؛ ضمنِ این که به‌نظر می‌آید حتّی همین اشفته‌گی در درونِ حکومتِ اسلامی هم باز همانا متأثّر از بحران و آشفته‌گی در درونِ نیرویِ سُلطه‌جوی جهانی است. امّا از سوی دیگر، این حکومت – مانندِ حکومتِ شاه – البتّه که حکومتی بحرانی است؛ و این بحران، طبیعی است، زیرا ناشی از اهدافِ این‌گونه حکومت‌ها است، اهدافی که نه تنها غیرِ انسانی‌اند، بل‌که از دیدِ تاریخی و از دیدِ ماهیتِ‌شان، بر ضدّ قوانینِ عینیِ اجتماعی نیز هستند. یعنی همانا خودِ آن کوششِ این حکومت برای انجامِ این اهداف و برای این که نگذارد استقلال محقّق شود، یک کوششِ بحران‌زا است.

برخی از ” کارشناسانِ “دیگر، که فقط روحانی‌ستیز هستند و نه وابسته‌گی‌ستیز، بحرانِ این حکومت را ” ندانم‌کاریِ ” این حکومت در ” مدیریت ” می‌دانند. پایه‌های این ادّعا نیز لرزان می‌نماید؛ زیرا، در جامعه‌ای که دگرگونی‌های عینی و ذهنی ولی به‌ویژه عینیِ آن در همه‌ی حوزه‌ها و از جمله در اقتصادِ جامعه‌ی ایران، موضوعِ استقلال را، بیش از دوره‌ی شاه، به موضوعِ مرگ و زنده‌گیِ اقتصاد بَدَل ساخته‌اند، چه‌گونه می‌توان تحکیمِ وابسته‌گی را ” مدیریت ” کرد به‌جز به همان‌گونه که این حکومت تا کنون ” مدیریت ” کرده است: یعنی به‌جز با ریختنِ خونِ انسان و اقتصاد و جامعه، در کنارِ تَرفَندهایی کاملاً ” مَدرَن ” و  پیچیده مانندِ جناح‌سازی‌های ” اصلاح‌طلب “، ” اصول‌گرا ” و … ؟

ج: دشواریِ ناشی از آشفته‌گی‌ها و آشفته‌گی‌سازی‌ها در تحلیل از

اختلاف‌ها میانِ حکومت‌های ایران و آمریکا.

دشواریِ دیگر در بیانِ حقیقتِ وابسته‌بودنِ‌ سیاسی/اقتصادیِ کشورِ، رفتارِ دو حکومتِ آمریکا و ایران با یک‌دیگر است. هر دویِ این حکومت‌ها بسیار دوست دارند تا این رفتارِ میانِ خود را یک دشمنی و ستیزه‌جوییِ بنیادی قلم‌داد کنند. امّا اگر از مجموعه‌ی این رفتار، آن دشنام‌ها و لحن‌های آن را برداریم، آن‌گاه از این مجموعه‌ی پُرهیاهو جز خُرده‌/اختلاف‌هایی بر جا نمی‌مانَد؛ و از این خُرده/ ‌اختلاف‌ها هم هیچ‌کدام بر سرِ پایان‌دادن به پدیده‌ی وابسته‌گیِ کشور نیست. برخی از ” کارشناسان ” می‌گویند: ” حکومت اسلامی به دشمنی با آمریکا نیاز دارد. ” ولی آیا آمریکا به ” دشمنیِ ” حکومت اسلامی –  دستِ‌کم تا اکنون –  نیاز ندارد؟

۱- به ‌یک معنی، آن‌چه که در میانِ این دو حکومت، اختلاف نامیده می‌شود، در هسته‌ی خود، چیزی جز همانا خصلتِ نوعِ وابسته‌گیِ حکومتِ اسلامی‌وار نیست. این نوعِ وابسته‌گی، اصلاً از همان آغاز نه‌تنها نمی‌توانست بل‌که احتمالاً ” باید می‌توانست ” بدونِ اختلاف باشد. هر دو سوی این نوعِ وابسته‌گی، بر این خصیصه آشنا بودند و در باره‌ی آن توافقِ ضمنی داشتند. نوعِ پهلویِ وابسته‌گی، آذین شده بود با ” توافق “؛ آن بحرانی را، که در خودِ پدیده‌ی وابسته‌‌گی وجود داشت، در شرایطِ آن زمان، به‌کمکِ این ” توافق ” می‌بایست پنهان ساخت. با ناتوان‌شدنِ این نوع، می‌بایست نوع  تازه‌ی پنجاه‌ و هفتِ وابسته‌گی به ناگزیر آذین کرده شود با ” اختلاف “، تا از این راه بتوان – در شرایطِ تازه – آن بحرانِ در خودِ پدیده‌ی وابسته‌گی را پنهان ساخت. ۲- اختلاف میانِ این دو حکومت، تا اندازه‌ی بالایی از بیرون – از سویِ عواملِ عینی – بر هر دویِ این حکومت‌ها تحمیل می‌شود. در باره‌ی حکومتِ شاه نیز چنین بود. همین نیروهای سُلطه در جهانِ سرمایه بودند که حتّی در همان سال‌های پیش از ۵۷، نوع ِپَهلَویِ وابسته‌گی را دیگر نتوانستند کافی بدانند، و سر انجام نیز ناگزیر شدند حکومتِ وابسته‌ی شاه را در هوا معلّق سازند. ۳- بخشی از اختلاف‌ها میان دو حکومتِ ایران و آمریکا در این یکی دهه‌ی گذشته، خود، پی‌آمدِ آن بحرانی است که مدّتی ا‌ست در وابسته‌گیِ نوعِ  57، یعنی نوعِ اسلامیِ وابسته‌گی، هم پدید آمده ‌است. چنین می‌نماید که بسیار‌ی از هوادارانِ وابسته‌گی، به‌ویژه سُکّان‌دارانِ اصلیِ وابسته‌گی در درون و در بیرونِ جامعه، ولی هم‌چنین در درونِ حکومتِ اسلامی، در پُشت‌ و پیشِ صحنه، به ‌این یا آن اندازه، به ‌این سمت کشانده می‌شوند که شاید نوعِ پنجاه ‌و هفتِ وابسته‌گی نیز دیگر عُمرِ خود را کرده‌ است.

موضوع‌هایی مانندِ ” دشمنی با اسراییل “، ” کمک به تروریسمِ جهانی “، و ” تلاش برای داشتن بُمبِ اتُمی “، از جمله‌ی اختلاف‌هایی است که میان این دو حکومت بر سرِ زبان‌ها است. هر دوی این حکومت‌ها می‌دانند که میزانِ ” دشمنیِ ” حکومتِ اسلامی با اسراییل نه فقط در مقایسه با تضادهای خودِ حکومت آمریکا و حکومت‌های هم‌وَزنِ آن با اسراییل بل‌که حتّی در مقایسه با آن ” دشمنی‌ “ای که  حکومت‌های هم‌وَزنِ حکومتِ ایران نسبت به اسراییل انجام می‌دهند، چه ‌اندازه ناچیز و حتّی دروغین است. ” کمک به تروریسمِ جهانی ” هم اتّهامی اگر چه نه دروغ ولی مزوّرانه و برای فریب است؛ زیرا سیاستِ خارجیِ حکومتِ اسلامی در بخشِ بزرگ و مهمّ خود – در افغانستان، در بالکان، در فلسطین، در عراق و … -، در خدمتِ سیاستِ خارجیِ آمریکا است. آن به ‌اصطلاح ” تلاشِ ” حکومتِ ایران برای « داشتنِ » بُمبِ اتُمی ” هم، روشن است که برای حکومتی که بر زمینه‌ی یک اقتصادِ وابسته‌ که در/هم/‌ریخته نیز هست ایستاده است چه‌گونه ” تلاشی ” برای چه‌گونه ” داشتنی ” و به سودِ کدام نیروها است!

آن‌چه‌ که به ‌بحثِ ما ربط دارد این‌ است: هیچ‌یک از این ” اختلاف‌ها “، با هیچ استدلالی هیچ پیوندی با ادامه‌نیافتنِ پدیده‌ی وابسته‌گیِ کشور به آمریکا و روی‌هم‌رفته به کشورهای ” بزرگ “، چه غرب و چه شرق، ندارند؛ حتّی رخ‌دادهایی مانندِ ” کودتای نوژه ” هم، بیش‌تر به اختلاف‌ها میانِ سکّان‌دارانِ اصلیِ وابسته‌گیِ کشورِ – یعنی آن‌هایی که حکومتِ اسلامی را هم در چنبره‌ی خود  دارند – پیوند دارند تا به ماهیتِ استقلال‌جو و “آمریکاستیزِ ” حکومتِ اسلامی. بر عکس، بی‌راه نیست اگر بگوییم این اختلاف‌ها اصلاً بر سرِ چه‌گونه ادامه‌یافتنِ وابسته‌گی‌ هستند. چرا نباید پنداشت که بخشِ بزرگی از ” مبارزه‌طلبی “های حکومت‌های ایران و آمریکا بر ضدِّ هم، در واقع برای نگه‌داشتن و ژرفاندنِ آن آشفته‌گی‌سازی‌هایی انجام می‌گیرند که در باره‌ی آن پیش‌تر سخن گفته شده است؟

د: دشواریِ ناشی از آشفته‌گی‌ها و آشفته‌گی‌سازی‌ها در تحلیل از

پدیده‌ی “نمایش” در حکومتِ اسلامی.

سیاست برای خود ابزارهایی دارد برای پیش‌بُردِ وظایف‌اش. نمایش، از دیرباز یکی از این ابزارها بود. جای‌گاهِ نمایش، در “عصرِ رسانه”ها به‌مراتب بیش‌تر شده ‌است. نمایش‌ها در صحنه‌ها ارائه می‌شوند؛ و صحنه‌سازی از قدیم‌ترین ابزارهای آدمی در زنده‌گیِ اجتماعی بوده‌ است. سیاست همیشه از نمایش و صحنه‌سازی سود بُرده ‌است. چرا امروز چنین نباشد؟

از دهه‌های گدشته‌ی نزدیک به‌ این‌سو، حوزه‌ی سیاست، بیش از هر بخشِ دیگرِ فعّالیت‌های اجتماعی، بَدَل شده ‌است به‌ میدانِ تاخت‌و تازِ کسانی، که همه‌ی ” هنرِ “شان را به‌کار می‌گیرند تا صحنه‌هایی بسازند که بتوانند بیش‌ترین تأثیر را بر ” توده‌‌ی تماشاگر ” و نیز حتّی بر جبهه‌ی رقیب به‌جا بگذارند. واقعی‌بودن یا خیالی‌بودن یا دروغین‌بودنِ صحنه و آن‌چه در این‌ صحنه می‌گذرد همه تابعی از این تأثیر هستند. یعنی آن‌جا که به ‌دست‌آوردنِ این‌ تأثیر لازم می‌کند تا صحنه‌ها و رُخ‌دادهای آن واقعی باشند، اینان نیز چنین می‌کنند حتّی اگر که با ریختنِ واقعیِ خونِ هزاران انسانِ بی‌گناه و ویران‌کردنِ واقعیِ خانه و کاشانه‌های‌شان باشد.

در ایرانِ امروز، ” سیاستِ مُدِرن “، مثلِ هم‌صنفی‌های کُهَن‌‌اش، در کنارِ ابزارهای دیگر، از ابزارِ نمایش و صحنه/‌سازی نیز بهره‌برداری می‌کند تا بسیاری از حقایق و از جمله حقیقتِ وابسته‌گیِ کشور را آشفته و بیانِ آن‌ را برای ” اهلِ‌توجّه ” دشوار سازد. یک تحلیل‌گرِ جدّی باید بر واقعی‌بودنِ نمایش و صحنه‌سازی در سیاستِ امروز تأکید داشته باشد و نقشِ آن را در تحلیل‌هایش از حکوومت و روی‌دادها به‌حساب آوَرَد. کم نیستند رُخ‌دادهای سیاسی که جز به‌کمکِ نظریه‌ی نمایش، فهم نمی‌شوند. یقیناً گروهی از ” تحلیل‌گران ” بر این گفته می‌خندند و آن را به ساده‌انگاری و توطئه‌بینی متّهم می‌کنند.  ولی این حقیقت، که در ” صحنه “‌ی سیاستِ ایران، در رابطه با حقیقتِ وابسته‌گی، ” نمایش ” سهم ِنیرومندی دارد مدُت‌ها است که آشکار شده ‌است. چندی‌ است که بازیِ بازی‌گران ( چه بومی و چه نا/بومیِ ) این نمایش چنان در هم‌ریخته است که آنان نمی‌دانند در رابطه با وابسته‌گی، چه بازی می‌کنند و چه باید بازی کنند؛ این بلبشو، سبب شده که برخی از این بازی‌گران، جابه‌جا، ” مستقلّاً ” به بازیِ استقلال‌خواهی دست می‌زنند. فقط آن‌ زمانی‌که این بازیِ استقلال‌خواهی از چارچوبِ توافق‌شده بیرون می‌رود، آن‌گاه در میان خودِ بازی‌گران، کسانی، همان‌جا در روی صحنه جلوی آن را می‌گیرند. به‌هر قیمت!

از سوی‌ دیگر، آشکارشدن‌ِ خبرِ نمایشی‌بودنِ استقلال‌جوییِ حکومتِ اسلامی، تماشاگران را هم نا/آرام کرده است. نا/آرام ‌شدنِ آنان امّا هنوز نه به‌‌این معنا است که از نمایشی‌بودنِ رُخ‌دادها به ‌خشم آمده‌اند؛ بل‌که به‌ این سبب است که آن‌ها دیگر نمی‌توانند بدانند از بازیِ بازی‌گران چه باید بفهمند. این تماشاگران، که اکنون دیگر چندی است می‌دانند این‌گونه نمایش‌ها در دو صحنه‌ی پنهان و آشکار بازی می‌شوند، تلاش می‌کنند به‌ هر ترفندی نَقبی به‌صحنه‌ی پنهانِ نمایش، به‌ پُشتِ صحنه بزنند تا مگر بتوانند از بازی‌ها در روی صحنه‌ی آشکار، بِه‌تر سردر آورند. انبوهی از این تماشاگران خود متأسّفانه این نمایش‌ها را زیرِ عناوینِ ” هنرِ سیاست “، ” هوشیاریِ سیاسی ” و… تلطیف می‌کنند؛ امّا حتّی با این‌حال نیز، هم این بازی‌های بازی‌‌گرانِ پُشت‌ ِصحنه و هم این بازی‌های بازی‌گرانِ در بخشِ آشکارِ صحنه، گروهی از تماشا‌گران را خسته‌کرده و گروهی دیگر را  به هوکردن، گروهی‌ را به ‌سوت‌زدن و گروهی را هم به شورش واداشته است.

۲- دشواری‌های دیدگاهی در بیانِ حقیقتِ وابسته‌گی:

بحران در مقوله‌های ” استقلال ” و ” وابسته‌گی “

موضوعِ وابسته‌گی، از آن موضوع‌های مهم و چشم‌ناپوشیدنی است که دستِ‌کم در صدساله‌ی گذشته در جامعه‌ی ایران وجود داشته است و مُهرِ خود را بر سرنوشتِ کشور می‌زده است. این تصادفی نیست که حکومت‌های هر دو دوره‌ی پَهلَوی، و نیز آن جنبشی که با نامِ محمّد مصدّق آذین شده است، و یا انقلابِ بهمن ۱۳۵۷، و نیز هر نهادِ سیاسی و حتّی هر نهادِ اجتماعی/فرهنگی در ایران، مقوله‌ی استقلال ( یا ملّی‌بودن ) را حتماً بر سَر/دَرهای‌شان می‌نوشته‌اند و هنوز می‌نویسند. البتّه خواسته‌ها و نیازهای به‌همان‌اندازه مهم و مُبرَم چون آزادی، دادگری، رشد، و رفاهِ همه‌گانی و… نیز همیشه مهم بوده‌اند.

بدونِ باورداشتن به واقعی‌بودنِ پدیده‌ی سُلطه‌جویی در جهانِ معاصر، و بدونِ باورداشتن به واقعی‌بودنِ سُلطه‌پذیری در ایران، و به‌ویژه در حکومتِ اسلامی، شناختِ ما از رخ‌دادهای بزرگِ جامعه‌ی ما و به‌ویژه شناختِ ما از حکومتِ اسلامی، شناختی اَبتَر و نارسا خواهد بود.

پدیده‌ی سُلطه‌جویی، که مادرِ پدیده‌ی وابسته‌گی است، هنوز هم، درست در همین سده‌ی ۲۱ میلادی، یک پدیده‌ی ویران‌گر و انکارناپذیر است. ترس از به زیرِ سُلطه‌درآمدن، و مبارزه با سُلطه‌جویی، چیزی نیست که ویژه‌ی جامعه‌هایی مانندِ ایران باشد. این، تنها کشورهایی با اقتصادهای از/پا/درآمده، مانندِ کشورِ ما نیستند که با این سُلطه‌جویی و در نتیجه‌ با این پدیده‌ی وابسته‌گی رو/به/رو هستند. کشورهای بسیار قدرت‌مندتر هم با این پدیده‌ها رو/به/رو هستند. برای مثال، یکی از نمونه‌های این‌گونه کشورها، کشورِ آلمان است. (اشاره‌ی من به آلمان، فقط به این دلیل است که من دهه‌ها است در آن زنده‌گی می‌کنم، وگرنه می‌توان به نمونه‌های دیگری هم اشاره کرد). اقتصادِ آلمان یک اقتصادِ نیرومندِ جهانی است، و در همان‌حال، خود یکی از اقتصادهای سُلطه‌جو در جهان است. سِرِشتِ سُلطه‌جویِ این اقتصاد، یکی از نیرومندترین سرچشمه‌های سُلطه‌جویی در این جامعه است که همه‌ی دیگر/سرچشمه‌های سُلطه‌جوییِ موجود در جامعه‌ی آلمان را به خود ملحق می‌کند. نادرست است اگر که کسی بخواهد وحودِ تمایل به سُلطه‌جویی بر جهان در درونِ جامعه‌ی آلمان را فقط به احزابِ دستِ‌راستی و یا به احزابِ دستِ‌راستیِ افراطی/ فاشیستیِ این کشور و یا به محافلِ نیرومندِ اجتماعی/فرهنگی/فکریِ این جامعه احاله کند. واقعیت این است که حتّی در درونِ دیگر احزابِ بزرگِ این کشور مانندِ ” اتّحادیه‌ی دموکرات مسیحی ” و یا خود حتّی در ” حزبِ سوسیال دموکراتِ آلمان ” و در حزبِ ” سبزها ” جناح‌های نیرومندی وجود دارند که با این سُلطه‌جویی هم‌آوا هستند. ولی پایگاه اصلی و سرچشمه‌ی اصلیِ این سُلطه‌جویی را نباید در این احزاب دید؛ بل‌که باید در خودِ اقتصادِ این کشور جُست. این دیگر رازی پنهانی نیست که سازمان‌دهنده‌گان و پشتیبانانِ اصلیِ جریان‌های سیاسیِ راستِ هوادارِ سُلطه بر جهان در آلمان – مانندِ حزبِ ” آ. اِف. دِ. ” و یا جریان‌هایی مانندِ ” پِگیدا ” و یا برخی جناح های درونِ دیگر احزاب –  همانا کسانی مانندِ ” هانس- اولاف هِنکِل ” ( Hans-Olaf Henkel ) هستند که خود از مدیران و سر/دَم/دارانِ ” اتّحادیه‌ی صنایعِ آلمان ” – یکی از سازمان‌های نیرومندِ اقتصادیِ آلمان – هستند. امّا گفت‌و گو در این یادداشت بر سرِ جامعه‌ی آلمان نیست، بل‌که غَرَض، اشاره به این نکته است که حتّی کشوری مانندِ آلمان نیز با پدیده‌ی وابسته‌گی – گیریم که در مفهومی و معنایی متفاوت با کشورِ ما – رو/به/رو است و با آن می‌جنگد.

اگر در این‌جا به چند و چونِ سُلطه‌جویی در جامعه‌ی آلمان، کمی زیاد اشاره شده است به این دلیل است که در درونِ جامعه‌ی ما، چند و چونِ سُلطه‌پذیری نیز ابعادِ بزرگ و گوناگونی دارد. هم حکومتِ اسلامی و هم بسیاری از محافلِ سیاسی و فکری در ایران با سُلطه‌پذیری هم‌آوایی دارند. به این‌ترتیب می‌رسیم به دشواریِ بزرگِ دیگر در بیانِ حقیقتِ وابسته‌بودنِ کشور؛ و آن، بحرانی است که مقوله‌های ” وابسته‌گی ” و ” استقلال ” را در ایرانِ ما به‌لحاظِ دیدگاهی در بر گرفته است.

در میانِ طبقاتِ ثروت‌مندِ جامعه‌ی ما، لایه‌های اجتماعی/اقتصادیِ قدرت‌مندی هستند که به ‌هیچ‌رو، هیچ‌‌گونه و هیچ اندازه از استقلال را نمی‌پذیرند. هستیِ مالی/اقتصادیِ آن‌ها به هستیِ مالی و اقتصادِ جهانی وابسته ‌است. آنان هر کوششی برای یک اقتصادِ ناوابسته و مستقل را نه‌فقط بی‌نتیجه بل‌که زیان‌بار برای کشور می‌دانند؛ و از این‌رو، نه‌تنها آن‌ها را تخطئه می‌کنند بل‌که آماده‌اند تا آن‌ها را در همان نطفه‌ی‌شان خفّه کنند. در سال‌های گذشته‌ی نزدیک، هر دو سوی – بومی و نا/بومیِ – هوادارِ وابسته‌گی ایران، با سودبردن از شرایطِ خوبی که حکومتِ اسلامی برای مخالفتِ بر حق با “آمریکاستیزیِ ” اش پدید آورده است، آشکارا، از ناگزیری وابسته‌گی و از ” مزایا “ی وابسته‌گی سخن می‌گویند؛ و با هر ابزار و تَرفَند می‌کوشند هواداری از وابسته‌گی را در میانِ جامعه گسترش دهند. آنان می‌کوشند بحران‌ِ مصنوعیِ مقوله‌های استقلال و وابسته‌گی را نیز به بحران طبیعیِ این پدیده‌ها بیافزایند. گروه‌های پُرشماری، اگر چه بی‌تردید با انگیزه‌های مختلف، ، مجموعه‌ای از جدال بر ضدِّ استقلال و به‌سودِ وابسته‌گی را در زیرِ عنوان‌های مختلف انجام می‌دهند:

– تحطئه‌ی اندیشه‌ی استقلال/خواهی، و خدشه‌دارکردنِ تاریخِ مبارزه‌ی استقلال‌خواهی، جدّی‌گرفتن و جدّی‌نمایاندنِ نمایش ” مبارزه “ی میانِ حکومتِِ ‌اسلامی و حکومتِ آمریکا به‌مثابهِ نمونه‌ی آسیب‌های مبارزه‌ی استقلال‌خواهی برای کشور، بهره‌برداریِ از موجِ‌ تازه‌ی بازنگریِ نقّادانه، ‌سنجش‌گرانه، و مسئولانه‌‌ی تجربه‌های مبارزه‌ی استقلال‌خواهانه به‌طورِکلّی و به‌ویژه در دهه‌های‌ گذشته، آن‌هم از سویِ کسانی که خود در این مبارزاتِ استقلال‌جویانه شرکت داشته و دارند، و نیز بهره‌برداری از کسانی که پیش از این در مبارزات استقلال‌ خواهانه شرکت داشته‌اند و امروز روی برگردانده‌اند.

– ناگزیر/نشان‌دادن و بل‌که سودمند/نشان‌دادنِ وابسته‌گی، در/هم/ریختنِ مرزهای ” وابسته‌گی ” و ” هم‌بسته‌گی “، و ترویجِ برداشتی نادرست از “دهکده‌ی جهانی ” و ” جهانی‌شدن “، و به‌کارگیریِ غیرانسانی از ابزارهای مالی و اقتصادی، و حتّی به کارگیریِ جنگ.

افزون بر این، چنین به‌نظر می‌آید که در جامعه‌ی ما، در میانِ انبوهی از انسان‌ها ولی به‌ویژه در میانِ بخش‌های بزرگی از نهادهای سیاسیِ مخالفِ حکومت و نیز در میانِ آن لایه‌های اجتماعی/طبقاتی که بخش‌هایی از قدرتِ اقتصادی را در دست دارند، تمایل بر این است که حکومتِ اسلامی را بیش‌تر از جنبه‌هایی مانندِ ” واپس‌گرا/بودن “، ” ضدّ بشری‌/بودن “، ” مافیایی‌بودن “، ” آدم‌کش‌بودن “، ” اقتدارگرا بودن “، ” انحصارطلب/بودن “، ” ولایتِ فقیه‌گرا/بودن “، ” فاسد و رانت‌خوار بودن ” و نظایرِ این عناوین به بادِ انتقاد بگیرند و یا به حوزه‌ی بررسی و تحقیق بکشانند. البتّه این جنبه‌ها همه حاویِ حقایقی در باره‌ی این حکومت هستند؛ ولی این جریان‌ها هرگز و یا بسیار کم به انتقاد از جنبه‌ی طبقاتیِ این حکومت – همانا به تعلّق آن به سرمایه‌داریِ وابسته –  اشاره می‌کنند.

ولی دشواریِ هوادارانِ استقلال در راهِ پاسخ‌گویی به‌این قلم‌دادکردن‌های ناروا، این نکته است که این اتّهام‌ها و قلم‌دادکردن‌های ناروا در حقّ استقلال، نه همیشه از سوی کسانی است که سُر/سپرده‌اند و وابسته‌گی‌پرست، و نه فقط و تنها از سوی کسانی است که فریب‌کارانه، رفتارِ حکومتِ ایران در برابرِ حکومتِ آمریکا را عینِ استقلال‌خواهی جا می‌زنند، بل‌که از سوی کسانی نیز هست که به‌راستی خواهانِ استقلال‌اند! در میانِ لایه‌هایی از فکر/وَرزانِ کشور، گروه‌هایی و کسانی دیده‌ می‌شوند که نقدهای جدّی بر خطاها و کم‌بودهای واقعیِ جنبش‌های استقلال‌جویی در ایران و چهان دارند.

امّا اگرچه چنین‌ می‌نماید که در میانِ محافلِ فکری/سیاسی/اقتصادی، تغییرِ ظاهراً چشم‌گیری به ‌سودِ ” هوادارانِ وابسته‌گی و مخالفانِ استقلال ” و به ‌زیانِ ” مخالفانِ وابسته‌گی و هوادارانِ استقلال ” پیش آمده باشد، ولی با این حال امّا جالب ‌است که ” بحران در پدیده‌ی وابسته‌گی ” نه ‌فقط مخالفت با وابسته‌گی را بل‌که هواداری از وابسته‌گی را نیز دچارِ دشواری‌های بزرگی کرده است؛ و به ‌همین‌ترتیب، بحران در مقوله‌ی‌ استقلال نیز نه‌تنها هواداری از استقلال بل‌که مخالفت با آن را هم دشوار ساخته است. در همین راستا، به تغییرِ دیگری هم باید توجّه کرد که به ‌سودِ “بی‌طرفی” در برابرِ پدیده‌ی وابسته‌گی و استقلال پدید آمده و دارد به‌پیش می‌رود. روشن‌ است که منظور، یک بی‌طرفیِ واقعی و درست‌کارانه ‌است. به‌لحاظِ اهمیتِ این‌گونه “بی‌طرفی” در جامعه، تردیدی نیست که نه‌تنها هوادارانِ ‌وابسته‌گی بل‌که مخالفانِ وابسته‌گی ‌هم می‌کوشند دریابند که ‌این “بی‌طرفی” از چه ‌جاهایی آب می‌‌نوشد و نیرو می‌گیرد؟ بدونِ یک پژوهشِ دامنه‌دار هم می‌توان‌ پذیرفت که بی‌طرفی در برابرِ وابسته‌گی و استقلال، مانند با/طرفی، خود یکی از موضع‌های دیرین است که دارای دلایلِ خود است، دلایلی که کم نیرومند و جدّی‌ نیستند؛ این بی‌طرفی، برای خود در سرنوشتِ جامعه نقشی می‌شناسد؛ نقشی‌ که همیشه هم آن‌ را انجام داده است.

بزرگیِ ابعادِ آن دشواری‌هایی را، که آن‌ها را “بحرانِ دیدگاهی” در باره‌ی مقوله‌های استقلال و وابسته‌گی، برسرِ راهِ بیانِ حقیقتِ وابسته‌گیِ سیاسی/اقتصادیِ کشور پدید آورده است، بهتر می‌توان دریافت اگر که به‌این نکته هم توجّه شود: از چند دهه‌ی گذشته به این‌سو، حادثه‌های بزرگی در جهان رخ داده‌اند که سبب‌سازِ به راه‌افتادنِ یک ” جنبشِ بازبینی ” شده‌اند. این جنبشِ بزرگ، بر حق، بی‌مانند، و در همان‌حال دردناکِ بازبینی، همه‌ی طبقاتِ اصلیِ اجتماعی را، صدها میلیون انسان را و انبوهی از نهادهای سیاسی/فکری را در سراسرِ جهان به بازبینیِ تاریخِ جهانِ بشری درگیر ساخت؛ هم‌زمان، روی‌دادهای بزرگی در ایران – از بحران در ” حکومتِ موسوم به شاه ” گرفته تا پیداییِ انقلابِ ۱۳۵۷ و برپاییِ حکومتِ اسلامی و فجایعِ بعدی – سبب شدند تا در درونِ ایران نیز طبقاتِ اصلیِ اجتماعی و ده‌ها میلیون انسان و شماری از نهادهای سیاسی/فکری به آن جنشِ جهانیِ بازبینی بپیوندند. چه در آن جنبشِ جهانیِ بازبینی و چه در این جنبشِ ایرانیِ بازبینی، مقوله‌ی ” وابسته‌گی ” و ” سُلطه “، مانندِ بسیاری دیگر از مقوله‌های اجتماعی، به بوته‌ی گُدازنده‌ی پرسش، تردید، و گاه انکار فرو انداخته شدند. شرکت‌کننده‌گانِ در این جنبشِ جهانیِ بازبینی، تنها طبقاتِ زیرِ سَتَم و یا گروه‌های بزرگِ ملّیِ زیرِ سُلطه نیستند، بل‌که طبقاتِ اجتماعیِ اصلیِ سَتَم‌گر و نیروهای سُلطه‌گر و اندیشه‌گرانِ مدافعِ سَتَم طبقاتی و سُلطه هم در آن شرکت دارند. در ” جنبشِ ایرانیِ بازبینی” نیز، نه تنها طبقاتِ اجتماعیِ زیرِ سَتَم و انسان‌ها و نهادهای آزادی‌خواه و انسان‌دوستِ شرکت دارند، بل‌که همه‌ی طبقاتِ اجتماعیِ سَتَم‌گر و محافلِ بزرگِ هوادارِ سُلطه‌ به شمولِ حکومتِ اسلامی، در آن شرکت دارند. چنین ترکیبِ شرکت‌کننده‌گان، این جنبش را از چهارچوبِ یک جنبشِ فکری فراتر برده است و به یک جنبشِ اجتماعیِ بسیار سهم‌گین بَدَل ساخته است. امروز در کشورِ ما، دهه‌ها از عمرِ این ” جنبشِ بازبینی ” می‌گذرد. تا آن‌جا که گفت‌و گو بر سرِ آن محافل و نِحله‌های جدّی و درست‌کار است که در جریانِ این بازبینی‌ها به انکارِ وجودِ پدیده‌ی سُلطه‌جویی – و نیز سُلطه‌پذیری – در جهان برخاسته‌اند، این پرسش را می‌توان به میان آورد: آیا نارَسا دانستن و یا حتّی اثباتِ – به‌زعمِ این محافل – مُستَدَلِ نادرستیِ همه‌ی آن دیدگاه‌‌های باورمند به وجودِ سُلطه – در نام‌های ” استعمار “، ” امپریالیسم ” … -، می‌تواند به معنای ردّ و انکارِ خودِ پدیده‌ی واقعی و عینیِ سُلطه ( و سُلطه‌پذیری ) به مثابهِ یک پدیده‌ی تاریخی باشد؟ آیا بازبینی‌های این محافل به این مقوله، مدّتی نیست که خود، به ناگزیر، نیاز به بازبینیِ تازه پیدا کرده‌اند؟

افزون بر این دشواری‌ها، باید به یک فضای دردناک و تلخ  هم اشاره کرد، که مانندِ یک دشواریِ بزرگ، بر سرِ راهِ بیانِ ” حقیقتِ وابسته بودنِ حکومت اسلامی و اقتصادِ ایران ” و بر سرِ راهِ بیانِ ضرورتِ استقلال وجود دارد؛ و آن این است که آدمی می‌خواهد بکوشد این حقیقت را در جامعه‌ای بگوید که میلیون‌ها انسانِ زحمت‌کشِ آن، به‌حق، از نمایشِ دروغین و ویران‌گرِ استقلال‌خواهیِ حکومتِ اسلامی به تنگ آمده‌اند. انسانی‌هایی که در همان‌حال، به‌حق، از موعظه‌‌های فرسوده‌ی احزابِ مخالف – از راست و چپ و ملّی – در باره‌ی استقلال زده شده‌اند؛ و هم‌چنین به‌حق، از بی‌عملیِ فرساینده‌ی آن محافلِ پُرشماری که حرف‌های خوب و تازه‌ای در باره‌ی هیولای سُلطه‌جویی و سِلطه‌پذیری برای گفتن دارند نیز سر در نمی‌آوَرَند. انسان‌هایی که وابسته‌بودنِ حکومت را، زنده‌گیِ اجتماعی را و حتّی بخش‌هایی از زنده‌گی شخصیِ‌شان را به سُلطه‌های خارجی، هر روز، تجربه می‌کنند و در همان‌حال، خود را به‌طرزِ دردناکی از اندیشیدن به هر گونه ” استقلال ” مُنزَجِر می‌بینند. انسان‌هایی که در بیش از چهار دهه‌ی پیش با امید به یک دنیای بهتر، دست به اعتراض و انقلاب زدند؛ و سپس، بدونِ این‌که خود بخواهند، برپاییِ یک حکومتِ وابسته‌گی‌خواهِ دیگری را، این‌بار زیرِ پوششِ اسلام، بر خود تحمیل‌شده دیدند؛ و آن‌گاه، در راهِ مبارزه با این هیولای پنهان‌شده در پشتِ حکومتِ اسلامی، در طولِ این چهار دهه، تا کنون ده‌ها هزار از آنان کشته شده‌اند، میلیون‌ها نفرِشان آواره شده‌اند، و اقتصاد و فرهنگ و زنده‌گیِ‌شان ملغمه‌ی دستِ سُلطه‌جویان و سُلطه‌پذیرانی گشته‌اند که جز به منافعِ طبقاتیِ ضدّ انسانیِ خود نمی‌اندیشند. انسان‌هایی که آسیب‌های اصلی و دهشت‌بارِ خیمه‌شب‌بازیِ ” آمریکاستیزیِ ” و استقلال‌خواهیِ ریاکارانه‌ی حکومتِ اسلامی را، و نیز در همان‌اندازه، آسیب‌های اصلی و دهشت‌بارِ خیمه‌شب‌بازیِ ” حکومتِ‌اسلامی‌ستیزیِ ” دروغین و دموکراسی‌خواهیِ ریاکارانه‌ی حکومتِ آمریکا و تحریم‌های ضدّ انسانیِ آن را هر روز بر گُرده‌ی خود حمل می‌کنند؛ انسان‌هایی که به سببِ این تنگنایی‌های پدیدآمده با این خیمه‌شب‌بازی‌ها، از بهره‌جوییِ آزادانه از دست‌آوردهای جهان و از اِبرازِ آشکارِ همبسته‌گی با جهان، محروم شده‌اند.

دی ماه ۱۴۰۰ محمّدرضا مهجوریان


[۱]– این نوشته‌ی ب. برشت تاکنون چندبار به فارسی ترجمه شده است؛ از جمله، ترجمه‌ی آقای وحید صمدی. http://dialogt.de/2016/3024/

https://akhbar-rooz.com/?p=138953 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده
خواننده
2 سال قبل

اگر فرض کنیم که نویسنده آزادی کارگران را از نظام سرمایه داری در نظر دارد، پیشفرض مقاله بر اساس مفید بودن ناسیونالیسم برای توده های کارگر و زحمتکش است. مشکل اینجاست که ناسیونالیسم را فقط وقتی میتوان بحال توده ها مفید دید که به نظم کشوری ی بیانجامد که در آن استثمار نیروی کار وجود نداشته باشد. ولی میدانیم که اگر استثمار نیروی کار وجود نداشته باشد، احتیاجی به دولت نیست که ما فکر کنیم دولت وابسته است و یا غیر وابسته. پس بهتر است که به آزادی کارگر و زحمت کش بصورت آزادی کارگران جهان فکر کرد، یعنی غیر استقلال طلبانه، بعبارت دیگر انترناسیونالیستی. انترناسیونالیسم کارگران حدود صد و پنجاه سال است که مورد قبول همه سوسیالیستها قرار گرفته و استدلال علمی بسیار قوی ی برای اثباتش وجود دارد. امروزه هیچ کشوری دیگر استقلال اقتصادی ندارد، حتی اگر هم داشته باشند، استقلال شان مسئله استثمار نیروی کار کارگران شان را حل نمیکند. اثبات آماری و عینی چنین چیزی بسیار ساده است.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x