سايت سياسی - خبری چپ - تريبون آزاد

دادگاه شفاف رُم افشم ازفعالان «اتحادیه کمونیست های ایران» در محاکمه حمید نوری در استکهلم – امیر جواهری لنگرودی

*********

هدف زندانبانان فقط شکستن ما بُود که ما را بشکنند. شکستند و خَم مان کردند، ولی دوباره بلند شدیم!

رم افشم در داگاه حمید نوری

درشرایطی که پروپاکاندای مسخره وسناریوسازی تبلیغاتی رژیم،سکوت طولانی مدت خودرادرساحت دستگاه قضایی اش وبهره گیری ازخبرگزاری میزان، تسنیم(سپاه)وایرنا وشبکه های وسیع تبلیغاتی اش باحمله به محاکمه نوری دردادگاه استکهلم شکسته است. باید نوشت: محاکمه حمید نوری دراستکهلم همچنان با محکمی صلابت شاهدان به پیش میرود!

قوه قضاییه جمهوری اسلامی درگزارشی درباره دادگاه حمید نوری درسوئد آورده که نوری «یک کارمند ساده بود» این فرد حمید نوری«به مدت ۳۰ سال است بازنشسته شده وشغل آزاد دارد».آورده است «نوری ازدسترسی آزاد به وکیل وحتی عینک مطالعه محروم بوده است»درحالی براساس مستندات تاکنونی یکی ازجنایتکارترین همدستان تاریخ شکنجه درزندان گوهردشت به نام حمیدعباسی(نوری)دراستکهلم سوئددرحال محاکمه است. درسناریوی تبلیغاتی یادشده درسطح خبرگزاری تسنیم نزدیک به سپاه پاسداران،آمده است:«سوئد، که درمجموع ۵۷جلسه دادگاه برگزارشده،غیرازشهادت اعضای منافقین، هنوز هیچ مستندات جدی وقابل توجهی علیه این فرد مطرح نشده است.» ودرادامه مدعی شده است:«نوری ۲۶ماه گذشته رادرزندان انفرادی به سربرده ودرکشور مدعی صلح وحقوق بشرازحقوق بدیهی یک متهم مثل تماس اولیه باخانواده و دسترسی آزاد به وکیل بی‌بهره بوده است»*

 من که ازنزدیک سیررویداد مربوط به محاکمه حمیدعباسی(نوری) را ازابتداء دستگیری اش تابه امروزدنبال می کنم،برایم روشن است؛ نه تنها حمید نوری ازهمان آغازدارای وکیل مدافع بوده است.بلکه جلسات بازجویی اونیزدر حضور وکیل ومترجم همراه بوده است.اوبعدازچند ماه وکیل خودراتغییرداد ویک وکیل ایرانی گرفت.اما وکیل وی پس ازمدتی پای خود راازاین پرونده کنارکشید ودو وکیل دیگروکالت اورا به عهده دارند.

برهمگان روشن است حمید نوری ازهمه گونه امکانات درسلول انفرادی اعم ازکتاب ولپ تاپ و…برخورداربوده است.طی یک سال گذشته، درشرایط کرونایی حاکم درجهان و قطع پروازهای سوئد به ایران وبالعکس، درحالی که خانواده‌بسیاری ازایرانیان ازسفربه سوئد بازمانده‌اند، خانواده حمید نوری (همسر- دختروداماد وپسر)ایشان ،تابه حال ۴باربه سوئد سفرکرده‌‌ وآنگونه که دیده شده  بویژه طی شش جلسه دفاعیات اولیه اش دراوایل آذرماه ۱۴۰۰ – درصحن دادگاه حضورداشتند ویک به یک به اسم توسط نوری- به عنوان شاهکارخلقت- به اعضاء دادگاه معرفی شدندونکته دیگراینکه سناریوی منتشره توسط دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی تلاش می‌کند دستاوردهای محاکمه حمید نوری را باطل جلوه دهد.ازاینروچنین ادعا میکند:«درطول ۵۷ جلسه دادگاه درپنج ماه گذشته منافقین ودادگاه سوئد هنوزهیچ مدرک جدی ومحکمه پسندی علیه نوری مطرح نکرده‌اند،با این حال روند این دادگاه نمایشی که براساس بعضی اخبارتاکنون برای دولت سوئد بیش از ۵۰ میلیون یورو هزینه درپی داشته همچنان ادامه دارد.»این ۵۰ میلیون یورو،معادل۵۰۰ میلیون کرون سوئد،خرج «کارمندساده» الدنگی میگردد که پنج کرون هم ارزش انسانی هم دراونیست وبعنوان جانی ومتهم،امروزهم دردادگاه ودربرابرچشمان همگان، با شکلک درآوردن درحال «شکنجه سفید» زندانیان دیروزی خودکه امروز در هیکل شاکی وشاهددردادگاه استکهلم حضورمی یابند،دردوربین و دستگاه ضبط ، دربرابرمحکمه قضایی وچشمان دادگاه اقدام می ورزد!

باری دادگاه حمید نوری جانی دراستکهلم دراولین هفته سوم ودرشماره تسلسل پنجاه وهشتمین جلسه درتاریخ روزپنجشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۰برابربا ۲۰ژانویه  ۲۰۲۲با حضورشاهد رفیق رُم افشم ازفعالان«اتحادیه کمونیست های ایران» به قول رئیس دادگاه،قاضی ساندر؛رکورد زمانی ساعات دادگاه راشکست و ساعت۱۷/ ۳۷دقیقه عصرپنجشنبه به پایان رسید! رُم افشم بچه جنوب شهر تهران با صداقت و محکمی و به عقب نشینی واداشتن وکلای مدافع حمید نوری( آقای دانیل مارکوس) را خوب پیچاند ودر دام تناقض گیری های آنهانیفتاد حتی آنها را به مسخره گرفت وگفت:«اگرسئوال درست و حسابی داری بپرس تا جواب درست حسابی بگیری والا من خسته شدم » دادستان هم به وکلای حمید نوری تذکرداد.

باری شاهدروزپنجشنبه رفیق رُم افشم،باآغازرسمیت دادگاه وادای قسم خوردن، دوموضوع رامتذکرشد:یکم – من بیماری پ.تی. اس.دPTSD) )وخستگی مفرط دارم.

نکته دوم اینکه؛ پلیس قراربود بازجویی هام آنگاه که ترجمه شد، یک نسخه آنرا برایم بفرستد واین کارتاحال انجام نشد.

رئیس دادگاه،قاضی ساندراعلام داشت:هرموقع لازم داشتید، بگوئید تا استراحت بدهیم ودیگراینکه مابعنوان اعضاء دادگاه ازبازجویی شما با پلیس خبری نداریم .آنچه امروزبه خاطرمی آورید مهم است.

این ضربآهنگی خوش برای دادگاه امروزبود. شاهد امروز رُم افشم، شهادت داد که ازفعالان سیاسی پیش ازانقلاب ۵۷ من اززمان دوره شاه فعالیت سیاسی داشتم ودرانقلابی که مردم کردند، نقش بسیارفعال داشتم. ما در سال ۵۸ اولین و بزرگ‌ترین تظاهرات کارگری اول ماه مِه را برگزار کردیم…وعضو «اتحادیه کمونیست های ایران»بودم.شاهد یادآورشد ما درسال۵۸ با گروههای خط سه(۳)شامل:پیکارورزمندگان و…توانستیم تشکل«کانون شوراهای متحده کارگری غرب تهران »رابعنوان یک تشکیلات علنی ایجاد کنیم، فعالیت ما هم علنی بودوتمام کارخانجات غرب تهران تحت راهنمایی‌های ما حرکت می‌کردند واعضای شوراهایشان بامابودند.افشم افزود: من درهفتم تیرماه سال۶۰درمحله فلاح درجنوب تهران دستگیروبه کمیته«امامزاده حسن» با اسم مستعاربرده شدم . پس آنگاه مرا به بند ۲۰۹ زندان اوین بردند.رُم افشم اعلام با صدای بلند اعلام می کند: در ۲۰۹ شکنجه‌های قرون وسطایی جریان داشت. آنها که می‌گویند ما ۲۰۹را نمی‌شناسیم، ۲۰۹ رابایدبشناسند. درقرون وسطی هم فکرنمی‌کنم این شکنجه‌ها وجود می‌داشته اما در شکنجه‌گاه‌های جمهوری اسلامی به‌خصوص ۲۰۹، چنان شکنجه می‌کردند. درحق من این شکنجه اعمال شد. اوایل سال ۶۲به دادگاه رفتم ویک سری اتهام کیفرخواست خواند.من گفتم: قبول ندارم. گفت: “بروگمشو…حرام زاده”یعنی ماپدرومادرواقعی نداریم. افشم افزود:« من درکل زندان هشت ساله‌ام یک بارپدرم سال ۶۱ آمد ملاقاتم. گریه کرد. فقط گریه کرد. گفت: حالت خوب است؟ گفتم آره. گفت فقط مردباش ومردبمان!رفت … ازکابینم به آن طرف رفت.می‌دیدم گریه می‌کند همیشه این صحنه درذهن من مانده است.بعد پدرم … مادرم ازاوبهتر. پس ما پدرومادرداریم. » دراین دادگاه هم آقایانی بودند که مطرح کردند.بایدبپرسیم:ببینیم این کشته‌شدگان پدر ومادر دارند یا ندارند ….؟ بدین ترتیب مرا در دادگاهی چند دقیقه‌ای وبدون وکیل به جرم هواداری از«اتحادیه کمونیست های ایران» و کمک مالی به آن ها وخواندن نشریه به ۱۲ سال زندان محکوم کردند. البته این حکم نه درآن دادگاه، بلکه یکماه بعد دردایره احکام به من تفهیم شد وگفتند امضاء کن. جمهوری اسلامی به هیچ وجه برگه ای دست کسی نمی دهد

من درزندان قزل حصاریکی ازوحشی ترین زندان های ایران دردوره حاج داوود رحمانی سرکردم وشاهد مدل وحشیانه ابتکارعمل او درساختن اطاق های به شکل تابوت برای به شکنجه کشاندن زندانیان زن بودم. دخترها را دراین تابوت،۲۴ساعت با چادروچشم بندمی‌نشاند.فقط موقع ناهارحق داشتند،ناهارشان رابخورند بدون اینکه قاشق‌شان به بشقاب‌شان بخورد،صدا نباید ایجاد می‌شد… آدم‌های مختلفی، حدود ۱۰۰-۱۵۰نفرراکنارهم نشانده بودودخترها باید هفته ها و ماهها در آن زندگی کنند تا ببرند و کوتاه بیایند! بنابراین من شاهدشکنجه زنان درتابوت های حاج داوود رحمانی بودم .

روم افشم افزود ما راسال ۶۵ اززندان قزحصاربه زندان گوهردشت منتقل شد. او به بی قواره ترین شکل ممکن چند چهره جنون آمیز این زندان مشخصا: (ناصریان- لشکری- حمید عباسی- عرب و پاسدارعادل) را رونمایی و به دادگاه شاساند!

اوبه دفعات یادآورشد درزندان گوهردشت:که حمیدنوری نقش دادیاررادر زندان گوهردشت داشت وهیچگاه ازناصریان که نقش رئیس زندان راداشت، جدانبود.درواقع ناصریان دوبال داشت،یکی عباسی ودیگری عرب که اوهم ازعوامل دادیاری بود. شاهدازلشکری به عنوان فردی لمپن و بددهن نام برد که مسئول امنیتی زندان گوهردشت بود او فحش های وحشتناکی را به ما داد که بر خودش وکس وکارش برمی گردد…اصرار شاهد ما رُم افشم، برگرداندن فحش های لشکری لمپن، به خود او وخانواده اش بود.  

حمید عباسی جمله همیشه گی اش این بود:« این ضد انقلاب ها را محکم بزنید»

آنروزی که ما را به “کمیته مرگ” یا هرکُوفتی که اسم اش است گفت:« ضد انقلاب ها،امروزآخرین روزتان است»

بازهم از نقش حمید عباسی در کنار ناصریان و لشکری برایتان می گویم: « اوایل سال ۶۷ یک‌سری زنان را اززندان اوین آوردنداینها در طبقه سوم بودند. ما ازطریق پنجره‌هایی که با دیلم،بالا زده بودیم، آنها را درحیات می‌دیدیم. موقعی که هواخوری‌شان می‌شد، ورزش دسته‌جمعی می‌کردند. ورزشی جدی که ما -پسرها- نمی‌توانستیم چنین ورزشی بکنیم. پاسدارهای زن می‌ریختند این‌ها را بزنند. زورشان نمی‌رسید و مجبور می‌شدند دیگران را صدا کنند. من بارها دیدم که آقای حمیدعباسی (نوری)،ناصریان،لشکری،نمی‌دانم پاسدارهای دیگر می‌آمدند این دخترها را به قصد کشت میزدند تا مانع ورزش جمعی زنان بشوند. این را من با چشمم به عملکرد حمید عباسی دیدم.

بازهم از حمید عباسی می گویم :« بعد از اعدام مجاهدین، اواسط شهریور، یک روز صبح ساعت شش و نیم، یک‌ربع به هفت – یعنی هنوز بند کامل از خواب بیدارنشده بود – دربندمابازشد،دونفرداوودلشکری وحمیدعباسی جلوی در ایستادندوچند پاسداروارد شدند.داوود لشکری به مانند آدم لمپن به تمام معنا بود، دادزد: فلان فلان شده‌ها بلند بشوید، چشم‌بند بزنید، بیایید بیرون! بهایی‌ها یی اطاق لازم نیست.صبح بود،هنوزتعدادی ازخواب بیدارنشده بودند.خلاصه هر کس چشم‌بند داشت چشم‌بند زد.من خودم حوله بستم. دمپایی هم به من نرسید. حتی فرصت نکردم شلواری که باآن شب، خوابیده بودم – زیرشلواری- را عوض کنم.ما بیرون آمدیم. دراین وقت حمیدعباسی (نوری)آنجا درکنارلشکری بلبل شد!

گفت: ضد انقلاب‌ها! آخرین روزتان است.بعدمارابه صف کردند و به طبقه پایین، کریدوربردند . درآن کریدور، چندین اتاق وجود داشت.ما چشم‌بند داشتیم وتاساعت یک روبه دیوار، روی زمین نشسته بودیم … ما سر و صداهای عجیب وغریبی در این راهرو می‌شنیدیم. صدای همه‌جور آدمی آنجا می‌آمد. این را هم باید به عرض دادگاه برسانم که ما می‌دانستیم که دارند اعدام می‌کنند چون از بچه‌های ملی‌کش وبند اوینی‌ها،مورس خبری به من زده بودند که دارند اعدام می‌کنند. بچه‌های چپ را هم اعدام می‌کنند. بچه‌های مجاهدین قبلا اعدام شده‌اند. خلاصه ما را حدود ساعت بعد به یک طبقه بالا بردند ودردواتاق جا دادند. قبل ازاینکه داخل دواتاق بکنند – اتاق‌ها بزرگ بودند و قاعدتا باید بندهای بزرگ باشد – پاسدارها وحمیدعباسی (نوری)، ناصریان، لشکری، -همه اکیپ بودند به وحشتناک‌ترین شکل ممکن به زدن ما شروع کردند.. خیلی‌هایمان زخمی شدیم. سرمان شکست و…تعدای پاهاشون و دست هاشون زخمی شد. حدود یک ساعتی این کتک ادامه داشت و بعدش ما رادر چند اطاق انداختند . ساعت پنج بود، شش بود، هفت بود… واقعا زمان ازدستمان دررفته بود، یکی یکی یک میزی گذاشته بودند آنجا که من واقعا نمی‌دانم کدام بند بود. یکی یکی می‌بردند و دوآدم آنجا بودند. یکی حمیدعباسی (نوری) ویکی هم ناصریان (محمد مقیسه). ناصریان اولین سوال را که ازمن کرد، اسم بود. بعد اتهام، … دیگرنپرسید مصاحبه می‌کنی یانمی‌کنی. پرسید نماز می‌خوانی یا نمی‌خوانی؟ گفتم: نمی‌خوانم.حمید عباسیبرگشت گفت:می‌خوانی… گفتم:نمی‌خوانم.گفت: می‌خوانی. گفتم: من نمی‌خوانم. گفت: یک کاریت می‌کنیم که بخوانی. این ادامه داشت. کلا تمامبچه‌هایی که باماآمده بودند،این سوال وجواب‌هاراداشتندودیگر نمی‌فرستادند. آنهایی که می‌گفتند: نمی‌خوانند به اتاق‌های تکی می‌انداختند. یک جمله‌ای بود موقع شلاق زدن که برای من جالب بود، البته شلاق که می‌گویم هم شلاق بود هم کابل. گفت:«شما دل امام، قلب امام را به درد آورده‌اید.امام ازدست شماها قلب‌درد گرفته…» چیزی به این مضمون؛ ممکن است یک مقدار پس و پیش بشود، گفت: همه‌تان را باید بکشیم. دیگر عصر شلاق زدن شروع شد و اولین نفرات شلاق خوردند. در قانون اسلام به قول خودشان – من اسلام‌شناس نیستم – در واقع این حکم را حالا حمید عباسی (حمید نوری) داده یا از دادگاه گرفته – من واقعا نمی‌دانم – آن روز دادگاه به هیچ عنوان تشکیل نشد و ما نمی‌دانیم چرا. شاید… شاید ملاقات هیأت مرگ با منتظری بوده… من نمی‌دانم وتاحالاهم نفهمیده‌ام.چون قراربودنسل‌کشی صورت بگیرد. چون برای چه نسل‌کشی می‌گویم؟ چون ما که متولدین دهه ۳۰، ۴۰، ۵۰ بودیم، تقریبا بهترین – نه اینکه من بهترین آدم دنیا بودم، من بدترین بودم- نسلی که دلسوزمردم بودند واین نسل باید ازبین می‌رفت….»شاید درادامه گفت : « بعد از اینکه من را به یک اتاق انداختند، یکی دو ساعت بعد – نمی‌دانم دقیقا چقدر طول کشید – آمدند من را صدا زدند که چشم‌بند! چشم‌بند زدم وبیرون آمدم. درسالن یک تختی گذاشته بودند، هر وعده‌ای ۱۰ ضربه شلاق. اینکه می‌گویم شلاق، ممکن است کابل هم باشد، در قانون اسلام که خودشان دارند می‌گویند: در مورد تعزیر این‌ها باید قرآن زیر بغل بگذارند و بعد بزنند… این حکم یا تفسیرهم در تعزیرو هم در حداستفاده می‌شود،اما وقتی من را زدند به شدیدترین شکل زدند. یک مسأله دیگر؛ نماز ۱۷ رکعت است. این را من بعدا فهمیدم البته. و سه بار در روز خوانده می‌شود. او که خیلی مسلمان دو آتشه است سه بار می‌خواند اما این‌ها می‌گویند پنج بار. برای چه؟ برای اینکه می‌گویند نماز صبح، نماز ظهر، نماز عصر، نماز مغرب و نماز مشرق (عشا)! شاید اشتباه بگویم آخری‌اش را. یادم نیست…»و ادامه داد و بیان داشت:« بله این شلاق زدن سه روز ادامه داشت. بعد از سه روز دیدم از بند صدایی در نمی‌آید. یعنی روز اول صداهای داد و فریاد می‌آمد از شلاق خوردن اما روزسوم که رسید، نمازظهر بود – من تمام پاها وکمرم خونی بود – دونفر،یک نفرهم پاسداربود، آمدند گفتند: می‌خوانی؟ گفتم آره، می‌خوانم. صدا را فهمیدم که حمیدعباسی (نوری)وناصریان بود،اما شک داشتم.بالاخره من چشم‌بند داشتم. در نهایت من رابه بند۱۲بردند. بعد ناصریان گفت: چشم‌بندت را بالابزن! یک‌هویی اینها را دیدم، اصلا شوکه شدم… دیدم یک طرفم حمیدعباسی(نوری) ‌طرف دیگرم ناصریان است.درواقع وقتی وارد بند شدم سمت چپم ناصریان وسمت راستم حمیدعباسی بود.بعدحمیدعباسی گفت:دیدی خواندی؟! دراین شرایط من را کشان کشان با خود بردند وادامه داد : …»ناصریان وعباسی من را تا حسینیه بردند. درحسینیه، عادل پیش‌نمازبود. همه هم صف ایستاده بودند برای نمازجماعت. فقط یک فرد درآن بندآزاد بود ونماز نمی‌خواند. اوهم ارمنی بود… نمازجماعت خواندن آداب رسم ورسوم خودش را دارد. من باید بروم حمام، خودم را تمیز بشویم، بعد وضو بگیرم، بعد بروم بنشینم نماز بخوانم. اما این‌هااصلا مسأله‌شان نمازخواندن ما نبود. این‌ها فقط شکستن ما را می‌خواستند. حمیدعباسی (نوری) وناصریان (محمد مقیسه) من را هل دادند وگفتند: بروآنجا نمازبخوان، درصورتی که من درگند وکثافت بودم. خوب این چه نمازی است؟ پس این‌ها می‌خواستند: ما رابشکنند وشکاندند. ما راخَم کردند اما – ما دوباره بلند شدیم.» باری بلند شدیم وامروزمحاکمه حمیدعباسی(نوری) رادربرابرخود داریم! .

روایت بعد ازاعدام ها وپروپاکاند رژیم برای نمایش خنثی آن جنایات درنزد خانواده های زندانیان باقی مانده، پرده دیگری ازجنایات رژیم وجمهوری اسلامی وخباثت برخورد حمید نوری ها را به نمایش می گذارد . شاهد دادگاه رُم افشم می گوید :« آن زمان همه بند را گفتند حاضر گردندوما هم حاضرشدیم. خلاصه بیرون آمدیم، … بعد به طبقه اول آمدیم وهمین‌طورادامه دادیم،اصلا خودمان مانده بودیم،داریم کجا می‌رویم. البته دقیق نمی‌توانم بگویم ، احتمالا ۱۰۰ وخرده‌ای نفرهم بودیم وهمه هم ملاقاتی داشتند.جمعا رفتیم ووارد یک دری شدیم. یعنی درواقع آخرکریدور بود. بعد دربازشد وانگاریک فضای باز مانندی بود. فضای آزاد نبود اما آدم باد را می‌فهمید چون آن زمان زمستان بود و هواهم سردبود.بعد ناگهان پاسدارگفت:که چشم‌بندهایتان رابردارید.

ما چشم‌بندهایمان را برداشتیم و دیدیم کلی جمعیت روی زمین نشسته است. گفتند:ملاقات حضوری است. تا من خانواده‌ام راپیداکنم… خانواده‌ام جلوی سِن نشسته بودند. ما دمپایی‌هایمان راهم باخودمان برده بودیم.آنجا بالاخره مادرم بود،برادرم بود، خواهرم بود، یک عده ازخانواده‌ها فهمیده بودند، رفته بودند شیرینی خریده بودند،امانمی‌دانستندکجا قراراست بیایند. می‌دانستند با بچه‌هایشان ملاقاتِ حضوری دارند ولی نمی‌دانستند که درقتلگاه بچه‌ها دارند می‌آیند. اینجا حسینیه گوهردشت بود. زمانی که خانواده‌ها اینجا فهمیدند اعدام‌ها بالای این سن ودراین سالن بوده، سالن… (رُم افشم خود دردادگاه منقلب می‌شود)می توان گفت:اصلایک غوغایی دراین سالن شد.همه خانواده ها گریه می‌کردند. ما هم گریه می‌کردیم تااینکه یکی با کاپشن آمریکایی بالای سن آمد!

گفت: ساکت باشید! همین‌طوری که من می‌گویم دقیقا. خانواده‌ها اصلا گوش‌شان بدهکارنبود.اصلامتوجه نمی‌شدند. ازیک طرف از دیدن بچه‌های‌شان خوشحال بودندوازطرف دیگر،ازاعدام بچه‌های دیگردراینجا به خاطرخانواده هاومادرهای دیگری که می‌شناختند،ناراحت بودند.من تاالان به آقای حمید عباسی (نوری) دراینجا نگاه نکردم اما الان می‌خواهم بگویم:آقای حمید عباسی! بالای سن، بلندگو دست شما، خب؟ آیا به مردم توهین کردی، به خانواده‌های ما توهین کردی یا نکردی؟» به ناگهان طرح این پرسش وادا واطوارهای نوری، شاهد را به اعتراض وا داشت! قاضی ساندر، رئیس دادگاه؛ استراحت اعلام داشت…

درادامه دادستان ازرُم افشم پرسید: «خب، شما گفتید که حمید عباسی رفت بالای سن. در ادامه چه شد؟»

شاهد دادگاه رُم افشم، درادامه گفت:

«نوری مدام می‌گفت: ساکت باشید. اما کسی توجه نمی‌کرد. گفت: پس بچه‌هایتان رابه بندمی‌فرستیم.بعد یک مقدارسالن آرام شد. بعد شروع کرد به صحبت کردن وخودش را معرفی کرد.»

رُم افشم گفت:«اگراین گوش من نمی‌شنید، امروزمن به این دادگاه نمی‌آمدم.او گفت:من حمیدعباسی، دادیارزندان گوهردشت… ازآن‌وریک‌هویی دیدم، مادرم گفت نمی‌دانی این چه بلاهایی سرما آورده است. نوری بعد خودش را معرفی کرد وخانواده‌ها را نصیحت کرد. زندانی‌ها را یک‌ مقدار نصیحت کرد. بعد به خانواده‌ها گفت:مراقب بچه‌هایتان باشید.اگراین باربگیریم‌شان اعدام می‌کنیم. خلاصه تا ساعت‌های یک وچهل وپنج دقیقه بعدازظهرما ملاقات داشتیم. بعد گفتند:زندانیان بلند شوند!ما بلند شدیم وچشم‌بندزدیم…

لطفابه خانم دادستان که یک لحظه بگویید: چرا این موضوع درحافظه ام مانده است؟ می‌خواهم آن را توضیح بدهم. ما چشم‌بند که زدیم دوباره می‌خواستیم آن راهی را که رفته بودیم، برگردیم. تمام سیستم گوهردشت، قزل‌حصار و اوین، سیستم رادیویی دارد. یعنی درواقع بلندگودرتمام جاها هست. ساعت دو همیشه از قدیم اخباراست. ما داشتیم می‌آمدیم، اخبارشروع شد. سرخط خبر این بود؛ سلمان رشدی مرتد باید اعدام گردد. این فتوای خمینی بود. این لحظه تاریخی درذهن من مانده. آن موقع ما برای دنیا داریم تعیین می‌کنیم که چه کسی باید بمیرد و چه کسی باید زنده بماند.»

در روز شهادت رُم افشم در پاسخ دانیل مارکوس از وکلای مدافع حمید نوری که همواره ازشاکیان وشاهدان دنبال تناقض گفتار آنها بین بازجویی پلیس و شهادت دادگاه می کند … چراکه اظهارات طرح شده درنزد پلیس دست آنها است.شاهد(رُم افشم)باصدای محکم و پُرطنین،دربرابرتکرارسئوالات آنهاگفت:« آقای وکیل مدافع سوال مشخص را بپرسد. اویک ساعت وقت دادگاه را گرفته و آنچه من گفتم را خوانده، اما من نمی‌دانم سوالش چیست. ضمن اینکه من دراساس در نزد پلیس سوئدگفتم: “که نقشه نمی‌توانم بکشم.” ضمن اینکه من اصلا به این حسینیه نرفته بودم. من ازکجا باید بدانم که این حسینیه به اتاق هیأت مرگ یا هر اتاق دیگری راه داشته یا نه… این سوالات اولا مربوط به ۳۳ سال پیش است و یک حافظه تاریخی قوی می‌خواهد که آدم داشته باشد. همچنین همه هم مثل هم نیستند. یک مثال بزنم.شمایک کتاب رامی‌خوانید،۱۰نفردیگرهم می‌خوانند اما برداشت‌ها متفاوت است. این دوره‌ای که واقعا دوره جنایت بوده من حالا بدانم کریدور مرگ از این‌طرف می‌رفته یا از آن‌طرف می‌رفته. من فکرجانم بودم»

منبع:

* https://www.tasnimnews.com/fa/news/1400/10/27/2646079

https://akhbar-rooz.com/?p=139044 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x