پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

 یادداشت هائی پیرامون گذشتۀ ناتمام
 (?Wo ist die Freiheit) کجاست آزادی؟ (۳) – جمشید طاهری پور

ما – فدائیان خلق – فراآوردۀ دیکتاتوری پهلوی دوم بودیم. در ایران نسل ما  - از دانشگاه  و جنبش دانشجوئی بگذریم که فدائیان خلق از درون آن برخاستند - هیچ امکانی برای  تجربیدن سیاست، برای مشارکت در سیاست ورزی...

ما – فدائیان خلق – فراآوردۀ دیکتاتوری پهلوی دوم بودیم. در ایران نسل ما  – از دانشگاه  و جنبش دانشجوئی بگذریم که فدائیان خلق از درون آن برخاستند – هیچ امکانی برای  تجربیدن سیاست، برای مشارکت در سیاست ورزی و مطالبه گری مدنی و شهروندی، در عرصۀ عمومی وجود نداشت، راه آگاهی از فلسفۀ سیاست، از تاریخ اندیشه و مکاتب سیاسی، با تهدیدات سنگین امنیتی همراه و اساسن مسدود بود

 

 در آبان ۵۸، هنوز سالی از انقلاب نگذشته بود، که خمینی انقلاب دوم  را اعلام کرد و گفت، انقلابی بزرگ‌تر از انقلاب اول است. قصد پوشیده اش در حجاب تقیّه؛ استقرار کامل حکومت اسلامی در تمامیّت جامعۀ ایران بود!

 اعلام رعب انگیز آیت الله، همنوا با شعار و فریاد «مرگ بر آمریکا»،  به گوش‌ها می رسید و پیدا بود کسانی که سفارت آمریکا را تسخیر کرده و در اشغال خود گرفته اند – دانشجویان پیرو خط امام –؛ عروسکان خیمه شب بازی هستند که با سرانگشتان خمینی می رفصند و به رقص در آمده اند!

یادم می‌آید خمینی در همین سخنرانی‌هایش که هر روز و هفته از صدا و سیما پخش می شد، با توپ و تشر پُر و با لحن ارعاب، پرسید؛ «کجا هستند این چریک ها!؟».

 این زمان نخستین کنگره سازمان چریکها پایان یافته و در پی آن؛ کمیته مرکزی سازمان در همان محل، اجلاس خود را برپا داشته بود. فضای کمیته مرکزی حاکی از یک انقطاب خاموش بود.

 نمایندگان گرایش اقلیت در کمیته مرکزی، ساکت، اما تو گویی در انتظار نشسته بودند و نمایندگان اکثریت کنگره،؛ دست در کار اجلاس داشتند! چنین فضائی را پایان  موفق کنگره رقم زده  و پی آمد آن بود که سرانجام در غوغای کشاکش هایی که در آن بر پا بود، اکثریت آرای شرکت کنندگان، اصل دگرگشت سازمان چریکی به یک سازمان سیاسی را پذیرفته و به آن صحه گذاشته بودند.

 گزارش علنی کنگره که به تعجیل، خود غرضانه و بدون مشارکت نمایندگان اقلیت، تنظیم و در نشریه کار منتشر شده بود، پوستۀ این انقطاب خاموش را شکست و از درون آن، دو سازمان مستقل «اکثریت» و «اقلیت» سر برآوردند.

این گزارش علنی، بی اطلاع و بدون تأئید و تصویب افراد مرکزی اکثریت نوشته و در نشریۀ کارانتشار یافته بود. اقدامی که بغایت نابخردانه و فرصت طلبانه، حالت نوعی اعلام موجودیت مستقل «سازمان اکثریت» را  داشت و برانگیختن «اقلیت» به اقدام انشعاب را، شتاب و سرعت بخشید! شتابی که راه هر تلاشی را برای جلوگیری و ممانعت از انشعاب، مسدود و بی ثمر کرد؛  دیگر کار از کار گذشته و تیر از چلّه رها شده بود!

*

 در اجلاس همان کمیته مرکزی بودیم که خبر تسخیر سفارت آمریکا را شنیدیم. اهمیت اتفاق را همگی درک می‌کردیم، اما در اینکه چه باید گفت و چه باید کرد، سرگردان و گرانسر بودیم! در وهلۀ اول فقط اتخاذ یک موضعگیری مطرح بود، اما مشکل این بود که هیچکدام از ما نمی دانستیم به این رخداد از کدام زاویه باید نگریست!

  از زاویۀ حقوق و  سیاست بین الملل، تسخیر سفارت، نقض آشکار مناسبات بین الملل،پایمال کردن اصول و ارزش های ناظر بر مناسبات  متمدنانه بین دولت ها و ملت ها، و نقض و نفی یک دستاورد تمدنی،  دارای ارزش بزرگ مدنی و تاریخی است، اقدام برای اشغال سفارت یک دولت و کشور خارجی، آنهم مسلح و به زور و عنف، حکم تجاوز آشکار به حریم کشور متبوع را دارد. از این زاویه به هیچ رو نمی‌توانست مورد تأئید باشد. یعنی موجبی برای پشتیبانی نبود، که  علی الاصول؛  برای  ایران و جهان  عواقب زیانباری در آستین داشت.

در آبان سال ۵۸، آن کمیته مرکزی که من یکی از اعضای موثرش بودم، از چنین دانش و فهمی خالی بود و مآلن برای تصمیم گیری درست، به اندازه ۴۰ سال وقت کم داشت! در عوض انباشته بودیم از توهمی که ستیز آیت الله با آمریکا را، ضدامپریالیسم می شناخت، همان ضدامپریالیسمی که در تصوّر ما بود و از آموزش‌های بنیادین لنینیسم در نزد ما بحساب می آمد.

در کمیتۀ مرکزی در باره تسخیر سفارت دو دورصحبت، دوبار تصمیم گیری و دو نوع تصمیم گرفته شد. روی این اتفاق مهم قدری مکث می‌کنم چون خصلت نمای کودک ماندگی سیاسی – این ودیعه ی دیکتاتوری شاه -، نداشتن بلوغ و  استحکام لازم در نظر و عمل، و به روشنی گویای نقش و اثر عواملی است که سازمان چریکها را  به سطح پشتیبانی از تسخیر سفارت سوق داد و  متأسفانه نقطه عطفی شد در سیر نشیب سیاسی فدائیان خلق – اکثریت -!

در دور اول که در فضای آرامی صورت گرفت، قرار بر این شد با لحنی که تقابل آمیز نباشد، بر محور احساس و اظهار نگرانی از عواقب ناخواسته و زیانبار اقدام دانشجویان پیرو خط امام، برای انقلاب و کشور و مردم، متنی بنویسیم و مبادرت به صدور اعلامیه ای بکنیم. از حافظه‌ام آن متن پاک شده، اما در یادم مانده که اعلامیه بفهمی نفهمی بیانگر خطا بودن حرکت دانشجویان پیرو خط امام و مخالفت ما با تسخیر سفارت آمریکا بود، و سفارش کردیم که اعلامیه به فوریت چاپ و توزیع بشود.

 دستنوشته اعلامیه هنوز زیر دست ما،  و دقایق بعد هنوز در راه چاپخانه بود، که دقیقه به دقیقه، مشت مشت، تکه کاغذ نوشته هائی از بیرون بدست ما می رسید که امضای اعضا و هواداران را داشت و از رهبری خواسته می‌شد که پشتیبانی سازمان چریکها را از دانشجویان پیرو خط امام و اقدام انان اعلام کنیم. این مطالبۀ پشتیبانی که بی‌وقفه ادامه داشت، اجلاس کمیته مرکزی را  تحت تأثیر و نفوذ خود در می آوُرد.

کاغذ نوشته ها البته دخیل بودند، امّا اساس و بنیاد؛ عبارت از این بود که آن کمیته مرکزی که ما بودیم،  جنس  و خمیرۀ اش، مستعد استقبال از تسخیر سفارت آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام بود!!

 قرار شد از نو بحث کنیم. در پایان دور دوم بحث که با اندک مشاجراتی همراه بود، نهایتن تصمیم بر این شد که سازمان طی اعلامیه ای از دانشجویان و اقدام آنان دایر بر تسخیر سفارت آمریکا پشتیبانی کند. برای کمیتۀ ایالتی تهران هم پیغام فرستاده شد متن قبلی را چاپ نکنند و اگر چاپ شده، توزیع نکنند و همه نسخه ها را بسوزانند! بعلاوه قرار شد که تظاهرات پشتیبانی در خیابان‌های دورَبر سفارتخانۀ آمریکا، بنام خودمان – سازمان چریکها – سازماندهی شود!

 هنوز اجلاس کمیته مرکزی به پایان نرسیده بود که خبر شدیم بازرگان استعفا داده و استعفایش همین امروز و فردا اعلام خواهد شد. خبر استعفای بازرگان که از کانال مطمئنی بدست ما رسیده بود، کمیته مرکزی را در پشتیبانی از دانشجویان خط امام و تسخیر سفارت راسخ تر کرد! چرا؟ یک دلیل سیاسی و یک دلیل ایدئولوژیک داشت.

 دلیل سیاسی این بود که استعفای بازرگان، گواه این است که در برابر سمت و سیاست خمینی و پیشروی پیروان رده بالای وی در صفوف حکومت کنندگان، نیروی قابل اتکائی برای مخالفت و باز داشتن آنان از پیشروی، وجود ندارد!

 اگر با تسخیر سفارت مخالفت می کردیم، این کار، ما را از یک‌سو به مخالفت با خمینی و تقابل با پیروان او می کشید، و از سوی دیگر از ما چهره ای طرفدار بازرگان و کابینۀ او می ساخت؛ کابینه ای که با مطالبات کارگران و دهقانان، و تهیدستان شهرها و روستا های کشور، سرسختانه مخالفت می‌کرد و بر این نظر بود؛ «باران می خواستیم، سیل آمد.»!

اما دلیل ایدئولوژیک؛ ضدیت بنیادین ما بود با لیبرال ها و لیبرالیسم، که از اصول پایه‌ای لنینیسم، در نزد ما بحساب می آمد! 

حالا عمیق تر؛ این چه بود؟ و چطور شد که از این رو به آن رو شدیم؟ عوامل و عللی که ما را به این طرف سوق داد چه بود؟ بنظر من؛ بیش از هر چیز این یک استعداد – پتانسیل – در ما بود که اینک زمینه و شرایط ظهور و فعلیت – اش  فراهم آمده بود! که گفته -اند؛ از کوزه همان برون تراود که در اوست!

                                                           *

 از همان موقع دست و پا می‌زدم که بفهمم پشت این تکه کاغذ نوشته ها چه کسانی ایستاده اند. می‌پرسیدم و کنجکاوی می کردم، تا اینکه در گپ و پرسشی با یکی از مسئولین کمیتۀ تهران، حرفش بمیان آمد و من از او جریان تکه کاغذ نوشته‌های ارسالی به کمیتۀ مرکزی را پرسیدم . او گفت در کمیتۀ اجرائی تهران هم حساس بودیم و از حدود شاید نزدیک به ده نفر پرسیدیم. ده نفری که آنروز نوشته بودند و بدست رابط ها سپرده بودند تا به کمیته مرکزی برسانند.

 در پرس و جو ها معلوم شد که ابتکار این عمل قبل از همه از طرف حزب توده بوده! رهبری حزب به اعضاء و هوا دارانش سپرده بود؛ هر اندازه که با فدائی ها، آشنائی و تماس دارید به آن‌ها بگوئیدکه به رهبری سازمان فشار بیآورند تا از دانشجویان خط امام و تسخیر سفارت آمریکا پشتیبانی کنند و در این باره اعلامیه بدهند. می‌گفت؛ این‌طور که ما فهمیدیم کانال دیگر خط امامی ها بودند. در پرس و جوها، مطلع شدیم که در دفتر نخست وزیری یک کمیته ای درست شده که تحت مسئولیت بهزاد نبوی، بسیار  فعال است و از جملۀ وظیفۀ اصلی آن، پیگیری مواضع و سمت و سیاست‌های سازمان چریکهاست! بر اساس معلوم، از آنجا روی تکه کاغذ هائی شعار مرگ بر آمریکا نوشته  و پخش کرده بودند که از سازمان چریک ها می‌خواست از دانشجویان و تسخیر سفارت امریکا، پشتیبانی کند.

                                                           *

حالا بهتر است یک اندازه از خودمان فاصله بگیریم و نگاهی بیاندازیم به نقش و اثر واقعه بر جامعه و مردم آنروز ایران !

تسخیر سفارت و خروش توفندۀ آیت الله، آتش انقلاب اسلامی را شعله‌ور و تیزتر کرد و سراسر ایران را در برگرفت. توده های ملیونی پیرو خمینی عمدتن از نواحی جنوبی شهر و از حاشیه نشینان تهران و بی جا شدگان شهرهای حاشیۀ تهران، مثل ورامین و شهر ری ، در تظاهرات و راهپیمائی های حکومتی حاضر بودند و در صف های طولانی با شعار های غّرندۀ مرگ بر آمریکا ، خیابان‌های اطراف و مشرف به سفارت را در قرق خود داشتند!

 بیاد می آورم در صفوف راهپمایان، در تهران، طلبه ها با عمامۀ سفید، در اول و آخر صف راهپیمایان و در میانۀ آنان به چشم می آمدند. همین عمامه سفید ها، به همراه جمعیّتی از راهپیمایان، به تظاهرات و راهپیمایی‌هایی که ما به پشتیبانی از تسخیر سفارت برگزار میکردیم، وحشیانه حمله می‌کردند، همه چیز را در هم می‌ریختند و به ضرب و شتم شرکت‌کنندگان در آن دست می‌یازیدند!.

این فکر و برداشت که مردم از دانشجویان پیرو خط امام و تسخیر سفارت پشتیبانی می کنند، به کمیته مرکزی در دادن اعلامیه پشتیبانی قوّت قلب و اعتماد بنفس می‌داد و بر تداوم و تعمیق سمت و سیاست پشتیبانی از آیت الله بسیار افزود و می افزود!

در واکاوی نقادانۀ همین فاکت می‌توان به عامل اجتماعی پی برد که در سوق سازمان اکثریت در سراشیب یک سقوط سیاسی، به نحو موثری نقش بازی کرده است.                                                       

                                                           *

  ما – فدائیان خلق – فراآوردۀ دیکتاتوری پهلوی دوم بودیم. در ایران نسل ما  – از دانشگاه  و جنبش دانشجوئی بگذریم که فدائیان خلق از درون آن برخاستند – هیچ امکانی برای  تجربیدن سیاست، برای مشارکت در سیاست ورزی و مطالبه گری مدنی و شهروندی، در عرصۀ عمومی وجود نداشت، راه آگاهی از فلسفۀ سیاست، از تاریخ اندیشه و مکاتب سیاسی، با تهدیدات سنگین امنیتی همراه و اساسن مسدود بود، اپوزسیون در فضاهای عمومی موجودیتی ناپیدا داشت، انسداد سیاسی و  سرکوب فرهنگ آگاهی،  امکانی برای فعالیت قانونی و علنی چپ یا ملی گرایان و حتا منقدین عرفی مسلک دوستدار نظام پادشاهی نمی گشود.

البته یک استثناء کم و بیش رعایت می شد؛ مساجد و تکایا و حسینیه ها، مناطق فراغ دیکتاتوری شاه بحساب می‌آمدند و عمدتن تحت نفوذ و اختیار  آخوندهای طرفدار خمینی فعالیت داشتند و می توانستند در روز های عزاداری و اعیاد اسلامی، جمعیتی از مردم را گرد آورند، و همراه و همصدا با خود کنند!

وقتی دیکتاتوری شاه ترک برداشت و خمینی سر و صدایش با کمک مؤثر B.B.C در فضای سراسر کشور پیچید، آخوندهای طرفدار او، تنها نیروی شناخته شده ای بودند که می توانستند در قالب سازماندهی هیأتی، ملیونها تن از تودۀ مردم را تحت کنترل و فعالیت خود به میدان کارزار مورد نظر  بکشانند.

از ماه های نزدیک به بحران « موقعیت انقلابی» در کشور، و کمی بعد تر؛ با پیروزی انقلاب و در  تمام طول فعالیت سازمان اکثریت، ما همواره مرعوب و آمادۀ تمکین و دنباله روی از تودۀ مردمی بوده‌ایم که در پشتیبانی از خمینی، در صحنه حاضر و آماده -ی طاعت و پیروی از وی بوده اند! این واقعیت، بعلاوه -ی این فاکت که فدائیان خلق؛ رهبری آیت الله خمینی در انقلاب اسلامی را به اصلاح طلبی سوسیال دموکراتیک دکتر بختیار ترجیح دادند، – متناضر با سمتگیری نفتگران و قاطبۀ کارگران و زحمتکشان کشور-، موضوع اصلی  در تأملات  چهار دهه اخیر عمر من بوده اند! اگر بخواهم خلاصه‌ای از عبرت های آنرا بنویسم ، این یادداشت طولانی و بیرون از حوصلۀ خوانندگان خواهد شد، پس به تحریر چند سطری بسنده می کنم:

 مردم یک مفهوم مبهم و کلّی است و اگر از این مفهوم – که یک انتزاع تئوریک است – به واقعیت رجوع کنیم، خواهیم دید که مردم، در ورای موقعیت اجتماعی و علایق طبقاتی خود، به بخش‌های مدرن و سنتی، به بخش‌های گذشته نگر و آینده خواه، به دارندگان تمایلات استبدادی و ارتجاعی، و صاحبان عقاید پیشرو، دایر بر آزادی، عدالت، سعادت و  زندگی و زیست بهتر برای همگان، تقسیم می شوند.

اگر ما محقیم که به این تجربه، و سیر و نتایج آن؛ مراجعه و پیرامون آن اندیشه کنیم، عبرتی که از متن این تجربه و اندیشیدن به آن بدست می‌آید، تشکیک در باره راهبردی است که مبارزۀ طبقاتی را موتور تکامل جنبش و خیزش های مردمی می شناسد. مطلق کردن این اندیشه، و راهنما دانستن آن در ارزیابی از هر تغییر و تحول در یک جامعه، یک جزم اندیشی شکست زا و تباهی پرور است!

 من در پرتو این تشکیک و درس آموزی از عبرت های برخاسته از آن، بر این باور شدم که نیروی محرکۀ اصلی تکامل جوامع و تاریخ بشری، «ارزش آگاهی» است.

  «بنا به دریافت من از گروندریسه؛ در پویۀ ناتمام حرکت تاریخ، آنچه که تصوّر و تصویر می شود و  محتمل است به ظهور برسد، تکثر چشم انداز، در معنای پیدائی و بروز اشکالی از تحول و دگرگشت، یعنی آلترناتیوها است. پس عامل تعین کننده نه جبر تاریخ، یا اراده یک طبقه و یک حزب، بلکه حرکت، اختیار و انتخاب آزاد شهروندان جامعه است.» ( چپ و مشکل انتگراسیون – مارکس خوانی در قرنطینۀ کرونا – آرشیو اخبار روز ؛ ج – ط )

هر عقل سلیم می‌تواند درک کند که «اختیار و انتخاب آزاد شهروندان جامعه»، معنای محصلش، «ارزش آگاهی» است. بر این پایه آنچه که میان ارتجاع و ترقی خط تمایز روشن می کشد، خصیصه ی طبقاتی نیست، بلکه مشخصه های ارزش آگاهی است. و من بارها تأکید کرده‌ام که این مشخصه ها برای رهروان اندیشه‌های ویراستۀ مارکس، در مقیاس ملی و جهانی، باور و پایبندی به رشد اجتماعی و سعادت بشر … و اضافه می‌کنم؛ صلح و آزادی و عدالت، سلامت و بهزیستی محیط طبیعی و صیانت از طبیعت است.

**

این زمان عرصه عمومی کشور، تحت سیطرۀ کامل خمینی  و پیروان آن در آمده بود.  هفته‌ها و ماه ها بسرعت در سیطرۀ خونبار خمینیسم در گذر و گزار بود و دگرگشت سازمان چریک ها از روز های آغازین حیات خود دور و در حال گذر به ۱۹ بهمن ۵۸ بود.

 وقتی به این روزها و ماهها فکر می‌کنم، دلم می‌گرید و اکنون که پیرانه سر این سطرها را می‌نویسم، اندوهی در آمیخته با احساس سرافکندگی قلبم را می فشارد! 

در آن روزها و ماهها اگر دل بیدار و چشم بینائی در کار بود، می‌شد دید که در برابر اثرات مخرب و منفی پیشروی خمینیسم در کشور، و فراآمد انقلاب اسلامی دوم، آن دموکراتیسم شجاع، مردم خواه و میهن دوستی که از شرکت در رفراندوم جمهوری اسلامی خودداری کرد و از دادن رأی مثبت به قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان رو برتافت و امتناع ورزیده بود، در سازمان فدائیان خلق « اکثریت»؛ رنگ باختن و پس رفت خود را آغاز کرده است.

 از نشانه‌های این پس رفت و رنگ باختگی که طی زمستان ۵۸ و بهار ۵۹ بالاگرفت، تشدید روحیۀ  بیگانه خوئی و خصومت با گرایش ها و نیرو هائی بود که در پهنۀ کشور؛ خمینی و پیروان او را، نقطۀ ستیز سیاست و مبارزۀ- خود قرار داده بودند.

  این نیروها و گرایش ها به واقعیت‌ها و نیاز کشور بی اعتناء بودند و نادانسته، در «صغارتی خود خواسته!»، برای دامن گستری استبداد و بربریّت بیداد حکومت خمینی، میدان می گشودند!

سیاست درست کوشش برای گشودن راه و باب گفتگو _ دیالوگ – با این نیروها و گرایش ها بود. در حالی که بیگانه خوئی و خصومت، همان اندک امکاناتی را که برای رابطه و گفتگو در اختیار داشتیم، تخریب می‌کرد، می سوزاند و  از میان‌ بر می داشت!

ادامه دارد

ج – ط                                                                        

۰۲.۰۲.۲۰۲۲

https://akhbar-rooz.com/?p=140446 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

33 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اژدر بهنام
2 سال قبل

جمشید عزیز با سلامی گرم،

امیدوارم تندرست باشی و همچنان به نوشتن ادامه دهی. و امیدوارم به زودی کتاب یادمانده‌هایت را منتشر کنی تا از آن بهره‌مند شوم.

ممنون از اینکه وقت گذاشتی و توضیحات کافی دادی. برایم بسیار سودمند بود.

هنگامی که پاسخ را می‌خواندم، فواد عزیز هم لطف کرد و آن را با ایمیل برایم ارسال کرد. از فواد عزیز هم بسیار ممنونم.

جمشید جان، همه ما تغییر کرده‌ایم. من هم که خودم را مارکسیست – لنینیست و ایدئولوژی مارکسیستی – لنینیستی را مقدس می‌دانستم، امروز گرچه خودم را چپ می‌دانم ولی مارکسیست – لنینیست نیستم.

با اجازه، می‌خواستم دو نکته را متذکر شوم:

۱-    تصور می‌کنم یک اشتباه و درهم‌آمیزی در تاریخ وقایع پیش آمده است.

تا آنجا که به یاد دارم، اولین نشست چریک‌ها که در واقع برای انتخاب مرکزیت سازمان بود و در آن همه چریک‌ها شرکت داشتند، در بهار ۱۳۵۸ تشکیل شد. همان که شما آن را کنگره می‌نامید. در این جمع یا “کنگره” تنها چریک‌های خانه‌های تیمی شرکت داشتند. صدها عضو علنی سازمان، اطلاعی از این نشست نداشتند و در آن شرکت داده نشدند. دمکراسی این نشست تنها برای چریک‌های خانه‌های تیمی بود.

 

در مهرماه ۱۳۵۸ پلنوم وسیع برگزار شد. در اولین جلسه پس از پلنوم وسیع که در هفته دوم آبان بود، اشغال سفارت آمریکا روی داد. بنابراین “کنگره‌ای” که شما می‌گویید چند ماه پیشتر از اشغال سفارت آمریکا بود. اگر اشتباه می‌کنم، لطفا مرا اطلاعات مرا اصلاح کن.

 

۲-    به قول یکی از رفقای قدیمی، ما آن موقع مارکسیست – لنینیست بودیم ولی آن را درک نکرده بودیم. ما به نوعی، مذهبی متعصب بودیم.

در مورد مساله زنان، من از همان ایدئولوژی آن زمان‌مان صحبت می‌کنم که تمامی فهم و اندیشه‌مان بود. آن روزها برای ما ایدئولوزی‌مان “عقل و وجدان منفصل ما” بود. وقتی به آن روزها نگاه می‌کنم، می‌بینم که در آن زمان و در مورد زنان، به ایدئولوژی آن روزمان و به “وجدان منفصل‌”مان وفادار نماندیم. شاید من اشتباه می‌کنم.

 

با مهر بسیار

اژدر بهنام

جمشید طاهری پور
جمشید طاهری پور
2 سال قبل

رفیق ارجمند اژدر جان بهنام! بسیار ممنون از کامنتت. با اینکه با همت و احساس مسئولیت بزرگت، آرشیو اسناد را تهیه کردی و سازمان دادی، اما به دلیل بی دست و پائی خودم، یادداشت هائی پیرامون گذشتۀ نا تمام را مطلقن از حافظه و یاد مانده های خودم نوشتم. با اینکه هراس داشتم نا راستی هائی در تحریرم راه پیدا کند و به همین جهت هم اساسن به مسائلی که مستقیمن شخصن با انها مربوط و درتماس بودم حرف زدم ، از جمله حکایت آن کاغذ نوشته ها به هنگام اجلاس کمیتۀ مرکزی. حالا اجازه می خواهم مشخص تر بنویسم.

۱- من کامنت فواد را تکذیب نمی کنم، همین طور اطلاع شما را . من حتا گاه گذاری که می رفتم به خانه برادر بزرگم در کرج، که غالبن جمع بودند، در جمع دوستان او که جملگی از تحصیل کردگان متخصص، حول و حوش دانشکده کشاورزی کرج و آزمایشگاه های دفع آفات نباتی مرتبط با دانشکده کشاورزی و دانشگاه تهران و از هواداران سازما ن چریک ها بودند، شاهد مخالفت آنان با ماجرای اشغال سفارت بودم. متأسفانه در همان موقع هم از اقدام دانشجویان پیشگام و مشابه آن در تشکیلات شهرستان ها، هیچ اطلاع و خبری به من نرسیده بود. حالا من از این بی اطلاعی و بی خبری هایم خجلم و معذرت می خواهم اما مشکل در ماهیت ارتباط کمیته مرکزی با نیروهای موجود در تشکیلات و پایگان خود بود. می خواهم بگویم این رابطه ارگانیک نبود و همان طور هم که فواد نوشته مبتنی بود بر فرماندهی و فرمانبری. این یک نکته، و نکتۀ دیگر این که من تأکیدم بر دوگانگی و فقدان استحکام نظر و به اصطلاح خودمانی؛ خصیصۀ جو گیر شدن کمیته مرکزی بود که در چند نوشتارم کمی تئوریکمان به عنوان «برانگیختگی و نه تعقل خود بنیاد » در نقد آن بارها نوشته ام .
۲ – من در دیروز خود شناخت امروزم را نداشتم و نمی توانسته -ام داشته باشم. چه در مورد ماجرای سفارت و دانشجویان «خط امام» و چه خیلی موارد دیگر. این بیشتر سبک نوشتن من است که شاید هم غلط باشد اما به این سبک علاقمندم که یک رفت و بازگشت مداومی است میان گذشته و حال نویسنده. اساس این سبک هم بر این استوار است که به خواننده برساند که نویسنده که آن آدم بوده؛ در حالای خودش چه جور نگاه می کند و کجا ایستاده!؟
۳- من حقیقتن فکر می کنم اولین کنگره و واقعی ترین کنگرۀ ما بوده، اگر بنا به اصطلاح رایج آنرا درک نکنیم . تقریبن همه چریک ها و همه ۳۰ – ۴۰ نفری که در سازمان آن زمان کادر و اعضای سازمان بحساب می آمدیم، با سازماندهی چریکی سه بخشی، در این تجمع خود گرد آمده بودیم . از نظر ابعاد و اهمیت سرنوشت ساز تصامیم آن هم گفتن ندارد و شما از من بهتر به آن آگاهی دارید. این ها را که جمع می زنم می گویم اولین و واقعی ترین کنگرۀ ما بود!
۴- در مورد حقوق زنان و باور ما به لنینیسم سخن بسیار است و کامنت گنجایش انرا ندارد . ایکاش نزدیک بودیم و بتو دسترسی داشتم تا بعضی صفحات از زندگینامۀ خود نوشتم را با هم می خواندیم. من حدود ۲۵ سال پیش نوشتم که وقتی زندگی سیاسیم را مرور می کنم، سیاه ترین صفحات این زندگی که امروز مایه شرم و خجالتم هست، مواضعی است که در باره حقوق زنان کشورم داشتم!. البته تو میدانی که من دبیر مسئول شعبه مرکزی زنان و رقیه مسئول شعبه بود که بار ها به او انتقاد می کردم که چرا این اندازه بی حس و بی شناخت هستی از زنان ایران که مادر و خواهران ما باشند. این قدر که او در بیراه بود – و متآسفانه در تبعید و مهاجرت هم همان طور ماند – من نبودم . بعد ها در همین زندگی نامه، لنینیسم را در بی اعتنائی آن نسبت به اهداف و نیاز های زنان که جنبش فمینیستی بازتاب دهندۀ آن است؛ نقد و نکوهش کردم که به جنبش آنان نیز تنها از دریچۀ منافع « پرولتاریا و جنبش پرولتاریائی» می نگرد و در عمل مدافع مرد سالاری است.
۵- درک من از لنین و لنینیسم در سابق، یک درک افواهی و بسیار سطحی بود. تازه در این ۲۰ – ۳۰ سال مهاجرت چیزهذئی از او فهمیدم و از وقتی دانستم لنین همین بوده از لنینیسم گسستم. ولی همۀ خطا های خودمان را نباید روی ایدئولوژی لنینی آوار بکنیم . ما حامل بسیاری نگرش ها بودیم – بوِیژ ه در رابطه با زنان و هستی و حقوق آنان، که عقب مانده، سنتی و قشری بودند و از من می پرسی در امروز خود نیز پالایش یافته از آنها نیستیم و …!!رفیق اژدر گرامی، بدت نیاید ولی من از این سوأل تو دل آزرده و نگرانم. پرسیده ای؛ آیا « به ایدئولوژی و باور خود وفادار ماندیم؟». چرا هنوز هم نگاه تو به ایدئولوژی این طوری است که گویا ایدئولوژی ما« عقل و وجدان منفصل ماست»!! رفیق ارجمندم، این طور نگاه کردن مصداق « صغارت خود خواسته» است. من این صغارت را نه فقط برای تو، برای هیچ انسانی روا نمی دارم .

رفیق فواد! مقاله -ام وقتش تمام بود و زین سبب از صفحه اول برداشته شد. خیلی دوست دارم رفیق اژدر – که مثل تو از نادرهای فروتن و از آموزگاران منست – این کامنتم را که در جواب به خود اوست بخواند، آیا می شود سفارشی برای او ایمل کرد؟ من که ادرس ایمل او را ندارم! شمارۀ تلفنی هم از او ندارم تا به او بگویم پاشو برو پشت صفحه من چیزی برای تو هست! می ترسم او خیر نداشته باشد! با رفاقت تمام برای هردوی شما، جمشید

اژدر بهنام
2 سال قبل

جمشید عزیز،

ضمن تایید نوشته فواد تابان عزیز و مسائلی که در آن مطرح شده است، اضافه می‌کنم که در موضوع اشغال سفارت آمریکا، تنها دانشجویان پیشگام نبودند که علیه آن موضع گرفتند. در شهرهای مختلف ایران، نیروها و تشکیلات سازمان هم چنین مواضعی اتخاذ کردند ولی با تصمیم کمیته مرکزی، همگی مجبور شدند موضع خود را تغییر دهند. کمیته مرکزی به نظرات این نیروهای سازمان توجهی نکرد بلکه با تکیه بر همان تکه کاغذها، از اشغال سفارت آمریکا حمایت نمود.

نوشته‌اید: “پیدا بود کسانی که سفارت آمریکا را تسخیر کرده و در اشغال خود گرفته اند – دانشجویان پیرو خط امام –؛ عروسکان خیمه شب بازی هستند که با سرانگشتان خمینی می رفصند و به رقص در آمده اند!”

از جمله‌ی شما چنین برمی‌آید که این امر در همان زمان برای شما “پیدا بود”، پس چرا آن را نادیده گرفتید و تسلیم “تکه کاغذها” شدید؟

همچنین نوشته‌اید: “این زمان نخستین کنگره سازمان چریکها پایان یافته و در پی آن؛ کمیته مرکزی سازمان در همان محل، اجلاس خود را برپا داشته بود.”

احتمالا این یک اشتباه نگارشی است زیرا سازمان چریکها هیچ کنگره‌ای نداشت و نخستین کنگره سازمان اکثریت هم در مرداد ماه ۱۳۶۹ برگزار شد. اگر اشتباه نکرده باشم، آنچه که شما کنگره نامیده‌اید، پلنوم وسیع کمیته مرکزی بود.

نکته دیگر اینکه شما چندین بار به درک لنینیستی ما اشاره کرده‌اید.

در همان زمان، ما از تظاهرات زنان علیه حجاب حمایت نکردیم. جمهوری اسلامی بیشترین فشار را به زنان کشور آورد و آنها را به شدیدترین و وحشیانه‌ترین وجه آزار داد و سرکوب کرد. ولی ما در نشریه کار از زبان رفیقمان رقیه دانشگری نوشتیم: “برخلاف تبلیغات ضد انقلاب در مورد به بند کشیده شده زنان در جمهوری اسلامی ، ما جدا معتقدیم که انقلاب به زنان زحمتکش ما هویت بخشید و ارزش اجتماعی زنان زحمتکش و شخصیت واقعی آنان در این انقلاب نمایان شد.” (نشریه کار، شماره ۱۱۹، صفحه ۲۳، آدرس این شماره نشریه کار: https://iran-archive.com/sites/default/files/2021-08/fadaiian-aksariiat-kar-61-150-119.pdf)

امیدوارم نگویید که این نظر رقیه دانشگری بود زیرا می‌دانیم که در آن زمان، مطلبی که مورد تایید کمیته مرکزی و هیئت سیاسی سازمان نبود، در نشریه کار چاپ نمی‌شد.

حال، پرسش این است که آیا این هم مطابق با درک لنینیستی ما از حقوق زنان بود؟ ما که خود را مارکسیست – لنینیست می‌دانستیم و آزادی زن و حمایت از حقوق زنان و برابرحقوقی زن و مرد بخشی اساسی از ایدئولوژی و باور ما محسوب می‌شد، به ایدئولوژی و باور خود وفادار ماندیم؟

 

با مهر

اژدر بهنام

امیر ایرانی
امیر ایرانی
2 سال قبل

آقای طاهری پور گرفتن سفارتخانه امریکا را کارپایه نوشتار خودش قرارداد و یادآورانه رفتار چپ اندیشی را در آن بازه زمانی بازگو می کند.
باید گفت
تسخیر سفارت امریکا یک پرسش اساسی پیش آورد:
آیا گرفتن سفارتخانه امریکا و تائید آن توسط خمینی -که ایشان این حرکت تجاوزکارانه را انقلاب دوم نامید- برای به حاشیه بردن چپ با هر گرایشی بود؟
در این مورد می توان گفت:
جهان، جهان دو قطبی بود شعار ضد امپریالیستی و ضد امریکایی، شعار اصلی چپ اندیشی با هر گرایشی بود در جهان دو قطبی هر حرکت اعتراضی می بایست ریشه ضد امریکایی می داشت؛ حتی حرکت های اعتراضی ملی با شکست مواجهه می شد.
انقلاب ایران نیز شعار ضد امریکایی را با خود داشت؛ خمینی متوجه شده بود این شعار خاستگاه اصلیش چپ اندیشی است و چپ های ایرانی در ایران متولی اصلی این شعار هستند. وقتی او متوجه گرفتن سفارت امریکا می شود با توجه به اینکه می دانست این گرفتن در سطح بین المللی تبعات خاصی دارد و هزینه ای بر کشور وارد می کند اما چون او بدنبال تثبیت شرایط نیروی خودی و مذهبی بود هزینه گرفتن سفارت را می پذیرد و از گرفتن سفارت دفاع می کند. بعد از تائید خمینی نمایش های همبستگی براه افتد و ….
باید گفت، خمینی متوجه بود یا متوجه شد با این گرفتن سفارت وضعیت بنفع او رقم خواهد خورد و نیروهای چپ و چپ اندیش یا گرفتن سفارت را تائید می کنند یا خیر، که در هر دو حالت نیروهای چپ بازنده خواهند بود و شاید برای همیشه چپ اندیشی به حاشیه برود و….
اما
بعد از گرفتن سفارتخانه، شعار ضد امریکایی متولی دیگری پیدا کرد و چپ اندیشی متوجه شد که در ایران، این شعار از طرف چپ اندیشی مثل گذشته برای آنها اعتبار آفرین نیست و…
در آن دوره از تاریخ کشورمان مشاهده می کنیم که چپ اندیشی در تایید کردن و تائید نکردن دچار یک سردرگمی می شود
اگر تائید می کرد به طرفداری از خمینی متهم می شد و چنانچه تائید نمی کرد، از طرف جامعه با یک پرسش مواجهه می شد و جامعه ممکن بود بگوید این چپ اندیشان فریبکارانی بیش نیستند آنها در شعار های ضد امپریالیستی دارند دو روئی در می آوردند و….
در برخورد با موضوع سفارتخانه، چپ اندیشی به دو گروه ضد هم تبدیل شدند. که این ضدیت، باعث به حاشیه رفتن چپ ایرانی نیز شد

نیک
نیک
2 سال قبل

جناب طاهری پور با نگاهی به کامنت هموطنان محترم که میتوان آنان را در طیف چپ جامعه روشنفکری پنداشت بنظر میرسد که آرزوی هر گونه اتحادی در بین این جماعت را باید به گور برد.

آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
2 سال قبل

آقای طاهری پور بدرستی گفته است که “اشغال سفارت، نقض آشکار مناسبات بین الملل، پایمال کردنِ اصول و ارزش های ناظر بر مناسبات متمدنانه بینِ دولت ها و ملت ها (بشمار می آید)، و … حکم تجاوز آشکار به حریم کشور متبوع را دارد.” اما به نِگَر می آید که برای چینش همین گفته در ذهنِ خود و درونی کردن آن هنوز با دشواری روبروست. چرا؟ 
۱ – او در این نوشتار، زیرِ تاثیرِ فرهنگِ دورانِ “فَشَل”، آنهم پس از چهل و دو سال، پانزده بار واژه “تسخیر” و نه اشغال را برای گرفتنِ سفارت آمریکا بکار می بَرَد! 
تسخیر، بار مثبتی دارد و نشانگر چیرگی بر دشواری ست، مانند تسخیر فضا یا قله کوه. اشغال، مفهومی منفی در بر دارد و به معنای پانهادن در جایی از آن دیگران است، مانند اشغال عراق یا افغانستان.
۲ – قانون ناشناسی (بخوان وحشیگری) “پیشوایانِ فریبکار و پیروانِ نادان” را نمودی از ضدیت شان با “استکبار” بشمار می آورد. و شوربختانه، اصطلاح کشدار و قرنِ پنجمی “استکبار” را، به دلیل انباشته بودن از توهم آنزمانی خود، با مفهوم دقیق و علمی “امپریالیسم” همسان می انگارد. بدتر اما اینست که از گرمای تنور برای پخت نانِ ضد لنینی خود بهره گرفته میگوید “همان ضدامپریالیسمی که در تصوّر ما بود و از آموزش‌های بنیادینِ لنینیسم در نزد ما بحساب می آمد.” آیا دردآور نیست که “صحیفه سجادیه” یا دیگر فسیل های دوران نهان بودن خورشید خِرَد با نوشتار پژوهشی لنین در قرن بیستم هم ارز گرفته شود؟

نکته کلیدی دیگر آنکه، پَسرَفت سازمانِ اکثریت را “تکامل” می انگارد. نمونه هایی از این پَسرَفت چنین اند:
۱ – در افتادن به “تحول طلبی” یا سوسیال-دمکراسی که {الف) کارش بطور کلی اتکا به قوانینِ حاکم، پیگیری تغییرات نانومتری و در نتیجه سازش و همکاری، و نه ستیز، با بهره کشان است و ب) در شرایط کنونی ایران با حکومتی که قانون ناشناس است و جز زور هیچ سَرَش نمیشود} بهبود در زیست و زندگی اکثریت عظیم زحمتکشان را بدست محال می سپارد بویژه آنکه این سازمان می خواهد تغییرات پیچیده اجتماعی کشور را از فاصله چند هزار کیلومتری بگونه ی میلیمتری “هدایت” کند! 
۲ – گذارِ خاموش و بی تفاوت از کنار درد و رنج هر روزه زحمتکشان و مزد بگیران برای “پایداری” در مواضع سوسیال-دمکراتیک خود؛ و بدتر از آن، فراخواندن آنان به شرکت در تعزیه های “انتخاباتی” رژیم، تحمل تیره روزیشان و دادنِ فرصت بیشتر زیرا “تحقق برنامه تحول طلبی سازمانِ ‘پیشتاز’ در کوتاه مدت امکان پذیر نیست”! 
۳ – هرگاه که سختی زندگی و تَنگی نَفَس، زحمتکشان را بستوه آورد و، در دی و آبان، خروشان به خیابانها کشاند، به دلیل “تکامل” یافتگی، در کنار “رهبر” بایستد و آنان را “اغتشاشگر” بخوانَد! 
آیا پَستی سارِ دِگَر هست که بس پَست تَر از این باشد؟

F Sharifi
F Sharifi
2 سال قبل

جناب ارمان شیرازی کاملا با شما هم عقیده هستم 
و چند نکته کوتاه اضافه میکنم 

 اقای طاهری پور تلاش بسیار کرده که در این شبه خاطرات ، هیچ نکته جدید و ناگفته از قبل، منعکس نگردد و تمامی نکات مبهم ان سال های شوم ، همچنان پشت پرده باقی بماند !

اقای طاهری پور هیچگونه نقدی به استالینیسم روسی ، به مدیریت امثال نگهدار و حزب «طراز نوبن» ندارد و مقصر فاجعه از دیدگاه اقای طاهری پور ، تنها ولادمیر لنین و تئوری امپریالیسم و سپس مارکس و قانون مبارزه طبقاتی، میباشند !
 
پنداری که تمام استالینیستهای سابق در پیر سری به لیبرالیسم و یا سوسیال لیبرالیسم گرایش پیدا میکنند !

peerooz
peerooz
2 سال قبل

جناب شیرازی,
با توجه به هشدار جناب مرتضی در مورد اظهار نظر “فرمودن” من , مطمئنم که صاحب نظری چون شما از اصل “بفرما, بشین, بتمرگ” آگاه است. به دلیل کم سوادی من در فارسی سره, درک معنی جمله ” آیا پَستی سارِ دِگَر هست که بس پَست تَر از این باشد؟” مشکل است مگر آنکه منظور از “سار دگر” – پس از جستجوی بی حاصل در اینترنت – لابد باید جناب طاهری پور باشد. تمنا و تقاضا دارد که اقلا جهت پاکیزه نگاه داشتن این صفحات, از ارسال اینگونه “نگر”ها به ویژه لابد در حال گذشتن “از زیر شاخ مو” خود داری فرمائید. با اظهار امتنان قبلی.

آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
2 سال قبل
پاسخ به  peerooz

پیروز گرامی، دشواری کار ما، نوشتن بگونه ای همه-فهم، نوآورانه و ساختارمند نیست. جدا از دستگاه سرکوب اسلامی، به پراکندن نگرشهایی بر میگردد که گمراه کننده اند و با ارائه ی بخشی کوچک از حقیقت، بخش بزرگتر را پنهان میدارند…
با داوری از راه دور، یکی از ویژگیهای ستودنی شما پرسشگری و به چالش کشیدن گفته های دیگران است. بدون پرسش و چالش نمیتوانیم کیفیت فرهنگ و داد و ستد اجتماعی خود را بالا ببریم. 
اکنون، چونکه پرسیدید:
۱ – زبان فارسی میدان تاخت و تاز واژه هایی گشته است که، بجای توانمندسازی، آن را نارساتر می سازند. برای نمونه: کاربرد ویلچر، دراگ استور، کافی شاپ، طیاره، سلام، مرسی، شانس و لاکچری، کار را به جایی می رسانند که اگر بگوییم صندلی چرخدار، داروخانه، چایی/قهوه خانه، هواپیما، درود، سپاسگزارم، بخت و تجملی، گوشها تیز میشوند و چشم ها خیره که این “خارجی” از کجا آمده است؟!
۲ – در باره ی جمله پرسشی “آیا پَستی سارِ دِگَر هست که بس پَست تَر از این باشد؟”
الف) یکی از توانمندی زبان فارسی اینست که از رویهم بنهادن واژه ها و کاربرد پیشوندها و پسوندها برای پدید آوردن واژه های نو بهره میگیرد. در اینجا، پسوند “سار” همانند “زار” به معنی جایگاه (مکان) است. مانند گرمسار، میوه زار یا کارزار و در کاربرد بالا پستی سار (جایگاه پَست). برخلاف استنباط شما، پرسش من، نه به آقای طاهری پور، به جایگاهی بر میگردد که سازمان اکثریت در آن مانده و دور سر خود میچرخد.   
ب) زبان عربی ریشه ی سه حرفی (ثلاثی) لغت را، از هر کجا گرفته شده باشد، در “باب” ها یا ساختارهایی چون تفعیل، افعال، افتعال یا فاعل و مفعول می گنجاند و واژه سازی میکند. اگر این انگاره درست باشد که واژه ی “نگر” از فارسی گرفته، سپس معرب به “نظر” شده، میتوان چگونگی پیدایش کلماتی چون تنظیر، انظار، انتظار، ناظر و منظور را فهمید. 
پ) اگر از زبان فارسی “تغییر یافته”، نه تکامل یافته، در ایران وام بگیریم، باید به یکدگر بگوییم: “حاجی، روزت لاکچری!”
بهروز و پایدار باشید!

peerooz
peerooz
2 سال قبل

جناب شیرازی,
با تشکر از توضیح مفصل واضحات! جهت کند ذهن بیسوادی چون من که معنی سار (از درخت پرید) را نمیدانست و پوزش از بد فهمی, امید که کوشش سره نویسان, زبان فارسی را به جایگاه شایسته و عالمگیر آن برساند و ضمنا برای برخاستن “طیارات” از “فرودگاه”, و موارد مشابه چاره ای بیاندیشند. و نمیدانم چرا انگلیسی زبان ها هنوز به این فکر نیفتاده اند که زبان جهانگیر خود را از کلمات بی شمار بیگانه پالایش دهند؟ و با عرض معذرت از جناب طاهری پور که کاسه گرم تر از آش شده و از مطلب دور افتاده ام. 

peerooz
peerooz
2 سال قبل
پاسخ به  peerooz

برای دشمن تراشی “دعوا کن ول کرده میانجی کن ول نمیکنه”.
ادامه,
” قصدم این بود فضائی باز کنیم برای شفاف کردن خودمان که اگر بشود حالا بعد از چهل سال همدیگر را پیدا کنیم که چه بودیم و چه هستیم! منظورم اندیویدوآل است، نه حزبی یا سازمانی”. از کامنت جناب طاهری پور در پای مقاله.

 “در کاربرد بالا پستی سار (جایگاه پَست). برخلاف استنباط شما، پرسش من، نه به آقای طاهری پور، به جایگاهی بر میگردد که سازمان اکثریت در آن مانده و دور سر خود میچرخد. “. جناب شیرازی.

جناب شیرازی,
اگر “ما” “با ادبان” در گفتگو در باره مثلا سازمان اکثریت چنین کنیم, بی ادبان چه خواهند کرد؟  

peerooz
peerooz
2 سال قبل

کاش علمای نا شناس لنگش کن, در کامنت های خود میگفتند که در زمان انقلاب و دوران پیش و پس از آن کجا بوده و چه میکردند تا این آزرده “ملت از رونق ملک نا امید” نشود.

مرتضی
مرتضی
2 سال قبل
پاسخ به  peerooz

Peerooz گرامی:
برای شمایی که به قول خود سالها پیش از انقلاب  فرنگ نشین بوده اید و از طرفی به صورت طنز و یا جدی تقریبا برای هر کامنتی؛ اظهار نظر فرموده (بخصوص در بخش دوم  و قبلی این مقاله) و از دانش انگلیسی بالاتری نیز برخوردارید که کم و بیش ازآن فیض میبریم؛ یادآور می گردد که طرح اینگونه سوالات مصداق نوعی بازجویی (Interrogation) محسوب شده و بی اختیارآدمی را به یاد بیدادگاههای سالهای ۶۷-۶۰ می اندازد (۱۹۸۸-۱۹۷۹). سلامت و شاد باشید .

peerooz
peerooz
2 سال قبل
پاسخ به  مرتضی

جناب مرتضی, 
فایده حلاجی و “Interrogation” آنچه که گذشت توسط کسانی که معلوم نیست از کجا آمده به کجا میروند, برای ملتی که حافظه ای ندارد و در دنیایی که اوضاع آن تغییر کلی کرده چیست؟ اقلا اگر بدانیم که این “علما” از کجا آمده به کجا میروند شاید به راهنمائی آنها راه نجاتی یافته شود. 

F Sharifi
F Sharifi
2 سال قبل
پاسخ به  peerooz

جناب پبروز هیچکس از اقای طاهری پور به اصرار درخواست نکرده که مقاله یا شبه خاطرات بنویسد !
و هرمقاله سیاسی لازم است که نقد گردد !

peerooz
peerooz
2 سال قبل
پاسخ به  F Sharifi

جناب Sharifi,
منظور اظهار نظر کسانی ست که نمیدانیم کیستند, از کجا آمده و به کجا میروند. ولی خب, با عرض معذرت, باستان شناسی و نبش قبر و حلاجی آنچه که امروزه تقریبا جز خاطره ای از آن باقی نمانده و برای ملتی که هم و غمش عملکرد سازمان ها میباشد لابد ضروری ست , بدون توجه به آنچه در دنیای امروز میگذرد و معمولا بسیار کمتر کامنت میگیرد.  
از اینها گذشته لابد باید جوانان قدیم همیشه بدون خطا, دق دل خود را بر سر کسی خالی کنند و چه بهتر که آن کس جمشید طاهری پور باشد که به حرف گوش نمیکند و زیاد مینویسد. 

peerooz
peerooz
2 سال قبل
پاسخ به  F Sharifi

ادامه و تصحیح,
در کامنت قبلی باید میگفتم که مانند من, به حرف گوش نمیکند و زیاد مینویسد. 

جمشید طاهری پور
جمشید طاهری پور
2 سال قبل

تا حالا که ۶ صبح روز جمعه است ۷ تا کامنت زیر قسمت سوم «یاد داشت هائی پیرامون گذشته ناتمام» آمده . دوبار خواندم و چون ارزیابیم این است که بازهم خواهند نوشت، گفتم صبر کنم ببینم دیگران چه می‌نویسند و بعد دستم می‌آید که در جواب چه باید بنویسم …! حال و وضعم خوب است، یعنی یک شادی و امیدی در دل دارم؛ احساس می‌کنم همان قصد و نیّتی که از نوشتن یادداشتهائی پیرامون گذشتۀ نا تمام؛ در سر داشتم، دارد سر باز می کند!؛ قصدم این بود فضائی باز کنیم برای شفاف کردن خودمان که اگر بشود حالا بعد از چهل سال همدیگر را پیدا کنیم که چه بودیم و چه هستیم! منظورم اندیویدوآل است، نه حزبی یا سازمانی، بالاآخره آنها هم که هستند، می خوانند یا می شنوند، شاید مفید افتد و حال و وضع بهتری پیدا کنند.
برای رفع سوء تعابیر و تفاهم ها که در کامنت ها هست چند کلمه ای در اینجا اضافه می نویسم:

هادی شهاب؛ من ننوشتم تحت تأثیر آموزش ضدآمپریالیسم لنین ،! که شما از من می پرسید ؛ آخر لنین کجا با مرتجعین هم خط شد؟ من نمی دانم، شاید هم شد، مثلن در سویس در کار کمک مالی گرفتن از تزار آلمان، یا در لیتوفسک، در جریان مذاکره با طرف هایش برای پایان دادن جنگ، من که لنین شناس نیستم، اما من انرا که تو ، هادی جان! بر داشت کردی ننوشتم، من نوشتم ؛« همان ضدامپریالیسمی که در تصوّر ما بود و از آموزش‌های بنیادین لنینیسم در نزد ما بحساب می آمد«. یعنی روی دریافت و، درک و فهم خودمان در آن زمان تکیه کردم، نه استناد به نقل قول از لنین یا هرکس دیگر . و منظورم از تحلیل مفهومی هم همین است که در بخش اول توضیحش را داده ام. خواهش می کنم یک نگاهی به آن بیانداز.

مهرداد؛ « …جمشید خاطر نشان کرد که سبک نوشتاری و انتقادی ایشان شامل نام بردن از افراد نیست، » . درست است، من این را نوشتم، اما این که آیه نیست، لازم باشد تجدید نظر می کنم.

نسیم؛ «ایشان می گوید: “ما – فدائیان خلق – فراآوردۀ دیکتاتوری پهلوی دوم بودیم.البته که هر کس محصول محیط خود است اما نه برای فرار از مسئولیت.« . عالی است. من هم برای فرار از مسئولیت ننوشتم ، من در توضیح و تنویر، و تاثیر محیط بومی و فضای ایرانی زیست خود و نسل خود نوشتم، که شما ما را حواله داده اید به کوبا، چه گوارا و رژیس دوبره .تازه ننوشتم ما در خانه پدری و مادری مان هم حرفی از مرام و فکر و عمل سیاسی خود بمیان نمی آوردیم و به عمد از انان می پوشیدیم .این آخری را ننوشتم جون می ترسیدم نادرست برداشت بشود که متأسفانه نانوشته هم شد.

شما آقا نسیم طوری نوشته اید که گویا من گفته ام در نشست های خصوصی و در محافل و جمع های خالی از اغیار خودمان هم نمی شد کار سیاسی کرد که برای نوشتن ردیه ، به فعالیت بنیان گذاران سازمان و کار در کانون پرورش فکری کودکان استناد کرده اید. معنای تجربیدن سیاست در عرصه عمومی و سیاست ورزی مدنی و شهروندی چیز دیگر است . آنچه که من نوشته ام را یک بار دیگر برایتان می نویسم :
«“هیچ امکانی برای تجربیدن سیاست، برای مشارکت در سیاست ورزی و مطالبه گری مدنی و شهروندی، در عرصۀ عمومی وجود نداشت”. بله ! در «عرصه عمومی» وجود نداشت!

رفقا اتابک و تابان . در طلب مفاهمه و سوء تعبیر و تفسیر از شما اگر اینجا بنویسم بدرازا می کشد و بیرون از حدود کامنت نویسی می رود. شب دراز است و قلندر بیدار! دلخور نباشید ، فرصت و جایش محفوظ و فراهم است.

بی اندازه از حضور فواد در کامنت های « یاد داشت…» خوشحالم. فواد، با ابتکار و همت خود در تأسیس اخبار روز؛ از خدمتگزاران بزرگ نهضت چپ ایران است، آن لحظه و روز را هیچ وقت فراموش نکرده و نمی کنم ؛ در کدام کنگره بود؟ بیشتر از ۲۵ – ۲۰ سال پیش؛ من برافروخته و ناراحت از بساطی که پهن بود، در حیاط توی فکر بودم و قدم می زدم، فواد آمد جلو و مهربان و درد آشنا نگاهم کرد. و بعد گفت: رفیق رحیم!( اسم سازمانیم بود) ، گفت؛ رفیق رحیم این ها بفکر ایران، و اخبار و احوال مردم نیستند، می خواهم یک نشریه و روزنامۀ الکتریکی درست کنم. گفتم ما که پولش را نداریم! از من کمکی بر می آید ؟ جواب داد؛ خرجی ندارد!! از عهده اش برمیآیم.

پرویز مرزبان: «جز گشایش سیاسی پایدار در ایران راه دیگری وجود ندارد.»، اندیشۀ سیاسی درستی است ، ممنون هستم . بنا به تجارب گران ما، حکومت آخوندی و سپا ه سالار، در تعارض و مخالفت ذاتی با گشایش سیاسی پایدار در ایران است، چنین گشایشی تنها با پیشروی جامعه، در مسیر جنبش ها و خیزش های مطالباتی – مدنی، در پرتو – ی دستآوردها و پیروزی های شکوفان آن، در افق حیات سیاسی ایران، نمایان خواهد شد.

Karl
Karl
2 سال قبل

درست تر آزادی کجاست به آلمانی می شود:
Wo bleibt die Freiheit?
آلمانی خود را تکمیل کنید تا بلکه خواننده بپذیرد که شما با تاریخ آلمان و اروپا بواسطه منابع معتبر آشنا شده اید و تکرار مکررات سفره نشینان امپریالیسم نکرده اید!

Hadi shahab
Hadi shahab
2 سال قبل

آقای طاهری پور ،
من لنین پرست نبوده و نیستم اصلا توی گروه خون من نبوده که از کسی بدون دلیل حمایت کنم. هر چی فکر کردم نتوانستم درک کنم چرا بستن پیمان صلح یا هم نظری لنین با کایزر آلمان برای خاتمه جنگ و صلح طلبی خطی ارتجاعی است ، آیا اگر حاکمی بسا بسیار ظالم بعد از چند سال جنگ مجبور به صلح شود آیا هم نطر بودن سر این موضوع دلیل آن می‌شود که شما بخواهید اعمال خود را پشت اینگونه نظرات لنین توجیه کنید. اگر او خواهان صلح بود کل کمیته مرکزی شما شعار شرکت در جنگ میهنی علیه عراق میداد . در ،ورد گرفتن کمک مالی لنین از مرتجعین سویسی چیزی نمی‌دانم و حرفی نمیتوانم بزنم. شما که گرفتن کمک مالی از مرتجعین را بد و نادرست میدانید چرا در این چند ده سال یک بار بطور علنی مطرح نکردید که مبارزانی مثل شما نبایست از حکومت های مرتجع غربی کمک مالی برای گذراندن زندگیشان بگیرند؟ من حدس می‌زنم که شما هیچ وقت دست به اینکار نزده اید و سعی کردم مثل شما حکومت های غربی را مرتجع بنامم اگر چه هر آدم معقولی نمی‌تواند خمینی و حکومت اسلامی را مرتجع بنامد و هم کایزر آلمان را. من شخصا اگر یک کار لنین را درست بدانم همان خواستش مبنی بر پایان جنگ و صلح طلبی اش بود. اگر وقت کردید کتاب جنگ وصلح را بخوانید البته ترجمه آلمانی اش.

کامران امیدوارپور
کامران امیدوارپور
2 سال قبل
پاسخ به  Hadi shahab

بهتر ست در مورد نقائص منشور جهانی حقوق بشر و سوء استفاده ، افراط و تفریط ها، وظیفه نشانسی دولت ها که منشور را امصاء کرده اند مورد به مورد بحث و گفتگوی مستدل نمائیم .

همیطور در مورد[ کسی ] که دلیلی برای استفاده از حق پناهندگی نداشته ست . مورد به مورد می توان بحث و گفتگو کرد
ولی برخورد های بی ربط به منشور جهانی حقوق بشر و ماده ۱۴ جز تضعیف منشور جهانی حقوق و بی پناه شدن انسانهای بی دفاع در این [جنگل] نتیجه ای مثبتی ندارد.
در منشور، مانند تمام قرار دادهای حقوقی از حقوق فرد [ هرکس] و وظائف آن صحبت می شود و نباید با کلی گوئی به افراد و گروهها و هزاران و میلیونها پناهجو تعمیم داد.

سازمان ملل متحد بعداز جنگ جهانی دوم ، منشور جهانی حقوق بشر را در ۳۰ ماده تصویب کرد که بعد با کنوانسیون های مختلف تکمیل شد.

  • ماده شماره ۱۴ این منشور جهانی سازمان ملل به [حق پناهندگی] اختصاص داده شده ست.

۱ )هـر کس حـق دارد در برابر تعقیب، شـکنجه و آزار پناهگاهی جسـتجو کنـد و در کشـورهای دیگـر پناه اختیـار کند.
۲)در مـوردی کـه تعقیـب واقعـا مبتنـی بـر جـرم عمومی و غیر سیاسـی یـا رفتارهایی مخالـف با اصول و مقاصـد ملـل متحد باشـد، نمی تـوان از ایـن حقوق اسـتفاده نمود. 

  • در تمام دوران بعداز سال ۱۹۴۸ تا امروز میلیونها نفر با توجه به ماده ۱۴ منشور جهانی حقوق بدلایل مختلف از [حق پناهدگی ] استفاده کرده اند.
  • در مورد ماده شماره ۱۴ کشورهای مختلف جهان برخورد های متفاوت داشته و متاسفانه این ماده به صورت های مختلف تفسیر و تحریف گردیده ست.

حال که از [حق پناهندگی ] صحبت شد. باید اذعان داشت ؛ کسی که از حق پناهندگی استفاده می کند و در کشور دیگری اقامت می گیرد به معنی این نیست که کشور میزبان مسئول امور معیشتی شخص پناهنده ست. معمولا مطابق مقررات کشور ها، در بدو ورود هر پناهنده ، اامکان مایت مالی برای شروع زندگی در جامعه ی جدیدوجود دارد تا فرد بتواند با یافتن کار بتدریج برای تامین معاش از دسترنج و در آمد خود مخارج زندگی را تامین کند [ وظائف پناهنده].

اما در کاربست ماده ۱۴[ حق پناهدگی ] در منشور جهانی حقوق بشراشکالات و افراط و تفریط هائی از همان اول در کشور های مختلف صورت گرفته ست که در این کامنت نمی گنجد. نا

مرتضی
مرتضی
2 سال قبل

آقای طاهری پور:

چرا رک و راست نمیگویید که بر اساس نظریات تئوریسین های راه رشد غیر سرمایه داری همانند سوسولف و غیره ….و براساس رهنمودهای کیانوری – طبری و پرچمداری فرخ نگهدار تاکتیک و استراتژی سازمان اکثریت آن بود که : خط “ضد امپریالیستی” امام و “خرده بورژوازی ” حاکم را تقویت کرده و همزمان با تحکیم ارتباط با “سوسیالیسم” از نوع شوروی;  کارگران و زحمتکشان جامعه را به “رستگاری” برسانید؛ و هر کسی مخالف و مانع شد ملقب به “چپ آمریکایی” و” ضد انقلاب ” گردد .

وقتی می فرمایید : بهزاد نبوی از نخست وزیری از یک طرف و هواداران شما و حزب توده از طرف دیگر به سازمان اکثریت فشار می آوردند ؛ نمیدانم باید خندید یا گریست .  

 در اوج کشتار و اعدامهای دسته جمعی انسانهای صادق و شریف و انقلابی سازمانهای  چپ

در صفحه ۱۹ کار اکثریت شماره ۱۲۰ (۷ مرداد ۶۰) نوشتید : نماز جمعه منادی مبارزه علیه امپریالیسم ,لیبرالیسم و صهیونیسم 

در نگارش این مقاله و مقالات زنجیره ای از این دست فریب چه کسانی را خوردید؟ و چه کسانی به شما فشار می آوردند ؟

هرچه تلاش می کنید برروی گذشته رنگ بپاشید متاسفانه بدترمیشود . آیا قسمتهای بعدی هم به همین منوال خواهد گذشت؟

لطیف
لطیف
2 سال قبل

جمشیدخان،شما که هنوز مثل دهه ۶٠ در خواب به سر می برید،من هم که نمی توانم خودم و به خواب بزنم،بنابراین یه ضرب میرم سراصل مطلب.

جمشیدخان،سه دهه پیش مثل امروز درگیر لاف زدن بیهوده بودید؛وگرنه باید به معلم آلمانی ت می گفتی:
آزادی در بازداشتگاه کمیته مشترک و توحید و افسریه و عشرت آباد و حشمتیه و بَند ۵٩ و ۶۶ و ۲۰٩ سپاه است.
آزادی در زندان اوین و قزلحصار و رجایی شهر است.
آزادی در زندان عادل‌آباد شیراز و وکیل آباد مشهد و لنگرود قم و مرکزی ارومیه و مرکزی بیرجند و زاهدان است.
آزادی در گورهای دسته جمعی کردستان و گنبد و خوزستان و تبریز و شیراز و مشهد و شهرکرد و اصفهان و تهران و آمل و بابل است.
آزادی در لعنت آباد و خاوران تهران و خونین سرای ایران است.
آزادی بعد از میدان انقلاب است،شما کجایی آقا معلم؟!
با درود و بدرود لطیف حسین زاده.

Hadi Shahab
Hadi Shahab
2 سال قبل
پاسخ به  لطیف

آقای لطیف ,
من فکر میکنم و یا حدس میزنم که منظور شما اینست که آزادی در زندانها و قبرستانهای ایران دفن شد و آقای طاهری پور به همراه کمیته مرکزی سازمان اکثریت آقایان نگهدار , فتاح پور, خانم رقیه دانشگری و… و افرادی مثل خانم ملیحه محمدی شادی و پایکوبی میکردند .

لطیف
لطیف
2 سال قبل
پاسخ به  Hadi Shahab

هادی جان.
شما برداشت حسی و منطقی خودت و نوشتی،برداشتی که با کمی اغماض می توان با بخشی از آن همسو و هم نظر بود،ولی با نتیجه گیری و حکمی که صادر کردید،موافق نیستم؛چرا که نمی توان به قطعیت گفت:«زمانی که وحوش حوزه و حجره و چپ اسلامی،آزادی را به مسلخ می بردند،جمشید و فتاح و فرح و رقیه و ملیحه شادمانی و پایکوبی می کردند»اما به قطعیت می توان گفت:که آنها به هزار و یک دلیل پیدا و پنهان حامی و همراه و همکارشان بودند و هنوزم بعد از ۴دهه قتل و غارت و تجاوز،بلحاظ تئوری و عملی حامی سپاه سفید و سیاه و سبز و بنفش و زیتونی نظام هستند؛منتهی فتاح و فرح و رقیه و ملیحه،فاش و صریح و بی پروا،جمشیدخان زیرپوستی و دولا دولا!
در هرحال حقیقت مسلّم این است که شاهدان قتل و شریکان غارت و تجاوز در دریایی از خون شناورند و راه گریزی ندارند.
تا نظر شما چه باشد؟!
با درود و بدرود.

Hadi shahab
Hadi shahab
2 سال قبل

آقای طاهری پور
شما گه مدعی هستید تحت تاثیر آموزش ضد امپریالیستی لنین در تظاهرات تسخیر سفارت آمریکا از سوی دانشجویان خط امام حمایت می‌کردید . اما آنجا که به گفته خود شما همان روحانیت عمامه سفید با طرفدارانشان به تظاهرات شما حمله میکردند چرا به حمایت خود از این جانیان ادامه داید ؟
اقای طاهری پور آخر کجا لنین با مرتجعین هم خط شد؟ اصلا فرض را بر این بگذاریم که لنین چنین کاری کرده آخر چرا نباید از اشتباه خود درس بگیریم. مارکسیسم برای من همیشه بعنوان یک نظریه منتقدانه جالب بود و هست . اینکه انسان حاضر باشد به افکار و نظرات خود و مارکس و لنین و هر خدایی دیگر بطور انتقادی نگاه کند باور کنید من دلم برای آنهایی می‌سوزد که هستی خود را بخاطر سازمان اکثریت از روی صداقت و به خاطر عدم شناخت از مر کزیت سازمان اکثریت از دست دادند. متاسفانه حکومت پلید اسلامی با از بین بردن آزادی‌های نیم‌بند نگذاشت که کمبود دانش و عدم صداقت شما برای آن جان باختگان روشن شود. هدفم توهین نبوده و نیست بلکه صرفا ذکر واقعیت است.
صداقت یکی از پیش شرطهای کار سیاسی انسان آرمان طلب است.

peerooz
peerooz
2 سال قبل

 جناب طاهری پور در مقالات اخیر خود شباهتی به شاه پیدا میکند که به قول کارتر “” I can say about the shah, he certainly knows how to draw a crowd.”.

ایشان پس از ۵۰ – ۴۰ سال احتمالا بیشتر به یاری از حافظه, از خاطراتی یاد میکنند که بعضا با خاطرات دیگران همخوانی ندارد و برای ناظر دستی از آتش دور مانند من موجب گیجی و سر در گمی میشود. در آن زمان احزاب و گروه های چپ فراوانی مانند ” حزب توده ایران”, “سازمان مجاهدین خلق ایران”, “سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر”, ” سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)”, “سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)”, “سازمان فدائیان (اقلیت)” و غیره در ایران وجود داشت. ویکیپدیای فارسی.

نظری اجمالی بر این احزاب و سازمان ها در ویکیپدیای فارسی میزان تشتت آرا و اقدامات آنها را تا حدودی به دست میدهد. منظور آنکه “در شهر هر آنچه بود مست” و ظاهرا سر و گردن کسی خیلی بالاتر از بقیه نبود و هنوز هم کم و بیش همان تشتت در بین بقایای آنها وجود دارد و کسی چیزی از گذشته نیاموخته است.

گزارش بی‌بی‌سی در ۲۱ مه ۲۰۱۶ از “تماس‌های میان ایالات متحده آمریکا و سید روح‌الله خمینی” پرده بر میدارد که چگونه دست های مرئی و نامرئی حریف  در آن ایام, سرنوشت ها را رقم میزد و به احتمال قوی هنوز هم میزند.

مهرداد
مهرداد
2 سال قبل

معلوم نیست آقای طاهری پور چند نوشته دیگر در این زمینه برای انتشار دارند. میشود صبر کرد تا شاید ایشان در مقالات آتی سوالات را اتوماتیک پاسخ دهند. از جمله سوالات آقای تابان در مورد “چه کسانی در کمیته مرکزی” بودند و رفتند و غیره. از یک طرف در نوشته پیشین، آقای جمشید خاطر نشان کرد که سبک نوشتاری و انتقادی ایشان شامل نام بردن از افراد نیست، که به این ترتیب سوال آقای فواد که سوال من و خیلی کسان دیگر نیز هاست بی پاسخ خواهد ماند. از طرفی دیگر نقش مخرب و ویرانگر نگهدار در سمت و سو دادن اکثریت جنبش چپ ان زمان به خمینیسم و ارتجاع و امریکا ستیزی طبق معمول لاپوشانی خواهد شد.

سازمان اکثریت هیچ گاه به ژرفنای نفرت اکثریت عظیم ایرانیان از اردوگاه شرق نه پی برد و نه اعتراف کرد. در ضمیر ساده اندیش، نا آگاه، و بی بضاعت تئوریک ایرانی عامی، امروز اکثریت، حزب توده، و شوروی سابق به غلط یکی پنداشته میشوند. این مسولیت سازمان اکثریت بود که به جای شفاف سازی چند ده ساله به استناد به مصوبات کنگره اول اکتفا کرد. نتیجه آنکه امروز در ذهن همان ایرانی، فرخ نگهدار بیشتر یک اکثریتی است تا طاهری پور، تابان، و کریمی.

سال گذشته امیر ممبینی یک مقاله در “ایران امروز” درج کرد که دران مانند آقای طاهری پوربه نقد گذشته پرداخت با این تفاوت که ایشان نگهدار را مستقیم مورد خطاب قرار داد. عمر ان نوشته به سه روز هم نکشید و به سرعت حذف شد. تصور میکنم خود ایشان تصمیم به حذف گرفتند. از چند فرسخی هم میتوان نقش رودربایستی و رفیق بازی را در کتمان گذشته اسف بار دید. ولی آیا برای کادر های قدیمی پاک کردن میراث جنبش فدایی از این ننگ مهم تر از این رفیقان نیمه راه نیست؟

نسیم
نسیم
2 سال قبل

آقای طاهری پور فقط قصد توجیه و تبرئه دارد و این نحو نوشتن کمکی به درک ما نمی کند.
نکات زیادی را نادرست بیان کرده اند که حتما” نقد خواهد شد اما من روی مسنله بدوی و ابتدایی تری انگشت می گذارم: اقای طاهری پور حتی به نفی مشی چریکی هم نرسیده است.
۱- ایشان می گوید: “ما – فدائیان خلق – فراآوردۀ دیکتاتوری پهلوی دوم بودیم.”
البته که هر کس محصول محیط خود است اما نه برای فرار از مسئولیت. افراد و سازمان ها باید مسئولیت تصمیمات خود را بپذیرند نه اینکه به گردن مردگان بیاندازند. اگر شما محصول پهلوی دوم بودید، او هم لابد محصول پهلوی اول بود و الی آخر، حتی نمی شود حوا یا شیطان را هم مسئول دانست.
۲- می گویید: “هیچ امکانی برای تجربیدن سیاست، برای مشارکت در سیاست ورزی و مطالبه گری مدنی و شهروندی، در عرصۀ عمومی وجود نداشت”.
این دیگر یک توجیه نخ نما نادرست و کهنه شده است، حتی در دهه ۵۰ هم افراد کافی بی پایه بودن این استدلال را نشان داده اند.. به سابقه بنیانگذاران فدایی نگاه کنید، (پویان جزنی سلطان پور بهرنگی دهقانی نابدل …)همگی نویسنده، شاعر، هنرمند و …. بوده و تعداد قابل توجهی حتی در کانون پرورش فکری کودکان کار می کرده اند. اینکه شما تحت تاثیر یک سوپر من بنام چه گوارا (کوبا تمام شد کشور بعدی؟) و یک کافه نشین پاریسی آتش به هستی اندک روشنفکر ایرانی و ساخته های مدنی اش زده اید نیاز به انتقاد و نفی اساسی دارد نه توجیه های کودکانه و کهنه شده.
بگذریم… و خواهش می کنم شما و شما ها هم بگذرید.

اتابک زوماری
اتابک زوماری
2 سال قبل

آقای جمشید طاهری‌پور که به گفتهٔ خودشان «یکی از اعضای موثر» کمیتهٔ مرکزی سازمان فدائیان خلق بودند، در این نوشته دو بار از لنینینسم نام برده‌اند و هر دو بار برای تطهیر گذشتهٔ سیاسی خود و سازمان مطبوعشان. بار اول نوشته‌اند «در عوض انباشته بودیم از توهمی که ستیز آیت الله با آمریکا را، ضدامپریالیسم می شناخت، همان ضدامپریالیسمی که در تصوّر ما بود و از آموزش‌های بنیادین لنینیسم در نزد ما بحساب می آمد.» می‌پرسم این چه خوانشی از امپریالیسم لنین است؟ از کدام بخش تئوری امپریالیسم لنین به چنین برداشتی رسیده بودید؟ لنین در کتاب امپریالیسم خود بحثی علمی و دقیق در مورد تکامل سرمایه‌داری به مرحلهٔ امپریالیستی می‌کند، مطالعه‌ای بسیار دقیق و متکی به آمار. از عناصر جدایی‌ناپذیر این نظریه «شکست‌طلبی انقلابی» است که سازمان مطبوع آقای طاهری‌پور نه تنها در این مورد چنین موضعی نداشتند، بلکه درست برعکس آن، از جنگی به غایت ارتجاعی که یادآور خاکریزهای جنگ جهانی اول بود دفاع می‌کردند. آیا بهتر نیست از لنین مایه نگذاریم؟ آثار اصلی لنین به فارسی ترجمه شده است و توصیهٔ من به آقای طاهری‌پور این است که یک بار هم شده کتاب امپریالیسم لنین را بخوانند، به خصوص در دوران کرونا، تا ببینند این نظریهٔ علمی چگونه می‌تواند نه تنها ماهیت سرمایه‌داری و بعدها امپریالیستی شوروی را توضیح دهد، بلکه ماهیت رقابت‌ها و تنش‌های بین قدرت‌های امپریالیستی مثل اروپا، آمریکا، چین، ژاپن، هند و … را به خوبی توضیح دهد. از آقای طاهری‌پور خواهش می‌کنم نظریهٔ امپریالیسم لنین را به استکبارستیزی متحدان گذشته‌شان فرونکاهند.
بار دوم می‌فرمایند «اما دلیل ایدئولوژیک؛ ضدیت بنیادین ما بود با لیبرال ها و لیبرالیسم، که از اصول پایه‌ای لنینیسم، در نزد ما بحساب می آمد!» کدام اصل لنینیسم چنین ادعایی دارد؟ آیا وقتی برای توجیه اشتباهاتمان از لنین مایه می‌گذاریم لازم نیست ارجاعی به مجموعه‌آثار لنین دهیم؟ آیا نقل یک یا دو سطر نقل از لنین و اینکه لنین به چه دلیلی چنین گفته است لازم نیست؟ خوشبختانه آقای طاهری‌پور علاوه بر زبان فارسی به زبان آلمانی هم تسلط دارند و کار ایشان از این منظر سهل‌تر هم هست. فروکاستن استالینیسم که لنینیست‌های واقعی مثل زینوویف و رادک را قتل‌عام کرد و سرمایه‌داری دولتی شوروی و چین (و کوبا، ویتنام، آلبانی و …) را سوسیالیسم و پیروی از رهنمودهای دستگاه خارجی شوروی را مبارزهٔ سیاسی جا زدن هر چیزی است جز صداقت. بیایید صادق باشیم و به اشتباهات خود اذعان کنیم. بیایید اذعان کنیم که اعضای کمیتهٔ مرکزی سازمان‌های چپ ما هم کتاب‌های اصلی لنین از جمله امپریالیسم را نخوانده بودند. بیایید اذعان کنیم ماهیت طبقاتی شوروی را درک نکرده بودیم. بیایید طبقه را در مرکز تحلیل‌های خود قرار دهیم.

ف. تابان
ف. تابان
2 سال قبل

نقد سیاست های گذشته خوب است. اما جمشید عزیز در این سلسله یآدداشت های خود متاسفانه فرافکنی می کند و عواملی را می جوید که برخی از آن ها اصلا معتبر و قابل قبول نیستند. اول در مورد آن تکه کاغذهایی که به کمیته ی مرکزی می رسید و موجب تغییر نظر آن ها پیرامون اشغال سفارت شد. من یادم می آید که همان روزهای اول تسخیر سفارت، سازمان دانشجویان پیشگام بیانیه ای آماده کرد و در آن بیانیه به اقدام دانشجویان خط امام حمله کرد و آن را عوامفریبی خواند. این بیانیه حتی روی کاغذهای بسیار بزرگ اوزالید آن زمان چاپ شد، اما قبل از آن که به دانشگاه ها برسد و به دیوارها چسبانده شود، دستور جمع آوری آن از طرف مسئولان کمیته مرکزی رسید. حال پرسش این است که چطور کمیته ی مرکزی تحت تاثیر آن تکه کاغذها رای خود را برگرداند و به نظر سازمان دانشجویان پیشگام که در آن زمان نیروی عمده ی سازمان بود بی اعتنا ماند؟
ما البته این طور دستورها را در زمان انقلاب فرهنگی هم دریافت کردیم!
ارجاعات مکرر جمشید طاهری پور به «توده پرستی»، «لنینیسم»، «ضدامپریالیسم»، «ضد لیبرال» بودن فدائیان اکثریت هم از همین قبیل فرافکنی ها و بیشتر تکرار دلایلی است که این روزها از سوی عده ای سر زبان ها افتاده و خریدار هم دارد. اما پرسش مهمی که جمشید طاهری پور به آن توجه نمی کند، این است: اکثریت و حزب توده ی ایران تنها جریان های چپ آن زمان نبودند. همین اقلیت سازمان بود، راه کارگر بود، پیکار بود و… هیچ کدام از آن ها کمتر از ما نه «توده پرست» بودند، نه کمتر از ما لنیسیت و ضد امپریالیسم آمریکا بودند، نه کمتر از ما «ضد لیبرال» بودند. آن ها هم مثل ما «فراورده ی دیکتاتوری پهلوی دوم بودند» و از آسمان نیامده بودند. چطور آن ها تسلیم ارتجاع خمینی نشدند؟
البته طبعا هیچ گروهی نیست که در آن دوران اشتباه نکرده باشد، اما اشتباه داریم تا اشتباه و من در چهارچوب بحث جمشید طاهری پور باقی می مانم و همین موضوع را مورد توجه قرار داده ام.
به نظر من باید دنبال عوامل دیگری هم گشت. به ترکیب کمیته ی مرکزی آن دوران اکثریت، به کسانی که رفتند، به کسانی که ماندند، به گرایش های طبقاتی و خصوصیات شخصی آن ها هم توجه کرد برای این که این تحلیل جامع باشد.
استدلالات تاکنونی جمشید طاهری پور نمی تواند توضیح دهد چرا اکثریت زیر پرچم خمینی رفت و اقلیت و راه کارگر و پیکار نرفتند.

پرویز مرزبان
پرویز مرزبان
2 سال قبل
پاسخ به  ف. تابان

جناب تابان سلام ، با وجودیکه یادداشت شما برای آقای طاهری پور نوشته شده و جدا از اینکه ایشان چگونه پاسخ دهند.

نکاتی که جنابعالی طرح کردید و مقایسه ی اکثریت با راه کارگر ، اقلیت و پیکار …. علاقمندم نمودند که در مورد یک موضوع اساسی و استراتژیک که علت العلل تمام شکست ها و ضایعات جانی نیروهای مخالف دیکتاتوری پادشاهی و و ولایت ففیه بوده ست باردیگر بنویسم.

فعالیت های علی و مخفی یا تلفیق کار علنی و مخفی ؟
تا آنجا که نگارنده سخت باور دارد . اراده ای وجود داشته که بعداز کودتای ۲۸ مزداد ۳۲ فعالیت های علنی در تمام شئون اجتماعی بکلی برچیده یا محدود شود.
پس صحبت از بحث و گفتگو بکلی منتفی شد و اندیشمندان و مخالفان مجبور شدند کنار بکشند یا برای جلوگیری از بازداشت به فعالیت های مخفی روی بیاورند.
بنا بر بعضی روایت ها؛ به مثل دکترابراهیم یزدی و دیگران در معاملات پشت پرده ، جیمی کارتر ، ژنرال هایزر ، سالیوان و سران حکومت پادشاهی و نمایندگان خمینی و…… سرکوب نیروهای چپ و رادیکال در نظر گرفته شده بود. معلوم نیست واقعیت قول و قرار ها چه بوده و کی بر ملا خواهد شد.
بعداز انقلاب نیز فعالیت علنی قابل قبول نبود و دیدیم که حتی حامیان حکومت اسلامی تحمل نشدند.

۱. در جلوی در وروی ستاد سازمان در خیابان میکده بعداز اعلام تحریم همه پرسی جمهوری اسلامی آری یا نه ـ
شاهد بودم که اشخاصی شدید منقلب و عصبانی از جانب حزب توده می خواستند وارد ستاد شوند تا رهبران سازمان را از «خطائی» که مرتکب شده بودند باز دارند ولی کسانی که ورود و مرور کنترل می کردند با شکیبائی از ورود آنها جلوگیری می کردند.
۲. مصاحبه تلویزیونی علی کشتگر بعداز انقلاب با پوشش صورتش بحث انگیز بود.
۳. با یکی از رفقای زندان شاه، زنده یاد بهروز نابت که از اعتصاب شهریه سال ۴۶ تا بعداز انقلاب همراه بودیم دیداری داشتم. تعریف کرد : دیروز به ستاد فدائیان رفته بودم با جمشید طاهری پور صحبت کردم که مگه میشه کمونیستها فعالیت علنی داشته باشند؟
آری ، جناب تابان ، بسیاری از زندانیان آزاد شده بر این باور بودند که که حکومت خمینی بیرحمانه تر از حکومت شاه عمل خواهند کرد و عمدتا با احتیاط و مخفی یا نیمه علنی بودند.
حزب توده و رهبران آن از بقیه نیروهای چپ علنی تر بودند و اولین جشن اول ماه بعداز انقلاب رهبران حزب در جلوی همه مسیر خیابان فردوسی وارد میدان و خیابان شاهرضا شدند . در حالیکه سازمان چریکهای فدائی و سایر گروهها در راه پیمائی باشکوه و عظیم خانه کارگر شرکت کردند که در نیمه راه متوقف شد.رسم هم نبود که رهبران این گروهها در صف اول راه پیمائی باشند.
نتیجه: حزب توده تصمیم گرفته بود که فعالیت علنی به هر قیمت داشته باشد و برای این کار بیش از حد از اصول و مبانی حزبی و برنامه ای عدول کرد. نتیجه ای هم نداشت حکومت با بیرحمانه ترین شکلی آنها را نیز سرکوب کرد.
سازمان فدائیان که مشی مسلحانه را کنار گذاشته بود. تمایل زیادی به کار علنی و توده ای داشت . با احتیاط فراوان بعداز انقلاب کار علنی را تمرین می کرد که در تحویل سلاح ها بسیاری از یاران توسط کمیته ها شناخته شدند. ولی سازمان و رهبری هیچوقت مانند حزب توده و رنجبران عمل نکرد.
در مورد اقلیت ، راه کارگر ، پیکار ، و بقیه نیروهای چپ دغدغه ای برای کار علنی وجود نداشت.
بهمین دلیل می توان گفت جریانی که کار علنی می کند از شعار های تند و تیز علیه حکومت پرهیز می کند و دیدیم که برای حکومت جنایتکار اسلامی این موضوع علی السویه بود.
نگارنده تلاش رهبران سازمان برای کار علنی را تائید می کند و لزومی به طرح تبلیغات ماورای پوپولیستی در مدح خمینی و شرکاء و «شکوقائی جمهوری اسلامی » نداشت.

نتیجه:
تا زمانیکه آزادی بیان و اندیشه در ایران قانونی نشود و فعالیت های اجتماعی شمول سیاسی و صنفی برسمیت شناخته نشود. امکان بحث و گفنگو فراهم نخواهد شد. همه چیز در انحصار قدرت باقی خواهد ماند.
بهمین دلیل مردم کشورما بی حقوق ترین مردم جهان اند که حق هیچ نوع فعالیت اجتماعی ندارند و می بینیم دین مداران زندگی را برای مردم چگونه سیاه کرده اند.
کسانی که در خارج از کشور نیز در بحث ها و گفتگو ها خرابکاری می کنند یا محکوم می کنند . از هم اکنون اعلام می کنند که برای ایران آینده نیز خیال ندارند فعالیت های علنی همه ی نیروها را باور کنند.
جز گشایش سیاسی پایدار در ایران راه دیگری وجود ندارد.

با احترام و آرزوی بردباری یاران

انوش
انوش
2 سال قبل

آقای مرزبان من تنها جهت آگاهی خودم میخواستم بپرسم:
۱- انگیزه اراده ای که بقول شما ( که من هم کاملا با آن موافقم) وجود داشته که بعداز کودتای ۲۸ مزداد ۳۲ فعالیت های علنی در تمام شئون اجتماعی بکلی برچیده یا محدود شود. چه بوده و به کدام اهداف می خواسته برسد؟
۲- چه نیرو هایی که به علنیت بیشتر بها دادند و چه آنها که شرط مخفی کاری را بیشتر رعایت کردند و چه آنها که حتی فعالیت را متوقف کردند، سرکوب شدند. آیا فکر نمی کنید که آن ارده ای که پیش از انقلاب آنگونه اجرا شد، برای بعدداز اتقلاب هم بدنبال کشتار چپ ها بوده؟ و بهمین دلیل نیز حفظ ساواک و اداره آن را به نوبت به ابراهیم یزدی، صباغیان و سپس عبدلعلی بازرگان سپردند؟ دستگیری سعادتی در دوران تصدی عبدلعلی بازرگان صورت گرفت و وی همین چند سال پیش آن را یکی از دستاوردهای ساواک زیر دست خود شمرد!

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز

33
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x