پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

آزادی کجاست؟
(?Wo bleibt die Freiheit) – یادداشت هائی پیرامون گذشتۀ ناتمام (۴) – جمشید طاهری پور

 نکوهش مان می‌کنند که اشتباه کردیم، نکوهش خوب است و تازه این از نرم ترین برخوردها است. اشتباه در سیاست، بستگی به گستره و وسعت نتایج مخرب و زیانبار آن در...

 نکوهش مان می‌کنند که اشتباه کردیم، نکوهش خوب است و تازه این از نرم ترین برخوردها است. اشتباه در سیاست، بستگی به گستره و وسعت نتایج مخرب و زیانبار آن در جامعه و زندگی مردم، مستحق عقوبت های بزرگ و درجۀ پاسخگوئی و پذیرش مسئولیت پر طاقت است. اما برخی تحقیر می‌کنند و اگر در کار شناخت اشتباه و درس گیری از عبرت های آن برآئی، از تو می‌خواهند خاموش بمانی … در  کنج بدنامی و انزوای موهن، لال و کر و کور!

در دقایق پایانی اجلاس کمیته مرکزی سازمان چریک ها، – آبان سال ۱۳۵۸ – قرار بر این شد که سردبیری  نشریه کار از رخداد های سیاسی اخیر یک بررسی و تحلیل جامع ارائه کند. همچنین گفته شد، بدلیل حساسیت و اهمیت موضوع، چند تن از اعضای کمیته مرکزی، پیش نویس متن تهیه شده را مطالعه و در صورت حک و اصلاح لازم، پس از تائید، با مسئولیت سردبیر کار، (جمشید طاهری پور) بعنوان بیانیۀ کمیته مرکزی، انتشار بیابد.

پیش نویس بیانیه بقلم من بود و متن نهائی آن در کار شمارۀ ۳۵ – ۲۱ آبان ۱۳۵۸ – انتشار یافت. لازم است تصریح کنم که در کار نهائی کردن متن بیانیه؛ فرخ نگهدار – دبیر اول سازمان – و ۴ تن از اعضای کمیته مرکزی مشارکت داشتند. و می‌توانم بگویم حاصل کار؛ نمونه‌ای از نظریه پردازی حزبی است و ویژگی آشکار آن، التقاط و چند گانگی مضمونی آن است. 

این بیانیه، نخستین بیانیه؛ از چهار بیانیه ایست که در سمت و سیاست های چهار سال اول سازمان اکثریت، تأثیر قاطع و تعیین کننده ای برجا گذاشتند. از یکسو هدف گفته و ناگفتۀ این بیانیه های چهارگانه؛ گشایش سیاسی در کشور و تثبیت فعالیت قانونی – علنی سازمان فدائیان خلق «اکثریت»، است! از سوی دیگر برای اتحاد با خمینی و نیروهای پیرو او، پیوستن به انترناسیونال کمونیستی تحت هژمونی رهبری کنندۀ حزب کمونیست شوروی، و سرانجام گشودن راه وحدت با حزب توده ایران – تو بخوان انحلال سازمان اکثریت در حزب – حکم مانیفست را دارند!

لازم است به دو نکتۀ با اهمیت دیگر اشاره کنم؛

 اوّل: ملازم  راهبردی این بیانیه ها، مخالفت با نیروها و گرایش هائی بود که حکومت جدید را نقطه ستیز سمت و سیاست خود قرار داده بودند و در عمل با چنین ویژگی شناخته می شدند.

دوم: لازم است از داشته های عاریتی نام ببرم که حکم ملاط و مقوی این بیانیه ها را داشته اند؛ این مقوّم ها به ترتیب اعتبار و درجۀ نفوذشان عبارتند از؛ برخی آثار لنین، اسناد گردهمائی بزرگ احزاب کمونیست در دهه ۶۰ میلادی، آشنائی با نظریۀ راه رشد غیرسرمایه داری و از جمله کتاب اولیانفسکی به همین نام، و نیز برخی دانستنی های جسته گریخته از نظریه‌ها و دستآوردهای جنبش های رهائی بخش مّلی  و نیز از جنبش های میلیتانت آمریکای لاتین و خیزش های نسل دهه شصتی های اروپا.                                                                                                                

                                                          *

اگر کسی می‌خواهد سیر تکوین سیاسی و هویتی سازمان اکثریت را بدرستی بشناسد و یک داوری واقعبینانه از آن بدست آورد، پیش نیاز آن؛ مطالعه این بیانیه های چهارگانه است. این چهار بیانیه که در سایت “آرشیو اسناد اپوزسیون ایران” (https://www.iran-archive.com/fa )، موجود و برای همگان قابل دسترسی است، بقرار زیرند:

۱ – چرا مرکز جاسوسی آمریکا تسخیر شد؟  چرا نخست وزیر منتخب امام سقوط کرد؟  ( کار شماره ۳۵ – ۲۱ آبان ۱۳۵۸)

۲ – پیرامون شعار اساسی مرگ بر امپریالیسم جهانی به رهبری امپریالیسم آمریکا (کار شماره  56 – ۱۰ اردیبهشت ۱۳۵۹)

۳ – در باره مسأله مرزبندی در جنبش کمونیستی و وظایف ما (کار شماره ۹۷ – ۲۰ بهمن۱۳۵۹)

۴ – « در راه وحدت» (کار شماره ۱۴۸ _ ۲۲ بهمن ۱۳۶۰)

                                                           **

امیدوارم بتوانم به اختصار نمایه ای از هریک از این بیانیه ها بدست دهم؛

۱- چرا دولت بازرگان سقوط کرد؟

 مضمون اصلی نخستین بیانیه؛ تحلیل موقعیت و بیان وظایف ما در شرایط جدید بود. این بیانیه به لحاظ ساختار و کیفیت مضامین؛ بیانیه ای است؛ «بنیاد گرا»! زیرا علاوه بر نشانه‌ها، که بیانگر همین ویژگی است، در دو یا سه مورد به لنین استناد شده و نقل قول هائی از او به آدرس؛ (وظایف سوسیال دموکراتها در انقلاب دموکراتیک – ۱۹۰۵)، در خود متن، در گیومه آمده و به آن ارجاع  داده شده است. در عین حال در این بیانیه برپایه نظریۀ «سایش دگم ها»، یک شالودۀ نظری در بیان ماهیت ضد امپریالیستی- دموکراتیک آیت الله خمینی و پیروان وی، و همچنین توجیه سمت و سیاست پشتیبانی از « خط امام» بدست داده می شود.

 بر پایه این خصیصه ها، از زاویۀ مفهوم شناسی سیاسی ، بیانیۀ منتشره  و متن آن، با درک خود ویژه ای که از  وظایف سازمان و فدائیان خلق ارائه می دهد، یک بیانیۀ ایدئولوژیک، و در بنیادهای خود، ملهم از «کمونیسم تاریخی» است. مدل تکامل جامعه در عرصه های اجتماعی – اقتصادی و سیاسی و نیز فرهنگی آن‌گونه که خطوطی از آن در بیانیه تصویر شده، مدل روسیۀ عصر انقلاب اکتبراست.

«کارگران آگاه می‌خواستند با سرنگونی شاه، حکومتی روی کار بیاید که حافظ منافع مردم و در رأس آن طبقه کارگر باشد. آن‌ها خواستار استقرار دموکراسی واقعی بودند؛ حکومتی که اساس آن بر حاکمیت شوراهای انقلابی کارگران و دهقانان استوار است. زیرا این تنها حکومتی بود که کارگران می توانستند از طریق آن، نظام ظالمانه و ضدانسانی را براندازند و جامعه سوسیالیستی را برپا دارند» ( نقل از متن بیانیه – آرشیو اسناد اپوزسیون)

 در این بیانیه هیچ سخنی از انقلاب مشروطیت ایران  و اهداف دموکراتیک آن در میان نیست و این ایده که تکامل، بالندگی و شکوفائی جامعه ایران، در مسیر دریافت و انجام یک انقلاب دموکراتیک تراز امروزین، ممکن است، جائی در این بیانیه ندارد! که فقدان آن، ریشه و بنیادش، باور ارتدوکسال به کمونیزم تاریخی است. با وجود این، صراحت و تأکید بیانیه در حفظ سمتگیری اجتماعی سازمان، بسود کارگران و زحمتکشان کشور، واجد ارزش ماندگاری است. بعلاوه می‌توان دید در باره ماهیت تقابل خمینی با بازرگان که منجر به سقوط کابینۀ او شد، با ژرف اندیشی واقعبینانه ای؛ ملاحظاتی بمیان آمده است:

« قشریون می‌خواهند خیزش لیبرال ها را برای قبضۀ قدرت مهار سازند …  در این مقطع قشریون مهار کردن دامنۀ نفوذ لیبرال ها و مرعوب کردن آن‌ها را با سماجت دنبال کرده و می کوشند تا ناتوانائی های خود را  به این ترتیب جبران نمایند و از کاهش نفوذ و اعتبار خود در نزد توده ها جلو گیرند.» (از متن بیانیه – همانجا)

در بیانیه آمده؛ «در عصر کنونی مبارزه با امپریالیسم نمی‌تواند جدا از مبارزه با سیستم سرمایه داری صورت گیرد. چنین مبارزه‌ای از عهده قشریون ساخته نیست… برای مبارزه با امپریالیسم حقوق دموکراتیک مردم را باید برسمیت شناخت و فعالیت آزاد سازمانهای انقلابی لازم است.» (از متن بیانیه – همانجا)

 «قشریون می‌گویند فقط آن حرفهائی انقلابی است که از زبان تطهیر شدۀ چندین خبرۀ مجلس نشین بیرون می‌آید و نه جز آن… از نظر قشریون … هرکس از … مردم زحمتکش دفاع کند، ضد انقلاب است» (از متن بیانیه – همانجا)

«خلاصه واقعیت این است که آن‌ها تنها می‌خواهند تضادهای درونی هیأت حاکمه را  با بسیج مردم در یک مبارزه مشروع و بی‌آزار با امپریالیسم به نفع خود حل نموده و همه قدرت را قبضه کنند» ( همانجا)  و … در خدمت تأسیس و تحکیم ولایت فقیه … در آورند (همانجا).

بیانیه در پاسخ این سوأل که در چنین موقعیتی وظایف مارکسییست لنینیستها چیست؟ می نویسد: «در چنین موقعیتی وظیفۀ ما شرکت هر چه وسیع‌تر و فعال تر و آگاهانه تر در جنبش دموکراتیک و ضدامپریالیستی توده هاست… ما از طریق طرح شعارهای رادیکال پرولتری باید بکوشیم توده ها را در مسیر واقعی خود که همانا نابودی کامل سیستم سرمایه داری وابسته و نهایتاً استقرار سوسیالیسم است، هدایت نمائیم» (از متن بیانیه – همانجا)

در بیانیه؛ حزب توده ایران نیز مورد نقد قرار گرفته و از نکوهش آن در امان نمانده است؛

«حزب توده در حقیقت معتقد است حالا که قشریون با آمریکا دشمنی می‌کنند ما باید راه آن‌ها را انتخاب کنیم و تشیع (پیروی) آن‌ها را بپذیریم.

 مارکسیست لنینیست ها باید بکوشند سیاست بازان حزب توده را که سعی دارند… مسیر رشد آتی جامعه ایران را در جهت سیاست قشریون معرفی کنند، افشا نمایند.» (از متن بیانیه – همانجا)

        **                      

همان‌طور که در متن بیانیه و نقل گزیده هائی از آن می‌بینید؛ در همۀ سطر ها و پاراگراف های متن بیانیه از واژه «قشریون» استفاده شده و هر خواننده‌ای می‌تواند این برداشت را بکند که مقصود و مراد از این واژه، آیت الله خمینی و پیروان او هستند. به این دلیل ساده که در تسخیر و اشغال سفارت و در استعفای بازرگان و سقوط دولت او، جز آیت الله و پیروان او، کس و کسان دیگری؛ در میدان و  جلو دار نبوده اند.

 بهنگام تنظیم نهائی متن بیانیه معلوم شد که یک نظر سخت مخالف ایجاد چنین شبهه ای از طریق ادبیات بکار گرفته شده در بیانیۀ سازمان است. در حقیقت آنچه که شبهه توصیف می‌شد، تفاوت درک و نظر در باره سرشت و ماهیت، سمت و سیاست آیت الله  خمینی و پیروان آن، و طبعن؛ اختلاف در چند و چون، تعیین سمت و سیاست سازمان در قبال آن بود!! فرخ نگهدار این تفاوت و اختلاف در کمیتۀ مرکزی را، نمایندگی می کرد.

 پس برای رفع این شبهه و در اصل، در جهت پایبندی به حفظ وحدت در رهبری سازمان، نظریۀ «سایش دگم ها» به میان آمد و در تحلیل موقعیت دستگاه روحانیت و توجیه گرایش های متفاوت درون آن، با هدف متمایز کردن آیت الله خمینی و پیروان او بمثابه یک گرایش ترقیخواهانه، ضدامپریالیست و دموکراتیک مورد استفاده قرار گرفت! نظریه «سایش دگم ها» مفصلی شد برای باهمی  و تحکیم گرایش های مختلف و متباین در رهبری سازمان، که بخش پایانی بیانیه، به تمامی به آن اختصاص یافت.

«دستگاه روحانیت بر اساس خیز ناشی از گسترش مبارزۀ طبقات لزوماً تجزیه می‌گردد و در روند این تجزیه در برخورد با منافع واقعی خرده بورژوازی، بخشی از روحانیت در جهت منافع خرده بورژوازی حرکت می کند، در نتیجۀ این امر دگم آن سائیده می‌شود و فرو می ریزد. هم‌اکنون نیز جریان وقایع کنونی نشان داده است که در مجموع وجه ارتجاعی و ضددموکراتیک یک بخش از قشریون در برخورد با منافع واقعی خرده بورزوازی آهسته آهسته سائیده شده، مکان و موقع واقعی خود را باز خواهد یافت. نقش و عمل یک جناح از روحانیت قشری در جریان تسخیر سفارت شاهد این مدعاست.» (از متن بیانیه – همانجا)

توضیحی که بیرون از متن بیانیه و در حاشیه پایانی آن، در نشریه کار با ستاره مشخص شده برای برجسته کردن، تکرار و تأکید دوباره  همین مطلب است. که در اینجا تمامن آنرا نقل می‌کنم زیرا اهمیت اش در این است که حیات کمیته مرکزی سازمان اکثریت در آن سالیان  زیر تأثیر نیرومند و در راه عینیت دادن به همین تحلیل و توضیح گذشت!!:

« * توضیح: منظور ما از دستگاه روحانیت در اینجا آن بخش از روحانیت است که رهبری آیت الله خمینی را پذیرفته و به اشکال مختلف در مبارزات ضددیکتاتوری و ضدامپریالیستی شرکت نموده است. این بخش از خرده بورژوازی از لحاظ تاریخی منعکس کنندۀ منافع خرده بورژوازی است، در صورتی که بخش دیگر از روحانیت که در ازاء پایگاه بورژوائی خود در کنار شاه قرار داشت و با شعار سرنگونی شاه مخالف بود از همان آغاز، جدا از بخش موردنظر ما عمل می کرد. این بخش از روحانیت حالا نیز سعی می‌کند با هزار نیرنگ و تزویر، خرقۀ آزادگی بخود بپوشاند و ظاهراً خود را دموکرات جا بزند تا بدینوسیله بتواند به اهداف امپریالیسم تحقق ببخشد» (از متن بیانیۀ – همانجا) 

نظریه «سایش دگم ها»، نگاه به جامعه و  پدیده‌های اجتماعی از پنجرۀ داروینیسم است، که در رهبری ما به صورتی که نقل کردم به ظهور رسید. در رهبری وقت جبهه ملی ایران، وقتی دکتر سنجابی در تجلیل و تکریم خمینی تأکید می کرد؛ «آیت الله خمینی نمونۀ شخصیتی است که هر ۱۰۰ سال یک بار در تاریخ به ظهور می رسند»، (پاریس – مصاحبه با B.B.C) بیان مبتذل دیگری از نگاه و نظر مبتنی بر جامعه شناسی داروینیستی بود. که در هردو مورد در زمینۀ شناسائی و شناخت ماهیت و سرشت ارتجاعی برآمد آیت الله خمینی در انقلاب ۵۷ ایران، نقش عامل بازدارنده را بازی کرد. این تجربه نیز بنوبه خود بیانگر «ارزش آگاهی» در تکامل جامعه بشری است. 

           **

 از همان روز که سفارت آمریکا به اشغال دانشجویان پیرو خمینی در آمد، تضاد ها و تفاوت هائی که در جنبش فدائی بود، صورت آشکار و نمایانی به خود گرفت. یک رشته نقص و نارسائی های ساختاری در جنبش فدائیان که سازمان اکثریت میراثدار آن بود، به انحطاط سیاسی در صفوف ما شتاب بخشید. بحث مفصل جایش اینجا نیست من تنها روی درجۀ نازل تکامل سیاسی – تئوریک سازمان اکثریت بعنوان بزرگترین سازمان سیاسی جنبش چپ ایران، مکث نمی کنم. اینکه می‌نویسم «درجۀ نازل تکامل»، منظورم فقط کودک ماندگی ما در عرصه دانش و آگاهی تئوریک و سیاسی و تاریخی نیست، بلکه به درجه نازل ساختار تشکیلات و رابطۀ ارگانیزم رهبری با اعضاء و هواداران، و با انبوه عظیم دوستداران آن در جامعه آن روز ایران نیز نظر دارم. می‌خواهم بگویم که این رابطه یک سویه از بالا به پایین و در‌واقع رابطه ای مبتنی بر فرماندهی و فرمانبری بود، یعنی یک رابطۀ ارگانیک نبود و  آن دموکراتیسم که رهبری سازمان را به خواست ها و گرایشاتی در صفوف آعضاء و مردمان دوستدارش – تو بخوان پایۀ اجتماعی سازمان – مرتبط و متأثر کند که رو به آینده ایران و جهت گیری ترقیخواهانه داشتند، چنین دموکراتیسمی وجود نداشت تا به کمیته مرکزی کمک کند که یک واقعبینی عقلانی و آینده نگرانه برای رهبری سازمان، بسود منافع اساسی ایران و نیاز های مبرم مردم، بدست آورد و بکار بندد.

 من در فصل سوم، داستان آن کاغذ پاره نوشته‌ها را که از رهبری می خواست از تسخیر سفارت پشتیبانی و از دانشجویان پیروخط امام دفاع نماید نقل کردم ، بی آنکه از مخالفان خط رهبری و نظرات دگراندیشان شاهد و نمونه ای ذکر کنم. و این در حالی بود که در صفوف اعضاء، در خیل دوستداران سازمان و در نهادهای مرتبط با آن، نظر مخالف بسیار بود که اشغال سفارت را خلاف منافع مردم و منافع ملی ارزیابی می‌کرد و بالتبع از رهبری می‌طلبیدند که با ماجراجوئی خودغرضانه و ارتجاعی خمینی و دانشجویان پیرو او مخالفت کند!

 به این دو کامنت  که به درستی در نکوهش نقص و کمبود گزارش من – و بقولی فراافکنی  من – نوشته شده- اند توجه کنید. لازم است اضافه کنم که تازه خود من در دیدار با جمعی از مهندسان و کارشناسان آزمایشگاه های دفع آفات نباتی دانشکده کشاورزی کرج، که جملگی دوستدار سازمان بودند، با مخالفت شدید آنان آشنا شدم که با اطلاعیه سازمان دایر بر پشتیبانی از اشغال سفارت و دفاع از دانشجویان پیرو خط امام، سخت مخالف بودند! بر پایه این داده‌ها می‌توان گفت که با قرار گرفتن رهبری سازمان در سمت خمینی و دانشجویان پیرو خط امام، در ماجرای اشغال سفارت و استعفای بازرگان، شکاف و گسست هائی در پایه اجتماعی سازمان سر باز کرد و گسترش یافت. 

  اژدر بهنام

چهارشنبه, ۲۰ بهمن, ۱۴۰۰ ۱۷:۱۶

جمشید عزیز،

ضمن تایید نوشته فواد تابان عزیز و مسائلی که در آن مطرح شده است، اضافه می‌کنم که در موضوع اشغال سفارت آمریکا، تنها دانشجویان پیشگام نبودند که علیه آن موضع گرفتند. در شهرهای مختلف ایران، نیروها و تشکیلات سازمان هم چنین مواضعی اتخاذ کردند ولی با تصمیم کمیته مرکزی، همگی مجبور شدند موضع خود را تغییر دهند. کمیته مرکزی به نظرات این نیروهای سازمان توجهی نکرد بلکه با تکیه بر همان تکه کاغذها، از اشغال سفارت آمریکا حمایت نمود.

ف. تابان

پنجشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۰ ۱۵:۴۹

نقد سیاست های گذشته خوب است. اما جمشید عزیز در این سلسله یآدداشت های خود متاسفانه فرافکنی می کند و عواملی را می جوید که برخی از آن ها اصلا معتبر و قابل قبول نیستند. اول در مورد آن تکه کاغذهایی که به کمیته ی مرکزی می رسید و موجب تغییر نظر آن ها پیرامون اشغال سفارت شد. من یادم می آید که همان روزهای اول تسخیر سفارت، سازمان دانشجویان پیشگام بیانیه ای آماده کرد و در آن بیانیه به اقدام دانشجویان خط امام حمله کرد و آن را عوامفریبی خواند. این بیانیه حتی روی کاغذهای بسیار بزرگ اوزالید آن زمان چاپ شد، اما قبل از آن که به دانشگاه ها برسد و به دیوارها چسبانده شود، دستور جمع آوری آن از طرف مسئولان کمیته مرکزی رسید. حال پرسش این است که چطور کمیته ی مرکزی تحت تاثیر آن تکه کاغذها رای خود را برگرداند و به نظر سازمان دانشجویان پیشگام که در آن زمان نیروی عمده ی سازمان بود بی اعتنا ماند؟
ما البته این طور دستورها را در زمان انقلاب فرهنگی هم دریافت کردیم!

با الهام از یاد مانده هائی از این دست بود که من در؛ «چپ ایران و مشکل انتگراسیون»، در اهمیت رابطه ارگانیک یک سازمان سیاسی با جامعه و اتکاء آن به بخش‌های پیشرو، مدرن و آینده نگر؛ نوشتم:

«در ادبیات و هنر؛ مردم در انسانیت شان شناخته و برپایه دلایل اخلاقی و موازین بشردوستی ستوده یا نکوهش می شوند، اما در پیکارهای اجتماعی و سیاسی، مسأله؛ تشخیص سمت حرکت و ماهیت حرکت است.»

کجا است آزادی؟

شاید استنتاجی که می‌خواهم در پایان این فصل بنویسم زیاده گویی بنظر برسد اما از زوایائی با مطالب این بخش و پرسش محوری این یادداشت ها، در ارتباط است، چرا که در سیر شگفت دگر گشت سازمان چریکها که در سازمان اکثریت تداوم یافت و طی شد، تردیدی نیست  که در جستجوی آزادی بودیم.

 ما و همه دگراندیشان که گام در راه داشتیم، آزادی را در کجا می جستیم؟ اگر از من می پرسید، برغم تفاوت هائی که در میان بود، همه ما آزادی را در شعاع نگاه به قدرت سیاسی مستقر و یا در بیانی فنی تر؛ در تعیین و ترسیم  چند و چون نسبت خود با هستۀ اصلی قدرت در «بالا»، موضوع  شناسائی خود می دانستیم  و جستجو می کردیم! 

دنبال آزادی بودیم؛ هم آنان که در قهر و دشمنی و ستیز با حکومت جدید، برای دستیابی به آن برآمدند، هم ما که گفتگو، سلوک و مدارا با آنرا، رسم و راه خود شناختیم! هر جور که نگاه کنیم این تجربه پیش چشم ماست و ما ناگزیر از نگاه و نظر به آن هستیم . پیشروی در راه رسیدن ایران به آزادی و عدالت برای همگان، به میزان قاطعی با نوع و کیفیت درک و تحلیل این تجربه مشروط است.

قرار نیست همه یکسان  و یکجور فکر کنیم، اما اگر در جستجوی آزادی هستیم، باید بدانیم که این جستجو یک پیش شرط دارد؛ باید بگذاریم هرکس نظر و دریافت خاص خود را داشته باشد، باید متفاوت را برسمیت بشناسیم و به گفتگو با آن برآئیم و نه قهر و خشونت و نابردباری…!

انقلاب بهمن، برای پایان این طرز نگاه و شیوه عمل اخیر که در سنت ما و عادت ما بود، راهی گشود. البته این گشایش، ضربتی نبود، طی یک فرایند بود که اگر تقویم آنرا بخواهیم ورق بزنیم، در خرداد سال ۷۰ آشکار و مرئی شد.

 سازمان اکثریت اهمیت این علنیت را دریافت، البته مثل همیشه تفاوت‌ها وجود داشت. اکثریت بازهم مثل سابق و سابق تر خودش، نگاهش به قدرت مستقر سیاسی بود که حالا، خاتمی با داعیۀ اصلاح طلبی اسلامی، مسند نشین شده بود. من گوشۀ رینگ اقلیت کنگره و کمیته مرکزی نگاهم به جماعت بود، با خروش و خشمی خاموش نگاهم به جماعت بود:

 «بله ماهم اصلاح طلبیم، اما یک اصلاح طلبی چپ، یعنی مخالف حکومت دینی، مخالف  حکومت اسلامی، مخالفت ولایت فقیه  هستیم، چون آزادی خواهی ما، یک آزادی خواهی سکولار دموکراتیک است، و رو به جامعه و مردم و نیازهای اساسی آن دارد!»

(نگاه کنید به متن سخنان من در کنگره، در آرشیو تارنمای ایران امروز)

«اکثریت» هیچ‌گاه این گفتمان را نپذیرفت. اما یک چیز بود، یک چیز که ارزش کلیدی داشت و دارد؛ ارزش کلیدی برای یافتن و رفتن ایران بسوی آزادی! نه تنها  فقط در دیروز، برای  امروز و فردا هم!

 همه کنگره و تمام کمیته مرکزی؛ مخالف این بودیم که  در سمت و سیاست‌های سازمان، حکومت جدید را نقطه ستیز قرار دهیم. انبارک های سلاح را تحویل داده بودیم و راه گفتگو و مدارا را برگزیده بودیم. به وهم آلوده بود؟ آری بود! با شکست و ناکامی روبرو شدیم؟ آری شدیم! اما جد و جهدی بود در مسیر استقرار آزادی در کشور. ما صاحب سنت و سرمشقی بودیم؛ بدا به حال کسانی که این سنت و سرمشق را زیرپا گذاشتند، اما اکثریت به آن وفادار بودیم؛ حالا ممکن است مایه  ریشخند باشد! اما راست این است که بیشترین ما در آن کس که بودیم، منفرد، یا در تشکیلات، وفا دار به سرمشق هامان، باقی ماندیم!:

«مشتی ابول نگاهش به مردم و زندگی بود. برای او هیچ چیزی بالاتر از این نبود که در میان مردم، با مردم و همدرد و همصدا با خواست ها، آرزوها و امیدهای آنان باشد. از زندان که بیرون آمدیم تا زمانی  که در لاهیجان بودم همیشه با هم بودیم. او می‌دانست که من مشی مسلحانه را در زندان مردود دانسته و خیلی وقت است دیگر اعتقادی به آن ندارم. مشتی ابول از این رویکردم دلشکار بود و حرف که پیش می آمد، شماتت و سرزنشم می کرد.او به سنن قهرمانی و از جان گذشتگی های چریک ها متکی و مفتخر بود، اما به رغم این حقیقت، با واقعبینی خاص خود، در متن زندگی و بستر جوشندۀ جامعه، مصالحه جو و خواهان همزیستی، سلوک و مدارا بود.

… مشتی ابول در همه حال و در تمام این سالیان دراز  سرمشق من بوده است.… در تمام این سالیان در چشم من او رفیقی می‌آمد صبور و مجرّب و در تلاشی خستگی ناپذیر برای سازگاری و مدارائی که بهتر کردن زندگی و تغییر اوضاع و احوال در راستای بهینه شدن حیات اجتماعی – سیاسی در ایران را ممکن کند. من با شادمانی خبرهائی از این دست را دریافت می کردم، این است که از صمیم قلب می‌خواهم بگویم و بنویسم که مشتی ابول در همه حال و در تمام این سالیان دراز سرمشق من بوده است.»

(نگاه کنید به ؛ ابول، بی همتا ناشناخته‌ای پیشکسوت – ج ، ط – آرشیو اخبار روز، خرداد ۱۴۰۰)

 من همین امروز هم این سمت و راه که برگزیدیم را، خدمت بزرگ اکثریتی ها می شناسم. از ما… این برای چپ و ایران باقی خواهد ماند! البته من آنرا بدون لکه های سیاهی که جهالت، توهمات و تمایلات خود غرض و خودخواهانه ما برآن نشاند! می‌طلبم و دوست می دارم.

این‌ها را نوشتم تا شفاف و بی پرده پوشی بگویم که مشکل اساسی عبارت از این است که بیشترینه ما، یعنی چپ ایران در برون مرز، هنوز در همان حال و هواهای سابق نفس می‌کشیم و ناهمزمان ترین بخش هم آن دسته از کامنت نویسانی هستند که با عصبّیت و دشمن خوئی، فحش و فضاحت می نویسند؛ 

 نکوهش مان می‌کنند که اشتباه کردیم، نکوهش خوب است و تازه این از نرم ترین برخوردها است. اشتباه در سیاست، بستگی به گستره و وسعت نتایج مخرب و زیانبار آن در جامعه و زندگی مردم، مستحق عقوبت های بزرگ و درجۀ پاسخگوئی و پذیرش مسئولیت پر طاقت است. اما برخی تحقیر می‌کنند و اگر در کار شناخت اشتباه و درس گیری از عبرت های آن برآئی، از تو می‌خواهند خاموش بمانی … در  کنج بدنامی و انزوای موهن، لال و کر و کور!

برای من حتا دیگر فرصت رنجیدن هم باقی نمانده است! اینان ارزیابی شان غیرواقعی و مبالغه آمیز است. ما آن عدد درشت نبودیم تا آنچه بودیم و کردیم  عامل شکست انقلاب مردم و یا مایه «خیانت» بحساب آورده شود!؟

                  **

 اکنون پرسش این است ، آیا بدون عبرت شکست ها و ناکامی ها، عبرت هائی که با گسست از آگاهی های کاذب و نقد دانستنی های وهم آلود، فراهم می آیند،آیا بدون بازاندیشی درس‌ و مشق «گذشتۀ ناتمام»؟، بدون بهره گیری عقلانی از تجربه‌های خوب و بد؟ راستی بدون این دارائی های گران، می توان آزادی را فهم و درک کرد؟؟

 آزادی از درون به بیرون می تراود، انسان بدون اینکه در خویشتن خویش به آزادی دست یابد، قادر نیست آنرا در بیرون از خود بچنگ آورد! و این درونی بودن آزادی، معنایش – بدون لفّاضی و تبختر علامگی – بله! ساده و روان؛ معنایش؛ داشتن فرهنگ آزادی است که بدون آن نمی‌توان آنرا در جائی و جامعه ای برپا داشت،حال می‌خواهد در مقیاس خُرد باشد، یا در مقیاس کلان!

*

آزادی کجاست؟  ?Wo bleibt die Freiheit

 کارل عزیز! ممنون که کمکم کردی! حالا بیشتر از گذشته آموخته‌ام که آزادی را باید در زمینی بجویم که این ۳ شرط در آنجا کاشته، روئیده و سبز شده است:

الف: سرزمینی که در آنجا دولت و حکومتی برپاست که از آزادی دفاع می‌کند و آزادی دگراندیشان را برسمیت می شناسد.

ب: سرزمینی که بخش بزرگی از مردمش آزادی را می‌طلبند، دوستدار و خواهان آزادی برای خود و برای غیرخود هستند، حفظ آزادی و پاسداشت آزادیخواهان را پیکار می کنند.

د: سرزمینی که در آن یک اپوزسیون آزادیخواه، مردم دوست و میهن خواه، متحد و آگاه و با دانش، وجود دارد که آزادی، دموکراسی و عدالت را برای همگان می طلبد، و در رزم خود اصیل و پایدار است.

آری! آزادی را در چنین سرزمینی می‌توان یافت.

    ج – ط

۱۲.۰۲.۲۰۲۲

https://akhbar-rooz.com/?p=141884 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

6 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لطیف
لطیف
2 سال قبل

جمشید خان.
در ابتدا لازم است به دو نکته اشاره کنم تا برسیم به بحث اصلی.
١-من کامل نیستم و قصد برنده شدن- تو بخوان تبرئه شدن-ندارم،ولی حتم به یقین بدانید که محکومیت مجرمین ۴دهه گذشته،شاید باعث تشفی خاطر دیگران بشود،ولی شفا بخش دردهای بی شمار من نخواهد بود.
٢-با دو هفته تاخیر به کامنت من در بخش سوم «آزادی کجاست» اشاره کردید و بجای آنکه رَدیه برآن بنویسید و طرح پرسش کنید،خیلی ظریف و زیرپوستی با زبان نکوهش مطلبی بیان کرده اید «در ضرورت طرد و افشاء آن» که نادرست است در صورت و سیرت کامنت من نشانی ندارد.
الغرض.
در مورد پاسخی که به سوال من دادید،باید بگویم:پاسخ شما به لحاظ نظری منطقی است و عملا منطقی نیست؛چرا که شالوده اش بر ذهنیت شما استوار است،به زبان دیگر پاسخ تان عام نیست و همانطور که خودتان نوشتید: «البته آن طور که در مد نظر منست» خاص است،بنابراین من همچنان معتقدم که بحث واکاوی عملکرد گذشته من و شما،اساسا ربطی به بحث آزادی ندارد؛چرا که گذشته من و شما ثابت است و آزادی ما قاصدکی در باد،چرا که گذشته ترم چند واحدی است که من و شما درست و غلط پاس کردیم و یا باید ریز نمرات منفی و مثبت گذشته را بپذیریم و با او تعامل کنیم،یا آنرا را توجیه منطقی کنیم یا با عذر بدتر از گناه جرممان را افزون نمائیم؛ولی نمی توانیم گذشته را کتمان و دستکاری کنیم،گذشته ژِن آدمیست وهیچ آدمی ‌هم ژن خودش و تجزیه و تحلیل نمی کند،اگرم بکند تعریف و تمجید و تحریف و انکار دلخواه می کند؛بخصوص اگر سهامدار و وام دار و دَربند گذشته اش باشد،آدمی که دربند گذشته اش باشه،تا تکلیفش و با گذشته اش روشن نکند،هر تلاشی که بکند و هر حرفی که بزند،بیهوده و ابتر است؛پس نیازی به سند و مدرک نیست که یک کاسه کردن گذشته با آزادی،از هر سوی که بنگریم اساسا خلط مبحث نباشد که هست،بی شک نقض غرض است!
در رابطه با آزادی هم باید بگویم که آزادی مثل خوشبختی می ماند و ربطی به محیط و فضا و مناسبات جاری حال و گذشته ندارد،من در زندانی به وسعت همه جهان با شکم گرسنه حس* می کنم آزاد و خوشبختم؛ولی علیرضا و لیلا پهلوی با شکم سِیر و پُر حس آزادی و خوشبختی نمی کنند و آن می کنند که نباید؛از اینکه بگذریم در عصر و زمانه ای که ثروت ٨ نفر معادل نیمی از جمعیت جهان است،برای غارت شده های ایران زمینی که نه دست سیتز دارند و نه پای گریز و نه کار برای کردن و نه نان و آب برای خوردن و نه هوا برای تنفس و نه سقفی برای خفتن دارند؛سخن گفتن از آزادی محلی از اعراب ندارد؛اگرم داشته باشد برای غارتگرانی دارد که ١٠٠ سال گذشته نان از سفره غارت شده ها خورده اند و برای حفظ نان و نامشان یه شَبهِ شاه کاخ نشین و جلاد جماران نشین و وزیر و وکیل و انقلابی و بابا اکبر و میر دلها و فریبا و فرزانه و چپ و راست،ملی و مذهبی،لیبرال و دمکرات و سکولار و لاییک و دگر اندیش و نواندیش و فی می نیست و تربیونی و دوربینی شده اند و دریغ از جُو معرفت.
*من دفتر گذشته و حالم به حساب خودم بروز است و از گذشته و حالم طلبکار نباشم،بدهکارشان هم نیستم،آینده هم که می گویند برآیند گذشته و حال است.
تا رای و نظر شما چه باشد جمشیدخان.

جمشید طاهری پور
جمشید طاهری پور
2 سال قبل

آقای لطیف! شما در کامنت خود در بخش سوم «آزادی کجاست»، میان عملکرد گذشتۀ تیپ های سیاسی که نام برده اید، با گسترش اختناق و استبداد دینی و فجایع آن، رابطه ای مستقیم دیده و در ضرورت طرد و افشاء آن – به سبک و سیاق خودتان – حرف ها گفته و نوشته اید. حالا اگر بخواهیم بکمک برهان خلف، همین کامنت سرکار را فهم کنیم، جز این نمی توان گفت که اتفاقن از نظر جنابعالی هم واکاوی عمللکرد های استبداد پرور و فاجعه بار گذشته، – البته آن طور که در مد نظر منست و نوشته ام- یعنی با هدف شناخت علل و عوامل آن، و اصلاح و دگرگشت آنان در جهت نفی استبداد دینی در کشور و سوق ایران بسوی آزادی، رابطه ای وثیق وجود دارد، یعنی در بحث آزادی نه تنها نقد عملکرد گذشته با هدف فهم آزادی و رفتن بسوی آن، نقض غرض نیست، بلکه نمونه ای از پایبندی و باور به اصل آزادی است.

من در مقدمۀ فصل اوّل، در ضرورت و اهمیت بدست دادن یک تحلیل مفهومی از عملکرد گذشته چند سطری نوشته ام، مراجعه به آن، در پاسخ سوالی که کرده اید روشنگر خواهد بود. در اینجا اشاره می کنم که بر بنیاد شناخت شناسی مدرن، یک اشتباه سیاسی – یا راهبردی در هر عرصه – بدون بدست دادن صورتبندی مفهومی از آن و علل و عوامل پدید آورندۀ آن، همواره در خطر باز گشت و تکرار، و در معرض وقوع مکرر خواهد بود!!. این که ما ۱۰۰ سال است مدام اشتباهات خود را تکرار می کنیم، یک دلیل اساسی آن، ناتوانی عمومی در فهم اشتباهات و عجز ما در بدست دادن صورتبندی مفهومی از آنهاست. جمشید

جمشید برومند
جمشید برومند
2 سال قبل

آقای طاهری پور ،
سئوالی دارم نه بخاطر این که شما ساکن آلمن هستید بلکه بخاطر اینکه آلمان مثال خوبی برای نشان دادن فراز و نشیب در یک کشور ست که سیاهترین دوران های جهان را در جنگ جهانی اول و دوم رقم زد وتقریبا نابود شد.
ولی دوباره بر ویرانه های آن ، قدرتمند ترین کشور اروپا من حیث المجوع بنا شده ست.
چگونه از دل آن جامعه که با جنگ طلبی قیصر آلمان و شکست در جنگ جهانی اول با فروپاشی امپراتوری و تولد جمهوری ، بدلایل زیادی بکام فاشیسم و نازیسم ِ حزب ناسیونال سوسیالیست آدولف هیتلر رفت. بعداز جنگ جهانی دوم توسط متفقین متلاشی شد پروسه دموکراتیزه شدن با موفقیت نسبی به پیش رفت؟
چگونه آلمان با آن پیش زمینه د رمجموع و در تمام رمینه ها از انگلیس ، فرانسه ، ایتالیا و…. وضع بهتری دارد؟
چگونه مردم آلمان به آزادی رسیدند؟
این سئوال را از این نظر طرح کردم که بسیاری دستاورد های آزادی در آلمان را به حساب متفقین می گذارند که من قبول ندارم . اگر چینن بود باید وضع الگلیس ، فرانسه ، آلمان ، کانادا ، استرالیا از این نظر بهتر می بود .
اما منظور من بیشتر درک این موضوع ست که بعدا فاشیسم و نازیسم و آن همه بدآموزی ها و سیه روزی ها کدام مولفه ها به داد مردم آلمان رسید که با تمام آسیب خوردگی ها و عذاب وجدان ها موضوع تسامح و تساهل و آزادی را پاس داشتندو بکار بردند . توانستند با کار و کوشش و بردباری به اینجا برسیند .
واقعا کدام انگیزه ها و مولفه ها مردم آلمان را نجات داد.
آیا آزادی در آلمان از انگلیس ، فرانسه و دیگر کشور های اروپا کمتر ست؟

لطیف
لطیف
2 سال قبل

جمشید خان.
چند روزی می شود که فصل چهارم بحث آزادی کجاست،اکران شده است و هنوز تنور بحث و گفتگو روشن نشده است؟!
گفتم: سرتان خلوت است،نکاتی چند را با شما در میان بگذارم.
دارم فکر می کنم،بحث واکاوی عملکرد گذشته من و شما،فارغ از اینکه دُرست باشد یا غلط،اساسا ربطی به بحث آزادی ندارد و یک کاسه کردن آنها خلط مبحث نباشد،نقض غرض است؛آیا با نظر من موافقید یا نظر دیگری دارید!؟
لطفا برای ادامه و گسترش بحث،موافقت و مخالفت تان را بطور مستدل تشریح بفرمائید.
با سپاس. لطیف حسین زاده.

جمشید طاهری پور
جمشید طاهری پور
2 سال قبل

وقتی یک متن سیاسی؛ خواننده خود را بسوی دفترچۀ شعرش می کشاند، این یک اتفاق خوش است! چون نشان می دهد که سیاست در نزد ما هم، دارد آرام و نرم نرمک؛ یاد می گیرد که نگاهش را بطرف انسان و زندگی بگرداند. ممنون رفیق عزیز!

valli
valli
2 سال قبل

صلاحیتی در ارزیابی سیاسی ندارم. این متن برای من که آگاه به جزئیات حرکت سیاسی نیستم به مانند حرکت در هوای مه آلود بارانی شمال بود و حسی را در من برانگیخت که نویسنده را در پنهانش شاعر شکسته بدون شعرحس میکنم یا شعری پنهان در وجودش ویا پرنده ی آزاد شده ای که به قفس باز می آید تا ببیند ایا دانه ای مانده است . – این فقط احساس من است – و این شعر را بسیار گویا از نظر هنری برای درک این احساس خود یافتم.- با این پوزش از شاعرکه شعر کامل را در دفترچه یادداشت خود پیدا نکردم . 
————————————————-

هندوانه پشت و رو شد ه ای است چله در زمستان ؛
می بارد در سکوتی سپید – برف 
نسل مضاعف لنگه ای از یک کفش گم شده
اسیر در حباب آه گرم در دستان سرد .
حال تو را جز اکنون 
آنکه به تو می نگرد – نمی داند. 
ندامت احساس درونی غباری است که فرو می نشیند
حقیقت آینه ای است در دست دیگر
و قربانی مشخص است :
عذاب کرم ابریشم
بافنده بی گناه : – زندیق 
——————————
ه- ابرام

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x