سايت سياسی - خبری چپ - تريبون آزاد

مرور و نقد کتاب باسکار سونکارا، “مانیفست سوسیالیستی”: دفاع  از سیاست رادیکال در عصر نابرابریِ مفرط* – سعید رهنما

     درمجموع کتاب مانیفست سوسیالیستی به‌رغم پاره‌ای ساده‌بینی‌ها، تلاشِ ارزش‌مندی است در تأکید بر ضرورتِ گذار از سرمایه‌داری و نمونه‌ای از طرز تلقی نسلِ جوان مارکسیست در دنیای غرب. دیدگاهی است که ضمن باور به ایده‌ی رهایی انسان، با درس گرفتن از تجربه‌ها و جنبش‌های گذشته‌ی سوسیالیستی در جهان، به‌دنبال یافتنِ راه‌حل‌های عملی برای پیش‌روی به سوی سوسیالیسمِ دموکراتیک است.

کتاب مانیفست سوسیالیستی به‌رغم پاره‌ای ساده‌بینی‌ها، تلاشِ ارزش‌مندی است در تأکید بر ضرورتِ گذار از سرمایه‌داری و نمونه‌ای از طرز تلقی نسلِ جوان مارکسیست در دنیای غرب. دیدگاهی است که ضمن باور به ایده‌ی رهایی انسان، با درس گرفتن از تجربه‌ها و جنبش‌های گذشته‌ی سوسیالیستی در جهان، به‌دنبال یافتنِ راه‌حل‌های عملی برای پیش‌روی به سوی سوسیالیسمِ دموکراتیک است

     نویسنده‌ی این کتاب، باسکار سونکارا، سوسیالیستِ جوان امریکاییِ هندی‌تبار است که در سن ۲۱ سالگی مجله‌ی ژاکوبَن را راه‌اندازی کرد، نشریه‌ای که به‌سرعت به یکی از موفق‌ترین و پُرخواننده‌ترین نشریه‌های چپِ امریکا و جهان تبدیل شد. پس از چندی دو نشریه‌ی تئوریک «کاتالیست» و «تریبیون» را نیز ایجاد کرد که مقاله‌هایِ بسیاری از نظریه‌پردازانِ برجسته‌ی چپ را منتشر می‌کند. او به نسلی تعلق دارد که پس از سقوط اردوگاه «سوسیالیستیِ واقعاً موجودِ» شوروی، شکستِ مائوییسم، تغییر جهتِ سرمایه‌دارانه‌ی چین، زوالِ سوسیال دموکراسیِ‌های غربی، اوج‌گیری نولیبرالیسمِ سرمایه‌داری و تبدیل آن به ایدئولوژیِ مسلطِ جهانی، همراه با تضعیفِ جنبش‌های کارگری در جهان، به سوسیالیسم روی آورده و درعینِ باور به مبناهایِ ایدئولوژیِ مارکسیستی، خود را رها از چهارچوب‌ها و قیدوبندهایِ سنتیِ گذشته می‌پندارد. ازاین‌رو با چپِ دوران‌های قبل تفاوت‌های آشکاری دارد و در تلاش است که ایده‌ها و آرمان‌هایِ رهایی‌بخشِ سوسیالیسم و گذار از سرمایه‌داری را باتوجه به وضعیتِ مشخصِ امروز و مانع‌هایِ بی‌شماری که در راه تحقق آن وجود دارد پی‌گیری و تبلیغ کند.

     نخستین بار در پانِلی درباره‌یِ جامعه‌ی بدیل که هردو در آن شرکت داشتیم، در کنفرانسی که به مناسبت بازنشستگیِ زنده‌یاد لیو پانیچ[۱] در دانشگاه یورک برگذار شده بود با باسکار سونکارا و نظرهایش آشنا شدم. چهارچوب بحث‌های او همان نظریه‌هایی بود که در کتاب موردِ بررسی انعکاس یافت و توجه زیادی به خود جلب کرد.

     همان تناقضی که در انتخابِ نامِ بحث‌انگیزِ مجله‌ی اصلی‌اش، ژاکوبَن، و محتوای سیاست‌های طرح‌ شده در آن، به‌ویژه در رابطه با امریکا وجود دارد، در مجموعه‌یِ نظرهایِ او نیز می‌توان یافت. او از جهتی هم ژاکوبن است و هم ژیروندَن.[۲] سونکارا به‌عنوان یک منتقدِ جدیِ نظام سرمایه‌داری و با تأکید بر ضرورتِ گذار از آن به نظامی سوسیالیستی، بر اصلاحات در دوران سرمایه‌داری تأکید دارد و به‌نوعی معتقد است که می‌توان از طریق اصلاحاتِ پی‌گیر به‌سویِ سوسیالیسم گذر کرد. او ضمنِ نقد سوسیال دموکراسی به نقشِ سازنده و دست‌آوردهایِ آن برای طبقه‌ی کارگر و همه‌ی کسانی که از سرمایه‌داری صدمه دیده و می‌بینند، اشاره می‌کند اما، آن را قابل دوام نمی‌داند. تأکید او بر «سوسیال دموکراسیِ مبتنی بر مبارزه‌ی طبقاتی» است که هدف آن نیل به «سوسیالیسمِ دموکراتیک» است. سوسیالیسم از نظر او یک نظام اقتصادی است که در آن وسایل تولید به مالکیت عمومی درآمده و کارمزدی از بین رفته است. او این نظام را از سوسیال دموکراسیِ اروپایی که سرمایه‌دارانه است متفاوت می‌بیند. تجربه‌هایِ روسیه، چین، ویتنام و کوبا را نیز نوعی سوسیالیسم اما، نوعِ نادرستِ آن می‌داند. سوسیالیسمِ موردنظر او عاری از برنامه‌ریزی مرکزی است، چرا که سازوکارهای بازار در آن هم‌چنان وجود خواهد داشت. بازار کار و بازار سرمایه ازبین می‌روند اما، بازار کالا و خدمات ادامه می‌یابد. بانکداری دولتی جای‌گزین بازار سرمایه می‌شود. شرکت‌ها همه عمومی و دولتی اند اما، توسط کارگران و کارمندان اداره‌ می‌شوند نه دولت.

     مرور و نقد این کتاب که توجه زیادی به‌ویژه از سوی جوانان به آن جلب شده و تحسین‌های فراوانِ بسیاری از نظریه‌پردازان چپ را نیز برانگیخته، ازاین‌رو ضروری‌ است که به زبانی ساده و قابلِ فهم برای نسل جدید نوشته شده و در جامعه‌ای غرق در ایدئولوژیِ سرمایه‌داریِ نولیبرال، به تبلیغ و ترویجِ سوسیالیسم و (به‌زعمِ خودش) نحوه‌ی دسترسی به آن دست زده است. تردیدی نیست که هم‌زمانیِ انتشار کتاب با مطرح شدنِ بیش از پیشِ ساندرز در صحنه‌ی سیاسی امریکا و خواست‌های به‌اصطلاح «سوسیالیستی»اش، توجه به سوسیالیسم و سوسیالیست بودن، که پیش‌تر برای عامه‌ی مردم امریکا نوعی ناسزا به حساب می‌آمده، تقویت شده است.

     سونکارا می‌گوید در تمام طول دوران سرمایه‌داری، اپوزیسیونِ چپ و رادیکال بیش‌تر به تشریح و مقابله با زشتی‌های سرمایه‌داری مشغول بوده و کم‌تر به ارائه‌ی تصویر و دیدی از سوسیالیسم پرداخته است. می‌گوید که سعی او در کتاب بر این است که نشان دهد که ویژگی‌های نظام اجتماعیِ متفاوت چه خواهد بود و چگونه می‌توان به آن دست یافت، و مهم است که مردم را با این ایده آشنا ساخت که دنیای دیگری می‌تواند به وجود آید. البته این ادعا که اپوزیسیونِ چپِ ضد سرمایه‌داری به طرح دنیای بدیل نپرداخته، چندان دقیق نیست و می‌دانیم که سوسیالیست‌ها در این عرصه به زبان‌های مختلف بسیار نوشته ‌اند. هرچندکه اکثریت آن‌ها تنها خود را محدود به تصویر جهان پساسرمایه‌داری، آن هم برمبنای منتخبی از نوشته‌های مارکس، به‌ویژه چند خطی که در «نقد برنامه گوتا» در رابطه با دو فازِ کمونیسم طرح کرده، محدود ساخته، و به فرایندِ پیچیده و طولانیِ چگونگیِ گذار از سرمایه‌داری (جز فرضِ انقلابِ قریب‌الوقوع برای انقلابیان، و فرضِ اصلاحاتِ پارلمانتاریستی برای رفرمیست‌ها) نپرداخته‌ اند. البته همان‌طورکه اشاره خواهد شد سونکارا هم تصورِ پُرتناقض و گاه ساده‌اندیشانه‌ای از این گذار ارائه می‌دهد. اما آن‌چه تلاش او را قابل توجه و ارزش‌‌مند می‌سازد، سعی او در یافتن راه‌های عملی و واقع‌بینانه منطبق با وضعیتِ مشخص امروزی و نه الگوبرداری از تجربه‌هایِ شکست خورده‌ی قبلی است.

     کتاب از ده فصل در دو بخش تشکیل شده است. درفصل اول، «یک روز از زندگیِ یک شهروندِ سوسیالیست»، تصویری تخیلی از امریکایی ارائه می‌دهد که در آینده‌ی نزدیک سوسیالیستی می‌شود. ابتدا وضعیتِ کارِ یک شهروند را در وضعِ حاضر در دوران سرمایه‌داریِ نولیبرال توضیح می‌دهد و مسئله‌هایی که با آن مواجه است تشریح می‌کند؛ مشکل‌هایی که خوانندگان‌اش به‌راحتی آن‌ها را تشخیص می‌دهند. سپس می‌گوید فرض کنید به‌جای امریکا در سوئد به‌دنیا آمده بودید، و تصوری از شرایط سوسیال دموکراسی را تشریح می‌کند که برای شهروندِ موردنظر به‌مراتب بهتر از وضعیتی است که در امریکا وجود دارد. می‌گوید ما خوشبخت می‌بودیم اگر می‌توانستیم سوسیال دموکراسی داشته باشیم اما، همان‌طورکه اشاره شد چنین رژیمی را ناپایدار می‌داند. سرانجام امریکایی را تصویر می‌کند که بر اثر پیروزیِ یک جبهه‌ی پوپولیستی چپ در انتخابات کنگره و ریاست جمهوری قدرت در آن به دستِ نیروهای مترقی افتاده است. از این‌جا دولتِ بروس اسپرینگستین (خواننده‌ی معروف امریکایی) سیاست‌های رفاهی مهمی را به اجرا می‌گذارد. پس از چندی ائتلافِ سیاسی طبقه‌ی کارگر – اتحادیه‌ها، فمینیست‌ها، جنبش‌های ضد نژادپرستی، و زیست‌محیطی – فشار سرمایه‌داران را به عقب می‌راند، بخش عمومی وسعت می‌گیرد، دولت سهام شرکت‌ها را می‌خرد، بخش خصوصی و شرکت‌های سرمایه‌داری کوچک و کوچک‌تر می‌شوند، و سیاست‌های هرچه بیش‌تر سوسیالیستی به پیش می‌رود. جناحِ رادیکالِ این ائتلاف خواستارِ عادلانه‌تر شدنِ سیاست‌ها و گسستِ کامل از سرمایه‌داری می‌شود. ائتلافِ سوسیالیستی سیاست‌های خود را بی‌آن‌که الگویِ ازپیش‌تعیین‌شده‌ای داشته باشد، به شکل آزمون و خطا و باتوجه به تجربه‌هایِ دولتِ‌ چپِ اسپرینگستین و تجربه‌هایِ دولت‌های سوسیالیستیِ شکست خورده‌ی قبلی، پی‌گیری می‌کند. بحث‌های مربوط به کنترل واحد‌ها توسط کارکنان و تبدیل آن‌ها به سهام‌داران، به‌جای مزد و حقوق‌بگیران به پیش می‌رود. شورا‌ها باتوجه به عامل‌هایِ مختلف، ازجمله سختی کار، میزان مسئولیت‌ها، میزان تحصیل و مهارت‌های لازم، در مورد مقیاس تفاوت‌های حقوق و دستمزد – و نه یک‌سان بودنِ آن‌ها — به توافق می‌رسند (شبیه مدلی که در یوگسلاویِ سابق اجرا می‌شد). شوراها در تنظیم مقررات کار نقش عمده‌ای برعهده می‌گیرند و ازجمله برای کسانی که به مسئولیت‌های خود تن ندهند مقررات تنبیهی نیز تعیین می‌کنند. از کارگری می‌گوید که به‌رغم چندین اخطار از زیر کار در می‌رود و سرانجام تنبیه می‌شود و با غُرولُند و افسوس و به‌طعنه می‌گوید «سرمایه‌داری استثمارِ انسان توسطِ انسان است، و سوسیالیسم درست عکس آن است!» شوراها مدیران را انتخاب می‌کنند. تعاونی‌ها گسترش می‌یابند. کاربرد تکنولوژی‌های جدید، نه به حذفِ کارگران بلکه به کاهش ساعت‌هایِ کارِ روزانه می‌انجامد. کارهای سخت و کثیف همگی ماشینی می‌شوند و… رسیدن به این تصور از جامعه‌ی امریکا و دیگر کشور‌ها به پیش‌زمینه‌هایی نیاز دارد که در بخش دوم و اصلیِ کتاب به آن‌ها می‌پردازد.

     بخش اول، متشکل از شش فصل، مروری تاریخی از تلاش‌ها برای استقرار سوسیالیسم را به زبانی بسیار ساده و جذاب و آموزنده برای جوانان ارائه می‌دهد. ابتدا تکوین نظریه‌ی مارکسی و برداشت‌ها و نقش او (و انگلس) در جنبش‌ها و تشکل‌های زمانه‌شان را شرح می‌دهد. در فصل بعد، شکل گیریِ حزب سوسیال دموکرات آلمان، اختلافات درونی، شکست انقلاب آلمان و دوران وایمار تشریح می‌شود. فصل بعدی، انقلاب روسیه، سیاست‌های آن، استالینیسم و سپس برآمدنِ گورباچف و سقوط نظام را توضیح می‌دهد، با این نقل‌قول از آلکسی دو توکویل که «خطرناک‌ترین لحظه برای یک دولتِ بد زمانی است که تصمیم گیرد خطاهای خود را اصلاح کند.» فصل پنجم به سوسیال دموکراسی سوئد، به دست‌آوردها و مشکل‌هایش می‌پردازد. باتوجه به محدودیت‌های سوسیال دموکراسی، می‌پرسد آیا این بدان معنی است که به‌قولِ رزا لوگزامبورگ، رفرمیسم هم‌چون افسانه‌ی سیزیف است که سنگی که با زحمت بسیار به بالای کوه هُل داده شده دوباره به پایین می‌لغزد؟ پاسخ او منفی است، چرا که به‌رغم همه‌ی لغزش‌ها سنگ به پایین کوه بازنگشته و دست‌آوردهایِ سوسیال دموکراسی برای کارگران و زحمتکشان همگی ازدست نرفته، و فقر و ناامنی‌های شغلیِ گذشته دوباره حاکم نشده است. اما، نتیجه می‌گیرد که این دست‌آوردها کافی نیست.

     در زمان نوشتن کتاب، علاوه بر ساندرز در امریکا، کُربین در انگلستان نیز در موقعیت خوبی قرارداشت، و سونکارا امید داشت که آنان پرچم‌دارِ «سوسیال دموکراسیِ مبتنی بر مبارزه‌ی طبقاتی» باشند. در فصل بعد به انقلاب‌های جهان سوم به‌ویژه چین و مائوئیسم می‌پردازد و به دیگر انقلاب‌ها از ویتنام، کوبا، آنگولا، زییمبابوه، موزامبیک، تانزانیا تا افغانستان، که زیرِ تاثیر سیاست‌های شورویِ سابق قرار داشتند اشاره می‌کند.

     سونکارا در مورد تجربه‌هایِ شکست خورده‌ی جنبش‌های سوسیالیستی جهان سوم می‌گوید، تلاش این کشورها برای نیل به سوسیالیسم این دیدِ مارکس را محقق می‌سازد که یک اقتصاد سوسیالیستیِ موفق به وجودِ نیروهای مولده نیاز دارد، و یک سوسیالیسمِ دموکراتیک مشروط به وجودِ یک طبقه‌ی کارگر خودسازمان‌یافته است. اضافه می‌کند که شاید ادامه‌ی رشدِ سرمایه‌داری، ضمن زدودنِ بدترین جنبه‌های آن، بهترین روندی است که می‌توان برای کشورهای درحالِ توسعه انتظار داشت. ولی می‌پرسد آیا این کشورها باید همان مسیرِ مخربی را که کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری طی کردند، طی کنند، و آیا بهتر نیست که جهان به این کشورها کمک کند؟ او می‌گوید که هم ازنظرِ اخلاقی و هم عملی، امکان انتقال منابع به این کشور‌ها و دست‌ِکم بخشودگیِ بدهی‌های آن‌ها امری ممکن است. البته این «سیاست خارجیِ رادیکال» مورد نظرِ سونکارا، مشروط به شرط‌هایی است که در کشورهای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری که خود از قدرت‌های امپریالیستی بوده و هستند، دولت‌های ترقی خواهِ رادیکال به قدرت رسیده باشند و در غیر این صورت، این انتظار ساده‌دلانه‌ای بیش نخواهد بود.

     فصل آخرِ بخش اول به سابقه‌ی تلاش‌های سوسیالیستی در امریکا و مانع‌های آن پرداخته، و این‌که چرا حتی یک حزبِ سوسیال دموکرات هم در این کشور وجود ندارد، چه رسد به حزب سوسیالیست. او باعطف به گفته‌های دیگر در این‌باره، اشاره می‌کند که رادیکال‌های امریکا برای مطرح ‌شدن و جلب پشتیبانی طبقه‌ی کارگر درمقابل قدرتِ طبقه‌ی حاکمِ بی‌رحم، برروی طناب راه می‌روند؛ ازیک‌سو باید یک سیاست انتخاباتی را که بیان‌گر خواست‌های نیروی کار باشد در پیش گیرند، بی‌آن‌که از انتخاب‌کنندگان انتظار داشته باشند که بی‌درنگ به یک حزب سوم (جدا از احزاب جمهوری‌خواه و دموکرات) رأی دهند، و ازسویِ‌دیگر باید خواهانِ دموکراتیزه کردن رادیکالِ جنبش کارگری باشند، بی‌آن‌که از کارگران انتظار داشته باشند که بی‌درنگ از «اتحادیه‌های سرخ» حمایت کنند.

     در بخش دوم، سونکارا به پیشرفت‌های سرمایه‌داری، تحولات تکنولوژیک، بحران مالی، رشد نابرابری‌ها، بی‌ثبات‌کاری، ورشکستگی‌های بانک‌ها و شرکت‌های بزرگ و نجات آن‌ها از سوی دولت امریکا، ظهور جنبش‌های «اِشغال» و شعارِ ۹۹ درصد درمقابل ۱ درصد، می‌پردازد. در مورد رشد نابرابری‌ها، ازجمله اشاره می‌کند که بین سال‌های ۱۹۷۹ تا ۲۰۰۷، درآمد یک درصد از ثروت‌مندترین امریکایی‌ها به‌طور متوسط ۲۷۵ درصد یا ۷۰۰ هزار دلار در سال افزایش داشت و در همان مدت افزایشِ مزدها حتی به سطح افزایشِ سالانه‌ی تورم هم نرسید، و برای ۹۰ درصد مردم به‌طور متوسط سالی ۹۰۰ دلار کاهش داشت. او به ماهیت جنبش اشغال نیز می‌پردازد و ازجمله اشاره می‌کند که ویژگی ساختار افقی و گرایش آنارشیستی‌اش پس از چندی به یک کاستی و محدودیت تبدیل شد. به رشدِ جنبش ضد نژادپرستیِ «جانِ سیاه پوستان ارزش دارد» می‌پردازد و می‌گوید هر جنبشی بر علیه ظلم باید با خواستِ قاطعانه‌ی بازتوزیعِ قدرت و ثروت همراه باشد.

     اگر اطلاقِ «مانیفستِ سوسیالیستی» عنوانِ مناسبی برای این کتاب باشد، به فصل نهم این کتاب، «چگونه می‌توانیم پیروز شویم»، مربوط می‌شود، و در ۱۵ماده اقدام‌هایِ مهمی را که باید انجام شود، زیرِ عنوانِ «نقشه‌ی راه» برای «سوسیال دموکراسیِ مبتنی بر مبارزه‌ی طبقاتی» طرح می‌کند. ازجمله می‌گوید آنچه در حال حاضر به آن نیاز داریم تشکل است: حزب‌های طبقه‌ی کارگر و اتحادیه‌هایی که قادر باشند مقاومت‌های پراکنده را به یک جنبش سوسیالیستی تبدیل کنند و می‌پذیرد که این کار البته در حرف آسان‌تر است تا در عمل. در موردهایِ دیگر اشاره می‌کند که این سوسیال دموکراسی نه‌تنها راه را برای رادیکال‌ها نمی‌بندد، بلکه راه‌گشای فعالیت آن‌هاست. اشاره و امید او در مقطعِ نوشتن کتاب به امکان اوج‌گیری فعالیت‌های کسانی چون ساندرز و کُربین بود. ضمناً اشاره می‌کند که پیروزی در انتخابات به‌معنای کسب قدرت نیست. پیروزی در انتخابات زمانی ارزش دارد که بتواند وعده‌ها را عملی کند. مشکل در این است که نمایندگان منتخب تحت فشارهای ساختاری به‌راحتی به سازش گرایش می‌یابند و ازاین‌رو تظاهرات خیابانی واعتصابات می‌توانند مانع خودسریِ چنین نمایندگانی شود. هم‌چنین تأکید می‌کند که خواست‌های بلافاصله‌ قابل دسترسی است. باآن‌که تنگنای سوسیال دموکراسی به گفته اوغیرقابل حل است و تلاش‌های اجتماعی کردنِ تدریجی کنار گذاشته شده است، تأکید می‌کند که در همین وضعیت امکان رفرم‌هایی درعرصه‌ی بهداشت عمومی، دسترسی به تغذیه سالم، مسکن، مهد کودک مجانی، آموزش عمومی در تمام سطوح و تسهیلِ تشکل وجود دارد.

     در زمینه‌ی پیش‌نهادهایِ بعدی، او نیاز به وجود سوسیالیست‌های بیش‌تر و تربیت نسل جدیدی از سازمان‌دهندگانِ سوسیالیستِ غیرسکتاریست را مطرح می‌کند. در مورد طبقه‌ی کارگر اشاره دارد که به‌رغم تغییر و تحول‌هایِ بسیار در طبقه‌ی کارگر، نباید زیاده از حد بر این تغییرات تکیه کرد و تأکید می‌کند که علاوه‌بر کارگرانِ شاغل باید به کار و عاملیتِ سیاسی خانوارها و محله‌هایِ کارگری نیز توجه داشت. او اضافه می‌کند که سوسیالیست‌ها باید خود را درگیرِ مبارزاتِ طبقه‌ی کارگر کنند و علاوه‌بر هم‌کاری با اتحادیه‌ها در پیش‌برد سیاست‌های ترقی‌خواهانه در جهتِ دموکراتیزه کردن این اتحادیه‌ها و مشارکتِ فزاینده‌ی اعضا در مدیریتِ اتحادیه‌ها تلاش شود. تأکید دیگر او بر ضرورتِ وجود حزب سیاسی است. ضرورت همکاری سوسیالیست‌های دموکرات، ضمنِ حفظ استقلالِ خود، با جناحِ چپ حزب‌های کارگری و سوسیال دموکرات و به‌ویژه فعالیت در حزب‌هایِ چپ مثل حزب چپِ آلمان، یا بلوکِ چپ در پرتغال است. به مشکل‌ها ایجاد حزب جدید و چالش‌هایی که با آن مواجه است اشاره می‌کند و معتقد است یک حزب سیاسیِ [چپ] باید حلقه‌ی میانجی بین جریان‌های وسیعِ سوسیالیستی با جنبشِ وسیعِ کارگری باشد، و اگر همه چیز به‌درستی پیش رود، روزی می‌توانیم هر دو را به‌عنوان یک جنبش واحد – جنبشِ کارگری سوسیالیستی – بنامیم.

     سونکارا در مورد امریکا به محدودیت‌های سیستم انتخاباتی، دومجلسی و دوحزبیِ بودن این کشور اشاره دارد و بر ضرورتِ دموکراتیزه کردنِ نهادهای سیاسی تأکید می‌گذارد. او می‌گوید ضمن حفظِ حقوقِ اساسی و مدنی شهروندان باید در جهت استقرارِ یک نظامِ سیاسیِ جدید مبتنی بر یک دولت مرکزیِ فدرالِ قوی، یک سیستم انتخاباتیِ تک‌حزبی مبتنی بر نمایندگیِ نسبی همراه با حذفِ کالج‌های الکترال، و تا رسیدن به آن مرحله برای ایجاد اصلاحات در این نظام مبارزه شود. جالب آن‌که سونکارا به یکی از مهم‌ترین مشکل‌هایِ نظام انتخاباتی و سیاسی امریکا که امکان به قدرت رسیدنِ قاطعانه‌ی یک حزب را در یک انتخابات نمی‌دهد اشاره‌ای ندارد. در نظام دو مجلسی، تمامِ مجلس نمایندگان و یک سومِ مجلس سنا هر دو سال یک بار و رئیس جمهور هر چهار سال یک بار انتخاب می‌شوند. برخلاف سیستم پارلمانی که یک حزب با کسب اکثریت می‌تواند هم قوه‌ی مقننه و هم مجریه را زیرِ کنترل درآورد در سیستم امریکا چنین امری ممکن نیست. تأکید سونکارا بر نظام نمایندگی نسبی نیز بی‌مسئله نیست، زیرا به‌رغم آن‌که در چنین نظامی حزب‌هایِ چپ و مترقی شانس ورود به مجلس را پیدا می‌کنند، حزب‌ها و جریان‌های دست راستی، راسیستی، فاشیستی، مذهبی – که تعدادشان در امریکا فراوان است – نیز می‌توانند وارد مجلس ‌شوند.

     سونکارا بر یونیورسالیست بودنِ سیاست‌های سوسیالیست‌ها، مبارزه بر علیه راسیسم و سکسیسم نیز تأکید دارد. در ۱۵ موردِ این فصل اشاره‌ای به محیط زیست ندارد اما، در فصل بعدی به مسئله‌ی محیط زیست و این احتمالِ واقعی که سرمایه‌داری می‌تواند تمدن بشری را نابود سازد نیزاشاره می‌کند. با یادآوری صدمه‌هایی که کشورهایِ قبلا سوسیالیستی شوروی و چین به محیط‌زیست وارد ساختند، تأکید می‌کند که سوسیالیسمِ دموکراتیک با آن‌ها متفاوت خواهد بود.

     اهمیت درس گرفتن از تاریخ نکته‌ی مهم دیگر او است، ازآن‌جمله مشکل‌ها و چالش‌های برنامه‌ریزی متمرکز، اهمیت احترام به حقوقِ مدنی و آزادی‌های سیاسی و این‌که اگر سوسیالیسم از یک جنبش دموکراتیک از پایین به یک کلکتیویسمِ اقتدارگرا تبدیل شود، چه سرنوشتی خواهد داشت. همین‌طور به تجربه‌هایِ سوسیال دموکراسی اشاره می‌کند و  این‌که چگونه قدرتِ ضدِ دموکراتیکِ سرمایه می‌تواند اصلاحاتِ مورد حمایتِ کارگران را درهم شِکنَد.

     سونکارا خود تأیید می‌کند که انجام این اصلاحات کار ساده‌ای نیست، اما امکان دسترسی به پاره‌ای هدف‌های سوسیالیستی در دوران سرمایه‌داری را ممکن می‌بیند. می‌گوید اما، باید به‌سرعت از سوسیال دموکراسی بهِ سوسیالیسمِ دموکراتیک منتقل شویم. اشاره‌اش به این است که باتوجه به فشارهای قدرت‌مندِ سرمایه، سوسیال دموکرات‌ها بیش‌تر به سمتِ راست گرایش می‌یابند. تأکید می‌کند که امروزه بیش از گذشته سوسیالیست‌های دموکرات برای کسب قدرت و مقابله با مانع‌هایی که سرمایه برای جلوگیری از پیش‌بردِ سیاست‌هایشان ایجاد می‌کنند، با مشکل مواجه ‌اند. راه‌حل این مهم می‌تواند کسب اکثریت سوسیالیست‌های دموکرات در قوه‌ی مقننه وکسب هژمونی در اتحادیه‌ها باشد. در آن زمان است که سازمان مورد نظر ما می‌تواند قدرتِ اجتماعی خود را از طریقِ بسیج مردمی و اعتصاب‌های سیاسی در مقابله با ساختارِ قدرت نشان دهد، و نمایندگان خود را به‌جای سازش بیش‌تر به‌سوی مقابله‌ی بیش‌تر با نظام بکشاند.

     درست است که سوسیال دموکرات‌ها زیرِ فشارهای سرمایه و در غیاب یک حمایتِ سازمان‌یافته‌ی مردمی و پیش‌بردِ سیاست‌های رادیکال، دست به سازش و عقب‌نشینی می‌زنند و اصلاحات ناپایدار می‌شود اما، این‌که انتظار داشته باشیم که پیش‌روی‌های فزاینده به‌‌سوی سوسیالیسمِ دموکراتیک می‌تواند بی‌درنگ و به‌سرعت به استقرار یک نظام سوسیالیسم دموکراتیک در دوران سرمایه‌داری آن‌هم در یک کشور منجر شود، توهمی بیش نیست. همان‌طورکه در جاهای دیگر به آن پرداخته‌ ام، راه طولانیِ گذار از سرمایه‌داری از یک مرحله‌یِ تدارکاتی می‌گذرد که طی آن سوسیالیست‌ها در کشورهای مختلف جهان با پی‌گیری سیاست‌های رادیکال به‌تدریج سرمایه را به عقب‌نشینی وامی‌دارند و درجهتِ نیل به سوسیالیسمِ دموکراتیک پیشروی می‌کنند.

     باید گفت که به‌رغم این پیش‌نهاد که سوسیالیست‌های غرب باید «به‌سرعت از سوسیال دموکراسی به سوسیالیسمِ دموکراتیک منتقل شوند»، سونکارا مشکل‌های استقرار سوسیالیسم را می‌بیند و سیاستی را که طرح‌ می‌کند به نسبت سیاست‌ها و شعارهای بسیاری از مارکسیست‌های غرب که بی‌توجه به واقعیت هایِ امروزِ جهان و تجربه‌هایِ شکست‌خورده‌ی گذشته، خواستار سرنگونی بلافاصله قدرت سرمایه از طریق انقلاب سیاسی هستند، به‌مراتب منطقی‌تر و واقع‌بینانه‌تر است. ازهمین رو است که سونکارا مورد انتقاد پاره‌ای از این نظریه‌پردازان نیز قرار گرفته است.

     سونکارا درنهایت از خود می‌پرسد که آیا سوسیالیسم آینده‌ای دارد؟ و پاسخ می‌دهد که ازنظرِ اخلاق اطمینان دارد که جهانی که در آن عده‌ای با محروم ساختنِ دیگران از آزادی رونق می‌یابند و میلیاردها نفر در میان این همه فراوانی رنج می‌برند و ما بیش‌تر و بیش‌تر به یک فاجعه‌ی زیست‌محیطی نزدیک می‌شویم، جهانِ قابل قبولی نیست. مادام‌ که ما در جامعه‌ای طبقاتی زندگی می‌کنیم، مقابله با برابری و استثمار امری طبیعی خواهد بود.

     او تأکید می‌کند که مانع‌هایِ فنی و سیاسیِ پیش‌رفت را نمی‌توان دستِ‌کم گرفت. کتاب با تمثیلِ شعریِ معروفِ ازبرتولت برشت به پایان می‌رسد؛ داستان خیاطی که در قرن شانزدهم با دستگاهی شبیه بال که برای خود درست کرده بود از پشت بامِ کلیسا به کشیش می‌گوید من می‌توانم پرواز کنم. پروازم را نگاه کن. کشیش با خشم می‌گوید این حرف بی‌ربطی است، انسان پرنده نیست که بتواند پرواز کند. مردمی که در میدان کلیسا بر بالای جسد خیاط که از آن بلندی سقوط کرده، جمع شده ‌اند به کشیش می‌گویند، این خیاط احمق بود، انسان پرنده نیست که بتواند پرواز کند. زنگ کلیسا به صدا در می‌آید و کشیش تکرار می‌کند که انسان هرگز نمی‌تواند پرواز کند. اما می‌دانیم که چند قرن بعد انسان توانست پرواز کند و نتیجه آن که اگر امری در گذشته عملی نبوده، بدان معنی نیست که هرگز عملی نخواهد شد. پیش‌ازآن نیز نقل‌قول جالبی از ویکتور هوگو نقل می‌کند که هیچ قدرتی در جهان قادر نیست ایده‌ای را که زمان‌اش فرا رسیده، متوقف کند.

     درمجموع کتاب مانیفست سوسیالیستی به‌رغم پاره‌ای ساده‌بینی‌ها، تلاشِ ارزش‌مندی است در تأکید بر ضرورتِ گذار از سرمایه‌داری و نمونه‌ای از طرز تلقی نسلِ جوان مارکسیست در دنیای غرب. دیدگاهی است که ضمن باور به ایده‌ی رهایی انسان، با درس گرفتن از تجربه‌ها و جنبش‌های گذشته‌ی سوسیالیستی در جهان، به‌دنبال یافتنِ راه‌حل‌های عملی برای پیش‌روی به سوی سوسیالیسمِ دموکراتیک است.

منبع: نشریه‌ی «سپهر اندیشه»، شماره‌ی دوم

https://sepehrandishehcom.files.wordpress.com/2022/02/sepehrandisheh_journal_02.pdf

انتشارات وِرسو و بِیسیک، نیویورک، ۲۰۱۹، ۲۰۲۰

۲۷۶ صفحه

Bhaskar Sunkara, The Socialist Manifesto: The Case for Radical Politics in an Era of Extreme Inequality, Verso, 2019


[۱] Leo Panitch

[۲] Girondin

ژیروندَن‌ها که در دوران انقلاب کبیر فرانسه، از کلوب ژاکوبن‌ها که رادیکال‌های انقلابی بودند منشاء می‌گرفتند، میانه‌رو‌های دوران انقلاب بودند که با تندروی‌ها و «ترورِ» ژاکوبن‌ها مخالف بودند و هرچه ژاکوبن‌ها تندتر و خشن‌تر شدند، ژیروندن‌ها بیشتر به سمتِ افراطیِ مقابل گرایش یافتند

https://akhbar-rooz.com/?p=142335 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x