پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

به کدام گذشته ی “درخشان” تاریخی روی می آورید؟ (چه کسی انقلاب کرد؟) بخش دوم – علی فیاض

جامعه ايران دوره قاجار و پهلوی را پشت سر گذاشته است و به آينده ای درخشان تر و مدرن تر نظر دارد. آنان همانگونه که در جنبش مشروطه شاهان قاجار را افسار زدند، در زمان مصدق به استعمار نه گفتند و چيزی را که...

جامعه ایران دوره قاجار و پهلوی را پشت سر گذاشته است و به آینده ای درخشان تر و مدرن تر نظر دارد. آنان همانگونه که در جنبش مشروطه شاهان قاجار را افسار زدند، در زمان مصدق به استعمار نه گفتند و چیزی را که متعلق به خودشان بود، از استعمار پیر باز پس گرفتند و سپس در سال ۵۷ استبداد پهلوی را برای همیشه واژگون ساختند، اینک نیز رژیم جنایتکار ملاها را از سر راه برخواهند داشت و همگام با بشر مترقی و پیشتاز امروز، نه با توسل به گذشته، که با پیوست به آینده، شرایط سیاسی و اجتماعی – اقتصادی خود را بهتر از پیش و اکنون خواهند ساخت

همانطور که پیش از این نیز اشاره شد، در منطقه های جنوبی ایران، مهاجرت جوانان ایرانی و حتا میانسالان به کشورهای حاشیه خلیج فارس تبدیل به یک سنت شده بود. کارگران ایرانی نیز – آن هم در دهه پنجاه خورشیدی که درآمدهای نفتی سرسام آور شده بودند و آن را اوج شکوفایی اقتصادی دوران محمدرضاشاه پهلوی می نامند – در همان زمان همچون کارگران هندی و پاکستانی راهی شیخ نشین های عربی حاشیه خلیج فارس برای تامین هزینه های زندگی خود و خانواده می شدند.

البته نگارنده منکر اصلاحاتی در زمینه توسعه ی اجتماعی و اقتصادی نمی شود. اما این توسعه ی اجتماعی و مدرنیسم، همانطور که علی نقی عالیخانی، وزیر هشت ساله ی اقتصاد – در سال های ۱۳۴۱-۱۳۴۸ – مطرح می کند، چون با توسعه ی سیاسی همراه نبود، به یک تضاد و حشتناک تبدیل شد؛ چرا که نمی شد، هم آزادی های فردی را گسترش داد، هم دانشگاه ساخت و آنگاه به دانشجو و استاد دانشگاه اجازه اندیشیدن در عرصه سیاسی را نداد. نمی توان ایران را با ده ها دانشگاه با یک ده اشتباه گرفت، خود را کدخدا نامید و بقیه را ابله تصور کرد. نمی توان خود را مسئول همه سیاست ها و پیشرفت های یک کشور تلقی کرد، اما در عین حال خود را مسئول نا بسامانی ها و انحرافات و ایرادها ندانست و در بحرانی ترین شرایط سیاسی، دیگران را مسئول فساد و اختناق به حساب آورد. کما اینکه امیرعباس هویدا، نخست وزیر ۱۳ ساله، مسئول همه نابسامانی ها تلقی شد. و گفته می شود که، شاه شخصا موافقت خود را با دستگیری او اعلام کرده بوده است. *

آری، نمی توان به دانشجویان، روشنفکران، اندیشمندان و حتا مردم عادی کوچه و بازار، اجازه دخالت در سرنوشت خود را نداد و در عین حال مدعی توسعه اجتماعی و سیاسی نیز بود.

من در اینجا نیازی به ارائه آمار و ارقام و نمودارهای اقتصادی، نرخ تورم و گرانی نمی بینم. نه اقتصاد دان هستم و نه در این زمینه تخصصی دارم. اما مقالات زیادی در این زمینه ها وجود دارد که می توان به آنها مراجعه نمود. مقاله من، بیشتر تحلیلی سیاسی از شرایط آن زمان است و نه تحلیلی مبتنی بر  اقتصاد و آمار مربوط به آن زمان. هوشنگ نهاوندی – که خود از وابستگان به رژیم پیشین بود – در همان زمان گروهی تشکیل داده بود که به آمار و ارقام و تورم و میزان نارضایتی های اجتماعی می پرداختند. می توان به روزنامه های آن زمان و گزارشات آنها مراجعه کرد. 

انقلاب کار چه کسی بود؟

عنوان بالا شاید کمی ابتدایی و خنده آور به نظر آید، چرا که انقلاب کار کسی نیست. انقلاب محصول شرایط پیچیده ای است که خود متاثر از فاکتورهای متفاوتی می باشد که زمینه های ایجاد آن را فراهم می سازند. ساختارهای فرهنگی، ساختارهای سیاسی و اجتماعی، شرایط تاریخی، وضعیت طبقاتی و آرایش نیروهای تولیدگر، احزاب و سازمان های سیاسی، کوشش های روشنفکران، عملکرد هیات حاکمه و…، و در نهایت جهت گیری های نیروها و اقشار مختلف، می توانند زمینه ساز یک انقلاب سیاسی – اجتماعی شوند. انقلاب امری ارادی نیست! بدین گونه که من و شما بگوییم که هم اینک انقلاب باید بشود، و سپس با برنامه ریزی و تلاش و … موفق به انجام آن شویم. انقلاب می شود. کسی انقلاب نمی کند!

علینقی عالیخانی در گفتگوی با برنامه “به عبارت دیگر” در پاسخ به پرسش های عنایت فانی، درباره علت انقلاب نکات مهمی را مورد توجه قرار می دهد:

“علت انقلاب این بود که یک جامعه ای داشتیم که از نقطه نظر اجتماعی پیشرفته بود، با یک سیستم سیاسی که روز به روز عقب افتاده تر می شد، نه اینکه سر جاش بمونه، عقب افتاده تر می شد و در واقع به یک معنا با زمان قاجاریه دیگه یواش یواش تفاوتی نمی کرد… وقتی هم که انقلاب شد، خواهند گفت که این انقلاب داخلی نبوده، چون خیلی پیشرفت کرده بودیم حسودیشان شد، حالا چرا در ابوظبی حسودیشان نشده، در کویت حسودیشان نشده، و در خیلی جاهای دیگر حسودیشان نشده، فقط ایران این وسط حسودیشان شده”!

نظم موجود، با توجه به در دست داشتن اهرم های اقتصادی و فرهنگی، و نیز در اختیار داشتن قوای سه گانه، در تسریع یا ترمز آن شرایط و یا حتی محو زمینه های ایجاد آن (متناسب با ماهیت خود) می تواند نقشی تعیین کننده داشته باشد.

اما تا آنجا که به انقلاب مردم ایران در سال ۵۷ باز می گردد، واقعیت این است که نه آن انقلاب پدیده ای ارادی بود، و نه شرایطش را از “ما بهتران” فراهم ساختند. و نه آن “روشنفکران” پشیمان، قادر بودند – در صورت امکان بازگشت به ۴۵ سال پیش – مانعی در ایجاد آن به وجود آورند. آن جامعه سال ها بود که آبستن انقلاب بود. و در این میان اگر هم قدرت های امپریالیستی نقشی در آن ایفا کردند، سزارین آن چند روزی پیش از موعد مقرر بود! همین و بس و نه چیز دیگری!

و اما کسانی زمینه های آن انقلاب را فراهم ساختند، که راه را بر هر حرکت اصلاح طلبانه بستند. کسانی که حتی جریاناتی چون جبهه ملی و نهضت آزادی، که حاضر بودند در چهارچوب قانون اساسی مشروطیت فعالیت کنند را هم تحمل نکردند. کسانی که حاضر نشدند به خاطر آسایش “ملت” ی که از آن دم می زدند، رفرم های خیرخواهانه مصدق را هم تحمل کنند. کسانی که حتی به خاطر سلامتی خویش و حتی حفظ قدرت، حاضر نشدند به نصایح مشفقانه و روشن بینانه زنده یاد بازرگان در دادگاه غیر قانونی خود که خبر از فرا رسیدن طوفان می داد، توجه کنند. بازرگان به آنان این هشدار را داد که نسل بعد از ما دیگر در چهارچوب “قانون” با شما سخن نخواهند گفت. زبان آن نسل، اسلحه است. همان گونه که زنده یاد گلسرخی نیز همین امر را به آنان یاد آوری کرد: “جوانی که به جرم خواندن کتاب به زندان می رود و شکنجه می شود، هنگامی که زندان را ترک می کند، دیگر کتاب را کنار می گذارد و اسلحه به دست می گیرد”! اما این پیام نیز ناشنیده گرفته شد. جنون قدرت و دیگران را به هیچ انگاشتن، مانع از درک و فهم شفاف این گونه پیام ها شد. تا… آن لحظه ای فرا رسید که دیگر نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان! (۴)

آری، آنانی باعث این سرنوشت اسفبار و فاجعه آمیز برای ایران شدند که با گستردن تور اختناق و بر پا داشتن زندان های “داغ و درفشی”، و مانع ایجاد کردن در راه خودآگاهی توده ها، و ایجاد ممنوعیت برای هر نوع گفت و گو و تبادل نظرات، زمینه را برای جهل مردم مهیا نمودند. آنانی که با مخفی نگهداشتن دیدگاه ها و افکار در عرصه فرهنگ و سیاست این مرز و بوم، در عقب نگهداشتن فرهنگ مردم کمک شایانی کردند. آنانی که حتی با ممنوع اعلام کردن نام خمینی و مخفی نگهداشتن رساله عملیه و کتاب ولایت فقیه او، چنان زمینه ای را برای رهبری وی فراهم آوردند که تا مردم و نیروهای سیاسی بیایند و بفهمند که او کیست و چه می گوید، دیگر کار از کار گذشته بود!

زمینه سازی انقلاب، کار ترسوهایی بود که با هراس از مخالفین خود و از جمله آخوندهای قدرت طلب و مزور، و ممنوع اعلام کردن هر فکر و اندیشه ای، مانع از گسترش دانش و آگاهی های سیاسی مردم شدند. رژیمی که اگر اندکی درک و فهم و شعور داشت، خود کتاب ها و رساله های خمینی را با تیراژهای میلیونی در اختیار مردم می گذاشت تا آنها بدانند که او چه می گوید و چه می خواهد. اما از آن جایی که آن رژیم خود در گرداب فساد و ارتجاع گرفتار بود، هرگز نتوانست این ضرورت ها را درک کند.

پایان سیستم شاهی!

به نظر نگارنده مطرح کردن بحث سلطنت، و طرح ائتلاف با سلطنت طلبان چیزی جز نبش قبر کردن نیست. واقعیت این است که مردم ایران یک بار و برای همیشه در سال ۵۷ به سلطنت و حکومت فردی موروثی نه گفتند. (۵) البته امروز می توان قبای نویی بر آن پوشاند، و از سلطنت مشروطه سخن گفت. این موضوع نیز که قوانین مربوط به مشروطه به اواخر دوران شاهان قاجار برمی گردد و خود پاسخی به استبداد آنان بوده است، بر کمتر کسی پوشیده نیست. به بیانی دیگر مشروطه افساری بوده است که در آن زمان برای جلوگیری از لجام گسیختگی شاهان قاجار بافته شده بود و در واقع پدیده ای مربوط به همان روزها و همان جنبش مشروطه – با توجه به محدودیت ها، شرایط و درک و فهم کوشندگان آن – در صد سال پیش بوده است. و صد البته در زمان خود بهترین اقدام سیاسی – اجتماعی بوده است. اینک جامعه ما حدود صد سال از زمان ایجاد قانون مشروطه جلوتر آمده است. حکومتی مذهبی را تجربه کرده است. مکتب ضدبشری آخوندیسم را با تمامی تار و پود خویش لمس کرده است. و در عین حال به نظام مدرن تری به نام جمهوری دست یافته است. سوء تفاهم نشود، شکل حکومت را می گویم و نه ساختار و ماهیت رژیمی را که اکنون از آن به عنوان “جمهوری” یاد می شود. چه، در این “جمهوری” تنها چیزی که حضور ندارد جمهوری به معنای عملی، علمی و محتوایی آن است. اما با این همه، مردم ایران برای نخستین بار در تاریخ خود، حکومت شاهی را بر انداختند و جمهوری را به عنوان گزینه ای مدرن و مربوط به این عصر برگزیدند. همین رسیدن به اندیشه جمهوری خود گامی به جلو است.

پرسشی از شیفتگان به رژیم شاهنشاهی!

با توجه به این شرایط تاریخی و دفن سلطنت، و نیز درک و لمس عملکردهای رژیم سلطنتی، که همان عملکردها نیز باعث روی گردانی و نفرت توده ها، روشنفکران و مبارزان این سرزمین از آن شد، اینک اما تجربه رژیمی که خود را هم “جمهوری” و هم “اسلامی” می نامد و می داند نیز، باعث شده است تا عده ای از روشنفکران، ناگهان به یاد وجوه مثبت رژیم پیشین و اشتباه خود و مردم – در بر افکندن آن – افتاده و در نتیجه ی این نگاه “مثبت” و پشیمان گونه، برای رهایی از وضعیت سیاسی ایران به ائتلاف با سلطنت طلبان – که به زعم اینان می توانند دموکرات و آزادی خواه نیز باشند – چشم دوخته اند.

و اما پرسشی چند از “روشنفکرانی” که به “امامزاده” سلطنت دخیل بسته اند:

پرسش عمده و اساسی که اینک، به لطف عملکردهای برخی از روشنفکران عذرخواه! مطرح شده است، چگونگی رژیم سیاسی در ایران آینده می باشد و مخیر کردن مردم بین دو گزینه سلطنت و یا جمهوری؟ هر چند طرح این موضوع بیشتر به شوخی می ماند تا بحثی جدی و عینی، با این حال برای آنانی که با ادعای روشنفکری نیم نگاهی نیز به “مشروطه” و “میثاق” های آقای رضا پهلوی دارند، طرح چند پرسش را ضروری می بینم:

نخستین موضوعی که می توان مطرح نمود این است که چگونه و چرا در عصری که بیشتر ساکنان سیاره زمین، سیستم های سنتی و موروثی را رها کرده به حکومت مردم بر مردم – جمهوری – آن هم با پسوندهایی چون دموکراتیک، سوسیالیستی، فدراتیو، و… روی می آورند، مردم ایران پس از عبور از سلطنت، باید دوباره به عقب بازگردند و سیستمی باستانی و وارث دوره فئودالیسم را جایگزین سیستم های مدرن و  معاصر بنمایند؟ آیا بایسته و شایسته است که مردم ایران، پس از گذر از استبداد شاهی که سالیان سال تازیانه های آن را بر شانه های خویش لمس کرده اند، دوباره به آن بازگردند؟ ملتی که یک گام به پیش آمده است، با کدام حکم منطقی تاریخ می بایست چند گام به عقب بازگردد؟ کدام منطق و تفکر پیشرو چنین حکمی را صادر و تبلیغ می کند؟ آیا حرکت تکاملی تاریخ این را پیشنهاد می دهد؟

آیا از خود پرسیده ایم که در کدام گوشه کوچکی از تاریخ، سلطنت طلبان برای آزادی و دموکراسی مبارزه کرده اند؟ (۶) در حالی که تاریخ عکس آن را نشان می دهد؛ مبارزات روشنگران، آزادی خواهان و توده های ستمدیده برای آزادی و عدالت همواره در تقابل با رژیم های ذاتا استبدادی سلطنتی بوده است و نخستین کسانی نیز که روی در روی این مبارزان به مقاومت برخاسته اند هم همین حافظان نظم موجود و نظام های سلطنتی بوده اند. آیا اساسـا مفاهیمی چون عدالت، دموکراسی، برابری، آزادی و مردم سالاری در فرهنگ لغات مونارشیست ها یافت می شود، که برخی ناگهان به یاد دموکراسی ای افتاده اند که در همراهی با طرفداران سیستم شاهنشاهی -که یعنی همه با هم؟ – تحقق می یابد؟ آیا لازم است ما باز هم سرنا را از سر گشادش بدمیم؟

تجربه تاریخ و سال های قدرت گیری رضاخان میرپنج، سکوت جمعی از روشنفکران و همکاری جمعی دیگر، – و البته مخالفت بخشی دیگر که سرکوب شدند – آیا کافی نیست تا دوباره شما را به نردبان قدرت – آن هم قدرتی که اتفاقا هیچ تضمینی در ایجاد آن قابل تصور نیست – تبدیل نکند؟ آیا سرگذشت تیمورتاش ها، داورها، سید ضیاء ها و… کافی نیست تا چشمان بعصی ها را باز کند تا در دام تکرار تاریخ نیفتند؟ آیا رفتاری که با فرخی یزدی ها، عشقی ها، مدرس ها، تقی ارانی ها، فاطمی ها،مصدق ها و… پس از انحصار قدرت شد، را می توان به همین سادگی فراموش کرد؟

چگونه می توان به سراغ کسانی رفت که طی این سال های سیاه حاکمیت آخوندها، کم ترین رنجی را برای رسیدن به آزادی و دموکراسی بر خود هموار نکرده اند؟ به راستی، اینان در این سال های سیاه، کدام سرمایه گذاری مادی و معنوی را در راه رهایی مردم و میهن به کار گرفته اند که خوش بینانه بتوان با آنان نرد عشق باخت؟ آیا باز هم لازم است تا شاهد این امر باشیم که نسل جوان مجاهد و مبارز، زندان و شکنجه و اعدام و آوارگی و… را تجربه کند، تا کسانی که طی این سال ها به جز خفتن و خوردن، و از گنج های باد آورده و اموال به غارت برده کشور، و در رفاه و آسایش مطلق به سر بردن، هیچ کار دیگری نداشته اند، سینه را سپر کرده و دوباره بر مقدرات این ملت حاکم شوند؟

مگر سلطنت طلبان ایران، به سلطنت به عنوان پدیده ای مثبت و روش حکومتی عادلانه می نگرند که بتوان با آنان همراه شد؟ تازه، کدام سلطنت طلب را می توان یافت که از “سلطنت” به طور عام سخن بگوید و از خانواده پهلوی چشم بپوشد؟ آیا باید دوباره نیروها را بسیج کرد، جان کند و کشته داد تا کشور به یک خانواده سپرده شود؟ موضوع را پیچیده نکنیم. با تن دادن به شعارهای سلطنت طلبان و پذیرش هژمونی آنان، راهی به دموکراسی نخواهیم برد.

آری، روی سخنم با کسانی است که مدعی “روشنفکری” و آزادی خواهی هستند و تعدادی از آنها، روزگاری خود را “چپ”، رادیکال، مردم گرا و … می پنداشتند، و اینک با وارد شدن به این گونه بازی ها، خاک در چشم نسلی می پاشند، که برای رهایی از استبداد سلطنتی از هیچ تلاشی فرو گذاری نکرد. نسلی که در آستانه انقلاب، به ضرب سیلی تاریخ و خیزش توده های تحت ستم، محمدرضا پهلوی را وادار نمود تا با اعتراف نسبت به وجود زندانیان سیاسی، از آزادی هزاران نفر سخن بگوید! (۷)

و اما کلام آخر؛

اینکه هر چه می گویید و انجام می دهید، به اراده و انتخاب خویش عمل می کنید، فراموش نکنید که فردا در پیشگاه ملت هیچ عذری پذیرفته نیست. جامعه ایران دوره قاجار و پهلوی را پشت سر گذاشته است و به آینده ای درخشان تر و مدرن تر نظر دارد. آنان همانگونه که در جنبش مشروطه شاهان قاجار را افسار زدند، در زمان مصدق به استعمار نه گفتند و چیزی را که متعلق به خودشان بود، از استعمار پیر باز پس گرفتند و سپس در سال ۵۷ استبداد پهلوی را برای همیشه واژگون ساختند، اینک نیز رژیم جنایتکار ملاها را از سر راه برخواهند داشت و همگام با بشر مترقی و پیشتاز امروز، نه با توسل به گذشته، که با پیوست به آینده، شرایط سیاسی و اجتماعی – اقتصادی خود را بهتر از پیش و اکنون خواهند ساخت. و آنگاه بر بستر چنین آینده ای، روشنفکران سترون خویش را – با اقبالی که به مبارزان و روشنفکران راستین سرزمین رهایی یافته خویش نشان خواهند داد – از خود طرد خواهند نمود. و چنین بادا!

———————————————-
منابع و توضیحات:

۱) اشاره به مواردی که در بخش اول مقاله و در آغاز آن آمد.

۲) به گفته های بختیار نیز در بخش اول مقاله اشاره شد.

۳) “من نیز صدای انقلاب شما را شنیدم.”

۴) حالا آخوندها نیز مست از جنون قدرت همین تجربه را تکرار می کنند. چقدر بی شعوری سیاسی لازم است تا به این ضرب المثل وارونه برسیم که ؛ “آزموده را آزمودن خطا نیست!”

۵) حالا کسی نیاید از این موضوع چنین نتیجه بگیرد که ما خود را قیم مردم می دانیم و به نمایندگی از آنان حرف می زنیم! اتفاقا ما هم تنها جمله “منطقی” و “زیبای”! خمینی که “مگر پدران ما قیم ما بودند که، برای ما سرنوشت تعیین کنند”، را شنیدیم! چیزی که خمینی و مشابهان وی درک نمی کنند، این است که ضرورت های تاریخ و پروسه های تکامل اجتماعی خود به بشریت می آموزند که باید به پیش رفت و نه به عقب باز گشت. اگر ما می گوییم مردم برای همیشه به سلطنت نه گفتند، بدین دلیل است که سلطنت نیز امری مربوط به گذشته و از بقایای فئودالیسم محسوب می شود و هیچ ربطی به امروز جامعه ها ندارد و کارش تمام شده تلقی می شود. همین و بس.

۶) این سلطنت طلبان محترم هرجا هم که گیر می افتند به سیستم های سلطنتی کشورهای اسکاندیناوی ارجاع می دهند. بدون اینکه اندکی تامل داشته باشند که آن حکومت ها از قبل سلطنت داشته اند، و این سلطنت ها پس از ایجاد جمهوری در آنجاها نبوده است و پس از مبارزات طبقاتی و کارگری و سوسیالیستی و سوسیال دموکراسی و رسیدن به دموکراسی … به چنین جایی رسیده اند، که شاه فقط می تواند یک سمبل باشد و در سیاست هیچ دخالتی نداشته باشد. آیا در کشورهای “جهان سوم” هم ما به چنین مرحله ای رسیده ایم؟ در همین کشورها هم بارها مردم و روشنفکران به هزینه ها و مهمانی های گزاف خاندان سلطنتی انتقاد کرده اند و مخارج آنها را بهره برداری از مالیات های خود عنوان کرده اند. بازگشت پادشاهی در اسپانیا نیز باید به تاریخ فاشیسم و جمهوری فاشیستی لجام گسیخته فرانکو ارجاع داده شود. در ایران اما شرایط متفاوت است. هم به دلیل شرایط تاریخی و هم اوضاع کنونی جهان.  

۷) “چندین دفعه نسبت به گذشته گفتیم که مسلما اشتباهاتی شده… هزاران نفر کسانی که در زندان ها بودند آزاد شدند و هر فرصتی بیاید که بشود این کار را کرد، کرده ایم و باز هم می کنیم.” روزنامه اطلاعات، ۴ آبان ماه ۱۳۵۷، ص ۴

       * به این مقاله در سایت بی بی سی فارسی مراجعه شود: عصا، پیپ و گل ارکیده؛ معمای ناتمام هویدا

https://akhbar-rooz.com/?p=142706 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هومن ایرانی
هومن ایرانی
2 سال قبل

جناب فیاض ،
متاسفانه در این بخش از نظرات شما ابهامات زیادی وجود دارد.
مهدی بازرگان همیشه از قبل از ۲۸ مرداد ۳۲ تا آخر مشروعه خواه بود نه اصلاح طلب !

فرموده اید :« .. اما کسانی زمینه های آن انقلاب را فراهم ساختند، که راه را بر هر حرکت اصلاح طلبانه بستند. کسانی که حتی جریاناتی چون جبهه ملی و نهضت آزادی، که حاضر بودند در چهارچوب قانون اساسی مشروطیت فعالیت کنند را هم تحمل نکردند.»
حرف شما درست نیست زیرا حکومت گذشته و در راس آن شاه در حال اصلاحات بود.
جبهه ملی و جنبش دانشجوئی با شعار «اصلاحات آری ، دیکتاتوری نه » این واقعیت را تائید میکردند.
ولی حکومت و شاه ،حضور دگر اندیشان و مشارکت آنها در زندگی اجتماعی و سیاسی را بر نمی تافتند.

اما نهضد آزادی چنین نبود و بدلایل زیادی از جبهه ملی دوم جدا شده بود.
عملکرد و برخورد مهدی بازرگان در جنبش ملی شدن صنعت نفت برای دولت ملی دکتر مصدذق در آبادان مسئله ساز شده بود .چون همیشه در عوالم شریعت و ربط «ترمودینامیک» به دستورات فقهی بود. دوباره برخورد های شریعت مدارانه «آب کُر» او در کتاب جدید ابراهیم گلستان نهضتی ها را افسرده کرده ست.

شما حتما می دانید که در بهمن ۱۳۴۱ هنکامی که حکومت می خواست در مجلس قانون انتخابات مشروطه را تکمیل کند تا زنان نیز حق رای داشته باشند.
جناب مهدی بازرگان و نهضت آزادی «قیام » کردند و با اعلامیه ای علیه این قانون با خمینی همراه شدند.
داستان زندان و دادگاه مهدی بازرگان بعداز غائله ارتجاعی ۱۵خرداد برگزار شد.
شوربختانه حکومت شاه مثل همیشه با مشت آهنین حکومت نظامی وضع کرد و دوباره تمام نیروهای را قلع و قمع نمود.
خوشبختانه نیروهای ملی و چپ مستقل در شورش ارتجاعی ۱۵ خرداد شرکت نداشتند. با این وجود رهبران جبهه ملی دستگیر شدند که در زندان علیه سرکوب خونین مردم اعلامیه صادر کردند ولی هرگز از خمینی دفاع نکردند.
حکومت کودتا بجای افشای بازرگان و خمینی در همان بهمن ۱۳۴۱ و ایجاد مناظره و بحث و گفتگو برای طرد ارتجاع مذهبی، بنا بر ماهیت استعماری خود حاضر بر طرح هیچ موضوع سیاسی و اجتماعی با شرکت دگراندیشان نبود و سکوت قبرستانی را ترجیح می داد . همین بنفع مهدی بارزگان و شرکاء مذهبی او وخمینی و روحانیون مرتجع شد تا «مظلوم نمائی » کنند و توطئیه های خود را در مساجد ادامه داند تا فرصت طلائی ۵۷ .
که از درون غایله ۱۵ خرداد با تروریسم مذهبی رشد کرد و از این نظر بازرگان درست پیش بینی کرده بود. ولی در تمام زندگی برای به قدرت رسیدن مشروعه خواهان تلاش کرد.

علی فیاض
علی فیاض
2 سال قبل
پاسخ به  هومن ایرانی

هومن گرامی؛ با درود بر شما!
سپاسگزارم از اینکه بخشی از وقت گران بهایتان را به مطالعه نوشته اینجانب اختصاص دادید. ابهامات همیشه وجود دارند و هیچ نوشته ای خالی از اشتباه نیست! اما درباره نهضت آزادی و شخص مهندس مهدی بازرگان، من وارد قضاوت های ارزشی و اعتقادی ایشان نشده بودم و حتا نه دفاع از خط مشی سیاسی ایشان. اشاره ای گذرا به فعالیت های “قانونی” آنها در چهارچوب قانون اساسی کرده بودم که واقعیت دارد.به هر حال هم جبهه ملی و هم نهضت آزادی خواهان فعالیت قانونی بودند، حکومت وقت هیچگاه نپذیرفت. همه حرف این است که به گفته خودتان “ولی حکومت و شاه، حضور دگراندیشان و مشارکت آنها در زندگی اجتماعی و سیاسی را برنمی تافتند”! و اما درباره کارنامه مهندس بازرگان و نهضت آزادی، می بایست، تحقیقی مستقل صورت پذیرد. ضمن اینکه من در مشروعه خواه بودن ایشان و نهضت آزادی با دیدگاه شما موافق نیستم. استعفای زودهنگام از دولت موقت و سپس محدود و ممنوع شدن فعالیت های نهضت در دوره خمینی و دستگیری بسیاری از اعضای آن در پس از انقلاب، نشان از تضادهای سیاسی و فکری آنها با “مشروعه خواهان” به رهبری خمینی داشت. با سپاس از شما.

هومن ایرانی
هومن ایرانی
2 سال قبل
پاسخ به  علی فیاض

سپاس از پاسخ شما

قبل از هر چیز عرض شود که در جنجال از دیوار بالا رفتن دیوار سفارت آمریکا «دانشجویان پیرو خط امام »
۱ـ نهضت آزادی با اعلامیه خود از آن کار احمقانه حمایت کرد.
۲ـ مهدی بازرگان نخست وزیر دولت به اصطلاح موقت که هر کاری خمینی خواست انجام داد
استعفای خود را نوشت.
حال تشخیص این که کدام یک از دو کار بالا موجب حکومت ولایت فقیه قرار گرفت و کدام برای مصالح شخصی ، کار مشکلی نیست.

بگذریم ،وقایع بعداز ۱۳۳۹ شمسی / ۱۹۶۰ میلادی یکی از نقاط عطف تاریخ معاصرست.
بعداز گشایش های نسبی سیاسی با انتخاب جان اف کندی در آمریکا موجب کنش و واکنش ها ی حکومت کودتا واقشار مردم ، کارگران ، معلمان ، دانشجویان، دانش آموزان ، نیروهای سیاسی جبهه ملی ، مذهبی ، چپ ، روشنفکری و…شد

با مطرح شدن موضوع اصلاحات حکومت به نام «انقلاب شاه و مردم »
بخشی از رهبران نیروهای مذهبی بدیلایل منافع طبقاتی، قشری و عقیدتی خود به اعتراض بر خاستند که موجب تشنج و درگیری در ۱۴ و ۱۵ خرداد با نیروهای سرکوبگر گردید و عده ی زیادی کشه شدند.
. حکومت با وضع حکومت نظامی بر اوضاع مسلط شد.
به باور بسیاری از محققان و نیروهای مستقل کشتار ۱۵ خرداد آعاز شکل گیری اسلام ـ سیاسی به رهبری آیت الله خمینی بود.نقش مهدی بازرگان انکار ناپزیر ست.
در سپهر سیاسی ایران نیروهای مخالف بشدت تضعیف شده بود.
در بهار ۱۳۵۶ نامه سرگشاده ی بخیتار ـ سنجابی ـ فروهر به شاه پژواکی نداشت.

حرف بنده برخورد نادرست حکومت شاه با مواضع مذهبی سیاسی مهندس مهدی بازرگان علیه اصلاحا قانون انتخابات و آیت الله خمینی می باشد .
با وجود سانسور ، سرکوب و اختناق وظیفه نیروهای سیاسی و روشنفکری بود که ماهیت ارتجاعی اعتراض مهندس بازرگان و آیت الله خمینی باید فاش می شد.
بی توجهی به این امر مهم از طرف حکومت و نیروهای مخالف حکومت میدان را باز گذاشت تا نیروهای مذهبی از امکانات مسجد و منبر برای بسیج مردم علیه حکومت به اشکال مختلف استفاده کنند و هزاران سوژه برای این کار وجود داشت.
طرفه آنکه حکومت شاه نه تنها در ۱۵ خرداد در مورد علت اعتراض نیروهای مذهبی روشنگری نکرد حتی با انواع کمک های مالی و تبلیغاتی در تقویت آنها کوشید.
تصادفی نود که نیروهای مذهبی در داخل و خارج از کشور برای کسب قدرت خیز برداشتند.
چرا نباید با کسانی که امروز از تباهی های حکومت کشتار ولایت فقیه به «هیجان » آمده و فرصت طلبانه برای حکومت پادشاهی که موجب روی کار آمدن نیروهای مرتجع مذهبی شدند رک و پوست کنده حرف زد ؟
باید به جوانان که اکثریت جامعه را تشکیل می دهند و حکومت گذشته را تجربه نکردند . با استدلال ، کم کاری های حکومت گذشته در قبال نیروهای مرتجع مذهبی و توسل به زور عمومی را با مدارک و اسناد نشان داد .
باید بی توجهی نیروهای مخالف حکومت شاه به نقش مذهب در انقلاب مشروطه ، کودتای ۲۸ مرداد و وقایع بعداز ۱۵ خرداد را را با انتقاد سازنده توضیح داد.
باید از تصورعامیانه « دشمن دشمن من دوست من ست » برای همیشه فاصله گرفت.
در این مورد حکومت شاه اشتباه کرد که می خواست مذهب را علیه نیروهای ملی و چپ بسیج کند!!!
نیروهای حکومت شاه حتی با سکوت حرکات ارتجاعی و اعمال تروریستی آنها فاش نکردند به مثل آتش زدن سینما ها و مجله و کتابخانه و مراکز فرهنگی !!
نیروهای مخالف حکومت نیز تمام اعمال ارتجاعی نیروهای مذهبی را با سکوت تحمل و «تائید» کردند .چون انتقاد از آنها موجب تفرقه و باعث تضعیف جبهه مبارزه علیه حکومت پادشاهی می شد!!
از عقلانیت خبری نبود.
گذشته را جراغ راه آینده کنیم.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x