از خوابِ ما گذشت
مجالی نمانده است.
در منظرِ سقوط
حالی اگر که هست .
بردار توشه ای که از جهنمِ دیدن گذر کنیم
از این قطارِ تانک
در شهرِ بی دفاع .
بگذار بگذرد این بغض ، بگذرد
بگذار سر شود اندوه ، سرشود
در این جهانِ رنگ
سرچشمهِ دروغ .
بیگانه ایم ما
با هرچه رشته اند
با هرچه گفته اند .
از نظمِ آن جهانِ فرا دستِ بی رقیب
چیزی به نامِ هیبت و قدرت ، نمانده است
در خود شکسته است .
اینک شمیمِ عشق
که ابزارِ زندگی است
بر بامِ اعتراض
زبانِ جهانِ ماست
باید شکست داد ابزارِ فتنه را.
داریوش لعل ریاحی
۸ اسفند ماه ۱۴۰۰
تا شاید بینا شود
کوری که تانک ها در لیبی و یمن ندید،
بگذار بخت تابیدن خورشید عقل
بر در این در صف دست بوسی قلدر ایستاده ها بکوبد
تا شاید به خود آیند.
که دو روز عمر ارزش این ارزان فروشی را دارد؟