جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

اوکراین و امپریالیسم (پاسخ الکس کالینیکوس به پل میسون) – برگردان ایوب رحمانی

گسترش ناتو و اتحادیه ی اروپا، سیاستی بود که در واشنگتن اتخاذ شد و نه در ورشو و یا تالین. این سیاست، ادامه ی تلاش راسخ ایالات متحده  و اتحادیه اروپا برای از بین بردن طرح گورباچف برای ایجاد «خانه  مشترک اروپا» بود. این طرح،..
سربازان آمریکایی در تمرینات نظامی در اوکراین در سال ۲۰۱۸ (تصویر: فرماندهی آموزش ارتش هفتم 

توضیح اخبار روز: پل میسون نویسنده جناح چپ از مخالفت چپ ها با امپریالیسم ایالات متحده در بحران اوکراین انتقاد کرد. الکس کالینیکوس توضیح می دهد که میسون کجا اشتباه کرده است. آلکساندر تئودور کالینیکوس (متولد ۲۴ ژوئیه ۱۹۵۰ در رودزیای جنوبی – هم‌اینک ساکن در زیمبابوه)، نظریه‌پرداز سیاسی با گرایش تروتسکیسم است. وی عضو کمیته مرکزی حزب کارگران سوسیالیست و دبیر بین‌المللی آن است. او هم‌چنین سرپرست مرکز مطالعات اروپایی در کالج کینگ لندن است. کالینیکوس ویراستاری مجلهٔ سوسیالیسم بین‌المللی، مجلهٔ نظری (تئوریک) حزب کارگران سوسیالیست، را بر عهده دارد.

 پلِ عزیز

می دانی که به تو احترام می گذارم. به نظر من آخرین کتاب تو، «چگونه فاشیسم را متوقف کنیم»، فوق العاده است؛ اگر چه من با نظر تو مخالفم که ایجاد «جبهه ی مردمی» جدید – اتحاد لیبرالها و چپ – راه شکست دادن فاشیست ها است.

بنابراین، حمله فوری تو به بیا نیه ی «گرایش سوسیالیستی بین المللی” IST در باره بحران اوکراین، با عنوان « خداحافظی با لنین را یاد بگیریم، نقدی بر بیانیه ی  IST  در باره بحران اوکراین»، توجهم را جلب کرد. از آن جا که من به تدوین آن بیانیه کمک کرده ام، از تو به خاطر خواندن و نقد بیانیه، سپاس گزارم .

مرا ببخش که زحمت تو را با پاسخ نسبتا کوتاه جبران می کنم . دلیلش فقط این نیست که  ما احتمالا در آستانه ی جنگ  قرار داریم و این بحث ها جنبه فوری دارند، بلکه این هم هست که به نظر من اختلاف واقعی بین ما کاملا روشن است.

 آیا روسیه، تنها قدرت امپریالیستی در اروپاست؟  

بگذار پیش از هر چیز بگویم که به نظر من عنوان مقاله ی تو «خداحافظی با لنین را یاد بگیریم» گمراه کننده است. ما هر دو می دانیم که تو مدت ها پیش، دیگر لنینیست نبودی؛ وقتی از دولت چپ گرا و رفرمیست سیریزا (در ابتدا) در یونان دفاع کردی و عضو وفادار و فعال حزب کارگر ( بریتانیا) هستی، چگونه می توانی لنینیست باشی؟ منظورم این نیست که لنینیسم به اختلاف بین ما ربطی ندارد. بلکه این است که آن بخش از میراث نظری و سیاسی ولادمیر لنین که به بحث ما ارتباط می یابد، نقد او از امپریالیسم است.

لنین می گوید امپریالیسم، خماری باستانی و یا فقط زورگوییِ قدرت های بزرگ به کشورهای ضعیف تر نیست. امپریالیسم،  سیستم جهانی سلطه سرمایه داری و رقابت است که در آن تعداد انگشت شماری از دولت های قدرتمند سرمایه داری، در عرصه اقتصادی و ژئوپلیتیک در سطح جهان با یک دیگر رقابت می کنند.  پرسش این است که آیا این امر هنوز هم حقیقت دارد؟ ظاهرا از نظر تو پاسخ، منفی است. تو با یک فرمول بندی تعجب برانگیز می نویسی : « تضاد کنونی،  تضاد بین کشورهای جهان گرای دموکراتیکِ  سابقا امپریالیست، یعنی ایالات متحده  ی امریکا و اتحادیه ی اروپا با دیکتاتوری های ضد مدرنیست  و اقتدار گرای چین و روسیه  است».

در آنچه نوشته ای انواع و اقسام چیز عجیب و غریب وجود دارد. بطور یقین، روسیه ی ولادیمیر بوتین از لحاظ ایدئولوژیک «ضد مدرنیست» است (اگر چه برای درآمدهای حاصل از فروش انرژی، به بازار جهانی وابسته است). اما در باره چین تحت رهبری شی جین  پینگ، چه می توان گفت؟ بی گمان اقتدار گراست، اما به ابر پروژه مدرن سازی اقتصادی و اجتماعی، تعهد راسخ دارد. بعلاوه، چین به چه معنی، آن گونه که از موضع گیری تو بر می آید، ضدجهانی سازی است. چین از لحاظ اقتصادی برای سرمایه داری جهانی اهمیت مرکزی دارد. هنگامی که دونالد ترامپ از کاخ سفید، جهانی سازی را رد می کرد، شی جین پینگ با بوق و کرنا از جهانی سازی حمایت کرد. به نظر می رسد که تو نیروهای مخالف را به گونه ای در برابر هم چیده ای که رقبای غرب، تا آن جا که ممکن است، بد به نظر برسند. اما این موضوع در مقایسه با توصیف تو از ایالات متحده و اتحادیه ی اروپا (تو از اتحادیه ی اروپا  نام می بری اما تصور می کنم که بریتانیا را نیز شامل می دانی)  تحت عنوان «کشورهای سابقا  امپریالیست»، اهمیت فرعی دارد. به زودی به این ادعا بر می گردم، اما بگذار، فقط  به معنای  تلویحی توصیف تو تمرکز کنیم؛ و آن این است که در اروپا فقط یک دولت امپریالیستی  وجود دارد: روسیه ی «اقتدار گر و ضد مدرنیست». به همین دلیل است که تو هر چه را که در بیانیه  ی ما در انتقاد به امپریالیسم روسیه گفته شده، می پسندی؛ اگر چه به ما هشدار می دهی که «استالینیست ها را عصبانی خواهیم کرد»  (انگار که برای ما مهم است) .

 بنابراین، در مخالفت با امپریالیسم روسیه، ما با هم توافق داریم. اما آیا  ایالات متحده، اتحادیه ی اروپا و بریتانیا، «قدرت های امپریالیستی سابق» هستند؟ این را جدی که نمی گویی؟  ما می توانیم در باره اینکه چگونه می توان بطور دقیق، خصلتِ قدرت های امپریالیستی را توصیف کرد، بحث کنیم. تونی نورفیلد در کتاب «The City» (ورسو  2016 ) در این رابطه، چند معیار مفید، شامل وزن اقتصادی نسبی، وسعت نفوذ مالی و توان نظامی ارائه می دهد. بر این اساس، به نظر من، شش قدرت امپریالیستی وجود دارد: ایالات متحده، چین، آلمان، بریتانیا، فرانسه و روسیه. و در کنار آنها می توان به تعداد زیادی بازیگر شریر منطقه ای اشاره کرد.

آیا تو واقعا می گویی که ایالات متحده، دولت امپریالیستی و در حقیقت، بزرگترین آنها در تاریخ نیست؟ آیا جنگ هایی که دولت جورج دبلیو بوش در خاور میانه ی بزرگ، با آن نتایج فاجعه بار برای مردم این منطقه، به راه انداخت را  فراموش کرده ای؟  «جنگ علیه ترور»، هدفش تقویت تسلط  ایالات متحده  در منطقه بود؛ اگرچه نتیجه معکوس داشت. باراک اوباما، سیاست «خم شدن به طرف آسیا» برای مهار چین را آغاز کرد؛ سیاستی که ترامپ ادامه داد و بایدن نیز دنبال می کند. (با توجه به تحسین ترامپ از شخصیت پوتین و شی جین پینگ، درست  نیست که هدف این سیاست ایالات متحده را دفاع از دموکراسی بدانیم و نه مهار بزرگترین تهدیدی که هژمونی آمریکا با آن مواجه است).

  توجه کن که دولت های اروپایی در فهرست قدرت های امپریالیستی، چه وزن سنگینی دارند. به جز چین، سایر کشورهای  موسوم به  Brics  – برزیل، روسیه، هند، چین، و آفریقای جنوبی- نشان داده اند که بازنده هستند. غیر از روسیه، مابقی این کشور ها با رشته ای از نهادها که ایالات متحده در بعد از جنگ دوم جهانی، ایجاد کرد، به آن کشور پیوند خورده اند. بعضی از این  نهادها همچنان که از نام شان پیداست، جهانی هستند، مانند صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی . اما دو نهادِ تعیین کننده، منطقه ای هستند: ناتو، که کانادا و اینک اکثر کشورهای اروپایی را در یک اتحاد نظامی به هم متصل می کند، و اتحادیه ی اروپا، که به جز در دوره ی ترامپ، از زمان طرح مارشال در دهه ی ۱۹۴۰، تاکنون از پشتیبانی ایالات متحده، برخوردار بوده است.

ناتو و قدرت ایالات متحده

 ناتو در ۱۹۴۹، با این هدف  تشکیل شد که قدرت نظامی شوری در اروپا را مهار کند. ما می توانیم در این باره که تهدید اروپای غربی از سوی اتحاد جماهیر شوری، حتی در اوج دوران جنگ سرد، چقدر واقعی بود، با هم بحث کنیم .به هر حال، اما، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوری، دلیل بقای ناتو چه بود؟ پاسخ به این پرسش، توسط دولت ایالات متحده در زمان ریاست جمهوری بیل کلینتون در دهه ۱۹۹۰، داده شد: برای اطمینان یابی از اینکه ایالات متحده همچنان در اروپا، قدرت مسلط باشد و نفوذ خود را به  سمت شرق گسترش دهد. عملیات بمبارانِ تکه ی باقی مانده از فدراسیون سابق یوگسلاوی توسط ناتو  در ۱۹۹۹، با همین هدف انجام گرفت.  سپس  ناتو و اتحادیه ی اروپا  به سمت اروپای مرکزی و شرقی گسترش یافتند. این اقدام به ابتکار کلینتون و با نقض وعده ای که به آخرین رهبر شوری، میخائیل گورباچف در سال ۱۹۹۰، داده شده بود، انجام گرفت. تو این را می پذیری اما به عبارت پردازی دست می زنی و می گویی «اتحاد جماهیر شوری دیگر وجود ندارد. نخبگان سرمایه دار نوپای اروپای شرقی، همراه با بخش بزرگی از مردم این کشورها، پیوستن به ناتو و اتحادیه ی اروپا را ضمانت در برابر جذب مجدد به امپراتوری آشفته ی روسیه می دانستند».

چیزی که می گویی، ممکن درست باشد، اما ارتباطی با موضوع ندارد. گسترش ناتو و اتحادیه ی اروپا، سیاستی بود که در واشنگتن اتخاذ شد و نه در ورشو و یا تالین. همانطور که پیتر گوان فقید در «قمار جهانی» (ورسو ۱۹۹۹) نشا ن داد، این سیاست، ادامه ی تلاش راسخ ایالات متحده  و اتحادیه اروپا برای از بین بردن طرح گورباچف برای ایجاد «خانه  مشترک اروپا» بود. این طرح، تلویحا شامل انحلال هر دو پیمان نظامی دوران جنگ سرد – ورشو و ناتو-  و ایجاد نوعی فدراسیون اروپای فدرال بود. درعوض، اما  ناتو و اتحادیه ی اروپا به سمت شرق حرکت کردند.

معمار این سیاست، زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی در زمان ریاست جمهوری جیمی کارتر و متفکر کهنه کارِ دموکرات ها در عرصه ی ژئو استراتژیک بود.برژینسکی در«صحفحه  بزرگ شطرنج» (۱۹۷۷) به صراحت، آمریکا  را یک قدرت امپراتوری و متحدانش را «واسال ها، خراج گذاران، تحت الحمایه ها و مستعمرات» می نامد . او اتحادیه ی اروپا را “جای پای محکمِ اوراسیایی برای قدرت ایالات متحده، و سکوی پرتاب بالقوه برای گسترش نظام دموکراتیک جهانی  به سمتِ اوراسیا» می داند (ص ۷۴). و این استراتژی، کارکرد داشت. ناتوی گسترش یافته، به فرمان واشنگتن به حرکت در آمد؛ لیبی را بمباران کرد، افغانستان را به اشغال در آورد، به محاصره چین، یاری رساند، و به مشروعیت حفظ شبکه پایگاه های نظامی پنتاگون در اروپا کمک کرد.

همچنین اتحادیه ی اروپا به عنوان شریک ایالات متحده، در تحمیل مقررات بازار در عرصه جهانی، دارای اهمیت است. تو چگونه می توانی این را انکار کنی؟  تو با شور و حرارت از مقاومت کارگران یونان علیه ریاضت اقتصادی تحمیل شده توسط بروکسل و برلین در دهه ی ۲۰۱۰ حمایت کردی. بنابراین، باید به یاد داشته باشی که دوست تو، یانیس واروفاکیس، گزارش داد که وزیر دارایی آلمان، ولفگانگ شوبله، بعد از پیروزی  سیریزا در انتحابات یونان در ۲۰۱۵ ، گفته بود: «نمی توان اجازه داد که انتخابات، سیاست اقتصادی را تغییر دهد»، کتاب (بزرگسالان در اتاق، ۲۰۱۷ ص ۲۳۶ ). بطور قطع، امپریالیسم، هم اقتصادی و هم سیاسی است. این واقعیت را بانک مرکزی اروپا در تابستان ۲۰۱۵ یعنی زمانی که بانک های یونان را تعطیل کرد تا سیریزا را مجبور به تسلیم کند، آشکار ساخت.  

اوضاع اسف بار اوکراین

بنابراین، هدف از گسترش ناتو و اتحادیه ی اروپا، حفظ  و گسترش تسلط جهانی امپریالیسم غرب است. تو از بایدن به خاطر نپذیرفتن درخواست های پوتین، پشتیبانی می کنی. اما از مهم ترین این خواست ها، یعنی تضمین اینکه اوکراین به ناتو نپیوندد، به سرعت می گذری. ما بطور قطع، با تلاش پوتین برای رسیدن به خواست هایش از طریق تهدید به زور، مخالف هستیم. اما از انجا که تو خودت را یک سیاست مدار واقع گرا معرفی می کنی که به «شعارهای ادا و اطفاری» توجه ندارد، چرا در باره امکان حصول این تضمین، نه بدون قید و شرط، بلکه در ازای امتیازات و تضمین های طرف مقابل، تامل نمی کنی. مگر نه اینکه از طریق این گونه بده و بستان بود که جان اف کندی و نیکیتا خروشف توانستند بحران موشکی در کوبا را – به رغم اعتراض فیدل کاسترو که از شوروی می خواست که ایالات متخده را مورد حمله ی هسته ای پیش گیرانه قرار دهد- حل و فصل کردند. لطفا خودت را پشت عبارت “ظهور فرهنگ دموکراتیک غرب گرا در اروپای شرقی” پنهان نکن. هیچ حقوق بشر خداداد برای پیوستن به پیمان نظامی خاص، وجود ندارد. از زمان استقلال اوکراین تا کنون، موضوع عضویت در ناتو، تفرقه انگیز بوده و اگر  “جمهوری های” جدا شده و مورد حمایت روسیه، مجددا به اوکراین ملحق شوند، این تفرقه بیشتر خواهد شد.   

اینجا می رسم به مسئله خود اوکراین. همانطور که تو اذعان می کنی، بیانیه ی IST  هشدار می دهد که مردم اوکراین قربانیان اصلی جنگ خواهند بود، و به حقِ آنان در تعیین سرنوشت ملی، تاکید می کند. آیا آنها حق دفاع از خود را نیز دارند؟ البته. اما در شرایط کنونی، همان گونه که تو می گویی، این مقاومت، توسط دولت اوکراین و نیروهای مسلح آن کشور سازماندهی خواهد شد.  

 به یاد بیاوریم که پس از سال ۲۰۱۴، پارلمان کیف، قانونی را تصویب کرد که طبق آن، زبان اوکراینی، تنها زبانِ آموزش در مدارس ابتدایی، اعلام شد. و این حالی است بسیاری از اوکراینی ها به هر دو زبان روسی و اوکراینی صحبت می کنند. تصویب چنین قانونی، به معنای نقض حقوق اقلیت های ملی مانند مجارستانی ها، یهودی ها و تاتارها نیز هست. بعلاوه، دولت اوکراین، پروتکل  مینسک ۲ را که با امضای آن، متعهد شد که به جنگ در مناطق جدا شده ی دونتسک و لوهانسک در سال ۲۰۱۵، پایان دهد، (طبق آن پروتکل این مناطق، خود مختاری بیشتر،و «موقعیت ویژه» بدست می آورند) اجرا نکرده است. این دولت، عضویت در ناتو را نیز در قانون اساسی کشور گنجانده است.

 بدون شک، کیف، تنها طرف شرور در این داستان نیست. روسیه نیز به وفور به اعمال مغرضانه و ترفندهای کثیف دست زده است. اما به سختی می توان به دولتی اعتماد کرد که توسط ناسیونالیسم انحصارگرا، هدایت می شود، توانایی اتحاد مجدد اوکراین را ندارد و برای ادامه ی این سیاست ها به حمایت نظامی غرب متکی است. با این حال، تو پیشنهاد می کنی که چپ بین المللی ، به دور این دولت جمع شود، اما «خواهان جنگ مردمی، عدالت اقتصادی و اجتماعی، و پایان قدرت اولیگارشی به عنوان میوه ی پیروزی» باشد. من نمی توانم “شعار ادا و اطوری” غلیظ تر از این را تصور کنم. اگر اوکراین به احتمال ناچیز، تهاجم اشغال گرانه ی روسیه را شکست دهد، آنگاه دولت کیف، سیاست های انحصار گرایانه، و سرکوب بخش قابل توجهی از مردم که نگاه مثبت به روسیه دارند را دو چندان خواهد کرد. در حقیقت یکی از دلایل اصلی مخالفت با جنگ در اوکراین، سوای خون ریزی، ویرانی، آوارگی مردم و اختلال اقتصادی ای که به بار می آورد، این است که زمانی که اشغال گران روسی سعی کنند، مقاومت اوکراینی ها را در هم بشکنند، احتمالا هر دو طرف، به پاک سازی قومی و سرکوب گسترده دست خواهند زد. و اروپا، چندین گام دیگر به سمت بربریت، پیش خواهد رفت.

جبهه ی مردمی با امپریالیسم لیبرال  

تو این گفته ی لنین را نقل می کنی که: «حقیقت، مشخص است». این درست است، اما باید با عبارتی شگفت انگیز از دفترهای زندانِ گرامشی تکمیل شود. گرامشی می نویسد: مارکسیسم «زبان حالِ این طبقات فرودست است که می خواهند هنر حکومت را به خود آموزش دهند، اینان منافع شان در اگاه شدن از همه حقایق، حتی حقایق ناخوشایند است، منافع شان در اجتناب ورزی (امکان ناپذیر) از فریب کاری های طبقات بالا و حتی از خود فریبی است” ( Quaderni del carcer,Einaudi,1975.II,1688). اشاره گرامشی، به خود فریبی، بسیار مهم است. آنچه که در حال حاضر جریان دارد، این نیست که اوکراین شجاع، زیر چکمه های روسیه، قرار گرفته. بلکه این است که اوکراین، به دنبال همه دولت ها که پس از استقلال، مردم خود را ناکام گذاشتند، مهره ای است در یک درگیری درون – امپریالیستی. زمانی که تو می کوشی موضوع را به حق اوکراین در دفاع از خود، معطوف  کنی و ایالات متحده و «خراج گذاران» اروپایی اش را، دموکراسی های «سابقا امپریالیست» می نامی، در واقع خود را فریب می دهی، و به خاطر نفوذی که داری، احتمالا موجب فریب دیگران می شوی. شناخت ماهیت این تضاد، به معنای در دست داشتن راه حل نیست. حقیقت تاسف آور این است که چپ رادیکال و انقلابی در سطح بین المللی ضعیف تر از آن است که بتواند تاثیر چندانی در این بحران داشته باشد. اما گفتن حقیقت مهم است، به ویژه اینکه بحران های مشابه بحران کنونی و شاید خطرناک تر از این – زیرا که ایالات متحده و حریف واقعی او یعنی چین را نیز در بر می گیرند -. در پیش خواهد بود. به نظر می آید که تو در سمت  “امپریالیست های سابقِ” غربی، قرار گرفته ای. اگر چه،  چشم اندازهای تو، رادیکال تر و استدلال های تو پیچیده تر هستند، اما حمله ی تو به بیانیه ی IST ، اساسا از لحاظ مضمون، چندان تفاوتی  با محکوم کردن شرم آور “کمپین توقف جنگ” توسط کایر استارمر (رهبر حزب کارگر) و اعلام تعهد و وفاداری اش به ناتو ندارد.

 در «جبهه ی مردمی» مورد نظر تو، با یک تحول جدید (یا باید گفت انحطاط جدید)، خصومت آمریکا با چین و روسیه به عنوان مبارزه ی ضدفاشیستی عرضه می شود، که در آن، چپ باید با امپریالیسم لیبرال، علیه رژِیم های «اقتدارگرا و از لحاظ اجتماعی محافظه کارِ» پکن و مسکو، متحد شود. اگر چپ ها این را ببلعند، در این مبارزه ی بالقوه مرگبار، دست و پایشان را به طبقه حاکم خواهند بست. ما، تنها اگر لینیست، حتی در معنای حداقلی آن باقی بمانیم، یعنی جهان را همچنان تحت سطه نظام امپریالیستی ببینیم، می توانیم استقلال سیاسی خود را برای شکل دادن آینده، حفظ کنیم.

با رفاقت،

الکس کالینیکوس 

https://akhbar-rooz.com/?p=143601 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x