پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

هیجان جنگ – محمدرفیع محمودیان

جنگ بازی کثیفی نیست چون یک سمت آن کاری کثیف انجام می دهد. کثیف است چون طرفین آن بازی کثیفی را پیش می برند. چون در نهایت از آتش برافروخته و شور و هیجانی که در فرایند آن شعله ور می شود نیروهای معینی در دو سوی ماجرا سود می برند. در عرصه سیاست، کنشگران گیج و مبهوت نیستند. از همان آغاز...

جنگ بازی کثیفی نیست چون یک سمت آن کاری کثیف انجام می دهد. کثیف است چون طرفین آن بازی کثیفی را پیش می برند. چون در نهایت از آتش برافروخته و شور و هیجانی که در فرایند آن شعله ور می شود نیروهای معینی در دو سوی ماجرا سود می برند. در عرصه سیاست، کنشگران گیج و مبهوت نیستند. از همان آغاز یا در میانه ی کار سود حاصل را ارزیابی کرده و به استقبال آن می شتابند. وای بر ما که آنرا نبینیم، از آن درس نیاموزیم و هر بار ذوب کوره ی هیجان آن شویم و زندگی و جان خویش یا دست کم توان اندیشیدن و تیزبینی خویش را قربانیش سازیم

آتش جنگ که برافروخته شد شور و هیجان آن وجودمان را فرا می گیرد. همه مان می شویم نظریه پرداز جنگ عادلانه و جنگ ناعادلانه. طرف متجاوز و خائن جنگ و طرف مظلوم و برحق جنگ را پیدا می کنیم. به اولی انتقاد کرده، می کوشیم تا آنجا که ممکن است علیه آن سخن بگوییم، اقدامی انجام دهیم یا تبلیغی بکنیم. به هواداری از دومی بر می خیزیم. به تحسین آن می پردازیم و در صورت امکان برایش کاری انجام می دهیم. هیچ معلوم نیست چرا، ولی تاریخ پی در پی شاهد چنین رویکردی از سوی کسان بسیاری همچون ما بوده است. جنگ جهانی اول امروز جنگی دهشتناک و مسخره بنظر می آید. شاید بی نتیجه‌ ترین جنگ جهان. ولی در زمان رخداد همانگونه که بسیاری از مارکسیستها آن موقع به آن اشاره داشتند بسیاری طرف جانبی را گرفتند، جانبی که بیشتر اوقات وطنشان بود.

      مارکسیستها به جهان وطنی بودن مشهور هستند. ولی آنها نیز نه از جنگ در کلیت خویش که از جنگ امپریالیستی در خدمت گشایش بازارهای جهانی بیزار هستند. آنها نیز جنگ رهایی بخش را امری ممکن و صد البته ضروری می بینند. بسیاری از آنها در دوران جنگ جهانی دوم در کشورهایی همچون فرانسه و ایتالیا در جبهه ضد فاشیسم علیه آلمان هیتلری می جنگیدند. خود مارکس نیز از پیامدهای مثبت استعمار هند به دست انگلیس، استعماری آغشته به جنگ و کشتار، سخن گفته است.

جنگ به سان یک ضرورت

جنگ گویی ضرورت تاریخ و سیاست است. همواره، در درازنای تاریخ با ما بوده است. از همان ابتدا تا به کنون. از جنگ جهانی دوم هنوز صد سال نمی گذرد وسه جنگ ایران و عراق، عراق و آمریکا و افغانستان، همین امروز و امشب، خاطره ی زنده ی بسیاری از قربانیان آن است. پژوهشگرانی به ما می گویند تاریخ نشان داده دموکراسی ها با یکدیگر نمی جنگند و به شکلی نوید می دهند که اگر دموکراسی ها در جهان بشکفند و جهان در آن راستا حرکت کند دیگر از جنگ خبری نخواهد بود. درستی یا نادرستی مشاهده به کنار، خبر بد آن است که نشانی از پیشروی دموکراسی در جهان در دست نیست. و هر کشوری نیز که می خواهد جنگ را شروع کند در ابتدا برای بدست آوردن یگانگی به سیاست سرکوب داخلی روی می آورد و در نتیجه خود را از دسته کشورهای داری دموکراسی بیرون می افکند.

      جنگ را دولتها پیش می برند و نه انسانها. سیاستمداران تصمیمها را می گیرند و آنها دولت را اداره می کنند. طبقات اجتماعی بر دولتها حاکم هستند و طبقه عبارت از انسان هایی است با خواست و منافع مشخص. ولی آدمها در قامت شخص و فرد برای دولت تصمیم نمی گیرند. دولت ساختاری است در دل ساختاری بزرگتری به نام جامعه. بر مبنای نقشی که به آن واگذار شده و انتطاراتی که از آن وجود دارد دست به کنش می زند. دولت نمی تواند از وظیفه ی خود شانه خالی کند. نگهبانی از مرزها و امنیت قلمرو به آن سپرده شده و باید از آن پاس داری کند. همزمان منافع طبقه ی یا گروه حاکم بر جامعه را در جهان پی گیرد. این است که در صورت حمله دولتی دیگر، دولت دست به دفاع می زند و برای پیشبرد و حفاظت از منافع طبقه ی حاکم در جهان جنگ را آغاز می کند.

      فروید که می توان گفت جالب ترین ولی همچنین واقع گرایانه ترین نظریه را در مورد جنگ ارائه داده است جنگ را تجلی رانه مرگ می داند. در دیدگاه فروید دو رانه ی بنیادین هستی انسان زندگی و مرگ هستند. رانه ی مرگ در پرخاش گری، نابودی و ویرانگری مادیت می یابد و چون دو رانه زندگی و مرگ به یکدیگر وصل هستند از دل پرخاش گری و نابودی سلطه جویی بر می خیزد. جنگ به عبارتی در تلاقی خروش دیوانه وار ویرانگری با هدفمندی سلطه جویی اتفاق می افتد. فروید همچنین جایگاهی برای دیوانگی انسانها در پویایی جنگ قائل است. به گاه رخداد جنگ شور و هیجان وجود بسیاری را در بر می گیرد و همانها گاه چنان بر آتش جنگ می دمند که خود را قربانی آن می سازند.

      نظریه فروید نظریه ای درباره دولت و رویکرد آن به جنگ نیست، نظریه ای در مورد رفتار انسانها نیز نیست. توضیحی است درباره ی جنگ طلبی بر مبنای ژرفترین لایه های روان. ذاتی، رانه ای را به انسان نسبت می دهد که در قلمرو آگاهی، هدفمندی و ساماندهی شخص انسان قرار ندارد. به این خاطر شاید بهتر باشد آنرا نادیده بگیریم. جنگ را دولتها براه می اندازند. ولی فروید در کنشگری انسان پرخاش‌ گری و ویران گری ای را می بیند که کمتر نظریه پرداز دیگری دیده است. این را باید از او آموخت. باید از نسبت دادن بی محابای خردگرایی و هدف مندی به کنشگر انسانی و مقر کنشگری او، حال چه دولت و چه هر نهاد دیگری، اجتناب ورزید. این نکته را باید از فروید آموخت.

      جنگ تا به کنون هیچ جای جهان هیچ مشکلی را حل نکرده است. هیچ درجه ای از جستجو و بررسی دستاوردی را برای جنگ نخواهد جست. حتی جنگ عادلانه. شاید جنگ فلاکتی، یا بدبختی ای را برای دوره ای متوقف کرده باشد ولی آنرا محو نساخته است. آیا اگر آمریکا جنگ ویتنام را برده بود یا از ابتدا دولت پوشالی را بر آن سرزمین حاکم ساخته بود، امروز در دور دراز مدت وضعیت مردم ویتنام بدتر از این می‌ بود؟ امروز ویتنام درست بر اساس باورهایی اداره می‌شود که استعمار غربی می خواست آنرا اداره کند. جنگ ایران و عراق چه مشکلی را حل کرد؟ آیا اصلا طرف پیروزی داشت؟ جنگی که آمریکا و متحدینش سال ۲۰۰۱ در افغانستان برای سرنگونی طالبان آغاز کردند و به سرعت برنده ی آن شدند، بیست سال بعد با بازگشت طالبان به قدرت شکست تلخی را برای هر هوادار آن رقم زد. ملی گرایان عرب و هندی پیروزی آلمان در جنگ جهانی دوم را به سود خود می دیدند. چرا درک آنها را نادرست و درک سوسیالیستهای فرانسوی، محافطه کاران انگیسی و ملی‌گرایان یونانی را در برتری اخلاقی و سیاسی پیروزی متفقین درست بدانیم؟ بدون تردید در اتاقهای گاز، در هولوکاست شش میلیون یهودی، کمونیست، کولی و همجنس گرا کشته شدند و باید برای نجات آنها اقدامی انجام می گرفت ولی کسی که برای نجات آنها به جنگ نازیسم نرفت. جنگ بر سر قلمرو بود.

      تحلیل گران واقع گرا فوری فریاد جدیت سر ما خواهند کشید. منتقدین جنگ را متهم به سانتیمانتالیسم خواهند کرد. خواهند گفت که باید در مقابل دشمن ایستاد. امنیت کشور و پاسداری از قلمرو کشور فقط با کاربرد خشونت در حد دست زدن به جنگ امری ممکن است. در سیاست روز (رئال پولیتیک) جایی برای اخلاق و انسانیت برمبنای احساسات وجود ندارد. تنها راه‌ عملی، راهکار ممکن برای از دست دادن بنیاد زیست اجتماعی و در نتیجه زیست اندامی، زندگی در چارچوب قلمرو سیاسی است و آنهنگام که جنگ رخ می‌دهد یا تهدید جنگ وجود دارد و قلمرو زیست در معرض تهدید قرار دارد تنها راهکارْ دفاع مسلحانه از خود یا در موردهای معین حمله ی پیش دستانه است.             

جنگ و هیجان

استدلال واقع گرایان را بارهای بار شنیده ایم. اینکه در جهان پر از هرج و مرج و زورگویی نیروهای وحشی سلطه جو باید بر سر منافع خود ایستاد. این یعنی استقبال از اسلحه آنگاه که ضرورت ایجاب می کند. اگر نخواهی بجنگی پیشاپیش تن به شکست و نابودی داده ای. ولی این خود واقع گرایان هستید که با واقعیت رو در رو نمی شوند. جنگ بر خلاف گفته ی کلاوزویتس ادامه سیاست به ابزار یا به شکلی دیگر نیست. جنگ آنهنگام رخ می دهد یا آغازش می کنند که کار با سیاست، با اقدامات «واقعی»، پیش نمی رود. جنگ را برای پیروزی به هنگام شکست در جبهه های اصلی دیگر، در درون کشور، در سپهر اداره ی امور روزمره آغاز می کنند، برای دامن زدن به احساسات و از آن راه پنهان ساختن انسداد در سیاست. پیروز میدان سیاست، برنده رقابت در جبهه سیاست روز نیازی به جنگ ندارد تا آنرا آغاز کند. شکست خورده آنرا آغاز می کند، نه برای آنکه پیروزی را به دست آورد بلکه برای آنکه شکست را از دید و حس انسانها پنهان نگه دارد. جنگ برای جلوگیری از جنگ نیست! بلکه برای خود جنگ است، برای تأثیری که در روح و روان خیل انسانها به جای می گذارد. 

      بازارهای نو را با کالای ارزان می گشایند. انگلیس به این گونه اقتصاد هند را از پای درآورد و سپس آنرا مستعمره ی خود ساخت. برای گشودن بازارهای نو انگلیس جنگ براه نینداخت و اساسا جنگ ابزار مناسبی برای گشودن و تسخیر بازار نیست. جنگ آنهنگام در دستور کار قرار می گیرد که صنعت ناتوان از رقابت اقتصادی است، که از تجارت نمی توان سودی به دست آورد که پیشروی در فناوری ناممکن شده است. جنگ جایگزین کارآمدی صنعت و پویایی فن آوری نیست. ابزاری برای بسیج شور و نیرو برای ندیدن ناکارآمدی صنعت و پویایی فن آوری است، برای بازسازی احساس وفاداری به دولت است. در این عرصه جنگ همواره تا حد زیادی موفق بوده است. باید موجودی یکسره احساسی بود و پرت از خردورزی تا دغدغه های زندگی روزمره را به فراموشی سپرد و هیجان جنگ را در وجود خویش احساس کرد ولی جنگ بهترین ابزار برای احساسی سازی است. جنگ قهرمان و تعلیق (در مورد پیروزی و شکست) می آفریند و این  هیجان ایجاد می کند، هیجانی که خود عامل پیشبرد کارهای گوناگونی در برهه هایی از تاریخ جنگ است.

      دستاورد اصلی جنگ هیجان و شور کنش است. جنگ جادو می کند. از هیچ و حتی گاه از درد و رنج، از بدبختی و فلاکت، از ویرانی و مرگ شور ستیز می آفریند. روح انتقام، روح کشتار در تن انسانها می دمد. به ویرانی و خون درخشش هزار زیبایی می دهد. شور فداکاری، شور اقدام قهرمانانه را به همه سرایت می دهد. در را به روی خرد، حسابگری، عاطفه و خویشتنداری می بندد. همه را به میان میدان کنشگری می کشاند. دشمنی را از هیچ و پوچ، تاریخی را از عدم، باورهایی را از خای ذهن می آفریند و انسانها را بر اساس آن بسیج می کنند. هیجان در احساس شور، هیجان برای رقم زدن تاریخ. این است کار جنگ.

این هیجان زاده ی توطئه، زاده ی عملکرد دستگاه های تبلیغاتی نیست. در روان اجتماعی ما خانه دارد. جنگ همچون اهرم ارشمیدس هیجان و شور کنش در ما بر می انگیزد. شاید به آن خاطر که در هیاهو و جوش و خروشش کسالت باری زندگی روزمره محو می شود. شاید به آن خاطر که همواره در جهانی پر از ابهام، نوید قطعیت، پیروزی طرفی مشخص را می دهد. یا شاید به آن خاطر که در فرایند آن می توان انتقام هزاران شکست، شکست از هر کس و ناکس را از یک دشمن معین گرفت. عوامل می توانند گوناگون باشند ولی در اینکه جنگ هیجانی غریب نزد انسانها از هر دسته و گروه می آفریند نمی توان تردید داشت. این برای دولتها، برای سیاستمداران، چیزی نامعلوم و ناشناخته نیست. آنرا می شناسند و در فرصت های ممکن مجال شکفتگی آنرا فراهم می آورند تا در پناه و به اتکای آن از گردنه های بحران برگذرند.          

      اینجا باید به پرسش مهمی توجه کرد. آیا دولت یا کشوری که هدف حمله قرار گرفته است در وضعیتی متفاوت قرار ندارد؟ آیا برای چنین دولت-کشوری عقلایی نیست که به دفاع از خود دست زند؟ چنین دولت-کشوری که جنگ را به سان جایگزین سیاست برنگزیده است. جنگ برای آن همان ادامه سیاست به ابزاری دیگر است. پس آیا باید دو نظریه داشت، یکی برای آغاز کننده جنگ، دیگری برای قربانی آن؟ ولی تمامی این پرسش پوشالی است چون بر اساس دوگانگی محض بین دو دولت-کشور نطریه پردازی شده است، دو دولت-کشور: یکی متجاوز، ستمگر، حریص و تسلط جو و دیگری معصوم، مظلوم و بدون چشمداشتی به سلطه. این گونه تمایز در جهان به سختی می توان بین پدیده ها برقرار ساخت. جنگ های مدرن، جنگ هایی که حساسیت ما را بر می انگیزند، بین دولت ها رخ می دهد. این جنگ ها پس از چند و چندین سال کشمکش رخ می‌دهند. نیروهای گوناگونی در رخداد آن نقش ایفا می کنند و کمتر گاهی می توان نیرویی، سمتی یکسره معصوم و مظلوم در آن یافت. گاه شاید دولت-کشوری پرت و کوچک قربانی رقابت قدرتهای بزرگ شود ولی باز باید به خود-بستگی فرضی و ناوابستگی آن کشور کوچک به قدرتهای بزرگ به دیده ی ظن نگریست.

      جنگ بازی کثیفی نیست چون یک سمت آن کاری کثیف انجام می دهد. کثیف است چون طرفین آن بازی کثیفی را پیش می برند. چون در نهایت از آتش برافروخته و شور و هیجانی که در فرایند آن شعله ور می شود نیروهای معینی در دو سوی ماجرا سود می برند. در عرصه سیاست، کنشگران گیج و مبهوت نیستند. از همان آغاز یا در میانه ی کار سود حاصل را ارزیابی کرده و به استقبال آن می شتابند. وای بر ما که آنرا نبینیم، از آن درس نیاموزیم و هر بار ذوب کوره ی هیجان آن شویم و زندگی و جان خویش یا دست کم توان اندیشیدن و تیزبینی خویش را قربانیش سازیم.             

https://akhbar-rooz.com/?p=143765 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x