جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

ملکیان هفت‌صد سال دیر آمده است – اکبر کرمی

نوشته‌ها ی ملکیان را خواندن چندان آسان نیست؛ و حوصله ی بسیار می‌طلبد. دست‌کم برای من گاهی همانند سوهانی است که رو ی جان و‌ جهان‌ام بالا و پایین می‌رود. این سوهان‌کشی بی‌پروا نه تنها زخم‌هایت را تازه می‌کند، که صدای دیوانه‌کننده ای دارد و با پرت‌وپلاهایی که پیش‌تر شنیده‌ای تشدید (منظور پدیده ی رزونانس است) می‌‌شود و حال‌ات را خراب می‌کند. او همیشه به موضوع مورد علاقه ی تو نزدیک می‌شود اما در نهایت با یک مشت حرف‌های کلی و دسته‌بندی‌ها بی‌سرانجام، تشنه و ناکام در برهوت اندیشه رهایت می‌کند.

به متن زیر از ایشان نگاه کنید.

«آدم‌های دیکتاتورسازسه دسته آدم هستند که باعث پیدایش دیکتاتورها می‌شوند و یک انسان عادی را به دیکتاتور تبدیل می‌کنند:

۱- انسان‌هایی که ظاهر و باطن‌شان متفاوت است (می‌توانیم آن‌ها را چاپلوس بنامیم.)

۲- کسانی‌که می‌خواهند کارناکرده، به مزد برسند؛ طالبان گنج بی‌رنج. چنین کسانی مجبورند به آنان که همه‌ی مزدها نزد ایشان است نزدیک شوند و

۳- کسانی‌که دچار خلاء درونی‌ هستند و لذا مجبورند خود را به مرکزی متصل کنند. آن‌ها احساس می‌کنند که هم‌چون قایقی متزلزل‌اند و به عروه‌الوثقایی نیاز دارند.

هر سه مشکل مذکور، فرهنگی است. اگر در جامعه‌ای این سه دسته افراد موجود نباشند، هیچ‌کس مجالی برای دیکتاتور شدن نمی‌یابد؛ اگر هم کسی هوس دیکتاتوری داشته باشد، بی‌آن‌که قهر و غلبه‌ای در کار باشد می‌پژمرد و به نوعی دیکتاتوری دن کیشوت‌وار تبدیل می‌شود: کسی‌که فکر می‌کند سیطره دارد ولی در واقع فاقد سیطره است.» (۱)

این تحلیل آشکارا نادرست و خام است و برای کسی انگاره‌ها ی انحطاط را در ایران می‌کاود همانند سوهانی عمل می‌کند، که پیش‌تر شرح آن آمد. نه این که ادعا‌های او به تمامی نادرست است؛ که نیست! اما آن‌ها آن‌قدر کلی – و در نتیجه پوچ هستند – که گفت و نگفت‌شان چندان اهمیت ندارد.

همانند پدری که به فرزندش بگویید زبان فلان را بیاموز. (این نمونه البته بسیار مشخص‌تر و معنادارتر است.) با این همه  آشکار است که برای آموختن یک زبان آسان‌ترین کار آن است که خانواده به آن زبان حرف بزند؛ یا فرد مهاجرت کند. دست آخر اگر این راه‌ها مقدور نبود باید برای آموزش آن زبان سرمایه‌گذاری و برنامه داشت. به ایران خودمان نگاه کنید. چند دهه است که برای آموزش زبان انگلیسی سرمایه‌گذاری کلان و برنامه‌ریزی شده است، اما نتایج چندان قابل قبول نیست. یعنی تغییر حتا در حد یادگیری یک زبان دیگر کاری بسیار دشوار است.

اگر به جای زبان، رفتار و فرهنگ را بگذاریم (که زبانی دیگر و پیچیده‌تر هستند) پیچیده‌گی‌ها و دشواری‌های کار آشکارتر می‌شود. حرف‌های مصطفا ملکیان در بالا همانند آن‌چه به زرتشت منتصب است (پندار، گفتار و کردار ‌نیک) آن‌قدر کلی است که بی‌معنا است. خوب باید بود، بحثی نیست؛ اما خوب چیست؟ مساله این است.

با این دست آسیب‌شناسی‌های آبکی باید پذیرفت که سنت، تاریخ، جامعه، فلسفه، و سیاست کشک است! مساله تنها آن نیست که این نوع انسان‌شناسی و جهان‌شناسی در اساس کلی‌گویی و بی‌معناست، که هست و چیزی بیش از تکرار پیشینیان در عباراتی کمی ‌تا‌ قسمتی نو‌ نیست. اگر ملکیان می‌خواهد روان‌شناسی درس بدهد باید بسیار بیش‌تر مطالعه کند و کم‌تر حرف بزند. اگر می‌خواهد سیاست‌ورزی کند، باید آستین‌هایش را کمی بالاتر بزند. او به جای الهی‌نامه‌نویسی باید مشق دمکراسی و آزادی کند و از گیرها و بندهای آن‌ها در این خراب‌آباد بنویسد.او به جای این حرف‌ها ی بهداشتی اما بی‌هزینه باید به هراس از آزادی در این فرهنگ ترس‌زده و سیلی‌خورده بپردازد و مثلن بگویید آزادی جنسی سیری چند؟ 

مساله ی مهم‌تر آن است که این انسان‌ها (حتا اگر به این انسان‌شناسی عجیب و غریب توجه کنیم) در خلا برنیامده‌اند! آن‌ها برآمد فرایند چندوجهی یک سنت، تاریخ، جامعه و سیاست ورشکسته‌اند. اگر با این حرف‌ها کاری درست می‌شد، به قول آمریکایی‌ها ما -در جای‌گاه نخستین- این‌جا نبودیم. وقتی پا ی آسیب‌شناسی و تحلیل و باز کردن گره‌ها در میان است، درک ریشه‌ها اهمیت دارد و نه شاخ‌ و برگ‌ها ی کوچک و بزرگ! جزییات مهم هستند نه کلیات. واقعیت بزرگ آن است که آدم‌ها همه جا آدم هستند با کمی‌ بالاوپایین! آدمیت (یعنی مدنیت و مدرنیت و توسعه) است که آدم‌ها را بالا و پایین می‌کند. آدم‌ها همه جا دنبال منافع خود هستند، در مورد منابع با هم تنازع دارند؛ به قدرت چشم دوخته‌اند و به صاحبان قدرت دوتا می‌شوند. توضیح هزارباره ی این انسان‌شناسی سترون کمکی به تغییر ماجرا نمی‌کند. اساسن در این سطح، نه ما‌جرا عوض می‌شود و نه می‌تواند عوض شود. ما نیچر و طبیعت آدمی را نمی‌توانیم به آسانی تغییر دهیم، اما نرچر و فرایند توسعه را چرا.

آن‌چه باید عوض شود این چیزها نیست! که نمی‌شود و نشده است. فرایند پردازش و محاسبه ی سود و زیان باید تغییر کند. باید با تولید و توزیع اطلاعات مناسب، نهادهای جدید و امکانات کافی آدم‌ها را در تخمین و تشخیص منافع خود کارآمدتر و تواناتر کرد. و این همه یعنی توسعه، یعنی بیرون آمدن از سنت. یعنی حرف و هوای تازه. یعنی درک قدرت و توسعه و موانع توزیع و کاربست آن‌ها. (که البته خود این موضوع هم وقتی به جزییات -چرا؟ وچگونه؟- می‌رسد با یک دنیا ریزه‌کاری هم‌راه است.)

خوانشی افراطی‌تر از همین دریافت را در عرفان شرقی به طور عام و در عرفان اسلامی ایرانی به طور ویژه می‌بینیم که در خیال از میان برداشتن کل “نیاز” و گاهی خود آدمی است. آن‌ها با طبیعت آدمی و فرایند رقابت در طبیعت مساله دارند. به عنوان نمونه مولانا هنگامی که به نفی خود و رنگ‌ها خطر می‌کند و به ذوب شدن در خدا افاده و مباهات می‌برد؛ می‌خواهد نیاز را بکشد. در این چشم‌انداز اساسن هیچ زنده‌ و زبانی و رنگی تحمل نمی‌شود. در این انسان‌شناسی و جهان‌شناسی توسعه و پیش‌رفت در اساس بی‌معنا است. در این یوتوپیا راه حل همه ی دشواری‌ها و مساله‌ها پاک کردن صورت مساله یعنی انسان و خواست‌ها ی او است. «چون که بی‌‌رنگی اسیر رنگ شد/ موسیی با موسیی در جنگ شد/ چون به بی‌‌رنگی رسی کان داشتی/ موسی و فرعون دارند آشتی.»

این چشم‌انداز آشکارا هپروتی، هیچ‌ستانی و ناانسانی است و در به‌ترین حالت آدمی را به بی‌رنگی و خالی و خام شدن مطلق حواله می‌دهد؛ یعنی هیچ شدن. یعنی کور و کر و لال شدن. مولانا همانند ابراهیم انسان را و اسماعیل جان ما یا اسحاق جهان ما را به قربان‌گاه می‌برد؛ و برده است. دیستوپیایی که در ایران ام‌روز شاهد هستیم دست‌کم تا حدی ادامه ی همان یوتوپیا است.

مولانا به درستی می‌گوید رنگ‌ها به جنگ‌ها می‌رسند! (همان که افلاطون نزدیک به دو هزاره پیش‌تر از او گفته بود.)(۲) زیرا رنگ‌ها است‌بنیاد هستند و چون در “است‌ها” امکان هم‌سخنی و هم‌سویی و‌ تفاهم کامل فراهم نیست، برون‌شد و صلح و کام‌یابی را به خالی شدن از همه ی است‌ها حواله می‌دهد. الان اما هفتصد سال از آن جان و جهان ناآرام سپری شده است! او نمی‌دانست که سازش‌ها ی ما می‌توانند ما را از است‌ها ی‌مان فراتر ببرند! او‌ نمی‌دانست حق‌‌داشتن مهم‌تر از حق بودن است؛ اما ما می‌دانیم. (دست‌کم امکان آن را داریم که بدانیم.)

در ادبیات ملکیان و کلی‌گویی‌ها ی او این حرف‌ها  ی نو و هواها ی تازه دیده نمی‌شود. او ادامه ی سنت آخوندی و آخوندی‌گری است. او گرفتار است‌ها ی خود است که ممکن از است‌ها ی پیشنیان کمی پیش‌تر آمده باشد. اما این پیش‌آمده‌گی آن‌قدر نیست که به خودبنیادی آدمی و مرگ برادر بزرگ‌تر و خدا برسد و زنجیره ی برهان لطف را به تمامی را پاره کند و آدمیان را سر سفره ی اضطراب آدمی زاده‌گی و سازش برای رهایی و صلح‌ بنشاند. او هنوز انگار آرامش را روی پاها ی خودمان نمی‌جوید. اگر با این حرف‌ها و اخلاق‌ها و آدب‌آموزی‌ها راهی به دهی گشوده می‌شد اعتبار آن باید به شیخ‌سخن سعدی شیرازی می‌رسید. سعدی بسیار دقیق‌تر و عمیق‌تر این حرف‌ها را هفتصد سال پیش زده است! ملکیان در خوش‌بیانه‌ترین حالت انگار هفتصد سال دیر آمده است.

ملکیان خامنه‌ای و خراب‌آباد استبداد و نکبت توسعه‌نایافته‌گی را ول کرده و به خامه و خم کوچه ی نخستین چسبیده است.

پانویس‌ها

۱- برگرفته از ص فیس بوک عیسا سحرخیز.

۲- کارل ریموند پوپر در جامعه باز و دشمنان‌اش می‌گوید دو هزار سال طول کشید تا تمدن غربی توانست از زیر بار سنگینی که افلاطون با انگاره جهان مثل خود روی دوش آینده‌گان گذاشته بود، شانه خالی و خود را رها کند. افلاطونیان ایران هنوز نمی‌خواهند و نمی‌توانند.

https://akhbar-rooz.com/?p=145060 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اکبر کرمی
اکبر کرمی
2 سال قبل

جناب پارسا من بر این باور هستم که همیشه حق با مشتری است؛ در نتیجه وظیفه ی خود می‌دانم که آن‌چه را حضرت‌عالی ابهام‌آمیز دانسته‌اید، آشکارتر توضیح دهم.
با این همه اگر این اولین نوشته‌ای است که از من می‌خوانید، چیز عجیبی نیست. زیرا من در نوشته‌ها ی پیشن نا حد بسیاری پیش‌نیازها ی این ادعاها و ترمینولوژی را بررسیده و پیش‌گذاشته‌ام.

جناب پارسا
برای روشن شدن متن من آن را با ویراستی دیگر ساده می‌نویسم. امیدوارم که کمک‌کننده باشد.
«مساله ی مهم‌تر آن است که این انسان‌ها در خلا برنیامده‌اند! آن‌ها برآمد فرایند چندوجهی یک سنت، تاریخ، جامعه و سیاست ورشکسته‌اند.
اگر با این حرف‌ها (توصیه‌ها ی اخلاقی ملکیان) کاری درست می‌شد، ما این‌جا نبودیم. ( چه پیش‌تر این توصیه‌ها را سعدی کرده است.)
وقتی پا ی آسیب‌شناسی و تحلیل و باز کردن گره‌ها در میان است، درک ریشه‌ها اهمیت دارد، و در ریشه‌ها هم باید جزییات را دقیق و عمیق کاوید.
واقعیت بزرگ آن است که آدم‌ها همه جا آدم هستند با کمی‌ بالاوپایین!
(در این‌جا باید میان آدم بودن و آدمیت فاصله گذاشت؛ چه اولی برآمد ژن‌ها و دومی برآمد فرهنگ و یادگیری در محیط است. من در این‌جا آدمیت جدید را برآمد رشد و تحول در مدنیت، مدرنیت و توسعه خوانده‌ام.)
آدمیت (یعنی مدنیت و مدرنیت و توسعه) است که آدم‌ها را بالا و پایین می‌کند.
آدم‌ها همه جا دنبال منافع خود هستند، در مورد منابع با هم تنازع دارند؛ به قدرت چشم دوخته‌اند و به صاحبان قدرت دوتا می‌شوند. توضیح هزارباره ی این انسان‌شناسی سترون (انسان‌شناسی ملکیان و پیشینیان که در پی نفی و نهی این خواست‌ها ی انسانی‌اند) کمکی به تغییر ماجرا نمی‌کند. اساسن در این سطح، نه ما‌جرا عوض می‌شود و نه می‌تواند عوض شود. ما نیچر nature و طبیعت آدمی را نمی‌توانیم به آسانی تغییر دهیم، اما نرچر nurture و فرایند توسعه را چرا.»
ادعا ی من که ادعا ی جهان جدید است آن‌است که نمی‌توان منفعت‌طلبی، قدرت‌جویی، رقابت و چیزهایی از این دست را از آدمی گرفت و نباید گرفت! باید امکانات رشد و پرورش آن‌ها را فراهم آورد. به جا ی انکار من و نابود کردن و نفی آن باید به گسترش من و بزرگ کردن آن اندیشید!

بهمن پارسا
بهمن پارسا
2 سال قبل
پاسخ به  اکبر کرمی

یاشاسین منیم گئورمَمیش یولداشیم آذربایجان اُغلو آقای کرمی
باور کنید ظرف چهل سال گذشته نخستین بار است که با کسی طرفِ گفتگو شده ام که تا اینک کار به  لجّاره بازی و هتاکی نکشیده و هنوز Civilisee باقیمانده.  به باور من اساسی ترین دلیل این امر آنست که شما انسانی  فرهنگ مند و فرهیخته هستید و از عوامی گری می پرهیزید،از همین روست که سپاسگزارم.  و امّا بعد… خیال ِ من اینست که شمای نازنین ساکن آمریکا هستید!  چراییش اینکه “جناب پارسا من بر این باور هستم که همیشه حق با مشتری است؛ ” جمله یی است رایج در فرهنگ ریایی کاسبکارانه ی آن سرزمین ، CUSTOMER IS RIGHT و یا که CUSTOMER IS KING ، که در هر دو صورت ریاورزانه و کاسبکارانه است و بُن مایه اش  نفع طلبی صد در صدی.  نه  خیر  ابدا  نمیخواهم  جناب شما را  به چنین صفتی  متهم کنم و میدانم که اینطور نیست، چرا که نه شما “کاسب” اید و نه من  “مشتری”  در  شیوه ی  رایج این واژه ها.  ولی  یک  چیز هست و آن اینکه  موجودی  به نام  آدم  و  یا انسان  تابعی است  از  محیط  زندگی  خویش  و خواه نا خواه واکنشهایش  زیر  نفوذِ  آن نیروی  بر تر  که جامعه  باشد  قرار  دارد  و در پاره یی  آنات بروز میکند  ، عیبی هم ندارد !  چرا؟  آدمی یعنی  واکنشهای   برخورد ِ ارگان و محیط  ، و اگر غیر این باشد  عجبی است. 
جناب کرمی ، از نوشته های  شما هر آنچه  در  “اخبار ِ روز” در آمده خوانده ام  و بهره برده ام، حتّی  موقعی که هیچ  موافق  دیدگاه شما نبوده ام. همین چند جمله پشین گفتم که  آدمی  یعنی  واکنشهای  بر خورد ارگان و محیط.  پس ،اینکه  در فرهنگی، باور بر این باشد که” گرگ زاده عاقبت گرگ ” شود  و  بخواهد به این نتیجه برسد  پسرِ فلان شیّاد نیز لاجرم شیّاد خواهد شد  سخن ِ ناواردی  است  حتّی  اگر  بارها  در تاریخ  بچّه ی  آرسِن لوپین ،  آرسِن لوپَن  شده باشد!  ببینید  این گفته ی شما” آدمیت (یعنی مدنیت و مدرنیت و توسعه) است که آدم‌ها را بالا و پایین می‌کند.” ناظر ِ به کدام مقصود و معناست؟!  آدمیت یعنی  چه ؟  حیف که در یک  بحث ظاهرا علمی  وارد  در اصطلاحات عامّه بشویم  ،بگیریم  که سعدی هم میگوید ” بنگر که تا چه حد است طیران آدمیت”  این واژه هیچ  تعریف  روشن و وتضحی  ندارد  و ناظر  بر  برخی  باورهای  آخلاقی  ساخته ی  مردم فرهنگهای متفاوت است که  بی شک  در  در  سرزمین مختلف  مشابهتی  به هم  نخواهند  داشت .  آدمیت  و  در  مورد ِ آدمیت  سخن گفن  ، یعنی  همان کلّی  گویی!  در مورد  آدم  و محیط وی  و  کنش و واکنشهای  آدمی  به طور مشخص  واکاوی کردن و  Fact  های  عینی  را برای  بیان مقصود  ارائه نمودن  کاری است مفید ، اینکه  منتّج به  نتیجه یی بشود یا نه ، ضمانتی نیست  و اساسا  در  امر  مربط  به  آدم   دنبال  ضمانت بودن کاریست عبث.
درست فرموده اید  آدم  همه جا  دنبال ِ منافع  خودش است.  چراییش  اینکه  این  پدیده موجودی است  زیاده خواه و اگر  زیاده  خواهی  هایش  را افسار  “نزَنَند”  رم میکند  و  جهان را زیر  سُمهایش  به خاک و خون میکشد .  از سرِ  همین زیاده خواهی است  که  ، سوسیالیزم و کمونیزم  و  هر نوع ِ از  باور  جمعی و اشتراکی  را  بر  نمی تابد   و  اگر  قرار  باشد  به  در صدی  ناچیز  از عدالت  برسیم، لازم  است  آنرا  با توّسل  به بعضی  روشها ی جبری  بر  آدم تحمیل کنیم.  نه نه نه ، اصلن  نمیخواهم  به نان عدالت  جویی  “فاشیسم”  و  “فاشیست”  پروری  کنم ، ولی  “تا نباشد چوب تر ”  بعضی امور پیش نمیرود.
“ادعا ی من که ادعا ی جهان جدید است آن‌است که نمی‌توان منفعت‌طلبی، قدرت‌جویی، رقابت و چیزهایی از این دست را از آدمی گرفت و نباید گرفت!” این جهان جدید ِ شما و ادعایش ستون فقراتِ مرا منجمد می سازد .  ایکاش  این فقط  سخنی بی مصداق ِ عینی باشد . و من اعتقاد  دارم  ، نه البتّه  در صد سال ِ آینده… خواهد بود روزی که آدمی  به این  نیروی مخوف  و کثیف منفعت طلبی  ِ  افسار گسیخته  با توّسل  به حربه های ویژه ی  زمانش  افسار زده  و سشرَش  به آخور در خورش  بند خواهد.  
با همه ی اکراهم از  دراز گویی  و تطویل ِ کلام ، مرتکب شدم آنچه را مکروه میدارم. از مکاتبه ی با شما لذّت بردم. روزگارتان را شادمان تر میخواهم.  یاشاسین آذربایجان اُغلو.

بهمن پارسا
بهمن پارسا
2 سال قبل

جناب کرمی بزرگوار، من همیشه از در گیر شدن در جزییات گریزان بوده ام ! امّا نه اینکه کلّی گویی را پسندیده باشم، باری حداقل این بخش از سخن شما را نمیدانم چگونه باید ارزیابی کرده و دریابم . بسیار عرصه ها را در نوردیده و در هم پیچیده اید و در نیافتم خطاب شما به من خواننده است و یا که ملکیان را درس میدهید! دقّت بفرمایید:
مساله ی مهم‌تر آن است که این انسان‌ها (حتا اگر به این انسان‌شناسی عجیب و غریب توجه کنیم) در خلا برنیامده‌اند! آن‌ها برآمد فرایند چندوجهی یک سنت، تاریخ، جامعه و سیاست ورشکسته‌اند. اگر با این حرف‌ها کاری درست می‌شد، به قول آمریکایی‌ها ما -در جای‌گاه نخستین- این‌جا نبودیم. وقتی پا ی آسیب‌شناسی و تحلیل و باز کردن گره‌ها در میان است، درک ریشه‌ها اهمیت دارد و نه شاخ‌ و برگ‌ها ی کوچک و بزرگ! جزییات مهم هستند نه کلیات. واقعیت بزرگ آن است که آدم‌ها همه جا آدم هستند با کمی‌ بالاوپایین! آدمیت (یعنی مدنیت و مدرنیت و توسعه) است که آدم‌ها را بالا و پایین می‌کند. آدم‌ها همه جا دنبال منافع خود هستند، در مورد منابع با هم تنازع دارند؛ به قدرت چشم دوخته‌اند و به صاحبان قدرت دوتا می‌شوند. توضیح هزارباره ی این انسان‌شناسی سترون کمکی به تغییر ماجرا نمی‌کند. اساسن در این سطح، نه ما‌جرا عوض می‌شود و نه می‌تواند عوض شود. ما نیچر و طبیعت آدمی را نمی‌توانیم به آسانی تغییر دهیم، اما نرچر و فرایند توسعه را چرا.

روزگار سرفرازی ها درازتر باد

peerooz
peerooz
2 سال قبل
پاسخ به  بهمن پارسا

“چو تو خود کنی اختر خویش را بد – نکوهش مکن چرخ نیلوفری را.”. چرخ نیلوفری همین است که هست. 

اکبر کرمی
اکبر کرمی
2 سال قبل

و دیگر این‌که جناب پارسا دقیقن کدام بخش شما را گیج کرده است؟ لطف کنید بنویسد. من هم دقیق پاسخ خواهم داد. کلی‌گویی هم‌چنان که در متن آمده است، کمکی نخواهد؛ نه من می‌فهمم مشکل کجاست و نه شما می‌فهمید مشکل با کیست؟ و یا در چیست؟
شاد و سلامت باشید.

اکبر کرمی
اکبر کرمی
2 سال قبل

درود و مهر و سپاس از غلط‌گیری.
هرچه دقت می‌کنم بازهم ماهی لیز نادانی کار دستم می‌دهد و چیزی از چنگم می‌گریزد.

بهمن پارسا
بهمن پارسا
2 سال قبل
پاسخ به  اکبر کرمی

برای همین است که باور دارم «ادمی ممکن الخطاست» . سپاس از توجه جناب شما. روزگار شادکامی ها دراز تر تر باد

بهمن پارسا
بهمن پارسا
2 سال قبل

«آن‌چه به زرتشت منتصب است (پندار، گفتار و کردار ‌نیک) آن‌قدر کلی است که بی‌معنا است. خوب باید بود، بحثی نیست؛ اما خوب چیست؟ مساله این است.»
غلط املایی را همه مرتکب شده و میشوند. (منتصب) در جمله ی بالا که عینا از متن نقل کرده ام درست نیست و (منتسب) باید باشد.
و اما گویا من پیر تر از ان شده ام که از حرفهای -سخنان- ، نوشته، … خلاصه از این متن اقای کرمی سر در بیاورم! ملکیان را نمیشناسم، نوشته اش را نخوانده ام. اما انچه را که اقای کرمی نوشته به ابلفض! قسم دوبار با حوصله خواندم و دست اخر به اینجا رسیدم که ؛ قربانت گردم غرض از نوشتن این متن چیست و چه میخواهید بگویید!؟ افلاطون و مولانا و سعدی و «نیچر» و «نرچر» و خلاصه اینهمه را به جا و بیجا بهم چسبانیده اید که ملکیان را تنبّه دهید، یا سبب سردر گمی بیشتر خواننده ی متن گردید!؟ کلی گویی از ناحیه ی هرکسی باشد پسندیده نیست.
با احترام حضور اقای کرمی، قلمی شد.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x