ژاکوبن: احتمالاً بسیاری هرگز نام الکساندر دوگین یا گرایش جهانی سنت گرایی ای که او به آن تعلق دارد را نشنیده اند. اما به نظر میرسد که متفکر روسی – و مشابههایش در برزیل، آمریکا و فراتر از آن – بی سر و صدا، تأثیر واقعی بر جناح راست جهانی اعمال میکنند. فلسفه دوگین با ترکیب افراطی ناسیونالیسم و ایده های ضد مدرنیستی، به بخش مهمی از پس زمینه فکری پوتینیسم، و به موضوعی جذاب در میان مرتجعین در سراسر غرب تبدیل شده است.
سنت گرایان چه کسانی هستند و ایده های اصلی آنها چیست؟ اندیشه دوگین تا چه اندازه در تهاجم روسیه به اوکراین نقش دارد و چگونه باید تأثیر آن را بر سیاست روسیه به عنوان یک کل درک کنیم؟ پیرامون این سؤالات، لوک ساوج از ژاکوبین با بنجامین تیتلبام: دانشیار دانشگاه کلرادو بولدر، و نویسنده کتاب ۲۰۲۰ جنگ برای ابدیت: بازگشت سنت گرایی و ظهور راست پوپولیستی، به گفتگو نشسته است.
لوک ساوج: بدیهی است که ناسیونالیسم یکی از ویژگیهای اصلی راست معاصر است. از سال ۲۰۱۶ درباره «پوپولیسم» با تعاریف ناروشن، چیزهای زیادی شنیدهایم. کتاب اخیر شما در این مورد حرفهای زیادی برای گفتن دارد، اما به چیزی کمی بیشتر میپردازد: سنت گرایی. برای کسانی که با این اصطلاح آشنا نیستند، سنت گرایی چیست و نقش و نفوذ آن را در راست افراطی جهانی چگونه توصیف می کنید؟
بنجامین تیتلبام: سنت گرایی قبل از هر چیز یک مکتب معنوی و مذهبی است تا یک ایدئولوژی سیاسی. به گرایش راست تمایل دارد، اما مطمئناً بیش از آن نیز هست. کسانی هستند که می گویند با جناح راست ارتباطی ندارد. من باور نمی کنم. این تصادفی نیست که سنت گرایی وقتی با سیاست تلاقی می کند، از طریق راست سنتی و غیر لیبرال وارد سیاست می شود.
تا آنجا که به سیاست مربوط می شود، سنت گرایان بر این باورند که روزی روزگاری دین واقعی وجود داشته است که با گذشت زمان از بین رفته و حقایق و بینش های آن در سنت های مختلف در سراسر جهان پراکنده شده است. اعتقاد دارند هندوئیسم به دلیل قدمت و حفظ یکپارچگی، بهترین آنهاست. اسلام عرفانی، مسیحیت و همه ی شاخه های آن در این مفهوم می گنجند و سنتگرایان به یکی از این شاخه ها می پیوندند و اغلب درگیر نوعی مذهب تطبیقی میشوند تا آن سنت را بازسازی کنند.
دو موضوع برای چهرههایی که سنتگرایی را وارد سیاست کردهاند مهم بوده است، اول، زمان چرخهای: باور به اینکه زمان خطی نیست و همیشه به گذشته برمیگردیم. و به طور خاص تر، زمان در یک مسیر رو به پایین حرکت می کند که در آن، هر چه به جلو می رود، اوضاع بدتر می شود، به جز در یک لحظه استثنایی که بازگشتی به عصر طلایی وجود دارد و پس از آن دوباره زوال شروع می شود. مفهوم کلیدی دیگر برای سنت گرایان، سلسله مراتب اجتماعی و سلسله مراتب کاست است که بسیار شبیه به هندوئیسم است، با یک کاست برهمن در بالا و یک کاست شودرا [نام طبقه چهارم از چهار کاست سنتی در سیستم کاست هند است] یا برده در پایین – این سلسله مراتب دارای تعدادی اصول است که در نهایت برای سیاست اهمیت دارند.
یکی از آنها تقابل معنویت و غیرمادی گری است. از نظر برخی سنت گرایان، کاست های بالا گاهی نژادپرستانه هستند. به عنوان مثال، اگر از نظر تاریخی بین آریاییها و برهمنها ارتباطی وجود داشته باشد، این امر درک مدرنتری از آریاییگرایی را برای سنتگرایان به همراه می آورد، گروه نژادی فوقسفید در برابر سایر غیرآریاییها در پایین سلسله مراتب. در بالا مرد در نظر گرفته می شود در حالی که در پایین زن است. در این سلسله مراتب، بالا کیفی است در حالی که پایین کمی است. و این با چرخه زمان در تعامل است. به گفته سنتگرایان، وقتی در عصری تاریک زندگی میکنیم، یعنی در عصری قرار داریم که در آن سیاست، فرهنگ و جامعه نه تنها مادی هستند، بلکه ارزشهای کمی نیز دارند.
بنابر این به سیستم های دولتی ای خواهیم رسید که مخالف حکومت های دینی (تئوکراتیک) هستند. این ها سیستمهایی هستند که بر دموکراسی، کمونیسم و غیره متکی اند. همچنین، و این مهم است، وقتی در حال حرکت از یک عصر طلایی به عصر تاریک هستیم، سلسله مراتب از هم می پاشد و همه به پایین ترین سطح سقوط می کنند. در این مفهوم در عصر تاریکی، هیچ مرزی وجود ندارد، کسی که جوهر، ذات، هویت یا مکان متمایز داشته باشد تحمل نمی شود.
برای یک سنت گرا مفهوم مرزها گسترده اند. این مرزها می توانند مرزهای نژادی، مرزهای بین زن و مرد، مرزهای ملی، مرزهای معرفتشناختی باشند که فقط یکی از آنها علمی و روشنگرانه است و کل جهان باید با یکی از آن ها مطابقت می یابد.
برای سنت گرایان، راه برون رفت از عصر تاریکی، تخریب بی مرزی و فرو پاشیدن نهادهای مدرنی است که موجب پیوستگی می شوند. آن ها دنیای جدیدی از مرزها می خواهند، که در آن مردان و زنان با یکدیگر متفاوت هستند، گروههای فرهنگی، قومیتها و نژادهای مختلف از یکدیگر جدا هستند، مرزهای ملی دوباره ظهور میکنند، جایی که فدراسیونها و اتحادیه ها اگر واقعا استعمارگر هستند متلاشی می شوند. جایی که برداشتهای متفاوتی از حقیقت وجود دارد که می توانند بدون اختلاط و تأثیر بر یکدیگر در کنار هم زندگی کنند. هدف واقعی سنت گرایان این هاست.
وقتی صحبت از تأثیر سنت گرایی بر پوپولیسم و ناسیونالیسم امروزی می شود، به این دلیل نیست که آن ها مردمی هستند… نفوذ سنتگرایان از تعداد انگشت شماری از افرادی با دستان پر و در موقعیت های مناسب ناشی میشود. افرادی که در کتابم روی آنها تمرکز کرده ام سه نفر هستند: استیو بنن، اولاوو د کاروالیو برزیلی (که اخیراً درگذشت)، و الکساندر دوگین در روسیه. هیچ یک از آنها سیاستمدار نیستند. هیچ یک از آنها سنت گرایی را بشارت نمی دهند یا ظاهراً از آن دفاع نمی کنند. اما همه آنها در آن سابقه دارند.
الکساندر دوگین، ایتالیایی را برای ترجمه آثار متفکران سنتگرای راست افراطی آموخت، او مدارسی را به نام متفکران سنتگرا نامگذاری کرد و با اصطلاحات آن ها صحبت میکند. بنن خود را یک سنت گرا در درجات مختلفی می داند. اما سنت گرایی علاقه ثابت او در بیشترین زمان زندگی اش بوده است. به نظر می رسد او یک سردرگمی واقعی دارد – جهیدن از فردی به فرد دیگر، شغلی به شغل دیگر، تلاشی به تلاش دیگر – اما او برای مدت طولانی به معنویت جایگزین به طور کلی و همچنین معنویت جایگزین ضد مدرن (و سنت گرایی به طور خاص) علاقه مند بوده است.
این ها سه شخصیت کلیدی هستند، اما برخی از سنت گرایان در حزب Jobbik مجارستان نیز بوده اند. در مورد تأثیر آن ها بر احزاب پوپولیست در فرانسه، اتریش، و تا حد کوچکتری، اسکاندیناوی می توان گفت. اما هیچ یک از آنها به اندازه بنن، کاروالیو و دوگین موفق نبوده اند یا به قدرت نزدیک نشده اند.
لوک ساوج: بیایید به دوگین بپردازیم. برخی او را فیلسوف پوتینیسم میدانند – حداقل از جهاتی شبیه به نقشی که استیو بنن در پروژه ترامپ ایفا کرد. او مسیری عجیب و غریب و التقاطی داشته است. تلاش میکند «حزب ملی بلشویک» را سازماندهی کند، روسیه را در پستهای مختلف دیپلماتیک و سیاسی نمایندگی می کند، در گرجستان مبارزه می کند. قبل از اینکه به ایده ها یا تأثیرات دوگین بپردازیم، در مورد زندگی و مسیر کلی او چه می توانید به ما بگویید؟
بنجامین تیتلبام: این یک بیوگرافی دیوانه کننده است. به خصوص در دوران بزرگسالی او، هر زمان که می گویید، «اوه، او فوق العاده تأثیرگذار است. او مغز [ولادیمیر] پوتین است.» او کاری می کند که به نظر بسیار بیهوده می آید، به طوری که به نظر می رسد فقط رسانه ها را فریب داده تا او را بزرگ کنند. اما اگر بگویید: «اوه، این مرد مسخره ای است. او یک دروغگو است، بیایید او را نادیده بگیریم.» در یک محیط دیپلماتیک بسیار پرتنش ظاهر می شود، و به نظر می رسد یک عامل سیاسی کلیدی روسیه است که دست کم گرفته شده است. او همیشه در حاشیه ها حرکت می کند. در طول زندگی حرفهایاش غرایز خوبی داشته است، و این کلید موفقیت او بوده است: او میداند چه زمانی باید افکار باطنی خود را به صدای بلند بیان کند و کی آن ها را پنهان سازد. او به سحر و جادو و باطنی عجیب و غریب و شبح وار بسیار علاقه مند است. اما او همچنین یک سیاست ممکن گرای خشک و حسابگرانه دارد.
به عنوان مثال، او یک کتاب درسی در مورد نقش روسیه در جهان پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به نام مبانی ژئوپلیتیک نوشت. به نظر من این کتاب عامل اصلی نفوذ او تا به امروز است. این کتاب از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به نسلی از رهبران و نخبگان نظامی در روسیه آموزش داده شده است، تقریباً هیچ موضع غیرعادی و سنتی گرایانه در آن وجود ندارد. این کتاب فقط در مورد حق الهی روسیه برای آن که چگونه می تواند خود و حوزه ی نفوذش را گسترش دهد، چگونه می تواند جهان را دوباره بازسازی کند و چرا باید نقشه سیاسی را که غرب از دهه ۱۹۹۰ ترسیم کرد برهم زند، می باشد.
همچنین پیشنهادات عملی زیادی را برای اینکه روسیه چگونه می تواند دموکراسی در غرب را براندازد، ارائه داده است. این پیشنهادات از جمله دامن زدن به انواع جدایی طلبی های قومی، اعتماد ضددولتی و تخریب رسانه ها است. این پیشنهادات حتی شامل اقداماتی برای ایجاد اختلاف در بدنه سیاست آمریکا می شود. او احزاب سیاسی ای را پیشنهاد می کند که می توانند رادیکال تر از دولت روسیه باشند. وقتی روسیه به گرجستان و اوکراین حمله کرد، او را در کانال های رسانه ای دولتی خود روی آنتن بردند تا آنچه را که انجام می دهند، توجیه کند.
چارلز کلاور، روزنامهنگار فایننشال تایمز ، تحلیل بسیار خوبی در باره او انجام داد: کاملاً واضح به نظر میرسد که پوتین به حرف های دوگین گوش میدهد، زیرا وقتی پوتین به دنبال او افتاد، از او یاد گرفت چگونه جنگ و نقش روسیه در جهان را پردازش کند. اما در تمام این مدت، دوگین اساساً هیچ نقش رسمی مهمی در دولت روسیه نداشته است. این توصیف شخصیت او را بسیار سخت می کند.
لوک ساوج: تعیین تأثیر او کمی دشوار به نظر می رسد. از یک سو، کل فعالیت سنت گرایی، حتی در بخش های ناشناخته راست افراطی، کاملاً حاشیه ای و مبهم به نظر می رسد. از سوی دیگر، دوگین مناصب واقعی را در دولت روسیه بر عهده داشته و در میان برخی از فرقه های راست افراطی غربی به موضوعی جذاب تبدیل شده است. به نظر شما سنت گرایی دوگین تا چه حد به طور فعال سیاست و سیاست خارجی روسیه را شکل می دهد؟ یا شاید می توان این طور گفت که او در حال مستند کردن، بیان و رسمیت بخشیدن به ایده ها و گرایش هایی است که قبلاً وجود داشته است؟
بنجامین تیتلبام: فکر می کنم پاسخ قطعی به این سوال غیرممکن است. بیشترین کاری که میتوانم انجام دهم این است که وقتی میشنوم شخص دیگری پاسخ مثبتی میدهد و زیاده روی می کند، بتوانم دلایلی برای اشتباه او بیاورم. مطمئناً تأثیر او بر موضوعات روایی، فشار برای یک روسیه تهاجمیتر اهمیت دارد. او همچنین به جنگ، طوری که جنگ فقط بین دو دولت نباشد، بلکه جنگی بین دو ایدئولوژی متفاوت باشد، معنا می بخشد. اینجاست که دوگین مفید و تأثیرگذار است: زمانی که نه تنها بین شرق و غرب یا بین ارزشهای لیبرال و ارزشهای محافظهکار، بلکه بین مدرنیته و سنت یا ماتریالیسم و معنویت تضاد وجود دارد.
گاه روسیه را به عنوان سمبلی غیرمادی و معنوی در جهان معرفی می کنند (گاهی این را از پوتین می شنوید – ما نسخه ای از آن را در ابتدای سخنرانی او در مورد اوکراین درست قبل از حمله شنیدیم). قلمرو دوگین در عمیقترین چارچوبهای مسیحایی و آخرتشناختی این جنگ است و آن جاست که میتوانید تأثیر او را ببینید.
لوک ساوج: دوگین در سال ۲۰۱۸ در رم با استیو بنن ملاقات کرد و در آن دیدار یک انشقاق کاملاً قابل پیش بینی پدیدار شد: اولی معتقد بود که لیبرالیسم غربی (و در نتیجه ایالات متحده) دشمن بزرگ است و دومی آن را در چین می جست. در مورد آن جلسه چه می توانید به ما بگویید؟ چه اهمیتی دارد که این سنت گرایان مختلف روایات مشابه اما دشمنان متفاوتی دارند؟ به نظر می رسد این به طور بالقوه توانایی آن ها برای ایجاد هر پروژه مشترکی محدود می شود.
بنجامین تیتلبام: شما عالی توصیف می کنید. این یکی از مشکلات سنت گرایی است. منظورم این است که من آن را به طور کوتاه شرح دادم، اما حتی اگر دو ساعت به من فرصت صحبت کردن بدهید، خیلی دقیق تر از آنچه گفتم؛ نمی توانم بگویم. مقولههای اصلی آن ها محتوای بسیار کمی دارند، و به نظر من این مانع پیشرفت سنتگرایان به عنوان بازیگران سیاسی شده است. در واقع، آنها تمایل دارند تنها مشاورانی باشند که در چارچوب قدرت رسمی نیستند. زیرا نمی توانند قدرت سیاسی را در دست داشته باشند و نمی توانند خیلی خوب با افراد دیگر هماهنگ شوند. اما، در این مورد، دو سنتگرا – دوگین و بنن – را دیدیم که تلاش کردند با یکدیگر هماهنگ شوند و از یک سیستم ارزشی مشترک استفاده کنند. آنها در نهایت نتوانستند، زیرا، همانطور که شما گفتید، آنها در مورد بازیگران توافق ندارند.
از نظر دوگین، منبع مدرنیته ایالات متحده است. برای بنن این کشور چین است. او معتقد است که چین موتور واقعی جهانیشدن، جهانوطنی و بیمرزی است، قشر کوچک بالایی ایالات متحده با این افکار تعامل دارد. بنابراین، از نظر او، در آمریکاییگرایی ممکن است حتی به نوعی جوهره ی کهنتر، حتی پیش از انقلاب آمریکا یافت شود، که میتوانست با روسیه همزیستی کند و شاید در سطح بینالمللی با آن همکاری کند.
دوگین علاقه ای به این موضوع نداشت. او از این تلاش بسیار لذت می برد و آن را به عنوان یک تحول مثبت می دید که همه چیز در سراسر جهان و در قلب ایالات متحده در زمانی که به نظر می رسید هیلاری کلینتون در شرف تصاحب قدرت است (در ذهن او، اساساً یک آواتار برای تاریکی نهایی)، به طور ناگهانی تغییر می کند و یک سنتگرا در زیر پوست ترامپ ظاهر میشود که همه چیز را به هم می ریزد.
او در واقع به محتوای بحث با بنن اهمیت نمی دهد زیرا فکر می کند که نیروهای بزرگتر دیگری در بازی هستند و بنن فقط یک ابزار برای آنهاست. برای بنن، این دیدار ناامیدکننده بود و امروز بیشتر ناامید کننده شده است زیرا او یک جهت گیری تازه می خواست. چیزی که او میخواست این بود که یک همسویی مجدد را شاهد باشد. او میخواست روسیه بخشی از غرب باشد و با برزیل همسو شود، و جزیرهای از سنت و جوهر فرهنگی اروپایی شود. کل برنامه اتحاد او برای منزوی کردن چین بود.
او نه تنها نتوانست دوگین را برای این تجدید صف بندی متقاعد کند، بلکه همه چیز کاملاً به هم ریخت. بخش بزرگی از روندی که من شرح دادم به شکست انجامید. تلاشهای ناموفق برای هماهنگی در پشت صحنه بر اساس ایده های مبهم و بیگانه تر از آن چیزی که بیشتر مردم می دانند و یا بتواند با جنبش های پوپولیستی راست مرتبط شود، بود. البته این به آن معنا نیست که خطری در این راه وجود ندارد.
لوک ساوج: تهاجم روسیه به اوکراین، انگیزههای مختلفی داشت، اما انگیزههای فراملیگرایانه آن کاملا آشکار بود. این تهاجم به طور فزایندهای برای ولادیمیر پوتین هم از نظر اهداف نظامی خنثیشده و هم از نظر اقتصادی اگر فاجعه نباشد، یک شکست به نظر میرسد. شاید پاسخ به این سوال واضح باشد، اما با فرض اینکه این تصور در هفتهها و ماههای آینده ثابت شود، آیا فکر میکنید که این شکست، ایدهها و مضامین فراملیگرایانه مرتبط با دوگین را تضعیف یا تقویت میکند؟ آینده برای سنت گرایی در روسیه و فراتر از آن چگونه است؟
بنجامین تیتلبام: سوالات زیادی در اینجا وجود دارد. یک شکست نظامی یا حتی یک فاجعه قابل تصور است. بدیهی است که سنت گرایان این را دوست ندارند. از سوی دیگر، تحریم ها را دوست دارند. دوگین واقعاً در مورد آنها هیجانزده است: مکدونالد از بین رفته است، همه این مشاغل غربی از بین رفتهاند. یک کنترل روزافزون در مدیریت حوزه اطلاعاتی صورت می گیرد که او دوست دارد. روسیه از امور مالی غرب، نظام سرمایه داری جهانی و جریان پول و کالا جدا شده است. سنت گرایان مانند دوگین همه این چیزها را دوست دارند. اگر این نتیجه ی نهایی یک کارزار نظامی شکست خورده باشد، به نظر من او همچنان فکر میکند که این جنگ یکی از بهترین کارهایی است که روسیه تا به حال انجام داده است، حتی اگر او همچنان اوکراین را بخواهد و دوست داشته باشد که آن ها را تحت اراده ی روسیه و دور از غرب ببیند.
همه کسانی که او را دنبال میکنند، از جمله من، زمانی که تحریمها اعلام شد، پیشبینی میکردند او از تحریمها راضی خواهد بود. مثلا همین دیروز، در میان اخباری مبنی بر کنترل اینترنت، او گفت: «اوه، این فوق العاده است. این عالی است.” من فکر می کنم او اکنون احتمالاً در موقعیت قوی تری قرار دارد. این یکی از انتقادات به تحریمها است – به گمان من این طور نخواهد شد که به دلیل تحریم ها همه مخالف پوتین شوند. در بسیاری از موارد، آنها گرد هم می آیند و هویت جدیدی را برای خود می یابند. این تنها راهی است که می توانند در مواجهه با برخی شرایط سخت اقتصادی، تا حدودی عزت خود را حفظ کنند. بنابراین شکست، دوگین را تقویت می کند. این فکر را هم تقویت خواهد کرد: ایجاد یک جزیره، جزیره ای از روسیه. با سنت گرایان. در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد؟ این در نهایت بسیار به افراد وابسته است، زیرا این یک جنبش توده ای نیست.
بنابراین برای پاسخ به این سوال باید در نظر داشت که برای این افراد خاص چه اتفاقی می افتد. اولاوو د کاروالیو – [مغز متفکر راست افراطی برزیل] که بیشترین تاثیر را بر بولسونارو داشت، زیرا رهبری معنوی او بود – هیچ کس واقعاً شک نداشت که او جناحی در کابینه دارد که همه اولاویست بودند – مُرد و جناحش ضعیف شد و در حال انشعاب است. معلوم نیست چه اتفاقی می افتد. آیا در زمینه سیاسی برزیل یک سنتگرای دیگر جایگزین او میشود، شاید یک فوق محافظهکار؟ وقتی صحبت از دوگین به میان میآید، من احساس میکنم که او میتواند حتی با یک شکست نظامی تقویت شود.
در سالهای ۲۰۱۸-۲۰۱۹ زمانی که کتابم را مینوشتم، این مُد بود که گفته شود بنن بیاهمیت شده است، اما دیگر هیچکس این را نمیگوید – این گفتمان، حداقل در ایالات متحده، به تازگی کم رنگ شده است. او یک رهبر سیاسی نیست. او دیگر مشاور ارشد هیچ رئیس جمهوری نخواهد بود. اما پلتفرم و پادکست او به آرامی به مهمترین مفهوم رسانه های جنبش MAGA [آمریکا را دوباره بزرگ کنیم] تبدیل شد. این برنامه ی نامزدهایی است که ترامپیسم و برنامه MAGA را پیش می برند. و اگر شکست بخورد، او چیز دیگری را مطرح می کند. او هیچ جا نمی رود.
اما در اینجا نکته دیگری است که باید در مورد سنت گرایی در نظر داشت. این چهرهها – دوگین، بنن، اولاوو و تیبور بارانی در مجارستان – همگی کم و بیش مستقل از یکدیگر، حداقل در یک تصویر بزرگ تاریخی، هم زمان ظاهر شدند، ما در اینجا فقط در مورد چند دهه صحبت می کنیم، اما هیچ کس قبل از آنها وجود ندارد که حداقل کمی شبیه آنها باشد.
بدون این که بخواهم حرف های ترسناک بزنم یا شریک تصورات آخرالزمانی ی دوگین باشم، از خودم می پرسم؛ با این ادعاهای مبهم و درهم برهم در مورد پوپولیسم، آن هم وقتی که شما از نظر اندیشه و ایدئولوژی دستتان خالی است و استدلال ها نیز قانع کننده و محکم نیستند، شما به کج راهی هدایت خواهید شد که به کل از مسیر منحرفتان خواهد کرد.
دومینیک کامینگز در بریتانیا، با وجود اینکه سنتگرا نبود، بسیار علاقه مند بود حاشیه های بیرونی تفکر ضد لیبرال و ضد مدرن را بررسی کند. من فکر می کنم این ادامه خواهد یافت. پوپولیسم راست برای ایدئولوگ های رادیکال که خواهان جایگزین دراماتیک وضعیت موجود هستند، فضا فراهم می کند. اما اگر در آینده شاهد تعداد بیشتری از این افراد نباشیم – نه در تعداد زیاد، بلکه از نظر موقعیت در قدرت و میزان نفوذ – من شگفت زده نخواهم شد.
از دیگر مطالب سایت
مطالب مرتبط با اين مقاله:
- وظیفه ی ما این است که به جهنم در اوکراین پایان دهیم! جرمی کوربین – برگردان: حمید پارسا
- اوکراین و القاعده جدید – ویتنی وب، برگردان: حمید پارسا
- ممنطقه پرواز ممنوع؛ ایده ی فاجعه باری که شرکت های بزرگ اسلحه سازی و نفتی از آن حمایت می کنند
- چپ باید به محکوم کردن تهاجم روسیه و ناتو ادامه دهد – مارسل کارتیه، مترجم: حمید پارسا
متاسفانه امروزه در فضای آلوده ی ایدئولوژیکی، مرزهای تاریخی چپ و راست کاملا بهم ریخته است. در غیاب یک بدیل واقعی سوسیالیستی، زوال لیبرالیسم کلاسیک غرب به گرایشاتی جان بخشیده است که با نفی مدرنیته و کل سنت روشنگری و سیر حکمت در اروپا – از ارسطو تا هگل و مارکس – وحشتناک ترین ایدئولوژی ها را پایه گذاری کرده اند. سرکرده ی این گرایش پسامدرن در روسیه شخصی است به نام الکساندر دوگین. چشم انداز «اوراسیایی» او نفوذ بسیاری در مدارهای قدرت در روسیه دارد. او یک فاشیست پسامدرن است که با مفاهیم کهن از فاشیسم قابل سنجش نیست. از آنجا که نقد کلاسیک چپ از مدرنیته به روز نشده است، قادر به رویارویی با این هیولای پسامدرن نیست. ما اکنون در دوران برزخی به سر می بریم که سرمایه داری جهانی قابلیت تجدید تولید خود را ازدست داده است، اما بدیل سوسیالیستی نیز به یک امکان واقعی تبدیل نگشته است.
در عرصه ی ایدئولوژیک نیز لیبرالیسم هم هنگام با فروپاشی اردوگاه کمونیستی، و فقدان یک دشمن، با شتاب فراوان جذابیت خود را از دست داده است.
در چنین برزخی است که چه در غرب و چه در شرق شاهد رشد نظرگاه هایی هستیم که جهان را به ورطه ی نابودی نزدیک کرده است. دوگین در سفر ی که پنج پیش به قم کرد اظهار داشت: « بی نهایت خوشحالم که به مقر مبارزه با مدرنیته آمده ام. من زندگی خود را وقف این مبارزه کرده ام زیرا برای من مدرنیته یعنی ‘شیطان بزرگ’.»
و سپس ادامه می دهد: « هدف ما این است که معنویت را بالاتر از مادی گرایی قرار دهیم و برای نابودی مدرنیته بجنگیم. بنابراین ما و شما در سوریه در یک جبهه واحد می جنگیم.»
سال گذشته نیز دوگین در سالگرد ترور قاسم سلیمانی از او به عنوان «شهید آینده» یاد کرد. شعارهای آنها علیه جهانی سازی، علیه پیمان آتلانتیک، هم زمان حاوی پیام های خطرناکی است: از جمله احیای دین، یهود ستیزی، سلطه بر زن و حقوق زنان، و محو دگرباشان از روی زمین!
تا وقتیکه مارکسیستها میخواهند بلشویسم و سوسیال دموکراسی (پارلمانتاریسم) را تکرار کنند، بدیل سوسیالیستی به ایده هال کارگران تبدیل نخواهد شد.
“دوگین واقعاً در مورد آنها هیجانزده است: مکدونالد از بین رفته است، همه این مشاغل غربی از بین رفتهاند. یک کنترل روزافزون در مدیریت حوزه اطلاعاتی صورت می گیرد که او دوست دارد. روسیه از امور مالی غرب، نظام سرمایه داری جهانی و جریان پول و کالا جدا شده است.”
یعنی اگر کارگران روسیه بخواند استثمارگری سرمایه داری را از بین ببرند و نظام شورائی برقرار کنند، دوگین از کارگران کمونیست دفاع خواهد کرد؟ فکر نمی کنم.
عقاید دوگین توجیه کننده نظم موجود یعنی نظم استثمارگری سرمایه داری است. او یک روشنفکر ارتجاعی است که برای توجیه استثمارگری سرمایه داری ایده پردازی میکند و نمیخواهد اصل نظم موجود برای توده های کارگر باز شود و دست بخورد. دشمنی این اشخاص با لیبرالیسم بخاطر این است که فکر میکنند جامعه استثمارگرانه سرمایه داری به یک نظم سرکوبگرانه قاطع تر نیاز دارد و نیازی به سیاست سرکوب و امتیاز نیست.
امثال دوگین ها باید باشند تا سوسیال دموکراتهاو لیبرالها دروغ آزادی و دموکراسی بفروشند و کارگران را به انداختن رای ، یعنی سپردن سرنوشت خود به استثمارگرانشان، ترغیب کنند.