در میان اپوزسیون جمهوری اسلامی در سالها ی اخیر و پس از ناکامیها ی اصلاحطلبان گروهی از کنشگران جوان و جویا ی نام آرام آرام از بدنه ی جریان اصلاحطلبی ایران بریدهاند و به براندازی و سپس به جریانات سلطنتطلب پیوستهاند. اهمیت ندارد ما در پهنه ی سیاست ایران کجا ایستادهایم، مطالعه ی این خون تازه در شریان سلطنتطلب ایران اهمیت دارد. چه، هرچه ناامیدها بیشتر میشود امید بستن به آن انرژی هم بیشتر خواهد شد و سلطنتطلبی را چه ما خوشمان بیاید و چه نه، به بخشی از معادلات سیاسی در ایران آینده تبدیل خواهد کرد؛ و این در هر حساب و کتاب سیاسی بسیار اهمیت دارد
از بازیهای روزگار است که جمهوری نکبت اسلامی و انگاره ی ولایت فقیه دستکم در پهنه سیاسی ایران به کسی میرسد که شاید بتوان او را پدر روشنفکری ایرانی هم دانست. همچنان که در یکی از نوشتهها قدیمی خویش آوردهام میزرا ملکم خان اولین کسی بود که به انرژی عظیم مذهبی در ایران و پتانسیل آن برای فشار آوردن به سلطان وقت پیبرد و تلاشید که با شیرکردن میرزای شیرازی و قرار دادن او در برابر ناصرالدین شاه، از سلطان صاحبقران باج بگیرد و او را سر جای خود بنشاند!
وی برای اولین بار پیشنهاد کرد بالاترین مرجع مذهبی وقت یعنی میرزای شیرازی (که او را امام شرعی امت میخواند) باید در راس حکومت قرار گیرد و پس از درگذشت او نیز علمای دین جمع شوند و برای جانشینی او از میان خود یک تن که اعلم و افضل و اعدل میباشد را به عنوان بالاترین مقام حکومتی انتخاب کنند تا اداره ی حکومت در تحت ضوابط شرعی درآید. او مدعی میشود میرزای شیرازی، مجتهد زمانه است، دارای ولایت عظمی است و باید علیه ناصرالدین شاه قیام کند و دیگران نیز باید به عنوان ولی از او پیروی کنند.
در جایی مینویسد: « اگر امروز از آن مسند مقدس حکم صادرشود که به این دستگاه ظلم نباید اطاعت کرد و نباید مالیات داد یقین بدانید که در کل ایران هیچ مسلمانی نخواهد بود که از چنان حکم تمرد نماید. »(۱)
امروز اما زمانه ی دیگری است؛ مهر شیخ رنگی ندارد و کفگیر این نادانی به کف دیگ خورده است؛ اما نادانی و نادانها تمام نمیشوند. حالا شوربختانه گروهی به انرژی سلطنت در ایران چشم دوختهاند و میخواهند این بار با مهره ی شاه، شیخ را زمین بزنند. این جماعت از سرکشیدن استفراغ خود یا درگشتهگان خود هم ابایی ندارد. این که چنین ترفندی پل پیروزی برای کنشگران سلطنتطلب جدید خواهد بود یا نه، در این نوشته چندان مطمع نظر من نیست، مساله ی من آن است که آیا با این چرخشهای تاریخی تاریخ تباه توسعهنایافتهگی و دوران سیاه انحطاط هم در ایران خواهد چرخید؟
من چشمام آب نمیخورد؛ سنت بسیار سختجانتر از این حرفها است، و در سپهر سیاسی ایران آثاری از حیات توسعه نیست! در زمین سخت و این افق کوتاه و تنگ چیزی بیش از بازتولید سنت دیده نمیشود.
در میان اپوزسیون جمهوری اسلامی در سالها ی اخیر و پس از ناکامیها ی اصلاحطلبان گروهی از کنشگران جوان و جویا ی نام آرام آرام از بدنه ی جریان اصلاحطلبی ایران بریدهاند و به براندازی و سپس به جریانات سلطنتطلب پیوستهاند. اهمیت ندارد ما در پهنه ی سیاست ایران کجا ایستادهایم، مطالعه ی این خون تازه در شریان سلطنتطلب ایران اهمیت دارد. چه، هرچه ناامیدها بیشتر میشود امید بستن به آن انرژی هم بیشتر خواهد شد و سلطنتطلبی را چه ما خوشمان بیاید و چه نه، به بخشی از معادلات سیاسی در ایران آینده تبدیل خواهد کرد؛ و این در هر حساب و کتاب سیاسی بسیار اهمیت دارد. از آنجا که گروهی از این جوانان از انجمن مدرنیته و دمکراسی در واشنگتن آمده اند (که من هم یکی از بنیانگذران آن بودم) و به سلطنتطلبی دلبستهاند، بازشناسی و آسیبشناسی آن جریان برای من اهمیت دوچندان و شخصی هم دارد. امیدوارم روزی بتوانم از خاطراتی که از گذشته دارم و نیز از خطراتی که در آینده و در مسیر برساختن دمکراسی در ایران میبینم، دقیقتر و عمیقتر بنویسم. تا آن هنگام شما را به خواندن گفت و گو ی زیر که گفتوگو ی من با یکی از آن دوستان قدیمی است (و یکی از بنیانگذران فرشگرد است) و از حال و هوای دورانی حکایت دارد که آن نطفه ی نامبارک در حال بسته شدن بود، دعوت میکنم.
این گفتوگومیان من و بهزاد مهرانی در فیسبوک و بر سر یاداشتی که در نقد اسلامستیزی نوشته بودم درگرفت. گفت وگویی که اگر چه به سلطنت و سلطنتطلبی مربوط نیست، اما میتواند عمق ایدیولوژیک و سایکولوژیک آن جوانان را بیرون بریزد و از ترسها، خشمها و رویاها ی آنان تاحدی پوست گیری کند.
کرمی- خداناباورانی که در خانوادهها ی باورمند و شریعتمدار بالیدهاند بهتر از هر گروهی طعم سرکوب، سکوت و سانسور را حتا در خانوادهها ی خود چشیدهاند؛ اما با این همه خداناباوران در صف نخست دفاع از آزادی وجدان قرار دارند و باید قرار داشته باشند. اسلامستیزی، یهودستیزی، بهاییستیزی و نفرت پراکنیهایی از این دست, واقعیاند؛ نمیتوان و نباید آنها را انکار کرد؛ باید آنها را محکوم کرد و تا ریشهها ی پنهانشان کاوید.
نفی اسلامستیزی حتا به بهانه ی دفاع از حقوق قربانیان عقیدتی خطرناک است و نطفه ی خشونتی دیگر را با خود به اجتماع و جامعه میبرد.
مهرانی- کماکان روی این واژهی اسلامستیزی اختلاف عقیده اساسی داریم. من فقط و فقط تلاش دارم که راهی باز شود که ملحدان مانند مومنان بتوانند نظراتشان را بدون ترس از مرگ بگویند. اگر نام این اسلامستیزی است من یک اسلامستیز هستم اما اگر نام دیگری دارد و منظورت از اسلامستیزی چیز دیگری است باید تعریف دقیقی بدهی تا بقهمم دقیقا مرادت از اسلامستیزی چیست.
اگر کسی بر این امر مطفطن باشد که از اسلام میشود برداشت متفاوت داشت و برداشت او این باشد که اسلام دین مروج خشونت و تبعیض است، بیشک تلاش خواهد کرد که با آن بستیزد درست مانند ستیز با نازیسم یا استالینیسم، منتها آنچه مذموم است در اینجا ستیز نیست بلکه ستیز خشونتبار است که مذموم است و باید آن را نفی کرد.
کرمی- یکم. چنان چه یهودستیزی و بهایی ستیزی را بپذیریم، درک اسلامستیزی چندان دشوار نخواهد بود. به عنوان نمونه جمهوری اسلامی و برخی از فقیهان شیعه در نقش دانای کل خودبسندهگی بهاییان را در جست و جوی حقیت و سعادت به رسمیت نمی شناسند؛ در نتیجه به خود حق می دهند که بر آنها داوری کنند و حقوق آنان را نادیده می انگارند؛ خشونت و سرکوب و سرب آخرین مرحله ی این نادانی تلنبار شده است.
دوم. مسلمانستیزی در ایران که پارهای از مسلمانان ماشین سرکوب حکومتی را آب و روغن میدهند، چندان آشکار نیست، اما در بیرون از کشورهای اسلامی بیشتر به چشم می خورد.
مهرانی- من نگفتم مسلمانستیزی را نمیفهمم. گفتم اسلامستیزی را نمیفهم. این حرف تو یعنی ملحدان باید اساسا نقدی بر اسلام وارد نسازند تا اسلامستیز قلمداد نشوند؟ من با یهودیستیز و مسلمانستیزی و مسیحیستیزی مخالفم اما معتقدم یک ناباورمند باید بتواند آزادانه مسیحیت و یهودیت و اسلام را نقد کند. اینطور که شما میگویی هر نقدی باید ممنوع باشد چرا که ممکن است مسلمانان این تلقی را داشته باشند که به آنها توهین شده.
کرمی- این از آن حرفهای عجیب و لودهنده است؛ اسلام چیزی نیست مگر مجموعه ی کلانی از مسلمانان! تنها کسانی که مقهور نهادهای مذهبی اند و در چرخ و دندههای نادانیها ی آنان گرفتار هستند میتوانند بگویند “اشتباه مرا به پا ی مکتبام مگذار” یا به طور وارونه ادعا کنند “مسلمانها خوبند اسلام بد است!”
مهرانی- خب گرفتم. در واقع شما میگویی ملحد۸ط دذ۶ئعفتلذاان اعدام نباید بشوند اما باید خفه بشوند و زر زیادی نزنند تا مبادا بشوند اسلامستیز. (شکلک خنده)
کرمی- اسلامستیزی ریشه مسلمانستیزی است؛ چنین تفکیکی تنها بار سنگین نفرتپراکنی را برای گروهی از انسان ها که درک مناسبی از آزادی وجدان ندارند سبک میکند.
مهرانی- خب آره متوجه شدم اکبر جان منظورت رو در کل. نقد اسلام و تمسخر باورهای شخصی در کل باید تعطیل بشود. مسلمانان مثل مسیحیان نیستند که بشود کارتون مسیح را کشید. در مورد مسلمانان فقط باید از مسیرشان کنار رفت تا ناراحت نشوند. به نظر من که این آخر مسلمانستیزی است.
کرمی- اگر از آزادی وجدان این معنا را درک میکنی مشکل در جای دیگری باید باشد. خداناباوران در سنگر نخست آزادی وجدان ایستاده اند و از آن دفاع می کنند.
خداناباوران هم حق دارند و هم باید به نقد مدعاها ی دینی خطرخیز برخیزند؛ اما چنین دریافتی با نفی حق داوری دیگران ناسازگار است. خداناباوران نمیتوانند به مسلمان بگویند شما نمی فهمید قران چه میگوید. من بهتر از شما می فهمم! این کجتابی و دژخویی بازتابی دیگر از توحشی است که در پارهای از اسلامگراها دیده میشود.
مهرانی – مشخص است. مسلمان مداراگر حق دارد که بگوید اسلامی که من میفهمم این است و من خداناباور هم حق دارم بگویم اسلامی که من میفهمم این است. ایرادش کجاست؟ اکبر جان هر چه پیش میروم احساس میکنم نهایت نظرت تلویحا این است که چون کافران عاقلند و مسلمانان بلوغنایافته فعلن سربهسرشان نگذاریم. (شکلک خنده)
کرمی- این پیشداوری شماست که فرافکنی میشود. شما به عنوان یک شهروند حق دارید بگوید “من اسلام را این گونه می فهمم” اما نمی توانید بگویید “اسلام این است”!
یک مرحله بالاتر شما به عنوان یک شهروند مسوول و نگران صلح ممکن است از بسیاری از حقوق خود در نقد برخی از باورها ی دینی بگذری! این به معنای نفهم تلقی کردن مومنان نیست؛ این به معنای تواضع و از خودگذشتهگی و به رسمیت شناختن دیگری و توان داوری اوست. (هرمنوتیک صلح)
مهرانی- راستش نمیدونم چرا من را مخاطب این سخنان قرار میدهی. من ممکن است در باور ذهنیام هر چیزی را باور داشته باشم. نوشتههای من موجود است و نمیدانم کجای آن نوشتهام مسلمانان نفهم هستند یا فهمیده. حرف من این است که مسلمانان و مومنان در عالم هیچ حق ویژهای ندارند. اگر در کتابشان مشرکان خر و گاو معرفی میشوند و مسلمانان حق دارند آن آیات را در هر مراسمی با صدای خوش بخوانند در نمییابم چرا ملحدان نباید این الله را گاو و خر خطاب کنند. اگر حق است برای هر دو طرف است و اگر ناحق، برای هر دو طرف است.
مسلمانان باید یاد بگیرند که تافته جدابافته نیستند؛ همانطور که مسیحیان آموختند. شما میگویی مسلمانان کثیری چنین هستند؟ من مخلصشان هستم اما نمیشود از من کافر خواست که حالا که مخلص مسلمانان مداراگر هستی پس یکهو ایمان هم بیاور و معتقد باش پنداشت مداراگرانه از اسلام یعنی اسلام. من میتوانم مخلص مسلمان مداراگر باشم اما همچنان باور داشته باشم که اسلامی که من میفهمم با مداراگری نسبتی ندارد. الان من برای حقوق بهاییان احترام قایلم اما اگر بهاییای به من بگوید حالا که برای بهاییان احترام قایلی بیا و برای بهالله هم احترام قایل باش من به او میخندم.
کرمی- (پرسیدهای چرا مرا خطاب قرار می دهی؟) برای آن که به عنوان یک خداناباورهمانقدر از حرفها و ادعاها ی شما دچار وحشت می شوم که از ادعاها ی پارهای از اسلامگراها.
مهرانی- خب این ترسوبودن شما است. (شکلک خنده) راستش من فقط از ستمی که به ما خداناباوران رفته دفاع میکنم. گفتی کسانی که از خانواده مذهبی آمدهاند درد خداناباورها را بهتر درک میکنند. به نظرم اینطور نیست. اتفاقا کسانی که از خانواده خداناباورها آمدهاند و کودکیشان همه با هراس از مومنان الله گذشته است و خواب خوش نداشتهاند بهتر میفهمند که حقوق خداناباوران یعنی چه؟
من آن مسیحی که در خانهام میآید تا مرا ارشاد کند با خنده فقط سر به سرش میگذارم، اما پیرو الله در جمهوری اسلامی وقتی در خیابان جلوام را میگیرد قبض روح میشوم. در یک نظام سکولار، مسلمان اسکل مثل مسیحی اسکل است. اما در نظام اسلامی با آن مسلمان اسکل که میخواهد من را به زور ببرد بهشت باید نبرد کرد. نبردی مسالمتجویانه. اگر حکومت سکولار بشود بحثها ی الحاد و دین میرود در دانشگاهها. دیگر نه من ملحد خطر دارم و نه آن فرد مسلمان.
کرمی- من به عقبنشینی تو احترام میگذارم؛ حکومت اسلامی و اسلامگرایی حتا در متعادلترین و انسانیترین اشکال آن، همانند آن چه آیت الله منتظری منادی آن بود، خطرناک و آلوده به تبعیض است. اما حکومت اسلامی را نمی توان برابر با اسلام دانست.
مهرانی- چه عقبنشینیای اکبر جان؟
کرمی- من احساس کردم از نقد اسلام به نقد حکومت اسلامی ایران پس نشستهای! خوشحال شدم.
مهرانی- نخیر برادر. نقد اسلام حق هر انسانی است. فقط گفتم در حکومت سکولار این نقد بیشتر میرود در حوزههای آکادمیک. مثل همین غرب که اصلا من با همسایهام و همکارم در مورد دین حرفی نمیزنم. چون به تعبیر وایتهد دین کاری است که انسان با تنهایی خود میکند و نیازی نیست با دیگران در موردش حرف بزنیم.
کرمی- خیلی از کارها حق انسان است؛ اما این به این معنا نیست که هر جایی هر کاری را میشه کرد: در اساس من در پهنه حق و حقوق (حق داشتن) وارد نشدهام و استدلالام این نیست که به آزادی بیان قید بزنم. من در پهنه ی حق بودن ایستادهام و به عنوان یک کارشناس صلح و همزیستی مسالمتآمیز در جهانهای جدید، این گونه خرج کردن از حساب حق آزادی بیان را خطرناک و آسیبآفرین می دانم. بهعلاوه نباید درک ما از آزادی بیان به گونهای باشد که مخل و محدودکننده ی آزادی وجدان باشد.
برای من عجیب است که پارهها ی مختلف باورها و داوریها ی تو ناسازگاراند؛ فی المثل شما در همین پارهگفت از وایتهد به “ستون فقرات ادیان که چیزی نیست مگر ایندویجوال کردن ادعاها ی دینی” اشاره میکنی، اما وقتی پا ی مسلمان به میان میآید با راندن اسلامها ی شخصی مداراجو و صلحطلب به وادی اسکولیت و عوامی ادعا میکنی اسلام غیر از این تجربهها ی جاری است.
اگر اسلامستیزان بگذارند فوج مسلمانان سکولار و لاییک اسلام گرایی را به تاریخ خواهند سپرد. اگر اسلامستیزها بگذارند “فوج پنجره های در پرواز اطاق را به افقهای دور خواهد برد. “اگر اسلامستیزها از همدستی و همکاری با اسلامگراها فاصله بگیرند، فردا روز دیگری خواهد شد. (و اسکولیت اسلامی به اسلام سکولار دگردیسی خواهد کرد.)
مهرانی- مسلمین هم اگر بپذیرند که دین کاری است که با خلوتشان میکنند و نخواهند سر از بدن ملحدان جد اکنند، دیگر بحثی نمیماند. اینکه من چه چیز را اسلام میدانم و یا نمیدانم در جامعه آزاد میرود در بحثهای آکادمیک. به نظر من هیچ تناقضی در اندیشه من نیست.
کرمی- خوشبختانه مسلمانان بسیاری این گونه اند و روایتها ی شخصی آنها از اسلام و مسلمانی فرسنگها با این ادعاها فاصله دارد، اما شوربختانه این مسلمانان از دو سو مورد تهاجم اند؛ اسلامگراها آنها را مسلمان واقعی نمیدانند و به اشکال گوناگون باورها و داوریها ی آنان و سبک زندگی آنان را تحقیر و سرکوب می کنند و اسلامستیزها هم اسلام آنها را اسلام واقعی نمیدانند و با ندیدن آنها نقد اسلامها ی حقیقت را به اسلامهای هویت میکشانند و با تحقیر و توهین آنها را میآزارند و در همدستی با اسلامگراها و نهادها ی اسلامی سنتی صدا ی آنان را خفه میکنند.
برای اسلامستیزی و در افتادن با مسلمانان میانهرو، مسالمتجو، اصلاح طلب و صلحجو لازم نیست آیتالله و حجتالاسلام بود، همان که ادعاها ی آنها را تکرار کنی و در همدستی با آنها به دشمنی با اصلاحطلبان مذهبی و نواندیشان مسلمان برخیزی و روایتها ی جدید و شخصی از اسلام را در سایه ی درکی ذاتانگارانه و بنیادگرایانه از اسلام نفی کنی، کفایت میکند.
مهرانی- لطفا در ایران منبع بده و در آمریکا که این همه تو نگران حال ایمان مسلمین هستی آزارشان میدهند؟ من به عنوان یک مسلمان ۶ سال است در بیرون ایران هستم یک بار هم هیچ آزاری از هیچ پیرو دین دیگری ندیدم. البته از همدینم تا بخواهی آزار دیدم. راستش این نواندیشان دینی و مسلمانان تاریکاندیش و روشناندیش هستند که دست از سر ما بر نمیدارند. دست از سر سرک کشیدن در خصوصیترین حوزههای زندگی ما بردارند ما مگر کاری به آنها داریم.
الان چرا در همین ایران کسی یارسانستیز نمیشود؟ خب یارسان کاری با زندگی من ندارد اما اگر بخواهد با همه زندگی من کار داشته باشد آنوقت من هم حماقت مقدسبودن سبیلش را فریاد میزنم.
کرمی- حرفها و ادعاها ی ترامپ و فلینت را اسلامستیزانه نمیدانی؟
مهرانی- من در کالج خودم از دست مسلمانان نمیتوانستم نفس بکشم. نمیتوانستم یک لیوان آب در کلاس بخورم. ده نفر دورهام میکردند مگر مسلمان نیستی که روزه نمیگیری؟ یک روز معلم ما گفت بحث نکن؛ یک دفعه کسی با تو دشمن میشود و خطرناک است. برادر، من در همین آمریکا در ماه رمضان سر کلاس نمیتوانستم آب بخورم از دست مسلمین؛ بعد تو چسبیدی به یاوههای ترامپ. من از حق آب خوردن خودم در ماه رمضان در آمریکا دفاع میکنم. هر زبالهای با این مشکل دارد گورش را گم کند برود در خانه خودش اینقدر روزه بگیرد تا جانش در برود؛ و اگر مشکلی ندارد که من چه کار دارم که غذا خورده یا نه. او با آب خوردن من کار داشته باشد من تمام محمد و علیاش را به تمسخر میگیرم.
مسیحی که در قرون وسطی با همه زندگی مردم کار داشت را با مبارزه و ستیز با او به تمسخر گرفتند تا محدود شد به کلیسا. اسلامی که در همین آمریکا دمار از روزگار من در میآورد و منم در کلاس درسم جرات نداشتم اسلام را نقد کنم، باید به مسخره بگیرم. باید بر اسلام همان برود که بر مسیحیت رفت.
کرمی- خب باز هم اگر بپذیری به نقد دین سیاسی و مزاحم و هر خوانشی از دین که مهاجم باشد، پسنشستهای؛ این اسلامستیزی نیست. اما یک کاسه کردن مسلمانان و اسلامها ی رنگارنگ آنها اسلامستیزانه است؛ و مسلمانان را از برساختن ورژنها ی مترقی و محاط به صلح در اسلام باز میدارد.
مهرانی- آقا من باید بیمار روانی باشم که بگردم ببینم چه کسی روزه گرفته یا در خانهاش نماز میخواند تا مسخرهاش کنم. نمازی که وسط خیابان باشد یعنی تبلیغ دین و من هم حق دارم بیدینی را تبلیغ کنم. مگر الان صابئین مندایی در ایران که باورهای عقبماندهای هم دارند مشکل من است. اما همین صابئین اگر بخواهند من را هدایت کنند و به زور وارد آب مقدسشان کنند من هم تمسخرشان می کنم و نقدشان میکنم.
هر مسلمان اهل مدارایی مانند هر مسیحی اهل مدارایی و مانند هر بیدین اهل مدارایی است و قابل احترام. برایش احترام قائلم اما لزوما برای باورش نه! کاری به باورش ندارم.
کرمی- کاش می توانستی فیلم
The most heated woman in America
را ببینی تا شاید به پیچیدهگی دوران گذار و ظرافتها ی لازم برای این دوران اشراف بیشتری پیدا کنی؛
تنها با نیت خیر نمی توان به برانداختن شر امید بست؛ چه به تعبیر پوپر در توضیح انگاره ی توطئه و نیرنگ، بسیاری از فجایع تاریخ از خطاها ی ما ریشه میگیرد.
این حرف (تفکیک مسلمانان از باورها ی آنان) دقیق نیست؛ مومنان چیزی جز باورها و داوریها ی خود نیستند؛ در نتیجه احترام به دیگری اگر شعار نباشد احترام به باورها و حق داوری بر آنها هم است. احترام به مومنان با نقد باورها و داوریها ی آنان، چنان چه مدعی دین حقیقت باشند منافاتی ندارد؛ مساله از جایی دینستیزانه می شود که هزینه ی مدعیان دین حقیقت را بر شانه هویتها ی دینی رنگارنگ بگذاری.
مهرانی- اگر اینطور باشد که باید با مارکس و پوپر و هگل و کل متفکران عالم هم احترام گذاشت و نقد و تمسخرشان نکرد تا مبادا برآشفته بشوند. الان مسیح را به مسخرهترین شکلش در غرب نقاشی میکنند. چرا در اینجا مومنان به خودشان نمی گیرند؟ همین مومنانی که روزی انسان را زنده زنده آتش میزدند. مومنان مسلمان هم یاد خواهند گرفت که تمسخر محمد را تمسخر خودشان ندانند، همانطور که مومنان در غرب و سراسر جهان یاد گرفتهاند.
کرمی- البته باید به مارکس و پوپر و هگل هم احترام گذاشت! نقد داوریها ی آنان درعمیقترین شکل ممکن ادا ی احترام به آن هاست. حتا نقد کمیک و هجوآمیز هم شکلی از بیان احترام و گفتوگوست، که میتواند از ترک گفتوگو و قهر و ختم گفتوگو بهتر باشد؛ با این همه، به باور من نقد نباید به گونه پیش برود که شان انسانی طرف گفتوگو و نقد را حتا اگر هیتلر و یزید هم باشد به چالش بگیرد.
شما توسعهیافتهگی و مسیحیت را یگانه میپنداری و داوری یکسانی بر آنان جاری میکنی که به باور من یکسان نیست؛ پارهای از مسیحیان و خداناباوران هم در شرایط بحرانی و دشوار همان گونه عمل خواهند کرد که پاره ای از مسلمانان رفتار میکنند. مساله جا ی دیگری است و آسیبشناسی دیگری میطلبد.
مهرانی- خب من به این حرفت شکی ندارم. قبلا هم کردهاند. استالین مثلن یا مسیحان قرون وسطی نمونهاش. منتها حرف من این است تا به این جا رسیدنشان تلاشهای بسیاری شده و یکی نقد بیرحمانه مذهب بوده و اینکه به مسیحیان بفهمانند که نقد و حتا تمسخر مسیح ، تمسخر مسیحیان نیست. چرا که اگر بشر میخواست همواره به خاطر انسانها، باورهای شان را نقد و تمسخر نکند که هنوز در دوران پارینهسنگی زندگی میکرد.
کرمی- بهزاد عزیز خودمان را که نمیخواهیم گول بزنیم در همین آمریکا هم در مواجهه با فجایع جاری در جهان دستکم دو رویکرد دیده میشود؛ جمهوریخواهها غالبن همانند شما فکر میکنند و دمکراتها بیشتر مثل من هستند؛ مساله تنها اسلام و ایران نیست؛ مساله دو طرز نگاه به جهان وهستی و صلح است.
مهرانی- و اوباما ی شما همون آدم خوبه بود که جهان رو به گند کشید. (شکلک خنده) در زمان ریاستش ۵۰۰ هزار نفر در سوریه کشته شدن و عشقبازی میکرد با خامنهای. این نگاه صلح اتفاقا جهان رو به چنین باتلاقی تبدیل کرده.
کرمی- این که روش گفتوگو نیست! اگر من هم بخواهم بوش را مثال بزنم!
مهرانی- گاهی برای صلح باید جنگید. صلح مطلق با بنیادگرایان نتیجهی خوبی ندارد. من نمیتوانم با کسی که میخواهد به من تجاوز کند و راه رستگاریاش از قتل من میگذرد صلح کنم. با قدرت پلیس باید چنین فردی را فرستاد زندان و البته در زندان حقوق زندانی باید رعایت بشود.
کرمی- همین که شما از اوباما خوشتان نمیآید (و احتمالن به ترامّپ دل بسته اید) به خودی خود خطرناک و نگران کننده است.
مهرانی- من نه به ترامپ دل بستهام و نه به کس دیگر. هر زمان فکر میکنم که چطور میشود با غرب رفتار کرد که در یک رابطهی برد- برد بود. در انتخابات گذشته من برای هیلاری تبلیغ هم کردم و در اینستاگرامم هم موجود است. حالا مردم آمریکا ترامپ را پذیرفتهاند من هم نگاه میکنم که باید چگونه با او رفتار کرد که رابطه برد- برد باشد. اوباما هم شخص مفلوکی بود که عظمت آمریکا را با رستم قاسمی برابر کرد. همین!
کرمی- من حتا برای صلح جنگیدن را می فهمم و به آن می اندیشم؛ اما دینستیزی و تحدید آزادی وجدان را درک نمیکنم. چه، دینستیزی امکان گفتوگو را بسیار محدود میکند و وقتی گفتوگو تعطیل میشود، همه ی چیزهای خوب هم تعطیل می شود. وقتی گفتوگو پایان میگیرد، جنگ شروع می شود. نقد در هر شکلی به ادامه ی گفتوگو تاکید میگذارد، اما دینستیزی و تحدید آزادی وجدان پایان گفتوگو را تحمیل میکند. این که برخی از لیبرالها ی ایرانی در آمریکا محافظهکار و بنیادگرا میشوند هم لودهنده است و هم خطرناک!
مهرانی- اینکه برخی از فعالان سیاسی هزینهداده در ایران در نهایت میشوند چیزی کندروتر از تریتا پارسی و لابیهای جمهوری اسلامی در غرب خطرش هماکنونی و لو دهنده است. (شکلک خنده)
کرمی- بهزاد عزیز؛
یکم. از اتفاق اگر به آن چه پشت پرده است و من از آن بیخبرم و تا حد زیادی هم از انگاره ی داییجان ناپلیونی وارونه آب می خورد بگذریم – من نهاد آنها را یکی از نمونهها ی موفق نهادها ی سیاسی ایرانیان/ ایرانیتباران در آمریکا میدانم و موضعگیریها ی آنها را در مقایسه با بسیاری دیگر از جریانها ی همانند در خارج از کشور معقولتر و صلحآمیزتر می دانم.
دوم. ممکن است در جاهایی این نهاد با برخی از جریانها ی اصلاح طلب در داخل همسویی و هم پوشانی داشته باشند، اما با شناختی که از جمهوری اسلامی و سلطان حسین خامنه ای دارم، جمهوری اسلامی ورشکستهتر و شلختهتر از آن است که بتواند نایاک داشته باشد. (حتا در ورژنها ی اصلاح طلبانه)
سوم. مسلمانان در مقایسه با اسلامستیزان و اسلامگراها غالبن درک متفاوتی از متن و سنت دارند و با خشونت و نفرتپراکنی بیگانه اند؛ در نتیجه گام نخست اسلامستیزی نفی خودبنیادی و خودبسندهگی مسلمان در دریافت سنت و تاریخ خویش است؛ این که غالب مسلمانان میانهرو و مسالمتجو را همانند اسلامگراها از دایره ی مسلمانی بیرون بگذاریم و ادعا کنیم آن ها دین و متن دینی خود را نمیشناسند اسلامستیزی را کلید زدهایم.
مهرانی- این چیزی که تو میگویی اسمش میشود مسلمانستیزی نه اسلامستیزی. پاسخ من را ندادی. من میگویم آیا نقد دین به زبان فلسفه، ادبیات، موسیقی، شعر، کارتون و … اسمش دینستیزی است؟
اصلا همه مسلمانان جهان اهل مدارا. پرسش من چیز دیگری است.
کرمی- شما همیشه میتوانید (همه چیز را) نقد کنید، تمسخر کنید و حتا با باورها و داوریها ی بدخیم مبارزه کنید (تا اینجا اسلامستیزی دیده نمیشود)؛ اما هنگامی که به جا ی در افتادن با ادعاها ی پارهای از مسلمان (اسلامگرا) همه ی مسلمانان (و اسلام) را خطاب قرار میدهی و گونهگونهگی اسلامها و مسلمانان را نادیده میانگاری و مسلمانان میانرو و مسالمتجو را نادان میدانی و درک آنان از اسلام را در همدستی با اسلامگراها و سنتیها و بنیادگراها و گروهها ی توسعهنایافته به چالش میکشی، اسلامستیز هستی.
مهرانی- خب برادر من همه اینها نظر است. ممکن است من ملحد دگمی باشم و معتقد باشم آن مسلمان مداراگر از اسلام چیزی نمیفهمد. در نهایت من داوری خطایی دارم. تا وقتی که دست به خشونت نزنم تنها از آزادی بیان استفاده کردهام. دیگر برچسب اسلامستیز چه صیغهای است؟
شما چطور ایمان عوامانه را به رسمیت میشناسی اما الحاد عوامانه را نمیپذیری؟ مگر همه مسلمانان نظرات مششع دارند که آزادند حرف شان را بزنند؟ ملحدان عوام هم باید بتوانند عوامانه از الحادشان سخن بگویند.
کرمی- اسلامستیزی ادعایی آسیبشناسانه است که پیش از برپایی کورهها ی آدمسوزی بوی عفن مرگ و خشونت و دژخویی را میشنود. به عنوان نمونه وقتی به نقد روماتیسم می نشینیم و بوی خشونت را در آن فلسفه میشنویم میتوانیم از گسترش رمانتیسم حتا پیش از برپایی آشویتس دچار وحشت شویم.
مهرانی- راستش در همین آمریکا کلی آدم کارتون مسیح را به تمسخر میکشند و هیچ کوره آدمسوزیای به پا نشده است.
کرمی- من با هیچ شکلی از خداناباوری و خداباوری مساله ندارم؛ با دژخیمی و بدخیمی و مهاجم بودن مشکل دارم. یک خداناباور بدخیم همان قدر خطرناک است که خداباور بدخیم. آسیبشناسی من “بدخیمی” است که دیگری و داوری (و شان) او را به رسمیت نمیشناسد.
مهرانی- راستش کار ما خداناباوران در ایران و غرب شده است دفاع از خودمان که آتشمان نزنند. من تنها و تنها از حقوق خداناباوران دفاع میکنم و در این دفاع بحثهای الیهاتی و کلامی و فلسفه دینی راه ندارد و تنها از حقوق کافران دفاع میکنم همانطور که از حقوق بهاییان دفاع میکنم. در این دفاع نه تعلقم به کفر راه دارد و نه بیایمانیام به شخصی مانند بهاءالله.
کرمی- همانند گرفتن آمریکا با ایران دستکم از دو جهت دقیق نیست و بخشی از فاجعه اسلامستیزی را پنهان می کند.
یکم. در آمریکا یک مجموعه نهادها ی سیاسی توسعهیافته وجود دارد که امکانات حقوقی و سازوکارها ی لازم برای رسیدهگی دمکراتیک به این دست دعاوی در آن وجود دارد، در حالی که در اکثر کشورها ی مسلماننشین این امکانات و سازوکارها دیده نمیشود. اتفاقن نقد اسلام و ادعاها ی اسلامی در آمریکا از سوی جمعیت مسلمان این کشور به طور قانونی و مسالمتجویانه پیگیری میشود؛ و این نشان میدهد که مساله اسلام نیست، مساله توسعه و توسعهنایافتهگی است.
دوم. اسلامستیزی در اجتماعاتی که اکثریت جمعیت آنها مسلمان است، یا دیده نمیشود یا خیلی به چشم نمیآید. اسلامستیزی همانند هر بدخیمی دیگری در میان اقلیتها و برای اقلیتها دردسر آفرین است. به عنوان نمونه فرمانها ی اجرایی ترامپ آشکارا اسلامستیزانه است.
نقد باورها و داوریها ی دینی اقلیتها ی تحت ستم در اساس مشکوک است! به عنوان نمونه تا حدی که من بهاییت را میشناسم بسیاری از آن چه در اسلام و شیعه خطرخیز است در بهاییت هم کموبیش دیده میشود، اما من به خود اجازه نمیدهم در ایران به نقد آسیبشناسانه ی بهاییت بنشینم! تا چه رسد به این که ادعا کنم من بهاییت را بهتر از بهائیان میشناسم!
قیاس وضعیت مسلمانان در آمریکا و بهاییان در ایران قیاس دقیقی است. کسی که از حقوق بهاییان دفاع می کند از حقوق مسلمانان، شیعیان، اهل تسنن هم میتواند و باید دفاع کنند. همیشه سرکوب از شکنندهترین حلقهها شروع میشود. امروز غالب مسلمانان در مناطقی از جهان زندهگی میکنند که گرفتار توسعهنایافتهگی اند؛ در این مناطق مسلمانان همان قدر آسیبپذیرهستند که یهودیان و بهاییان و خداناباوران! من باور نمیکنم که تو فکرمیکنی بهاییان، یهودیان، مسیحیان، یزیدیان و خداناباوران این مناطق از گزند توسعهنایافتهگی در امان ماندهاند؛ و تنها مسلمانان در این دام افتادهاند؟
مهرانی- بیشک اگر برای مسلمانان به ماهو مسلمان تنگنایی ایجاد شود من وظیفهی اخلاقی و انسانی خود میدانم که مانند بهایی و بیدین و نوکیش از آنها دفاع کنم. لااقل در باور من اینقدر این جاافتاده است که گمان نکنم نیاز به بیان داشته باشد.
کرمی- اگر از مسلمانان گرفتار دفاع نکنی من خیلی نگران نخواهم شد؛ از این که بستر این گرفتاریها را ناخواسته می گسترانی دچار وحشت ام. قربانیان خشونت اگر نتوانند از آسیبهایی که دیدهاند و از زخمهایی که خوردهاند به سلامت عبور کنند، غالبن جلادان و خشونتگستران و خشونتپروران آینده میشوند.
مهرانی- به نظر من حرفت یک معنا دارد و اینکه ملحدان خفه بشوند و در نقد اسلام حرف نزنند. من هیچ برداشت دیگری از این حرفت نمیکنم.
کرمی- خب من باید روی ادبیات خودم بیشتر کار کنم تا بتوانم منظورم را بهتر برسانم! (۲)
پانویسها
۱- پرداختن به ملکم خان در بازی با مهر شیخ در باور من بسیار اهمیت دارد، و میتواند خطر بازی کردن با مهره ی شاه را بسیار ملموس کند. چه او همانند بسیاری از ما گرفتار عصبیت قومی بود و چندان به نتایج دیرآیند رفتارها و انتخابها ی سیاسی خود نمی اندیشید. او بیش و پیش از توسعه و آبادانی و برساختن دمکراسی به زمین زدن ناصرالدین شاه چشم دوخته بود. همانند سانچوپانزاها ی سلطنتطلب. خواندن فقرات زیر باید بسیار آشنا به نظر برسد! زیرا هم امروز و هم آن روز یاس و ناامیدی بر همه جا مستولی بود و سیاستندارها شوالیه ی میدان سیاست هستند و بازی با مهره ی شاه امروز هوادار بیشتری دارد.
ملکم خان در شماره ی نهم قانون که کمی پس از ذیحجه سال ۱۳۰۷ق. منتشرشده می نویسد: “همه این معایب ایران از عدم اجرای قوانین شریعت خداست و استخلاص این مملکت ممکن نخواهد بود مگر به اجرای احکام الهی … اکمل تدابیر و منبع جمیع فیوض هستی در خزانه شریعت اسلام است. ترقی بنی آدم در هر نقطه عالم که ظهور بکند لامحاله از پرتو معرفت اسلام است … لهذا امروز فلاح ایران عبارت است از اجتماع آن انوار هدایت و آن فیوض حکمت که در وجود
فضلای اسلام متفرق و مخفی مانده اند.” (قانون شماره ی ۹، ص ۱و ۲)
او در نامهای میرزای شیرازی را این گونه ستوده است: “محیی شریعت، حجت کبرا، درگاه سعادت، ستاره هدایت، ذات مقدس، قبله امم، ملاذ مسلمین، محیی ملت، آفتاب آسمان شریعت و عرش انوار هدایت” و از او خواسته است “بدون هیچ خونریزی فقط به قوت کلام حق، این دولت اسلام را از چنگ این جانوران ملت خور خلاصی و آیین عدل الهی را مجدداً اسباب سعادت امم روی زمین بسازد.” (نورائی، فرشته، تحقیق در افکار میرزا ملکم خان ناظم الدوله، تهران، انتشارات فرانکلین، ۱۳۵۲، ص ۲۰۹)
او در جایی دیگر مینویسد: “علمای ما عموماً از عقلای ممتاز و وجودهای روشن دل و صاحب افکار بلند و پولتیک دان بسیار دقیق هستند. وانگهی روح و اصول و مأموریت اسلام تماماً مبنی بر ترویج آدمیت است … و بحران ظلم آخرالامر این ملت را بیدار و علمای ما را بر منابر نجات (خواهد)ساخت و عنقریب بر کل ملل ثابت خواهد شد که خداوندان آدمیت و پهلوانان ترقی دنیا در سلک علمای ما بوده اند.”(قانون، شماره ی ۱۷، ص ۲)
“حقیقت مسلّم این است که از برای نجات ایران، امروز حواس و روح و امید کل ما بندگان متوجه آن عتبات عالیات است … هر راهی بنمایند عین فلاح و هر امری که بفرمایند فریضه مطلق خواهدبود … و انهدام بنیان ظلم و شکست جمیع زنجیرهای اسارت و احیای دین و دولت اسلام موقوف به این یک فتوای ربانی است … ما عموم آدمیان ایران به ایمان پاک و به قوت باطن اسلام مهیای اجرای هر امر آن عرش انوار هدایت هستیم.” (قانون شماره ی ۲۰)
“در این مملکت بدون قدرت اسلام یعنی بدون ریاست علمای اسلام هیچ کار با معنی از پیش نخواهد رفت و… نجات عالم در اجرای اصول اسلام است.” (قانون، شماره ی ۲۶، ص ۲ و ۳)
“این شاه نه امام است نه خلیفه. یک دستگاهی است که به زور محض آمده و جمیع حقوق ما را ضبط و جمیع قوانین شریعت خدا را منسوخ ساخته است … هرکس که به قدر یک ذره شعور دارد باید از یک طرف به هر تدبیر در دفع این دستگاه ظلم بکوشد و از طرف دیگر در این سلسله اتحاد مسلمین به هدایت علمای اسلام با تمام مردانگی خود ممّد “استقرار دولت حقه” بشود. سعید دنیا و آخرت است آن که وجود خود را در راه خدا وقف حصول چنان مقصود مقدسی بسازد.” (قانون، شماره ی ۲۹)
“رئیس جماعت ما آن حضرت است که انوار هدایتش قلب ملت را مملو از امید ساخته و اسم مبارکش “آقامیرزا حسن شیرازی” است عنقریب خواهید دید که آن وجود مقدس که در باطن قبله و پناه اتفاق ما بوده عالم را به آفتاب ریاست خود منور خواهد ساخت … الآن کل این جوامع با هم مربوط و مثل وجود واحد تابع حضرت حجهالاسلام آقامیرزا حسن هستند. اگر امروز از آن مسند مقدس حکم صادرشود که به این دستگاه ظلم نباید اطاعت کرد و نباید مالیات داد یقین بدانید که در کل ایران هیچ مسلمانی نخواهد بود که از چنان حکم تمرد نماید.” (قانون، شماره ی ۲۹)
۲- متن زیر را دو سال پیش نوشتم؛ این را میگذارم که داوری ام با آن روزها (۶ سال پیش) قابل ارزیابیتر باشد.
مدنیت همیشه رعایت «دیگری» است
در هر گفتوگویی به دو تعادل باید اندیشید و گردن گذاشت.
یکم. آنکه فرصت گفتن یافته است باید بخواهد و بتواند سهم آزادی بیان خود و آزادی وجدان کسی را که در حال شنیدن است، به انصاف و به عدالت بگذارد.
دوم. کسی که در حال شنیدن است، باید به گوینده امکان و فرصت بدهد که او، هم استدلال کند و هم تخلیه ی هیجان! چه، هر ارتباطی ترکیبی از استدلال (و عقلانیت) و تخلیه ی هیجان (و احساسات) است. به عنوان نمونه در حال گفتوگو از اسلام و ایران در اجتماعی زخمی همانند ایران، آنکه در حال گفتوگو است همیشه باید رعایت دیگری را هم بکند و با این پیشفرض بیاغازد که مخاطب ممکن است دوستدار ایران یا هوادار نوعی ایمان اسلامی است. درنتیجه باید رعایت وجدان و پسند او را کرد و گفتوگو را به گونهای پیشبرد که امکان بیشتری برای تفاهم و مدنیت فراهم آید. و آنکه در حال شنودن است باید تحمل بازشدن زخمها و سرریز احساسات گوینده را هم داشته باشد؛ چه، مفاهمه همیشه امری ناتمام است! و بیان احساس و تخلیه ی هیجان هم بخشی از پیام. از آن که زخمخورده از اسلام سیاسی (و برخی از مسلمانان نادان) یا ناسیونالیسم ایرانی (و برخی از ایرانیان نادان) است، نمیتوان و نباید انتظار داشت همیشه رشته ی استدلال را بچسبد و خود را از فشار هیجان دور بدارد. به او باید فرصت داد که از دردها و آنچه بر او گذشته است بگوید. تخلیه ی هیجان هم بخشی از آزادی بیان است. عجیب نیست اگر آنها که توسعهنایافتهتر هستند، وارونه رفتار میکنند.
مدنیت به سن و سال و به قیل و قال نیست؛ به تعادلاتی از این دست باز میگردد.
مدنیت همیشه رعایت “دیگری” است.
درباره “کارشناسی نیست”
کارگران از این عبارت نترسند چون میتواند عبارت پوچی باشد مخصوصا در مسائل اجتماعی.
کارشناسی نیست یعنی تخصصی نیست، مثلا در مورد یک مطلب تحقیق کافی نکردن و یا ندانستن و مدرک تحصیلی نداشتن و یا کتابی و یا مقاله ای علمی ننوشتن.
همانطور که ذکر کردم، کارشناسی الزاما مفید نیست و یک کار شناس میتواند تبهکار و جنایتکار و دروغگو باشد. بیشتر نظامیون، مخترعین سلاحهای نظامی و اتمی، سیاستمداران استثمارگر و استعمارگر، کارشناس هستند.
پس، به هر کارشناسی نمیتوان اعتماد کرد. این یک قاعده است.
کارگران معمولا در زمینه های علمی و اجتماعی بدلیل وقت محدود و سیاستهای ارتجاعی سرمایه داران حاکم در آموزش، کارشناس چیزی نیستند. اما کارشناس نبودن ما کارگران به این معنی نیست که نمیتوانیم بتدریج درست را از غلط تشخیص بدهیم. شرط اینکه بتوانیم درست را از غلط تشخیص بدهیم اینهاست:
– به هیچ کارشناسی از جمله مارکس و هر روشنفکر و متفکر دیگری اعتماد نکنیم. اگر اعتماد کنیم خلاف جهت حرکت علم رفته ایم، علم متکی به اعنماد نیست، متکی به انسجام نظری و انطابق ایده ها با واقعیاتی است که قابل تجربه هستند.
– فقط به منطق و استدلال و تطابق ایده ها با واقعیات و فاکت و سند اتکا کنیم و آنها را در ارتباط با زندگی شغلی و اجتماعی و درجه آزادی خود بسنجیم.
– هرگز از بحثها فرار نکنیم و همیشه گفت وشنود منطقی و علمی برقرار کنیم، این اصل شورا و زندگی کلکتیور است که میتوان گفت دموکراسی مستقیم.
– در تصمیم گیری عجله نکنیم.
– بخشی از اوقات فراغت را به مطالعه عقاید ضد اقتدار و ضد سرمایه داری اختصاص دهیم.
– از اشتباه کردن نترسیم، اما پای عملی که ممکن است به جنایت و آدم کشی تبدیل شود نرویم. مثلا در سرنگونی طلبی، ممکن است دست به جنایت بزنیم و بدتر ارباب دیگری را حاکم بر خود کنیم.
– در انجام اعمال خشن باید شور و مشورت زیاد انجام بگیرد و تقریبا اجماع از بحث طولانی بیرون امده باشد.
از این بیشتر است اما اینها شروع خوب کار است.
کارگران حداقل به دو دلیل زیر در نقد اسلام منافع دارند:
۱ – کارگران انسان هستند و خصوصیت ذاتی رویکرد علمی با مشکلاتشان را دارند اما دین چون متکی به ایده های خرافی (ماورالطبیعه) است، ضد این گرایش انسانی شخص کارگر است.
۲ – دین در ایران با سرمایه داری آمیخته شده و به ایدئولوزی توجیه گر استثمار نیروی کار تبدیل شده است. در کشورهای غربی، ایدئولوژی های سکولار توجیه کننده استثمار نیروی کار هستند. در بلوک سابق مارکسیستی شرق، مارکسیسم دولتی چنین نقشی داشت. در چین هم ایدئولوژی مارکسیستی دولتی به وسیله توجیه استثمار نیروی کار تبدیل شده است.
کارگران فقط با رویکرد علمی به زندگی، فرد خود ، جامعه خود و جامعه بشری میتوانند از استثمار سرمایه داری که نوعی از بردگی است رها شوند.
آقای کرمی،
فکر کنم شما میگوئید که ما سه چیز داریم: نقد اسلام، اسلام ستیزی و مسلمان ستیزی.بعد میگوئید اسلام ستیزی به مسلمان ستیزی می کشد. منهم میگویم که نقد اسلام = اسلام ستیزی. شما میگوئید اسلام ستیزی = مسلمان ستیزی.
حال چه فرق میکند، اگر شما بپذیرید که نقد اسلام ایرادی ندارد و مسلمان ستیزی درست نیست، هر سه ما، شما، آقای مهرانی و من، مشکلی با عقاید هم نخواهیم داشت.
چون هدف از این بحثها روشن کردن روش درست و انسانی برخورد به دین و حکومت دینی و استبداد و خشونت دینی است، فکر کنم این موضوع تا حدودی فرموله شده است.
وجه مشترک دیدگاه من با آقای مهرانی:
آقای مهرانی:
“مهرانی- کماکان روی این واژهی اسلامستیزی اختلاف عقیده اساسی داریم. من فقط و فقط تلاش دارم که راهی باز شود که ملحدان مانند مومنان بتوانند نظراتشان را بدون ترس از مرگ بگویند.”
پائین تر:
“من نگفتم مسلمانستیزی را نمیفهمم. گفتم اسلامستیزی را نمیفهم. … من با یهودیستیز و مسلمانستیزی و مسیحیستیزی مخالفم اما معتقدم یک ناباورمند باید بتواند آزادانه مسیحیت و یهودیت و اسلام را نقد کند. ”
پس،
می بینیم که آقای مهرانی و من و حتی شما تا این قسمت بحث چندان اختلاف نظری نداریم. من به قسمتهای دیگر بحث علاقه ای ندارم و فکر میکنم که تا همیجا کافی است مگر اینکه شما و یا کسی منرا قانع کند.
نکته: هیچ احتیاجی به فلسفه بافی در برخورد به مذهب وجود ندارد. نگرش و زبان ساده علمی براحتی مسئله را حل میکند. البته قرآن یک وجه خرافی دارد که به همان اندازه وجه ضد انسانی احکامش مهم است.
این واقعیت که زلنسکی و پوتین صحیح و سالم حرف بزنند و پیام بدهند اما سربازان روسی و اوکراینی که اکثرشان فرزندان کارگران هستند همدیگر را بکشند، باید نقد شود. اینکه آمریکا در چندین هزار کیلومتر آنطرف بیاید و بجای خاموش کردن آتش دائم به آن نفت بریزد باید نقد شود.
هر چه که جان کارگران را بخطر بیاندازد و عامل فقر و بدبختی آنها شود باید نقد شود.
فقط یک نقد نداریم، دنیائی از استثمار و زور گوئی داریم که باید بطور سیستماتیک نقد شود.
کسی نگفته که بکش و ترور کن، جرم اول ما این است که میگوئیم نقد کن.
فقط اسلام و مذاهب دیگر که نیست، تمام ایده های غلط و زورگویانه باید نقد شوند تا کارگران آگاه شده و از این اگاهی برای از بین یردن بردگی مزدی خود استفاده کنند. انسانها بر اساس ایده هایشان زندگی (عمل) میکنند، ایده های بد و غلط را باید بکنار زد تا زندگی درست در پیش گرفت. برخی از ایده های بد و غلط:
۱- نژاد پرستی
۲ – قوم پرستی
۳ – ناسیونالیسم
۴ – هر نوع خرافات
۵ – ایده سرمایه داری و انواع دیگر استثمارگری
۶ – امپریالیسم
۷ – لیبرالیسم
۸ زن ستیزی و پدر سالاری
۹ – ضرورت اتوریته
۱۰ – ضرورت دولت
۱۱ – هر ایده ای که نقد آن نهی شود
…
آقای کرمی، نوشته اید:
“اسلامستیزی ریشه مسلمانستیزی است”
موافق نیستم.
ستیز یعنی سر جنگ داشتن. اسلام یعنی اعتقاد به حقیقت بودن و اخلاقی بودن مطالب قرآن. پس اسلام ستیزی را میتوان بصورت سر جنگ داشتن با مطالب قرآن تعریف کرد. وقتی ما با مطلبی سر جنگ داریم، جنگ ما محدود است به بحث پیرامون حقیقت و اخلاقیات آن مطالب. پس، اسلام ستیزی بمعنی نقد است، چون نقد است که پیرامون حقیقت و اخلاقیات مطالب است. این مطلب در ارتباط با اخلاقیات دشوار تر میشود ولی بنظر من آنقدر دشوار نیست که نتوان بروشنی بیانش کرد.
مسلمان ستیزی یعنی دشمنی با کسی که به مطالب موجود در قران اعتقاد دارد. این نقد عقیده شخص مسلمان نیست بلکه تعرض به وجود زنده و حق حیات و داشتن محیط زندگی اوست.
اسلام ستیزی الزاما مسالمان ستیزی نیست چون اعتقاد به اسلام الزاما به این معنا نیست که شخص مسلمان تمام آیات و احکام قران را خط به خط اجرا میکند. من دوستانی دارم که به دین اسلام اعتقاد دارند اما آنها این حکم قرآن را علیه من خداناباور اجرا نمیکنند:
“دوست دارند همچنان که خود به راه کفر میروند شما نیز کافر شوید تا برابر گردید. پس با هیچ یک از آنان دوستی مکنید تا آنگاه که در راه خدا مهاجرت کنند. و اگر سر باز زدند در هرجا که آنها را بیابید بگیرید و بکشید و هیچ یک از آنها را به دوستی و یاری برمگزینید.”
برای همین من اسلام ستیز به معنای ذکر شده در اول کامنتم هستم اما مسلمان ستیز نیستم چون دوستان مسلمانم با من بر طبق گفته قران عمل نمیکنند. حال اگر مسلمانی پیدا شود که بخواهد بر اساس آیه فوق عمل کند، من از خودم دفاع میکنم ولی عمل او و یا اعمال امثال او را به حساب همه مسلمانها نمیگذارم.
پس، اسلام ستیزی اصلا ریشه مسلمان ستیزی نیست و حکم شما اشتباه است.
اگر هر مسلمانی بطور جدی و پیگیر تمام احکام قرآن را اجرا کند، برای مخالف اسلام، اسلام ستیزی و مسلمان ستیزی یکی می شود چون کار به جنگ دفاعی و حیاتی کشیده می شود.
اگر در خداناباوری حمله به اسلامی وجود داشته باشد و هر خداناباوری به اسلامی حمله کند، خداناباوری ستیزی میشود خداناباور ستیزی.
درود دوباره
نقد اسلام البته اسلامستیزی نیست؛ اما اسلامستیزی حتمن به مسلمانستیزی میرسد؛ چه، اسلامستیز درکی ذاتی و یگانه از اسلام دارد و به گونهگونهگی اسلامها و مسلمانان باور ندارد. اگر باور داشته باشد ستیز او به ستیز با یک خوانش ویژه از اسلام فروکاهید میشود. در نتیجه به طور خودکار هم از دایره ی اسلامستیزی و هم از دایرهی مسلمانستیزی خارج میشود.
من در نوشتهها بسیاری که در آرشیو سایت موجود از از زوایای گوناگون این دشواره را بررسیدهام.
شاد باشید.
توضیح داده ام که چرا اسلام ستیزی صرفا نقد اسلام است. متاسفانه شما پاسخی به استدلال من نداده اید.
“ذات” و گوناگونی اعتقادات اسلامی را هم توضیح داده ام که چطور در حقیقت در خدمت استدلال من است و در رد حکم “اسلامستیزی ریشه مسلمانستیزی است” از شما.
هیچ دشواری ی در نحوه برخورد به دین اسلام و مسلمانان وجود ندارد. در پائین آن را مجددا فرموله میکنم. این مطلب خیلی شفاف است. فکر میکنم آقای مهرانی هم تا این حد با من موافق خواهد بود. به بقیه بحثهای آقای مهرانی نمی پردازم چون خراج از موضوع است.
نظر خودم را خلاصه کنم:
۱ – اسلام دینی است بر مبنای اعتقاد حقیقت ایده ها و اخلاقیات موجود در قرآن.
۲ – هرکسی که به مطلب قرآن اعتقاد داشته باشد، مسلمان است.
۳ – اسلام به علل تاریخی خط و خطوط گوناگون دارد (این بحثی جداست) اما همه مسلمانان به قران اعتقاد دارند. این ذات اسلام است. اگر اعتقاد به قران را برداری، اسلامی وجود نخواهد داشت.
۴ – ستیز با مطالب قران، نقد قرآن است. نقد همیشه ستیز است.
۵ – در قران مطالب غیر اخلاقی و ضد بشری وجود دارد.
۶ – ستیز (نقد) با مطالب قران در خدمت سلامت فکری و آزادی انسان است.
۷ – ستیز یا نقد قران به معنای ستیز با مسلمانان نیست چون مسلمانان به تمام احکام ضد بشری قرآن عمل نمیکنند. مسلمان ستیزی، به علت ذکر شده، درست نیست و ضد بشری است.
۸ – اگر همه مسلمانان همه احکام ضد بشری موجود در قرآن را اجرا کنند، اسلام ستیزی و مسلمان ستیزی برای قربانیان احکام اسلام یکی می شود و آنها مجبورند برای بقا و آزادی خود بجنگند. خوشبختانه همه مسلمانان احکام ضد بشری موجود در قرآن را اجرا نمیکنند برای همین اسلام ستیزی نمیتواند به مسلمان ستیزی منجر شود.
آقای کرمی،
نوشته های دیگر شما مهم نیستند وقتی که شما در همین کامنتها نتوانید درست استدلال بیاورید. اگر دیدم که آری دارید استدلالی میکنید که احتیاج به تحقیق بیشتر دارد، حتما مقالات شما را مطالعه خواهم کرد. فعلا تا همینجا می بینیم که روند استدلال را دنبال نمیکنید و فکر میکنید استدلال و بحث کردن یعنی تکرار هر چه قبلا گفته اید.
دوست من
کم و بیش تمام آنچه در این متن نوشتهای در داوری من نادرست است یا دقیق نیست؛ شوربختانه من فرصت ندارم به همه ی آنها بپردازم و در این دست گفتوگوها امکانی برای مفاهمه بیشتر فراهم نیست.
دو پیشنهاد
یکم. روی یک موضوع تمرکز کنید و آن را پیبگیرید.
دوم. شما دیدگاهتان را در نقد متن بنویسید و به عنوان یک نوشتهی کامل منتشر کنید.
تا آنهنگام کن تنها به بند نخست نوشته ی حضرتعالی میپردازم.
آوردهاید که « اسلام دینی است بر مبنای اعتقاد حقیقت ایده ها و اخلاقیات موجود در قرآن.»
ممکن است این تعریف با آنچه گروهی از مسلمانان میپندارند هماهنگ باشد، اما همه ی مسلمانان و باورها ی آن را شامل نمیشود. آشکار است شما در این مورد خاص مطالعه و کارشناسی ندارید! ایدهای به ذهنتان آمده است و بیرون انداختهاید.
تعریف ادیان از جمله اسلام آسان نیست؛ همه ی اختلافها در نهایت به اختلاف پر تعاریف میرسد. به زبان دیگر اگر این ادعا را بپذیریم که به تعداد آدمها و مومنان دین داریم (این ادعا در فلسفه و تاریخ دین ادعا ی آشنایی است،) آنگاه میتوان پذیرفت که هر تلاشی ب ای تعریف دین در سیاقی که شما خطر کردهاند محکوم به شکست است و بسیاری از مومنان را از مجموعه دینداران بیرون میگذارد.
در این چشمانداز اسلام چیزی جز تاریخ مسلمانان نیست؛ اسلام مجموعه ی کلانی است که همه ی مسلمانان و همه ی باورها ی آنان را شامل میشود. به زبان دیگر در این چشمانداز ما با اسلامها روبهرو هستیم؛ دین در اساس همیشه امری شخصی است. هر تلاشی برای تحدید ادیان به قلعوقمع مومنان ومجموعه ی کلان آنها میانجامد. و این درست همانجایی است که اسلامستیزان و اسلامگرایام را کنار هم قرار میدهد. آنها ذاتباور هستند، و با اسلام تاریخی و گسترش تاریخی اسلام مساله دارند.
پیشفرضها و داوریها ی شما از دقت نظری لازم برخوردار نیست.
شاد باشید.
آقای کرمی،
نوشته اید:
“ممکن است این تعریف با آنچه گروهی از مسلمانان میپندارند هماهنگ باشد، اما همه ی مسلمانان و باورها ی آن را شامل نمیشود. آشکار است شما در این مورد خاص مطالعه و کارشناسی ندارید! ایدهای به ذهنتان آمده است و بیرون انداختهاید.”
* شما همین “ایده ای به ذهنتان آمده” را نمیتوانید با منطق و استدلال رد کنید. میگوئیم دارند میزنند تو سر ما، شما میگوئید بروید کارشناس بیاوریم ببینیم چرا! توضیح دادم که “همه” مسلمانان و باورهای آنها اسلامی نیستند مگر بر اساس قرآن باشند. اعتقاد به اسلام هویت و یا ذات مسلمان بودن را تعیین میکند. ما همه تحت سلطه دولت دینی، دین شناس شده ایم ، برای همین دارم با شما بحث میکنم که فکر میکنم خوب متوجه نیستید که دین اسلام یعنی چه. بعلاوه، کارشناس بودن الزاما به مفهوم درست فهمیدن و درست گفتن نیست. صد ها نمونه داریم که کارشناسان دروغگو، آدم کش و جنایتکار بوده اند، مثل مشاوران هیتلر و یا امپریالیستها و مرتجعین امروز.
نوشته اید:
“تعریف ادیان از جمله اسلام آسان نیست”
* بنظر من مشکل نیست. دین داری اسلامی را تعریف کردم اما شما میگوئید که وجود تنوع در اسلام تعریف اسلام را مشکل میکند. وجود تنوع در اسلام تعریف اسلام را مشکل نمیکند، پیدایش تنوعات در هر دینی نیازمند مطالعه تاریخی و طبقاتی جوامع است و مربوط به فرهنگ شناسی هر جامعه می باشد. اما تعیین ذات یک دین کاملا آسان است وگرنه میگفتیم نمیتوانیم تشخیص دهیم که مسیحیت است یا اسلام ما فعلا با این جنبه کار داریم و نقد آنرا ضروری میدانیم.
نوشته اید:
” اگر این ادعا را بپذیریم که به تعداد آدمها و مومنان دین داریم (این ادعا در فلسفه و تاریخ دین ادعا ی آشنایی است،) آنگاه میتوان پذیرفت که هر تلاشی ب ای تعریف دین در سیاقی که شما خطر کردهاند محکوم به شکست است و بسیاری از مومنان را از مجموعه دینداران بیرون میگذارد.”
* خب، این ادعا را نباید بپذیریم چون وقتی یک عده با هم متحد میشوند و بصورت یک جریان دینی خودشان را بیان میکنند و دولت درست میکنند و میگویند فلانها سلطنت طلب هستند و محدودشان کنید، بهمانها مارکسیست هستند، به زندان بیاندازیدشان، وجوه مشترک و اعمال متحد آنها بیان هویت آنهاست. شما دارید اصلا وجود هویت اجتماعی دین داران را نفی میکنید.
نوشته اید:
” دین در اساس همیشه امری شخصی است”
* برعکس دین اسلام و ادیان ابراهیمی همیشه اجتماعی بوده اند و از طریق جنگ و حکومت رواج پیدا کرده اند. دین اسلام حتی در حد عربستان کاملا سیاسی بود و پر از جنگ بر سر کسب قدرت سیاسی.
نوشته اید:
“هر تلاشی برای تحدید ادیان به قلعوقمع مومنان ومجموعه ی کلان آنها میانجامد.”
* دوبارهگفته خود را تکرار کرده اید. ولی همین جمله شما یعنی اینکه دین شخصی نیست اجتماعی است. بعلاوه کجا من نوشته ام که باید دین را محدود کرد. من فقط گفته ام که باید دین را نقد کرد کسی نباید جلوی نقد دین را بگیرد – بحث آقای مهرانی در مقاله شما. هر دوی ما هم گفته ایم که مسلمان ستیزی کار درستی نیست. اگر ما نقد کردیم و آنها حمله کردند، باید از خودمان دفاع کنیم تا یاد بگیرند که حمله نکنند و مثل آدم اهل استدلال و منطق و علم باشند.
نوشته اید:
” آنها ذاتباور هستند، و با اسلام تاریخی و گسترش تاریخی اسلام مساله دارند.”
منظور شما کسانی هستند که اسلام را نقد میکنند. برای شما توضیح دادم که در ارتباط با درکم از دین اسلام، وجه ذاتی آن چیست. البته بحث ذات باوری مربوط است به فلسفه که بنظر من پایانی ندارد. اما درک ذات در علم که متکی به تجربه و عمل است، کاملا قابل درک و درست است. مثلا میتوان تشخیص داد که مرغ با قورباغه فرق دارد گرچه هر دو نوعی از موجودات زنده هستند و دی ان ای آنها بسیار نزدیک است. “گسترش تاریخی اسلام” از طریق جنگ و خشونت و مالیات گرفتن بوده است. مطمئنن قربانیان آنها با آنها مسئله داشتند و فکر نمیکنم که نباید میداشتند. مثل الان، کارگران اوکراین با ارتش روسیه مسئله پیدا کردهاند. ما کارگران با سرکوب تشکلاتمان مسئله داریم. هر آدم صلح طلبی با اجبار مسئله دارد،اگر مسئله نداشته باشد، برده می شود.
نوشته اید:
“پیش فرضها و داوریها ی شما از دقت نظری لازم برخوردار نیست.”
* من فکر میکنم دقت نظر تنها از طریق بحث و استدلال و فاکت بوجود می آید و فکر میکنم که من نظرم را با دقت فرموله کردم، ولی شما هنوز نمیتوانید نظرتان را فرموله کنید و به اگر و اما متوسل شده اید، میگوئید کارشناسی است اما نظر داده اید، وقتی هم وارد بحث میشوید رشته اسدلال را دنبال نمکیند و از این شاخه به آن شاخه می پرید و میگوئید به مقاله های شما و یا به “کارشناسان” مراجعه کنید. پاسخهای شما به آقای مهرانی گنگ و دوپلو است برای همین آمدم ببینیم که واقعا چه میگوئید که حالا می بینیم که در واقع چیزی نمیگوئید جز اینکه اسلام را نقد نکنید.
نکته: به عقاید دیگر آقای مهرانی نمی پردازم چون فعلا نحوه برخورد به دین اسلام، مخصوصا دین اسلام در ایران و میان ما ایرانی ها، مسئله است. بعد از سقوط رژیم شاه، دین اسلام کاملا با دولت سرمایه داری و استثمارگری سرمایه داری ترکیب شده و برای کارگران ایرانی نقد دین جدا از نقد ایدئولوژی های استثمارگرانه سرمایه داری نیست.
آقای کرمی،
نوشته اید:
“مساله نقد نیست؛ البته که نقد آزاد است و هیچ کس نمیتواند به آن یا آزادی بیان قید و حدی بزند.”
* فکر کنم آقای مهران میگوید مسئله نقد است نه بیشتر، من هم میگویم مسئله نقد است چون او گفته است ضد مسلمان نیست. نظر او یک وجه دیگر دارد که مربوط است به دفاع از خود در مقابل تعرض که به آن خواهم پرداخت.
نوشته اید:
” نزاع به رابطه و دینامیسم آزادی بیان و نیز آزاد وجدان باز میگردد.”
* چه مکانیسمی؟ روشن نیست! وقتی اسلام قابل تفسیر باشد، مکانیسم سرکوب اسلامی از آن استنتاج می شود و میتوان آنرا در چهارچوب اسلام توجیه کرد. مبارزه با این مکانیسم آزادی بیان است. اگر قابل تفسیر نباشد، در شکل قرانی آن، زورگویانه است چون در آن وجوه ضد بشری وجود دارد. مبارزه با این وجه نیز نقد و دفاع از آزادی در نوع بیان است. مثلا اگر در نوشته اید گفته شود که به زنها باید تجاوز کرد، نقد آن بخشی از مکانیسم آزادی زن است.
نوشته اید:
“نقد ادیان کاملن آزاد است؛ اما نقد ادیان نباید به خوارداشت مومنان برسد.”
درست می فرمائید، اما مومنان هم نباید ما خداناباوران را تحقیر کنند، اگر چنین کاری کنند، به ما آزادی انتخاب تحقیر کردن و یا نکردن میدهند. آقای مهرانی وقایعی را مثال زده که در محیط سکولار اتفاق افتاده و تعرض مومن به آزادی اوست. او حق دارد انتخاب کند که پاسخ بدهد و یا ندهد، در هر دو قابل سرزنش نیست، اگر شما بگوئید پاسخ ندهید، انتخاب شماست و الزاما چیزی نیست که همه باید انجام بدهند. اگر اسلام شکل ضد کافر بگیرد و به ترور و تعرض و کشورگشائی بکشد، مسئله بقا و صلح است نه احترام به عقیده.
نوشته اید:
“ذاتگرایی در فهم ادیان و نادیدهگرفتن گونهگونهگی مسلمانان و اسلامها به صادر کردن حکم کلی در مورد مسلمانان میانجامد که به اسلامستیزی میرسد.”
* شما هنوز اسلام ستیزی را درست تعریف نکرده اید، آقای مهرانی از شما سئوال کرد اما جواب شما روشن نیست.
مومن به قران اعتقاد دارد. بعضی از مطالب قران ضد بشری است. در اینجا ما با ذات معینی روبرو هستیم چون هر مسلمانی باید به قران اعتقاد داشته باشد. مسلمانی وجود ندارد که به مطالب قران اعتقاد نداشته باشد – این ذات است. هر خط و خطوطی در اسلام وجود داشته باشد، فقط وقتی واقعا ضد بشری تفسیر نمی شود که در تمام آنها، وجود ضد بشری آن بروشنی نقد شده باشد و آن نقد در تمام انواع اسلام برسمیت شناخته شده باشد، ولی متاسفانه چنین اجماعی وجود ندارد. در مسیحیت و در یهودیت هم وجود ندارد. جوامع اسلامی همگی در رد وجوه ضد بشری قران هم نظر نیستند. ذات اسلام بصورت یک واقعیت حداقل در ذهن مسلمانان است. این ذات کماکان بی تغییر و تکامل باقی مانده است. گرچه عده ای ترجیح میدهند آن وجوه ضد بشری را نادیده بگیرند و آنرا در دولت داری بکار نبرند، اما کماکان کتابی بسته نشده است و کمک میکند که شرایط استبدادی از آن بوجود بیاید.
نوشته اید:
“تفکیک حق داشتن از حق بودن در این گفتوگو بسیار مهم است. شهروندی و هرمنوتیک صلح ایجاب میکند که در بسیاری از موارد ما آزادانه به حقوق خود قید بزنیم تا به کاهش هزینهها ی نالازم کمک کنیم وآمیزش اجتماعی مسالمتآمیز را پاس بداریم.”
* این حکم شما بیش از حد کلی است و در ارتباط با زندگی ما کارگران مضر است. مومنی که تعرض میکند، درپی روابط مسالمت آمیز نیست، در پی حاکم شدن و حفظ آن و حقاکردن عقاید خود به من است. این انتخاب من است که کی و چگونه به او پاسخ بدهم. اگر من از قانون (ایجاب) شما (شهروندی و هرمنوتیک صلح) پیروی کنم، این انتخاب از من گرفته شده است، برای همین حکم شما برای من مضر است چون موجب آزادی من نمی شود.
نکته: به اعنقاد من، مذهبی مثل اسلام و یا مسیحت علیه منافع من کارگر است چون در اکثر موارد یا مقامات بالای آنها سرمایه دارند و از اسلام برای تعرض به سلامت اندیشه من استفاده میکنند و یا از سرمایه داران دفاع میکنند که عقاید اجتماعی آنها نیز علیه سلامت فکری من هستند. ولی این فعلا بحث ما نیست، این ممکن است مربوط به مرحله بعدی باشد.
باز هم خیلی چیزها و ادعاها به هم ریخته است؛ در نتیجه پاسخ دشوار میشود.
یکم. این که کسی ادعا کند مسلمانستیز، یا نژادپرست یا مخالف منافع کارگران نیست به این معنا نیست که حتمن حرف او درست است و باید آن را پذیرفت. در بسیاری از موارد افراد از درک پیامدها ی رفتار یا گفتار خود ناتوان هستند.
دوم. دینامیسم آزادی وجدان یعنی آزادی مذهبی از یک طرف و آزادی بیان یعنی نقد مذهب؛ میان این دو حق گاهی تنازع و اصطکاک دیده میشود. نمیتوان یکی را به نفع دیگری کم گذاشت. نوعی رابطه ی تریدآف اینجا هست.
سوم. اسلامستیزی را من آشکارا تعریف کردهام. هرگونه کلیگویی در مورد اسلام و عمومی کردن یک باور میان مسلمانان که به خوارداشت آنها بینجامد مصداق اسلامیتیزی است.
در نتیجه شما اگر بگویید اسلام دین خشونت است؛ اسلام ستیز و مسلمان ستیز هستید. اما اگر بگویید در ناریخ اسلام روژنها خوشونتبار هم در اسلام ودر میان مسلمانان بوده است. این ادعا ممکن است درست یا نادرست باشد؛ اما آشکارا اسلامستیز و مسلمانستیز نیست.
چهارم. هرمنوتیک صلح و آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز اصلن کلیگویی نیست. یک قطب نما برای رندهگی و تحلیل است. مثلن پر مورد ادیان چنانچه این نوع هرمنوتیک مبنا باشد، خود به خود هر خوانشی از متن که مخل صلح باشد کنار خواهد رفت. یعنی مفسر مجبور خواهد شد، متن ساکت و لال را به گونهای دیگر به زبان بیاورد
من نوشتهها ی با همین عناوین در آرشیو دارم. خوشحال خواهم شد بخوانید و نقد کنید.
بدرود.
برای پاسخ من به این کامنت شما، لطفا به کامنتم در پاسخ به پاسخ دیگر شما در بالا مراجعه کنید. کوتاه اینکه شما صرفا گفته خود را تکرار میکنید اما من علیه گفته شما استدلال کرده ام.
برای درک بهتر برخورد اندیشه ها باید به اختلاف نظرات و رفع آنها در میان دانشمندان علوم طبیعی مراجعه کنید.
فکر کنم اگر اسلام ستیزی را فقط نقد دین اسلام تعریف کنیم، فکر کنم منظور آقای مهران این است، و آقای کرمی هم نمیتواند بگوید نه.
من هم با آزادی در نقد دین اسلام و یا هر دین و هر عقیده ای موافقم حتی اگر غلط باشد. چون آقای مهران میگوید که مسلمان ستیز نیست، منظور او خشونت نیست، نقد است. نقد دین اسلام به مسلمان کشی نمی کشد، نقدی است انسانی، معقول و میتواند کاملا علمی و قابل قبول باشد. نقد هر عقیده ای باید آزاد باشد و کسی بخاطر آن تنبیه نشود. اهانت چطور؟ اهانت و مسخره کردن کار درستی نیست و کسی که اهانت میکند باید پذیرای اهانت باشد، ولی خشونت به او کار درستی نیست.
اگر اشتباه میکنم، نقدم کنید. اگر مقاله را خوب نفهمیده ام، بگوید چرا.
درود و مهر
به داوری من مقاله را درست نخواندهاید و به محل نرسیدهاید! مساله نقد نیست؛ البته که نقد آزاد است و هیچ کس نمیتواند به آن یا آزادی بیان قید و حدی بزند.
یکم. نزاع به رابطه و دینامیسم آزادی بیان و نیز آزاد وجدان باز میگردد.
دوم. نقد ادیان کاملن آزاد است؛ اما نقد ادیان نباید به خوارداشت مومنان برسد.
سوم. ذاتگرایی در فهم ادیان و نادیدهگرفتن گونهگونهگی مسلمانان و اسلامها به صادر کردن حکم کلی در مورد مسلمانان میانجامد که به اسلامستیزی میرسد.
چهارم. تفکیک حق داشتن از حق بودن در این گفتوگو بسیار مهم است. شهروندی و هرمنوتیک صلح ایجاب میکند که در بسیاری از موارد ما آزادانه به حقوق خود قید بزنیم تا به کاهش هزینهها ی نالازم کمک کنیم وآمیزش اجتماعی مسالمتآمیز را پاس بداریم.
سپاسگزارم ار توجه شما