چنارهای صومعهی سَن کِلِمنت
یکی پس از دیگری کور میشوند
و درختان بیشهی مجاور،
روز به روز سِتَرونتر از پار و پیرار،
و سالهای پیش
بنفشهها و ماهیانِ حوضِ وسط حیاط
خاطرهی راهبانِ مغبونی را تداعی میکنند
که سالهاست از چشمانشان آلاله میروید،
هر آوریل
هربار که اومبِرتو،
خمیده و خسته،
عصازنان بسمت کانتین میرود،
بیتوجه به گلهای سرخ باغچه،
تپه ماهورهای زرد و زیتونیِ افق دور
غمانگیزتر مینمایند در چشم من
مدتهاست که روزهای بارانی
دلگیرتر از گذشتهها مینمایند
خصوصاً وقتی که رگبار میزند،
بر سُفالهای پشت بام،
و سقف سلّولِ من،
درشتتر از همیشه چکّه میکند
هماتاقیهای من،
کم و بیش هر شش ماه یکبار عوض میشوند
اما من هنوز اینجا هستم
و تنها آبهای سیلابی هستند
که راحت جذب زمینهای بایر میشوند
شادی سالهاست رخت و پخت خود را برداشته،
و رفته است از این اتاقکِ خالی،
که شمار وسایلش
از عدد انگشتان دست نیز تجاوز نمیکند
در این منطقه از جهان
باران با سرعت بیشتری یخ میزند
خصوصاً در تالابهای اطراف صومعه
و هربار که یک نفر از این آسایشگاه مرخص میشود
پدر آلفونزو بدرقهاش میکند
تا صد قدمیِ بیرون دروازه
تا که او را به امان مسیح رها سازد
در ابتدای جادهی سنگلاخی
که دیگر نه یادم مانده است
و نه اهمیتی دارد
که به کدام ده کورهی ساکتِ یکنواخت منتهی میگردد
آنسوی پستی بلندیهای افقِ دور
لقمان تدین نژاد – آتلانتا، ۱۸ ژانویه ۲۰۲۲