در آخرهای سال گذشته میلادی مقاله ای از آقای علی میرفطروس منتشر شد با عنوان «شعبده بازِ سپیدهای که دروغین بود».
این مقاله را مؤلف «حلاج» به منظور پنبه زنی از رضا براهنی نوشته بود، با این توضیح شریف و اخلاقی:
«برخلاف دکتر شفیعی کدکنی و دکتر رضا براهنی -که پس از مرگ احمد شاملو و اسماعیل خوئی چوب بر جنازۀ ایشان زده اند- نگارنده، این مقاله را در زمان حیات دکتر براهنی (که عُمرش بلند باد!) منتشر می کند تا اگر پاسخی از سوی وی باشد، با انتشار آن بتوان به روشن شدنِ حقیقت و غنای حافظۀ تاریخیِ جامعه کمک کرد.»
البته زمانی که این مقاله منتشر شد، رضا براهنی چندان در حیات نبود. ماه های آخر عمرش را میگذراند و لابد خبری که چند سالی بود قاطبه اهل قلم و ادب داشتند که براهنی به فراموشی و الزایمر و پریشانی ذهن دچار شده، به آقای میرفطروس نرسیده بود و ایشان تعجب هم نکرده بود که چرا چند سال است براهنی سکوت کرده است.
بهر حال مقاله میرفطروسِ بی خبر از همه جا، اگر چهار پنج سال پیشتر منتشر میشد، باز هم براهنی نمیتوانست پاسخی به او بدهد که «با انتشار آن بتوان به روشن شدن حقیقت …..» کمک کرد. اما همین توضیح چند سطری ایشان به روشن شدن حقیقتی، کمکی دگرباره کرد!
امضا محفوظ
خوب دکتر رضا براهنی در حال مرگ بود و نخواست و یا نمیتوانست عکس العملی نشان دهد ،چگونه است با دکتر شفیعی کدکنی ؟