پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

باریش آتای، نماینده ی مجلس، معاون دبیرکل حزبِ کارگر ترکیه، بازیگر و کارگردان از خود می گوید

باریش آتای " متولد سپتامبرسال 1981 فعال سیاسی و هنری چپ ترکیه، دانش آموخته رشته ی بازیگری و کارگردانی سینما و تاتر از دانشگاه آنکارا است. همراه با فعالیت های سیاسی در چندین سریال تلویزیونی و چندین فیلم سینمایی بازی و کارگردانی کرده است. در انتخابات مجلس بزرگ ملی ترکیه از طرف حزب دمکراتیک خلق ها نامزد شهر حتایی معرفی شد و به مجلس راه یافت. بعد از مدتی به حزب کارگر ترکیه پیوست.

باریش آتای ” متولد سپتامبرسال ۱۹۸۱ فعال سیاسی و هنری چپ ترکیه، دانش آموخته رشته ی بازیگری و کارگردانی سینما و تاتر از دانشگاه آنکارا است. همراه با فعالیت های سیاسی در چندین سریال تلویزیونی و چندین فیلم سینمایی بازی و کارگردانی کرده است. در انتخابات مجلس بزرگ ملی ترکیه از طرف حزب دمکراتیک خلق ها نامزد شهر حتایی معرفی شد و به مجلس راه یافت. بعد از مدتی به حزب کارگر ترکیه پیوست. در صحن مجلس سخنرانی های پرهیاهویی علیه سیاستمداران احزاب حاکم فعلی ترکیه انجام  میدهد. در ۳۱ آگوست ۲۰۲۰ نیمه های شب در یکی از خیابانهای استانبول مورد حمله چندین نفر ناشناس که او را خائن به وطن خطاب می کردند قرار گرفت و راهی بیمارستان شد. باید گفت “باریش آتای “چند روز قبل از این حمله با وزیر کشور بسیار محافظه کار ترکیه در توئیتر جر و بحث شدیدی داشت. “باریش آتای” در عین حال معاون دبیرکل حزب کارگر ترکیه نیز است.

این مصاحبه ی ویدئویی توسط ” ارمغان چاغلایان” یکی از برنامه سازان معروف تلویزیون های ترکیه در کانال شخصی او انجام گرفته و در سایت یوتوب موجود میباشد. پیاده سازی و ترجمه ی متن توسط آقای بهرام غفاری صورت گرفته است.

ارمغان چاغلایان: خوش آمدید.

باریش آتای: ممنون، ازدیدنتان خوشحالم.

ارمغان: من تنها سوالاتی را مطرح خواهم کرد که خودم کنجکاو دانستنشان هستم همانگونه که مهمانانم را هم بخاطر کنجکاوی خودم در موردشان انتخاب می کنم. چی شد که وارد سیاست شدید؟ چونکه در اصل شما بازیگر هستید.

باریش: بلی، بازیگر و کارگردان هستم. اما درحال حاضر مشغول فعالیت سیاسی هستم.

ارمغان: شما در دوران بازیگری تان نیز با سیاست مشغول بودید. اینطور نیست؟

باریش: بلی بازیگرِ سیاسی بودم.

ارمغان: دیده ام که کاری هم در تلویزیون دارید؟

باریش: داشتم. در سالهای گذشته سریالی بود در مورد جوانان به اسمِ ” آرکا سیراداکیلار” (ردیفِ آخری ها) که از سال ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۱ از تلویزیون پخش شد. بعد در سریال های دیگری نیز بازی کردم. بعد در قسمت های آخر سریال  “شوبات” ساخته “اونور اونلو” بودم و بعداز آن دیگر در دنیای تلویزیون کاری به دست نیاوردم. باید بگویم که هفت سال است که دیگر برای تلویزیون کاری انجام نمی دهم.

ارمغان: اما زمان درازی است.

باریش: بله زمان درازی است. در اصل با گذر زمان، متقابلا اینچنین به ترجیح تبدیل شد و دیگر برایم اهمیتی ندارد که مرا برای (ایفای نقش ) می خواهند یا نه؟ زندگیم اینطوری هم میگذرد.  چطور وارد سیاست شدم؟ فکر می کنم مثل بیشتر جوانان که برایشان چیزی از خانواده به ارث می رسد، برای منهم چنین بوده است. پدر و مادرم در سالهای قبل از  1980 انقلابی (چپگرا) بودند. بودنشان در زندان؛ تحت نظارت ماندن شان، جدایی ها و غیره و غیره…. و من هم در چنین خانواده ای اینگونه بزرگ شدم. بعد از دوران آموزش متوسطه، همراه با کنجکاوی که خودم داشتم شروع به علاقه نشان دادن (به فعالیت سیاسی) کردم و همچنین در دوران دانشگاه، و الان هم در حال حاضر، البته که جامعه ترکیه هم خیلی سیاسی شده است…

ارمغان: شما نماینده مردم از طرف کدام حزب (در مجلس) هستید؟

باریش: ازطرف حزب کارگر ترکیه نماینده ی شهر “حاتایی” هستم و در عین حال معاون دبیر کل حزب.

ارمغان: (در مجلس) دو نماینده هستید نه؟

باریش: بلی دو نماینده هستیم.*

ارمغان: چگونه پیش میره این؟ وقتی دو نماینده هستید دیگر در مجلس برایتان ردیف خاصی تعلق نمی گیره؟ یعنی در مجلس هرجا که خواستید می نشینید!

باریش: (با خنده) هرجا که عشقمان می کشه…

ارمغان: برای اینکه یک گروه میتونه ردیف خاصی برای خودش داشته باشه؟

باریش: بلی از هر بیست نماینده یک گروه تشکیل می شود. ما نماینده احزابی هستیم که در مجلس صاحب گروه نیستند و چنین تفاوت هایی هست که هرگروه حق اظهار نظر در خصوص هر ماده و قانونی، هر حزب و شخصی را دارد ولی ما برای بدست آوردن پنج دقیقه حق سخن باید مجادله بکنیم و غیره… بعضی مواقع هم دیگر احزاب مخالف دولت وقت سخنرانی خودشان را به ما می دهند تا ما از طرف آن ها حرفمان را بزنیم.

ارمغان: شما هم مشاور و منشی دارید؟ یا برای داشتن آنها گروه بودن شرط است؟

باریش: خیر، داشتن مشاور حق شخصی هر نماینده است و هر نماینده ی ملت سه مشاور دارد. در حزب کارگر ترکیه کمی رویه فرق میکند. ما مشاوران خود را به خواست شخصی خود انتخاب نمی کنیم و در آنجا هم سبک همراهی و هم حزبی عمل می کند. یعنی در کمیته مرکزی حزب تصمیم می گیریم و به همین خاطر تمام مشاورین مان هم از حزب هستند و نمی توانیم یکی را از بیرون بعنوان مشاور حرفه ای داشته باشیم یعنی همه از همکاران حزبی هستند و همه کارها را در آنجا با هم انجام می دهیم. یعنی “ارکان باش” (دبیر اول حزب و نماینده مجلس) و من و دوستان مشاورمان….

ارمغان: فرزندی دارید؟

باریش: بلی. یک پسر دارم چهار و نیم سالش است. به نام “عاصی باران”. از اسامی مرسوم منطقه حاتایی است… اهل آنتاکیا هستم و این اسم هم از آنجا می آید.

ارمغان: شما در حاتایی بزرگ شدید؟ و در آنجا بازیگری خواندید؟

باریش: نه، من بازیگری را در آنجا تحصیل نکرده ام. من اول، پنج سال بیولوژی خواندم. بعد یکی از دوستانم گفت: یک دانشگاهی هست به اسم “یدی تپه”، که من نمی دانستم، بخش تئاتر آن محدویت سنی ندارد و برای پنج نفر نیز بورس تحصیلی می دادند. گفتم: چه خوب. تقاضا دادم آنموقع بیست و سه سالم بود رفتم و قبول شدم و تئاتر را در آنجا خواندم.

ارمغان: آهان، تحصیل کرده ی دانشگاه خصوصی…

باریش: (با خنده) بلی تحصیل کرده دانشگاه خصوصی با بورسیه…

ارمغان: (با خنده) چونکه نماینده ملت از حزب کارگر، تحصیل کرده دانشگاه خصوصی، خنده دار به نظر می آید…

باریش: بلی کمی خنده دار است ولی در عین حال می توانم بگویم در خصوص مبارزه طبقاتی خیلی چیزها هم به من یاد داد. یعنی آن چیزهایی را که ما در تئوری یاد می گیریم و پیوسته از روی آن به تصوراتی رسیده و آن تصورات را بیان می کنیم، من شانس آن را داشته ام که در دوران تحصیل  از نزدیک دیده و تجربه کنم. یعنی [زندگی] انسان هایی که این شانس ها را نداشته اند در کنار اشخاصی که از بدو تولدشان صاحب و شانس همه ی امکانات را داشته اند، در یک جا تحصیل کردن و زندگی کردن، انسان را با خیلی چیزها روبرو می کند. خیلی مثال های واضح زیادی دارم.

ارمغان: یعنی می گویید که بصورت عملی تجربه کرده اید؟

باریش:  درست است. مثلا یکی از فعالین تحریم غذاخوری دانشگاه “یدی تپه” من بودم. نزدیک بیست نفر در آن تحریم شرکت کردند (با خنده)…

ارمغان: اما سی هزار نفر در آنجا هستند نه؟ (با خنده)

باریش: بلی یک چیز جالبی هم هست. برای تحریم میزی را در آنجا گذاشته بودیم که غذاخوری را تحریم می کنیم. در آن موقع یک دختر دانشجویی از آنجا رد میشد. می پرسد: چی شده است؟ گفتیم: غذا یک لیر گران شده است. گفت: فقط یک لیر…؟! بعدش هم رفت و غذای خود را در آنجا خورد. از نظر من خیلی عجیب است. یکی هم روز اول دانشگاه ماشینی داشت زیرم می گرفت. پسری هفده ساله بود و از ماشینی بسیار زیبا، از یک پورشه پیاده شد و من گفتم خب, یک نمونه آشکار دیگر که فکر می کنم فاصله طبقاتی را (در آنجا) از نزدیک میشد دید. برای اولین بار بود که آن ماشین را می دیدم. باور نکردنی است پنج سال درس خواندن در آنجا خیلی چیزها را در مغز انسان جا می اندازد. در اصل نمونه محکمی است که چرا برای همه آموزش رایگان می خواهیم. به همین خاطر دوران دانشگاه “یدی تپه” را خیلی با ارزش می دانم. 

ارمغان: در آنکارا زندگی می کنین؟

باریش: نه در استانبول زندگی می کنم ولی پیوسته بین آنکارا و استانبول و آنتاکیه در رفت و آمد هستم.

ارمغان: معمولا نمایندگان مجلس ترکیه در چند شهر خانه دارند، در آنکارا، در استانبول و در آن منطقه ای که از آنجا انتخاب شده اند. این یک زندگی سختی نیست؟

باریش: اینگونه بگویم در آنتاکیه من خانه ای ندارم خانه ی پدر و مادرم است و موقع رفتن به آنتاکیه در آنجا میمانم و این امتیازی هست که می تونم با آنها هم دیداری داشته باشم. چونکه از سال ۱۹۹۹ دیگر در آنجا زندگی نمی کنم… زندگی در آنکار کمی فرق می کند. در حقیقت برای کار به آنکارا می رویم و در آنجا خانه ای داریم که بصورت جمعی از آن استفاده می کنیم یعنی “ارکان” (ارکان باش دبیر اول حزب کارگر ترکیه) هم در آنجا می ماند من و مشاورین هم. در واقع در آنجا یک محل اقامت شبیه زندگی دانشجویی داریم. به این خاطر زیاد هم به آنجا به چشم یک زندگی نگاه نمی کنم. در رابطه با کارم به آنجا نگاه می کنم. زندگی اصلی ام در استانبول است.

ارمغان: می خواهید که روزی فرزندتان هم فعالیت سیاسی داشته باشد؟ یا…

باریش: اگر خودش بخواهد چرا که نه.

ارمغان: چونکه معمولا سیاست مدارها این را برای فرزندانشان نمی خواهند، به این خاطر پرسیدم.

باریش: برای من (فعالیت سیاسی) از خانواده ام رسیده است. بعداز (کودتای نظامی) سال هشتاد میلادی خیلی از خانواده های انقلابی که آن ضربه را تجربه کردند، معمولا این جمله را در این مورد می گویند: “اول درس ات را تمام کن بعد …” و خودشان نیز از آن دوران برای بچه هایشان چیزی تعریف نکرده اند. خانواده من اصلا این چنین نکرد. از همان سال های کودکیم آنچه را که آنها از سر گذرانده بودند، دیدم و شنیدم. با دوستانشان آشنا شدم، مبارزه شان را دیدم و با آن آشنا شدم. باید بگویم که من در آلمان متولد شده ام چونکه در آن زمان پدرم در زندان تحت نظر، مادرم حامله و فراری و پدر بزرگم کارگر مهاجر در آلمان بود. به این خاطر حس دوری از هم و غیره را می شناسم. اما آن ها هیچ زمانی به چنین باوری نرسیدند که مبارزه و زحمتی که کشیده بودند پوچ بوده است و خیلی هم با غرور آنچه را که صاحبش بودند در میان می گذاشتند و پنهانش نمی کردند.

ارمغان: پدر و مادرتان چه کاره بوده اند؟

باریش: مادرم شرکت برگزاری مراسم عروسی و غیره دارد، پدرم سالهای زیادی در رابطه با کامپیوتر مشغول بود. در اصل معلم ادبیات بوده و نتوانسته تدریس کنه چونکه تا سال ۱۹۹۴ ممنوع التدریس بوده است و بعد دیگر دنبال معلمی نرفت.

ارمغان: شما در رسانه های مجازی هم با خیلی ها در می افتید (خنده باریش) خیلی حرف ها به شما می زنند. هیچ خسته نمی شوید از این وضعیت؟

باریش: بلی. الان قبل از اینکه گنده گویی کنم سعی می کنم که توضیحی بدهم. من ذاتا شخصی هستم که وقتی چیزی  به طور کلی درست (واقعی) تفسیر نمی شه عصبانی می شوم. یعنی مساله ای که واقعیت آشکاراست برای من از اهمییت بالایی برخوردار است. چونکه بخصوص در بیست و پنج- سی سال اخیردر ترکیه عقیده دارم خیلی از انسانها از نظر ساختار فکری تنبل شده اند. از اینرو نمی توانم حماقت را تحمل بکنم. حالا میخواهد خیلی هم عادی شده باشد. در هر صورت نتیجه اینکه شما باوری دارید و برای آن مبارزه می کنید حالا اگر اینکه قبل از این یا بعد از این  نماینده مجلس بودید یا نبودید، فرقی ندارد. همانطوریکه خودتان هم گفتید من سالهای زیادی است که مبارزه سیاسی می کنم. اگر یکی بعد از مدتی، دیگر این ها (حماقت ها) را نبیند و این مسایل برایش عادی شده باشد، دیگر اینها برایش مشکل بشمار نمی آیند. با خودم هم نمی خواهم در این خصوص کشمکش بکنم چونکه مجادله ایی که من پیش میبرم مرتبط است با آن باوری که می خواهم برای انسانها توضیح اش بدهم . به این خاطر وقتی لازم است به کسی جوابی بدهم از نوشتن هیچ ابایی ندارم. بعضی وقت ها نوشته ای اگر برایم کنایه دار بیاید ، منهم جواب کنایه دار بهش میدهم. بعضا دعوا هم می کنم. یعنی همه اینها در زندگی چیزهای طبیعی هستند. از این جهت من مثلا از زمانی که نماینده مجلس شدم برای نشاندن اسلوب نماینده مجلس در خودم خیلی دچار مشکل شدم. داشتن هویت نماینده، پارلمانتر بودن، مثلا شنیدن اینکه دیگر اینگونه نمی توانی بنویسی، تو عضو حزبی هستی و چیزهایی امثال این و غیره… این ها چیزهایی نیستند که با کاراکتر من همخوانی داشته باشند. از این رو، مثل اینکه یک نماینده یی شدم که تیپ خاصی برای خودش دارد. طرز لباس پوشیدنم، حرکاتم، مثلا لباس هایم عوض نشده اند، پاتوق هایم تغییر نکردند، نوشته هایم طور دیگری نشدند. خالکوبی هایم را پاک نکردم یا آنها را مخفی نکردم. مثلا در گردهمایی های انتخاباتی در رابطه با این ها (خال کوبی ها) خیلی مشکل داشتم.

ارمغان: چرا؟

باریش: می گفتند: این خال کوبی ها را رویشان را بپوشانم که دیده نشوند چون کمی عجیب و غریب به نظر می آیند.

ارمغان: خوب در ذهن همه ما یک تصویر مخصوص از نماینده ی مجلس است.

باریش: یک دست کت و شلوار با اتومبیل مشکی. نه من را خفه میکنه این کت و شلوار با کراوات.

ارمغان: در یکی از گزارش ها از مجلس، شما را دیدیم مثل جوان های مدرسه کراوت تان را شل بسته و یقه تان باز بود. گفتم: الان مثل این است که میخواهید از مدرسه فرار کنید. مثل اینکه داشتن کراوات در مجلس الزامی است؟

باریش: بلی. کراوات و کت الزامی است. من سال پیش انگشت پایم شکست و تمامی دیدارهایم را با دمپایی تابستانی در محله ها و کوچه های آنتاکیه با مردم داشتم، در جایی مردم در قهوه خانه ای جمع شده بودند وقتی دیدار تمام شد یک مردی به من گفت: والله ای خیلی ازت خوشم آمد درست مثل من می گردی. نماینده باید مثل تو باشه. (با خنده) دو دست کت و شلوار دارم از سال ۲۰۱۳ آن هم از زمان عروسی ام مانده است. وقتی به مجلس می روم، در اتاقی که آن جا دارم لباس هایم را عوض می کنم و با کت و شلور به مجلس می روم. موقع برگشتن از مجلس نیز دوباره عوضشان می کنم و به حال معمولی بر می گردم. کارکنان مجلس نیز در آغاز خیلی تعجب می کردند. دیدن نماینده ای، مثلا در تابستان با تی شرت و خال کوبی هایش برایشان خیلی عجیب بود. اما خوششان آمد. چونکه تمامی مسئله با صمیمیت طبیعی مرتبط بود. یعنی داشتند می دیدند که یکی هم مثل آنان در آنجا هست. چونکه در آنجا یک فضای خاصی است کارکنان مجلس در آنجا خودشان را پی در پی  با یک طرز نظامی “آماده باش”، در انتظار حس می کنند. در هر صورت تمامی کشور را آن مجمع رهبری می کند. کسی را که هر روز با آنها سلام و علیک می کند، می خندد و با آن ها شوخی می کند یا سریع وارد گفتگویشان می شود و صحبت میکند، طبیعی است که بعد از مدتی خیلی از او خوششان می آید. بعضی وقت ها آشکار نمی کنند و پنهانی خوششان می آید. برای اینکه دیگر نمایندگان نبینند اما خوششان می آید و این اهمیت دارد. در اصل این کار (نمایندگی) را شما برای چی انجام می دهید؟ یعنی شما اگر نتوانید این رابطه را با مردم برقرار کنید برای چه نماینده مردم شده اید؟ یکی هم اینکه به  موضوعِ  نماینده بودن خود شخص نماینده چه معنایی می دهد؟ مردم (اصل قضیه) آنها هستند و شما نماینده آنها. در دنیا کشوری نیست که به اندازه اینجا نمایندگان مجلس و نمایندگی معناهای غیر باورنکردنی و این طور اهمیت خاص داشته باشد. یعنی این احمقانه ترین وضعیت در جهان است. این به تمامی از ساختار فئودالی ما نشات می گیرد. یعنی وقتی که شما به یکی صفتی را میدهید یا مسئولیتی را واگذار می کنید قبول این حس که او (اکنون) به یک طبقه ی دیگری تعلق دارد، با فئودالیته مرتبط است چونکه ما همیشه خواستار “پدری” (سروری) در بالای سرمان هستیم. کل مسئله در این نهفته است. برای از بین بردن این تصور به غیر از اینکه باید خودِ خودمان باشیم راه دیگری نمیدانم. حالا بعضا با مقاومت روبرو می شویم، ولی باشد. مثلا (این حرفها که) نماینده مجلس این طوری رفتار نمی کند، اینطوری نمی نشیند، اینگونه صحبت نمی کند، سیگار نمی کشد، در انظار عمومی دیده نمی شود، در اینجا و آنجا با دوستانش جمع و دیدار نمی کند، در “کادی کوی” به بار نمی رود، نماینده مشروب نمی خورد، در اینستاگرام عکس مشروب نمی گذارد، [را می شنویم]. چرا؟ نماینده مگر آدم نیست؟ نماینده قبل از انتخاب هم (۲۰۱۸ انتخابات)  همان آدم بوده دیگر. حالا (به احتمال زیاد اگر انتخابات زودرس نشه) دفعه بعد، دوباره اگر انتخاب بشود یا نشود به زندگی عادی خود ادامه خواهد داد. من چرا بخاطر یک دوره ی کاریِ دو، سه ساله، یا پنج ساله باید طوری رفتار کنم مثل اینکه تمامی کاراکتر خود را تغییر داده ام. از این بزرگتر دیگر دروغ نمی تواند باشد.

ارمغان: در دوره های بعدی نیز ادامه خواهید داد؟

باریش: این به تصمیم حزب بستگی دارد. 

ارمغان: نه منظورم نظر خود شما است؟ به این خاطر می پرسم که معلوم است که بین شما و آن سیستم یک تضاد وجود دارد.

 باریش: نه من شروع هم نمی خواستم بکنم. بله تضاد هست.

ارمغان: یعنی کراوات زدن، پوشیدن کت و شلوار با رنگ تند و قوانین آن سیستم و باید هم گفت: قوانین خشکی که آنجا دارد. من تا حال هیچ به مجلس نرفته ام و نمی دانم چگونه جایی است و انسان خودش را در آنجا چه جور حس میکند را نمی دانم. حتما که بورکراسی آنجا بر آدم فشار می آورد.

باریش: بلی وقتی در آن محیط هستید بعداز مدتی به آنجا، نمی گویم عادت می کنید اما قوانینِ آنجا را می فهمید یا  قواعدِ در آنجا کار کردن را می فهمید. بعد از مدتی دیگر آن جا خفه تان  نمی کند. البته مسئله خفه گی یک چیز شخصی است. فقط برای کسی که از بیرون به آنجا می آید یک انرژی سنگینی دارد. یعنی اجبار دانستن اینکه دست و پایت را کجا باید بگذاری را برایت تحمیل می کند. چونکه با هرکسی که روبرو می شوید یکی از اعضای پیش برنده سیاست های حکومت به حساب می آید. به این خاطر هم یک حسیات غریبی در میان است. همانطوری که گفتم فعالیت سیاسی را خیلی زود شروع کردم یا بگویم که علاقه نشان دادم و معتقد نیستم که  حتما باید سیاست بدست نماینده مجلس انجام بگیرد. به این خاطر نماینده شدن و دوباره کاندیدا شدن با تصمیمی که به همراه دوستانم در کمیته مرکزی خواهیم گرفت بستگی دارد. اگر بایدی دراین مورد باشد این مسئولیت که باریش آتای از طرف حزب کارگر ترکیه بایستی این را ادامه بدهد، آنموقع این را در بین حق حقوق دوستانه (حزبی) انجام می دهم. فقط این را نیز همه جانبه بحث و بررسی می کنیم. مثلا این یک بحث خیلی طولانی در درون حزب بود که من بعنوان یک کارگردان و بازیگر تئاتر می توانم خیلی کار سیاسیِ تاثیر گذار داشته باشم و خوب با مردم در ارتباط باشم  یا به عنوان یک نماینده مجلس.

ارمغان: (با کمی خنده)، حالا یک چیزی می خواهم بپرسم اما لطفا ناراحت نشوید. شما چپ ها از اینکه روی همه چیز این همه بحث می کنید و بحث می کنید و بحث می کنید و به هیچ جایی نمی رسید، خسته نمی شوید؟ 

باریش: (با خنده): آره بعضا خسته می شویم. اما دراین مورد باید خیلی واقع گرا بود. این جمله ی رمانتیکی (پر احساس) که “چرا این همه ایدئولوژی و تشکل های چپ وجود دارد؟ چرا اینها متحد نمی شوند؟ کاش اینها متحد شوند.” میتواند با احساسترین جمله (در این مورد) باشد، اما حقیقی نیست. در نتیجه این به یک آنالیز می رسد. ببینید شما از صد سال قبل از مارکس به این طرف آنچه را که (به عنوان نظریه) نوشته شده است مورد تحلیل قرار می دهید. بعد از لنین هر آنچه اتفاق افتاده هم تحلیل میکنید و برای خودتان آنها را از یک صافی می گذرانید و طبیعی است که به یک نظر متفاوتی دست می یابید و یا اینکه به فراکسیون تقسیم می شوید و غیره.  در کلیت با این وضعیت ترکیه، رها نشدن از خصوصیات فئودالی بعضی تاثیرهای خود را نیز دارد. مثلا فکر اینکه “مال ما باشد، کوچک باشد، هدایت کردنش راحت باشد”، چپ ترکیه چنین بهانه هایی دارد. همه نیز این ها را می دانند. کسی نیست که این ها را نداند. مثلا در یک جایی می گویم: “خوب دوستان با هم بیانیه مشترکی خواهیم نوشت، دیگر این هشت روز طول نکشد” می گوییم البته … اما طول می کشد. همین است دیگر، می دانید که اینطوری است و دیگر بعد از هشت روز آماده میشود (با خنده). دیگر به خاطر این نمیگوید دوستان چرا اینقدر طول کشید من دیگر این کار را ول می کنم و غیره…

ارمغان: آیا چپ بودن یک چیز رمانتیک است؟ 

 باریش: بلی، چنین جنبه ای نیز دارد که رمانتیک است.

ارمغان: چرا اینطوری است؟

باریش: نمی دانم بلکه…

ارمغان: یعنی یک نوع از رمانتیسم چپ است که خیلی به چشم می آید.

باریش: اینطوری بگویم که میتواند از ارتباطش با هنر باشد، از ارتباطش با ادبیات باشد، بطور عمومی و تاریخا از خواندن و دیدن این همه نوشته و تئاتر و فیلم که دوستشان داشتیم و نویسندگان و آفرینندگان آن ها یک طوری با بینش چپ آشنایی داشتند و در این راه مجادله کرده و زحمت کشیده اند، میتواند باشد. یکی هم می تواند در ارتباط با این باشد که همیشه انسان می خواهد یک چیز زیبایی بیافریند، در اصل خود این رمانتیسم است. یعنی زیبایی را آرزو کردن، البته که این در مورد هر شخصی فرق می کند. نظمی که در حال حاضر حزب عدالت و توسعه بار آورده به چشم مردم اگر زیبا می آید من دیگر آنرا نمی دانم. اما من در نگاه خود وجود زیباترین و حتی  خیلی زیباترین ها را دارم و تصورِ این می تواند رمانتیک هم جلوه کند و در عین حال نیز خیلی رئالیستی نیز هست. شما می توانید وحشیانه ترین حالت (پدیده ای) را ببینید، با قدرت تمام با آن مبارزه کنید و در عین زمان از بدترین و سخت ترین طرف های آن نیز استفاده کنید. از نظر من بهتر است نگوییم انسان ها رمانتیک هستند اما قسمت باورنکردنی اش اینجاست که با این همه سرکوب ها، ناچیز انگاشتن ها، مواجه با خشونت ها، به زمین می افتند و دوباره از نو به پا می خیزند.

ارمغان: یعنی می گویید که این از رمانتیک بودن است؟

باریش: آیا رمانتیک است؟ از رمانتیسم می آید؟ یا چون چیزی دست نایافتنی است که باید در جای دیگری باشد؟ این را نمی دانم. مثلا اینطوری فکر کنید: در سال ۱۹۷۲ “دنیز گزمیش و ماهیر چایان”* کشته شدند. سال ۷۳ “ابراهیم کایپاک کایا”* کشته شد و بعداز ده ها سال هنوز با یادآوری آن ها برایشان شعرها و سرودها و آهنگ ها گفته و خوانده می شود. به چه علت؟ مگر هیچ کس دیگری در بیست و چهار سالگی دست به مبارزه نزده است؟ معلوم است که خیلی ها هستند. اما با چنان نیرویی و با چنان اعتماد به نفسی کشوری به این بزرگی را و با تمامی مردمش، طوری باور کرده بودند که آن ها را به بهترین ها خواهند رساند و مبارزه ی جسورانه ای که آنها داشتند پیش می بردند، نمونه ای از همان چیزهایی است که ما می گوییم “کاشکی می توانستیم  این کارها را (برای مردم مان) انجام دهیم”. بلی آنچه که به نظر یکی رمانتیک می آید، با آن چیزهایی مرتبط است که می خواهد انجام دهد. من اینگونه می فهمم.

ارمغان: آیا بازیگر بودن در سیاست هم بعضا به درد می خورد؟ 

باریش: از چه نظری؟

ارمغان: از این نظر که شما هر وقت بخواهید، آنگونه که دوست دارید می توانید بازی کنید. از طرفی هم انسانی که در حال نقش بازی کردن هست را هم می بینید. این هم یک نقطه مثبت و یا هم نقطه منفی می تواند باشد. یا…؟

باریش: (با خنده) از نظر من امتیاز است. چونکه، در خصوص مجلس بگویم، از دید من کرسی مجلس محل اجرا است. یک محل نشان دادن نقش. البته این منفی یا بد تلقی نشود. در اصل شما متنی را در دست یا در مغز خود دارید و آمده اید تا آن را بیان و اجرا کنید. بخصوص اینکه از نظر من سیاست پارلمانی همچنین چیزی است. الان دو حالت متفاوتِ این موضوع این است که “اجرای خوب یا اجرای بد؟ ” باید بگویم که از تعداد ۶۰۰ نماینده مجلس اجرای بیشتر آنها خیلی بد است. حتی خنده دار. بعضا به سخنرانی هایی که انجام می دهند نمی توانم باور کنم. بهت زده می شوم. من بعد از چندین سالی که در دانشگاه هنرهای زیبا  آموزش اجرا دیده ام و بعدا نیز در زندگی حرفه ای خود، می دانم که یک متن تاثیر گذار چگونه باید باشد، چگونه باید آن را به حالت کنایه آمیز آورد که نود در صد سخنرانی های من کنایه آمیز و با طئنه است که این نوع سخنرانی نمایندگان حزب عدالت و توسعه را در مجلس خیلی عصبانی می کند. چون که سخنرانی های آغشته به مزاح را دوست ندارند. تمامی گروه های سیاسی (در مجلس) دنبال چیزهایی هستند که بتوانند یک به یک با آن دعوا کنند. در این خصوص آموزش هایی که من در رابطه با بازیگری و هنرهای دراماتیک و غیره دیده ام حتما تاثیر دارد. این یک امتیاز مثبت است و نقطه منفی اش نیز هست، من شخصی نیستم که در زندگی حقیقی خود بتوانم نقش بازی بکنم. از نگاه من هیچکدام بازیگر هم نیستند. چونکه ما در زندگی شخصی خود نیز در تلاش انجام  خیلی تحلیل ها و تعریف های احساساتی نیز برای خودمان هستیم. از نظر احساسی آدم خیلی اذیت میشود. پیوسته در محیطی که شاهد دروغ گفتن اشخاصی هستید، بعد از چندی آدم در درون خود شروع به احساس درد می کند با خود می گوید: “با این همه دروغ چه جوری میشود سر کرد؟” و آنزمان بهتر است نگویم ناامیدی، ولی آدم اذیت میشود. ولی خوب انسان دوباره (خودش) را جمع و جور میکند. به این خاطر نمی خواهم (در مورد بازیگر بودن) به امتیاز بودن و یا نبودن تقسیمش کنم. یعنی بگوییم بخشی از زندگی مان است یا تاثیری در ارتباط با شغلی که انجامش میدهیم و یکی هم دانستن روان شناسی خیلی مهم است.

ارمغان: الان شما در مجلس چهار نماینده هستید. مثلا هستند گروه هایی که بیست نفرند، دویست نفرند، صد و چند نفر هستند. وقتی آن ها سخنرانی می کنند، آن سخنرانی اگر تشنج ایجاد کند کمی هم به اعتبار قوت قلب پشت سرشان است که در آنجا هستند نه؟ اما شما فقط چهار نفر هستید و آن صدها نفر که پشتتان را به آنها تکیه دهید نیست. چه احساسی دارید؟ مثلا احتمال این که کل مجلس با شما در بیفتند هست؟

باریش: ( با آرامش و لبخند) آره هست.

ارمغان: خوب آنموقع چه میشود؟

باریش:  ما چهار نفر به اتکا همدیگر آنجا هستیم.

(هر دو می خندند).

باریش: شاید در اینجا به نظر شما من یک خرده دیوانه سر به نظر بیایم. البته در مجلس احتمال اینکه هر لحظه (با هر سخنی) غوغا راه بیفتد هست. بخصوص سخنانِ نمایندگانی مثل ما که که سوسیالیست انقلابی هستند خیلی خیلی تند است. مخالفت تندی می کنیم. همینطور دوستانمان از حزب دمکراتیک خلق ها نیز خیلی پیش می آید که مخالفت سختی می کنند. هیچ یک از  نمایندگان  مردم اینگونه فکر نمی کنند که الان اگر این را بگویم به من حمله خواهد شد. چرا؟ نمی دانم و این فقط برای من نیست بلکه طبیعت مجلس است. آنجا سخن گفته میشود و اگر تشنجی هم پیش بیاید آمده است دیگر.

ارمغان: چیزی به نام امنیت تریبون (سخنران) هست؟

باریش: (با خنده) وقتی پیش می آید امنیت تریبون سرشان نمی شود. هیچ مشکلی ندارند؛ هر زمان می خواهند غوغا هم راه می اندازند. مثلا دفعه پیش “انگین اوز ترک” (از حزب جمهوریخواه خلق) سخنرانی می کرد مجلس خیلی به هم خورد. معلوم است که این همه درگیری فیزیکی در همه سخنرانی ها پیش نمی آید. اما مثلا من در هر سخنرانیم هنوزبه تریبون نرسیده و آغاز به سخنرانی نکرده، آن ها شروع به سر و صدا، فریاد و تکه انداختن می کنند. بعد از مدتی آدم  به این هم عادت می کند.

ارمغان: شما آن سر و صدا را آنجا نمی شنوید؟   

باریش: می شنوم. امکان ندارد که نشنوی.

ارمغان: خیلی سخت نیست تا بتوانی سخنرانی را ادامه بدهی؟ چون که مدام یک چیزهایی از اطراف گفته میشود.

باریش: بعد از مدتی فکر می کنم برای نمایندگان عادی میشود. من هم چون خیلی تفاوت بین اجرا در صحنه  (و سخنرانی) نمی گذارم در این مورد  خیلی سختی نمی کشم. واقعا مشکلی ندارم، بخصوص این که در آخرین بازی ایی که داشتم و اجرایش ممنوع شد به اسم “بسادگی دیکتاتور”، در آن نمایشنامه بخشی هم هست که تماشاگری پیوسته با حرفهایش مزاحمت ایجاد میکند. من به حرف هایی که باید جواب بهشان داد (در مجلس)  جواب می دهم. البته به آنهایی که می شنوم. مثلا چنین منظره های عجیبی هم هست. تماشاگر از تلویزیون فقط صدای من را می شنود و بخاطر این که صدای آن ها (نمایندگان معترض) را نمی شنود، به نظرش می اید که دارم خودم با خودم حرف می زنم. اما هستند دوستانی که رویشان اثر می کند. تمرکزشان به هم می خورد، بعد از مدتی نمی دانند دیگر چه بگویند، هیجان زده می شوند، فشارشان بالا می رود و غیره… همه این ها از خصوصیات انسان است. نتیجه این که هیچ کسی ماشین نیست.

ارمغان: بعد از اینکه وارد مجلس شدید، اولین چیزی که دلسردتان کرد، چه چیزی بود؟ چون که شما سالها فعال سیاسی بودید. داخل پارانتز می پرسم: قانونی و نیمه قانونی و… هرچند بعدا یک نماینده قانونی شدید. قبل از اینکه به نمایندگی انتخاب بشوید هیچ به مجلس رفته بودید؟

باریش: نه خیر نرفته بودم.

ارمغان: اولین دلسردیتان (در مجلس) چه بود؟ یعنی مثلا الان به اینجا آمده ام که چی…؟

باریش: اولی را در مورد ساختمان مجلس بگویم و دیگری را در خصوص درون مجلس. در مورد ساختمان بگویم که چنین محل لوکسی را پیش بینی نمی کردم. البته ساختمان اصلی مجلس قدیمی است ولی در اطراف آن بناهای زیادی ساخته شده است و برای نمایندگان مثل یک محفظه شیشه ای می ماند که باید گیاهان نادری در داخل آن حفاظت شوند و پیوسته باید به آنها رسید و پیوسته برای راحتیشان تلاش کرد. انسان با دهشت نظاره گر آن است. در مجلس نزدیک شش هزار نفر کار می کنند. از این تعداد فقط شش صد نفر نماینده هستند. بقیه زحمتکش اند و اسامی این انسان ها را (نمایندگان) نمی دانند، به هیچ کدام اینان سلامی داده نمی شود. معمولا انسان ها به همدیگر سلام می کنند دیگر، از نمایندگانی که آنجا در سلام دادن به همدیگر هر روز پیشدستی می کنند، هشتاد در صد آن ها به انسان هایی که در آنجا کار می کنند یک “صبح بخیر” نیز نمی گویند. در چنین محیطی با این چنین فاصله ی طبقاتی البته که دچار وحشت می شوید. این یکی از بزرگترین مواردی بود که دلسردم کرد.

دومی فضای مذاکره ها (بین گروه های مخالف) است. (آنچه که قبلا صحبتش را کردیم.) یک گروه از انسانهایی که در بیرون از مذاکرات (صحن مجلس هنگام سخنرانی و غیره…) آدم فکر میکند خرخره همدیگر را گرفته بودند. مثل دو تا دوست که همین الان از سر میز نهار برخاسته اند، به مذاکره می پردازند. این برای من خیلی مسخره می آید. بعضی ها این را عادی می دانند میتواند هم باشد، میتوانده هم با کاراکتر من مربوط باشد.

ارمغان: اگر شما نیز رییس گروه یک حزبی در مجلس بودید شما هم به آن اتاق پشتی می رفتید و آن مذاکرات را انجام می دادید.

باریش: می خواستم الان همین را بگویم. میدانم مواقعی هست که باید ترمز کرد. گفتم که من بعنوان شخصی معرفی شده از طرف حزب در آنجا هستم. من شخصا چقدراهل مجادله، چقدر سازش ناپذیر و چقدر سرسری و غیره هستم حزب (در مجلس ) به آن توجه ی ندارد. در آنجا هویت حزب و عضوی از حزب بودن مرزهایی را برایتان تعیین می کند. اما این را چقدر شما ملایمش می کنید یا نه به کاراکتر شما مربوط است. نتیجه این که دبیر اولی هم که داریم. اگر مجبور به دیدار با کسی هست بایستی آن دیدار را انجام دهد. باید بگویم که همه این مذاکرات که در آنجا انجام می گرفت در اوایل حیرت زده ام کرده بود.

ارمغان: در بیرون، در بین مردم نیز این موضوع مورد انتقاد قرار گرفته است؟

باریش: خیلی طبیعی است که این همه چیز های عجیبب برای همه جالب است. یعنی انسان هایی که در رسانه های مجازی پیوسته با همدیگر مناقشه می کنند، در درون مجلس با همدیگر داد و فریاد می کنند، انسان هایی که درمواقع مناظره های تلویزیونی پشت سر هم چیزهایی در بین سخنان دیگری بیان می کنند، به کریدور که می روی (می بینی آنجا با هم صحبت می کنند). مگر شماها نبودید که خرخره همدیگر را گرفته بودید. اما، خیلی راحت با همدیگر برخورد می کنند.

ارمغان: به نظر شما در مجلس بهترین سخنران چه کسی است؟ آیا کسی هست که  با وجود اینکه اختلاف نظر دارید ولی از سخنرانیش لذت ببرید؟

باریش در اینجا از چند تن نام می برد که عضو دیگر احزاب موافق و مخالف هستند.

ارمغان: (با خنده) و حتما سخنرانانی هم هستند که خیلی بد سخن می گویند.

باریش: (می خندد) بلی وحشتناک. ولی اینها همه نظر شخصی من است نه بعنوان نماینده بلکه بعنوان یک شخص معمولی

(با هم می خندند).

ارمغان: حوصله تان سر میرود اصلا؟ چون بعضی وقتها در شما حالتی است که مثل اینکه قبلا هم گفتم می خواهید از مدرسه فرار بکنید. مثلا آن بحث ها و سخنرانی ها در مورد بودجه و غیره… درست است نماینده مجلس هستید ولی چنین قانونی هم نیست که حتما باید به شنیدن همه چیز علاقه داشته باشید.

باریش: نه این با داشتن علاقه در ارتباط نیست، این مرتبط است با اینکه با چه چیزی مواجه هستم. به این خاطر سعی می کنم که حتما به هر سخنرانی گوش بدهم.

ارمغان: واقعا، بدون آنکه حوصله تان سر برود؟

باریش: سر رفتن حوصله چیزی را عوض نمی کند. معلوم است که در مواقعی حوصله ام سر می رود. ولی گوش می دهم. بعضا از تلویزیون اتاق خودم و بعضا موقع کشیدن سیگار از تلویزیون راهرو… من در طول زندگی از خیلی چیزها حوصله ام سر رفته ولی به خاطر اینکه مجبور به انجام آن بوده ام، انجام داده ام.

ارمغان: مثلا؟

باریش: یعنی از درس هم حوصله تان سر میرود ولی مجبور به گوش دادن هستید. یا از تمرین (بازیگری) ولی مجبور به تمرین هستید. مثلا نمیشود گفت از این قسمت تمرین حوصله ام سررفته و ادامه نمی دهم. یا در دورانی که فیلم کار می کردیم خیلی وقت ها بود که خسته می شدم و حوصله ام سر می رفت، اما نمیشود گفت که من دیگر الان حوصله ندارم و غیره… حوصله نمی تواند مانع کارم شود. 

ارمغان: میگویید که انسانِ مسئولیت شناسی هستید.

باریش: خیر، با دیسیپلین هستم. مسئولیت شناس هستم یا… نمی دانم. این چیزی است که دیگران باید بگویند، اما موقع کار با دیسیپلین هستم.

ارمغان: زمانی که شما جوان بودید و وارد کار سیاسی شدید، پدر مادرتان به شما نگفتند که ما از فعالیت سیاسی خیلی سختی کشیدیم تو دوری کن؟ 

باریش: نه هیچ نگفتند. وقتی در دانشگاه بیولوژی قبول شدم،هیجده سالم بود. پدرم من را به “به شهر آدانا ” برد. آن زمان یکی از دوستان نزدیکم که شاگرد چرم فروشی بود به اسم علی برای من یک جا کلیدی درست کرده بود از چرم که رویش داس و چکش بشکل برجسته کار شده بود، حال و روز دوران دبیرستان که سمبل ها خیلی مهم هستند داشتیم. پدرم آن را دید. گفت: “با چیزی که علاقه داری یا میخواهی در باره آن از چیزهایی مطلع بشوی، مخالفت ندارم. به غیر از یک چیز، در این مورد به تو هیچ هشداری نخواهم داد. گفت: با یک تصمیم احمقانه هیچوقت خودت را به وضعییتِ سخت نیانداز. یعنی هر آنچه که می خواهی انجامش دهی با معلومات و با یقین کافی باشه.” 

خوب این یک موضوع با اهمیت است. من فقط از احساس اینکه خانواده ام در پشتم ایستاده اند صحبت نمی کنم. چون این، آن  موقعی است که پدر یا مادرتان را برای صحبت در مورد موضوعی یا برای همراهی در مسیری، به عنوان یک دوست می بینید. بین من و پدرم و مادرم در سیاست تفاوت های زیادی هست. حتی تفاوت ایدئولوژیکی هم هست.

ارمغان: یعنی در خانه هم به فراکسیون تقسیم شده اید؟ (با خنده)

باریش: (با لبخند). نه به فراکسیون تقسیم نشده ایم. من راهم را از پدر و مادرم  یاد گرفتم، اما در حزب دیگری هستم. مادرم در حزب جمهوری خواه خلق فعالیت سیاسی دارد. از حزب سوسیال دمکرات خلق شروع کرده و به فعالیت قانونی در حزب نام برده رسیده است. پدرم فعالیت سیاسی قانونی را درست نمی داند. یعنی عضو هیچ حزبی نیست. در اصل بهش آنارکو کمونیست هم در تا حدودی می شود گفت. خیلی چیزها از هر دوتایشان یاد گرفته ام و بحث و گفتگو کردن با هردوتایشان در باره ی این موضوعات را دوست دارم. این را یک امتیاز می دانم. از این جهت آن هشدار پدرم مهم بود. یعنی این مسئله که ” کار احمقانه ای نکنی که به  دردسر بیفتی.” این موضوع هر زمان به شما این اعتماد را می دهد که هر وقت که به دردسر می افتم این را می دانم که من با آگاهی آنچه را که درست بوده و به آن باور داشتم انجام داده ام و به این خاطر به دردسر افتاده ام. به همین خاطر همیشه رو سفید هستم و هیچوقت به کسی هم نگفته ام که کاشکی این کار را انجام نمی دادم. پشت تمام اعمالی که انجام داده ام ایستاده ام. در رابطه با چراییِ تمامی تصمیم هایی که گرفته ام دلیل کافی دارم. هیچ خسته نمی شوم؟ معلوم است که خسته هم می شوم. بچه کوچکی دارم، یک زندگیِ خانوادگی دارم، پدر و مادری دارم و هرکدام اینها بر تصمیماتم تاثیر می گذارد. اما هیچ کسی نمی تواند به من بگوید: “این تصمیم چقدر احمقانه بود کاشکی این تصمیم را نمی گرفتی.”

ارمغان: چپ ها، یعنی انقلابیون کمی از فرهنگ و هنر عوام پسند دوری می کنند.

باریش: (با تعجب) جالب است. (با هم می خندند).

ارمغان: نمی دانم چرا اینگونه است؟ اما با اینکه شما یک عقیده انقلابی دارد با این وجود برای هنرعوام پسند کار و فعالیت کردید. در آن مواقع متضاد چه حسی داشتید؟ 

باریش: مسئله ی نفرتِ انقلابیون چپ از فرهنگ و هنر عامه پسند یک تصور است. چپ از آن نفرت ندارد اما در رابطه با این که فرهنگ عامه پسند به چه چیزی خدمت می کند می تواند مشکلاتی با آن داشته باشد.

ارمغان: جانم هر دو یکی هستند دیگر…

باریش: نه یکی نیستند. توضیح می دهم. مثلا من در سریالی بازی می کنم. اگر بازی کردن در آن سریال باعث می شود بکلی گفتمان های انقلابی را، برای آنچه که مبارزه می کنید، مثل نادیده گرفتن و حق کٌشی یکی از دست اندرکاران پشت صحنه و …، را نادیده بگیرید، آن زمان شما شخصی دو رو و ریاکاری هستید. اما اگر در آنجا هم مجادله می کنید و حتی جدا شدن از آن سریال را هم در نظر می گیرید، چون در آن محیط هم با سرمایه ارتباط دارید. آن وقت بین حرف و عملتان چیزی متضاد وجود ندارد. هیچ شخص انقلابی این را نمی گوید که: “ما در یک کشور سرمایه داری زندگی نمی کنیم. و یا کاری که به عنوان شغل انجام میدهیم با سرمایه در ارتباط نیست و یا در آن اثری از سرمایه نیست.” این یک حقیقت است. سریال های تلویزیونی وجود دارند و در یک  سریال می تواند یک انقلابی هم بازی کند. فقط اینکه مسئله ی انقلابی و یا سوسیالیست بودن، (البته “انقلابی بودن” هم حرف بزرگی است در این میان بگویم که زیاد هم دوست ندارم استفاده بکنم.) ارتباط با این دارد که زندگی خود را چگونه ساخته اید. مثالی بزنم: شرکتی دارید. یا با شرکتی که تهیه کننده است ارتباط دارید. آیا بیمه کارکنان تان را پرداخت می کنید؟ در خصوص حق هایی که سندیکا برای کارگران تعیین کرده و مبارزه می کند؛ این حقوق را برای کارکنانتان در نظر می گیرید و از آن حقوق برخوردار هستند؟ با کارکنان تان مثل یک رئیس و صاحبکار برخورد می کنید یا مثل یک دوست و همکار؟ با باور به اینها وقتی کاری را با فرهنگ عامه پسند انجام می دهید به جای غلطی نمی روید. در زمینه هیاهوها و گزارش های رسانه ای و (ترویج و هیجان سازی) آنچه را که از آن  زیاد خوشمان نمی آید این سخن می تواند، درست باشد. مثلا در این زمینه می گویم که…

ارمغان: (با خنده) یعنی از من خوشتان نمی آید؟

باریش: شما را من بار اول در جوانیم با برنامه ی مسابقه ها ی پاپ استار در سال ۱۹۹۹ دیدم. شما را شخص جالبی یافتم. بعداز سالها وقتی “سایمون کاول” را شناختم موضوع را فهمیدم. من در آنجا سعی می کنم رابطه ی بین به صحنه رفتن و درست بودن را پدید آورم. و متاسفانه در آن دوران از دست چیزهایی ناراحت بودم. همچنین در سال ۲۰۰۲ این مسئله تبدیل به حقیقت عیان ترکیه شد و تمامی آن فرهنگ تلویزیونی، فرهنگ عامه پسند، و یا در سایه تلویزیون شخصیت هایی وارد زندگیمان می شدند.

طبیعی است که باعث شدند انسانها شروع به  تقلید از آنها کرده و مثل آنها شوند. یعنی قبلا اگر یکی دو نفر بعضی چیزها را از آنها به عنوان نمونه بر می داشتند، الان دیگر از طرف همه به راحتی تقلید و اجرا می شود. سالهای پیش رو و شاید هم سه ، پنج، ده سال بعد مهم نیست، در اصل برای ما نشان خواهد داد که چقدر در عمق یک پستی، درون یک باتلاق فرو رفته ایم و در جلو چشممان به ما نشان خواهد داد که همه اینها را در یک زمان کوتاه نمیشود حل کرد. آشکار بگویم که این بزرگترین نگرانی من است. این را از منظر وضع فعلی سریا لهای تلویزیونی هم می توانیم بگوییم. یعنی الان فرهنگ عامه پسند بار می آوریم و این به  تبلیغات سیاسی نیز تبدیل شده است. طبیعی است چون دولت فعلی یک امکانی پیدا کرده و در صدد کنترل تلویزیون بر آمده است. این را بعنوان دشمنی نمی گویم. در هر کشوری دولت ها و بخصوص در کشورهایی مثل ما بهترین محل مداخله و دسترسی گسترده به افکار عمومی امکانات تلویزیون است. این را (دولت برای تبلیغ خود) انجام داد و دیگر رسانه های گروهی نیز، فرهنگ عامه پسند و همه، وسیله تبلیغات شدند. مثلا در یک مسابقه ی تلویزیونی انسان ها اینقدر خود را درگیر رقابت کنندگان این مسابقه می کنند که هویت واقعی خویش را فراموش می کنند یا اینقدر محو یک سریال تلویزیونی میشوند که در هر شرایطی که باشند و بهر صورتی که می توانند باید آن را تماشا کنند. در برابر این گونه فرهنگ و هنر عامه پسند هرکس باید بایستد. یعنی این ربطی  به انقلابی بودن و نبودن شخصی ندارد. این با توان تقلید و وابستگی به آن ارتباط دارد. در اینجا صحبت از یک بحران جدی اجتماعی است که فقط با فرهنگ تلویزیون مرتبط نیست، به همه ما مربوط است. نگرانی بزرگ من این است که من چه جور از فرزندم محافظت خواهم کرد؟ حقیقتا به آن فکر می کنم. مثلا پسر من تا سه و نیم سالگی تلویزیون تماشا نکرده، ما هم پیش او تماشا نمی کنیم. ولی بعدا وقتی به مدرسه رفت و با بچه های دیگر هم مدرسه شد چه؟

به نظر من بخاطر اینکه هنر عوام پسند حقیقت زندگیمان است، دشمنی مستقیم با آن مثل جنگ علیه آسیاب های بادی است. این را به یکباره نمی شود از بین برد.

ارمغان:این برای من خیلی اتفاق می افتد. مثلا در تویتر نظر مخالف خود را در پیامی می نویسم و همان لحظه چنین چیزهایی دریافت می کنم” تو هم برای خواب کردن مردم ترکیه کم برنامه (تلویزیونی) درست نکردی.”  می گویم: تو دیگه چی می گویی… چی می گویی یعنی…

باریش: من ده سال است که در تویتر هستم هر موقعی که چیزی بگویم، جواب می نویسند:” تو کسی هستی که در سریال “ردیف آخری ها” بازی کرده ای.” (خنده بلند ارمغان و باریش) این شخصی کردن مسئله است. کسی که مثلا در سریال “ردیف آخری ها” بازی کرده قرار نیست که حقیقتا نیز مثل شخصیت نقشی که اجرا کرده، فکر کند. من به این اعتقادی ندارم.

ارمغان: علیه همه مان پیش داوری می شود. هم علیه من و هم علیه شما: “هر کی روی صحنه می رود بی فرهنگ است. تمام شد.”

(خنده ی باریش).

باریش: اما این با گفته های من خیلی مرتبط است. یعنی برنامه ساز یک برنامه با  معلوماتِ (آگاهی و آگاهی اجتماعی) کسی که روی صحنه می رود کاری ندارد بلکه برایش اهمیت دارد برنامه اش را  کدام بخش از جامعه تعقیب خواهند کرد. طبیعی است که تماشاگر هیچوقت نمی داند که بازیگر یک برنامه چقدر معلومات دارد…  مثلا من نمی دانم فلان خواننده چقدر آگاهی دارد. معلوماتش چقدر است؟ خوانندگی یک هنر است یعنی شما با شاخه ای از هنر مشغول هستید. آنچه مربوط به هنر می شود عموما اینست که مردم  توقع آگاه و با معلومات بودن شما را دارند و این گونه نیست که در دیگر کشورها می تواند این طوری باشد ولی در ترکیه چنین نیست، این طور نیست که همه جا در برابر هنر عوام پسند ایستادگی میشود و فقط در ترکیه این اتفاق نمی افتد. این یک موضوع جهانی است. آدم انتظار دارد: وقتی یکی در باره موضوعی نظری میدهد طبیعی است که با اعتمادی که به دانش خود دارد این فکر را بیان کرده است و آدم می خواهد پشت آن اعتبار (به کدام دانش) را نیز ببیند و وقتی نمی تواند ببیند یک تصویر دیگری در این وسط از آن نمایان می شود.

ارمغان: بهتره چنین کاری بکنیم: (با خنده به همکاران) مکتب فرانکورت تعلیم داده شود.

باریش: باخنده: به مکتب فرانکفورت هم انتقاد هایی دارم. اینقدر هم مبالغه نباید کرد. اما حقیقتا کسی که یک کار اجتماعی و هنری انجام میدهد دست کم باید بداند چکار میکند و جوابگوی (کارهاش) باشد. دیگر تا این اندازه ی کوچک را باید انتظار داشته باشیم. مثلا یک بازیگر میتواند خلاف بکند، این طبیعت انسانی ماست.اما اگر این بازیگر در عرض یک هفته سه بار خلاف کند این دیگر خطا نیست، با کاراکتر او سر و کار دارد. آن موقع دو راه انتخاب وجود دارد. یا می گویید: “من همینم، پیشتیبان هم دارم من را اینطوری می خواهند” و بدون اینکه از انتقادها و عکس العمل ها واهمه داشته باشید، ادامه می دهید. یا می گویید که: “من ارتباط با انسان ها را بلد نیستم و نمی توانم پیش ببرم” و امثال این ها… این موضوع یک برنامه دیگه است.

ارمغان: (باخنده) از اینکه دعوتمان را قبول کردید بسیار متشکر هستم. این صحبت ها خیلی لذت بخش بود. چه خوب که آمدید.

باریش: من خیلی متشکر هستم. تندرست بمانید.

* در حال حاضر حزب کارگر ترکیه ۴ نماینده در پارلمان دارد.

* این مصاحبه، تصویری انجام گرفته و در برگردان آن به فارسی اندکی کوتاه شده است.

” دنیز گزمیش، ماهیر چایان و ابراهیم کایپاک کایا “سه تن از رهبران شروع مبارزات مسلحانه در ترکیه در اوایل دهه هفتاد میلادی .

ویدئوی متن اصلی مصاحبه: 

https://akhbar-rooz.com/?p=148459 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x