سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

نگاهی به کتاب ارزشمند«مرزهای ناشناختۀ مرگ وزندگی» – اکبر سیف

ملاحظاتی درتدقیق چگونگی یورش پلیس به سازمان فدائی (جریان ۱۶ آذر ۶۰)

کتاب«مرزهای ناشناختۀ مرگ وزندگی»(خاطرات زندان) طی دوجلد به قلم جعفریعقوبی توسط انتشارات فروغ(کلن، آلمان) دربهار۱۳۹۴ منتشرشده است.جعفریعقوبی ازکادرهای اصلی سازمان فدائی(جریان موسوم به ۱۶ آذرسال۶۰) بود که درجریان یورش بزرگ و طبق نقشه پلیس سیاسی حکومت اسلامی  به این سازمان درمهرو آبان سال ۶۳ دستگیرشد و پس ازطی مراحل مختلف بازجوئی و شکنجه دربیدادگاه های رژیم آخوندی به ۱۵سال زندان محکوم گشت.اوازجمله زندانیان جان بدربرده ازکشتاردهشتناک سال ۶۷ است که توانست تنها هشت ماه پس ازآزادی،ازطریق غیرقانونی راهی خارج کشورگردد و زندگی درتبعید راآغازکند.

درباره زندان های سیاسی جمهوری اسلامی و بلایائی که برسرشریف ترین فرزندان این مرز و بوم و خانوادهایشان آمده است تاکنون کتاب های متعددی منتشرشده است.خاطرات زندانیان سیاسی گنجینه ای غنی درافشا چهره جنایتکارانه رژِیم و شکل دهی ادبیات زندان بمثابه شاخه ای مهم درادبیات سیاسی ایران به شمارمی رود.این ادبیات قطعا درپی برکناری رژِیم اسلامی و بازشدن آرشیو جنایات رژیم ، بازتکمیل خواهد شد.خاطرات زندان جعفریعقوبی حاوی اطلاعات ارزشمندی درباره نحوه برخورد با زندانیان ازهمان ابتدا، یعنی دستگیری، بازجوئی و شکنجه ، شرایط روحی-روانی و زیست فیزیکی، تنوع سیاسی- نظری زندانیان و نحوه تنظیم رابطه متقابل دربین آنها، کیفیت رابطه زندانیان بازندانبانان است.همچنین دراین کتاب به گفتگوها و تبادل نظرهای میان زندانیان پیرامون چگونگی یورش پلیس به سازمان های سیاسی و بررسی قوت ها و ضعف ها، تغییر و تحولات سیاسی و بررسی تاکتیک های مختلف دربرخوردباشرایط تازه، که نقطه اوج آن به مسئله حکم خمینی و تشکیل هیئت های مرگ و کشتاربزرگ سال ۶۷ مربوط می گردد، پرداخته است.درخلال همین روایت هاست که جابه جا خواننده به همراه کتاب، یاد مبارزین گرانقدری که تا پای جان درمقابل دستگاه مخوف آخوندی مقاومت کردند و با نه گفتن به آن، دراوج علاقه به زندگی،    آگاهانه پای چوبه های داررفتند راگرامی می دارد.روایت جعفریعقوبی درباره چگونگی ضربات وارده برسازمان فدائی(۱۶آذر)، چرائی انهدام همه تشکل های سراسری مخالفین سیاسی رژیم درداخل کشور، همفکری زندانیان بمنظور تحلیل تحولات ازخلال نشانه ها، ومجموعه اوضاعی که کشتارسال ۶۷ رادرپی داشت حاوی نکات تازه ای است. جعفریعقوبی دراین کتاب کوشیده است بانگاهی پرسشگرانه، فارغ ازپیشداوری و تعصب ، برپایه داده های عینی، به تصحیح جمع بندی ها و ارزیابی های پیشینی بپردازد.

جعفریعقوبی اما، به درستی درحد روایت حوادث باقی نمی ماند.اوجا به جا به سازمان خود و نیزمجموعه چپ ایران، وضعیت تشکیلات و رهبری آنها می پردازد و بانگاهی پرسشگرانه و جهت داربه نقدآنها می نشیند.اینکه چه شد وچراچنین شد؟ اشتباهات و انحرافات سیاسی- تئوریک ما و چپ ایران چه بود که به چنین سرنوشتی دچارشدیم؟ چه شدو چگونه ما و کشورو مردمان ما، بااین سوابق تاریخی و فرهنگی، بدین ترتیب اسیرحکومتی دینی، عقب مانده که تنها به زبان سرکوب آنهم به قرون وسطائی ترین شکل سخن می گوید، گردیده ایم؟پرسش هائی هستند که بطورطبیعی ذهن زندانیان را بخود مشغول می کرده است.آنان که با مقوله زندان وشلاق وشکنجه وهیئت های مرگ،بخصوص ازنوع دینی آن  آشنا هستند، نیک می دانند که این مباحث نه ازسرتفنن وحرافی،بلکه ازاعماق وجود انسان هائی دردکشیده است که برکشیده اند وتراوش کرده اند. انسان هائی که فارغ ازتعلقات تشکیلاتی و گرایشات سیاسی-ایدئولوژیک شان، مشترکا در«مرزهای مرگ وزندگی» لحظه لحظه های حیات راتجربه کرده اند.مطالعه این کتاب وتعمق پیرامون مباحث آن ازاین لحاظ نیزحائز اهمیت است.

اماملاحظات من درباره«مرزهای ناشناخته مرگ و زندگی» بطورطبیعی مربوط به بخش هائی ازکتاب می شودکه به نوعی درآنهاحضورداشته ام و بعضااطلاعاتی برای تدقیق وتصحیح دارم. بخصوص درباره موقعیت سیاسی- تشکیلاتی سازمان و نحوه سازماندهی دستگاه رهبری و تشکیلات سازمان فدائی (جریان ۱۶ آذرسال۶۰) درآستانه ضربه اول (آبان ۶۲) و سپس ضربه دوم(مهر- آبان۶۳). ناگفته نگذارم که این ملاحظات  درکادرتفاهم با آخرین ارزیابی هائی ا ست که جعفریعقوبی و رفقای دیگرما درزندان درجریان  بررسی چگونگی دستگیری ها وبازجوئی ها دست یافته بودند. یعنی اس و اساس تحلیل های رفقای زندانی ما، باوجود همه محدودیت هائی که یک زندانی سیاسی دررژیم اسلامی با آن مواجه است،به نظر من درست بوده است.

درباره چگونگی یورش پلیس به سازمان فدائی (جریان ۱۶ آذر)

 من با این ارزیابی کتاب که رژیم ج ا اسلامی توانست درفاصله خرداد۶۰ تاسال ۶۵ کلیه سازمان های سیاسی مشغول به کارتشکیلاتی درایران را،باوجودمقاومت واقعا قهرمانانه بویژه اکثریت دستگیرشدگان زیر شکنجه،دراساس سرکوب کند وتشکیلات سراسری آنان درایران را متلاشی کند تفاهم دارم. همچنین است درباره به نتیجه نرسیدن روند بازسازی سراسری این تشکیلات ها،باتکیه برنیروهای پراکنده،ازطریق تمرکزرهبری های باقیمانده آنان درخارج کشور. بگمان من اگرجمهوری اسلامی دریک زمینه مهم و بواقع چالشی موفق شده باشد آن زمینه همانا کشتاروقلع وقمع مخالفین سیاسی خود درابعادی وسیع وگسترده و به سبعانه ترین شکل ممکن بوده است . اینکه چرا و چگونه چنین شد ونقش ما مخالفین سیاسی رژیم دراین میان چه بوده است بحثی است مهم . دراین باره پرسش ها بس فراوانند. این پرسش ها، برخلاف تصور بخشی ازدوستان، فقط به عرصه تاکتیک های سیاسی یااشکال و شیوه های سازماندهی و کارتشکیلاتی محدود نیستند. دراین زمینه تا آنجا که به سوژه موردبحث ما برمی گردد، بدون اینکه بخواهم وارد مباحث ایدئولوژیک و سیاسی و نیزتاریخی و بررسی خطاهاوکج فهمی های تشکل های عمده اپوزیسون بشوم، این تشکل ها و رهبری های آنها نه ازجهان وماهیت قدرت های بین المللی موجود و نه ازروندهای اصلی حاکم برتحولات جهان و منطقه  شناخت درست و واقع بینانه ای داشتند و نه ازجامعه ایران ، تاریخ و فرهنگ و روحیات وروانشناسی حاکم برمردمان و اقشارو طبقات کشور! ما مخالفین سیاسی رژیم، دراساس و فارغ ازتفاوت هایمان، عموما باعینک ایدئولوژیک و با تفکر«ایمانی» به حوادث و رخدادها می نگریستیم. بشکل عجیبی درعالم دگم های ایدئولوژیک، ایمان ها، خیال پردازی ها و توهم ها وخودشیفتگی ها غرق بودیم ! قوت های خودرابرجسته و ضعف هایمان رانادیده می انگاشیم ! رهبری این تشکل ها، برفرض محال، اگردرایت سیاسی و اراده لازم برای رهبری سیاسی جامعه ای با مختصات جامعه ایران می داشتند؛ واگرتشخیص درستی ازاوضاع سیاسی وروانشناسی جامعه ودینامیسم تحولات ، ازموقعیت خود و موقعیت رژیم و ارگان های سرکوب آن، بخصوص پس ازخرداد۶۰ و نیز پس ازیورش به حزب توده و آن برنامه های تلویزیونی پیدامی کردند، می بایدراه عقب نشینی کامل پیش می گرفتند: یعنی همزمان با قطع همه روابط تشکیلاتی درداخل و آزادگذاشتن اعضا تشکیلات،  خروج تمامی کادرهای درمعرض خطراعدام راپیش می گرفتند.

درباره ضربات وارده به سازمان،جمعبندی رفقای زندانی دراین باره درست بوده است که : ضربات وارده برسازمان  بطورعمده دردومرحله صورت گرفت. اول درآبان ۶۲ و دوم درمهر- آبان ۶۳. درمرحله اول با دستگیری اتفاقی رفیق هبت اله معینی  -همایون-(شناسائی توسط گشت سپاه وازسوی نادمی بنام ناصریاراحمدی) ازیکسو و سپس یورش وزارت اطلاعات سپاه به سرنخ هائی که داشت(یورش به خانه رفیقی ازدبیرخانه که رفیق جمشید سپهوند وهمسرش نیزبطورتصادفی آنجا بودند)*.اگردراین یورش ناهماهنگی میان سپاه و وزارت اطلاعات و نیزشتابزدگی دربرخورد آنان عمل می کرد اما دریورش دوم چنین نبود. دریورش دوم سرکوبگران رژیم با آمادگی قبلی و تسلط براوضاع ، خود به گونه ای حساب شده، لحظه یورش را ازپیش و با توجه به سرنخ ها و رد های قبلی تعیین کردند. آنان با دستیابی به آخرین  رد، یعنی پیداکردن رداحسان و سپس دستگیری  ومخفی نگاه داشتن دستگیری اوازچشم مسئولین تشکیلات داخل، توانسند رد های اطلاعاتی خویش راتکمیل کنند و امکان دستیابی به قلب تشکیلات داخل سازمان را فراهم سازند. بدین ترتیب بودکه دستگیری هسته اصلی رهبری داخل (مرکب از زنده یادان ستارکیانی-صمد- نادرزبردست – جلال – و مسعودانصاری- حسین -) و کادر های پیرامونی آن دریورشی هماهنگ انجام گرفت .** تاکتیک پلیس سیاسی درمخفی نگاه داشتن فرددستگیرشده ازچشم تشکیلات و بدین ترتیب استفاده اززمان برای گسترش تورو تکمیل محاصره تشکیلات، تاکتیکی بود که توانست درجریان ضربه دوم درچندمورد به نحوی موثربکارگرفته شود و ضربات مرگباری به تشکیلات ما وارد سازد. ما البته بعدا متوجه شدیم که این تاکتیک بشکل گسترده ای درمورد دیگرسازمان های چپ نیز بکارگرفته شده است. این تاکتیک البته متفاوت ازتاکتیک نفوذی است که مثلا درمورد حزب توده ازسوی پلیس کارگرفته شده بود. حقیقت این است که ما به این تاکتیک، باهمه تجربه مان درمقابله با ساواک شاه و نیزساوامای حکومت اسلامی  توجه نداشتیم. به عبارتی پلیس سیاسی رژیم ضمن غلبه نسبی برناهماهنگی های اولیه اش، درزمینه تعقیب و مراقبت ، اتخاذ تاکتیک نفوذی، مخفی نگاه داشتن دستگیرشدگان ازچشم تشکیلات ها و اعمال شکنجه های وحشیانه فیزیکی و روحی- روانی گام های بزرگی به جلوبرداشته بود و ماازاین همه غافل مانده وعقب بودیم.حاصل ونتیجه این جنگ نابرابر،همانطورکه دیدیم،روشن بود.

حقیقت این است که درجریان یورش آبان ۶۲ سازمان چند تن ازبرجسته ترین ومجرب ترین کادرها یش، بخصوص رفقا همایون وبهروز و مهرداد وجمشید، را ازدست داد.این رفقا ازمسئولین بالای سازمانی بودند ونقش خاصی دراداره امورسازمان ایفا می کردند. ضربه آبان ۶۲ اگرچه ازلحاظ کمی مهار شد ولی ازنظرکیفی ضربه ای سنگین به سازمان وارد کرد . همایون برجسته ترین عضو کمیته مرکزی سازمان بود ونقشی اساسی درکمیته مرکزی سازمان داشت. بی جهت نبود که بنابر یک نقل قولی درهمان روزها، جمنه ای در فردای دستگیری همایون دربین نمایندگان مجلس اسلامی  بدین صورت می چرخید که  «شاه کلید » یکی از شاخه  های فدائییان دستگیر شده است. اما درباره اینکه چرا درهمان یورش آبان ۶۲ پلیس سیاسی نتوانست ضربه به سازمان راتا مرحله تلاشی تشکیلات سازمان گسترش دهد بنظرمن عوامل مختلفی نقش داشتند. قطعا، همانطورکه درروایت جعفریعقوبی آمده است، عامل تصادف وشانس، ناهماهنگی میان نهاد های سرکوب رژیم ازیکسو ومقاومت وجسارت واقعا کم نظیربویژه برخی از کادرهای سازمان، که بنابرموقعیت تشکیلاتی شان ازاطلاعات بسیاربالا و ذیقیمتی برای پلیس برخوردار بودند و یاتحرک بعدی کادرهای دستگیرنشده درقطع ارتباطات آلوده وتجدید سازمان ارگان های ضربه خورده ،درمهارضربه نقش داشته اند.امابگمان من مهم ترین عامل درجلوگیری ازگسترش ضربه سال ۶۲ عنصرمقاومت وهوشیاری رفقای دستگیرشده بود. درپی این مقاومت بود که  بخش بزرگی ازرهبری وکادرهای سازمان جان سالم بدربردند وتوانستند تاحدودی وبرای دوره ای به تجدید سازمان ارگان های ضربه خورده وبازسازی تشکیلات مطابق با طرح هائی که درذهن داشتند عمل کنند.باوجود تمام اهمیتی که عوامل دیگرداشته اند ولی نقش آنها نسبت به این عامل فرعی می باشند. یعنی اگرآن مقاومت وهوشیاری این رفقا نبود عوامل دیگرنمی توانستند ازگسترش ضربه جلوگیری کنند.چنین بود که ضربه آبان سال۶۲ تا حدودی مهارگشت.

کتاب دربررسی ضربات به سازمان های چپ درچند جا به رهبری این سازمان هاو اشکالات و ناتوانی های آنها به گونه ای اشاره وارپرداخته است.به گمان من آسیب شناسی رهبری سازمان هائی که ازدل فعالیت های زیرزمینی- بویژه چریکی-سربرآورده اند ویابه فعالیت زیرزمینی یا نیمه علنی- نیمه مخفی مشغولند خودبحثی است مهم و ضروری. به این بحث، تاآنجا که من اطلاع دارم، تاالان بطورجدی وعمیق وکارشناسانه پرداخته نشده است.اما بدنیست هرچند اشاره واربگویم که با اساس ارزیابی رفقا دراین باره تفاهم دارم. بگمان من ، تاآنجاکه به رهبران سازمان فدائی برمی گردد آنان همگی تحت شرائطی خاص و درنتیجه وقوع انقلاب اسلامی ۵۷ به گونه ای زود رس، درغیاب رهبران جان باخته سازمان، به رهبری سازمان «پرتاب»شدند . دوستانی در رهبری بزرگترین سازمان سیاسی چپ ایران درآن شرایط استثنائی وپرتحول سیاسی قرارگرفته بودند که بنا برشناخت و آشنائی ها ی من، فاقد ظرفیت های سیاسی-نظری وپختگی وتجربی  برای چنین موقعیتی بودند.درمقا یسه ای ساده می توان گفت که تنها ملا هانبودند که درنتیجه انقلاب اسلامی به قدرت «پرتاب»شده بودند!دراین سوی قضیه نیز،همانطورکه بعدا دیده شد، خانه ازپای بست ویران بود. بی جهت نبود که  در سازمان با بروز هرتحول جدی و درعبوراز هرتندپیچ سیاسی ای اختلافاتی جدی بروز کرد ومهم ترازآن ،  نحوه برخورد بشدت غلط درمواجهه بااختلافات از سوی رهبری وطرفین اختلافات  بود.چنین بود که دربزرکترین سازمان سیاسی چپ ایران درفاصله ای کمتراز سه سال انشعابات متعددی اتفاق افتاد. انشعابات سازمان راتکه تکه کردند و تشکیلات ها ورهبری های جداگا نه ضعیف ترشدند. ضمن آنکه ازاعتبارو نفوذسیاسی و معنوی سازمان درسطح جامعه درمقایسه با قبل کاسته شد.همه این عوامل  درمورد سازمان ما و رهبری آن چه درمقطع انشعاب ۱۶ آذر و چه درآستانه سرکوب رژیم صادق است.

اما چندنکته و پرسش دیگر. اگرچه درکل بحث حاشیه ای بنظر می رسند ولی تدقیق آنان می تواند مفید باشد.

یکم- توضیحاتی به نقل ازرفقائی درباره «کمیسیون ویژه امنیتی» (کوا) ونیز«گروه ویژه» دربرخی صفحات کتاب، ازجمله صفحه ۲۱۳ جلد نخست کتاب ، آمده است که نادرست هستند. به عنوان مثال این دوگروه یکسان انگاشته شده اند، درحالی که این ها دوگروه متفاوت بودند. یا زمان تشکیل آنها نه به دوره پس ازضربه آبان ۶۲ برمی گردد و نه به پیشنهاد رفیق زنده یاد اسماعیل حسینی تشکیل شده بودند . ازاین لحاظ هیچ مسئولیتی متوجه رفیق اسماعیل نیست.زمان تشکیل این دوگروه اساسا به قبل ازیورش پلیس درآبان ۶۲ به سازمان برمی گردد . تشکیل هردو گروه نیزبنابرمصوبه هیئت سیاسی کمیته مرکزی و درپی بحث هائی پیرامون راه های بالا بردن ضریب امنیت تشکیلات درمقابله با پلیس سیاسی رژیم بود که انجام گرفت. علاوه براین درهمین صفحه نقل شده است که درگروه ویژه سازمان طرحی درزمینه تروریکی ازاعضای سابق سازمان به اتهام «خیانت» مطرح بوده است که البته هیچگاه به اجرادرنیامده است ! دراین باره باید با اطمینان گفت که سیاست ترور، خواه ترور عوامل رژیم و خواه آنطور که درکتاب آمده است ترورعضو سا بقی ازسازمان به هراتهامی، به هیچ وجه جائی درسیاست ها و پراتیک سازمان نداشته است. من بعنوان یکی ازاعضا کمیته مرکزی ، که درارگان های هیئت سیاسی و کمیسیون تشکیلات مرکز و سپس رهبری تشکیلات داخل سازمان حضور مستقیم داشته ام و ازبحث های کمیسون ویژه امنیت سازمان آگاهی داشتم و درپی ضربه آبان ماه ۶۲ درتجدید سازمان گروه ویژه مستقیما مسئولیت داشته ام ، مطمئن هستم که هیچگاه بحث وتصمیم گیری دراین باره نشده بود وتروراساسا جائی درسیاست های ما نداشته  و نمی توانسته داشته باشد . دراین زمینه با دوتن ازاعضای رهبری که درکمیسیون ویژه امنیتی مسئولیت داشتند نیزگفتگوئی داشته ام و آنان نیزبراین نکته تاکید داشتند. البته ناگفته نگذارم که درپی آنچه که دراین باره درکتاب «مرزهای ناشناخته مرگ وزندگی» دیدم به پرس  و جوی دربرخی روابط باقی مانده ازقبل یر آمدم ومطلع شدم گویا حداقل دریک مورد گفتگو هائی بین دوتن ازرفقای عضو گروه ویژه درباره لزوم اختصاص نیروئی برای «محافظت مسلحانه ازاعضا کمیته مرکزی» ونیز لزوم ترور«عناصرخائن» به سازمان مطرح گشته بوده است ولی هیچگاه این گفتگوی دونفره به گفتگوئی جمعی  فرانروئید و طبعا هیچ تصمیمی هم اتخاذ نشدوهیچ طرحی هم درکارنبود.

دوم- به نقل یکی از دوستانی که ازطریق رهبری خارج به صمد وصل شده بود آمده است که آن رفیق ازطریق تهدید صمد باتوسل به «اسلحه» بود که توانست بفهمد که صمد دستگیرشده وتحت نظر پلیس است ! که این روایت ، یعنی مسلح بودن رفیق ما،ازبنیادنادرست است. درتوضیح باید گفت که این درست است که رهبری خارج درشرایط بی اطلاعی از دستگیری صمد، هسته ای مرکب از سه تن ازکادرهای سازمان را به صمد وصل کرد. و رفیقی که با صمد قرارداشت متوجه تعقیب ومراقبت پلیس شد و با صمد درمیان گذاشت و صمد نیز تائید کرد .و درادامه این رفیق ودورفیق دیگر موفق به پاره کردن تورپلیس و قطع روابط آلوده گردیدند .این رفقا بعدا ازطریقی ازایران خارج و به تشکیلات خارج کشورسازمان پیوستند. ولی اسلحه دراین میان به هیج وجه جا ئی نداشته است.

————————–

*ما درابتدا به اشتباه فکرمی کردیم که یورش آبان ۶۲- ازجمله دستگیری رفیق همایون- درپی لو رفتن دفتردبیرخانه کمیته مرکزی وسپس پهن کردن توروگسترش آن ازطریق تعقیب ومراقبت اتفاق افتاده است. این ارزیابی درنشریه سازمان درخارج – نشریه فدائی- نیز مطرح گشت.اما بعدا برما معلوم گشت که دستگیری رفیق همایون بطور اتفاقی و ازطریق شناسائی یک نادم بنام ناصریاراحمدی که درماشین گشت سپاه حضورداشته ، صورت گرفته است. علاوه براین مطلع شدیم که موقعیت تشکیلاتی وهویت واقعی رفیق جمشید سپهوند به هنگام دستگیری درخانه رفیق دیگربرماموران امنیتی رژیم تا مدتی نامعلوم بوده است. ضمنا حضورآن شب جمشید وهمسرش درخانه آن رفیق نیز کاملا اتفاقی بوده است.ا ین مسائل بخودی خود نشان از درتورامنیتی نبودن جمشید به هنگام دستگیری دارد. چرا که رفیق جمشید نیزبنا برمسئولیت قبلی اش درهیئت اجرائیه کمیته ایالتی تهران دررابطه با دبیرخانه مرکزی قرارداشت و درصورت تحت تعقیب و مراقبت قرارداشتن و درتورپلیس بودن او، شناخت او توسط پلیس با توجه به سابقه فعالیتش به راحتی امکان پذیر بود.همچنین است دستگیری رفیقمان مهرداد به هنگام مراجعه به خانه همایون درشب فردای دستگیری اش ! اضافه کنم که برماقطعا روشن است که همایون تافردای دستگیری اش- حداقل تاحدود ۹صبح- آدرس محل زندگی اش را نداده بود. همچنین می دانیم که حداقل شب فردای دستگیری اش علامت سلامتی خانه همایون نصب نشده بوده است ( این مسئله مستقیما ازجانب من ۲-۳ بارطی حدوا ۲۰ دقیقه  چک شده بود). ضمنا بنا بریک نقل قول،هویت واقعی وسطح تشکیلاتی مهرداد نیزبه هنگام دستگیری برای مامورانی که درمنزل همایون کمین کرده بودند نامعلوم بوده است. بنابراین به احتمال زیاد مهرداد هم نه ازطریق وجود رد قبلی وعملکردتعقیب ومراقبت، بلکه به دلیل مراجعه به منزل همایون دستگیرشده است. اینکه چرامهرداد باوجود اطلاع ازنرفتن همایون به منزلش درشب قبل (می دانیم که یکی ازرفقای تشکیلات صبح فردای دستگیری همایون، مهرداد را ازنرفتن همایون درشب قبل به خانه اش مطلع کرده بود) به خانه همایون رفته، برما نامعلوم است.درکتاب آمده است که احتمالابرای کمک(کدام کمک؟) به همسرهمایون به آنجا مراجعه کرده بوده است. ضمنا اگردستگیری همایون ازطریق لورفتن امکان دبیرخانه کمیته مرکزی بود منطقا باید رفیق بهروزکه مسئولیت مستقیم دبیرخانه کمیته مرکزی رابرعهده داشت ومرتب به محل دبیرخانه تردد می کرد نیزشناسائی و درتورقرارمی گرفت. درحالیکه می دانیم چنین نبوده است.چراکه بهروزصبح فردای دستگیری همایون بنابرقرارقبلی حدود ساعت ده صبح به منزل من آمد.اگربهروزدرتوربود منطقا من نیزدرتورقرارمی گرفتم.من حدود ساعت نه فهمیده بودم که همایون شب قبل به منزلش نرفته است .برهمین اساس احتمال دستگیری اش رامی دادم. من قضییه همایون واحتمال دستگیری اش رابه بهروزدادم .ما پس ازگفتگوئی وتقسیم کاردربین خود بمنظوراطلاع دادن به بخش های مختلف تشکیلات وقطع برخی ارتباطات،حدود ساعت یازده ازهم جداشدیم . ضمنا  قراری با یکدیگر برای عصرروزبعد گذاشتیم . من نیزباپیش بینی دستگیری همایون بطور قطع خانه راترک کردم. پلیس رژِیم عصرهمان روزبرای دستگیری من به خانه ام یورش آورد.همچنین حمله پلیس به منزل بهروزفردای آن روز، یعنی دوروزپس ازدستگیری هما یون بود.البته رفیق همایون تنها آدرس من راداشت وآدرس رفیق بهروز دردایره اطلاعات همایون نبود. دستیابی پلیس به آدرس رفیق بهروز،بدون اینکه هویت واقعی وحد مسئولیت اوبرایش روشن باشد، ظاهراازطریق دیگری صورت گرفته است.اینها هستند بخشی ازجزئیات مربوط به یورش آبان سال۶۲.

 ** تصمیم به خروج احسان و همسرش ازایران ازسوی کمسیون تشکیلات مرکز و کمیته رهبری داخل و بااطلاع هیئت سیاسی کمیته مرکزی به دلایل صرف امنیتی و بخاطرحفظ احسان وهمسرش اتخاذ شد. یعنی سازماندهی وی بعنوان پیک  بین داخل وخارج اصلا مطرح نبود.وقتی که اعزام به خارج او مطرح شد بنادرست قرارشد حامل میکروفیلمی برای رهبری خارج هم باشد.اما چرا اعزام او به خارج ؟ چون تشکیلات ازجمله درسطح رهبری به میزان زیاد وبی رویه ای ازامکانات پوششی احسان ومادرایشان درزمینه بخصوص برگزاری جلسات استفاده می کرد واین امرضریب امنیتی رابشدت کاهش می داد.احسان و مادرش صمیمانه امکانات خود را دراختیارتشکیلات می گذاشتند. مشکل دراساس به رهبری برمی گشت که با وجود آگاهی اما تحت تاثیر فشارمحدویت ها به این وضعیت تن میداد.اتفاقا این نکته بار ها و بار ها درگفتگو ها مطرح می شد ولزوم برخورد با این مسئله درحرف عنوان می گشت ولی درعمل اقدامی جدی صورت نمی گرفت. احسان هم عضوتشکیلات تهران بود وهم بنا برغلبه روابط محفلی وسیع درتشکیلات بویژه با رفقائی از بخش توزیع  تشکیلات ،که به نوعی به تدارکات و دبیرخانه کمیته مرکزی متصل می شد، ارتباط ودوستی داشت. قطع روابط تشکیلاتی احسان با تشکیلات تهران، امری که صورت گرفت،به طوراتوماتیک قطع روابط محفلی احسان رادرپی نداشت.خلاصه کنم:احسان بنا برتصمیم سازمان بنا به دلایل صرف امنیتی باید به خارج می آمد. پلیس ازتصمیم به خروج ازکشوراوآگاه گشت (گویا احسان درروابط محفلی با دوستانش مطرح کرده بود که سازمان قصد دارد من را به خارج اعزام کند و…!). اما پلیس اورابلافاصله دستگیرنکرد!گذاشت که درترمینال باخانواده خویش خداحافظی کند.اتوبوس به سوی مقصد ترکیه راه افتاد. پس از طی چندکیلومتری اتوبوس را متوقف واحسان را دستگیرکرد. بدین ترتیب پلیس توانست دستگیری احسان راازچشم خانواده اووبه تبع آن تشکیلات برای مدتی مخفی نگاه دارد.هم زمان ، خانواده او خبرحرکت بدون مسئله احسان به خارج را به تشکیلات داد.رهبری تشکیلات داخل درآن مقطع یعنی هیئت سه نفره صمد وجلال وحسین ازطریق جلال با خانواده احسان ارتباط داشتند.بدین ترتیب جلال نیزدستگیرشد ودستگیری اونیز برای مدتی ازچشم صمد وحسین ودیگررفقای مرتبط با وی پنهان نگاه داشته شد.پلیس بامخفی نگاه داشتن این موارد ازچشم مسئولین تشکیلات درداخل و سپس رهبری خارج طی یورشی حساب شده بخش بزرگی ازکادرها واعضا اصلی تشکیلات را دستگیرکرد.

پلیس دراین حد هم اکتفا نکرد وازطریق شکنجه توانست همکاری چند تن ازکادرهای سازمان را، ازطریق مخفی کردن دستگیری آنان ازچشم تشکیلات ووادارکردن آنان به تماس با رهبری خارج ونیزدرمواردی «آزاد» گذاشتن تحت نظرحداقل یکی ازکادرهای سازمان-صمد- برای رابطه گیری بانیروهای دستگیرنشده تشکیلات، جلب کند.اما تاکتیک زنده یاد صمد درزمینه گول زدن پلیس به دلایل مختلف وبعضا ناروشن به نتیجه نرسید واو نیز به همراه بخش بزرگی ازرفقااعدام شد. ضمنا تاآنجا که به تاکتیک صمد درتلاش برای جلب اعتماد پلیس سیاسی، «آزادی تحت نظر» اززندان و برقراری رابطه با رهبری خارج و رفقای متعددی در داخل، یا حضوربا اسامی گاه مستعاردرسلول ها ودرنهایت «فرار» ازچنگ پلیس رژیم،خروج ازایران ازطریق مرز ترکیه وسپس دستگیری وی توسط پلیس ترکیه وتحویل وی به پلیس مرزی ایران و…مطرح شده اند،برای راقم این سطورمسائلی هستند ناروشن.خلاصه کنم: به گمان من قضییه فرار رفیقمان ستار کیانی – صمد-اززندان واز چنگ پلیس رژیم ، وروایت های مختلفی که دراین زمینه، چه درزندان وچه دربیرون،مطرح شده اند معما ئی است که می باید در زمانی بطورمستند پاسخی دقیق پیدا کنند.

اکبرسیف سه شنبه ۵ آوریل ۲۰۲۲

https://akhbar-rooz.com/?p=148683 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x