پیش از آن که شباهنگِ خسته
واپسین سرودش را بر شاخسارِ سپیده ساز کند،
پیش از آن که آخرین دردانهی شبنم
از گونهی شبگیر به خاک افتد،
و پیش تر از آن که پردهی درگاه
زیبائیِ جهان را برنگاهِ خستهام برببندد،
می خواستم دست افشانیِ خنیاگرِ باد را
دگر بار
در منظرِ رنگینهی پاییز نظاره کنم
و در پَرسهی برفیِ دی ماه
شکوهِ سپیدایِ البرز را نظاره کنم
و لبخندِ دو دل باخته را
به هنگامِ شوقِ دیدار
نظاره کنم؛
و شاهد نوشخندِ مادری باشم
به هنگامِ نخستین تلفظِ ناماش
از زبانِ کودکِ شیرخوار.
.
.
می خواهم ببینم جهان سراسر همه شادیست،
و آغازین و آخرین کلام آزادیست،
و عدالت
چونان چون بی دریغیِ آفتاب
عالمتاب؛
و عشق تحفهییست
در دامنِ رهگذارِ بامدادِ بهار
که شمیماش را
در میدانِ شهرِ پُر هلهله افشان میکند؛
و که شمع
اشتیاقِ پروانه را
بال و پَر به شعله نمی کشد.
.
و نبینم
اما
دستی یازیده به نیاز؛
و سرشکی
بر رخسارهی شبگردِ گم شده در کوره راهِ دلتنگی؛
و شقاوتِ تیغ و تبر
بر بنیادِ سپیدار
به غایتِ دلسنگی.
***
با این همه،
من آمادهام اکنون
زیرا زندگی را به تمامت تجربه کردم:
از شهدِ نوشینِ شیرمایهی مادر
تا حنظلِ اندهانِ زمان؛
از حضیضِ شکست
تا سرافرازیِ اوج هایِ ظفر.
و در طراوتِ آبشارانِ شباب
عشق را تجربه کردم؛
و هم آغوشیهایِ گناه را تجربه کردم؛
و غسل
در برکهیِ طهارتِ پیوند را نیز.
***
اینک،
به جان خرسند و
از صمیمِ دل شاکر-
اگر چه نه در انتظار،
اما
آمادهی پروازِ واپسین
به فرازگاهِ میعادِ مقدّرم.
**********
تیبوران- ۶ آپریل ۲۰۲۱