سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

جنگ، جنگ تا پیروزی و کوهی که موش می زاید – ف. تابان

برای عده ای، کمتر از دفاع بی قيد و شرط از آمريکا و ناتو در اين جنگ، «پوتينسيم» است، زيرا ذهن آن ها به دو قطبی های معمولا برساخته ی قدرتمندان و رسانه هايشان خو گرفته است. اين دو قطبی را امروز رسانه های غالب ساخته اند. برای اين عده، قطب سوم، نيروی سوم، نيروی صلح معنا ندارد. اگر طرفدار «اين»...

برای عده ای، کمتر از دفاع بی قید و شرط از آمریکا و ناتو در این جنگ، «پوتینسیم» است، زیرا ذهن آن ها به دو قطبی های معمولا برساخته ی قدرتمندان و رسانه هایشان خو گرفته است. این دو قطبی را امروز رسانه های غالب ساخته اند. برای این عده، قطب سوم، نیروی سوم، نیروی صلح معنا ندارد. اگر طرفدار «این» نیستی، پس طرفدار «آن» هستی، برای چنین ذهن هایی «بی طرفی» حتی در جنگ معنا ندارد، مخالفت با کلیت جنگ معنا ندارد. قرار دادن صلح در برابر جنگ معنا ندارد. یا طرفدار ناتو هستی و اگر نیستی پس طرفدار پوتین هستی. آن ها چشمان خود را بسته اند و فریاد می زنند: جنگ جنگ تا پیروزی!

اشاره: من خودم بیشتر از خوانندگان متعهد به کوتاه نویسی هستم. اما متاسفانه این یادداشت از آن یکی هم درازتر شد!

۱. جنگ جنگ تا پیروزی!

یادداشت «ما انتخاب دیگری داریم!» و تکمله ی آن در مورد جنگ اوکراین بسیاری را راضی نکرد، آن را به «پوتینسم» متهم کردند و خون زنان و کودکان اوکراینی را نیز به گردن آن انداختند. برای عده ای، کمتر از دفاع بی قید و شرط از آمریکا و ناتو در این جنگ، «پوتینسیم» است، زیرا ذهن آن ها به دو قطبی های معمولا برساخته ی قدرتمندان و رسانه هایشان خو گرفته است. برای آن ها قطب سوم، نیروی سوم، معنا ندارد. اگر طرفدار «این» نیستی، پس طرفدار «آن» هستی، برای چنین ذهن هایی «بی طرفی» حتی در جنگ معنا ندارد، مخالفت با کلیت جنگ معنا ندارد. قرار دادن صلح در برابر جنگ معنا ندارد. یا طرفدار ناتو هستی و اگر نیستی پس طرفدار پوتین هستی. من در آن یادداشت نوشته ام روسیه تجاوزکار است و این تجاوز بی اما و اگر محکوم است. من از هیچ کسی کمتر ناراحت درد و رنجی که بر زنان و کودکان اوکراینی و بر مادران و خواهران و خانواده های سربازان روسی که در این جنگ به خاک می افتند نیستم، این یک احساس انسانی است تا وقتی که گزینشی نباشد. انسانی است اگر همان قدر برای مادران و کودکان اوکراینی دل بسوزاند که برای کشته شدگان اتحادیه ی کارگری اودسا که توسط فاشیست ها به آتش کشیده شدند و برای بیش از ده هزار نفری که پیش از شروع جنگ در مناطق شرق اوکراین کشته شدند، و نیز همین امروز برای مادران و کودکان یمنی دل بسوزاند و اگر این طور نباشد، این دل سوزی حسابگرانه و ناعادلانه است، «سیاسی کاری» است، سوءاستفاده نابجا از احساسات است.

جنگ ها منطق خود را دارند. جنگی که در اوکراین جریان دارد بیرون از این منطق نیست، در چارچوب منافع کلان قدرت های بزرگ برای آقایی بر جهان است. جنگ گرگ ها، جنگ سرمایه داران و امپریالیست ها به منظور تقسیم و باز تقسیم جهان است. با احساسات انسانی سر و کار ندارد، به همین دلیل جنایتکارانه و ارتجاعی است. سرمایه قواعد خودش را دارد. پوتین مستبد و جنایتکار است، اما جنگ را تنها به خودکامگی و جنایتکار بودن او تنزل دادن اشتباه است. بعید می دانم هر کس دیگری در روسیه بر سر کار بود، رضایت می داد که نیروی رقیب یا دشمن، تا در خانه اش بیاید و آن جا بمب اتم بکارد. دولت در آمریکا، هر دولتی که باشد، نیز اجازه نمی دهد رقیب و دشمن، بساطش را در کانادا پهن کند، سلاح های نابودکننده اش را آن جا رو به واشنگتن نشانه برود، با ارتش میزبان مانور مشترک برگزار کند، نظامیان و مستشارانش را روانه ی این کشور کند تا نفرت ضدآمریکایی ایجاد کند، آن جا را به خاک و خون خواهد کشید. این پیش داوری نیست. همین امروز صدها پایگاه نظامی در سرتاسر دنیا به کار حفاظت از «امنیت آمریکا» هزاران کیلومتر دورتر از مرزهای آن مشغولند. آن ها هم تربیت شده اند تا به خاطر حفظ این «امنیت» دست به هر جنایت و قساوتی بزنند و فراوان زده اند.

ما اگر هزار بار هم فریاد بزنیم. اگر هزار بار هم بگوییم، می خواهید جهان را بین خودتان تقسیم کنید، دست کم این کار را انسانی تر انجام دهید که با درد و رنج کمتری همراه باشد، انسان ها کمتر کشته و بی خانمان شوند، شهرها و کشورها کمتر ویران شوند بی فایده خواهد بود، کسی این فریادها را نخواهد شنید. سرمایه منطق خود را دارد، خوی قلدری دارد، زورگو است، باید برای آن که آقایی خود را تثبیت کند از آن که ضعیف تر است زهر چشم بگیرد، احساس ندارد؛ برای مادران و فرزندان دل نمی سوزاند، باید برای انبارهای انباشته از سلاحش مشتری پیدا کند، باید این انبارها را خالی کند تا بتواند سلاح های بیشتر و مدرن تری بسازد. جنگ، جشن انحصارات بزرگ اسلحه سازی است که بر جهان ما آقایی می کنند. جنگ ها با اشک و آه و درد مردمان همراه هستند، اما با این اشک و آه نمی شود جنگ ها را تحلیل کرد و ریشه ها و دلایل آن ها را شناخت و جلوی آن ها را گرفت. آن ها که جنگ را شروع می کنند، آن ها که تحریک به جنگ می کنند، آن ها که برای طولانی شدن جنگ و تجاوز می کوشند، گرگ های خون خوار جهان ما هستند. تا وقتی که این رهبران خون خوار به زیر کشیده نشوند و دنیایی عادلانه و خالی از جنگ ساخته نشود، ما تنها ناظران و معترضان بی قدرت جنگ گرگ ها، جنگ سرمایه داران و امپریالسیت ها باقی خواهیم ماند. دیروز عراق و افغانستان و لیبی، امروز اوکراین و یمن و فردا جاهای دیگر.

روسیه به اکراین تجاوز کرده است. این جنگ یک طرف دیگر هم دارد که آمریکا و ناتو است و این جنگ بر سر منافع دو اردوگاه متخاصم است. می گویند این کافی نیست. محکومیت «لفظی» تجاوز است، اصلا محکومیت نیست، طرفداری از پوتین است. می گویند باید به طور عملی جنگ تجاوزکارانه و جنایتکارانه را محکوم کرد. معنی محکومیت «عملی» جنگ را آشکار و بدون ابهام توضیح می دهند. ایستادن در کنار یکی از دو طرف جنگ. مثل همیشه می گویند راه سومی وجود ندارد. حمایت از اقدامات ناتو، پشتیبانی از نظامی گری در سرتاسر اروپا، همصدایی با روایت رسانه های غالب غربی از جنگ، چشم بستن بر فاشیسم در اوکراین. تشویق کردن اوکراینی ها به جنگ تا «آخرین نفس» و «آخرین نفر!».

تا جایی که من اطلاع دارم اکثریت بسیار بزرگ چپ ها و نیروهای مدافع صلح و دموکراسی و سوسیالیسم خوشبختانه از چنین درخواست هایی پیروی نکرده اند و در عین محکومیت تجاوز روسیه به اوکراین، علیه ناتو که نقشی آشکارا جنگ افروزانه در آن دارد نیز اعتراض کرده و مبارزه می کنند. من خوشحالم که به چنین جبهه ای تعلق داشته باشم.

کسی که دعوت به رفتن زیر پرچم آمریکا و ناتو می کند، تحلیل ها و تبلیغات ناتو و آمریکا و آن چه آن ها در باره ی این جنگ می گویند را باور کرده است. من در یادداشت قبلی خود می خواستم بگویم این تبلغات را نباید باور کرد. زیرا رسانه های اصلی صدای صاحبان کنسرن هایی هستند که در این جنگ منفعت دارند، رسانه های صاحب قدرت، امروز خود به سلاح های مرگبار تبدیل شده اند!

به نظر بسیاری از صاحب نظران چپ و حتی غیر چپ، آمریکا نه تنها در صدد نجات اوکراین و مردم آن جا نیست، هم سیاست تحریک به شروع این جنگ داشته و هم سیاست طولانی کردن این جنگ را در پیش گرفته است. هم منطق و هم فاکت هایی که هر روز بیشتر افشا می شوند در جهت این ارزیابی ها هستند. از نظر منطقی بعید است کسی نداند که آمریکا بیش از هر کسی از این جنگ و ادامه ی آن سود می برد. آن سوی اقیانوس نشسته، بار و عواقب جنگ را بر دوش اروپا انداخته و برای طولانی کردن جنگ فشار می آورد (از چهار میلیون پناهنده ی اوکراینی که بر اقتصاد و اجتماع اروپا سنگینی می کند آمریکا در ماه مارس تنها ۱۲ نفر اوکراینی را پذیرفته است)، سال ها برای دشمنی میان اروپا و روسیه کوشیده و اکنون دارد خرمن خود را درو می کند. منطق سرمایه داری همین «سود» است. بسیار غیرمحتمل است که بایدن «سود» را رها کند و به فکر جان مردمان اوکراین یا روسیه باشد، که اگر می بود در کشتار صدها هزار نفر از مردم و کودکان عراقی سهیم نمی شد، میلیاردها دلار پول افغانستان را مصادره نمی کرد و کودکان کشور همسایه ی ما را گرسنگی نمی داد. نباید به این بسنده کرد که «جنگ عراق» را از یاد نبرده ایم، بلکه باید فراموش نکنیم کسی که پیرو همین منطق «سود» در جنگ عراق و گرسنگی دادن به افغانستان دخالت مستقیمی داشته، امروز در آمریکا بر سر کار است و جنگ کنونی را از یک طرف رهبری می کند. دلایل دیگری هم برای این ادعا وجود دارد. دلایلی که متکی بر فکت های روشن است. این فکت ها بتدریج افشا می شوند و مطابق آن ها دولت آمریکا نیز درست مثل دولت روسیه، اطلاعات نادرست و دروغ در اختیار رسانه ها قرار می دهد.

نوام چامسکی اندیشمند چپ گرا، با بررسی سخنان و کردار بایدن نتیجه گرفته است رئیس جمهور ایالات متحده ی آمریکا دو راه در برابر این جنگ تعقیب می کند: یا تا «آخرین اوکراینی» پیش به سوی پیروزی و یا هموار کردن راه دادگاه لاهه و محاکمه ی پوتین. راه وسطی باقی نمی گذارد. دبیرکل ناتو و دیگر مقامات غربی به طور مداوم از «تداوم جنگ برای سال ها» صحبت می کنند. یانیس فاراواکیس از چهره های شناخته شده ی چپ اروپا در گفتگویی که ضمن آن تاکید می کند تنها راه حل بحران اوکراین «گفتگوی پوتین – بایدن» – یعنی دو طرف واقعی و اصلی جنگ – است، به نقل از سون تزو، فیلسوف و استراتژیست نظامی مشهور چین می گوید: اگر با دشمن مهیبی روبرو شدید که شکست کامل آن بسیاری یا بیشتر مردم شما را می کشد، کاری که باید انجام دهید این است که یک پل طلایی در پشت دشمن خود بسازید که فرصتی برای عقب نشینی پیدا کند و در حالی که ادعا می کند به چیزی دست یافته است، فرار کند. سیاست بایدن در جهت جلوگیری از ساخته شدن این پل طلایی و ویران کردن آن است، آن هم در جنگ با کشوری که دارای سلاح های مهیب اتمی است و بعید نیست اگر پلی برای فرار و ادعایی برای آن که به چیزی دست یافته، پیدا نکند، به استفاده از این سلاح های مهیب متقاعد شود.

این طولانی تر کردن جنگ از هر دو طرف از طریق «تانک، بانک و رسانه» صورت می گیرد. چپ نباید مدافع دامن زدن به این جنگ، ارسال سلاح، میلیتاریزه کردن بیشتر دنیا، تحریم های گسترده که دست کم ما ایرانی ها و نیز عراقی ها می دانیم که دودش در درجه ی اول به چشم چه کسانی می رود باشد. وظیفه ی چپ مدافع صلح نه کوبیدن بر طبل جنگ و شیر کردن آقای زلنسکی – کاری که آمریکا و اروپا می کنند – بلکه باید تلاش برای فراخ کردن هر سوراخی باشد که می تواند امکان توقف جنگ و گفتگو و مذاکره را به وجود آورد، راندن روسیه به طرف «پل طلایی» و تقویت این احساس در او باشد که «چیزی به دست آورده است». امروز برای تقویت چنین وضعیتی شرایط آماده تر است. زلسنکی پذیرفته است اوکراین بی طرف بماند، قرارداد مینسک در مورد آن دو منطقه اجرا شود و کریمه در یک مدت ده – پانزده ساله مورد گفتگو قرار بگیرد. باید فشار در این جهت باشد که روسیه ارتشش را از اوکراین بیرون ببرد و بپذیرد که این کشور مطابق میل مردمانش به اتحادیه ی اروپا بپیوندند. در آن صورت هر دو طرف «چیزی» به دست آورده اند که بتوانند ادعای پیروزی کنند. چرا ما مطلقا صدایی از بایدن و ناتو در مورد پشتیبانی از این خواست ها نمی شنویم و آن ها قدم جلو نمی گذارند تا این امکان را تقویت کنند و تنها از ادامه ی جنگ و طولانی بودن آن سخن می گویند؟

چپ همیشه صدای صلح است. بسیاری از استدلال هایی که این روزها به گوش می رسد، مرا یاد فریاد آشنای «جنگ جنگ تا پیروزی» می اندازد. زیر این پرچم جلو رفتن نتیجه اش کشتار بیشتر و ویرانی گسترده تر است. شاید بهتر باشد به راهی برویم که همه کمی ناراضی باشند و صلح برقرار شود!

۲. دموکراسی ویترینی

من می بایست روشن تر تاکید می کردم بحث من در مورد «دموکراسی» در چهارچوب یک چشم انداز سوسیالیستی و حرکت به سوی آن است. برای کسانی که چنین چشم اندازی ندارند، طبیعتا انتقاد رادیکال از دموکراسی غربی بی مورد است و می تواند به دشمنی با دموکراسی هم فهمیده شود. سوال اساسی این است که آیا در چهارچوب این دموکراسی امکان ایجاد تغییرات رادیکال در جهت منافع کارگران و نود و نه درصدی ها ممکن است یا خیر. فهرست کردن دستاوردهای مبارزه ی طبقه ی کارگر و مردم آزادی خواه در این طور جوامع که هر مبتدی ای نیز آن ها را می داند، و به همه ی آن ها ارج می گذارد، پاسخی برای این پرسش نخواهد بود.

در عمل و واقعیت زندگی نمونه ای نداریم که از طریق دموکراسی موجود در غرب، توانسته باشیم به انتخاب دیگری دست بزنیم، کمتر احتمالی می توان در نظر گرفت که مثلا در کشور آمریکا سیستم دو حزبی حاکم – که هر دو مدافع کلان سرمایه داران هستند – شانس و امکانی به دیگران بدهد. در کشورهایی که کمتر تحت تاثیر مواهب دموکراسی آمریکایی – اروپایی هستند، نمونه هایی بوده است، مثل کوبا، مثل ونزوئلا (در اینجا اصلا قصد ارزش گذاری بر این نوع نظام ها نیست، بلکه تاکید بر راه متفاوت آن هاست). این طور انتخاب ها در هر کجا که بوده مورد تهاجم تانک و بانک و رسانه، از سوی آمریکا و متحدینش یعنی دموکراسی های غربی قرار گرفته است. در اروپا یک نمونه داشته ایم. کشور کوچک یونان که می خواست به راه دیگری برود، این تجربه هم مورد تهاجم بانک و رسانه قرار گرفت، و بسیار محتمل است اگر تسلیم نمی شد تانک هم به این دو اضافه می شد. دموکراسی اروپایی و آمریکایی، نه تنها تغییر در مرزهای ملی را تحمل نمی کند که در خارج از مرزهای خود هم آن را نمی پذیرد. غالبا گفته می شود که این اقدامات از سوی دولت ها بوده و ربطی به مردم و دموکراسی ندارد. اما این ادعا واقعی نیست. در اروپا بسیار بیشتر از همه جا، کشورهایی مثل کوبا و یا ونزوئلا منفور هستند و افکار عمومی به دولت هایشان اجازه می دهند با این طور کشورها یک رفتار کاملا تهاجمی و براندازانه در پیش بگیرند، حتی رئیس جمهوری را که از طریق انتخابات (گل سرسبد دموکراسی غربی) تعیین شده نپذیرند و برای آن ها رئیس جمهور خودخوانده تعیین کنند (نمونه ی ونزوئلا). آیا همه ی این ها به این دلیل است که اروپائیان ارزش های دموکراتیک را بیشتر پذیرفته اند؟ فراموش نکنیم که اروپا مسبب دو جنگ جهانی بوده است، فاشیسم و نازیسم از اروپا سر بر آورده است، همین یکشنبه در فرانسه نزدیک به سی درصد مردم به راست های افراطی رای داده اند. فاشیست ها دارند در همه ی اروپا پیش می آیند و مواضع بیشتری را تسخیر می کنند. رفتار نژادپرستانه بخش بزرگی از کشورها و مردم اروپایی با پناهندگان اوکراین و جنازه های روی آب پناهندگان سایر کشورها پیش چشم ماست. این ها فقط به دولت ها مربوط نیست، دولت ها را همین مردم انتخاب می کنند و مجموعه ی همه این هاست که دموکراسی غربی را می سازند.

این روزها تلاش زیادی می شود تا دستاوردها و کارکردهای دموکراسی را برای آدمی مثل من که ظاهرا به اقتدارگرایی چسبیده ثابت کنند. «نمونه ی اتریش» را دیدم، اتریشی ها توانسته اند رئیس جمهور خودکامه و پوپولیست خود را برکنار کنند و اگر در این کشور خودکامگی حاکم بود نمی توانستند. در آمریکا ترامپ را که میل به حفظ قدرت داشت کنار زده اند و در ایران نمی توانند خامنه ای را کنار بزنند. می شود ماجرای واترگیـت و برکناری نیکسون را هم به چنین نمونه هایی اضافه کرد. از این مثال ها زیاد است، در آلمان همین روزها وزیر خانواده که در زمان سیل سال گذشته به استراحت رفته بوده را برکنار کرده اند، در فلان کشور، آقای وزیر را به دلیل ارتباط با یک دختر مدرسه ای مجبور به استعفا کرده اند…

نتیجه؟ اگر این نمونه ها تا آخر بررسی شوند، همان حکایت کوه موش زایید را به ذهن می آورند. کوه دموکراسی غربی دائما در حال زاییدن چنین موش هایی است. سرمایه داری ویترین خود را خوب آرایش می کند. می توان به آن ویترین خیره ماند و مبهوت شد و به هیجان آمد. از آن جا دید که انتخابات به موقع برگزار می شود، به لطف «دموکراسی» می توان رئیس جمهور را برکنار کرد، یا مانع شد که او قدرت را حفظ کند، می توان وزرا را به دلیل یک «تخلف ساده» برکنار کرد. اما این پرسش باقی می ماند که در کنار این چیدمان دلفریب ویترین، در آن پشت هم چیزی عوض می شود و تحولات جدی تری صورت می گیرد؟ نمونه ی فرانسه این روزها داغ است. نظرسنجی ها می گویند ۷۰درصد مردم فرانسه با مکرون مخالفند اما او قرار است دوباره رئیس جمهور شود تا حتی دور از چشم نمایندگان پارلمان به فروش اسلحه به کشورهای خودکامه ادامه دهد. در همین کشور یکی از بزرگترین جنبش های دهه های اخیر اروپا یعنی جنبش جلیقه زردها به راه افتاده است، اما هیچ تغییری در سیاست های حاکم بر دولت نداده و آقای مکرون تنها به اختیار پلیس اضافه کرده تا راحت تر آن ها را سرکوب کند. به ترکیب نمایندگان مجالس آمریکا و پارلمان های اروپایی نگاه کنید، وضعیت طبقاتی آن ها احتیاج به چشم تیزبین ندارد. در این مجالس خبری از نماینده کارگری یا نمایندگان نود و نه درصدی ها – اکثریت بزرگ جامعه – نیست. اتفاقی نیست. قدرت بانک و رسانه است، و گرنه ۹۹ درصدی ها که ۹۹ درصد جامعه هستند. امیدی به تغییر این ساختارها وجود ندارد. این دموکراسی درست کار نمی کند، منافع ۹۹درصدی ها را تامین نمی کند.

فکر نمی کنم در بقیه ی جهان خیلی ها باور کنند که امروز جنگ ها در دنیای ما بر سر دموکراسی (آمریکا، اروپا و چند کشور دیگر دنیا) و اقتدارگرایی (شامل بقیه ی دنیا) است. نه به خاطر این که مردم کشورهای جنوب جهان ذاتا اقتدارگرا هستند. غرب شب تا صبح در مورد خودکامگی چین تبلیغات می کند، درست هم می گوید، اما در این جهان ارزش های دیگری هم وجود دارد. آن بقیه ی مردمان جهان شاید به این نگاه می کنند که چطور چین با گرسنگی مبارزه کرده و صدها میلیون نفر را از فقر نجات داده و مقایسه می کنند با اروپا که هر روز در یک گوشه اش انتخابات می شود و رهبران می روند و می آیند و تغییر واقعی ای در وضعیت مردمان ایجاد نمی شود. کدام یک برای مردمی که گرسنه هستند جذابیت دارد؟ ارزش های اروپای ثروتمند الزاما همیشه با بقیه ی جهان مثل هم نیست.

جهان ما امروز در آتش و جنگ است. یک جنگ تمام نشده، جنگ دیگری شروع می شود. یک طرف همه ی این جنگ ها آمریکاست که بزرگترین دموکراسی جهان است. حمایت این بزرگترین دموکراسی جهان از کسانی مثل بن لادن، حمله اش به افغانستان، فاجعه ی عراق، متلاشی کردن شیرازه ی کشوری به نام لیبی، و ده ها مورد دیگر، از کودتا در ایران و شیلی تا حمایت از حکومت های بدنام و سرکوبگر مثل عربستان را نمی توان در چارچوب نبرد دموکراسی با اقتدارگرایی بررسی کرد. (برای این که دوباره برداشت اشتباه نشود، من به تجاوزگری های روسیه اشاره نمی کنم زیر در چهارچوب بحث دموکراسی نمی گنجد و به نام دموکراسی هم انجام نمی شود).

مساله ی مرکزی این است: چرا دموکراسی که گفته می شود دویست سال از عمرش می گذرد و به دستاوردهای بزرگی هم رسیده است، نمی تواند مانع همه ی این ها شود؟ چرا این دموکراسی دائما رهبرانی را انتخاب می کند که این چرخه ی مرگ و خون را ادامه می دهند، چرا دموکراسی در آمریکا نمی تواند خود را از دو قطبی «دموکرات – جمهوری خواه» که مسبب بسیاری از این وضعیت ها هستند نجات دهد؟ چرا این دموکراسی نمی تواند برای مهلک ترین خطر پیش روی بشریت یعنی نابودی زیست محیط چاره ای بیاندیشد؟

این دموکراسی گرفتار تانک و بانک و رسانه است و این ها هستند که بر آن حکومت می کنند. اگر هزار بار دستاوردهای دموکراسی از انتخابات آزاد تا آزادی احزاب و جامعه ی مدنی – که در غرب هر روز در حال تضعیف است – و…و…و… ردیف و تکرار شوند، تغییری در این واقعیت نمی دهند و راه نجاتی برای رهایی از این مثلث شوم در چارچوب سرمایه داری پدید نمی آورند. دموکراسی از آسمان نازل نمی شود، بیش و پیش از هر چیزی متکی به مناسبات اقتصادی است، دموکراسی فرهنگ نیست، شکلی از حکومت کردن است، فرهنگ را تا حدود زیادی حکومت ها و رسانه هایشان می سازند. وقتی مناسبات اقتصادی در سرمایه داری هر روزه نابرابری و بی عدالتی تولید می کند، همه مناسبات را در جامعه طبقاتی می کند، بنابر این آری، در چنین جوامعی دموکراسی نیز در کلیت و ماهیت خود طبقاتی است و این دموکراسی طبقاتی بیش از همه در خدمت طبقه ی مسلط سرمایه دار است. برای تغییر رادیکال دموکراسی، باید در جهت از بین بردن سرمایه داری و نابرابری طبقاتی مبارزه کرد.

برخی ها پرسیده بودند پس دموکراسی چیست؟ من در برابر چنین پرسش بزرگی صاحب نظر نیستم و جواب حاضر و آماده ای ندارم. اما می دانم امروز در جهان بحث های گسترده ای در این مورد در جریان است. بسیاری از بحران در دموکراسی های غربی صحبت می کنند و در مورد اشکال دیگری فکر و حتی آن ها را تجربه می کنند، از تجربه ی چیاپاس در مکزیک، تا بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین تا بحث های نظریه پردازان چپ گرا در گوشه و کنار دنیا. زمانه عوض شده است. ما در ابتدای قرن بیستم و دوران انقلاب اکتبر قرار نداریم. هرچه کمتر و کمتر به چنین نظراتی بر می خوریم که منتقدین دموکراسی موجود، دست آوردهای آن را نبینند و خواهان تعطیل احزاب، حکومت های تک حزبی، سرکوب مطبوعات و نظایر این ها باشند. دموکراسی نوین، دموکراسی برابر، بر پایه ی همین دستاوردها شکل می گیرد، اما می تواند با تجربه های تازه ای مثلا دموکراسی مستقیم همراه باشد، یک چیز قطعی است، دموکراسی پارلمانی شکل مناسبی نیست؛ قدرت باید روزمره و هر روز مهار شود تا ما شاهد فجایعی که در جهان صورت می گیرد نباشیم. در دموکراسی موجود روسای جمهور، نمایندگان مجلس و دیگر صاحبان قدرت، دو ماه در آستانه ی انتخابات وعده می دهند و سه سال و ده ماه، وعده های خود را فراموش می کنند و آن می کنند که انحصارات عظیم نظامی – نفتی، و بانک ها و صاحبان صنایع می خواهند. آمار نظرسنجی ها می گوید در حال حاضر نزدیک به شصت درصد مردم آمریکا با شیوه ی کشورداری جو بایدن مخالف هستند، چرا او باید سه سال دیگر بر این کشور حکم براند؟ من در صدد نفی هیچ کدام از امتیازات این دموکراسی و مبارزه برای گسترش بیشتر آن ها نیستم، اما معتقدم تنها بر پایه ی یک مناسبات عادلانه و برابر اقتصادی که لاجرم با سرمایه داری در تضاد است می توان همه ی این دستاوردها را در خدمت جامعه ای حقیقتا دموکراتیک، برابر، صلح جو و عادلانه قرار دارد که سوسیالیسم نامیده می شود.

شاید دیگران پاسخ های دیگری داشته باشند. شاید به همین سرمایه داری، به ستم های آن، به بی عدالتی های آن خو گرفته باشند و معتقد باشند فقط باید دستی به سر و صورت آن کشید، شاید به این نتیجه رسیده باشند که آخر تاریخ است و راه دیگری نیست و یا اصلا همین خیلی خوب است. شاید باور کرده باشند در تجاوز روسیه، در کنار ناتو به خاطر دموکراسی می جنگند و با میلتاریزه کردن هر چه بیشتر دنیا به این دموکراسی یاری می رسانند. انتخاب های هرکس متفاوت است!

https://akhbar-rooz.com/?p=149097 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

48 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
peerooz
peerooz
2 سال قبل

همین طوری,

به گمانم اگر صائب تبریزی امروز زنده بود با دیدن بعضی کامنت ها میگفت 
“از مکتب وصال تو 
چون طفل خود نما,
یک حرف خوانده ایم و 
به صد جا 
نوشته ایم”.

نیک
نیک
2 سال قبل

جناب تابان به درستی نگاشته اید” معتقدم تنها بر پایه ی یک مناسبات عادلانه و برابر اقتصادی که لاجرم با سرمایه داری در تضاد است می توان همه ی این دستاوردها را در خدمت جامعه ای حقیقتا دموکراتیک، برابر، صلح جو و عادلانه قرار دارد که سوسیالیسم نامیده می شود.” سوالی که مطرح است این است که این تضاد با سرمایه دآریست یا با حاکمیت سرمایه داران ؟ اجازه دهید از زاویه ای دیگر به این تضاد با سرمایه دآری بنگریم. 
سوال اینجاست که آیا فورماسیون های اقتصادی اجتماعی بر اساس خواست و اراده مردم / حاکمان دگرگون میشوند و یا کاهش رونق اقتصادی؟ مارکس و لنین حالت اول را ولونتاریسم و حالت دوم را با الهام از تحولات و دگرگونی ها در طبیعت همچون انتخاب طبیعی “Natural Selection” مرحله الزامی یا جبری تاریخ دانسته اند . فرماسیون ها با رونق اقتصادیشان ارزیابی میشوند نه با اخلاقی بودنشان. به همین دلیل, اینکه پس از دوران سرمایه داری چه نوع فورماسیونی خواهیم داشت را نمیتوان پیشبینی کرد و نمیتوان اخلاقا خوب و یا بد بودن آنرا از پیش دانست. آنچه واقعیت ها بما آموخته آن است که سوسیالیسم چه در فرم روسی و چه چینی هیچکدام نمیتوانستند آن فرم پس از سرمایه داری باشند چرا که قادر به آن رونق اقتصادیی نبودند که سرمایه داری پس از فئودالیسم و فئودالیسم پس از برده داری پدید آوردند. به همین دلیل روسیه مجبور به چاشنی کردن اقتصاد سرمایه داری نپ میشود و چین با گشودن در های سرمایه از نظر رونق اقتصادی دومین در جهان. تجربه چین اما دریچه دیگری نیز گشوده است که چگونه از مکانیسم بازار و سرمایه جهت رونق اقتصادی استفاده کنیم اما اجازه حاکم شدن به آن را ندهیم و برای کسب ثروت حد و حدودی قائل شویم تا با رونق اقتصادی حاصل از آن بتوانیم فقر را ریشه کن کنیم. متاسفانه تفسیر غلط از تعریف سرمایه سبب تقابل سوسیالیسم (به معنای برابری در مقابل امکانات) بامالکیت بر ابزار تولید شده. اگر لغو مالکیت بر ابزار تولید میتوانست هم سوسیالیسم و هم رونق اقتصادی را با خود به ارمغان بیاورد ما پس از انقلاب اکتبر میباید در دنیایی بسیار زیباتر بدون جنگ و کشتار و فقر و گرسنگی زندگی میکردیم اما متاسفانه و متاسفانه خوی و خصلت ما انسان ها در کسب ثروت بیشتر و بیشتر چنین ترکیبی را غیر ممکن کرده است. سوسیالیسم امریست انسانی چون حقوق بشر, آزادی و دموکراسی , احترام به دیگران , دوست داشتن انسان ها و حفظ طبیعت. ما نمیتوانیم و نباید به عنوان یک فرماسیون به انتظار آن بنشینیم و یا آنرا مشروط به لغو مالکیت بر ابزار تولید کنیم. سوسیالیسم نه رسالت یک طبقه و نه حاکمیت یک طبقه خاص است که وظیفه انسانی همه ما برای ما و فرزندانمان است.    

نامی شاکری
نامی شاکری
2 سال قبل

«…جنگ سرمایه داران برای تقسیم جهان…»
ملانقطی های چپ اگر به جای قالَ مارکس…قالَ لنین کمی جوهر شناخت پدیده ها و فرایندهای تاریخی بر اساس آموزه های کلاسیک مارکسیستی را آموخته بودند، امروز. در تحلیل این پیچیده ترین وضعیت پساجنگ سرد، برای ساده سازی میدان و رهاندن خود از سرزنشِ رفقای چپه ، بین دو صندلی نمی نشستند که جنگ بین سرمایه داران برای تقسیم جهان است و ما بی طرفیم و‌ صلح خواهیم و ….بدون درگیر شدن در جزئیات پیچیدهٔ ماجرا و با منطق خودشان می شود پاسخ شان داد که مگر جنگ دوم جهانی بین سرمایه داران برای تقسیم جهان بود؟ اگر بود چرا در یک طرفش قرار گرفتید ‌و بی طرف نبودید؟ 
خیر آقایان! 
وضعیت دیگری هم محتمل است : ارادهٔ سرمایه دارانِ اقتدارگرا و امپریالیست برای بلعیدن جهان با تحمیل هژمونی شان به سرمایه داران دیگر! 
در مقابل این اراده، بی طرفی وجود ندارد! تمام این تحلیل های روی کاغذ، باید این قابلیت را داشته باشد که نشان دهد در صورت ترجمه به «اقدام و عمل»، آنجا در دنیای واقعی ما را به کجا و کدام «میدان» می رساند! در جهانی که تقابل هایش پیش از ما و‌مستقل از ارادهٔ ما شکل گرفته اند، «بی طرفی» معنا ندارد. در میدان واقعی، تفنگ فقط یک لوله دارد و‌ به یک سو شلیک می کند.

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل
پاسخ به  نامی شاکری

جنگ دوم برای تقسیم جهان بود. تمام طرفین کشورهای سرمایه داری بودند از جمله شوروی که سرمایه داری دولتی بود.
“ارادهٔ سرمایه دارانِ اقتدارگرا و امپریالیست برای بلعیدن جهان با تحمیل هژمونی شان به سرمایه داران دیگر! ”
بنظر من این درست است و میتوان آنرا تقسیم جهان تعبیر کرد.
بی طرف نبودن درست است، باید علیه جنگ و مدافع اتحاد کارگران دنیا علیه سرمایه داری بود تا جنگی پیش نیاید. وقتی سرمایه داری از بین برود، جنگی بوجود نخواهد آمد چون الغای سرمایه داری بمعنای از بین رفتن قدرت “سرمایه داران اقتدارگرا و امپریالیست” است.
روسیه دارد سعی میکند هژمونی خود را به دولت اوکراین و ناتو تحمیل کند، دولتهای ناتو دارند سعی میکنند که از طریق نوکر خود که دولت اوکراین است هژمونی خود را بر روسیه تحمیل کنند. در اینکار منطقه اوکراین تقسیم می شود. اگر روسیه پیروز باشد، حداقل سه ایالت اوکراین را در اختیار خود قرار میدهد. اگر دولت اوکراین و ناتو پیروز باشند، هژمونی شان بر اوکراین تکمیل می شود و حداقل دو ایالت اوکراین را از روسی نشینها گرفته و تحت هژمونی خود قرار میدهند. همه اینها تا چنگ بعدی چون روابط طبقاتی همیشه تخم جنگ میکارد.

نامی شاکری
نامی شاکری
2 سال قبل

ما اختلاف در مبنای «شناخت» داریم. شوروی را «سرمایه داری دولتی» می خوانید تا نظریهٔ «جنگ سرمایه دار» هایتان را اثبات کنید.
«روسیه می خواهد هژمونی اش را به اوکراین و ناتو تحمیل کند…» هم، تایید ادعای من است که روسیه می خواهد مانع ادامهٔ هژمونی آمریکا-ناتو در جهان بشود. با تأیید این ادعا، یعنوان چپ در میدان اوکراین باید در کنار روسیه قرار گرفت ، نه بر صندلی موهوم بی طرفی! جریان ضد آمریکا-ناتو در جهان در سمت درست تاریخ است.

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل
پاسخ به  نامی شاکری

یک نکته بسیار مهم این است که وقتی این نوع جنگها را مطالعه می کنیم، با دو جور مسئله روبرو هستیم. یکی روابط بین دولتهای سرمایه داری و دیگری روابط بین کارگران کشورهای طرفین جنگ با طبقه حاکم کشورشان است.
در اولی، نمیتوانیم مقصر و غیر مقصر پیدا کنیم. امپریالیستهای غربی بعد از سقوط شوروی در حالت تعرضی قرار گرفتند و اگر میتوانستند و الان هم اگر بتوانند تمام دنیا را میگیرند از جمله روسیه و چین را. روسیه در حالت دفاعی قرار گرفت اما از انجا که روسیه یک کشور سرمایه داری است، نمیتوان انتظار داشت که اگر از دست ناتو خلاص شود خودش چیزی شبیه ناتو درست نکند و دنبال گسترش قلمروهایش در غرب نباشد. خواص امپریالیستی روسیه و یا چین کاملا آشکار است. آنها همه سلاحهای هسته ای دارند اما همه میگویند ایران نباید داشته باشد. این زور امپریالیستی است. و یا روسیه اجازه میدهد که اسرائیل مواضع دولت ایران در سوریه را بمباران کند. دولت ایران بسیار ضعیف است اما از خود خواص امپریالیستی نشان داده است. از همان زمان دخالت در امور عراق، خمینی خاصیت امپریالیستی نشان داد.
کلا امپریالیسم در ذات روابط طبقاتی است و به درجه رشد اقتصادی بستگی ندارد. رشد اقتصادی و نظامی فقط امکان تحقق نیات حاکمین طبقه حاکم را بوجود می آورد. حیت عمیق تر، حمله یک قبیله به قبیله دیگر همان طبیعتی را دارد که حمله کشورهای اروپائی به هم در جنگ جهانی دوم داشت.
در دومی، خیلی واضح و از لحاظ علمی قابل مشاهده است که کارگران طرفین درگیری ها هزینه جنگها را با جان و مال خود می پردازند. شعار کارگران جهان متحد شوید هنوز درست است و تا وقتیکه نظام بردگی مزدی وجود دارد معتبر باقی خواهد ماند. اینکه کی واقعا پرچم دار است، بنظر می اید که کمونیستهای هودار روابط شورائی هستند چون بقیه همه درگیر مسائل ملی و حقوقی شده اند. در میان آنها، سوسیال دموکراتها ی ایرانی پوسیده ترین نوع چپ هستند چون حتی در حرف هم به انتریناسیونالیسم کارگری اعتقاد ندارد.

peerooz
peerooz
2 سال قبل
پاسخ به  نامی شاکری

جناب شاکری,
نمیدانم که آیا شما با معدل ناپلئونی قبول و یا رفوزه شده اید چون فرمودید ” ارادهٔ سرمایه دارانِ اقتدارگرا و امپریالیست برای بلعیدن جهان با تحمیل هژمونی شان به سرمایه داران دیگر!”؛ فقط نیم این جمله درست است. مگر مثلا کوبا و کره شمالی “سرمایه داران دیگرند”؟ ضمنا اگر حوصله دارید مقاله زیر میگوید چگونه ایالات متحده امریکا سالهاست مرز های خود را بتدریج توسعه داده و امروز هم به مرز اوکراین رسیده است. 

https://www.counterpunch.org/2022/04/08/how-the-u-s-exports-its-border-to-ukraine/

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل

ایدئولوگها و تبلیغاتچی های امپریالیستهای غربی اینطور وانمود میکنند که بالا تر بودن استانداردهای زندگی کارگران غربی بخاطر دموکراسی بودن دولتهای سرمایه داری شان است نه بخاطر صنعتی بودن و مهمتر امپریالیست بودن آنها. بعلاوه چرا آنها به جامعه ما ایرانی ها بند کرده اند، چرا اینهمه دموکراسی خواهی را در عربستان و اردن و مصر و کشورهای خلیج فارس و دیکتاتوری های دوستان خود در آفریقا و امریکای جنوبی و آسیا مثل ویتنام تبلیغ نمی کنند؟ چرا اینهمه اسلحه به آنها میدهند و چرا اینهمه خدمات نظامی و امنیتی به آنها میکنند؟
هواداران دموکراسی های غربی در ایران باید توضیح بدهند که میخواهند ایران را چگونه مثل سوئد و آلمان کنند. اگر مقاله آقای سعید مارال را بخوانیم می بینیم که فقط نمیگوید ایران باید دموکراسی بشود،‌میگوید ایران باید سرمایه داری بشود. نمونه سرمایه داری آنها را هم داریم در کشورهای ذکر شده می بینیم. پاکستان که سوئد نیست. مکزیک که فرانسه نیست. کارگران مکزیکی همه دارند در میروند به آمریکا و کشورهای اروپائی. اینها میخواهند پاکستان و مکزیک به ما بدهند نه سوئد و فرانسه.
دموکراسی آقای مارال و آقای خانلر خوشکی در حقیقت بخاطر سرمایه دار بودن آنهاست، آنها میخواهند خودشان بتوانند در ایران سرمایه گذاری کنند. مثل آلیگاروشهای اوکراین و یا مثل الیگاروش شدن بعضی از اوکراینی ها. الیگاروشی در اوکراین خوب است در روسبه بد؟؟؟
همه میدانیم که محمد رضا شاه دیکتاتور بود. حالا پسر او که یک سرمایه دار در غرب است دوست دارد برگردد به ایران و در ایران هم سرمایه گذاری کند. چون با وجود دیکتاتوری اسلامی نمیتواند اینکار بکند، و چون سلطنت منفور شده، او هم یاد گرفته که بگوید دموکراسی میخواهد تا کارگران رژیم اسلامی را برای او سرنگون کنند و او خودش بشود ارباب کارگران ایران. مثال دیگر جمهوری آذربایجان است که یک و جند الیگاروش مثلا دموکراسی دارند. اینها میخواهند ایران را بکنند مثل آنجا.
پس نگوئید که دموکراسی میخواهید بگوئید دموکراسی خواهی را تبلیغ میکنید تا ما کارگران کمونیست رژیم ایران را سرنگون کرده و شما را ارباب جدید سرمایه دار خود کنیم. انتخاب ما کارگران کمونیست هم این است که ما نه ارباب جمهوری اسلامی میخواهیم و نه ارباب هوادار سرمایه داری غرب.
در این میان وضع خیانت پیشگی شناخته شده مارکسیستهای سوسیال دموکرات وطنی هم اسفناک است. آنها با پسر شاه و سلطنت طلبهای ثروتمند فراری و سرمایه داران تازه به دوران رسیده اصلاح طلب و بقیه سرمایه داران متحد شده و میگویند ایران باید اول از طریق سرمایه داری دموکراتیک پیشرفت کند تا ما بتوانیم بگوئیم انقلاب سوسیالیستی میخواهیم. خب، شما به ما نشان دهید که از طریق سرمایه داری دموکراتیک کدام کشور آسیائی و آفریقائی و آمریکای لاتینی شده است مثل سوئد و فرانسه؟
به ما میگویند که کدام کشور آنچنانی جامعه اش کمونیستی شده؟ جواب من هم هست هیچکدام، چون در هیچ یک از کشورهای دنیا هنوز انقلاب کمونیستی نشده است. انقلاب کمونیستی انقلاب کارگران علیه سرمایه داری و درست کردن نظم شورائی در جامعه است. حتی انقلاب اکتبر معروف هم انقلاب کمونیستی نبود. مائو هم نمی گفت انقلاب چین انقلاب کمونیستی است، او میگفت انقلاب بورژوا دموکراتیک است. خود لنین هم انقلاب اکتبر را کمونیستی نمیدانست. اما ما کارگران کمونیست، انقلاب کمونیستی می خواهیم. انقلاب کمونیستی آن انقلابی است که کارگران محل کار و زندگی شان را تحت کنترل خود کرفته و آنرا بصورت شورائی اداره میکنند و برای این کار به هیچ حزب و دولتی احتیاج ندارند.

خانلر کوشکی
خانلر کوشکی
2 سال قبل

جناب آقای تابان

مطرح می کنید که ” بحث من در مورد “دمکراسی” درچار چوب یک چشم انداز سوسیالیستی و حرکت به سوی آن است. “. چگونه وبرکدام بستری این حرکت صورت می گیرد؟ جز استفاده از همین فضای دمکراسی موجود با تکیه بر جنبشهای مدنی در کسب هر چه بیشتر حقوق فردی و اجتماعی .

می گویید ” من در صدد نفی هیچ کدام از امتیازات دمکراسی و مبارزه برای گسترش بیشتر آن نیستم” . ولی از طرف دیگر دست آوردهای دمکراسی را به ” کوه دمکراسی غربی در حال زاییدن چنین موشها یی است” تشبیه می کونید. راستی این دست آوردهای بشری “موشهای” تولیدی آزمایشگاههای سرمایه داری هستند ؟ . متاسفانه در نوشته قبلی خود “ ما انتخاب دیگری داریم!” نیز به  همین نحو به دکراسی و جنبشهای مدنی نگاه کرده اید و میگویید :  دمکراسی درخت قطور نابرابر …   و” اکنون مبارزات مدنی شاخ و برگی به آن اضافه می‌کند“. چرا در اشاره به دست آوردهای دمکراسی اشاره ای به جنبش سیاهان امریکا و بومیان کانادا که قدرت جنبشهای مردمی را نشان می دهند نمی کنید و تنها به نمونه های چون” ماجرای واترگیـت و برکناری نیکسون.و……..”  استناد می کنید.

می گویید “قدرت باید روزمره و هر روز مهار شود ” . بسیار درست ؛ ولی چگونگی این اقدام را مطرج نمی کنید. من این چگونگی را در مقاله خود که در بخش “مقاله ها” انتشار یافته طرح کرده ام و در این جا آن را تکرار نمی کنم.  

 می گویید ” در پاسخ به دمکراسی چیست ؟ من صاحب نظرنیستم و جواب حاضروآماده ندارم ” . بسیار خوب، ولی شما انتظارات خود را از دمکراسی طرح کردید. تعریف خود را بیان کردید  : دموکراسی از آسمان نازل نمی شود، بیش و پیش از هر چیزی متکی به مناسبات اقتصادی است، دموکراسی فرهنگ نیست، شکلی از حکومت کردن است“و  به شدت دمکراسی موجود را تحت عنوان “دمکراسی غربی” مورد انتقاد قرار دادید.

بنا بر این آنچه را باید بدانید می دانید و فقط به این موضوع توجه نمی شود که منبع این دمکراسی و نیروی  تولید کننده و تکامل دهنده آن کجاست. در این مورد نگاهی کنید به مقاله سعید مارال – ” تلاش در راه شناخت و درک صحیح از دمکراسی ”

 

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل
پاسخ به  خانلر کوشکی

شما سرمایه داری میخواهید و آنرا با دموکراسی خواهی توجیه میکنید.

دیلمان
دیلمان
2 سال قبل

آقای تابان از دموکراسی های لیبرال غربی گله دارد که محدوده تغیرات ان ناچیز است ومثلا در امریکا دامنه تغیر محدود بدو حزب وانهم در اختیار سرمایه داران بزرگ است ومردم سهمی از ان ندارند صورت مساله درست است اما همین حکومت سرمایه رفاهیت بیسابقه ای ایجاد کرده که اصولا کسی بفکر تغیر ان نیست چرا که هنوز زمان انکشاف سرمایه بسر نرسیده وهنوز روزانه به دست های وسیع تکنولوژیکی نایل میشود که عمر تکامل ابزار تولید را از قرن ها بسالها کشانده است این آموزه مارکسیستی است که فرماسیون در حال رشد تغیر می پذیرد اما نابود نمیشود و هر تلاشی برای آلترناتیو سازی زود رس آن سرنوشت اردوگاه باصطلاح سوسیالیستی سابق را پیدا میکند که نه دموکراتیک بود ونه پیشرفته نگران نباشید وقتی عمر تاریخی سرمایه بسر آید نه سرکوب پلیس کارآیی دارد وهم مردم بساط بورژوازی ناکار آمد را بهم میزنند فقط مشکل امروز دلواپسان عجول اینست که خواهان براندازی سرمایه ای هستند که هنوز در حال انکشاف و توسعه بوده ودر عین بسیاری از تضاد ها و بی عدالتی ها با گسترش سرمایه چهره جدیدی بجهان میدهد پس بهتر است که بجای سرمایه هراسی از چین وویتنام درس گرفته که با انتقال و دعوت از سرمایه بقطب های اقتصاد جهان مبدل میشوند اما معنا این نیست که در مقابل بی عدالتی منفعل بوده تا نابودی خود بخودی سرمایه اتفاق بیفتد بلکه با همه نیرو در جهت بهبود شرایط زندگی و افسار زدن به ناروایی های سرمایه اقدام گرددومورد دیگر تولید وفروش سلاح یکی از موارد سود اوری سرمایه است و امروزه فراورد ه های فکر محور نقش اساسی در تولید ثروت داشته بطوریکه صاحبان ان اکنون جانشین بسیاری از میلیادر های طرازاول جهان شده اند

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل
پاسخ به  دیلمان

کاشکی “مارکس” درک درستی از جامعه داشت و به ما نمی گفت باید صبر کنیم تا سرمایه داری خون ما را تا آخر بمکند تا یکروزی که اجازه داد انقلاب کنیم. سرمایه داری در غرب هم هنوز آنقدر پیشرفت نکرده که در اینجا هم انقلاب کمونیستی کنیم؟!!
چون سرمایه داری ما را استثمار می کند، چون بچه های ما را می فرستند به جنگ که تیکه تیکه شویم، چون امپریالیستی است و تجاوز میکند، چون محیط زیست را دارد داغون میکند، ما خیلی عجله داریم.
نفس شما از جای گرم در می آید. هی میگن صبر کن، صبر کن انقدر استثمار بشوی تا وقتش برسد. لطفا به سرمایه داران بگوئید صبر کنند ما هفت هشت ده سالی لازیم داریم تا بیائیم سر کار! وقتی کووید آمد سرمایه داران خیلی عجله داشتند تا ما گردیم سرکار، داشتند دغ میکردند طفلکی ها.

رضاخان
رضاخان
2 سال قبل
پاسخ به  دیلمان

این نظر جناب دیلمان در حال حاضر بنظر ناشی از درست ترین تحلیل است .

یک نظر خام که انتظار میرود دانشمندان سیاسی و نظریه پردازان که در جبهه چپ یافت میشوند باید به آن پاسخ در خور بدهند و به نوعی در قالب سوال مطرح میشود این است که :

امپریالیسم بر خلاف نظریات اوائل قرن بیستم هنوز به نقطه ماکریمم که نقطه چرخش است نرسیده است .سرعت روند انکشاف بالاتر از صفر است هر چه تولید ارزش توسط رباتها بیشتر از تولید ارزش توسط انسان باشد بهمان نسبت زودتر به نقطه ماکزیمم نزدیک میشویم و نسبت کل سودآوری سرمایه به ماکزیمم میرسد و از آن به بعد کم میشود زمانیکه برابر باشند به نقطه ماکزیمم میرسیم و سیر نزولی امپریالیسم فرا میرسد . کاری که چین در طرح یک کمربند – یک راه میکند اگر شکست نخورد و به امپریالیسم جدید چینی و به “چین به پشت “فرا نروید میتواند اختلاف بین رشد کشورهای توسعه نیافته و کشورهای توسعه یافته را کم کند و زودتر به نقطه ماکریمم برسیم و استثمار نیروی کار ارزان سیر نزولی پیدا کند و در نتیجه پوسیدگی شروع شود . فعلا این تنها راه است و تجربه نشان داده که متدهای بلشویکی مخصوصا در غیبت اخلاق که بزور میخواستند استثمار انسان از انسان را از بین ببرند و حتی بزور مرغ و خروس و بوقلمون و گاوها هم در تعاونی ها و اشتراکی ها چپانده شدند به رکود و اردوگاههای کار اجباری انجامید و به ضد هدف اصل خود منتهی شد و فروپاشید .

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل
پاسخ به  رضاخان

این حقیقت ندارد که بلشویکها از طریق تعاونی ها میخواستند استثمار انسان بر انسان را از بین برند. بلشویکها میخواستند از طریق کلکتیوها و تعاونی ها توسعه صنعتی در شهرها را تسریع کنند و بلاخره هم موفق شدند و روسیه به یک کشور کاملا صنعتی تبدیل شد. همان موقع مثل همین الان هم کشورهای امپریالیستی غربی میخواستند روسیه را مثل دوره رضا خان وابسته کنند اما نتوانستند. میخواستند قدرت استالین را مثل رضا خان بگیرند. اما استالین خیلی از رضا خان باهوش تر بود و نه تنها کسی نتوانست با او کاری کند بلکه بخش بزرگی از اروپا را کرد مستعمره خود. اما سرنوشت رضا خان چه شد، با اعتماد به غربی ها آخرش هم تبعید شد. درس باید گرفت، نه؟ وقتی سرنوشت رضا خان را با استالین مقابسه میکنیم می بینیم که اگر ناسیونالیست هستیم، در وضعی که ایران قرار دارد بهترین کار استالینیسم است. اما من ناسیونالیست نیستم. اگر دوست داشتید بیشتر توضیح میدهم شاید اسمتان را به استالین تغییر دادید. اگر دوست داشتید من بجای کارگر کمونیست، برای یک فعته از اسم استالین استفاده میکنم تا متوجه شوید چرا استالینیسم بهترین نوع ناسیونالیسم در دوران سرمایه داری امپریالیستی است.
اگر فرض کنیم چین بتواند ارزش مزد در کشور خود و کشورهای دیگر را بالا ببرد، اگر سرمایه های غربی جای دیگری مثل آفریقا و یا آمریکائی لاتین نروند، برمیگردند به کشورهای خودشان و شرایط میشود مثل ۱۰۰ سال پیش و هیچ چیز تغییر نمیکند و کماکان مسئله کارگران الغای بردگی مزدی خواهد بود. وقتی مزد کار در تمام دنیا یکی شود، جنگهای امپریالیستی پیش خواهد آمد و این جنگها وحشتناک تر از جنگ دوم خواهد بود. اگر دوست داشتید توضیح میدهم چرا.
هیچ تغییری در نظام سرمایه داری ضرورت الغای فوری بردگی مزدی را نفی نمیکند. انقلاب کارگری را حواله صد سال دیگر کردن حیله بورژواهاست که لباس مارکسیسم بتن کرده اند. همیشه میدانستیم که دموکراسی خواهی بدون پیشوند و پسوند در واقع حواله کردن انقلاب کارگری به آینده نامعلوم و در حقیقت یک ضد انقلاب کارگری است.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
2 سال قبل

اینکه فردی رضا شاه و استالین را با هم مقایسه می کند باید گفت منطقش از آن منطق های ….است
البته هر دو در دیکتاتوری فردی و حذف مخالفان اشتراک روش داشتند
در مورد استالین می توان گفت
که او خود را وارث یک انقلاب می دید
به پشتوانه نیروهای انقلابی که آمادگی فریب خوردن را داشتند پروژه های کشتار انسان ها را انجام داد که نشان دهد روسیه را از کشوری کشاورزی به صنعتی تبدیل کرده است حرکاتش ربطی به مخالفت غرب یا غربیان سرمایه داری نداشت بل
رفتارش ناشی از یک برداشت غلط از ایده لوژی بوده که حاصل کار استالین کشتن چندین میلیون انسان بود.
رضا شاه مهره بود که آمد دیکتاتوری فردی که بعد از مشروطه کمرنگ شده بود احیا کند و…

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

استالین از پشتوانه انقلابیون برخوردار نبود، استالین همه انقلابیون را قلع و قم کرد و دستگاه آموزشی و مطبوعاتی را در دست خود گرفت و تا توانست علیه انقلابیون کمونیست تبلیغ کرد. اگر استالین و رهبران دیگر حزب بلشویک از پشتوانه انقلابیون برخوردار بودند، قدرت شوراهای کارگری در جامعه را بازمیگرداندند و جامعه شورائی ضد سرمایه داری خصوصی و دولتی بوجود می آوردند.
مقایسه دو دیکتاتور کار درستی برای ما ایرانی هاست چون مسئله مهم جامعه ما صنعتی نبودن کامل و بخش تو سری خور سرمایه داری جهانی است. رضا شاه یا شعورش را نداشت و یا نمیتواسنت جامعه ایران را صنعتی کند اما استالین و بلشویکها میدانستد چطور و اینکار را کردند. دلیل اینکه میدانستند این بود که ایدئولوژی مارکسیسم علاوه بر نقد سرمایه داری بروی رشد نیروهای مولده تاکید دارد. مارکسیستها هم میدانند که رشد نیروهای مولده اساسا یعنی صنعتی کردن و ذهنیت صنعتی کردن بوجود آوردن.
برای ناسیونالیستهای ایرانی خود فروشی به غرب هیچ پیشرفت ملی بوجود نمی آورد و جامعه ایران را دوباره مثل دوره شاه، جامعه خریدار کالا و صنایع مونتاژ بدرد نخور میکند. ذکر کردم که، اگر خوب فکر کنید، اگر خیلی ایرانیگرا هستند، راه حل بلشویسم استالینیستی است نه حتی بلشویسم تروتسکیستی.
ویژگی های بلشویسم استالینیستی این است که خرافه پرست نیست، مذهبی نیست، به حکومت کردن و برده مزدی درست کردن علمی نگاه میکند. حالا شما با دموکراسی خواهی میخواهید چکار کنید، درهای واردات و صادرات را باز نگه دارید تا نفت فروخت و کالا وارد کرد و ثروتها را زیاد کرد، صنعت بی صنعت. همین جناب پسر شاه و سوسیال دموکراتها که فعلا نقش نوکری سرمایه داری غربی را بازی میکنند ایران را صنعتی نمیکنند چون نمیتواند در بازار جهانی رقابت کند. اگر سیاستهای حمایتی صنعت داخلی درپیش بگیرند، بعلت نزدیکی با سرمایه داری جهانی، یا خریده میشوند یا با کودتا و با روشهای دیگر کنار می روند چون سرمایه و پول و ثروت تعیین کننده خواهد بود. در استالینیسم سرمایه حکومت نمیکند، در استالینیسم حزب و سرمایه داری دولتی حکومت میکند. در استالینیسم به شکم و آموزش صنعتی کارگران می رسند تا بازدهی شان بیشتر شود.
اگر ناسیونالیست هستید، تنها راه، سیاستهای حمایتی از صنایع داخلی است که با سرمایه داری باز جور در نمی آید و فقط کار استالینیستهای واقعی را باید کرد. حتی کار چینی ها نیمه راه رفتن است چون سرمایه های خارجی در داخل چین نفوذ دارند و چین به بازارهای اروپائی نیازمند است و تا حدودی زیادی وابسته به تکنولوژی غرب است و گدائی آنها را میکند و یا سعی میکند تکنولوژی بدزدد. ولی من ناسیونالیست نیستم.

مهرداد
مهرداد
2 سال قبل

برای تبیین فنومن “تکرار تاریخ” لازم به توجیهات مارکسیستی نیست. کافیست نگاهی به خزعبلات بوش پسر در مورد سلاح‌های بیولوژیک صدام حسین بیاندازید و یا تبعات منطقه‌ای و جهانی جنگ عراق را به خاطر بیاورید. بوش برای نابودی “آزمایشگاه”‌های دروغین اش از هیچ کوششی فرو گذار نکرد. امروز هم پوتین و پوتینی‌ها با دست اویزی مضحکه امیزشان به “خطر اتمی” اوکراین آفریننده یک تراژدی دیگر تاریخ هستند. دستاویزی به چنین بهانه ای توجیهی برای موشک زدن به بیمارستان نیست. اجساد دست از پشت بسته پراکنده در خیابان‌ها ربطی به فاشیست‌های ازوف ندارد.

شاید این عبارت فواد تابان “روسیه تجاوز کار است و این تجاوز بی‌اما و اگر محکوم است” و “روسیه به اوکراین تجاوز کرده است” خاطرظریف روسوفیل‌ها را بیازارد، اما عبارت ” این جنگ یک طرف دیگر هم دارد که آمریکا و ناتو است” تعادل ایجاد میکند و باعث مشغولیت فکری من نمیشود.

شکست قدرت های بزرگ در جنگ بیشتر حیثیتی است تا نظامی. در اینجا ان کوه ابر قدرت جنگی روسیه یک موش دیگر “جورج بوشی” زاییده است.

نیک
نیک
2 سال قبل
پاسخ به  مهرداد

جناب مهرداد, قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی, اکثریت چپ بر این باور بود که فقدان دمکراسی در کشور های سوسیالیستی یکی از معایبیست موقتی با پروپاگاندای غرب که در مقایسه با دستاوردی چون سوسیالیسم قبل اغماض و بزودی زود برطرف شده و جهانیان با مشاهده آن دستاورد های درخشان یکی پس از دیگری به آن پیوسته دیگر احتیاجی به بستن در ها و دهان ها نخواهد بود. اما پس از فروپاشی بیش از پیش مشخص شد که آن بگیر و ببند ها و فقدان آزادی و دمکراسی فقط و فقط برای حفظ قدرت بوده و نه برای حفظ و توسعه سوسیالیسم. حال که پس از فروپاشی, سیستم سرمایه داری هارتر از غرب در روسیه به وسیله پوتین و الیگارک ها شکل گرفته قاعدتا دلیلی برای حمایت از طرف چپ نمیباید وجود میداشت که هیچ, حاکمان فعلی میباید به عنوان خائنین به انقلاب اکتبر و پایمال کنندگان خون و مبارزات هزاران انقلابی و چند میلیون کشته در جنگ جهانی مورد تنفر مارکسیستها واقع میشدند. اما نه دوست گرامی. امثال من و شما در اشتباه بودیم. دلیل حمایت آن بخش از چپ, سوسیالیسم در شوروی نبود. اینان کشته و مرده دیکتاتور های ضد آمریکایی هستند. میخواهد پوتین باشد, رهبر کره شمالی باشد, حافظ اسد و پسر جنایتکارش باشد یا خمینی و خلخالی. اینها همین جمهوری اسلامی و همین رئیسی را هم صد در صد حمایت میکردند اگر چون حزب کمونیست روسیه اجازه فعالیت در ایران را میداشتند. حزبی که نه فقط از پوتین و جنایاتش حمایت میکند بلکه قانون ۱۵ سال زندان برای شهروندان روسی که با جنگ مخالفت کنند را تائید کرد و به آن رای داد.  

ا. م. شیری
2 سال قبل

چنین اعلام موضع رفیق فواد تابان در برابر جنگ ناتو بفرماندهی آمریکا علیه روسیه، همان طور که پیشتر در یک اظهار نظر نوشتم، ناشی از ناآگاهی از سیاست‌های جهانی و بی‌اطلاعی کامل از تدارکات جنگی غرب علیه روسیه و جهان از سال‌های ١٩٩٠ در میدان اوکراین می‌باشد.

چنین موضع‌گیری نشان می‌دهد که ایشان کمترین اهمیتی به ٣٠ آزمایشگاه بیولوژیک پنتاگون در خاک اوکراین و ده‌ها پایگاه نظامی ناتو و آمریکا در این جمهوری قائل نیستند و از آمادگی غرب برای شروع یک جنگ ترکیبی جهانی هیچ اطلاعی ندارد و شعارهای روزمرۀ «جنگ جنگ تا پیروزی» مقامات و رسانه‌های غربی را ناشنیده می‌گیرند. در نتیجه، ایشان متأسفانه برغم سال‌های طولانی کار رسانه‌ای، موضع لیبرالی خود را- «نه سیخ بسوزد، نه کباب» در پشت یکسری واژه‌‌ها، الفاظ وکلمات ظاهراً پوشانده است. البته، موضع ایشان از همان عنوان «سایت سیاسی خبری چپ» که برای رسانۀ خود انتخاب نموده‌اند، قابل درک است. چرا که واژۀ «چپ» کمترین بار سیاسی، فلسفی، اعتقادی یا ایدئولوژیک ندارد.

در همه حال، چنین موضع‌گیری فواد گرامی فقط حس ترحم و دلسوزی نسبت به خودشان برمی‌انگیزد!

ف . زُهری
ف . زُهری
2 سال قبل
پاسخ به  ا. م. شیری

حزب توده در ۲۶ بهمن ۱۴۰۰ اعلامیه ای در باره تنش های بین روسیه و اکرائین منتشر کرد که هنوز جنگ شروع نشده بود.
با این وجود از مندرجات اعلامیه بسیار تعجب کردم که در دوران اینترنت کشوری یا دولتی یا حزبی یا فردی سیاسی انقدر ساده در باره دنیا «حکم » صادر کند.
در قسمتی از اعلامیه نوشتند:
«امپریالیسم آمریکا آن طور که امیدوار بود، دیگر تنها قدرت بزرگ جهانی نیست. معاهدهٔ راهبردی اخیر دربارهٔ دوستی جمهوری خلق چین و فدراسیون روسیه که روز ۴ فوریه (۱۵ بهمن) در ملاقات رهبران دو کشور در پکن رسمیت یافت، نشان می‌دهد که آمریکا دیگر نمی‌تواند مطابق میل خودش در همهٔ جهان جولان بدهد و شلتاق کند. حتی برخی از کشورهای قدرتمند اروپای غربی نیز موضعی متفاوت با آمریکا و بریتانیا در بحران اوکراین گرفته‌اند. آلمان به هواپیماهای انگلیسی حامل کمک‌های نظامی و تسلیحات جنگی اجازهٔ پرواز بر فراز حریم هوایی خود را نداده است. فرانسه نیز از راه‌حل مبتنی بر گفت‌وگو برای بحران اوکراین حمایت می‌کند و طرحی را به این منظور به طرف‌های درگیر پیشنهاد داده است.»

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل

نکاتی برای فکر کردن به مطالب مقاله:
چرا نه صریح؟
مقاله بطور ضمنی هوادار طبقه کارگر است نه بطور آشکار. من متوجه نمی شوم که چرا باید اینطور باشد. فکر کنم بخاطر تابو شدن واژه هائی چون کمونیسم و طبقه کارگر است. آنقدر این کلمات بصورت شعاری و توخالی و عبارت پردازانه و مقدس استفاده شده اند که آدم تمایل دارد از آنها استفاده نکند. اما من فکر میکنم ما میتوانیم این واژه ها را نجات بدهیم و باید بدهیم چون عناصر علمی درک آزادی ما کارگران هستند.
چند نکته:
نمیتوانید بگوئید که تعریف روشنی از دموکراسی ندارید ولی ذکر کنید که چه چیزی “حقیقا دموکراتیک” است.
اگر بگوئیم که دموکراسی پارلمانی شکل مناسبی نیست، در نتیجه باید تعطیلی احزاب را اعلام کنیم، که من موافقم ولی شما نه.
وقتی میگوئید: “قدرت باید روزمره و هر روز مهار شود”، ابزار این مهار کردن تشکلات ضد سرمایه داری در محلهای کار هستند چون محل کار جائی است که طبقه سرمایه دار برای تسلط بر کارگران انرژی کسب میکند. صدها شورش و سرنگونی اگر روند کار را تغییر ندهد، چیزی تغییر نمیکند و هر دستاوردی میتواند از دست برود.
نکاتی بیشتر:
مبارزه سوسیالیستی تنها در ارتباط با طبقه کارگر و بعنوان روندی ضد سرمایه داری معنی پیدا میکند. چون دموکراسی بورژوازی در اصل دموکراسی برای سرمایه داران و دیکتاتوری بر کارگران است، دموکراسی سوسیالیستی میتواند بصورت دیکتاتوری بر سرمایه داران درک شود. ولی بحث این است که طبقه کارگر که نمیخواهد طبقه سرمایه دار را استثمار کند که به دولت و شکل دیکتاتوری آن نیاز داشته باشد. پس قدرت گیری کارگری به انحلال کامل دولت منجر می شود و در این دموکراسی و استبداد معنی ندارد.
دیکتاتوری کارگری (دموکراسی سوسیالیستی) فقط وقتی معنا پیدا میکند که کارگران کمونیست به سرمایه داران احتیاج داشته باشند. بنظر من کارگران به سرمایه داران احتیاج ندارند که آنها را نگه دارند و بر آنها دیکتاتوری کنند. این سرمایه دارها هستند که به کارگران احتیاج دارند و با دیکتاتوری آنها را نگه میدارند.
نتیجه گیری برای فکر کردن بیشتر:
پس طرح کل قضیه بر اساس دیکتاتوری و دموکراسی قابل فرموله کردن نیست. این به ما میگوید که باید از این چهارچوب بیرون آمد و مسئله را در چهارچوب دیگری فرمول بندی کرد که بنظر من هست حاکمیت شورائی، نه حکومت شورائی. حاکمیت در اینجا به معنای حاکم شدن بر سرنوشت خویش است. فرق حاکمیت شورائی با حکومت شورائی در این است که در حاکمیت شورائی شوراهای محل کار قدرت اصلی را دارند اما در حکومت شورائی یک نهاد مرکزی چنین قدرتی دارد. بنظر من حکومت شورائی خطرناک است و هیچ قدرتی را به هیچ مرکزی نباید داد.
احزاب لنینی میخواهند هم حزب داشته باشند و هم شورا!!! این خیلی خطرناک است. این از همان ایده می آید که کارگران احتیاج به رهبر دارند و بدون رهبر هیچ غلطی نمیتوانند بکنند. مطمئنن کارگران به هم دیگر یاد میدهند و بعضی ها دانش بیشتری دارند، اما رهبری یعنی تسلط و دادن اختیار خود به دیگری و یا به دیگران، این درست نیست. ما بزرگسالان کودکان را راه میانداریم، تا آخر عمر که بغلشان نمیکنیم، میگوئیم تاتی تاتی، تاتی تاتی! وقتی راه میافتند، دمار از روزگار ما در می آورند که فکر کنم همه میدانیم تا اینکه بلاخره هیچ احتیاجی به ما ندارند، البته اگر جامعه سرمایه داری نباشد. ما اولیا رهبر نیستیم، کمک میکنیم.

Ali
Ali
2 سال قبل

برآن‌ام که با خاطرنشان کردن دو واقعه مشابه و مقایسه آن‌ها به بحث هر دو نویسنده این مقاله و مقله‌ای که این مقاله در پاسخ‌اش نوشته شده وضوح بیشتری بدهم.
در روز اول مه، در شهر شیکاگو، بمبی منفجر شد و یک پلیس در اثر آن کشته شد. دادگاه‌های ایالات متحد پنج کارگر مضنون به این قتل را محکوم و حکم اعدام ان‌ها را صادرکردند. سال‌ها پس از آن واقعه، در شهر واشنگتن دی سی رییس جمهوری روز روشن به هواداران خود، که جمعی ارازل و اباش نژادپرست بودند، فراخوان تجمع و حمله ضمنی به ساختمان کنگره را داد. در این رخ‌داد چندین نفر پلیس و شهروند کشته شدند. اما نه تنها حکم اعدام این رییس جنمهور صادر نشد و کسی حتی جرئت ریسک طرح زندانی کردن او را نکرد، بلکه از طرف یکی از دو قطب دموکراسی امریکا – حزب جمهوری‌خواه – مورد پشتیبانی قرار گرفت. توضیح این پشتیبانی برای شناخت این دموکراسی بسیار درس‌آموز است. آن‌ها استدلال می‌کردند که باید ترامپ را حمایت کنند زیرا در غیر این صورت از آرای هوادران او خود را محروم خواهند کرد. این بدین معناست که برای رای آوردن می‌توان از فاشیت‌ها حمایت کرد. مطابق این منطق ماکیاولیستی، وقتی که حمایت از فاشیست‌ها در خود کشور مجاز باشد، برای رسیدن به هدف استفاده از ابزار فاشیسم در کشورهای دیگر نه تنها مجاز است، بلکه پسندیده هم هست.
بیان این واقعیت نباید به این معنا تعبیر شود که من مخالفتی با دموکراسی دارم. حتی همین دموکراسی نابسنده در ایالات متحد را ارجمند‌تر از بهترین دیکتاتوری‌ها می‌دانم.

نیک
نیک
2 سال قبل

جناب تابان تصور میکنم که از زمان شروع جنگ اوکراین به اندازه کافی مقالات و کامنت هایی در مقصر بودن این و آن و متهم کردن مخالف به هواداری از پوتین و ناتو نوشته شده باشد و من خیال وارد شدن به آن را ندارم بلکه به نظر من این اختلاف ریشه در جایی دیگر دارد که بدین شکل خور را نمایان میکند و آن در بخش پایانی بحث شماست بنام دمکراسی و تعریفی از آن. شما بدرستی میفرمایید ” ما در ابتدای قرن بیستم و دوران انقلاب اکتبر قرار نداریم. بسیار کمتر و کمتر به چنین نظراتی بر می خوریم که منتقدین دموکراسی موجود، دست آوردهای آن را نبینند و خواهان تعطیل احزاب، حکومت های تک حزبی، سرکوب مطبوعات و نظایر این ها باشند.” اولا با نگاهی به کامنت نویسان خواهید دید که اولا آنان که نمی بینند بسیارند. دوما اشکال در آنجاست که شما سبعیت و وحشیگری و جنگ افروزی سرمایه را به حساب دمکراسی میگذارد نه بی حد و مرزی کسب سرمایه. این همانند همان مشگلیست که با اسلامگرایان در رابطه به سکولاریسم داریم آنان هم مشگل به اصطلاح غرب را نه در نفس سرمایه دآری بلکه در سکولاریسم آن میدانند. جنایتی که شما به درستی برمیشمارید محصول دمکراسی نیست که بعکس بعلت کمبود و نواقص آن است در آمریکا. عجیب تر از همه نمونه راه حل دیگر یا راه سوم شما بیشتر ایدئولوژیک است و نه مبتنی بر واقعیات عینی. آیا بنظر شما حق دخالت مردم در سرنوشت خود و شیوه زندگیشان در کشور نروژ بیشتر است یا کوبا؟ آیا فکر نمیکنید که سطح بالای دمکراسی در فنلاند که تولید کننده نفت هم هست و تا امروز به ناتو نپیوسته و توانسته با محدود کردن نفوذ و قدرت سرمایه بالاترین رفاه و آزادی را برای مردمانش فراهم کند نمونه بهتری برای کشورمان باشد؟ 

peerooz
peerooz
2 سال قبل
پاسخ به  نیک

اگر نه همیشه بلکه اقلا گاهی آدم از خودش مأیوس میشود که مثلا چرا به عقل “ما” نرسید که دموکراسی نروژ نمونه ایدآل برای دنیاست, یعنی کشوری که مورد حمله خلیج بوده, رئیس جمهور آن حدود ۶۰۰ بار هدف سوء قصد قرار گرفته, دائما در معرض توفان های موسمی ست و بیش از شصت سال است که شدید تحریم ها را از سر گذرانده و بدون یک قطره نفت و گاز و سایر نعمت های معدنی هنوز بالاترین رفاه و آزادی ممکن در این شرایط را برای مردمانش فراهم و مردم آن به نحو چشم گیری انتخابات را از شوراهای محلی شروع و سرانجام مسئولین را انتخاب میکنند. 

نیک
نیک
2 سال قبل
پاسخ به  peerooz

جناب پیروز این حق شماست که برای سرزمین مادری خویش آرزومند نوعی حکومت باشید و برای تحقق آن بکوشید. بر اساس مطلب شما به نظر میرسد که شما نمونه کوبا را برای ایران آرزومندید چرا که ” بالاترین رفاه و آزادی ممکن” را برای مردمش فراهم کرده !!!! به عبارتی شما حکومتی برای ملت ایران توصیه میکنید که در آن رهبری مادامالعمر و غیر پاسخگو که در صورت فوت جانشینی از میان اقوام و نزدیکان خود داشته , بدون آزادی بیان و مطبوعات و احزاب سیاسی و حق مسافرت را برای ملت ایران آرزومندید. Congratulations, your job is done  

peerooz
peerooz
2 سال قبل
پاسخ به  نیک

جناب نیک,
با تشکر از توجه و پوزش از اینکه من در پاسخ مقداری “قاطی”کرده بودم. عبارت “بالاترین رفاه و آزادی” نقل قول از کامنت شما بود و من ممکن را به ان اضافه نمودم.
اینکه فرمودید نروژ “نمونه بهتری برای کشورمان باشد؟” با توجه به اینکه ما نه موطلایی و نه چشم ابی و نه مسیحی بوده و تقریبا نزدیک قطب شمال نیستیم و سالهاست که از موهبت تحریم ها بر خورداریم, فکر کردم که شاید منظور شما کشور دیگریست که در ناحیه بسیار گرم واقع شده, مردمان آن سیاه چشم و سیه مو و سالهاست تحت تحریم های تاریخی قرار دارند و به اوضاع ما بسیار نزدیکترند. بار دیگر از “قاطی” کردن خود عذر خواسته و امیدوارم که ملت شریف ایران نسخه شما را پیچیده و به زودی قادر به فروش نفت و گاز گشته و با تغییر مذهب و فرهنگ, مانند نروژ گردد!

امیر ایرانی
امیر ایرانی
2 سال قبل

نکته ی مهمی که در این بحث وجود دارد که باید از این اتفاق خوشحال بود اینست :
تمام طرفین بحث ها به موضوع دمکراسی توجه دارند و وجود دمکراسی را پذیرفته اند فقط اختلاف در نوع آنست ؛
وقتی دمکراسی را در هر شکلش بپذیریم یعنی دیگر استبداد و دیکتاتوری قابل دفاع نیست

peerooz
peerooz
2 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

ظاهرا خوشبختانه “تمام طرفین بحث ها به موضوع دمکراسی توجه دارند و وجود دمکراسی را پذیرفته اند” ولی متاسفانه اکثر “دمکراسی های موجود” خریده شده و چیز زیادی برای مصرف بقیه باقی نمانده است.

فریدون بی بیان
فریدون بی بیان
2 سال قبل
پاسخ به  peerooz

خیلی ها بالهای شکسته و خونین « آزادی ـ برابری ـ برادری / همبستگی » دموکراسی را نمی بینند.مسئله این ست.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
2 سال قبل
پاسخ به  peerooz

مفاهیمی است که هرچه بخواهند منحرفش کنند بدلیل بی بدیلی زایش جدیدش را خواهد داشت

مازیار
مازیار
2 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

آقای امیر ایرانی کجا زندگی می‌کنید، یا شاید سالها پا از خانه بیرون نگذاشتید.
بنام دمکراسی ته مانده دست آوردهای سال ها مبارزه و مقاومت زحمتکشان را از چنگشان در آوردند! نه بیمه درمانی درستی، نه بازنشستگی درستی نه زنوگی‌آبرومندانه در دوران سالمندی بعد از ۵۰ سال کار و نه نهادهای مستقل و جدی برای پیگیری مطالباتشان و نه رسانه ای که بلندگوی این بی صدایان باشد.
“زایش جدید خواهد داشت”؟ مگر مارمولک است که دُمَش را ببری دوباره دَر بیاد؟
اگر به سرودن شعر علاقمندید همان شعرتان را بگویید و با سیاست مخلوطش نکنید، هم شعرتان خراب می شود و هم حال مخاطب.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
2 سال قبل
پاسخ به  مازیار

حال مخاطبی که خو گرفته به چماق مستبدین حتمن خراب می شود

سعید
سعید
2 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

مرد حسابی این شد جواب؟ داری دل خودت را خنک میکنی؟ فکر میکنی عالم هستی و انحصار حرافی دستت است؟ چند نمونه مشخص برات آورده که این دمکراسی که کم مانده براش قمه بزنی به این روز افتاده، جوابت چیه؟

امیر ایرانی
امیر ایرانی
2 سال قبل
پاسخ به  سعید

این ادبیانی که بکار بردی نشان می دهد که خیلی عجله داشتی وارد بحث شوی به همین خاطر با زیر شلوار و زیر پیراهن، کت و کروات با عجله پریدی در بحث. خوش آمدی
می گویم چرا این جواب را دادم چون بجز این جواب جوابی دیگر نمی بایست داد.
هموطن آقای مازیار گفته دمکراسی باعث شد که نیروی کار همه هستی اشان را از دست بدهند
اگر مصداق نظر ایشان جمهوری اسلامی است باید گفت جمهوری اسلامی ربطی به دمکراسی ندارد نظامی دیکتاتوری دینی است که دیکتاتوری بنام ولی فقیه روش های مخربش را بکار می برد که این ربطی به دمگراسی ندارد.
اما باید گفت برای دمکراسی که قمه نمی کشند قمه کشی مربوط به نظامات استبدادی(چه فردیش چه ایده لوژیکی و تشکیلاتیش) است.
چرا شما در قمه کشی جای اینها را عوض کردی خودش پرسش برانگیز است

مازیار
مازیار
2 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

comprehension خیلی خرابه! من منظورم ج. ا. نبود. اروپا و امریکا منظورم بود. البته تو در کاخ ابوصفیانت و پای کامپیوتر مار مک احتمالا از زیر پوست شهر خبر نداری. ولی چیزی که من میبینم را در بالا هم برات سرح دادم. دستاوردهای طبقه کارگر و زحمتکشان در این کشورها زیر سایه آنچه “دمکراسی” مینامی باز پس گرفته شدند. جنبشهای مترقی با کمک چپ شرمنده و تواب از درون تهی شدند. رسانه ها به تصرف الیگارشها درآمدند ( البته تو شاید بیل گیتز و ماسک و … را شخصیتهای دمکرات بدانی) اسم این را هم میگذارند دمکراسی. نه آقا برای فرار از پاسخگویی حرف دیگران را تحریف نکن.

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل
پاسخ به  مازیار

جناب امیر ایرانی به هر کس که به دموکراسی غربی انتقاد میکند نگوئید قمه کش. شما هی قمه بر میدارید و به دیگران میگوئید قمه نکشند. نمیشه که!

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

اگر به نظر بعضی از کمونیستهای شورائی دقت کنید متوجه می شوید که از دیکتاتوری-دموکراسی بیرون می آیند و آزادی را بهتر توضیح میدهند. دموکراسی بیان آزادی نیست، دموکراسی بیان نوعی از مدیریت استثمار است. وقتی من از واژه “دموکراسی مستقیم” استفاده میکنم برای این است که مخاطب بتواند بین آن چیزی که به غلط بعنوان آزادی درک شده (دموکراسی) و آنچیزی که واقعا آزادی است، یعنی شرکت در تعیین سرنوشت خویش (مستقیم)، یک پل معرفتی برقرار کند. کارگران کمونیست در داشتن دولت منافعی ندارند، پس نوع دولت برای آنها مهم نیست. برای همین است که مارکس و انگلس هم ذکر میکنند که دولت زوال پیدا میکند. آنها هم به دولت اعتقاد نداشتند. مارکس و انگلس بین الان و وضعیت غیر دولتی جامعه، یک دوره دموکراسی کارگری (دیکتاتوری پرولتاریا) می دیدند، که بنظر من چندان بحث روشنی نیست و جای سئوال دارد. فکر نمیکنم مارکس و انگلس گفته باشند کسی در مورد مفاهیم آنها سئوال و بحث نداشته باشد.

Rosa
Rosa
2 سال قبل

نوشتید: بعید می دانم هر کس دیگری در روسیه بر سر کار بود، رضایت می داد که نیروی رقیب یا دشمن، تا در خانه اش بیاید و آن جا بمب اتم بکارد.

رزا: کسی بمب اتمی در کنارِ خانه ی پوتین نکاشت! اوکراین برای پیوستن به اروپا تمامی بمبهای هسته ای خود (میراث شوروی) را نابود کرد…
به نظرم وقایع را با خلیج خوکها و دوران کندی اشتباه گرفته اید؟!

نصرت درویش
نصرت درویش
2 سال قبل
پاسخ به  Rosa

خانم رزا ممکن است لطف کنید و منبع خبر خود را ذکر کنید
در کجا خوانده اید که اوکراین برای پیوستن به اروپا بمب های هسته ای خود را نابود کرد؟

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل
پاسخ به  نصرت درویش

اوکراین در ژانویه ۱۹۹۴ تمام سلاحهای هسته ای خود را از بین برد و روسیه با استقلال اوکراین موافقت کرد:
https://www.rferl.org/a/the-destruction-of-ukraines-nuclear-arsenal/29699706.html
ولی پیوستن به ناتو و پیوستن به اتحادیه اروپا در قانون اساسی اوکراین است.
https://www.rferl.org/a/ukraine-president-signs-constitutional-amendment-on-nato-eu-membership/29779430.html
دولتی هم که به ناتو بپیوندد، مطمئنا در جنگ با روسیه بمب اتمی های ناتو را قبول میکند و یا خودش می سازد مگر اینکه به طبیعت جنایتکارانه دولتهای سرمایه داری شک داشته باشیم.
ساحهای اتمی آمریکا در ترکیه است:
https://theconversation.com/why-the-us-has-nuclear-weapons-in-turkey-and-may-try-to-put-the-bombs-away-125477
مطمئنن سلاحهای اتمی آمریکا در اوکراین هم می آمد و یا خواهد آمد.

Rosa
Rosa
2 سال قبل
پاسخ به  نصرت درویش

بیست سال پیش، تفاهم نامه بوداپست نشان دهنده پایان مذاکرات طولانی مدت بین اتحاد جماهیر شوروی سابق و قدرت های هسته ای پیشرو غربی بود. اوکراین در این زمینه جایگاه ویژه ای داشت. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، این کشور اروپای شرقی ۱۷۶ موشک هسته ای استراتژیک و بیش از ۲۵۰۰ موشک تاکتیکی را به ارث برد. این امر باعث شد اوکراین سومین زرادخانه هسته ای بزرگ جهان را پس از ایالات متحده و روسیه داشته باشد
موشک های اوکراینی به روسیه منتقل یا منهدم شدند. به عنوان غرامت، دولت در کیف کمک های مالی از ایالات متحده آمریکا، منابع ارزان انرژی از روسیه و تضمین های امنیتی دریافت کرد که در یادداشت بوداپست مقرر شد.
در مورد کریمه، تفاهم نامه بوداپست نه از سوی روسیه و نه از سوی طرف غربی رعایت نشد.
روسیه در نشست کشورهای امضاکننده تفاهم نامه بوداپست در مارس ۲۰۱۴ در پاریس شرکت نکرد!.


Rosa
Rosa
2 سال قبل
پاسخ به  نصرت درویش

Hätte die Ukraine ihre Atomwaffen besser behalten?
۰۱.۰۳.۲۰۱۴

https://www.welt.de/politik/ausland/article125310240/Haette-die-Ukraine-ihre-Atomwaffen-besser-behalten.html

رزا: بعد از حمله ی روسیه به کریمه این بحث داغ شد که بهتر می بود اوکراین که سومین کشور بعد از امریکا و روسیه بود در مقام موشکهای اتمی، شاید بهتر بود که راکتهای اتمی (هسته ای) خود را برای روز مبادا نگه می داشت؟! چون نه انگلیس و نه امریکا و نه روسیه به امنیت و استقلال این کشور پایبند نبودند!
بعد از اشغال کریمه توسط روسیه، امریکا و انگلیس گارانتیِ امنیتِ اوکراین را بر قرارداد بوداپس زیر پا گذاشتند و بر اشغالگریِ روسیه چشم بستند…

نصرت درویش
نصرت درویش
2 سال قبل
پاسخ به  Rosa

خانم رزا خواهشمندم به پاسخ آقای شیری توجه کنید
مسئله اصلی این است که بدانیم واقعیت چیست.مسئله این نیست که با یکدیگر پلمیک کنیم و هر کدام بگوئیم که حق با من است
در ضمن تشکر می کنم از توضیحات شما و فرستادن لینک

ا. م. شیری
2 سال قبل
پاسخ به  Rosa

متأسفانه، خانم رزا هیچ اطلاع ندارد که در اوکراین بمب‌های بشدت خطرناکتر و هلاکت‌بار از بمب‌های اتمی کاشته شد. ٣٠ آزمایشگاه پنتاگون در خاک اوکراین و ۶٠ آزمایشگاه در مرزهای چین و روسیه به ساخت بمب‌های ویروسی، میکروبی مشغول بوده و هستند.

این بمب‌ها چندین ویژگی دارند:

١ـ ارزان تمام می‌شوند؛

٢ـ منشاء شلیک آن‌ها قابل شناسایی نیست؛

٣ـ میزان کشتار آن‌ها فوق‌العاد بالا است؛

۴ـ هیچ مرز و مانعی نمی‌تواند جلو ورود آن‌ها‌ را بگیرد؛

۵ـ بدون ایجاد خرابی و ویرانی، فقط انسان‌ها را با عذاب و شکنجه‌های هولناک می‌کشد.

و…

بنابراین، اسیر تبلیغات غول‌های رسانه‌ای فاشیزم و استعمار نشوید، میانه را شلوغ نکنید!

سیا
سیا
2 سال قبل

فواد تابان گرامی امیدوارم حق با شما باشد که نوشتی: «ذهن آن ها به دو قطبی های معمولا برساخته ی قدرتمندان و رسانه هایشان خو گرفته است». من بدبین هستم به این هجمه سازماندهی شده که بی وقفه علیه مخالفان ناتو در جریان است. مرزها تنها بین احزاب اروپایی مخدوش نشده که انسان احساس کند در کشوری تک حزبی ساکن است که همه احزاب و رسانه ها یک «حرف» می زنند. مرزها بین نیروهایی که در ظاهر به هم دشمنی می ورزند نیز فرو ریخته. تا جایی که تمیز اصلاح طلب و چپ امریکایی و چپ بریده و سلطنت طلب و گذار و فرشگرد و … از هم ناممکن شده. تو گویی همه کارمندان نهادی هستند که به فرموده او بحث را موکول به بعد از نابودی روسیه کرده اند.

peerooz
peerooz
2 سال قبل

ممکن است که ‘ منطق سرمایه داری همین «سود»’ باشد ولی ریشه و محرک اصلی آن “حرص” است که تاکنون بشر قادر به مهار آن نشده است. تا زمانی که “به فتوای خرد حرص به زندان” نشود, اش همین است و کاسه همین.

peerooz
peerooz
2 سال قبل

سالها من در این سایت منادی کوتاه نویسی اعم از مقاله و کامنت – با استثنا اتی – بوده و با نتیجه منفی, سر انجام کوتاه آمده ام. اکنون با اقرار جناب تابان – که لابد استثنا ست – امید که رفتار اخیر ایشان سر مشق دیگران نشود.

Zaza Tavadzh
Zaza Tavadzh
2 سال قبل

بادرود وآرزوی موفقیت برای شما تشکروقدردان ازدومقاله ارزشمند،

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


48
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x