شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

کجاست آزادی؟ (یادداشت هائی پیرامون گذشتۀ ناتمام) (۶) -۱- جمشید طاهری پور

 از اینجاست که من بر این اعتقادم پا می فشارم که در پس افکار و اعمال دبیران اول حزب و سازمان، یکرشته مبانی اصولی و بینشی وجود داشت و دارد که زمان نهفت آنان دیریست بسر آمده و اکنون بیش از هر زمانی، ضرورت روشنگری نقادانه پیرامون آنان و فراگرفتن عبرت هایشان  فرا رسیده است...

 از اینجاست که من بر این اعتقادم پا می فشارم که در پس افکار و اعمال دبیران اول حزب و سازمان، یکرشته مبانی اصولی و بینشی وجود داشت و دارد که زمان نهفت آنان دیریست بسر آمده و اکنون بیش از هر زمانی، ضرورت روشنگری نقادانه پیرامون آنان و فراگرفتن عبرت هایشان  فرا رسیده است

لنینیسم و خمینیسم در خصیصه هائی اشتراک دارند: لنین روسیه را در تکامل تاریخی آن به بیراهه کشاند و خمینی گردونۀ تکامل تاریخی جامعه ایران را به عقب کشید، اما هردو مغلوب حرکت به پیش تاریخ شدند، و در پیستوی موزۀ آن طعمۀ موش تاریخند!

مقدمات بحث :

  • دراین فصل  که شامل دوبخش است، به واکاوی و نقد بیانیۀ «پیرامون شعار اساسی» خواهم پرداخت. مشخصات کامل بیانیه بقرار زیر است:

 پیرامون شعار اساسی؛ « مرگ بر امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا» متحد شویم
کار شماره ۵۶ ، ۱۰ اردی‌بهشت  ۱۳۵۹

  پیش از ورورد به متن بیانیه باید نکاتی را خاطر نشان کنم؛

 باستثناء بیانیه نخست که طرح، نگارش و انتشار آن بنا به تصمیم کمیته مرکزی بود و در تنظیم  متن نهائی آن دبیر اول و چهار تن از اعضای کمیته مرکزی مشارکت داشتند، بیانیه های دوم – سوم و چهارم، بیانیه های دبیر اول سازمان هستند. طراحی و نگارش آن‌ها اقدام منحصربفردی بود که توسط  فرخ نگهدار صورت گرفت، و هیچیک از اعضای کمیته مرکزی، و ارگان های مسئول و مرتبط؛ از جمله سردبیری نشریه کار  – ارگان کمیته مرکزی-، در طراحی مضامین و مواضع، و نگارش متون آنها، مشارکت نداشتند و طرف مشورت و رایزنی نبوده اند.

برغم این واقعیت، حقیقت مطلب این است که متن و مضامین این بیانیه ها، شرح باورهای جملگی ما در آن زمان است. می‌خواهم این را بگویم که در آن زمان؛ کمیته مرکزی اکثریت، کم و بیش همین اعتقادات را داشت که در بیانیه ها آمده است و بینش تئوریک – سیاسی قریب به اتفاق ما در همین حد و حدود بود! براین اساس نمی‌توان و نباید رویکردهای سیاسی و اجتماعی رهبری سازمان اکثریت در سالهای مورد نظر را، تنها از ناحیۀ این بیانیه ها دید، بنام فرخ نگهدار نوشت و در شخص او خلاصه کرد!

 هر سمت و سیاست سراسری که بنام سازمان اکثریت شناخته شده است، یا مصوب نهادهای رهبری است و یا از تأئید و پشتیبانی  اکثریت کمیته مرکزی برخوردار بوده است.

   بعلاوه؛ دگرگشت سازمان چریکها به سازمان اکثریت؛ در شرایط جهان دوقطبی و موقعیت جنگ سرد صورت می‌گرفت و ساختار آن، کاریکاتور نصف نیمه ای از احزاب کمونیست مدل روسی بود. در این گونه ساختار، صدور بیانیه هائی از این دست، شیوۀ معمول و پذیرفته در امر رهبری ایدئولوژیک -سیاسی حزب، توسط دبیران اوّل آن بشمار می آمد.

 شاید این یّکه پروری که رهبری جمعی و دموکراتیک را پس می‌زد و کنار می گذاشت، از زمینه های تکوین و تشکیل کیش شخصّیت در احزاب کمونیست است، اما در فضای «اکثریت»، خوشبختانه جائی نیافت، شاید چون بزرگی و قهرمانی در مالکیت انحصاری رفتگان چریک بود! بعلاوه؛ زندگان در سوابق، و سطح  و کیفیت اثر بخشی نهادهای رهبری، تفاوت و برجستگی چشمگیری نداشتند، و اصولن فاقد ظرفیت و توان رهبری در مقیاس جنبش چپ و انقلاب مردم ایران بودند! حتّا پرده برداری های نمایشی  – که در برون مرز ادامه یافت – بکار نیامد و موجد شناسائی شخصیّت بارزی نشد، بویژه این که دیگر از محیط اجتماعی ایران و متن مبارزات طبقات و اقشار مردم جدا و دور افتاده بودیم! 

 فرخ نگهدار بعنوان دبیر اول سازمان در این زمان به این واقعیت پی برده بود که هیأت رهبری «اکثریت» به اصول و مبانی مشخص  برای تعیین اهداف و هدایت فعالیت‌های سازمان نیاز دارد. او در فضائی که آمریکاستیزی خمینیسم در اوج بود و هژمونی لنینیسم در صفوف چپ ایران، سیطره ای بلامنازع داشت؛ در کار  پاسخ گفتن به این نیاز برآمد. با کلیشه هائی از تزهای اساسی کتاب امپریالیسم لنین، و نیز الهام هائی از قلع و قمع منشویک ها و سوسیالیست های انقلابی در روسیۀ انقلاب اکتبر، مندرج در کتاب تاریخ مختصر حزب کمونیست شوروی، بیانیه پیرامون شعار اساسی و در باره مسأله مرزبندی در جنبش کمونیستی را نوشت. مسأله مرز بندی البته با نظر به آرایش آن زمان گرایش های مختلف در جنبش چپ ایران، نگارش یافت؛ -کار شماره ۹۷ – ۲۰ بهمن ۱۳۵۹.

 تا بهمن ۶۰، سالی ملتهب و پر از تحولات سریع نظری و سیاسی، همراه با یک دو انشعاب کوچک و بزرگ، بر سازمان اکثریت گذشت. طی این زمان، زیر تأثیر حضور و شرکت فعال در مبارزات حاد اجتماعی و سیاسی که در سراسر ایران جریان داشت، مناسبات دوستی و همکاری میان سازمان و حزب، بسیار گسترش یافت و به موازات آن؛ حلقۀ تفاهم و اشتراک نظر ایدئولوژیک و سیاسی مابین دبیر اول سازمان و دبیر اول حزب توده ایران – نورالدین کیانوری، تنگ و تنگ تر شده بود. در فرایند فرجامین این روند، فرخ نگهدار پذیرفت، بیانیۀ در راه وحدت را  بنویسد و منتشر کند – کار شماره۴۸ ، ۲۲ بهمن ۱۳۶۰ – که در مجموع؛ بی‌اعتباری اجتماعی، ورشکست سیاسی و انحلال طلبی ببار آورد!

 در افغانستان از جانب سیاوش کسرائی که دوستی و نزدیکی متقابل عمیقی میان ما پدید آمده بود، اطلاع یافتم؛ هم زمان با گسترش مناسبات دوستی و وحدت سازمان با حزب، در صفوف کمیته مرکزی حزب، مخالفت با خط سیاسی کیانوری در حال بالا گرفتن بود، سیاوش می گفت؛ بیانیۀ در راه وحدت که در آمد، مثل آب سردی روی آتش مباحثات و نقد و نظر مخالفان ریخته شد و آنرا بسود خط رهبری کیانوری خاموش و بی اثر کرد!

 سمت اصلی انتقادات متوجۀ هسته اصلی مشی سیاسی کیانوری دایر بر اتحاد یک جانبۀ حزب با آیت الله خمینی بود!  

*

در فصل های پیشین نوشته‌ام  و در اینجا نیز بازگویی می‌کنم که انگیزه و هدف از واکاوی نقادانۀ این بیانیه ها، بازنمائی مستند ضعف و توان تئوریک – سیاسی رهبری سازمان اکثریت در چهار سال اوّل (۶۱ – ۵۸) فعالیت آن است، و از اینرو بیرون از ظن و مغالطۀ فردی قرار دارد.

***

از کجا و در کدام سمت؟

 وظیفۀ اصلی در نقد اسلوبی بیانیۀ «پیرامون شعار اساسی»؛ روشنگری پیرامون جایگاه و سمت اجتماعی آنست. موافق جامعه شناسی سیاسی؛ باید دید که نویسنده کجا ایستاده و سمت نگاه او معطوف به علایق و منافع کدام نیروهای سیاسی و اجتماعی است؟ از اینکه بگذریم، واکاوی نقادانۀ مبانی و اصولی در مرکز توجه است که بیانیه و راهبردهایش، به آن اتکاء دارد و  نشان می‌دهد پیروی ارتدوکسال از لنینیسم، راهنمای تئوریک نویسنده و شارح آن است.

در این مورد نیز باید تأکید کنم که نقد آکادمیک شیوۀ کارم نیست بلکه می‌کوشم با اسالیب شناخت شناسی تجربی، بر پایه اثر و عمل آنها، یعنی نتایج  فعالیت سیاسی و اجتماعی سازمان اکثریت، و عبرت های تجربۀ ایدئولوژیک – سیاسی زیستۀ خود، آنرا نقادانه باز نمائی کنم.

 این نقادی می‌کوشد میان ضدامپریالیسم سازمان اکثریت و آمریکا ستیزی خمینی، آن تجانس را نشان دهد که بینش آنان را همگون می کرد!

پنجره -ای رو به حقیقت!

بیانیۀ «پیرامون شعار اساسی» صفحه آرائی مخصوص بخود را دارد. در پیشانی صفحه اول، برای برجسته نشان دادن مضمون و موضع بیانیه، در داخل یک کادر، سطرهائی نوشته و بنمایش در آمده است، که پنجره ای رو به حقیقت این بیانیه می گشاید:

«در بند اول قطعنامه راهپیمائی جمعه ۲۲ فروردین که به شادی قطع رابطه دیپلماتیک آمریکا با ایران برگزار شد آمده است:

ما همۀ نیروهای مترقی را به وحدت و تشکل زیر شعار «مرگ بر امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا» دعوت می کنیم. ما تلاش کسانی را که می‌خواهند تحت عنوان مبارزه با «ابر قدرت ها»، مبارزه ضد امپریالیستی ما را به انحراف کشانند و لبۀ تیز آن را از سوی امپریالیسم آمریکا به این سو و آن سو برگردانند قویاً محکوم می کنیم. ما تلاش کسانی را که دولت های امپریالیستی اروپا و امپریالیسم ژاپن را دوست مردم ما جا می زنند، قویاً محکوم می کنیم.

ما در این مقاله مبانی اصولی و بینشی را که پشت این بند از آن قطعنامه به ویژه در پس شعار « مرگ بر امپریالیست جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا» نهفته است می شکافیم تا نشان دهیم چگونه این شعار و تنها این شعار است که می‌تواند محور وحدت همۀ نیروهای ترقیخواه قرار گیرد و مرز عمومی انقلاب و ضد انقلاب را چه در عرصۀ ملی و چه در عرصۀ جهانی مشخص سازد و سمت مبارزه نیروهای ترقیخواه را توضیح دهد.»

(https://www.iran-archive.com/fa )

این یک پنجره است؛ گشوده برای بازبینی حقیقت سیاسی و اجتماعی بیانیه! در زمان تحریر و نشر آن، جملگی اعضای کمیته مرکزی سازمان، حقیقت بیانیه را همین می دانستیم که در سطور و واژگان آن آمده است! اما اکنون که چهل و اندی سال از آن، و از حکومت اسلامی گذشته، گزافه نیست اگر بگویم نه تنها من، بلکه بخش بزرگی از چپ ایران، چشمهایش را شسته و جور دیگری حقیقت بیانیه هائی از این دست را می‌بیند، درک و تعریف می کند!

  بنظر من چنین می‌رسد که میان قطعنامۀ راهپیمائی و بیانیۀ سازمان اکثریت، تنها یک نسبت کلامی برقرار نبوده است که اصرار بر هماهنگ شدن داشت، بلکه در فراسوی همنوائی کلامی، علایق مشترک ایدئولوژیک و سیاسی دست در کار داشت؛ که  همگامی با راهپیمائی ۲۲ فروردین ۵۹ و هم صدائی با قطعنامۀ «مرگ بر امپریالیست جهانی بسرکردگی امپریالیسم آمریکا» را برمی انگیخت و موجب می شد!!

اهل قلم می‌دانند که گاهی از نوک قلم، واژه‌ای، کلامی، فکری یا خبری، بی اذن و اختیار نویسنده، به بیرون می جهد که سِرّ نهان است اما دیگر عیان و آشکار شده!! نمونه آن، جمله خبری ایست که در کادر قطعۀ پیش خوان آمده: «ما در این مقاله مبانی اصولی و بینشی را که پشت این بند از آن قطعنامه به ویژه در پس شعار «مرگ بر امپریالیست جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا» نهفته است می شکافیم …»

این جمله معنایش – آگاه یا ناآگاه – همان است که کمیته مرکزی حزب توده ایران برهبری نورالدین کیانوری در طراحی نسبت حزب با خمینی کرد! او تمام برنامه حزب را در پنج سطر خلاصه کرد و بعد سطرها را زیر هم ردیف کرد و  آنرا «خط ضدامپریالیستی و مردمی آیت الله خمینی»  خواند و کوتاه و مختصر «خط امام» نام نهاد و به اسم خمینی مسما کرد!

در آن انقلابیگری های داغ دو سه سال اول انقلاب اسلامی، برای کمتر کسی قابل فهم بود که دبیر اول چون می‌کند که کرد؟!: کمیته مرکزی حزب توده ایران، به رهبری نورالدین کیانوری، همۀ ثروت و دارائی های حزب را  زیر پای خمینی ریخت و فدیۀ رهائی خود و آزادی حزب کرد! اّما رهائی در کار نبود و آزادیی ارمغان نیآورد!

بنظر من چنین خسران عظیم و ضایعۀ فاجعه آفرینی از نتایج آن تباهی روانی و  فروپاشی دامنگستر باورهائی بود که رهبری حزب در سالیان سیاه زندگی در سوسیالیسم روسی، دامنگیر و مبتلاء با آن زیسته بود!!

در سالیان مهاجرت؛ رهبری حزب آرمان و باورهای خود را از دست داده بود و در‌واقع از حزب توده ایران چیزی باقی نمانده بود، و اکنون که توده گیرترین انقلاب در ایران درگرفته بود، آنچه که حزب می نمود، نه حقیقت، بل فریبناک ظاهرسازی و دروغ بود!

 از اینجاست که من بر این اعتقادم پا می فشارم که در پس افکار و اعمال دبیران اول حزب و سازمان، یکرشته مبانی اصولی و بینشی وجود داشت و دارد که زمان نهفت آنان دیریست بسر آمده و اکنون بیش از هر زمانی، ضرورت روشنگری نقادانه پیرامون آنان و فراگرفتن عبرت هایشان  فرا رسیده است.

این عبرت ها – تو بخوان وقایع اتفاقیه – در چپ سنتی ایران، فاکت هائیست که تجانسی را برملا می کند که میان  مبانی اصولی و بینشی چپ سنتی ایران و خمینیسم وجود داشته است. شناسائی این تجانس و واکاوی نقادانۀ آن، مضمون محوری بخش دوم این فصل است. در اینجا بعنوان یک نتیجه‌گیری گذرا می‌توان گفت: بیانیه پیرامون شعار اساسی، که در شعاع همین اصول و بینش به رشتۀ تحریر در آمد ، نه تنها یک بیانیۀ ترقیخواهانه نیست، بلکه با  پشتیبانی از راهپیمائی اسلامی – ۲۲ فروردین ۵۹، و دفاع همدلانه با قطعنامه و اهداف آن، نمونه‌ای از همسوئی با بدترین ارتجاع، یعنی پشتیبانی از آمریکاستیزی و همصدائی با دشمنخوئی حکومت اسلامی علیه نمادهای تمدنی جهان غرب است.

ج – ط

۱۴.۰۴.۲۲ – ادامه دارد

https://akhbar-rooz.com/?p=149715 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

51 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
محمود ایمانی
محمود ایمانی
2 سال قبل

درود.
حال که جناب آقای طاهری پور و همچنین جناب بهزاد کریمی ، به طور جدی وارد بحث شده ، و کامنت نویسان نیز برای این دوستان گرانقدر اهمیت دارند ، من ضمن پوزش از دوست گرامی جناب ساسان ، که بخش آخر نوشته ام محض شوخی مطرح کرده بودم ( سوگندی که ایشان به شرافت فدایی خورده است ، دل مرا به درد آودد. ) ، در اینجا به خصیصه مشترکی که جناب طاهری پور میان لنینیسم و خمینیسم اشاره نموده است ، با عباراتی از ” احسان طبری ” به بحث دامن زده و تمامی دوستان را به داوری در این میان دعوت می کنم.
لطفا این عبارات را مطالعه و داوری فرمائید :
احسان طبری در کتاب ” دهه نخستین ” خویش که خاطرات دوران کودکی اش است ، در صفحه ۷۲ چنین نوشته است ” … — در خود من این سخنان فخرالعارفین پدرم ، این تاثیر را بخشید که به قول او به وقایع ” یوم الطف” و ایثار و سیاست حسینیه با نظر دیگری بنگرم. و بعدها ، با وجود تعلق به یک حزب سیاسی انقلابی ، شاید از تخستین کسانی بودم که ضرورت برجسته کردن نبرد حسین علیه یزید را در مقطع سیاسی و اجتماعی مطرح ساختم. این یادگار معنوی که اینک در جامعه ما اشاعه ای وسیع یافته ، از آن ایام است.شاید به شیوه همه راویان من نیز حوادث حیات خود را بیهوده بزرگ می بینم. به هر جهت قصد غلو یا انکار در میان نیست. و ” الاعمال بالنیات”.
احسان طبری ، ۱۳۵۸، دهه نخستین ، انتشارات آلفا ، تهران.
لازم به توضیح است که این مطالب را احسان طبری ، آنگونه که در پایان کتاب آمده است ، در زمستان ۱۳۵۴ به نگارش در آورده و این کتاب در سال ۱۳۵۸ ، در تهران چاپ شد.
به نظر شما ، این خصیصه مشترک میان لنینیسم و خمینیسم نیست ؟
اگر نیست ، پس آیا مذهب یک ابزار برای پیروزی سیاسی حزب و سازمان بود؟
یا اینکه این مصداق شعر ناصرخسرو است که می گفت :” چون نیک نگه کرد و پر خویش بر او دید
گفتا رکه نالیم که از ماست که بر ماست”
در اینجا ، به آنچه که احسان طبری ، در کتابهای خویش همانند :” برخی بررسی ها در باره جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی ” یا در :” نوشته های فلسفی اجتماعی جلد یک و دو ” در مورد ستایش از شیعه و حسین و علی شریعتی و طالقانی نوشته است ، نمی پردازم.
و فقط اظهار می دارم که این نوع نوشته های احسان طبری ، و یا تعریفی ذهنی گرایانه که امیر نیک آیین از ماده در کتاب :” ماتریالیسم دیالکتیک ” نموده است ، خصیصه هائی بود که رهبران حزب میان شیعه و لنینیسم قائل شده بودند.
و گرنه چه دلیلی دارد که تعریف ماده در نظر حزب توده ، با تعریفی که ابن سینا بعنوان یک مسلمان (۱) در کتاب :” الاشارات و التنبیهات ” جلد اول ارائه می دهد یکی باشد؟
آیا اینها خصیصه مشترک لنینیسم و خمینیسم بود ، یا اینکه هموار کردن جاده برای تز راه رشد غیر سرمایه داری در کشورهای مسلمان؟ و استفاده ابزاری از دین و مذهب ، و افتادن در چاهی که خود کنده است؟

———————————–
(۱)– برخی از پژوهش گران فلسفه و منطق ، همانند آ. ماکوولسکی در کتاب تاریخ منطق ، معتقدند که ابن سینا در میان ماتریالیسم و ایده آلیسم در نوسان بود.

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل

از خوانندگان سئوال کرده بودید و این هم جواب من:
اینها استفاده ابزاری بود. حرفهای طبری ربطی به دیدگاه لنین نداشت. لنین آشکارا ضد آخوندهای واپسگرای ضد امپریالیست بود.
در آن دوران، امپریالیستهای غربی در ایران هم نو استعمار میکردند و هم استثمار. سرمایه داری دولتی روسیه در ایران نفوذ نداشت اما از طریق رهبری حزب توده دنبال چنین نفوذی بود. حزب توده از اسلام برای نفوذ در ایران استفاده ابزاری میکرد. حزب توده کمونیسم را بدنام میکرد همانطور که حزب کمونیست روسیه چنین میکرد.
رقابت بین امپریالیستهای غربی و شرقی ادامه داشت.
خمینی که خودش ارباب منش بود نیز از فرصت استفاده کرد و قدرت سیاسی گرفت. امپریالیستهای غربی خمینی را باید میگذاشتند تا سیستم حاکمیت بدست روسها نیافتد. آنها میتوانستند براحتی خمینی را شهید نقص فنی هواپیما کنند.
تا به امروز، اربابان مرتجع غرب و شرق فعلا باخته اند و ظاهرا خمینی و سیستم ضد زن و ضد کارگری موفق بوده است.
جناح پرو غربی جمهوری اسلامی هم اخیرا به جناح تندرو باخته و جناح تندرو که فکر میکرد میتواند با بیطرفی کارگران ایران را استثمار کند حالا فهمیده باید جناح انتخاب کند و تمایل به روسیه مخصوصا چین پیدا کرده است. تمایل جناح تندرو به جنین بدلیل غیر قابل اعتماد و اتکا بودن دولت روسیه است.
کسانیکه خودشان را چپ (کمونیست) میدانند دائم، مقاله به مقاله، راست پرو ارباب بودن خود را نشان میدهند چون وضعیت کارگران را در توازن نیروها و دست بدست شدن آنها نادیده میگیرند.

کارگر کمونیست.
کارگر کمونیست.
2 سال قبل

مشکلی که ما با دموکراسی خواهان هوادار جوامع غربی داریم اساسا این است آنها رژیم جمهوری اسلامی را جنایتکار میدانند و اشتباه هم نمیکنند، اما آن رژیمهای غربی را جنایتکار نمی بینند که هیچ میگویند کارشان درست است. آنها دولتهای آن کشورها را عین همان ادعاهای آنها به ما معرفی میکنند. با اینکار آنها سرمایه داری خوب و بد درست کرده اند. قبلا بهانه گیری دیگری وجود داشت: دیکتاتوری ها اصلا سرمایه داری نبودند!!!
یک شامورتی بازی داریم، یک بحث تئوریک.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
2 سال قبل

دمکراسی خواهان دمکراسی را برای کشورشان ایران می خواهند تا در این آزادی و دمکراسی تمام ایرانیان از کارگر ایرانی تا غیر کارگر بتوانند زندگی توامان با رفاهی را برای خودشان رقم بزنند این تهمت زدن ها که نشان از ادبیات کیهان شریعتمداری است تاریخ مصرفشان گذشته است باید ادبیات صادقانه ای را پیش گرفت و همیشه در حال یاد گرفتن باشیم

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

شما اول باید یاد بگیرید که منظور ما کمونیستها از بردگی مزدی چیست تا بتوانید در مورد بحثهای ما نظر بدهید تا ما چیزی از شما یاد بگیریم. نظر من هیچ شباهتی به نظر کیهان ندارد ولی نظر شما شبیه دموکرتسی های امپریالیست است.
پیشنهاد میکنم کتاب کاپیتال مارکس را بخوانید و اگر میتوانید نقدش کنید. ۹۹ درصد کمونیستها معتقدند آن نظریه درست است و رهائی کارگر یعنی رهائی از سرمایه داری. حتی مارکسیستهائی که دموکراسی خواه هستند صرفا اعتقاد به رفاه کارگر ندارند آنها معتقدند که بکل سیستم سرمایه داری باید از بین برود تا کارگر دیگر برده نباشد.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
2 سال قبل

شما تحت عنوان کمونیست ها هر منظوری که داشته باشید باید به این نکته توجه داشته باشید زندگی دیگران محل تئوری آفرینی و تئوری بافی های دیگران نیست که انسانها را با رویاپردازی ها
به بازی بگیرند
واقعیت می گوید
سرمایه باید به مناطق برود کار ایجاد کند کارگر بوجود بیاید تا بعد بتوان در پی احقاق حق کارگر و غیر کارگر رفت
وقتی کارخانه ای و کاری نیست صحبت کردن از بردگی مزدی به جوک شباهت پیدا می کند

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

کامنت قبلی ام گم شد.
خود سرمایه دلیل این است که سرمایه به ایران فعلا نمی رود. گفتم که، شما باید کاپیتال را بخوانید قبل از اینکه در مورد کارگر و کمونیست نظر بدهید. شما نمیدانید بحران سرمایه داری یعنی چه. بحران سرمایه داری از کارگران ایران ارتش بیکاری ساخته است. سرمایه داری جهانی در ایران فعلا سودآور نیست و برای اینکه سودآور باشد باید دولت ایران اوامر سرمایه داران جهانی را اجرا کند که نمیکند. دولت ایران مقاومت میکند و آنها هم تحریم کرده اند و شما مواضع ارتجاعی و ضد کارکری دفاع از تحریم گرفته اید. چقدر ریاکار هستید.

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

غلط اند غلط، من تحت عنوان کمونیستها کامنت نمی نوسم، تحت عنوان کارگر کمونیست که نظر خودم هست کامنت می نویسم. می شود یک کامنت بنویسید که در آن غلطی وجود نداشته باشد؟

جمشید طاهری پور
جمشید طاهری پور
2 سال قبل

باسلام و دوستی به کامنت نویسان ارجمند. من خوشحالم که می بینم کامنت ها از سطح تأئید و تکذیب خشک و خالی، دارد به نقد و نظر پیرامون اندیشه هائی در متن ارتقاء می یابد. در همین نوبت ۶ با کامنت هائی روبرو هستیم که مضامین فوق العاده با اهمیتی را طرح و در بارۀ آن حرف زدند. دیروز و امروز فکر میکردم آیا بهتر نیست که من در جواب کامنت ها، بجای حاشیه نویسی، در درون متن هائی که می نویسم، یاد و نقلی از آنها بیاورم،و کیفیت ارتباط انان را با اندیشۀ خودم و نیز نقش و سهمی را که در بسط و تکامل و بهتر کردن متن دارند یا می توانند داشته باشند، با حرمتی که شایسته آنند بنویسم و مورد تائید و تأکید قرار دهم؟ خوبی و ارزش بزرگ بکارگیری این تکنیک این خواهد بود که متن مرا از یک صدائی به چندصدائی فرا می رویاند و به ان ارزش مسئولیت و باراجتماعی افزون تر می بخشد!

حالا که پنجرۀ کامنت را باز کردم وسوسۀ این را دارم که به یک سوءبرداشت و تعبیر بغایت نادرستی که از اندیشه من شده، فی المثل آن طور که عالی جناب رعیت نوشته؛ کسی … یعنی من! بله نوشته اند: « کسی که لنینیسم را با آنچه خمینیسم نامیده یکی بداند»، من کی چنین حرفی زدم؟ نوشته ام حاضر آماده است و هنوز گم و گور نشده، من نوشتم: « لنینیسم و خمینیسم در خصیصه هائی اشتراک دارند:». این که معنایش یکی شدن نیست! دو شخص یا دو نظرگاه می توانند در خصیصه هائی اشتراک داشته باشند، بی آن که یکی شده، یعنی موجودیت و هویت مستقل خود را از دست داده باشند . در بخش دوم فصل ۶ بیشتر خواهم نوشت و بقول مهرداد که بدرستی وبا نازک بینی نوشته؛ « عبارت “لنینیسم و خمینیسم در خصیصه هائی اشتراک دارند” پیش شرط هر گونه برخورد نقادانه با گذشته چپ میباشد که دیگر چپ ها از پذیرش و بیانش هراسانند. تصور میشود منظور آقای جمشید از “خمینیسم” اطاعت بی چون و چرای لنینیست های ایرانی دنباله رو خمینی یعنی طیف توده ای – اکثریتی است.»… حکماً جماعت توده ای – اکثریتی ؛ چیزی از جذبه های لنینی را در خمینی دیده و احساس کرده بودند که پیروی و دنباله روی از او را پذیرفتند. بهتر است حرف رفیق کارگر کمونیست را در گوش داشته باشیم و برویم به مقاله بعدی.

peerooz
peerooz
2 سال قبل

ادامه,
“نازک بین” کسی است که هم به میخ میزند هم به نعل و هم به سم و هم به هرجای دیگر منجمله “لنین شناسی”!

حمید
حمید
2 سال قبل

اقای طاهری پور که سخت علاقمند بکار بردن جملات فلسفی اجتماعی هستند لطفا دو جمله مورد ادعای خود را جهت اشنایی خوانندگان با روش انتقاد خود به فعالیت سیاسی سازمان اکثریت در نوشتن « شعاراساسی» کمی به زبان سلیس فارسی شرح دهید
۱- «نقد من اکادمیک نیست»
۲- «اسالیب شناخت شناسی تجربی »
البته اگر خود قادر نبودند لطفا خوانندگان را به کتاب و یا کتاب هایی در این مورد راهنمایی فرمایید
ممنون

peerooz
peerooz
2 سال قبل

دل رمیده ما,
والله آدم نمیداند چه بگوید. در زمانی که “غرب” نه هر روز بلکه هر ساعت میلیون ها و میلاردها دلار اسلحه به اوکراین فرستاده – و در آمد آنرا به جیب میزند – و منجر به غرق کشتی روسی که از افتخارات ملت مغرور روسیه است میگردد و روسها, ماتمزده مراسم یاد بود آنرا برقرار میکنند, و عکس العمل آنها ممکن است منجر به جنگ اتمی گردد, جناب طاهری پور به شرح خاطرات خود – که حق ایشان است – میپردازند, و دوستان همیشه حاضر در صحنه, نیز لابد میخواهند که با نتیجه گیری از این خاطرات و تصفیه حساب ها و کامنت های چند برابر مقاله, به ملت شریف ایران که خود با فقر و تورم و گرانی و بی غذایی و بی دوائی و بیکاری و مصیبت های دیگر دست به گریبان است در این موقع حساس درس های تاریخی بیاموزند که دیگر مرتکب اشتباهات چهل سال پیش نگردد! نمیدانم.

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل
پاسخ به  peerooz

فکر نمی کنم کسی می خواهد به ملت ایران چیزی یاد بدهد. لااقل هدف من این نیست. ما زنده هستیم، زندگی داریم و درک از وضعیت دنیائی که در آن هستیم برای ما مهم است. این بحثها برای همین است. این بحثها در فردای ما تاثیر دارد. حال اگر کسی در ایران به این بحثها دسترسی داشته باشد و اینها را بخواند و علاقه مند باشد، فبها، متوجه خیلی چیزها می شودو این اثر جانبی اش است. بعلاوه این بحثها در بایگانی اخبار روز می ماند و تاریخی می شود. ما میتوانیم به این بحثها برگردیم و ببینیم که خودمان چقدر تغییر کرده ایم. دیگران هم میتوانند ببینند که در فلان تاریخ در مورد فلان موضوع چه ایده هائی وجود داشته.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
2 سال قبل

باید این را پذیرفت که همیشه در حال یاد گیری هستیم
اگر این حالت در ما نباشد آرام آرام خود شیفته می شویم
ودچار جنون خود بزرگ پنداری می شویم
و بقول زنده یاد صادق هدایت گاهی اعمال گنده گوزی از خود نشان می دهیم

امیر ایرانی
امیر ایرانی
2 سال قبل
پاسخ به  peerooz

وقتی مشاهده می شود کشوری با انبارهای تسلیحاتی وحشتناک به کشوری که بعد از جنگ سرد بگونه خلع سلاح شد حمله می کند و هدفمند این کشور را می خواهد از دریای آزاد محروم کند و برای همیشه این کشور را در چنگ خود داشته باشد
گیر دادن به این موضوع چرا باید به کشور مورد حمله اسلحه فرستاد
پرسش برانگیز می شود
اگر نقشه را نگاه کنیم روسیه تمام راه های آبی اوکراین را گرفته یعنی بگونه ای او را از آبهای آزاد محروم کرده فقط می خواهد این وضعیت را برای اوکراین همیشگی کند آیا موفق می شود یا نه
خودش پرسشی است

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

درست، اما ناتو هم تمام روسیه را محاصره کرده و ناتو-امریکا در ضلع “شرقی” دنیا، در آبها و کشورهای دریای چین، حضور نظامی دارد، بعلاوه روسیه چند تا پایگاه نظامی در جهان دارد؟ آمریکا حداقل ۸۰۰ پایگاه نظامی در جهان دارد. روسیه به چند کشور حمله کرده؟ مقایسه کتید با آمریکای دموکراتیک. امریکا از بدو تولدش فقط ۲۶ سال در جنگ نبوده و تقریبا تمام جنگهایش تعرضی بوده است. ‌.
فکر نمیکنید که به یک مغز سالم احتیاج است که بتواند رابطه دموکراسی های غربی ها را با امپریالیسم آنها توضیح دهد؟
من بی عقل اینطور توضیح میدهم که این دموکراسی های غربی همگی متعلق به سرمایه داران است و سرمایه داران به چیزی جز انباشت سرمایه فکر نمیکنند و به قلمروئی که در آن اربابی میکنند راضی نیستند.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
2 سال قبل

ناتو در شرایط فعلی حالت تدافعی دارد آنهم در مقابل روسیه که انبار سلاح های اتمی است
اما امریکا می خواهد خودش را از زیر بار هزینه ناتو خارج کند چون اقتصادش در رقابت با اقتصاد چین توان پرداخت هزینه نظامی با این گستردگی را ندارد
وقتی اعضای ناتو را مورد بررسی قرار دهیم
اگر امریکا را کنار بگذاریم
میزان سلاح های اتمی بقیه اعضا در مقابل سلاح های اتمی روسیه بسیار ناچیز است
وقتی نیروی زمینه ناتو که ارتش ترکیه است دارد به روسیه وابسته می شود
بزرگ کردن ناتو برای توجیه دخالت روسیه به طنز شباهت پیدا می کند

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

“در شرایط” فعلی، بعد از حمله روسیه، میتوان اینطور قضاوت کرد، اما قبل از حمله روسیه بعلت انبساط کشوری ناتو، حالت تعرضی داشته. از زمان سقوط شوروی، آمریکا مثل گرگ حمله میکرده، کشورهای ناتو مثل کرکس لاشه میخورده اند.
ناتو را بدون آمریکا نمیتوان تصور کرد.
ظاهرا ترکیه اینطور نمایش میدهد که با روسیه دوست است اما در عمل روسیه را کیش و مات کرد و بخش بزرگی از شرق سوریه و شمال غرب سوریه را اشغال نمود که در واقع هست از دست روسیه درآورد.
“بزرگ کردن ناتو برای توجیه دخالت روسیه به طنز شباهت پیدا می کند”
من هیچ جائی سعی نکردم که ناتو را بزرگ کنم تا تجاوز روسیه را توجیه کنم. ناتو بزرگ هست. اگر بزرگ نبود سه چهار هفته پیش رئیس دولت اوکراین شده بود یکی از نوکران روسیه.
تظاهر نکنید که متوجه دیدگاه من نمی شوید، خریداری ندارد.

peerooz
peerooz
2 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

جناب امیر ایرانی,
یعنی “چون تو دانائی” نمیداند که قضییه بر سر اوکراین نیست و اکراین بینوا صحنه بر خورد دو قدرت و محل آزمایش سلاح های جدید گشته, و اجر نهایی آن اینست که مانند سایر کشورهای اروپائی, حمال الحطب ابر قدرت جهان گردد؟ و آنها که جان بدر برده اند در افغانستان و لیبی و مرحوم یوگسلاوی غیره خدمت کنند؟

امیر ایرانی
امیر ایرانی
2 سال قبل
پاسخ به  peerooz

بلی پیروز دانا
بعد از جهان دو قطبی جهان در پی نظم جدیدی است
اما بدبخت و یا بد شانس مردمانی هستند که کشورشان محل جنگ های نیابتی دیگران شود
در اوکراین روسیه باعث شد که سرزمین اوکراین هم از طرف روسیه مورد تجاوز قرار گیرد هم مردمانش تاوان جنگ های نیابتی را بدهند

بابک
بابک
2 سال قبل

جناب طاهری پورهرچه بیشتراز گذشته خود ابراز پشیمانی کنید بیشتر موردهجوم قرارمیگیرید.

محمود ایمانی
محمود ایمانی
2 سال قبل

درود.
جناب ساسان،
درد من و شما یکی است. هردو در یک تشکیلات بودیم و هردو در یک سنگر فعالیت داشتیم ، و هر دو داغ زندان نظام ولایت فقیه را بر پیشانی و بر دل غمدیده و اندوه بار خویش داریم.
اما :
الف ، اجازه فرمایید آقای طاهری پور سخنانش را بیان فرماید. با یکدیگر تا انتها به این سخنان گوش کنیم.
ب ، ما هردو و به همراه آقای طاهری پور و دیگر رفقای رهبری ، معتقد به اصلی به نام :” انتقاد و انتقاد از خود ” بودیم.
و چه بسا ، در این انتقادات بسیاری از مسائل آشکار می شد. مسائلی که از سال ۱۳۶۲ تاکنون اذهان من و شما و هزاران عضو و هوادار سازمان را به خود مشغول کرده است.
ج ، تنها تفاوتی که من با شما دارم این است که همانند شما معتقد به ظهور امام زمان نیستم و امام زمان را یک حوالت تاریخی نمی دانم. من از یک ساعت دیگر بی خبرم و نمی دانم که زنده می مانم یا در اثر یک تصادف می میرم و یا ممکن است فشارخونم اینقدر بالا رود که حتی به بیمارستان هم نرسم.
پس اینکه جنبش کارگری بعد از من چه خواهد کرد و چه پیش می آید را نمی دانم.

ساسان
ساسان
2 سال قبل

با درود و سپاس از اظهار لطف و رفاقت تو رفیق ناشناسم . هر ممانعتی بر اظهار نظر آقای طاهری پور نه پسندیده است و نه چنین چیزی ازنوشته های من بر میاید . با این حال توصیه شما را ارج می نهم اما شما از کجا به این نتیجه رسیدید که من معتقد به ظهور امام زمان هستم ؟ آیا صرف بیان این جمله که :«شاید به عمر رفته ی ما کفاف ندهد» این رخصت قضاوت را به شما می دهد؟ اگر ادامه ی بعد از این جمله را دقیق بخوانید قطعا باور به پاسیفیسم یا چیزی نظیر آن که انتظار و بیهده نشستن را نتیجه دهد در آن نخواهید یافت. بگذارید دیگران بی ترس از هرگونه برچسب خوردن حرفشان را بزنند و مترجم حرفهای دیگران نباشید این کار پسندیده ای نیست.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
2 سال قبل

ارسالی
لنین خمینی
وارثانشان
استالین خامنه ای
منتشر نشد
مهم نیست
اما برای رسیدن به دانش های جدید
باید از خط قرمز هایی که سکونی می آفرینند
عبور کرد
حال می خواهد آن خط قرمز لنین باشد یا غیر لنین

نسیم
نسیم
2 سال قبل

اگر مشی اکثریت لنینیستی بود، چرا مثل لنین شعار تبدیل جنگ ارتجاعی به جنگ داخلی را ندادید؟
چرا برعکس لنین مردم و هواداران را به شرکت در جنگ و گوشت دم توپ مرتجعین شدن تشویق کردید؟ اگر کسی پیکار و اقلیت را به لنینیسم متهم کند حرف پذیرفته تری زده است.
سازمان فدایی که در ضربات سال ۵۵ تا مرز انحلال پیش رفت پس از انقلاب با اقبال میلیونی خرده بورژوازی غیرمذهبی مواجه می شود که توان و امکانی برای سازماندهی آن ندارد و طبیعتا” به تسخیر آن نیز در می آید. اقای فرخ نگهدار فقط نوک و شاخص این کوه یخ است. آرمانگرایی قهرمانانه فداییان اولیه طبیعتا” برد معینی دارد، اگر انقلاب نمی شد احتمالا این سازمان در نقد مشی چریکی منحل می شد و حالا با هجوم روشنفکران به نوع دیگری منحل شده است. علت مادی این است که توان تئوریک و پایگاه توده ای فدایی اکثریت جایگاه چپ و رادیکال ندارد بنابراین چه اقدامی طبیعی تر از وصل شدن به جناح سرمایه داری و بنابر صورت ظاهر چپ چه جناحی طبیعی تر از سرمایه داری شوروی و عامل بومی اش حزب توده؟
لنینیسم البته یک تئوری دیکتاتوری و و یک سیستم ضد خرد جمعی است ولی ماهیت ضعیف تئوریک و تشکیلاتی فداییان (و کمابیش تمام چپ آن دوره) را با تناقضات لنینیسم نمی توان توجیه کرد.

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل
پاسخ به  نسیم

جدا کردن دیدگاه اکثرت از لنینیسم درست است. اما مسئله فراتر از این است.
درد اصلی در خود مارکسیسم است یعنی عنصر انقلابی در کنار عنصر ارتجاعی اقتدارگرایانه. برای اینکه مارکسیستها در راه ارتجاع قدم نگذارند باید اقتدارگرائی را نقد کنند. اینکار برای آنها بسیار دشوار است.
جوانان مارکسیست معمولا نیت صادقانه و انقلابی دارند و قسمتهای انقلابی و ارتجاعی مارکسبسم را حمل میکنند. اما اقتدارگرائی آنها را فاسد میکند. وجه مشترک هر نوع بورژوائی با مارکسیست اقتدارگرائی است. اگر مارکسیستها این عنصر خود را نقد نکنند، با کسب قدرت سیاسی ، نوعی از بورژوازی می شوند. بنظر من حتی واژه مارکسیسم که هست مارکس + ایسم، از اقتدارگرائی می آید. یک عده پذیرفته اند که شخصی را بعنوان اتوریته بپذیرند. این اشخاص (مارکسیستها) نمیتوانند خودشان اتوریته چی نشوند چون نقدی از آن ندارند. این قضیه خیلی ریشه ای و مهم است.

مقیم افغانستان
مقیم افغانستان
2 سال قبل
پاسخ به  نسیم

نسیم جان معاذالله. اکثریت و لنینیسم؟! مگر ممکن است.
اصلا اکثریت و توده ای و.. را چه به مارکسیسم لنینیسم. اکثریت که به قول شما نماینده خرده بورژوازی بوده و حزب توده هم که نماینده سرمایه داری البته از نوع شوروی اش[ اما به هرحال سرمایه سرمایه است] فقط می ماند که در این مملکت در سالهای اوان انقلاب پس چپ کجا بود؟ آهان یادم آمد به لحاظ تئوریک تز آبرومند سه جهان و سوسیال امپریالیسم شوروی و این که امریکا ببر کاغذیست در آن دوران حیاتی و سرنوشت ساز کشور واقعا پایه خوبی برای تئوری بود که البته رهنمای عمل هم بود….
فقط نمیدانم چرا این کارگران قدرنشناس و این مردم بی وفا چرا قدر این چپ های عزیز و دقیق را ندانستند و حتی نامشان را به یاد نمی آورند. چرا منشا هیچ اثر ماندگاری نشدند و نمی شوند….
ای کاش به جای این همه گله گزاری و فحش و متلک یا مانند جناب طاهری پور این همه با داستان سرایی نسبت به گذشته قلم فرسودن، در جهت نزدیک کردن دیدگاهها و رسیدن به نقاط مشترک و تلاش برای برداشتن گام های عملی و قدرتمند کاری میکردیم. انگار این چرخه نگارش مقالات بی نتیجه [که گویی فقط نیاز به دیده شدن نویسنده را تداعی می کند] و کامنت های تکراری و بی محتوی تا ابد قرار است ادامه یابد. آن چه که اهمیت ندارد گویا سرنوشت مردم ایران است و مشکلات آنها.

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل

ممنون از کامنت،
به سهم خودم، نسیم را نمیدانم، خودش جواب خواهد داد، این نظر من است:
خب، شما هم حالا به ما متلک گفته اید، گفتید متلک بد است. این مشکل اول.
شما ما را نمی شناسید. دیگران را نمیدانم، من از عمل آمده ام. در عمل دیدم که هر روز انشعاب می شود و با انشعاب عمل دارد هر روز غیر ممکن می شود. تا جائی که دیدیم هیچ کس نیست جز خودم. بعد متوجه شدم که دلیل این انشعابات در واقع معرفتی است. همه دوستان (آن موقع میگفتیم رفقا) دچار تناقضات نظری شده اند و خود من هم همینطور. در واقع در خودم هم انشعاب شد.
دیدم کاری نمیتوانم بکنم جز اینکه بر این دوگانگی غلبه کنم. با این دوگانگی حتی نمیتواستم زندگی عادی داشته باشم. چون همیشه برده مزدی بودم به خودم گفتم اقلا در یک چیز در من انشعاب نشده و آن نفرت از برده بودن خودم است. یا باید سرمایه دار بشوم ویا با این سیستم بگردم. مثل گذشته دومی را انتخاب کردم. این انتخاب خیلی تمیز است. شبها با وجدان راحت می خوابی. همین به من نیرو داد و در جهت حل تناقضاتم وارد تئوری شدم. دیدم چیزی نمی دانم و دیگران هم چیزی نمیدانند جز تکرار دگمها و شعارهای توخالی. روند بسیار طولانی ی بود. با خیلی ها برای کار نظری وحدت داشتم و همکاری ها شد و کارهای زیادی انجام شد. بعضی ها نمیتوانستند به خود آگاهانه و با ذهن باز برخورد کنند، اما بعضی ها چرا، بسیاری هم از دنیا رفتند.
خلاصه، عمل به این راحتی نیست. نمیشه برای عمل یک چاقوی آشپزخانه برداریم و برویم وسط میدان جنگ اوکراین و روسیه بگوئیم ما آمده ایم بجنگیم. فوری پودر می شویم. باید تا حدود زیادی وحدت نظر وجود داشته باشد و میدان عمل خیابان نباشد بلکه در محیط کار باشد. امروز به عملی اعتقاد دارم که با زندگی کردن همسو است، عمل فقط با کارگران دیگر نه بیرون از آن. اما چه عملی با سن بالا؟ خب، تکلیف روشن است. یافته های خود را در اختیار جوانها میگذارم و زوری هم نیست.
بهرحال، شما بگوئید نظرتان درباره وحدت و برنامه کار بطور کلی چیست، شاید کمکی کرده باشید. بگوئید که مثلا در افغانستان و یا در ایران چه باید کرد، چرا و چطور؟

رعیت
رعیت
2 سال قبل

پادشاه که چه عرض کنم این بنده خدا لخت است، اگر کسی فریاد نمی زند، درگوشی به وی بگوید.
کسی که لنینیسم را با آنچه خمینیسم نامیده یکی بداند، یکجا که نه چند جای کارش لنگ است.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
2 سال قبل
پاسخ به  رعیت

وقتی کسی بپذیرد رعیت است یعنی باید اربابی داشته باشد که
نهایت تکاملش
می شود یکی ازخلق ها
که اربابش اندیشمندان چپ اندیش بنام لنین استالین و… می شود
یا می شود امتی یکی از امتیان
که اربابش می شود یکی از متولیان دین ها

یحیی انوری
یحیی انوری
2 سال قبل

چپی که ضد امپریالیست نباشد اصلا چپ نیست اما اینکه این به شعار اصلیش و در مواردی به تنها شعارش تبدیل شود و تحت این عنوان با ارتجاعیترین عناصر سازش کند البته سازش که چه عرض کنم در حقیقت به برتری آن لبیک بگوید تعریف کاملی از فرصت طلبی راست است که در راس حزب و سازمان لانه کرده بود و منتظر فرصتی تاریخی برای بروز خود بود.انقلاب ۵۷ این فرصت را به این عناصر در حزب و جریان سفارت این هدیه را به آنها درسازمان داد.
نمونه دیگر این اپورتونیسم همین مواضع آقای طاهری پور است که چون خودش دیگر اعتقادی به امپریالیسم ندارد مواضع ضد امپریالیستی خمینی را با لنین یکسان جلوه می دهد!

نسیم
نسیم
2 سال قبل
پاسخ به  یحیی انوری

چپ ضد سرمایه داری و ضد استثمار است.
چپی که به تئوری ضدمارکسیستی و ارتجاعی امپریالیسم هیلفردینگ (کپی برداری لنین) معتقد باشد اصلا” چپ نیست. برای همین هم تمام ضدامپریالیست ها به شکلی آلت دست این یا آن جناح سرمایه داری می شوند، دیروز شوروی امروز چین و حتی مافیای روسیه.
۱- اگر سرمایه داری به تعریف مارکس متکی بر ۲ پایه تولید کالایی و رقابت آزاد است، چگونه با حذف یک پایه ساختار قبلی همچنان پابرچاست؟ اگر انحصارات بیش از ۱۰۰ سال است که حاکم شده اند، چرا بیش از ۹۵ درصد شرکت های بزرگ قبلی که انحصار را در دست داشتند یا وجود ندارند یا کاره ای نیستند؟ رقابت بخش منفک ناپذیر ساختار سرمایه داری است.
۲- اگر به تعریف مارکس تحول سوسیالیستی باید همزمان در کشورهای پیشرفته سرمایه داری اتفاق بیفتد، تئوری حلقه ضعیف و امکان انقلاب در یک کشور ضدمارکسیستی نیست؟ مگر رشد سرمایه داری در زمان مارکس متوازن بود که لنین حلقه ضعیف را اختراع کند؟
۳- اگر بنا به تعریف امپریالیسم الیگارشی مالی و بانک ها تسلط بر صنایع دارند چرا چند صنعت برتر امروزی قادر به خرید تمام بانک های جهان هستند؟ کدام بانک بر اپل و آمازون و آرامکو و مایکروسافت و گوگل تسلط دارد؟ چرا در بحران سرمایه داری ۲۰۰۷ اولین ورشکستگان بانک ها بودند؟
قصه امپریالیسم مبارزه با موجودی است که وجود واقعی ندارد. فقط به درد فراموش کردن سرمایه داری و استثمار، پشتیبانی از سرمایه داری دولتی بلشویکی در روسیه و چین و اقمارشان می خورد.
امپریالیسم (و ده ها افسانه دیکر نظیر آن مثل نئولیبرالیسم و …) بن مایه روسوفیل بودن است.

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل
پاسخ به  نسیم

چند نکته دیگر:
۱ – امپریالیسم یک فاکت است نه تئوری. این فاکت را میتوان از طریق فرضیات گوناگون توضیح داد. بعضی از پدیدها قابل روئیت نیستند و فرضیه وجود آنها را بیان میکند و مشاهده و آزمایش وجود آنها را تائید میکند و فرضیه می شود تئوری. بعضی از پدیده ها مثل امپریالیسم قابل روئیت هستند و وجود خارجی دارند ولی نبازمند توضیح هستند و برای آن فرضیات متفاوتی بیان می شود. در ارتباط با امپریالیسم، به فرضیه ها احتیاج است تا بتوان وجودش را فهمید و از بین برد. باید به فرضیه ها برخورد علمی کرد و همه را در نظر گرفت و آزمایش نمود.
۲ – امپریالیسم از خواص سرمایه داری بطور خاص نیست، بلکه از خواص گرایش به طبقاتی کردن جامعه است. امپریالیسم و استعمار و امپراطوری همه طبیعت یکسانی دارند.
۳ – غیر مارکسیستها هم نظریه امپریالیسم دارند، حتی هواداران سرمایه داری.
۴ – اگر کسی معتقد باشد که امپریالیسم وجود ندارد، چگونه میخواهد کودتا ها و جنگهای کشورهای صنعتی با کشورهای کمتر صنعتی و یا با هم و عوض کردن دولتها و یا کنترل بر آنها را توضیح بدهد؟ هیچ راهی وجود ندارد.
۵ – مارکس خودش از کلمه استعمار استفاده میکرد که همان امپریالیسم است. اگر کسی دوست داشته باشد خود را مارکسیست خطاب کند، من دوست ندارم، باید وجود امپریالیسم را بپذیرد. من وجود امپریالیسم را مثل مارکس می پذیرم چون قابل مشاهده است.
۶ – ایده امپریالیسم داشتن موجب درد فراموش کردن سرمایه داری و استثمار نمی شود چون میتوان امپریالیسم را بصورت تعرض به زندگی کارگران یک کشور دانست. اگر یک کشور سرمایه داری نباشد، امپریالیسم صرفا تعرض به حاکمین آن کشور نیست بلکه تعرض به زندگی طبقه استثمار شده آن کشور نیز هست.
۷ – مبارزه اصیل ضد امپریالیستی، چه در دوران سرمایه داری و چه در دوران ماقبل سرمایه داری، مبارزه با اصل اقتدارگرائی و استثمار است. توده های استثمار شده یک کشور قربانی فقط وقتی مبارزه اصیل ضد امپریالیستی دارند که با طبقه حاکم خود نیز در ستیز باشند در غیر اینصورت امپریالیسم محتمل حاکمیت خود را تقویت میکنند.
۸ – مبارزه توده های جمهوری اسلامی هوادار رژیم ، اصالت ضد امپریالیستی ندارد چون در ستیز با پتانسیل امپریالیست شدن حاکمیت خود نیستند.
۹ – همین حکم در مورد اوکراین هم صادق است. نمیتوان ضد امپریالیسم روس بود اما ضد دولت ارتجاعی اوکراین و ناتو نبود.
۱۰ – با رابطه نظریات انحصار و رابطه آن با مناسبات تولیدی کاملا آشنا هستم اما بنظر من ابتدا باید وجود عینی امپریالیسم را تائید کرد و بعد دید که امپریالیسم ویژگی خاص و یا مرحله ای خاص از سرمایه داری نیست. فکر میکنم که مارکس درست میگفت که غلبه سرمایه داری بر فئودالیسم به کمک استعمار ممکن شد. سرمایه داری از استعمار (امپریالیسم) استفاده شایانی برای برقراری نظام ضد بشری خود کرد.

یحیی انوری
یحیی انوری
2 سال قبل
پاسخ به  نسیم

نه مارکس ادعای پیغمبری داشت و نه لنین.حالا اگر عده ای در جهان و بویژه در ایران از آنها برای خود معبود ساختند مشکل آن بزرگواران نیست.نظریه امپریالیسم فقط متعلق به لنین و بقول شما هیلفردینگ نیست اقتصاددانان برجسته ای-که اتفاقا منتقد “سوسیالیسم واقعا موجود”بوده اند-نظیر پل سوییزی و شومپیر نیز به تکامل این نظریه اهتمام ورزیده اند.این نظریه ای نیست که بتوان در ۲خط آن را تایید یا تکذیب کرد و جای بحث آن در کامنت گذاری نیست!
ولی برایم جالب است که ضدیت با چپ معمولا با انکار وجود امپریالیسم شروع میشود و در پی آن و یا بطور همزمان سرمایه داری مورد تحسین قرار میگیرد و سر آخر کل داستان استثمار زیر سوال برده میشود.به نظر شما این یک فرآیند نیست!؟

کارگر کمونیست.
کارگر کمونیست.
2 سال قبل
پاسخ به  نسیم

پاسخ نسبتا طولانی من به تک تک سئوالات نسیم گم شد. حال در یک خط. اگر دارائی های بانکهای بزرگ را با دارائی های اپل و ماکروسافت مقایسه کنید می بینید که اپل و ماکروسافت پول نخواهند داشت آن بانکها را بخرند.
بعلاوه سرمایه سرمایه داران بصورت سهام وجود دارد و سرمایه صرفا مالکیت یک کمپانی نیست. یک سرمایه دار میتواند هم سهام اپل را داشته باشد و هم سهام یک بانک را و هم سهام یک کمپانی در انکلیس یا چین یا روسیه را.
الیگاروشهائی مثل مورگان و راکفلر هنوز هستند .
نسیم درک درستی از اقتصاد سرمایه داری ندارد و فکر میکند شکل ایدهالی که مارکس در ارزیابی و توضیح سرمایه داری در نظر داشته چه در زمان مارکس و چه امروز وجود دارد. رقابت آزاد حتی در زمان مارکس محدود بود.
درست است که در سرمایه داری رقابت وجود دارد اما حتی خود اقتصادانهای سرمایه داری واژه ای دارند بنام رقابت انحصاری و انحصارات و انواع بازار را دسته بندی کرده اند.
ورشکستگی و تمرکز سرمایه در زمینه تکنولوژی های جدید دائم در جریان است و تکنولوژی های قدیم در اختیار تعداد قلیلی از غولها مانده که همگی از طریق سهام تحت کنترل سرمایه داران بزرگ هستند. مثلا الان سیستم عامل کامپیتر ها کاملا انحصاری شده است و ویندوز سیستم عامل بخش اعظم کامپیتر های روی میز دنیاست.
با خواندن کاپیتال ما فقط کنه کارکرد سرمایه داری را یاد میگیریم و برای شناخت بیشتر باید به نمونه های مشخص رفته و در این زمینه کلی کار لازم است. خواندن کاپیتال هیچ احدی را اقتصاد دان نمیکند. انگار که ما اگر قوانین مکانیک نیوتونی را یاد بگیریم شده ایم مهندس مکانیک؟

کیا
کیا
2 سال قبل

با انداختن خمینی و لنین در یک دیگ نمی‌توان موافق بود!
خمینی نمایندگی مذهب را دارد و هدفش ایجاد ولایت فقهای اسلامی بود و از نظر تاریخی بعقب نظر داشت و فاجعه بود وهست.
لنین یک ماجراجوی مبارز است که در جهت تاریخ عمل کرد و موفق شد ،ولی نتوانست و یا نگزاردن به تکامل کار خود برسد و مسلما در حرکت انقلابی در سطح جهان مطرح است و خواهد بود.

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل
پاسخ به  کیا

لنین ماجراجو نبود. لنین هوادار آزادی طبقه کارگر بود. لنین یک شخص دارای تحصیلات بود که انقلابی شده بود و فکر میکرد که مارکس را درست فهمیده و میخواست درک خود را از مارکس به تجربه بگذارد. مارکس اگر انقلابی نمی شد ممکن بود وکیل بشود، حال چه مزدبگیر و یا صاحب سرمایه و یا سیاستمدار بورژوازی. متاسفانه وقتی انقلابیون قدرت سیاسی میگیرند، مجبورند قدرت سیاسی را به قیمت آدم کشی حفظ کنند. بهترین راه این است که بجای درست کردن قدرت فردی و حزبی به توده ها وشوراهای آنها اتکا داشت و در میان آنها بود.
نمیتوان رفت ده ها هزار صفحه آثار مارکس را خواند تا انقلاب کرد، تازه حتی بعد از خواندن آن ممکن است تفسیرهای گوناگون بوجود بیاید که ما می بینیم الان چنین است. حتی بحث کاپیتال مارکس صد درصد مورد تائید همه مارکسیستها نیست. انقلاب و علوم اجتماعی کار سر راستی نیست، برای همین است که نه باید چپ روی کرد و شعارهای بدرد نخور و غیر قابل دستیابی داد و نه راست روی کرد و اجازه داد ارتجاع هر غلطی که میخواهد بکند. انقلاب کردن، مثل هر کار علمی دیگر نیازمند صبر و حوصله و ذهن باز است، نه دگم اندیشی، دگم سازی و قضاوتهای احساسی و ایدئولوژی سازی.

کیا
کیا
2 سال قبل

“انقلاب و علوم اجتماعی کار سر راستی نیست، برای همین است که نه باید چپ روی کرد و شعارهای بدرد نخور و غیر قابل دستیابی داد و نه راست روی کرد و اجازه داد ارتجاع هر غلطی که میخواهد بکند. انقلاب کردن، مثل هر کار علمی دیگر نیازمند صبر ”
جمله ای حکیمانه ، نشان از تکامل و تحول است ،بهتان تبریک می گویم.

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل
پاسخ به  کیا

ممنون اقلا یکی نزد تو سر من. البته نه حکیم هستم نه نابغه.

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل

حال که قبل از مقاله بعدی می آیند نظر میدهند، من هم نظر میدهم.
یک مارکس داریم و چیز دیگری بنام مارکسیسم، یک لنین داریم و چیز دیگری بنام لنینیسم، یک استالین داریم و چیز دیگری بنام استالین، یک خمینی داریم و چیز دیگری بنام خمینیسم و …. بهتر است نویسنده به این تمایزات توجه کند، وگرنه مقالات او خیلی غیر علمی خواهد بود.
به لنینیسم کار ندارم، مثل مارکسیسم ده ها تعریف دارد. خمینیسم هم همینطور. موسوی خود را خط امامی میدانست اما خامنه ای را نه و خامنه ای خود را خط امامی میداند ولی موسوی را نه و احتمالا ده ها خمینیسم دیگر.
لنین خداناباور بود، ضد آخوند بود، هوادار جامعه شورائی کارگری بود، اقتصاد شوروی را سرمایه داری دولتی میدانست، فئودالیسم را در عرض هفت هشت ماه ریشه کن کرد، ضد امپریالیست بودنش از زاویه الغای سرمایه داری بود، از بورژواهای دموکرات ضد امپریالیست دفاع میکرد (تزهای ۱۹۱۹) دفاع از سون یادسن، به تک حزبی پیشروی کارگری “ضد سرمایه داری” اعتقاد داشت، حزب را اراده طبقه کارگر می فهمید، بعضی از آثار مارکس در زمان او چاپ نشده بود، فکر میکرد مارکس را خوب فهمیده و بر طبق دیدگاه مارکس سعی میکرد فکر کند و عمل کند.
خمینی چطور؟
خمینی به ماورالطبیعه اعتقاد داشت، هوادار روحانیت شیعه بود، مخالف جامعه کارگری شورائی بود، هم با سرمایه داری آزاد موافق بود و هم با سرمایه داری دولتی، برایش روابط ماقبل سرمایه داری و روابط سرمایه داری فرقی نداشت چون ذهنیت ارباب اسلامی را داشت، ضد امپریالیست بودنش از زاویه منافع اربابان استقلال طلب اسلامی و غیر اسلامی ی بود که وابسته به آمریکا و غرب و کشورهای امپریالیستی نباشند، ، به حزب سازی اعتقاد نداشت، از مارکس و مارکسیسم متنفر بود ولی حاضر بود با آنها برای رسیدن به رهبری خود مدتی مصالحه کند،.
فکر نمیکنم کار نویسنده ساده باشد، بتظر پروژه ای است که نمیتواند اصلا شروع بشود چون اگر نویسنده بخواهد علمی کار کند باید از تعاریف شروع کند، ولی همین الان در تعاریف ایده های جالبی ارائه نمیدهد. باید اپل لنینیسم و خمینیسم را تعریف کند.‌گفته است در سمت درست و یا غلط تاریخ، باید تاریخ را تعریف کند، میگوید تکامل را به عقب برده اند، باید بگوید منظورش از تکامل چیست. من این درخواستهای علمی را از نویسنده دارم. مقاله نمیتواند ژورنالیستی مثل مقالات کیهان و وال استریت و نیویورک تایمز باشد. ببینیم و تعریف کنیم.

نسیم
نسیم
2 سال قبل

“لنین فئودالیسم را در عرض هفت هشت ماه ریشه کن کرد”؟ واقعا؟ چطوری این کار را کرد؟ با صدور فرمان؟
پس چه گوارا واقعا” یک لنینیست بود که بعد از کوبا فریاد کشید کشور بعدی؟
همین دید به تاریخ است که موتور کوچک تاریخ را اختراع می کند و ریشه روشنفکری کشورهای در حال توسعه و دستاوردهای اندک مدنی اش را به آتش می کشد.

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل
پاسخ به  نسیم

این تفسیر شماست. میتوان یک جور دیگر هم دید.
جامعه طبقاتی اینطور کار میکند که یک عده دور یک فرد و یا حزب جمع میشوند و اراده خود را به رهبری او و یا حزبش میدهند و او و حزب و یا جریانش تاریخ جامعه را تغییر میدهند. شما میتوانید بگوئید که در اینکار یک طبقه چنین کاری کرده، درست، اما این کار مکانیسم خودش را دارد که توضیح دادم. در ایران توده ها ی کارگر و خرده بورژوا و بورژوا بدون درک تمایزات طبقاتی دور خمینی جمع شدند و اراده خود را به او سپردند و او جامعه ایران را تغییر داد. مناسبات تولیدی و اجتماعی همیشه در ذهن انسانها بصورت یک طرح وجود دارد.
ویژگی انقلاب کمونیستی کارگری این است که با قواعد سیستم طبقاتی در تغییر جامعه کار نمیکند و اگر آن قواعد در پیش گرفته شود جواب مناسب نمیدهد. در انقلاب کارگری کمونیستی، کارگران نمیتوانند اراده خود را به رهبری و حزب بدهند، آنها باید خودشان ضرورتها را درک کرده و عمل کنند. کارگران کمونیست و آگاه شده باید با بقیه افراد طبقه خود بصورت تاتی تاتی رفتار کنند نه اینکه دنبال این باشند که برای آنها شخصیت برجسته شوند. طبقه سرمایه دار از این رفتار تاتی تاتی بسیار وحشت زده است چون مغز استخوان حاکمیت ارتجاعی آنها را که حکومت بر ذهن برده های مزدی هست را نشانه میگیرد.
صد ها هزار کارگر دارند همدیگر را در اوکراین به قتل می رسانند، چرا؟ چون عملشان از ذهنشان می آید و ذهنشان به اربابانشان داده شده. عمل انسان عمدتا و در اکثر موارد خودبخودی نیست بلکه مجری ذهنیت اوست. وقتی این ذهنیت به دیگران داده شده باشد، انسان به آدمک تبدیل می شود. میلیاردها برای حکومت کردن بر اذهان توده ها سرمایه گذاری میکنند تا حاکمیت سرمایه داری دست نخورد.
من دستاورد نمی بینم، من امتیاز دادن برای انقلاب نکردن می بینم، امتیاز دادن و انقلاب نکردن و به صندوق رای رفتن که اثبات کنند حکومتشان مردمی است. من مخالف تحمیل رفرم به ارتجاع نیستم، من مخالف محدود کردن مبارزه به رفرم هستم. وقتی رفرم محدود میشود، ارتجاع تثبیت می شود و از بحران بیرون می آید. مبارزه بعد از رفرم باید آنقدر ادامه پیدا کند تا کارگران از توهم بیرون بیایند و اعمال زشت دولتاهایشان را تائید نکرده و ببینند که شریک جرم آنها بوده اند. ببینند که هر کاندیدی که انتخاب کرده اند در واقع یا یکی را کشته اند و یا یکی را فقیر کرده اند. بعلاوه، انقلاب کمونیستی برای از بین بردن فقر نیست، برای از بین بردن بردگی است. برای همین برای هر کارگر کمونیستی، رفرم چیزی را تغییر نمیدهد و نمیتواند به وضع خود عادت کند، این خاصیت کمونیست شدن واقعی است. برای کمونیست واقعی، رفرم رفاه نمی آورد و عذاب بردگی سر جایش است. این عذاب جامعه را تغییر میدهد و از عذاب اقتصادی موثرتر است. دلیل اینکه سرنگونی دولت موقت در روسیه به جامعه کمونیستی تبدیل نشد این بود که کارگران بعدا در رفاه عذاب نمی کشیدند چون ذهنشان را داده بودند به رهبر و به رفاه خو گرفته بودند و هدف رهبران هم همین شد.
اینکه از کلمات کمونیستی استفاده نکنیم، ضد امپریالیسم نباشم، کارکر بشود شهروند رای دهنده و الغای بردگی مزدی بشود جامعه عادلانه، جامه شورائی بشود حکومت برابری در مقابل قانون، فقط رفرم نیست، عقب نشینی است بجای تعرض هر روزه که باید انجام شود. این فروختن ذهن کارگر کمونیست به ذهنت بورژوازی است، کارگر غیر کمونیست که چه عرض کنم.

مهرداد
مهرداد
2 سال قبل

به روایت ماشاءالله آجودانی در “مشروطه ایرانی” آرشاویر چلنگریان در سال ۱۹۰۸ در نامه ای به کارل کاوتسکی از رهبران وقت سوسیال دموکراسی آلمان از وی میخواهد تا در مورد ماهیت انقلاب مشروطیت ایران، وظیفه سوسیال دموکرات های ایران، و چگونگی شرکت آنان در جنبش مشروطه نظر دهد. کاوتسکی در پاسخ به وضوح مینویسد که سوسیالیست های ایرانی وظیفه دارند در جنبش دموکراتیک شرکت کنند. علیرغم توصیه ان بزرگ جنبش چپ وقت آلمان، ۲۸ نفر از ۳۰ نفر سوسیال دموکرات تبریز، به شمول چلنگریان، به نظر کاوتسکی رای منفی دادند.

در روایاتی دیگر، فروغیان (از اعضای وقت کمیته مرکزی حزب توده) توسط کیانوری به مسکو فرستاده شد تا نظر حزب کمونیست شوروی را در مورد وضیت حزب و شرایط ماندن یا ترک ایران را بداند. فروغیان پس از بازگشت در یک تاکسی با کیانوری ملاقات داشت و به او گفت شوروی اوضاع ایران را بحرانی میداند و خواستار خروج رهبران حزب از کشور است. کیانوری در جواب با اطمینان خاطر به او میگوید حزب در ایران خواهد ماند چون رژیم خمینی با آنان کاری نخوهد داشت!

هدف ازذکر این ۲ واقعه که ۷۵ سال با هم فاصله تاریخی داشتند اشاره به دگماتیسم ذهنی رهبران چپ در ایران است. چون و چرایی پدیده ای که باعث خود کامگی فکری و سازمانی در بین رهبران چپ ایران شد موجد بسیاری از وقایع تراژیک در جنبش سیاسی ایران شده است. نمونه سرپیچی چلنگریان از توصیه کارل کاوتسکی، نادیده گرفتن توصیه شوروی توسط کیانوری که کلیه رهبران سالخورده حزب را به مسلخ لاجوردی روانه کرد، و تک روی های چریک مآبانه نگهدار که بزرگترین جنبش چپ را به انحلال کشید همه یک آبشخور فلسفی و روانی دارند.

عبارت “لنینیسم و خمینیسم در خصیصه هائی اشتراک دارند” پیش شرط هر گونه برخورد نقادانه با گذشته چپ میباشد که دیگر چپ ها از پذیرش و بیانش هراسانند. تصور میشود منظور آقای جمشید از “خمینیسم” اطاعت بی چون و چرای لنینیست های ایرانی دنباله رو خمینی یعنی طیف توده ای – اکثریتی است. بازبینی تاریخی و بیان این مطلب توسط آقای جمشید که یکی از رهبران وقت اکثریت بودند باعث مسرت بسیار است.

همايون فرزاد
همايون فرزاد
2 سال قبل

آقای طاهری پور هر چند در این سلسله یادداشت ها سعی دارد نشان داد که تغییر کرده است، شاید از نظر انتخاب های اجتماعی خود تغییر کرده باشد که کرده است، اما از نظر روش برخوردهای خود با گذشته هیچ تغییری نکرده است. او همچنان متفرعانه و از بالا خود را تنها مفسر و شارح مارکسیست لنیسست در ایران می داند و تمام تلاشش این است که نشان دهد پیروی از خمینی نتیجه ی لنینیسم بوده است و در این مقاله ی آخر کاملا سنگ تمام گذاشته و این دو را اصلا هم ریشه دانسته است. او گوش خود را بر انتقادات بسته است و حرف خود را می زند. در زیر همین یادداشت ها سوالات مهمی از او پرسیده شد که اصولا بی جواب گذاشته و همچنان به راه خود می رود. او چنان می نویسد که انگار تنها خود او، سازمانش و حزب توده ی ایران مارکسیست لنیسیت های ایران بوده اند و به غیر از آن ها هیچ مارکسیست لنینیست دیگری در ایران نداشته ایم. آقای طاهری پور گوش خود را بر این پرسش بسته است که دیگر جریانات چپ در ایران از راه کارگر گرفته تا اقلیت همین سازمان، تا سازمان پیکار در راه آزادی و رزمندگان دیگر مگر مارکسیست لنیست نبودند؟ چرا آن ها به راه شما نرفتند. اگر لنینیسم شما با خمینی هم ریشه بود، چرا لنینیسم آن ها با خمینی هم ریشه نبود و همان موقع که شما مشغول پیروی از خمینی شدید آن ها در حال جنگ با او بودند؟ آقای طاهری پور چنان می نویسد «چپ ایران» که انگار این چپ خلاصه شده است در سازمان اکثریت و حزب توده. این نوع برخورد نه تنها بی احترامی به سایر چپ ها و مبارزه ی فداکارانه ی آن هاست که نشانه ی ندیدن آن هاست. آقای طاهری پور به این ندیدن ها عادت دارد. نه «پائینی»های خودش را هیچ وقت دیده است و نه سایر چپ ها و کمونیست ها در ایران را. دنیای او خلاصه شده است در همان خودش و کمیته مرکزی اش و «رفقای حزب توده». هنوز خیال می کند «چپ ایران» فقط همین ها بوده اند. دنیایی که پیش از این هم برای خود داشته همچنان باقی است. شاید هم حق دارد که این پرسش ها را ندیده بگیرد. اگر آقای طاهری پور چشم بر این واقعیت بگشاید و دیگران را هم – علیرغم همه ی خطاهایشان – ببیند، آن وقت کل وقتی را که صرف این سلسله یادداشت ها کرده و خواهد کرد که ثابت کند پیروی سازمان اکثریت از خمینی، ریشه در لنینسم داشته است باد هوا خواهد شد.

داغدار
داغدار
2 سال قبل

جناب طاهری پور شما در رهبری سازمان چه می کردی؟

فرق خودت با انوشیروان لطفی را چه میبینی؟

کیانوری از سال ۶۱ زندان بود و ضربه اصلی به ما سال ۶۵ خورد. نقش تو در این ضربه چه بود؟

میدانی چه تعداد از این رفقا دو سال بعد قتل عام شدند؟

کهنسال
کهنسال
2 سال قبل
پاسخ به  داغدار

یاد و خاطره عزیز دوستان صادق و شجاع من : فتح الله دیانت ؛ مهدی عما ری؛ احمد قویدل ؛ جهانگیر فتحی ,…….(از سازمان اکثریت در تابستان ۶۷) و کلیه جانباختگان دهه ۶۰ از سازمانهای چپ رادیکال و مبارز گرامی باد . هرچند خیانت باند نگهدار؛عبدالرحیم پور؛ فتاپور؛ خلیق و……هیچگاه فراموش نخواهد شد.

Shm
Shm
2 سال قبل

سلام آقای طاهری پور قبلاً هم گفتم نام جاودان دوجنبه دارد مثبت که ماندگار تاریخ بهدنبکی است ومنفیدکه به عکس توام بالعن.من چشمت که ازان نسلیم وافتابدما لب پشت بام دیگر ملاحظه کاریچه سود حتی اگرنقشی دران انحرافات که به قیمت جان وامید نسلی تمام شده بیایید صریح و روشن حتی باانتقاداز خود که اصلی است مارکسی برای پرهیزازخطا ،همه چیز را ساده نه بااستعاره بنویسی وبیادگار بگذارید.همانطر که شهامت بریدن از اکثریت را داشتید. تندرست باشید

تایش
تایش
2 سال قبل

دو نکته در ابتدای امر:
من‌ با مشی فرخ نگهدار اختلاف جدی دارم و وی را یک‌ چپ‌ شرمنده که خدمات بزرگی به بورژوازی مرتجع ایران کرده میشناسم.
من‌ به مواضع کیانوری انتقادات جدی دارم، اما وی را کمونیستی معتقد میشناسم که اسیر تئوری‌های پاسخ نداده حزب کمونیست شوروی بود.
و اما…
این آقای طاهری پور که تا همین چند سال پیش نان نزدیکی به کیانوری را در شوروی می خورد و ژست تئوریسین باسواد سازمان را می‌گرفت، در آن‌ سالها چه بوده؟ برّه بیگناهی زیر چنگال گرگانی چون نگهدار و کیانوری؟ نقش وی حرفشنوی و دنباله روی بوده؟

ساسان
ساسان
2 سال قبل

آقای جمشید طاهری پور آنطور که الان پس از چهاردهه صحبتش را بمیان کشیده ای دو حالت دارد یا ما اعضا و هوادارن سازمان را هالو میدانی که الان می گویی اعلامیه را یک نفر و تنها فرخ نگهدار نوشته است ! یا اینکه هنوزاز پذیرش صادقانه نقش خودو سایر رفقای مرکزیت در انحراف سازمان و انداختن آن به وادی خطای فاحش در سیاست و ایدئولوژی طفره میروی ! کدامیک است ؟ ما را به قتلگاه رژیم فرستادید و خود به عافیت گریختید .بعد می فرمایید که کسرایی چنین گفت و چنان؟ میخواهید باور کنیم که آن واگویه ی کسرایی درست است؟ از رهبران حزب توده ایران هنوز کسانی هستند که با باوری جدی می گویند ما به خط ضد امپریالیستی خمینی باور داشتیم نه به جنایات واستبداد و چه و چه! بد نیست کتاب دوجلدی آقای عمویی را بخوانید تا ببینید که چطور حمایت از خمینی را توجیه می کنند! در این کتاب ما فدائیان بیسواد معرفی میشویم و صرفا به حاطر چیزی انکار ناپذیر ما را به وحدت فراخواندند و آن توده ی وسیع اعضا و هواداران بودو خیال می کردند که این نیرو می تواند به سود توازن قوا با طرف مقابل کارآمد باشد و خب بسیار طبیعی بود آن حزبی که در و پیکرش به واسطه پذیرش مشی راه رشد غیر سرمایه داری بروی هر کس و ناکسی باز بود چنان مغلوب دشمنی که اورا دوست می پنداشت شود.
آقای جمشید طاهری پور شما لنینسیم را با خمینیسم یکی میدانید ! کاملا حق با شماست چون لنین را از زبان حزب توده شناختید و به نادرستی مشی توده ایها باور نداشتید . امروز اگر کسی لنینیسم را می فهمد آنرا در سپهر انقلاب اکتبر تا مقطعی که سیاست نپ را پیش روی حزب گذاشت درک می کند و به آن هم نقد های مثبت ومنفی دارد اما شما لنینیسم را به استالنیسم پیوند خورده ی تئوریزه شده توسط حزب توده یاد گرفتید و طبیعی است که امروز از آن ور بام بیفتید .
آقای جمشید طاهری پور شما حتی بدنه سازمان خود را که رهبری آن را در تصرف داشتید نمی شناختید! بدنه سازمان با خیلی از سیاست های شما مخالف بود در مورد افغانستان مشکل داشت در مورد جبهه پایداری عراق و سوریه سوالات پاسخ داده نشده داشت ! در مورد موضوع کشتار رفقای ترکمن هزاران سوال داشت و با خون دیده از رفقای شهید نام می برد و شما چه کردید . خروار خروار کتاب های انتشارات حزب توده را با پول همان کارگری که نه به اندازه حق عضویت بلکه بیشترین مقدار از حقوق ماهیانه اش را به سازمان میداد خریداری می کردید تا گذشته ی حزب توده را از ذهن اعضاو هواداران بهشکل مطلوبی بازتولید کنید واقعا این چیزها را نمیدانی یا خودت را به کوچه ی علی چپ زده ای ؟
آقای جمشید طاهری پور در کمسیون های مشترک وحدت بین حزب و سازمان رفقای کارگری با رفقای حزبی نشست داشتند و در هرجلسه تا آنجا که ما مطلعیم به دلیل اشراف رفقای فدایی به محل کار و تولید تمامی رهنود ها را در جلو پای رفقای توده ای قرار میدادند ولی آنها شکایت به مقامات حزبی خود می بردند که رفقای فدایی لیبرال هستند! میدانید چرا چون با گماشته های خمینی در کارخانه نمی توانستند همنوا شوند ! چرا چون شما باور نداشتید معدل شناخت ودانایی اعضا و هواداران سازمان به مراتب بالاتر بود.این را در بین دانشجویان و دانش آموزان و پیشگام در برابر سازمان جوانان هم داشتیم و در همه کمسیون های وحدت واحد های سازمانی با سازمان های حزبی /
آقای جمشید پور این حرفها اتفاقا نه بنا به ادعای شما گه می گویید :«در این مورد نیز باید تأکید کنم که نقد آکادمیک شیوۀ کارم نیست بلکه می‌کوشم با اسالیب شناخت شناسی تجربی، بر پایه اثر و عمل آنها، یعنی نتایج فعالیت سیاسی و اجتماعی سازمان اکثریت، و عبرت های تجربۀ ایدئولوژیک – سیاسی زیستۀ خود، آنرا نقادانه باز نمائی کنم..»نیست شما در هردو مورد مشکل داشته و دارید !
همین الان را بنگرید و این تجاوز آشکار روسیه به اوکراین گرچه مرکزیت حزب این حمله را محکوم می کند کاش بودید و می دیدید که همان اعضا و هواداران حزب که کوچکترین نقدی را به کیانوری و طبری و دیگران به عوامل امپریالیسم نسبت می دهند چگونه وچرا در موضع دفاع از روسیه حتی حاضر نیستند از شعار صلح و سازماندهی کمپین های اعتراضی علیه جنگ دفاع کنند وهمین حالا هم با همان نگاه دفاع از ضدیت خمینی با امریکا، پوتینسیم را تبرئه می کنند . لابد نوشتجات آنها را خوانده اید !
شاید شما با فرخ نگهدار تفاوت داشته باشید اما با او بودید و اورا نقد نمی کردید و بگذار یک تجربه تلخ را برایت بازگو کنم . در مقطع جدا شدن ۱۶ آذری ها از سازمان رفقای مرکزیت؛ راه افتاده بودند در شهر ها و استان ها تاجلو تکه پاره شدن سازمان را بگیرند . اقای بهزاد کریمی یکی از این رفق ا بود که برای کوچک جلوه دادن این اتفاق تلاش می کرد منشعین را بیسواد و ناتوان جلوه دهد . او می گفت به رفیقی بنام اسکندر گفته است :« رفیق اسکندر اینها تورا برده اند و به تو مسوولیت نوشتن اساسنامه را واگذار کرده اند در حالیکه می دانند تو از اساسنامه هیچ نمیدانی ! رفیق دارند خرت می کنند “. من غذر خواهم که این عبارات را دقیقا همان شکل که بود بیان کردم ولی این جملات چهار دهه پیش گفته شده و هنوز درهمانطور در ذهن من فدایی باقی مانده است و شاید لازم بود روزی بیان شود !
از این روایات بسیار است و نمیتوان از آن درگذشت هیچگاه فراموش نخواهیم کرد که فرخ نگهدار درجواب نقد خانه ی کارگریها که روحانیت را کاست میخواندند و گفته بودند صدای پای فاشیسم می آید؛ در جزوه تئوریک آن زمان که اتفاقا “به پیش ” نام داشت نوشته بود: « اینها (منظور راه کارگر ) سُر سُر نعلین ملایان را با چکاچک پوتین اس اس ها اشتباه گرفته‌اند» شاید شما فراموش کرده اید ولی این عبارت بسیار مورد توجه و نقد های گوناگون شد . گروهی که به شیوه نگارش ادبی فرخ آفرین می گفتند نیز نمی توانستند از این نگاه سردستانه به آرایش طبقاتی از یک سوو اقتدار سیاسی که خمینی به آن دست یافته بود بی توجه بمانند!
هرچند آب رفته به جوی باز نمی گردد اما بیایید یکبار هم که شده با خود صادق باشیم و هر کس در هرسطحی از مسوولیت سازمانی بپذیرد که تاچه اندازه در ویرانی یک سازمان بزرگ و معتبر که می توانست گذشته ی پرخون و قداکارانه اش را به مسیر آینده ای پر افتخار و تاثیر گذار در جنبش طبقه کار و زحمت ادغام کند و به دام حزبی که مملو از خطاهای فاحش سیاسی بود در نغلطد .نقش داشته است.
امروز متاسفانه چپ ایران بسیار پراکنده است و این اشکالات در سایر نحله های چپ نیز هست آنها هر کسی را که پیشینه‌ی اکثریتی دارد به خاطر خطاهای فاحش شما طرد می کنند و در حالیکه آنها هم سهمی در این فروماندگی در گذشته های خطاآمیز خود داشته و دارند . اگر در اکثریت موضوع بر سر پذیرش راه نادرست حزب توده بود حداقل چون سایر جریانات چپ به رفبق کشی در کردستان و فرورفتن در کام صدام خبری نبود . این را از این بابت نقل می کنم تا همه ی چپ ایران را متوجه این نکته سازیم که این چپ در کلیت خودش اسیب دیده است و دچار خطاهای گوناگون بوده است و حالا همین چپ وظیفه دارد به شکل درستی خود را بازسازی کند . ایا چنین خواهد شد ؟ شاید به عمر رفته ی ما کفاف ندهد ولی باور به دیالک تیک و تکامل و اعتقاد به ذهن های خلاق ونقاد چپ مارکسیسم که باور دارد نجات بشری در درجه نخست در قدرت یابی مردم به ویژه کارگران و زحمتکشان و فرودستانی‌است که گام‌های پیشروی آنها برای نیل به عدالت، برابری و آزادی بر مبانی و ارزش‌های سوسیالیستی استوار است.و شیوه کارآمد بدیل سوسیالیستی با بهره مندی از آموزه های مارکس _لنین و همه پیشگامان انقلابی دوران گذشته تا کنون شکل می گیرد. و به رغم همه‌ی دشواری‌های انطباق خلاق این آموزه ها، با شرایط هردم تحول یابنده دوران ما، می تواند در فرایند تحولات عمیقِ اجتماعی به خلق انقلابات بی بازگشت انجامد و رهایی بشریت را رقم زند.؛ غیر ممکن و دور از دسترس نخواهد بود

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
2 سال قبل

این جمله:
“نمونه‌ای از همسوئی با بدترین ارتجاع، یعنی پشتیبانی از آمریکاستیزی و همصدائی با دشمنخوئی حکومت اسلامی علیه نمادهای تمدنی جهان غرب است”
یعنی:
مخالفت با آمریکا همسوئی با ارتجاع است؟
یا
اگر مخالفت با دولت آمریکا همراه با نمادهای تمدنی جهان غرب باشد، همسوئی با ارتجاع است؟
فکر کنم منظور ایشون دومی است. یعنی “و” متصل کننده ” و” علم منطق است، هم اولی و هم دومی باید با هم باشند و با هر دو حقیقت داشته باشند.
ببینیم مقاله بعدی چه میخواهد بگوید.
این زیاد جالب نیست:
“لنینیسم و خمینیسم در خصیصه هائی اشتراک دارند: لنین روسیه را در تکامل تاریخی آن به بیراهه کشاند و خمینی گردونۀ تکامل تاریخی جامعه ایران را به عقب کشید”
باید دید منظور از تکامل تاریخی چیست. به نظر من هیچ کس نمیتواند تکامل تاریخ جامعه را به عقب بیاندازد. تکامل در زمان و مکان صورت میگیرد و ثانیه بعدی یا فردا همیشه تکامل الان و امروز است. البته این منطبق با نظریه ماتریالیسم تاریخی نیست. احتمالا منظور نویسنده تکامل از زاویه دیدگاه مارکس و انگلس است.
برویم به مقاله بعدی.

نصیر
نصیر
2 سال قبل

آقای طاهری‌پور
چند مقاله اخیر شما که گذشته خود و بینش رهبری سازمان اکثریت را نقد می‌کنید بنظرم کار مثبتی است، اگرچه این کار را باید چند دهه پیش انجام می‌دادید. شکی نیست که لنینیسم نیز مانند همه اندیشه‌ها باید مورد نقد قرار بگیرد، ولی تنها لنینیسم را نمی‌توان دلیل رفتار و بینش اشتباه رهبری اکثریت پس از انقلاب دانست. باید در بررسی این موضوع به جنبه‌های نظری، اجتماعی، فرهنگی، شخصی، روانی … توجه کرد. آیا برای مثال شخصیت افرادی که در رهبری سازمان فداییان اکثریت پس ازانقلاب شرکت داشتند در پیمودن راهی که نادرست بود تاثیری نداشت؟ متاسفانه ظرف نزدیک به چهار دهه افرادی که در رهبری سازمان اکثریت پس از انقلاب قرار داشتند نقد جدی و شجاعانه‌ای در مورد رفتار و بینش سازمان نکرده‌اند. امیدوارم نوشته‌های اخیر آقای طاهری‌پور فرصتی برای نگاه جدی و عمیق به اشتباهات رهبری سازمان اکثریت باشد. با سپاس

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


51
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x