تبانی!
من جهان را دیده بانی کرده ام
با زمین شیرین زبانی کرده ام
راز گُل ها را به باران گفته ام
با بلندی ها تبانی کرده ام!
جوانی!
مرا به ترکِ اسبِ خیالت سوار کن
با من به شهر خلوت بوسه فرار کن
آهوی پا شکسته و افتاده ی توام
افتاده ای به دام توام پس شکار کن!
دلداری!
منال از دوریم ای لولی ی مست
شکستی این دل و رفتم من از دست.
چو بارانچکه ای افتاده در آب،
چو تیری از کمان در رفته از شست.