جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

روش‌شناسی مارکس – سعید رهنما

اقتصاد مارکس جزئی جدایی‌­ ناپذیر از کلیتی است که نظام فکری و تحلیلی او را شکل می‌­بخشد. از این‌رو هر بحثی در زمینه‌ی نظریه‌ی اقتصادی مارکس به‌ ناچار باید کلیت یکپارچه‌­ای که ابعاد فلسفی، تاریخی، سیاسی، حقوقی، جامعه‌­شناسی، اخلاقی و زیباشناسی مارکسی را نیز شامل می‌شود درنظر گیرد. این کلیت خود مبتنی بر دیدگاه روش‌شناسانه و متدی است که توجه به ویژگی‌های آن الزامی است

اشاره

مقاله‌ی حاضر، بخش نخست رساله‌ی است که سعید رهنما در تشریح و تبیین روش‌شناسی مارکس و کارپایه‌ی اقتصاد سیاسی مارکسی نوشته است. نخستین بار، حدود پانزده سال پیش، و در پی انتشار ترجمه‌ی فارسی برخی آثار مهم مارکس مانند دست‌نوشته‌های ۱۸۴۴، گروندریسه، و جلد اول سرمایه، این مقاله در برخی نشریات منتشر شده بود. به سبب اهمیت مباحث مطروحه در این مقاله برای شناخت ابعاد مختلف روش‌شناسی و مفاهیم اقتصاد سیاسی مارکسی و با توجه به این که این رساله در اینترنت در دسترس علاقه‌مندان نیست، تصمیم گرفتیم به انتشار آن در دو قسمت مبادرت کنیم. قسمت نخست به تبیین روش‌شناسی مارکس اختصاص دارد و در قسمت دوم نیز مفاهیم پایه‌ای اقتصاد سیاسی مارکس تشریح و در چارچوب نظام اندیشه‌ی مارکسی معرفی می‌شود.

گفتنی است بخش‌هایی از این رساله ها برگرفته است از درس‌گفتارهای سعید رهنما با عنوان «مارکسیسم پیشرفته» که در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۱ در دانشگاه کویینز کانادا ارائه کرده بود. نقد اقتصاد سیاسی

****

این مجموعه قبلاً به‌مناسبت انتشار ترجمه‌ی کامل فارسی گروندریسهمبانی نقد اقتصاد سیاسی، و دست‌نوشته‌های ۱۸۴۴، اثر کارل مارکس، نوشته شده بود. گروندریسه از نظر وسعتِ مباحث بی‌تردید جامع‌ترین و پیچیده‌ترین مجموعه‌ی دست‌نوشته‌های مارکس، و به‌قولی مهم‌ترین اثر اوست که در زمان حیاتش منتشر نشد و سرنوشت اسرارآمیزی یافت و تا حدود نیم‌قرن پس از مرگ وی نیز انتشار نیافت. این دست‌نوشته‌ها مجموعه‌ی هفت دفترچه‌ی یادداشت است که مارکس بین سال‌های ۱۸۵۷ و ۱۸۵۸ عمدتاً برای «روشن شدن ذهن خود» تنظیم کرد و جنبه‌های اقتصادی آن زمینه‌ساز مجلدهای اثر عظیم وی، سرمایه، گردید. دست‌نوشته‌های ۱۸۴۴، نیز که از مهم‌­ترین آثار دوران جوانی مارکس است، سرنوشت خاص خود را داشت و پس از نزدیک به یک‌صد سال از زمان نگارش در اروپا انتشار یافت. اصل دست‌نویس‌ها از سه قسمت تشکیل شده که بخش‌­هایی از آن‌ها از بین رفته است. ناشر آلمانی که برای اولین­ بار این مجموعه را در سال ۱۹۳۲ منتشر ساخت کل متن را به ده سرفصل تقسیم کرد.

گروندریسه و دست‌نوشته‌های ۱۸۴۴، به‌ویژه اولی، متونی سخت و پیچیده‌اند. اگر متن پیچیده‌ی جلد اول کتاب سرمایه را که مارکس خود برای انتشار نهایی آماده کرد و آن را آگاهانه به سبکی حتی‌الامکان «همه‌فهم» نوشت در نظر گیریم، و آن را با پیش‌نویس‌هایی ویراستاری نشده و نه چندان منظم مقایسه کنیم، سختی و پیچیدگی به‌ویژه گروندریسه را درخواهیم یافت. بدیهی است که بین متنی که نویسنده آن را برای چاپ نهایی آماده می‌­کند و پیش‌نویسی که ویراستاری و نهایی نشده تفاوت فراوان است. ازاین‌رو درک نوشته‌های گروندریسه آسان نیست. از آن مشکل‌­تر ترجمه‌ی چنین متنی به زبان خارجی، آن هم به زبان فارسی است که جز در عرصه‌ی ادبیات محدودیت‌های ساختی فراوانی به‌ویژه برای انتقال مفاهیم علوم اجتماعی دارد. به‌علاوه باید در نظر داشت که ترجمه‌ی این اثر و دیگر آثار مارکس حتی به دیگر زبان­های اروپایی نیز به‌دور از مشکل نبوده و غالباً مترجمان این آثار به دشواریِ انتقال مفاهیم و واژه‌های پیچیده‌ی فلسفه‌ی آلمانی به دیگر زبان­‌ها اشاره دارند. مارکس خود به ترجمه‌ی «دقیق و حتی عین متن» جلد اول سرمایه به فرانسه ایراد می‌­گیرد، و برای آن که آن را برای خوانندگان بیش‌تر «قابل‌درک» کند، تغییراتی در آن وارد می­کند. (مارکس پیش‌گفتار نشر فرانسوی جلد اول سرمایه، انگلیسی ص ۱۳ فارسی، ص ۳۶)

از آن‌جا که یکی از مهم‌­ترین و جذاب‌­ترین جنبه‌های گروندریسه طرح مستقیم و غیرمستقیم متد مارکس، و از آن جالب‌­تر مشاهده‌ی ذهن نابغه حین کار است، و نیز ازآن‌رو که درک مباحث اقتصادی مارکس بدون توجه به متد و روش‌­شناسی مارکسی ممکن نیست، در قسمت اول نوشته‌ی حاضر به‌طور خلاصه به جنبه‌‌های اصلی این متد اشاره می‌کنم. در قسمت بعدی به تحول و تکامل نظریه‌ی اقتصادی مارکس و پیوستگی (یا گسستگی) مباحث گروندریسه با نوشته‌‌های قبلی، به‌ویژه دست‌نوشته‌های ۱۸۴۴، و نوشته‌‌های بعدی مارکس، به‌ویژه سرمایه، اشاره خواهد شد.

طرح هریک از مباحث نوشته‌‌های حاضر، به‌خاطر پیچیدگی­‌شان نیاز به تفصیل‌های بسیاری دارد که امکان طرح آن‌­ها در این نوشته‌ نیست. با این حال سعی بر آن بوده تا آن‌جا که ممکن است به مهم­‌ترین جنبه‌های کلیدی اشاره شود.

در استفاده از متون اصلی مارکس، تا آن‌جا که ممکن بوده از ترجمه­‌های فارسی این متون استفاده کرده‌ام اما در بسیاری موارد به‌ناچار از متون انگلیسی ترجمه کرده­‌ام. در ترجمه‌‌ی جملات هدف من بیش‌تر انتقال معنی دقیق و محتوای جمله و کم‌تر حفظ فرم جمله و ترجمه‌ی عین متن (کلمه به کلمه) بوده؛ آزادی عملی که مترجمان فارسی این آثار نمی‌توانستند داشته باشند. بخش­‌هایی از مطالب را مستقیماً از درس‌گفتارهای خود در درس «مارکسیسم پیشرفته»  که در دانشکده‌ی مطالعات سیاسی دانشگاه قبلی خود، دانشگاه کوئینز کانادا تدریس می­‌کردم، گرفته‌­ام.

روش‌شناسی مارکس

مارکس وعده داده بود که در زمینه‌ی روش (متد) کتاب جداگانه‌­ای بنویسد، اما زندگی سیاسی و کار مطالعاتی‌‌اش هرگز چنین مجالی به او نداد. بااین‌حال، در چندین اثر خود به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم به طرح جنبه‌‌هایی از روش‌­شناسی مورد نظرش پرداخت. به‌علاوه آثار اصلی مارکس همگی از متدی خاص تبعیت می‌کنند که مارکس‌شناسان با بررسی مشخص این آثار جنبه‌های اساسی این متد را بازیافته‌اند. پاره ­ای از جمله بِرتل اولمن، روش مارکس را در تمام وسعتش، در پنج سطحِ هستی‌شناسی (اونتولوژی)، شناخت‌شناسی (اپیستمولوژی)،  پژوهش و بررسی، بازسازی ذهنی (رکونستراکسیون) و بالاخره عرضه و ارائه‌ی نتایج جست‌‌وجو کرده‌­اند. بعضی دیگر از مارکس‌شناسان، جنبه‌‌های منطق تاریخ، و جنبه‌‌های فلسفی رابطه‌‌ی نمود و ذات، علت و معلول، شکل و محتوی و نحوه‌‌ی تجرید و انتزاع را در متد مارکس مورد بررسی قرار داده‌اند. ازجمله رومن راسدالسکی، دِرِک سی‌یر، تونی اسمیت، و تِرِل کارور. برخی نیز این متد را صرفاً در رابطه با جنبه‌‌هایی خاص از کلیت اقتصاد سیاسی مارکسی جست‌وجو کرده‌اند. راب بیمیش، و جفری پیلینگ از آن جمله‌‌اند. در نوشته‌‌ی حاضر عمدتاً بر آن جنبه از متد مارکس تأکید شده که به نحوه‌ی بررسی و چگونگی تجرید و انتزاع (آبستراکسیون) پدیده‌­های اجتماعی و اقتصادی مربوط می شود. اتکای نوشته عمدتا بر متون اصلی مارکس است و در مواردی به دیدگاه‌­های مختلف برخی مارکس‌شناسان نیز اشاره شده است.

همان‌طور که اشاره شد، اهمیت فوق­‌العاده‌ی گروندریسه، بر کنار از مباحث مختلف اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، در طرح مشخص متدولوژی و شناخت‌شناسی مارکس است. اقتصاد مارکس جزئی جدایی‌­ناپذیر از کلیتی است که نظام فکری و تحلیلی او را شکل می‌­بخشد. ازاین‌رو هر بحثی در زمینه‌ی نظریه‌ی اقتصادی مارکس به‌ناچار باید کلیت یکپارچه‌­ای که ابعاد فلسفی، تاریخی، سیاسی، حقوقی، جامعه‌­شناسی، اخلاقی و زیباشناسی مارکسی را نیز شامل می‌شود درنظر گیرد. این کلیت خود مبتنی بر دیدگاه روش‌شناسانه و متدی است که توجه به ویژگی‌های آن الزامی است.

تحت تأثیر تحولات فکری زمانه، به‌ویژه منطق هگلی، این متد کل‌گرا (هولیستیک) برمبنایی جهانی – تاریخی و بر ماتریس و شبکه‌ی مرتبطِ زمان – مکان که تاریخ تحول مادی و تاریخ بشری را در برمی­گیرد استوار است، و پدیده‌ها را در ارتباطی دیالکتیکی مورد بررسی قرار می‌دهد. گرایش کل‌گرایی را از همان اولین تلاش‌های مطالعه‌ی اقتصادی و سیاسی مارکس می‌توان مشاهده کرد. برای نمونه در پیش‌گفتار دست‌نوشته‌‌های ۱۸۴۴، که اولین نوشته‌‌ی اقتصادی مارکس است، وی ابراز نگرانی می‌کند که چگونه می‌توان «وسعت و تنوع موضوعات» مربوط به‌هم را در یک اثر واحد طرح کرد بی آن که حالت «سیستم‌­گرایی دل‌به‌خواهی» را به خود گیرد. و چون این کار را ممکن نمی‌بیند وعده می‌دهد که هر یک از جنبه‌های مختلف را در جزوه­‌های جداگانه منتشر سازد، و سپس در نوشته‌ی دیگری این موضوعات را به‌عنوان «یک کلیت مرتبط که روابط فی­‌مابین اجزای جداگانه را نشان دهد»، عرضه دارد. (دست‌نوشته‌های ۱۸۴۴ ترجمه‌ی انگلیسی، ص ۳۶ فارسی، ص ۷۴) کاری که متأسفانه موفق به انجام آن نشد.

سال‌ها بعد نیز در دور دوم مطالعات اقتصادی خود، در مقدمه‌ی عمومی ۱۸۵۷ و در پیش‌گفتار ۱۸۵۹، مجدداً بر این ارتباط به‌ویژه رابطه‌ی سیاست و اقتصاد تأکید می کند. مارکس می‌نویسد، زمانی که مطالعه‌ی فلسفه‌ی حقوقی هگل را آغاز کرد، به این نتیجه رسید که «… روابط حقوقی و اشکال مختلف دولت، به خودی خود، و یا از طریق به اصطلاح توسعه‌ی عمومی ذهن قابل‌درک نیستند، بلکه ریشه در روابط مادی زندگی دارند که کلیت آن را هگل، به دنبال نظرات انگلیسی و فرانسوی قرن هیجدهم، تحت عنوان ”جامعه ی مدنی“ (جامعه بورژوایی) ترسیم نمود.» و بر این اساس بود که نتیجه می­‌گیرد که «آناتومی جامعه‌ی مدنی را باید در اقتصاد سیاسی دریافت.» (مارکس، پیش‌گفتار ۱۸۵۸، ص ۲)

برخلاف روش اقتصاددانان یا جامعه‌­شناسان متعارف، که برای هر پدیده و هر مقوله معنایی مشخص، عام و دائمی در نظر دارند، و پدیده­‌ها را بی‌ارتباط با گذشته‌ی تاریخی و بدون در نظر گرفتن رابطه‌­شان با سایر پدیده‌­ها توضیح می‌دهند، در دستگاه فکری مارکسی نقطه‌ی مقابل این رویه را شاهدیم. در فقر فلسفه می‌گوید، «اقتصاددانان روابط تولید بورژوایی، تقسیم کار، اعتبار، پول و غیره را به عنوان مقوله هایی ثابت، تغییرناپذیر، و ازلی تعریف می‌کنند… اقتصاددانان این مسئله را که تولید چه‌گونه در روابط فوق‌­الذکر صورت می‌­پذیرد شرح می­‌دهند. اما آن‌چه را که توضیح نمی‌­دهند این است که این روابط خود چگونه تولید می­‌شوند، یعنی حرکت(های) تاریخی که آن‌ها را به وجود آورده مورد توجه قرار نمی‌­گیرند)، (مارکس، فقر فلسفه، ص ۱۹۹) هر پدیده‌­ای نهتنها در وضعیت موجود و باتوجه به اجزاء مرتبط درونی‌­اش، بلکه از نظر تاریخی و در ارتباط بیرونی­‌اش با دیگر پدید‌ه‌­ها مورد مطالعه قرار می‌­گیرد. از این‌­رو مفاهیم در مقاطع مختلف تاریخی معانی متفاوتی به خود می‌گیرند.

کل­‌نگری و بی‌­انتهایی روابط تا قلب کوچک­‌ترین واحدِ کلام، تا سطح یک مفهوم و واژه نیز رسوخ می­‌کند. پیچیدگی نوشتاری به گونه‌­ای‌ست که هر پدیده (و واژه‌ای که آن را بیان می کند) در کلیت خودش مطرح می­‌شود، بی آن­که این کلیت را بتوان عمومیت بخشید. به عبارت دیگر مفاهیم ضمن کل (توتال) بودن، عمومی (جنرال) نیستند، بلکه خاص هستند. از این روست که مارکس مفاهیم «به‌طورعام» یا «به‌طورعمومی» را بی‌معنی و این‌همان‌گویانه می‌­داند، که مشکل تجزیه و تحلیل دقیق را حل نمی‌­کنند. چنانچه در مقدمه‌ی ۱۸۵۷ گروندریسه به‌تفصیل به رد مبحث «تولید به معنای عام» می­‌پردازد. یا در مورد مفهومی ظاهراً بسیار واضح و محوری چون «مالکیت» هیچ تعریف عمومی را نمی­‌پذیرد و برایش مالکیت همیشه معنی بسیار خاصی دارد.

این امر کل بودن اما عمومی نبودن در ظاهر ممکن است متناقض به نظر آید. اما کل در نزد مارکس بُعد زمانی و مکانی دارد. از نظر او «مالکیت» درهرجامعه‌­ای نتیجه و یا «بیان» روابط واقعی تولید در آن جامعه است. در فقر فلسفه می‌گوید: «در هر عصر تاریخی، مالکیت به شیوه­‌ای متفاوت، و تحت روابط کاملاً متفاوتی شکل گرفته است. از این­‌رو تعریف مالکیت بورژوایی چیزی جز تشریح تمامی روابط اجتماعی تولید بورژوایی نخواهد بود. (مارکس، فقر فلسفه، ص ۱۵۴) به همین ترتیب در مورد مفهوم ظاهراً واضح و کلیدی «دستمزد» همین برخورد را می­‌بینیم. او می­‌گوید «مزد اسمی، که مقدار پولی است که کارگر از فروش نیروی کارش به سرمایه‌­دار به دست می‌­آورد، و مزد واقعی که مقدار کالاهایی است که کارگر با آن پول می­‌تواند خریداری کند، هیچ‌­کدام نمی­‌توانند روابطی را که در مزد موجود است، به‌تمامی تبیین کنند» و اضافه می­‌کند که «مزد، خود پیش‌­فرض وجود کارِ مزدی و سودِ سرمایه است. این اَشکال توزیع (به نوبه‌ی خود) پیش­‌فرض وجود شرایط معین اجتماعی تولید با خصلت‌­های معین، و (نیز) روابط معین میان عاملین تولیداند.» (ویلیام اچ، شا، مارکس، ص ۲۳). (البته مارکس خود در مورد مفهوم سرمایه، گاه عبارت «سرمایه به‌طور کلی» را به کار می برد که در ظاهر ممکن است که مغایر استدلال­‌های خودش به نظر آید. اما اطلاق «عمومی» در مورد «سرمایه» که پیشینه‌ی تاریخی در سایر شیوه‌­های تولید ندارد معنی دیگری دارد که در قسمت بعدی به آن اشاره خواهم کرد).

این مثال­‌ها به‌خوبی ابعاد وسیع معانی و باری را که واژه‌­های مارکسی با خود حمل می­‌کنند نشان می‌­دهد. خواننده هر چه آشناتر با این دستگاه فکری باشد ابعاد وسیع‌­تری از این معانی را در هر واژه جذب می­‌کند و سنگینی واژه­‌ها را بیش‌تر حس می‌­کند. گاه پدیده­‌های گوناگون و یا ماهیت­‌های ناهمسان در رابطه با هم ماهیتی همسان می‌­یابند. مثلاً مارکس در تئوری‌­های ارزش اضافی چهار پدیده‌ی مختلف یعنی دهقان، گاو، شخم، و زمین که هر یک به‌خودی خود پدیده­‌هایی کاملا متفاوتند و نقش­‌های کاملا متفاوتی دارند را در رابطه با هم، در جریان فرایند کار، بررسی می‌­کند و نقش همنوا و همسان­شان را در این فرایند نشان می‌­دهد.

بهعلاوه، در بحث مارکس از دل هر مفهوم انبوهی از مفاهیم دیگر که جنبه‌های مختلف روابط اجتماعی را تبیین می­کنند، سر بر می‌­آورند. از مفهوم «کار» مثلاً، «کار زنده»، «کار مرده»، «کار مجرد»، «کار منسجم»، «کار منجمد»، «کار جمعی»، «کار جماعتی»، «کار ساده»، «کار پیچیده»، «کار خصوصی»، «کار اجتماعی»، «کارمولد»، «کارغیرمولد»، «کار ذخیرهشده»، «کار مادیتیافته» و غیره، که هر یک معنی خاصی را حمل می‌کنند، منتج می­‌شوند. مارکس مفاهیم را در معانی متناقض خودشان نیز به کار م‌ی­گیرد. در گروندریسه می‌بینیم که تولید علاوه بر تولید، مصرف هم هست و مصرف علاوه بر مصرف، تولید نیز هست. افزون بر این هر یک از مفاهیم ابعاد ذهنی و عینی دارند، و تازه در اذهان مختلف به اشکال مختلف ظاهر می­‌شوند و آنچه که در «واقعیت» هستند، در مسیر بیگانگی (الیناسیون) و شئی­‌وارگی (ری‌ایفیکاسیون) که بعداً اشاره خواهد شد، به شکل دیگری و «واقعی‌نما» جلوه می کنند. بی­‌دلیل نیست که نه‌تنها خوانندگان عادی بلکه متخصصین و مارکس‌شناسان مختلف نیز «خوانش»های متفاوتی از آثار مارکس دارند، و بسیاری از ظنّ خود یار یا دشمن این نوشته‌ها شده و می­‌شوند.

حال سؤال این است که در این کلیت مرتبط و متحول، بررسی و تحقیق را از کجا باید شروع کرد؟ مارکس در نوشته‌های متعددی در ارتباط با مسئله‌ی توالی منطقی مقولات در تحلیل یک نظام اجتماعی، از «نقطه‌ی عزیمت» صحبت به میان می‌­آورد، واضح است که بدون داشتن تصوری از کل، پژوهشگر و مشاهده­‌گر همچون نابینایی می­ماند که در جنگلی انبوه سرگشته مانده است. اما کل را نیز به خاطر آن که از انبوه پدیده‌­های مرتبط متشکل شده و مدام متحول است نمی‌توان در تمامیت‌­اش مشاهده کرد، و باید از جایی آغاز کرد.

متد اقتصاد سیاسی کلاسیک تحت تأثیر ویلیام پتی که مارکس او را پدر اقتصاد می‌­خواند، عمدتاً بر تجربه­‌گرایی (امپیریسیسم) استوار بود. این متد که تجربه‌ی حسی را تنها منبع دانش می­‌داند، یک سلسله احکام، اصول و قوانین از نظر تجربی پذیرفته‌شده را به‌عنوان نقطه‌ی عزیمت، مبنای تجزیه و تحلیل قرار می­دهد، و آن‌ها را با واقعیت‌­ها (فاکت­‌ها) مورد آزمون (تست) قرار می‌­دهد. وسیله‌ی اصلی بررسی و تحقیق در این متد، مشاهده (ابزرواسیون) است. منطق این متد، منطق صوری (فرمال) است که اصل اول آن رد «تضاد» و تناقض است: یک گزاره (پروپوزیسیون) نمی‌­تواند همزمان هم صحیح و هم غلط باشد. اصل «طردِ میانه»، یک شئی یا الف است یا الف نیست. و در «اصل همانستی» (ایدانتیته) الف برابر الف است، و الف نمی‌تواند همزمان هم برابر الف و هم با آن نابرابر باشد. (برای توضیح تفاوت منطق صوری و منطق هگل در فارسی نگاه کنید به ورت. استیس، فلسفه هگل، حمید عنایت، ص ۲۴۳ – ۲۳۰)

مارکس هم امپیریسیسمِ اقتصاد سیاسی کلاسیک و هم بنیان منطق صوری آن را رد کرد، و تناقض­‌های پرهیز از تضاد و تناقض را، از جمله در رابطه با ریکاردو و جیمز میل، نشان داد. (ج. پیلینگ، ص ۴۰-۶۲) مارکس در مقابل امپیریسیسم و منطق صوری، از یک­سو منطق هگل (دیالکتیک) را با تأکید بر رابطه‌ی متقابل و متضاد پدیده‌­های اجتماعی مبنای تحلیل قرار داد، و از سوی دیگر به جای شروع از احکام کلی و مشاهده‌ی صِرف روش تجرید یا انتزاع (آبسترکسیون) را برای نقطه‌ی آغاز بررسی پدیده‌­های اجتماعی برگزید. گروندریسه و به‌ویژه سرمایه برجسته‌­ترین جلوه‌ی کاربرد این متد است، که بعداً به آنها اشاره خواهد شد. پاره­ای مارکس‌شناسان، از جمله رافائل اِچه وریا، مدعی‌­اند که مارکس در آغاز و حتی در مقطع گروندریسه، از متدی امپیریسیستی پیروی می‌کرده و تجرید را نفی می‌کرده است، و تنها در مقطع نوشتن سرمایه است که امپیریسیسم را کلاً کنار می‌گذارد.

به نظر من این برداشتی نادرست است که از قرائت نادقیق مقدمه‌ی ۱۸۵۷ سرچشمه می گیرد و در زیر به آن اشاره می­‌کنم. (البته گفتنی است که بسیاری از طرفداران مارکس، از جمله بسیاری از چپ های خودمان، بی‌توجه به متد مارکس، در استدلال‌­های خود ناآگاهانه از متدِ امپیریسیستی و منطق صوری پیروی می‌­کنند. برای نمونه در تحلیل­‌های ساخت اقتصادی ایران با یک سلسله مشاهدات و احکام منتج از تعاریفی ثابت از سرمایه‌­داری آغاز می‌کنند، و آن‌ها را با یک سلسله فاکت های جامعه‌ی ایران می­‌سنجد، و مثلاً نتیجه می‌گیرند که یا جامعه‌ی ایران ماقبل سرمایه‌­داری و یا سرمایه­‌داری است.) بدیهی است که این متد با متد مارکس کاملاً متفاوت است. (در این زمینه نگاه کنید به ج. پیلینک، ص ۷۲)

مارکس به‌ویژه در جلد سوم کتاب سرمایه مکرراً تأکید می‌کند با مشاهده‌ی ظاهر (نمودِ) روابط نمی‌توان به پیچیدگی­‌های درونی (ذات) این روابط رسید. او از «اقتصاد عامیانه (والگار)» انتقاد می‌­کند که تنها به دنبال مشاهده و تعبیر ظاهر روابط تولید است، و می­‌گوید «اگر قرار بود نمود و ذات اشیا عیناً با هم منطبق باشند، دیگر نیازی به علوم نبود.» (مارکس، سرمایه، جلد سوم، ص  ۳۱۳  و ۸۱۷)

البته هر انتزاع و تجریدی مورد تأیید مارکس نیست. در ایدئولوژی آلمانی (به همراه انگلس) پاره­‌ای فیلسوفان آلمانی را به سخره می‌­گیرد و چنین می­‌گوید: «ابتدا تجریدی از یک واقعیت به دست می‌آید، بعد اعلام می‌شود که این واقعیت بر پایه‌ی تجرید استوار است. اگر بخواهید آلمانی، عمیق و اندیشه‌ورز به نظر آیید، این راه و روشی است که باید برگزینید، مثلاً واقعیت: گربه موش را می‌­خورد، بازتاب اندیشه: گربه مساوی است با طبیعت، موش مساوی است با طبیعت. پس مصرف موش توسط گربه مساوی است با مصرف طبیعت توسط طبیعت، و بنابراین مساوی است با خودمصرفی طبیعت، بر این اساس عرضه‌ی فلسفی واقعیت چنین است: بلعیده شدن موش توسط گربه، بر پایه‌ی خود مصرفی طبیعت استوار است.» (مارکس، انگلس، ایدئولوژی آلمانی، انگلیسی، برگزیده‌ی آرتور، ص ۶)

در رابطه با چگونگی تجرید، مارکس در مقدمه‌ی ۱۸۵۷ گروندریسه، تلویحاً دو امکان فرود از انسجامی (کنکرت) به انتزاعی (آبستره) و یا فراز از ابستره به کنکرت را طرح می­کند. برای نمونه می‌­گوید در حوزه‌ی علم اقتصاد «به نظر می­‌رسد راه درست این است که با آن‌چه که واقعی و کنکرت است، و پیش‌شرطی بالفعل دارد، مثلا … با مبحث ”جمعیت“ (که پایه و موضوع تمامی عمل اجتماعی تولید است) شروع کنیم» (گروندریسه انگلیسی، ص ۱۰۰، فارسی ص ۵۲) اما می­‌گوید با دقت بیشتر، این روش را نادرست خواهیم دید. چرا که جمعیت بی‌­توجه به طبقات اجتماعی متشکله‌ی آن، انتزاعی بیش نیست. و طبقات نیز بدون توجه به عناصر سازنده‌­شان، (یعنی) کار مزدی و سرمایه بی­‌معنی خواهند بود، و این‌ها نیز خود مبتنی هستند بر مبادله، تقسیم کار، قیمت‌ها و غیره. «بر این اساس اگر از جمعیت آغاز کنیم، برداشتی آشفته (کائوتیک) از کل خواهیم داشت، و (در این صورت) با تجزیه و تحلیل مشخص‌­تر به‌تدریج به مفاهیم ساده­تر می­رسیم: بر این اساس از (سطح پدیده) کنکرتی که برای خود متصور شده­ایم به (سطح) ابستره‌های ساده‌­تر و ساده­‌تر حرکت می‌کنیم، تا به ساده‌ترین تَعیُنات (دِترمیناسیون‌ها) برسیم.» از نظر مارکس این متد به خودی خود کافی نیست و آن را به اقتصاددانان قرن هفدهم منتسب می‌کند.

اما مارکس متد دیگری را در ادامه‌ی این متد طرح می‌کند، و آن ادامه‌ی حرکت بالعکس، یعنی حرکت از ابستره‌های ساده به سوی کنکرت پیچیده است. می‌­گوید «وقتی که به این (از کنکرت به جزئی‌­ترین مفهوم) رسیدیم، حرکت (بالعکس) خود را آن‌قدر ادامه می­‌دهیم تا به (مفهوم) جمعیت بازگردیم، اما (این بار) نه به‌مثابه‌ی یک کلِ یکپارچه‌ی آشفته، بلکه به‌مثابه‌ی کلیتی غنی از تعاریف و روابط ». (پرانتزها و تأکیدها از من است) براین اساس است که کلیت دوباره­‌سازی م‌ی­شود و آنچه که مارکس آن را «متد صحیح و علمی» اقتصاد سیاسی می‌خواند، «… از مفاهیم ساده‌­ای همچون کار، تقسیم کار، نیاز، ارزش مبادله، آغاز می‌کند، و به مفاهیم وسیعی) چون دولت، مبادله‌ی بین‌المللی، و بازار جهانی ختم می­شود.» (مارکس، گروندریسه، مقدمه، انگلیسی، ص ۱۰۰ فارسی ص ۶۲)

متأسفانه این مبحث در ترجمه‌ی فارسی گروندریسه به‌هیچ‌وجه دقیق برگردانده نشده و برداشت درستی از آن ارائه نشده است. مترجمین به این قسمت از متن انگلیسی نیکولاس ایراد می­‌گیرند که «ترجمه‌ی آشفته‌­ای است که در آن از دو روش بحث می­‌شود». ایراد ایشان به این‌که این بحث در متن انگلیسی آشفته است ایراد درستی است، اما نه به خاطر طرح بحث «دو روش» مرتبط که در واقع مدنظر مارکس در این نوشته است. با آن که اصل پیش­‌نویس تا حدودی این مبحث را به‌طور نامشخص طرح می­‌کند، و همین امر سردرگمی­‌های بسیاری را در غرب نیز دامن زده، اما اصل بحث روشن است. دیگر ترجمه­‌های انگلیسی این مقدمه از جمله ترجمه‌ی دیوید مک للان، و ترجمه سی. جی. آرتور، این قسمت بسیار حساس و پیچیده را تا حدودی روشن‌تر از ترجمه‌ی نیکولاس طرح می‌کنند. (د. مک للاند، ص، ۳۵۳_۳۵۱، سی جی آرتور، ص ۱۴۰) باید امیدوار بود که در چاپ بعدی اصلاح لازم در متن فارسی صورت گیرد).

مارکس در جای دیگرِ مقدمه‌ی ۱۸۵۷ نقطه عزیمت دیگری، یعنی شروع از رانت زمین، را طرح  می­‌کند، و باز به همین سبک آن را نادرست می‌­داند. چرا که رانت در نظام سرمایه‌­داری تابعی از این نظام است، و او درک آن را بدون درک سرمایه غیرممکن می­داند. حال آن که در کل، سرمایه بدون رانت زمین کاملاً ممکن است. سرانجام نتیجه می­‌گیرد که «سرمایه هم نقطه‌ی شروع و هم نقطه‌ی پایان است…» (گروندریسه فارسی، ص ۴۳) مارکس در جای دیگر طرح می­‌کند که در وهلهی اول من از «مفاهیم» (کنسپت ها) شروع نمی­کنم. به همین دلیل است که از «مفهوم ارزش» شروع نمی­کنم آنچه که نقطه‌ی آغاز کار من است، ساده­ترین شکل اجتماعی است که در جریان آن کار محصول در جامعه‌ی معاصر عرضه می­شود و آن «کالا» است. (مارکس، درباره‌ی واگنر، ت. کارول، ص ۱۰۲)

البته مسئله‌ی نقطه‌ی عزیمت در مارکس به این سادگی حل نمی­‌شود، چرا که او در قسمت‌­های مختلف گروندریسه، و بعداً در سایر نوشته‌هایش از نقطه‌­های مختلفی «عزیمت» می­‌کند، و این مبحث گاه حالتی آشفته به خود می‌­گیرد و سردرگمی ایجاد می‌کند.­ مارکس بعداً مقدمه‌ی عمومی ۱۸۵۷ را به این خاطر که «… پیش‌­بینی نتایجی که هنوز شواهد لازم برای اثبات آن به دست نیامده، (و) ممکن است … ایجاد سردرگمی نماید…» کنار گذاشت و «پیش‌گفتار» معروف ۱۸۵۹ را که همراه با درآمدی بر نقد اقتصاد سیاسی منتشر کرد، جایگزین آن نمود. مارکس در این پیش‌گفتار می‌­گوید، «خواننده‌ای که مایل به دنبال کردن (نظرات) من باشد، باید بر آن شود که از جزء به سوی کل حرکت کند.» (مارکس، پیش‌گفتار ۱۸۵۹، ص ۹۱) این پیش‌گفتار، ضمن اهمیت فراوانی که در طرح مستقیم دیدگاه مارکس دارد، در زمینه‌‌ی مسئله‌‌ی نقطه‌‌ی عزیمت چیز بیش‌تری از عبارت فوق اضافه نمی­‌کند، پاره‌ای مارکس‌‌شناسان این جمله‌ی مارکس را به‌عنوان ردّ نظر قبلی­‌اش تلقی کرده‌­اند. (از آن جمله­‌اند م. نیکولاس، ص ۸۳، و ر. اچه وریا، ص ۳۳۵)

 شک نیست که این جمله‌ی خارج از متن مارکس مشکل آفرین است، اما بهیچ وجه رد نظر قبلی است نیست، و لااقل از نظر متد تناقضی بین مقدمه‌ی ۱۸۵۷ پیش‌گفتار ۱۸۵۹ وجود ندارد. اگر قرار بود مارکس در متد خود، بدون تصویری هر چند «آشفته» از کل، تنها از جزء به کل حرکت کند، دیگر کل‌­نگری در مارکس معنایی نمی‌­توانست داشته باشد. این باور معروف مارکس که کل چیزی بزرگ‌تر از جمع ساده‌ی اجزاء‌اش است، دقیقاً تأیید این نظر است که، برخلاف متد استقرایی (اینداکتیو)، نمی‌­توان از طریق شناخت یکایک اجزاء و ترکیب ساده‌‌ی آن‌ها به ماهیت کل پی ­برد. چرا که ترکیب اجزاء و تأثیر هم‌کنشی (سینرجی) آن‌ها کلیتی را به وجود می­‌آورد که قابل تقلیل به اجزاء ترکیب‌کننده‌­اش نیست. پیشرفت امروزی علوم به‌وضوح صحت این دید را تأیید می‌­کند که مثلاً کلیت ملکولی از مجموعه‌‌ی اتم‌­های تشکیل‌دهنده‌­اش بزرگ‌تر است. مارکس ادعای قیاسی (دیداکتیو) بودن متد خود را نیز که از سوی یکی از منقدین سرمایه طرح شده بود رد می­کند. (مارکس، پیش‌گفتار چاپ دوم آلمانی، سرمایه، جلد اول، فارسی، ص ۸۵)

متد مارکس نه استقرایی و نه قیاسی، بلکه ترکیبی دیالکتیکی از هر دو است: نقطه‌ی عزیمت از جزء به کل، اما در قالب تصوری از کل صورت می­پذیرد. بر این اساس در پیوستار بی­انتهایی طبیعت و اجتماع، هر پدیده در سطح موردنظر بررسی نسبت به سطح بالاتر خود، کلیتی کنکرت، و نسبت به سطح پایین­تر خود، کلیتی ابستره است. به مثال مارکس در مورد جمعیت توجه کنیم که در رابطه با کلِ بزرگ‌تر یعنی تمامی جامعه، جمعیت پدیده­‌ای کنکرت به حساب می‌­آید، اما در مقایسه با اجزاء متشکله‌­اش، یعنی طبقات، پدیده‌­ای انتزاعی است. به این ترتیب، اگر نقطه‌ی عزیمت تحلیل، جامعه‌ی بورژوایی (به‌عنوان پدیده‌ی کنکرتِ خاص) باشد، باز می­‌بینیم که شروع بررسی از کالا است، که در رابطه با جامعه‌‌ی بورژوایی ابستره و عمومی است، اما خود به‌عنوان کنکرت و خاص، نقطه‌‌ی آغاز بررسی قرار می­‌گیرد، جالب آن‌که وقتی مارکس در اوج بلوغ فکری و نظریِ خود، در سرمایه، دلِ این ذره (کالا) را می­‌شکافد، چنان‌چه در قسمت دوم خواهیم دید، انواع روابط و تعینات پیچیده و نهان در درون آن را آشکار می‌­سازد. بر این اساس می­‌توان ادعا کرد که حتی «کالا» نیز – همچون «اتم» که در ابتدا و قبل از کشف اجزاء مادون اتمی، به‌غلط «جزء لا یتجزا» قلمداد می‌­شد – خود یک کلیت بسیار پیچیده با اجزاء مرتبط را تشکیل می‌­دهد. این نحوه‌ی برخورد مارکس به مفاهیم کنکرت و ابستره متأثر از تعاریف هگلی است که این دو را به شکل جداناپذیری به‌هم متصل می‌­داند. (برای تعریف جامع این دو مفهوم در دستگاه هگل نگاه کنید به مایکل اینوود، دیکشنری هگل، ص ۱۳-۹۲).

مارکس در گروندریسه و بعد در سرمایه، چنانچه اشاره خواهد شد، متدِ حرکت فراز از ابستره به کنکرت را با داشتن تصوری از کل به کار میگیرد، «نقطه‌ی عزیمت» درگروندریسهوسرمایهمتفاوت‌اند. در گروندریسه نقطه‌ی عزیمت «تولید» است، ولی در درآمدی بر نقد ۱۸۵۹ و سپس در کتاب سرمایه، عزیمت «کالا» است. شروع از این دو سطح مطالعه ظاهراً با هم متناقض‌اند. اما در واقع چنین نیست. مارکس در پاسخ به یکی از منتقدین خود به نکته‌ی جالبی توجه می­‌دهد و آن تفاوت بین دو نقطه‌ی حرکت، یکی در جریان تحقیق و بررسی و دیگری نقطه‌ی حرکت در عرضه و ارائه‌‌ی نتیجه‌‌ی تحقیق است. می گوید. «متد ارائه (نتیجه‌ی تحقیق) باید از متد بررسی و تحقیق متفاوت باشد». (مارکس، پی‌گفتار چاپ دوم آلمانی سرمایه، جلد اول، ص ۸۲ انگلیسی، ص ۶۰ فارسی) او در جای دیگری مثال زیبایی را در زمینه‌ی نقطه‌‌ی عزیمت­‌های مختلف در علوم طرح می‌­کند. در درآمدی بر نقد اقتصاد سیاسی می­گوید: «برخلاف سایر معماران، علم نه تنها در هوا قلعه بنا می‌­کند، بلکه حتی قادر است که قبل از شالوده‌­ریزیِ بنا، چند طبقه‌‌ی جداگانه آن را برای سکونت آماده نماید.» (مارکس، درآمدی بر نقد… ص ۷۵)

در هر صورت آنچه که از نوشته‌های خود مارکس برمی­آید این است که کلیت­های مورد بررسی از یکسو از اجزاء و کلیتهای مرتبط کوچک­تری تشکیل می­شوند، و خود جزئی از کلیت­های بههم پیوسته‌ی بزرگتری­اند. (در متدولوژی­های عصر حاضر نزدیک­ترین متدِ مشابه به کل­نگری مارکسی  البته تنها در روش و نه محتوی  دید نظامگرا یا دید «سیستمی» است، که پدیده‌­های اجتماعی و طبیعی را بهمثابه‌ی یک نظام (سیستم)، که هر یک از زیرنظام (ساب  سیستم)های مرتبطی متشکل شده، و خود در قالب یک فرانظام (سوپرا ۔ سیستم) عمل می­‌کند، مورد بررسی قرار می‌­دهد. (از جمله نگاه کنید به اِروین لازلو، جهان از دید نظام گرا، مقدمه س. رهنما، و ص. ۴۹) در دید کل‌­نگری مارکسی پژوهشگر ناچار است که این کلیت­‌ها را در رابطه با هم بررسی کند و برای این کار حرکتی دوسویه را (فرود از تصوری عام از کنکرت به سوی ابستره، و فراز از ابستره به کنکرت) پی­‌گیری نماید. در این میان بزرگترین کلیت مورد نظر مارکس نظام سرمایه­داری است، و کوچکترین کلیت آن «کالا» است. با تصوری کلی از نظام سرمایه­‌داری، (که خود مرحلهای از کلیت بزرگتر، یعنی تاریخ تولید مادی بشر است.) مطالعهی خود را از کوچکترین «سلول» آن یعنی کالا آغاز و برمبنای آن، کلیت نظام سرمایه‌­داری را دوباره­سازی میکند.

مسئله‌ی مهم دیگری که از مقدمه‌ی ۱۸۵۷ گروندریسه ناشی می­‌شود، و توجه به آن برای قرائت دقیق آثار اقتصادی مارکس لازم است، این است که توالی منطقی مقولات برای تحلیل نظام سرمایه­‌داری لزوماً همان توالی تاریخی، یعنی توالی پیدایش آن­‌ها در طول تاریخ نیست. مارکس خود به‌وضوح این مبحث را در مقدمه طرح می‌­کند. یکی از مارکس‌‌شناسان، به‌درستی اشاره می‌کند که بحث در این‌جا مربوط به تفاوت بین دید سیستمی (نظام­‌گرا) و دید ژنتیک (پیدایش­‌شناسی) است. این‌که عناصر متشکله‌‌ی یک ساختار چه‌گونه بر یکدیگر اثر می‌­گذارند، یک بحث است، و این‌که این عناصر چه‌گونه پدید آمده‌­اند و با هم متشکل شده‌­اند، بحثی دیگر. عدم درک این تفاوت می­‌تواند به دیدی جبرباورانه (دترمینیستی)، از جمله دترمینیسم تکنولوژیکی انجامد. مثلاً جمله‌‌ی معروف مارکس که «آسیاب دستی، جامعه‌­ای با ارباب فئودال را عرضه می­‌دارد، و آسیاب بخاری، جامعه‌­ای با سرمایه‌­دارِ صنعتی» بسیاری را به برداشتی دترمینیستی از تکنولوژی سوق داده. در این مثال، به قول سی. جی. آرتور، «عرضه داشتن»، نه یک مقوله‌ی تاریخی بلکه مقوله‌­ای ساختی است که بیانگر روابط اجتماعی متناسب با نیروی مولده‌‌ی خاصی است، و پیچیدگی این روابط را نمی‌توان به تحول ساده‌‌ی تکنیک تقلیل داد. (سی.جی. آرتور ص ۳۳)

این نکته‌‌ی صحیحِ آرتور البته بدان معنی نیست که مارکس خود از هرگونه گرایش دترمینیستی مبرا بوده است. باید توجه داشت که مارکس در عصری می‌زیست که پیشرفت‌­های سریع علوم طبیعی و فیزیکی همه‌‌ی دانشمندان را به کشف «قوانین» علمی که به تصور آن‌ها می‌­توانست تمامی پدیده­‌های هستی را قاطعانه و با دقت علمی توضیح دهد، سوق می‌داد. این گرایش با سلطه‌ی اثبات­‌گرایی (پوزیتیویسم) وارد عرصه‌‌ی علوم اجتماعی نیز شد. با آن که دیدگاه و متدِ مارکس هیچ سنخیتی با اثبات­گرایی به معنی دقیق آن ندارد، اما پاره­‌ای گرایش­های علم­گرای قاطعانه‌ی او را در مقطعی از زندگی­اش نمی­توان انکار کرد. در پیش‌گفتار ۱۸۵۹ می‌گوید که «… تحول مادی شرایط اقتصادی تولید … را با دقت علوم طبیعی می‌‌­توان تعیین کرد…». (مارکس، پیش‌‌گفتار ۱۸۵۹، ص ۱۲)

این دید که بعداً به باور جدی بسیاری از پیروان مارکس مبدل شد، عاری از مسئله نیست. اولاً علوم اجتماعی و از جمله اقتصاد را نمی‌­توان با علوم طبیعی که موضوع بررسی‌­شان اشیاء و روابط ارگانیک و مکانیک است، مقایسه نمود، به عبارت دیگر نمی‌­توان سطح پیچیده‌­تر و سیال­‌تر رفتار انسانی و روابط اجتماعی را به سطح ارگانیک و بیولوژیک، و به سطح مکانیک و فیزیک تقلیل داد. درست است که سطح انسانی بسیاری از جنبه‌‌های سطوح ارگانیک و مکانیک را همراه دارد، اما ویژگی‌­های این سطح، ازجمله جنبه‌‌های رفتاری، روان‌شناختی، و خودآگاهی، کلیتی پیچیده‌­تر را عرضه می­‌دارد که علوم ارگانیک و مکانیک قادر به توضیح آن نیستند. این واقعیت در سطح بالاتر از فرد انسان، یعنی سطح اجتماع انسانی (که از قضا هیچ نظریه‌­پردازی در تاریخ به حد مارکس پیچیدگی این روابط را نتوانسته نشان دهد) به‌مراتب مصداق بیش‌تری می­‌یابد. در مطالعات علمی معاصر، نظریه‌ی سیستم­‌ها و سایبرنتیکس که رابطه‌ی بین علوم مختلف و ارتباط‌شان را با پدیده‌های طبیعی و اجتماعی بررسی می­‌کنند، وجوه تشابه و اختلاف بین علوم طبیعی و علوم اجتماعی را با دقت بیش‌تری نشان می­‌دهند.

به‌علاوه علوم طبیعی نیز آن «دقت» موردنظر را هرگز نداشته و ندارند. پیشرفت­های علوم معاصر و افزایش دانش بشری بیش از پیش «قوانین» علمی تثبیتشده‌ی گذشته را در عرصه­های علوم تجربی، چه رسد به علوم اجتماعی، به زیر سؤال برده و می­برد. درست است که بعداً در اواخر قرن بیستم گرایش­های افراطی دیگری جایگزین علمزدگی افراطی قرن قبل از آن شد، و امروز شواهد و عوارض آن را در دیدگاه‌های افراطی، شکاکیون جدید، لاادریون جدید، پستمدرن­‌ها و امثالهم می­بینیم. اما جالب آن که با اتکا به خود متد مارکس می­توانیم راه مناسب بررسی و تحقیق را بهدور از هرگونه مطلق­گرایی از یک طرف و شکاکیت صرف از سوی دیگر، بیابیم. باز جالب‌­تر آن که امروز اغلب کسانی که داعیه‌‌ی علم دقیق دارند، (علاوه بر برخی پیروان مارکس) همان اخلاف کلاسیک­‌ها، یعنی اقتصاددانان نئوکلاسیک­‌اند، که بی­‌اعتنا به فلاکتِ اکثریت جامعه‌ی بشری، و بی­‌توجه به تأثیر مخرب نظریه‌­های‌شان بر این فلاکت­‌ها به تصور خود پاسخ تمامی مسائل اقتصادی جهان امروز را دارند.

البته لازم به تأکید است که اتهام دترمینیسم بیش‌تر شامل حال پیروان مارکس می‌­شود، که پرداختن به آن­‌ها از حوزه‌‌ی بحث ما خارج است. اما در این‌جا تنها کافی است اشاره کنم که بسیاری از این پیروان با اتکا به جنبه‌‌هایی از کلیت دید مارکسی، و گاه با اتکا به نقل‌قولی خارج از متن از مارکس، نتیجه‌‌ی دلخواه خود را می‌­گیرند. وسعت و پیچیدگی نوشته‌‌های مارکس و وجود پاره­‌ای تناقضات در برخی از این نوشته‌‌ها، نیز این امکان را فراهم می­‌کند. برای نمونه شخص می‌تواند مقدمه‌ی ۱۸۵۹ نقد اقتصاد سیاسی را، ملاک استدلال خود قرار دهد. و به نتیجه‌‌ی خاصی برسد. این متن که قطعاً معروف­‌ترین قطعه­‌ای است که مارکس نوشته، علی‌رغم زیبایی بیان فوق‌­العاده و قدرت تلخیص ابعاد مدل عظیم فکری و نظری خویش، نوشته‌­ای است که با قاطعیت و حتمیت بیش از حدى آغشته است. بسیاری مارکس را به خاطر این نوشته به دترمینیسم متهم کرده‌اند، چرا که ازجمله تأکید می‌­کند که در مرحله‌‌ی معینی از توسعه‌ی اجتماعی، نیروهای مولده‌ی مادی جامعه به تقابل با روابط تولید موجود برمی‌‌خیزند و ….. به علاوه او را با دیدی تک‌خطی (یونی لینیر) از تحول جوامع بشری متهم می­‌سازند، که گویا از نظر او همه‌ی جوامع باید از «دوران‌­ها»ی شیوه‌ی آسیایی، باستان، فئودالی و مدرن بورژوایی عبور کنند. (مارکس، پیش‌گفتار ۱۸۵۹، ص ۱۲). یا به همین روال با عطف به نقل قول معروف مارکس در مقدمه‌ی سرمایه جلد اول، که کشوری که از نظر صنعتی توسعه‌یافته‌­تر است، به کشوری که کم‌تر توسعه‌یافته است، تصویر آینده‌­اش را نشان می‌­دهد، به همان نتیجه‌­گیری دترمینیستی تک‌خطی می‌رسند.

بالعکس، آن دسته از طرفداران مارکس که مخالف این برداشت از او هستند، بر گفته‌­های دیگر مارکس تأکید می‌‌کنند، که ازجمله معروف­‌ترین آن‌ها نامه‌‌ی مارکس به میخائیلوفسکی است. مارکس در این نامه به کسانی که «طرح کلی تاریخی پیدایش سرمایه‌­داری در اروپای غربی را به نظریه­‌ی تاریخی – فلسفی مسیری عمومی مبدل کرده که (گویا) همه‌ی مردمان، بی­‌توجه به شرایط­‌شان، ناچار به گذر از آن هستند»، محکوم می‌­کند. (مارکس به میخائیلوفسکی، ۱۸۷۷) اینان با استناد به این گفته و گفته‌های مشابه در گروندریسه او را مخالف دید تحول تک‌خطی و معتقد به تحول چندمسیری می‌دانند.

تردیدی نیست که هر دوی این دیدگاه‌­ها را می‌­توان در نوشته‌‌های مختلف مارکس مشاهده کرد، اما تنها با شناخت دقیق متدِ مارکس است که می‌­توان به درک واقعی او از تحول اجتماعی و اقتصادی پی ­برد، که درکی است به دور از دترمنیسیم ساده‌انگارانه، و مبتنی است بر شناخت و تحلیل دقیق شرایط اجتماعی و اقتصادی خاص و معین. در جلد سوم سرمایه مارکس از «تنوعات بی­انتهایی» که یک زیربنای خاص اقتصادی می­تواند به خود گیرد صحبت به میان می­آورد. تنوعاتی که حاصل «شرایط بی­شمار تجربی متفاوت، (از جمله شرایط) طبیعی، محیط زیستی، روابط نژادی، تأثیرات تاریخی خارجی، و غیره» اند و «تنها از طریق تجزیه و تحلیل تجربی شرایط مشخص قابل درک­اند». (مارکس، سرمایه، جلد سوم، ص ۲۹۷ – ۱۹۷)

بر اساس آن‌چه که گفته شد، موضوع محوری مطالعاتی و مبارزاتی مارکس، نظام سرمایه‌­داری، دلایل و شرایط تکوین و تحول آن، درک تناقضات درونی این نظام و ارائه‌‌ی راه برون‌رفت از آن است. از نظر او سرمایه‌­داری محصول سلسله تحولات و تناقضاتی است که مستقل از اراده‌‌ی افراد در جریان تولید اجتماعی در مراحل مختلف تاریخی، و روابط منتج از تولید شکل گرفته است. با آن که مارکس، به‌جز یکی دو استثنا، خود هرگز واژه‌‌ی «سرمایه­داری» را به کار نگرفت، و بیش‌تر از صفت «سرمایه­‌دارانه» استفاده می‌­کرد، واژه‌ی سرمایه­داری در دستگاه اقتصاد سیاسی مارکسی، هم نوعی شیوه‌ی تولید، و هم مرحله­‌ای از تحول جامعه‌ی بشری را تبیین می‌کند. این شیوه‌ی تولید بر مالکیت خصوصی وسایل تولید، تولید انبوه برای بازار، و استفاده از پول به‌عنوان وسیله‌‌ی اصلی مبادله، استوار است. وسایل تولید در دست اقلیتی سرمایه­‌دار (بورژوا) متمرکز است، که اکثریت نیروی فعال جامعه را که هیچ وسیله‌­ای جز نیروی کارشان را در اختیار ندارند (پرولتاریا)، با پرداخت مزدی که کم‌تر از ارزش واقعی محصول کارشان است، به کار می‌­گیرد. از نظر مارکس تضادهای ذاتی سرمایه‌­داری، از جمله تضاد بین اقلیت صاحب مالکیت و قدرت و اکثریت محروم تولیدکننده‌‌ی ارزش، آنارشی تولید و تولید اضافه بر مصرف، گرایش نزولی نرخ سود به دلایل مختلف از جمله اجبار در افزایش سهم سرمایه­‌گذاری در ماشین‌­آلات و تکنولوژی، که خود بر اثر رقابت سرمایه‌­داران روی می­دهد و به استثمار فزاینده‌ی کارگران از یک­‌سو و بیکاری فزاینده می‌­انجامد، همگی بحران­‌هایی را سبب می­‌شوند که سرانجام این نظام را با سقوط مواجه می‌­سازد. این‌که تا چه حد این نتیجه­‌گیری­‌ها با واقعیت منطبق بوده و یا خواهد بود، مسئله‌­ای است که بعداً به آن اشاره خواهد شد. در این‌جا کافی است گفته شود که مارکس را پس از مرگش بارها مرده اعلام کرده‌­اند و دورانش را سپریشده خوانده‌­اند. باید دید که آیا دوران مارکس، در ابعاد دیدگاه­های کلی و بلندمدت‌­اش (و نه در بسیاری جزئیات اقتصادی و سیاسی سپری شده­اش) هنوز آغاز شده است؟

مارکس جزئیات مدل اقتصادی خود را به‌تدریج درمقاطع مختلف در نوشته‌های گوناگونی چون دست‌نوشته‌های ۱۸۴۴، فقر فلسفه ۱۸۴۷، کار مزدی وسرمایه۱۸۴۹، گروندریسه ۱۸۵۷، درآمدی بر نقد اقتصاد سیاسی ۱۸۵۹، یادداشت‌­های تئوری‌­های ارزش اضافی ۱۸۶۲ و ۱۸۶۳، ارزش، قیمت، و سود، ۱۸۶۵ و سرانجام درسرمایه جلد اول ۱۸۶۷ توسعه داد.

در این راه طولانی، همان‌طور که بعداً توضیح داده خواهد شد، ابتدا تحت تأثیر دیگر فیلسوفان، هگل و فوئر باخ، و دیگر اقتصاددانان به‌ویژه اسمیت وریکاردو بود، اما به‌تدریج از آن­‌ها فاصله گرفت و سرانجام دستگاه فکری و اقتصادشناسی مارکسی را با سنتزی از این دیدگاه­‌ها بنا نهاد. فردیناند لاسال، از رهبران سوسیالیست آلمان پس از شنیدن این خبر که قرار است نقد اقتصاد سیاسی مارکس منتشر شود، به مارکس نوشت که بی­‌صبرانه منتظر است ببیند چه‌گونه «ریکاردو سوسیالیست می‌شود و هگل اقتصاددان» (لاسال به مارکس، ۲۱ مه ۱۸۵۱).

منابع و مآخذ

Althusser, “For Marx”, Random House,

J. Arthur, (ed.), The German Ideology & Other Selections, Intl. Publishers.

Beamish, Marx Method and Division of Labour, University of Illinois Press.

Carver, «Marx’s 1857 Introduction», Economy and Society, 9-2, May 1980.

Echeverria, «Critique of Marx’s 1857 Introduction», Economy and Society, 7-4.1978.

Echeverria, The Concrete and Abstract in Marx’s Method», Economy and Society, 9-2, 1980.

E. Elliott, “The Grundrisse as Social Theory», in Social Science Quarterly, 59-2, 1978

Evans, “Karl Marx’s First Confrontation with Political Economy. The 1844 Manuscripts», in J. E. King, Marxian Economics, Vol.1,

Hook, From Hegel to Marx; Studies in the Intellectual Development of Karl marx, Columbia University Press, 1994.

Inwood, A Hegel Dictionary, Blackwell, 1992.

Lallier, The Economics of Marx’s Grundrisse, St Martin’s Press 1989.

Luxemburg, The Accumulation of Capital, Anti Critique, in K.J. Tarbuck, (ed.),Imperialism and Accumulation of Capital: Luxemburg and Bukharin, Allen Lane, 1972.

Marx, 1857 General Introduction», Grundrisse. Vintage Books

Marx, Economic and Philosophical Manuscripts of 1844, Intl Publishers:

Marx, 1859 Preface, A contribution to the Critique of Political Economy, Int. Publishers, 1993.

Marx, Poverty of Philosophy, Progress Publishers, 1955.

Marx, Capital, Vol. 1. (Preface). Progress Publishers, 1983.

Marx, Capital Vol. III, Progress publishers, 1983.

Marx, Grundrisse, : Introduction to the Critique of Political Economy, Vantage Books.

Marx-Engels, Collected Works, Lawrence & Wishart Vols, 27, 33, 46.

McLellan, Karl Marx Selected Writings, Oxford University Press, 1977

Oilman, Alienation: Marx Conception of Man in Capitalist Society Cambridge University Press, 1971.

Pilling, Marx’s Capital: Philosophical and Political Economy, Routledge & K. Paul, 1980.

Robinson, An Essay On Marxian Economics, Mac Millan, 1976

Rosdolsky, Making of Marx’s Capital Volume 1, Pluto Press, 1992.

H. Shaw, Marx Theory of History, Stanford university Press, 1980.

Seyer, Marx’s Method, Harvester Press 1998

Smith, The Logic of Marx’s Capital: Replies to the Hegelian Criticisms,, SUNY Press, 1990.

J. Struik, (ed.), Karl Marx Economic and Philosophical Manuscripts, 1818-1883, “Introduction”, Prometheus Books, 1987.

اِروین لَازلو، جهان از دید نظام گرا: فلسفه طبیعی علوم معاصر، ترجمه س.رهنما، سازمان مدیریت صنعتی، ۱۳۵۵.

ر سایر (س، رهنما) یادداشت هایی درباره جهان بینی فلسفه علمی، تهران، ۱۳۵۷

منبع: نقد اقتصاد سیاسی

https://akhbar-rooz.com/?p=15126 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مجید صالحی
4 سال قبل

در بسیاری از نوشته های فارسی مارکسیستی و یا هگلی، دیالکتیک {[خاص، عام]، فرد} با دیالکتیک {[جزء، کل]،فرد} اشتباه شده است. مثلا به جای خاص کلمه جزییت بکار رفته است. حتی استاد سعید رهنما که شخصی بسیار دقیق و با مطالعه است وقتی می خواهد روش اقتصاد سیاسی مارکس را برای خوانندگانش روشن کند نتوانسته است از این خطا دوری گزیند. البته این مسئله صرفا منحصر به فارسی نیست و در ترجمه های انگلیسی نیز اتفاق افتاده است.

در مقاله بالا یا در فایل پی دی اف مقاله استاد رهنما در سه صفحه ۱۲، ۱۴ و۱۵ عباراتی را انتخاب کرده ام که اساسا معنا و مفهوم را عوض می کند و باعث برداشتی غلط از منظور می شود:

صفحه ۱۲
(از کنکرت به جزئی ترین مفهوم) غلط است
درست آن از مشخص به سمت مجرد ( و از خاص به سمت عام به صورتی گام به گام) است

صفحه ۱۵
نقطه عزیمت از جزء به کل- غلط است
درست آن اینست نقطه عزیمت از مشخص به مجرد و از خاص به عام.

صفحه ۱۴
خواننده ای که مایل به دنبال کردن (نظرات) من باشد، باید بر آن شود که از جزء به سوی کل حرکت کند.- غلط است

وقتی دقت کنیم که در این نقطه مهم، مارکس دارد روش پژوهش (تحلیلی) را روشن می کند روشی که نقطه عزیمت آن، فرد (مشخص یا به قول استاد، انسجامی یا منسجم و به کلام بعضی دیگر – انضمامی) است و باید از فرد به سمت عام، حرکت کند در حالیکه استاد دارد از جزء به سمت کل می رود کاملا روشن است که استاد ما دیالکتیک های مختلف را با هم قاطی کرده و ما را کاملا گیج کرده است.

در این مورد خاص، عبارت اصلی مارکس این چنین است:
Eine allgemeine Einleitung, die ich hingeworfen hatte, unterdrücke ich, weil mir bei näherem Nachdenken jede Vorwegnahme erst zu eweisender Resultate störend scheint, und der Leser, der mir überhaupt folgen will, sich entschließen muß, von dem einzelnen zum allgemeinen aufzusteigen.

که در آن عبارت آخر یعنی
von dem einzelnen zum allgemeinen aufzusteigen
به معنای مفهومی حرکت از فرد به سوی عام هست.

البته دو تن از مترجمین به انگلیسی نیز، سه گانه هگل را نفهمیده اند و فکر کرده اند که باید در برابر عام، خاص را قرار دهند:
حرکت از خاص به سمت عام
S.W. Ryazanskaya – 1859
A general introduction, which I had drafted, is omitted, since on further consideration it seems to me confusing to anticipate results which still have to be substantiated, and the reader who really wishes to follow me will have to decide to advance from the particular to the general.

N. I. Stone – 1904
I omit a general introduction which I had prepared, as on second thought any anticipation of results that are still to be proven, seemed to me objectionable, and the reader who wishes to follow me at all, must make up his mind to pass from the special to the general.

گرچه فقط ترجمه اصلاح شده زیر درست است:
Allen Oakley – 2013
A general introduction, which I had drafted, is omitted, since on further consideration it seems to me confusing to anticipate results which still have to be substantiated, and the reader who really wishes to follow me will have to decide to ascend from the individual to the general.

حتا در مترجم های اینترنتی نیز می توان ترجمه مفهومی درستی را دید:
http://www.deepl.com/translator
ascend from the individual to the general.

http://www.online-translator.com/Default.aspx/Text
climb up from single to the general one.

en.pons.com/text-translation
move up from the individual to the general.

http://www.collinsdictionary.com/us/translator
go from the individual to the general Ascend.
با وجود این، ترجمه های به انگلیسی حتا اگر از خاص به سمت عام را نتیجه بدهند باز بیراهه نرفته اند ولی ترجمه استاد رهنما یعنی از جزء به سوی کل حرکت کردن خطای فاحشی است و نشانگر اینست که این استاد روش دیالکتیکی نفهمیده است.

در زیر پاراگرافی از مطلب فراروی از فلسفه به روش شناسی انقلابی را در مورد روش دیالکتیک می آورم:

روش دیالکتیکی از ترکیب روش های تحلیلی و ترکیبی (که معکوس یکدیگرند و باهم تضاد دیالکتیکی دارند) بدست می آید. روش تحلیلی براساس انتزاع های گام بگام و روش ترکیبی براساس انضمام های گام بگام، قرار دارد. انضمام، معکوس انتزاع است یعنی باهم تضاد دارند و بنابراین دیالکتیک [انتزاع، انضمام] را می سازند. بزرگترین اثر مارکس، کاپیتال، شناخت دیالکتیکی از سرمایه داری، بر اساس روش دیالکتیکی است که اگر نظام سرمایه را کلیت مشخص آغازین و داده ورودی فرآیند شناخت بگیریم، آنگاه کاپیتال، کلیت مشخص اندیشیده است که به عنوان فرآورده شناخت، بهترین مدل تقریبی، ساده شده و اندیشیده این نظام است. شناخت، نوعی بازتاب است که با بازتاب ساده حسی مانند آنچه که از دوربین به دست می آید اساسا متفاوت است زیرا دوربین صرفا بخش هائی از جنبه‌های پدیداری را از طریق ترکیب عدسی های محدب و مقعر، منعکس می کند و معمولا، ذات را حذف می کند اما بازتابی که توسط عدسی های تحلیلی و ترکیبی به دست می آید، ذات را حفظ می کند. عدسی تحلیلی شناخت، در اصل، جهت ساده کردن و صرف نظر کردن از ویژگی های پدیداری و آشفتگی ها و رسیدن به انتزاعاتی ساده ای که عام مشخص (مانند کالا) نامیده می شود و ذات را در خود حفظ کرده است بکار می رود و سپس عدسی ترکیبی شناخت، در حرکت معکوس، پوشش های ضروری و پدیداری را به صورتی انتزاعی به آن می افزاید. بنابراین شناخت دیالکتیکی کاملا متفکّرانه است و برخلاف بازتاب های ساده، خود را به ظواهر و حسیات ساده و تصادفی، محدود نمی کند بلکه با حرکت از پدیدار به ذات و به عکس، دیالکتیک [پدیدار، ذات] را با دیالکتیک های [مشخص، مجرد] (و به عکس [انتزاعی، انضمامی]) و [خاص، عام]، ترکیب می کند. و در این فراروی مشخص آغازین به مشخص اندیشیده، سعی بر حفظ ذات و ویژگی های پدیداری گزینش شده در هر دو است با این تفاوت که یکی واقعی و دیگری انتزاعی و نوعی است.

خلاصه: روش دیالکتیکی از ترکیب [روش تحلیلی، روش ترکیبی] و شناخت از (ترکیب) فرایند های [تحلیل، ترکیب] به دست می آید.

علی کریمی
علی کریمی
4 سال قبل

با سپاس از جناب رهنما که به درستی اخلاق را جزء جدایی ناپذیر جهان بینی مارکس دانسته، امیدوارم ایشان جمله ی کوتاه اما ماندگار ” دین روح شرایط بی روح” ” the soul of soulless condition” را در برابر “دین افیون توده هاَست” بیشتر توضیح دهند.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x