دریغا چیره شد بر میهن ام پُرکینه جادویی
پریشان روزگاری، بی چراغ و شمع و سوسویی
مُسَخّر کرده میدانِ سیاست با طنابِ دار
به خون غلطانده اربابِ هنر با نیشِ چاقویی
مقدّر کرده بر اهلِ ادب چاقوکشِ لاتی؛
و؛ یا؛ شیخ الابوالپشمی، گهی؛ ابن البوفالویی
به زندان مرده آزادی به حُکمِ رایِ بیدادی
کبوتر کشته بین در چنگِ شاهین ترازویی
به قصد رِخنه در هر کُنجی و کویی و پستویی
گهی قرص قمر دارد، گهی دیلاق ریشویی
گهی؛ لکاته ای خوش خو، و گه رجاله ای کم رو
“پرستو” ها فراوان دارد و گاهی “پرستویی”
با طرح این چنینی ی موضوع، شما دارید از “جمهوری ی اسلامی ی ایران” دفاع می کنید. و یعنی دارید ایران را ویران می کنید. پس درکی از سهل گیری و سخت گیری در شعر نیز ندارید؛ اما می توانید با این “ای کاش” که مرقوم فرموده اید، بی تردید زحمتِ ما بدارید: نخست این که من تنها شاعری نیستم که به این “ایران”شما ویرانه خطاب کرده است. اگر شعر شناس بودید هرگز این گونه نمی نوشتید. بسیاری از شاعران نامدارِ معاصر با این گفته ی شما که: “ایران هرگز ویران نبوده است” موافقتی ندارند. برای مثال می توانم نام دوشاعر بزرگ معاصر را ببرم: فروغ فرخ زاد و اسماعیل خویی. الباقی همه پیشکش شما که وقت و حوصله ی من مدارا نمی کند. نخست فروغ: او حتی در سروده ی “ای مرز پر گهر” ویران که سهل است… از واژه ی “کشک” برای “ایرانِ” شما استفاده می کند! رفیق شاعرم اسماعیل خویی نیز در بخشی از سروده ی بلند “بازگشت به بورجو- ورتزی” این گونه گفته است: “… و گفته بود: « گفتی کجا؟»
و گفته بودم، یعنی میگویم: « گفتم: ایران.»
و، بعد،
فروغ فرّخزاد میگوید:
ـ « گفتم: به قافیهی کشک!»
میگویم:
ـ « نه! خواهرِ تلخم، نه!
فقط به قافیهی ویران باید گفت،
فقط به قافیهی ویران.»…”
و من نیز بی آن که تلخی ی فروغ را در جانم و در زبانم داشته باشم، به قافیه ی “ویران” گفته ام.
آقای باقر پور ایکاش کمی از سهل گیری تان دست برمی داشتید و برای یدا کردن قافیه، به کشور بزرگ ما این وصله را نمی چسباندید. ایران هرگز ویران نبوده. امروز هم ویران نیست. مشکلات هم بسیارند و هم نامهای بیشمار در فرهنگ وسیع ادبی ما دارند. اینطور نیست؟