ویرگول
همین برای من بخشش است، اینکه در بهاری رخشان
دست روی سنگ بگذاری، و بگویی که باز می گردم
به آن خاک، به کوچه خانه ها، جایی که ترک آن کردی
آنجا که کودکی آنجا بود، جوانی ها، ساز ها، و راز ها
اینجا اینک هستم، به جست و جوی حس نانوشته ی تو
حسی به وقت آمدن، دست بر سنگ زدن، و بازگشتن
ویرگول
ابرها دوباره بالا می آیند، روی این خاک خسته از باران
اینجا، از رویای سبزه و جنگل چه نویسم، از رودخانه ها
از دریا ها، از ابرها، از همیشه باران، از باد های پر باده
آنجا خاک را ببین، با خشکزار، شوره زار در خواب است
خاک نشسته به خشکی ها، که از تشنگی ترک خورده است
اکبر ایل بیکی