چند اشارهی مترجم:
این روزها برابر است با ۷۷مین سالگَردِ شکستخوردنِ رژیمِ هیتلِری در آلمان و پایانیافتنِ جنگِ جهانیِ دوّم. در این روزها در برخی از کشورها ” پایانِ ” حکومتِ نازیها در آلمان و ” پایانِ ” جنگِ جهانیِ دوّمِ جهانی جشن گرفته میشود. برخی از حکومتها و نهادهای سیاسی میکوشند تا بیشترین مدالهای افتخارِ این ” پایان ” را بر سینهی خود بیاویزند. ولی این جشنگرفتنهای تبلیغاتیِ سیاست/قدرت/مداران، بیش از پیش، به پردهی رنگینِ فریبکارانه شبیهتر شده است؛ پردهای که نه تنها ریشههای ” آغازِ ” آن جنگ را میپوشانَد بلکه بههمان اندازه، بر رویِ واقعیاتِ خطرناکِ کنونی نیز پرده میکشد : زیرا به یُمنِ دستنخوردهماندنِ ریشههای آن جنگ، بارِ دیگر، هم فاشیسم و هم جنگِ جهانی، بر آستانهی یک ” آغازِ ” جنایتکارانه و فاجعهبار ایستادهاند.
در چنین روزهایی یادآوری از شعرِ ” آه آلمان، مادرِ رنگپریده ” از برتولت برِشت، به قصدِ تأکید بر این نکته انجام میگیرد که در این روزها بهجای جشنِ ” پایان “، در حقیقت باید به یادِ ” آغازِ ” آن جنگِ آدمیخوار افتاد و به یادِ آن دلایلی افتاد که آن ” آغاز ” را سبب شدند. این شعر را ب. برِشت در سالِ ۱۹۳۳م سروده است؛ یعنی در سالِ ” آغازِ ” به قدرت رسیدنِ نازیسمِ هیتلِری در آلمان؛ سالی که او از آلمان گریخت.
[]
بِرتولت برِشت دارای چندین شعر با عنوانِ ” آلمان ” است؛ این شعر از پُرآوازهترینِ آنها است. عنوانِ آن را گاهی ” آلمان ” نوشته اند ولی بیشتر، به خاطرِ یکی از مصرع های آن، آن را با عنوانِ ” آه آلمان، مادرِ رنگپریده ” میشناسند.
ب. برِشت در این شعر، از قافیه چشمپوشی کرده است؛ این چشمپوشی، مرحلهای در رَوَندِ آزادشدنِ شعرِ ب. برِشت از برخی قواعدِ شعری است که آنها را او، به تدریج، دست و پاگیر مییافته است. شعر دارای ۸ بند است. دو سطرِ نخست شعر، در برخی از نسخههای آن، جزوِ این شعر محسوب نمیشود بلکه بهمثابهِ اشارهای است به دیگر کشورهای اروپایی که از ” ننگِ خویش ” در جریانِ آنچه که در آن سالها در اروپا در حالِ رخنمودن بود سخن نمیگفتند و از آن طفره میرفتند.
ترجمهی این شعر سالها پیش انجام شد. بعدها متوجّه شدم که دستکم دو تن دیگر از هموطنان آن را به فارسی برگرداندهاند. این ترجمه – بهرغمِ برخی تفاوتها – هرگز به معنای بیاعتباردانستن و بیارج ساختنِ کار و زحمتِ آن دوستان نیست.
نشانیِ متنِ آلمانیِ این شعر :
https://lyricstranslate.com/de/o-deutschland-bleiche-mutter-o-germany-pale-mother.html
[]
آن آلمان که ب. برشت از آن در این شعر بهمثابهِ ” مادری رنگپریده ” سخن میگوید، همانا آن آلمانِ او و دیگر آلمانیهای بشردوستِ مانند او است که در آن سالها یکبارِ دیگر و این بار با یورشِ فاشیسم، به ” ننگ ” در غلتیده بود. این آلمانِ ب. برِشت ولی آن آلمانِ فاشیست نبود که آن را کسانیِ دیگر در همانزمان ” افتخار ” میدانستند، میستودند، و آن را نه ” رنگپریدهگیِ آلمان ” بلکه رنگگیریِ تازهی آن میشمردند. از جملهی نوعِ ایرانیِ این ستایندهگان – اگر که از برخی از روشنفکرانِ آن دورهی ایران سخن نگوییم – باری رژیمِ رضا پَهلَوی بود. در همان سالها رژیمِ رضا پَهلَوی در ایران با رژیمِ هیتلری دارای روابطِ گستردهی سیاسی/اقتصادی بود و هیتلِر عکس یادگاری برای ” اعلیحضرت ” میفرستاد.
عکسِ یادگاریِ هیتلِر، که آن را هیتلِر، با امضای خود، در ۱۹۳۶م ( ۱۳۱۵خ ) برای رضا پَهلَوی فرستاد.
[]
موضوعِ اشاره به دوگانهگیِ موجودیتِ جامعهی آلمان، موضوعی است که پس از ب. برِشت، دیگران هم به آن پرداختهاند، ولی همچنین پیش از ب. برشت نیز از سوی دیگر اندیشهمندانِ آلمانی انجام گرفته بود. از جمله، کار مارکس در سدهی ۱۹م با بهکارگیریِ جملهی ” بی نواییِ آلمانی ” به این دوگانهگی اشارهی جالبی کرده بود، ولی پیش از او، فریدریش شیلِر، شاعرِ پُرآوازهی سدهی ۱۸/۱۹م آلمان هم به این دوگانهگی، البتّه آنطور که خودِ او تعبیر میکرد، در یکی از به اصطلاح ” قطعات ” خود اشاره کرده است :
” آلمان؟ کدام آلمان؟ من آن را پیدا نمیکنم. آنجا که آلمانِ حکیمان [دانش مندان] آغاز میشود، آلمانِ سیاسی پایان مییابد … “.
https://gedichte.xbib.de/Schiller_gedicht_451.+Das+Deutsche+Reich.htm
[]
این شعر در سالِ ۱۹۳۶ در اثری موسیقیایی به نامِ ” سمفونیِ آلمان ” ساختهی هانْس آیسلِر ( Hanns Eisler ) بهکار گرفته شد. همچنین، در اثرِ دیگری به نامِ ” بینواییِ آلمانی ” از پاوُل دِسائو ( Paul Dessau ) به موسیقی در آمد. نیز بر پایهی این شعر، تندیسی به نامِ ” آه آلمان، مادرِ رنگپریده “، از سوی فریتس کرِمِر (Fritz Cremer ) در سالهای نخستِ دههی ۶۰م ساخته شده است.
[]
بِرنولت برشت
آلمان
دیگران میتوانند از ننگِ خویش سخن بگویند،
من سخن از ننگِ خویش میگویم.
آه آلمان، مادرِ رنگپریده!
چه آلوده نشستهای
در میانِ ملّتها.
در میانِ لَکّهدارشدهگان
چشمگیری تو.
از پسرانِ تو، آن که بینواتر است
به خاک درغلتیده است.
آن زمان که او سخت گرسنه بود
پسرانِ دیگرِ تو
دست به رویِ او آختهاند.
همهگان این را میدانند.
اکنون آنان، با دستهای آخته
آخته بر رویِ برادرِشان
گستاخانه بر گِردِ تو معرکه گرفتهاند
و در چهرهات قهقهه میزنند.
این را هر کسی میداند.
در خانهی تو
هر آنچه که دروغ است، بلند نعره زده میشود
حقیقت امّا
باید خاموش بمانَد.
آیا چنین است؟
از چه رو ستمگران در هر جا تو را میستایند، ولی
ستمدیدهگان متّهمات میکنند؟
غارتشدهگان، تو را با انگشتِ اتّهام نشانه میرَوَند، ولی
غارتکنندهگان، ستایش میکنند آن نظامی را
که در خانهی تو اندیشیده شد!
و همزمان، همهگان میبینند
گوشهی دامنات را پنهان کردهای، که خونین است
از خونِ بهترین فرزندِ تو.
میخندد آن کس که گوش به سخنانی میدهد که از خانهات شنیده میشود.
امّا دست به سوی دشنه مییازَد آن کس که تو را به چشم میبیند
آنگونه که با دیدنِ یک راهزن.
آه آلمان، مادرِ رنگپریده!
پسرانِ تو با تو چه کردهاند
که در میانِ ملّتها نشستهای
یک مَضحَکه یا یک دِهشَت!
[]
ب. برِشت، پس از تبعید از آلمان، ۱۹۳۳م ( ۱۳۱۲خ)
ترجمه: محمّدرضا مهجوریان
هم میهن گرامی، آقای محمد رضا مهجوریان، درود بر شما! و سپاس از بازآوری این شعر که افسانه ی امروزین بسیاری از کشورهای “دمکراتیک” است…
چه غمبار بود این سرایش برای برشت… غمی که فریاد درد جدایی از میهن بود:
“در خانهی تو
هر آنچه که دروغ است، بلند نعره زده میشود
حقیقت امّا
باید خاموش بمانَد…
میخندد آن کس که گوش به سخنانی میدهد که از خانهات شنیده میشود.
امّا دست به سوی دشنه مییازَد آن کس که تو را به چشم میبیند
آنگونه که با دیدنِ یک راهزن…”
… و امروز هنگامه ی همخوانی بسیارانی ست
که از چشم برشت
به پیرامون خود می نگرند…