پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

 گوگوش، کودک کار؛ بزرگ پاپ استار ایران (در  گفت و گو با هما سرشار) – جمشید طاهری پور

بعد از 21 سال خاموشی، 21 سال حبس خانگی صداش، در نخستین حضور مجدد در صحنه، در برون مرز، وقتی آن اذدحام مردم خود را دید برای دیدنش، و آن همه شور و تشویق و تحبیب هم وطنانش را می‌بیند که نثارش می کنند، حقیقت حجم حضور خود را کشف و لمس می‌کند،  با...

بعد از ۲۱ سال خاموشی، ۲۱ سال حبس خانگی صداش، در نخستین حضور مجدد در صحنه، در برون مرز، وقتی آن اذدحام مردم خود را دید برای دیدنش، و آن همه شور و تشویق و تحبیب هم وطنانش را می‌بیند که نثارش می کنند، حقیقت حجم حضور خود را کشف و لمس می‌کند،  با خود می گوید؛ « آه… پس تمام نشدم…!». این درک و باور به ناتمامی حضور در ذهن و زندگی  چندین نسل از ایرانیان، راز تازگی همیشگی و درخشش های بی پایان گوگوش در صحنه است!

دو ساعت تمام، ویدئوی گفت و گوی بلند خانم هما سرشار با گوگوش را، در تارنمای ایران امروز، با اشتیاق کلیک کردم و گوش کردم. کار سابق او را، منظورم کتاب شعبان جعفری است که گفت و گوی هما سرشار با شعبان جعفری است، همان سال انتشار خوانده بودم و حالا هر چند جزئیات آن یادم نیست، اما احساس می کردم با روح آشناپرورد کتاب خانم هما سرشار موافق هستم؛ وقتی می دیدم که در نگاه و قلم سرشار او، شعبان جعفری ها هم مردمی هستند، کتاب در چشمم ارزش مردم شناسی  پیدا کرد، همانطور که ما چپ ها هم مردمی هستیم و مطالعه ما از اعتبار مردم شناسی برخوردار است!

 شما یادتان نیست! وقتی ریختند و پیشگامی ها را با لت و کوب و تیر و تفنگ و مرگ بر فدائی، از دفاترشان در دانشگاه کشیدن بیرون، در یادداشتی خطاب به بنی صدر و خمینی نوشتم؛ « ما هم مردمی هستیم»!   

گفت و گو با گوگوش، با همان روح آشناپرورد صورت گرفته است، با حرمتی که بایستۀ گوگوش است؛ وجودی با استعداد درخشان هنری، یک «سوپراستار» با رنج‌هایش، با عشق و مفارقت هایش، درزندان پر از تحقیر و اهانت بازجوهای اسلامی، در آن کس که بود بعنوان همسر و مادر،

 در ۲۱ سال اجبار بی کسی و تنهائی و خاموشی، اما پا در راه مقاومت، و سرو دست در کار بودن و برپا داشتن زندگانی، هر بار در ترازی نو!

اولین رنج‌ کودکی اش؛ جدائی پدر و مادرش است از یکدیگر و بعد آزارهای زن پدر که از رفتن به مدرسه بازش می‌داشت، چون فکر می کرد اگر او به مدرسه برود باسواد می‌شود و از همه چیز سردر می آورد و دیگر نمی‌توان به او بچشم نان آور نگاه کرد! گوگوش؛ از همان وقت که دختربچه کوچکی بود، کودک کار و نان آور بود .

 پدر؛ صابر آتشین، کمدینی بود که در صحنه با جوک ها، شکلک ها و بازی هایش مردم را می خنداند. او در صحنه مرد، وقتی که هنوز مردم خنده بر لب داشتند، در کف صحنه افتاد و هرگز برنخاست، مردم نگاهش می‌کردند و صدادار می خندیدند و برایش کف می زدند که در کف صحنه افتاده بود و پرپر می‌زد، بخیال – شان بازی می کند. آخرین حرفش در گفتگوی دوساعته، تشکرّ از پدرش است، او بود که پای دخترکش را به صحنه باز کرد، ایستادن در صحنه را یادش داد، و یادش داد که نترسد، در صحنه همان باشد که هست و همان‌جور بخواند و برقصد که دوست دارد و دلش می‌خواهد!  به او اعتماد به نفس آموخت.                   

هما می پرسد؛ این همه نیرو و انرژی، این استمرار و این پشت گرمی، تازگی و نوآوری ها که در کارت داری، سرچشمه اش از کجا است و چیست؟

گوگوش در پاسخ به اذدحام مردم در کنسرت هایش اشاره می کند. از تجربه باز جوئی هایش می‌گوید و اینکه بعضی وقت ها این احساس را داشته که آن‌ها هم دردرون-شان دوست -اش می دارند و با او همدل هستند! می‌گوید حجم حضور خود را نمی شناختم، اما از حرف‌هایش می‌شود فهمید که  حسی و  یک شناسائی و شناختی از آن حضور را  همیشه با خود داشته! زیرا در هر رابطه و در هر رفت و آمدی در شهر، نمایه و نمودی از آن را می‌دیده و یا حس می‌کرده است.

راست این است که حجم حضور گوگوش در سه نسل گسترده بوده. این حضور، به بیان فروغ ؛ «حرکت حجمی در زمان» بود. به زبان خودم بخواهم بگویم، گوگوش با آهنگ و ترانه های خود که جسمیت داشتند و الهام هائی بودند از انسان واقعی و عالم واقع، با رقص تنانۀ خود، که تجسمی بود از هارمونی آهنگین اندام زیبای انسان زن، منادی یک سکولاریسمی بود، که به انسان و نیازهای او تکیه داشت، در یک لایه زیرین تر، سوپر استاری بوده است از مردم و برای مردم! به همین جهت نیز در دل مردم جائی برای خود پیدا کرد! 

 بعد از ۲۱ سال خاموشی، ۲۱ سال حبس خانگی صداش، در نخستین حضور مجدد در صحنه، در برون مرز، وقتی آن اذدحام مردم خود را دید برای دیدنش، و آن همه شور و تشویق و تحبیب هم وطنانش را می‌بیند که نثارش می کنند، حقیقت حجم حضور خود را کشف و لمس می‌کند، …  با خود می گوید؛ « آه… پس تمام نشدم…!». این درک و باور به ناتمامی حضور در ذهن و زندگی  چندین نسل از ایرانیان، راز تازگی همیشگی و درخشش های بی پایان گوگوش در صحنه است!

   در زندان قصر (سال ۵۴-۵۳ ) در پی چک و چانۀ فراوان با زیر هشت، سرانجام موافقت شد که یک تلویزیون رنگی معمولی را در کُنج محوطه ای کار بگذاریم  که از چهار سوی آن به بند های ۳ – ۴ – ۵ – ۶ راه داشت و همه ما از حبس بالائی ها تا بر و بچه هائی که سه – چهار سال حبس داشتند، رفت و آمد داشتیم از آنجا که برای همۀ بندیان امکان تماشای برنامه‌های تلویزیون فراهم بود.

 اگر اشتباه نکنم؛ این سال‌ها اوج درخشش های گوگوش در تلویزیون بود. داستان دیدن برنامه هاش، با آن رقص نرم شانه های برهنه، آن خواندن هایش که رویاء انگیز بود و ما را از حصارهای بلند زندان عبور می‌داد و به جاهائی می‌برد که نرفته بودیم، اما آرزوی همیشگی و دست‌نایافتنی ما بودند و… آن مخالفت ها و مانع تراشی ها و طعنه زدن ها در صفوف خودمان، که انگار گناه و ممنوع است، دیدن گوگوش و دوست داشتن رقص و صدا و ترانه های او، و آن حجب و حیای ناپیدائی که می‌کردیم برای پاک کردن حظ ناگفته ای که روی نگاه و صورت مان می نشست در تماشای تلویزیون، این‌ها و نظیر این‌ها را اگر بنویسم، طولانی می‌شود و مهمتر اینکه مرا از گپ و حرف با گوگوش دور می‌کند و این را نمی خواهم…!

جای من در اتاق تلویزیون، صف دوم یا سوم، چسبیده یا نزدیک دیوار بود. بعضی وقت‌ها از نگاه ملامت دیگران، لجم می‌گرفت و به عمد و آشکار، خوش آمدن های خود را از سر لجبازی به رخ می‌کشیدم . همیشه ترانه خواندن گوگوش تمام که می شد، از اتاق تلویزیون بیرون می آمدم و در کریدور قدم می‌زدم در حالی که درونم پر بود از آهنگ و صدای ترانه های گوگوش و رقص نرم موسیقیائی وجنات او! بدون پرده و حجاب بر زیبائی چهرۀ غم آشنا و طراوت تنانه اش که بسیار دوست می داشتم!

حالا که به آن حال و هوا فکر می کنم، می‌بینم که حضور گوگوش در صحنه یک رخداد بزرگ فرهنگی در آن زمان ایران بود.ترانه ها و خواندن های رقصان او، ارتعاشی در روح و روان بینندگانش بوجود می‌آورد که از جنس دیگر بود، آن ارتعاش که گلپا، شجریان یا الهه و مرضیه داشت نبود، می‌خواهم بگویم مرا در یک انس و الفتی قرار می‌داد با جسمیت زیبائی، یعنی از جنس زمان  و جهانی بود که در آن می زیستم اما بیگانه و دشمنخو با آن بودم، در ضمیر جمع؛ با‌ارزش های آن غریبه و در ستیز بودیم! ارزش هائی که  درخشش های موسیقیائی گوگوش جلوه و تلالوئی از آن بود!

 *

نه اینکه از سر دگرگشت های خودم بگویم؛ دگر گشت درونی ترین حس‌ها و آموخته هایم، نه! به تحقیق می‌دانم حجم حضور تو در ذهن و زندگی امروز ایرانیان در درون و برون مرز، بسیار گسترده‌تر از سالیان نسل منست. و این سرخوشم می کند.

از غروب دیروز که گفتگویت را خواندم، تا تمام دیشب که چشمهایم در حسرت دیدارت نخوابید، تا سپیده دم امروز که صدایت در گوشم بود که شروع به نوشتن کردم و تا این لحظه، یک سرخوشی  با منست که در این چندین سال نداشته ام. در این سالیان با رنج هامان فضیلت هائی ساخته‌ایم که  صدای همدلی های امروز، یکی از بسیار نشانه‌های آنست. سرخوشی من از اینجاست. از اینجاست که به یقین می‌دانم آینده با صدای همدلی های ماست، صدائی که از مردم و برای مردم است و آخوند ها بضاعت خاموش کردن آنرا ندارند.

ج. ط – ۱۰.۰۵.۲۰۲۲

https://akhbar-rooz.com/?p=153292 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

36 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
1 سال قبل

این کامنت بی ارتباط با هنر نیست، حوصله کنید.
یک سئوال مهم این است که چرا بلشویکهای دو آتشه دیروز ایران می شوند سوسیال دموکرت و با سوسیالیست پارلمانتاریست دموکرات ، یا اصلا نه سوسیال، میشوند لیبرال دموکرات و یا بدتر، محافظه کار؟
دلیلش وجود اقتدارگرایی در مارکسیسم است. بلشویسم بر حاکمیت رهبری حزب استوار است. وقتی بلشویسم را رها کنیم، باید اقتدارگرائی آنرا هم رها کنیم، اینکار با حفظ مارکسیسم ممکن نیست، پس باید میان ایدئولوژی های اقتدارگرا یکی را انتخاب کنیم که نزدیک ترینش سوسیال دموکراسی است. حال اگر مارکسیسم را هم کنار بگذاریم، میشویم لیبرال دموکرات،چون کماکان اقتدارگرائی سر جایش است. در مورد روسها، آنها از لیبرال دموکزاسی و بورژوا لیبرالیسم هم فراتر رفتند و خیلی هاشان شدند محافظه کار، نمونه پوتین ها ناسیونال.
سیر دیدگاه اقتصادی حرکت از بلشویسم به لیبرال دموکراسی بدین صورت است:
سرمایه داری دولتی – استالینیسم، ترتسکیسم.
سرمایه داری نیمه دولتی، نیمه آزاد با تاکید بر دولتی – سوسیال دموکراسی و یا کمونیسم دنگ شیائوپینگ.
سرمایه داری نیمه دولتی، نیمه آزاد با تاکید بر آزاد. – لیبرال دموکراسی
نئولیبرالیسم – سرمایه داری آزاد – محافظه کار
پوتین ها بلشویسم ترک کرده های نئولیبرالیسم هستند.
حال،
آقای جمشید طاهری، بلشویک ترک کرده از نوع بورژوا لیبرال است. برای همین یاد گوگوش میکند.
من خودم بلشویک ترک کرده ضد اقتدارگرائی هستم. از لحاظ اقتصادی به اقتصاد شورائی و کلکتیو اعتقاد دارم. از لحاظ سیاسی به دولت اعتقاد ندارم از لحاظ هنری به هنرهای ضد اقتدارگرائی علاقه دارم اما هنرهای غیر سیاسی را هم کاملا رد نمیکنم مگر اینکه خیلی بیش از حد ارتجاعی و متعرض باشند.
خوب است همه خوانندگان هم مثل من خودشان را تجزیه و تحلیل کنند.
آقای طاهری کار بدی نکرده، خیلی صادقانه برخورد کرده، او نکفته که نظر ندین، نگفته که نگین بنجل.
پس نظر بدین، نگین نظر ندین.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل

تکنولوژی های جدید که حاصل سرمایه و ذهن خلاق انسان های سخت کوش است کمک شایانی به بشریت کرده اند و خواهند کرد؛ که گاهی بعضی از انسان می گوید چه خوب شد، ما در عصری زندگی می کنیم که ابزارهایی ساخته می شود که به ما کمک می کنند
که بهتر بفهمیم
بهتر درک کنیم
بهتر پرسش کنیم
بهتر پاسخ دهیم
بهتر توان تحلیل یابیم
پندارمان نیکتر
وگفتارمان نیکتر
رفتارمان نیکتر شود.
این دنیای دیجیتالی شرایطی را بوجود آورده است که انسان ها چاره ای ندارد :
باید از منو لوگی و به شیوه منبری عملی کردن خارج شوند ؛
اگرهر چیزی را که بیان کنند
پرت و پلا گویی باشد بلافاصله به چالش کشیده می شود و به زیر تیغ نقادی عریان می رود و اگر با این نقادی های عریان آن فرد خودش را باز سازی نکند برای همیشه حذف خواهد شد؛
این نقادی های عریان و بچالش کشیدن نظرات چه بسا
انسان های را بپذیرش تکثرگرایی در هر زمینه ای ببرد؛
پذیرش تکثرگرایی، فرد را به آزادی خواهی و دمکراسی خواهی بدون پسوند و پیشوند خواهد برد و این انسان فردی خواهد شد که همیشه دغدغه جامعه اش را نیز خواهد داشت و این فرد دیگر بسمت یک عدالت اجتماعی پایدار خواهد رفت که در این عدالت خواهیش،
گونه ای از سوسیالیسم مبتنی بر آزادی خواهی و دمکراسی خواهی ملکه ذهنش خواهد شد

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
1 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

بد نیست جناب امیر ایرانی، ممنون از کامنت،
ولی چند چیز کم دارد: نقد “پرت و پلا گوئی” سیاستمداران بورژوا، “تیغ نقادی عریان” سرمایه داری و دولتهای امپریالیست و ریاکارش. اینها را کم دارد.
اما در مورد تکثرگرائی، این چندان جالب نیست، بگذاریم نازی ها و فاشیستها هم آزاد باشند چون موجب تکثر بیشتر می شود؟ جواب هست نه. پس در تکثرگرائی بالجبار یک حد وجود دارد. این حد چگونه تعیین می شود؟ ما کمونیستها می گوئیم این حد از طریق یک معیار تعیین می شود. معیاری که باید باشد استثمار نیروی کار است. در چهارچوب نقد و نفی استثمار نیروی کار که هست نقد و نفی روابط سرمایه داری، من بی نهایت تکثرگرا هستیم.
در مورد سوسیالیسم مبتنی بر آزادی خواهی، آنارشیست-کمونیست به چنین سوسیالیسمی (کمونیسمی) اعتقاد دارند که درست است. در مورد دموکراسی، گفتیم که تکثرگرائی باید حد داشته باشد. گفتیم که این حد باید باشد نفی استثمار نیروی کار یعنی همه باید نیروی سرمایه داری را نفی کنند. حال اگر دموکراسی شما در چهاچوب نفی سرمایه داری قرار داشته باشد، من هم دموکراتم، اما باید بدانیم که در نفی سرمایه داری دولتی وجود نخواهد داشت. اگر بگوئید دموکراسی بدون دولت، من با شما موافقم.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل

نمی دانم شما چه اصراری دارید
که حق چماقداری را به بهانه دفاع از کارگر برای خودتان نگهدارید!؟
هر مبارزه ای برای نجات مردمان یک کشور مراحلی دارد: برای رهایی از استبداد و دیکتاتوری حاکم بر کشور ابتدا باید یک روح ملی در مردمان دمیده شود و….
اما اگر دراین روند رهایی مردمان کشور از ستم مستبد و دیکتاتوری،
مبارزین ،
آزادی خواهی و دمکراسی خواهی ملکه ذهنشان نشده باشد،
این مبارزین وقتی به قدرت می رسند به احیای استبداد و دیکتاتوری خواهند پرداخت و دلیلی برای استبدادشان خواهند آورد
مثلن دفاع از کارگر و…

راوی
راوی
1 سال قبل

حیف این پست کاربر محترم علیرضاست که اشتباها زیر پست دیگری گذاشته شد. لذا برای استفاده همه کاربران محترم و نویسنده ی شیفته شعبان بی مخ و گوگوش و البته با اجازه علیرضا و رفقای اخبار روز آن را دوباره اینجا می آورم چون در آن نکات قابل تامل بسیارند.
علیرضا می نویسد:
“آقای طاهری پور! اگر همان وقت که زندان بودی،قطعا با خودت رودربایستی داشتی و کافی بود به بازجویت پیغام میدادی که شعبان جعفری مردمی است.خیلی زود آزاد میشدی و میتونستی بری کاباره میامی گوگوش را ببینی و این همه عذاب نکشی.جماعتی را هم علاف خودت نمیکردی که به جای سیانور حداقل عرق سگی بخورندو خوش باشند.هم در حق خودت جفا کردی و هم در حق رفقایی که در خانه های تیمی با روزی ۳ تومان زندگی میکردند.”

کهنسال
کهنسال
1 سال قبل

در این آشفته بازار نبود نان و آرد و فلاکت و فقر روز افزون و کالابرگ الکترونیک (کوپن دهه خونین و سیاه ۶۰) در حکومت اسلامی داعشی؛ مسئله پرویز پرستویی و گوگوش و …….. شده موضوع روز ؟ اگر سری به سایتهای نظام  هم بزنید توجه میکنید که چگونه در این کوره میدمند تا افکار عمومی را منحرف کنند.
آقای طاهری پور هم که گرم “انتقاد” از گذشته “درخشان” خود بود (یادداشت هایی پیرامون گذشته ناتمام) به ناگه موضوع را ناتمام رها کرده و جوگیر!
حداقل از زنده یاد فریدون فرخزاد هم یادی میکردید و اینکه چگونه او را که به ستاد فدایی در خیابان میکده پناه آورده بود از خود رانده و به درون راه ندادید: 
که تو در برون چه کردی که درون خانه آ یی؟
در مورد مهوش ها ؛ جمیله ها ؛ آغاسی ها ؛ فروزان و سوسن ها و فردین ها باید نوشت اما میدانید معلمان و بازنشسته ها و کارگران در این روزها چگونه در کف خیابان هستند؟  

مهرداد
مهرداد
1 سال قبل

باز خوانی دوباره مقاله و کامنت ها تاکیدی دیگر بر دوگانه اندیشی روشنفکران ایرانی از هنر و هنرمند دارند. بویژه نسل پیش از انقلاب که محصول اختلاط بلشویسم روسی و تشیع ایرانی و نتیجتا زایش مخلوقی معتقد و مکتبی بود هنر را مبین تحولات اجتمایی و تاریخی دانست و تقسیم هنرمند به دو اردوگاه “آگاه” و “درباری” را مقبول جامعه روشنفکری ایران کرد. اضافه بر این، ارتجاع شیعی حاکم بر ذهنیت جامعه هرگونه نماد هنری از جمله رقص و موسیقی شاد را معصیت دانست. توازن این تعریف مذهبی باافزودن صفت “مبتذل” توسط چپ گرایان سنتی به هنر، گوگوش را درباری توصیف کرد و فرخزاد را منحرف.

از نگاه اینان نزدیکی گوگوش به دربار شاه محکوم بود اما سرود “محمد” سیاوش کسرایی در مدح ج. ا. معنا دار توصیف شد! شخصا مفتخرم که زنده یاد کسرایی پیش از مرگ طومار شعر و ادب به ظاهر شکسته نشدنی اردوگاهی را در هم پیچید.

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
1 سال قبل
پاسخ به  مهرداد

نقد کمونیستی بنجل بودن، تقلیدی بودن، تو خالی و نوکر صفتی بودن هنرمندان زمان شاه کاملا درست بود. کارهای موتزارت و اوپراها را با خوانندگان پاپ مقایسه کنید.
چرا وقتی من کمونیست بگویم که کارهای فلانی بنجل است، باید به رژیمی-اسلامی محکوم بشوم؟ همانطور که ذکر کردم در میان کارهای سبک پاپ آن موقع و بعد، کارهای خوب بود اما خیلی کم.
مسئله اسلامیون فرق داشت، آنها ضد زن و ضد شادی و ضد کارگر بودند و هستند، آنها میترسیدند که توده ها دیگر مسجد نروند و پول ندهند. نقد کمونیستی هنر بنجل زمان شاه ربطی به اسلامیون و دفاع از اسلام ندارد. بیشتر کمونیستهاهائی که من میشناختم موسیقی کلاسیک روسها را گوش میکردند که از لحاظ مهارت هنری درجه یک بود و هنوز هم هست. هنر هم طبقاتی است. من خودم همه نوع موسیقی گوش میدهم اما بیشتر علاقه به آن موسیقی هائی دارم که جنبه انتقادی دارند. از هنر عامی ایرانی همش دنبل دینبول، دوست دارم عاشقتم می شنویم، خیلی خسته کننده، تکراری و بی محتوا. در غرب هم همینطور است. صد ها هزار موسیقی آشغال که ۹۹ درصد آن در مورد عشق و سکس هست. سرمایه داران هم از این طریق صد ها میلیارد بجیب می زنند. همین اپل از طریق فروش همین آشغالها ثروتمند شد.
چون رژیم جلوی شادی مردم را میگیرد، بنجول هم شده انقلابی. همین بنجل، بعد از سرنگون رژیم، می شود یوغ گردن کارگران. از حالا باید خط کشی ها را کرد نه اینکه خطها را کم رنگ کرد.

مهدی شکیبا
مهدی شکیبا
1 سال قبل

هیچ کس «بهتر» از تو نمی تواند حتی این «سوسیالیسم » و «کمونیسم » که ترشحات مغزت می باشد را مسخره کند..
کسی که فله ای می نویسد :«کارهای موتزارت و اُپرا ها را با خوانندگان پاپ مقایسه کنید»
نه موسیقی سرش میشه ، نه موتزارت را می شناسد و نه اُپراها را .
این مبتذل ترین اظهار نظرو مقایسه در مورد موسیقی هاست . آنهم به اسم «کمونیسم» .

در قسمتی دیگر از اظهار نظر مبتذل اتان نوشته اید :
«بیشتر کمونیستهاهائی که من میشناختم موسیقی کلاسیک روسها را گوش میکردند که از لحاظ مهارت هنری درجه یک بود و هنوز هم هست. هنر هم طبقاتی است.»
این هم از آن هذیان ها ست که «بیشتر کمونیستها » که تو می شناختی دلیلی بر درستی هذیانت نمیشود.
چون نه موسیقی هنرمندان بزرگ روسی زمان تزار را می شناسی و نه موسیقی بعداز انقلاب اکتبر را که هرکدام دنیای خود را داشته ست. ضمنا و صرفا روسی بودن آنها دلیل «درجه یک » بودن آن نبوده و نیست.
در هر جامعه ای انواع موسیقی وجود داشته و در بعضی جوامع در زمینه ی موسیقی کلاسیک نیز خلاقیت ها ئی داشته اند. تکرار خسته کنند ه ی کلاسیک کلاسیک دال بر درستی حرفهایت نیست در هیچ جامعه ای ا موسیقی این طور برخورد نمی شود و ایران هم استثناء نیست فقط جنابعالی در عام هپروتی !!
اوج بیسوادی یا نگاه نژادپرستانه ات به جهان که مانند گوبلز دروغ می گوئی چنین ست:
«صد ها هزار موسیقی آشغال که ۹۹ درصد آن در مورد عشق و سکس هست. سرمایه داران هم از این طریق صد ها میلیارد بجیب می زنند. همین اپل از طریق فروش همین آشغالها ثروتمند شد.»
نیاز به بحث نیست که با آمار من در آوردی جهانی را به چالش کشیده ای . شلیک خند ه ها !
دلم برای اخبار زوز می سوزد که باید جور این هذیان گویان قرن بیست و یکم را بکشد.
وقتی که به موسیقی جهان چنین نگاه می کنی معلوم ست که با موسیقی ایرانی چه خواهی کرد.
به امید شفای عاجل !!

دلبر
دلبر
1 سال قبل
پاسخ به  مهدی شکیبا

چرا توهین میکنی؟ کسی که توهین میکند منطقش بر باد رفته.

م . فروتن
م . فروتن
1 سال قبل
پاسخ به  مهرداد

تو اصلا ترانه «محمد» با صدای فرهاد را نفهمیدی و هنوز هم نمی دانی که پیام زنده یاد کسرائی چه بود .
اگر صداقت داری از طریق گوگل شعر ِ نرانه «محمد » را جستجو کن که بسیار آسان ست .
بند بند آن را بخوان اگر متوجه شدی که اشتباه می کنی و آن ترانه نه مدح بود و نه ثنا همین ، جا بنویس و از کسرائی و فرهاد پوزش خواهی کن .
اگر نفهمیدی با کسی که سواد دارد صحبت کن تا برایت بخواند و ترجمه کند.
ولی نگارنده اصلا علاقه ای ندارد که برای تو و سوابق درخشان… راجع به این شعر کسرائی نظر دهد.

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
1 سال قبل

من از صدای جیغ ویقی گوگوش خوشم نمی آمد. آرایش خیلی غلیظ و مصنوعی داشت. بنظر من گوگوش محصول فرهنگ مبتذل و بنجل سرمایه داری تا استخوان نوکر رژیم شاه بود. البته از او بدتر هم بودند. یک آهنگ به دفاع از کارگران استثمار شده نداشت. صبح تا شب کارش این بود که مد های بنجل غرب را در ایران تبلیغ کند. منفردزاده، داریوش، فرهاد و چند تای دیگر بد نبودند و احتمالا کتک ساواک را هم خورده بودند. داریوش خیلی عذاداری بود و شور انقلابی را با ضجه و ناله میگرفت، ولی بدبختی ها را خوب بیان میکرد. ۹۹ درصد “هنرمندان” زمان شاه از لحاظ درک جامعه بیق بودند. شاه ، مثل رژیم اسلامی، پول نفت میخورد و ته قابلمه را میداد به “هنرمندان”. کارگر فعال کمونیست هم می رفت زندان ساواک.
متاسفانه جمهوری اسلامی باعث شده است که فرهنگ بنجل حاکمیت شاه مترقی جلوه کند. فرهنگ آشغال بورژوازی دموکرات غربی را هم داریم هر روز در غرب تجربه میکنیم. یک موقع همش سیکار بود و مشروب و سکس. بعد دیدند که سیگار به ضرر سرمایه مالی بیمه هاست، فعلا مشروب را نگه داشته اند. مواد مخدر را هم همینطور. فیلمهای تلویزیونی و سینمائی غربی همش ریاکاری سرمایه داری است، همشون کارگر گول زن هستد و در استثمار کارگران شریکند. مثلا انتقادی هاشون، اول شروع میکنند به نقد و بیان بدبختی، بعد یواش یواش اینطور جلوه میدهند که راه حل یک سرمایه دار بهتر است، یعنی خود مولد بدبختی را بعنوان فرشته نجات معرفی میکنند.
اکثر “هنرمندان” امروز هم مثل دیروز نوکر سرمایه داران و پول دوست و شهرت طلب و گول زن کارگرانند. کارگران فیلم می بینند و آهنگ میخرند، آنها ثروتمند تر و ثروتمند تر میشوند و سیستم مکیدن خون کارگران را نگه میدارند. هنرمند و سرمایه دار دست به دست هم بردگی مزدی را تحمیل میکنند.

shahab
shahab
1 سال قبل

جناب طاهری پور با مطالب اخیرشان نشان می دهند که عزمشان را جزم کرده اند تا سطح سایت اخبار روز را در حد مجلات هفتگی و خانوادگی پایین بیاورند و خودشان هم در مسیر رویای سلبریتی شدنشان قدم بردارند.
البته مطالعه زندگی هنرمندانی که به ویژه با اقبال بخش های وسیعی از مردم روبه رو شده اند از بعد جامعه شناختی کار مثبت و خوبیست اما به شرط این که بر مبنای مطالعه صحیح و علمی و استفاده از داده های تاریخی و مستند باشد. این که سایت اخبار روز را عرصه سانتی مانتالیسم و حسرت خوردن های ایام جوانی و گوشه چشم نشان دادن به تابوهای قبلی زندگیمان کنیم نابخشودنی است. جناب طاهری پور اگر اهل کار حسابی و درست و درمان هستی بسم الله، یک کار تحقیقی شروع کن و بعد مارا با نتایجش مستفیض کنید.
اخبار روز که دفترچه خاطرات شمانیست که حسرت های ایام شباب را برای ما بازگو می کنید.

هومن دبیری
هومن دبیری
1 سال قبل

گوگوش بی تا ست .

اشتباه ست اگر گوگوش را مثلا خواننده ی معروف فرانسوای پیاف ( Édith Piaf ) مقایسه کنیم.
پیاف هم از اعماق جامعه فرانسوی در پاریس شروع کرد . با صدا ی خود و نوآوری هائی در ترانه خوانی ، توانست موسیقی روزمره فرانسوی را بین المللی کند .
پیاف دوران کودکی سختی را گذراند و در زندگی از اعتیاد به مواد مخدرو الکل صدمات سنگینی خورد.
امروز بر سر در خانه ی کودکی پیاف پلاک مخصوص یادبود نصب می باشد.
Minnesplatta på Piafs födelseplats, Rue de Belleville i Paris.72

اما گوگوش !
دریغ که هنوز جامعه ی ایرانی چنان بسته و تنگ نظر ست که اجازه نمی دهد. گوگوش ها و سایر نخبگان ایرانی در هر حرفه ای ، آزادانه تجربیات زندگی خود را بنویسند یا تعریف کنند . بلافاصله با موجی از واکنش های عجیب و غریب روبرو خواهند شد.

به باور بنده فرقی نمی کند که گوگوش خودش بنویسد ( اتو بیوگرافی) یا خبرنگاری با او مصاحبه کند یا نویسنده ای داستان زندگی او از زبان گوگوش بصورت بیوگرافی تالیف کند. مهم این ست که گوگوش بخواهد که تجربیات خود را به دیگران بخصوص جوانان منتقل کند .

متاسفانه جامعه ما هنوز نتوانسته ست زمینه ای برای چنین خاطره نویسی ها و انتقال تجربه بوجود بیاورد و مردم از شناختن بسیاری تجربیات هموطنان نخبه ی خود محروم می مانند.

گوگوش بی تا ست . چون از همان دوران کودکی با مشکلاتی روبرو شد که بخشی را خودش تعریف کرده ست.

به باور نگارنده که تصادفا در همان سن و سال گوگوش مدرسه می رفتم و در همان منطقه که گوگوش زندگی می کرد ساکن بودیم . می توانم بگویم تبعیض علیه او بیداد می کرد ولی فریاد رسی نبود . خود ش هم هنوز چیزی نمی گوید.

ـ در رادیو تهران برنامه ی کودک داشتیم ، آقا بیژن ( پیرنیا ) ، مجری برنامه بود ، آلیس و بلا الوندی و چند کودک دیگر آهنگ های کودکان می خواندند و هر کدام به «سبب» پدر یا آشنائی در اداره ی رادیو شانس هنرنمائی داشتند. ولی گوگوش که با پدرش در کافه ها و عروسی ها استعداد و صدای خود را با ترانه های ایرانی و خارجی نشان داده بود جائی نداشت. صدایش از بقیه کودکان هنرمند در همان زنمان هم بهتر بود.
ـ گوگوش در دبستان نوروز خیابان خواجه نصیر طوسی ( جاده قدیم شمیران ـ شریعتی ( شاگرد مدرسه بود.
روزی خواهرم که به همان مدرسه می رفت وقتی از مدرسه به خانه آمد با هیجان و گریان گفت: گوگوش را از مدرسه بیرون کردند.
عجیب تر آن بود که مدیر دبستان خانم ( ق) که همسر هنرمند معروفی ( م) بود .گوگوش را بخاطر این که در مدرسه راجع به اجرای برنامه هایش در کافه ها صحبت می کرد از مدرسه بیرون کرده بود و معلوم نیست بعد چه شد؟
مسئول حمایت از گوگوش کدام مرجع بود؟
مدیر دبستان و همسرش که از هنرمندان معروف رادیو و سینما بود هیچ احساس وظیفه ای نسبت به گوگوش با استعداد نداشتند که از او حمایت کنند بلکه مانند آخوند ها کار او را «عیب» می دانستند.

البته اینها را تا بحال نه از گوگوش شنیده ام و نه از شخص دیگری ..
ولی مردم گوگوش را در سینما می دیدیند در عروسی ها و کسانی که به کافه می رفتند و ..
در سال ۱۳۴۷ صفحه گرامافون ۴۵ دوب با ترانه ی «قصه وفا» از گوگوش در خانه های مردم و همه جا شنیده می شد که رادیو و تلویزیون دولتی ایران را به چالش کشید.
گوگوش از نو متولد شد و یواش یواش رادیو و تلویزبون هم د ست از آن سخت گیری های محافطه کارانه برداشتند . زیرا موج جدیدی از هنر و فرهنگ سراسر ایران در نوردید.ه بود.

گوگوش بی تا ست که تمام مشکلات و تبعیصات را تحمل کرد .
کاش می توانست تجربیات خود را به مردم منتقل کند.
با این وجود جامعه ی ایرانی قدر نخبگان خود را نمی داند و از میراث مادی و معنوی آنها پاسداری نمی کند.

علی میرفطروس
1 سال قبل

یادداشت جمشیدجان طاهری پور -با نثری آرام وُ رام -« هوای تازه »ای است که خواننده را به ناکجاهای پنهانِ جان می کشانَد. این یادداشت در عین حال، یادآور سخن امیرخسرو دهلوی(؟)است:
به لب رسید مرا آن سخن که نتوان گفت
بنابراین،کاش جمشید طاهر پور-بی پروای زخم زبان ها- بازهم بنویسد تا به قول سهراب سپهری:
بگذاریم که احساس هوائی بخورد
علی میرفطروس 

ناهید
ناهید
1 سال قبل

از این کامنت “تشویقی” برای چپ های بریده باید درس بگیریم!
چپ های تواب هر چه بیشتر بر گذشته تشکیلاتی خود خنجر بکشند و هر چه رساتر آرمانهای سابقشان را نفی کنند ، باز دشمنی که بسویش شتاب گرفته اند می گوید: “جمشید جان بنویس! بی خیال زخم زبان ها باش و باز هم بنویس”! این تشویق ها با چاشنی های دروغین ادبی حتی با مرگ سیاسی چپ های تواب هم پایان نخواهند یافت (همین نوشته حاضر و کامنت تشویقی مورد نظرم نشانه آن است).
تا تتمه خودزنی بیمارگونه چپ تواب را بیرون نکشند دست بردار نیستند. آخر سر هم که فرد تواب بکارشان نیاید طردش می کنند. چاره او چیست؟ به خودش مربوط است… .
بگذریم. بعضی ها اقداماتشان همواره نابهنگام بوده. چپ تواب دوره کنونی مثل کسی می ماند که بهمن ۱۳۵۷ به استخدام ساواک درآمده باشد.
چپ بودن اینها در دهه ۵۰ هم نابهنگام بوده، کسی که فرق مبارزه طبقاتی با مطرب بازی را درک نکند و قدرت تشخیص میل خود به رفتن به کاباره یا به خانه تیمی را نداشته باشد، آخر و عاقبتش همین میشود.
فکر می کنم این کامنت تشویقی خطاب به نویسنده مطلب، برای نسل جوان چپ درس آموز باشد.

هرمز قدکچی
هرمز قدکچی
1 سال قبل
پاسخ به  ناهید

کوری که عصا کش کور دیگر شود !

پیش از هر چیز این را بگویم که در دهه پنجاه شمسی بدون اینکه علی میر فطروس را بشاسم وقتی به دلیل دوستان لنگرودی به آن شهر سفر می کردم از کنار کتاب فروشی میرفطروس رد می شدیم. هنوز هم نمی دانم که صاحب یا صاحبان آن کتاب فروشی چه نسبتی با علی میر فطروس داشتند.
اکثر کسانی که در حکومت گذشته در کار نشر و فروش کتاب زحمت کشیدند جز پیشرفت و ترقی ایران و بهروزی مردم نیت دیگری داشته اند. امیدوارم صاحب کتابفروشی میرفطروس لنگرود هنوز زنده باشد و ببیند که علی میر فطروس بعداز انقلاب به چه روزی افتاده ست. تردیدی ندارم که آن کتاب فروشی مانند اکثر کتابفروشی ها دل خوشی از حکومت اختناق و سانسور نداشتند و فکر نکنم در حکومت مرتجعین مذهبی مثل معلی میرفطروس و همفکران نوحه خوان حکومت گذشته شده باشند.

دلیلم هم این ست که کتاب فروشی در حکومت گذشته آنهم در شهر های کوچکی چون لنگرود شغل نان و آب داری نبود و انسانهای خاصی به این کار روی می آوردند و از احترام زیادی هم برخورداربودند. این را در لنگرود در مورد کتابفروشی میرفطروس هم شنیده بودم .

بعدها که روایت های مختلف منفی و تاریخ نویسی علی میر فطروس اینجا و جا های دیگر خواندم همیشه به کتاب فروشی میرفطروس فکر کردم . مگر میشود کسی که با آن کتابفروشی نسبتی داشته باشد چنین دروغزن و خودباخته شده ست.

البته موضوع میرفطروس به روایت های دست ساز کودتای ۲۸ مرداد خلاصه نمی شد.
در سال ۲۰۱۱ نوشت : چرا باحملهء نظامی به رژیم ایران موافق هستم؟
این موضوع با واکنش وسیعی در ایران و خارج از کشور روبرو شد.
در مورد این موضع جنون آمیز چند نکته قابل بحث ست.
یک ـ دیگر در هیچ یک از سایت ها از جمله اخبار روز
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=41552
حتی صفحه ی شخصی میر فطروس لینک های این نوشته کار نمی کند.
دو ـ دانشگاه گلوبال آمریکا دکترای افتخاری را که قبلا به میرفطروس اهداء کرده بود را به خاطر این موضع گیری پس گرفت.
سه ـ متن نوشته ی «چرا با حمله ء نظامی به رژیم ایران موافق هستم ؟ » و واکنش های مربوطه را فقط توانستم در سایت گلوبال پیدا کنم که لینک آن را اینجا می گزارم.
https://iranglobal.info/node/24030

علی میرفطروس
1 سال قبل
پاسخ به  هرمز قدکچی

آقای محترم
شما در هر لباس و نامی باشید،بسیار «نام آشنا»هستید کافی است خوانندگان به  این یادداشت من  مراجعه کنند تا «صدا و سیما»ی تان را بشناسند.  

محمد صالحی
محمد صالحی
1 سال قبل

میرفطروس آمدی ولی حالا چرا؟
شما کا دستت اینقدر پر است چرا گذاشتی مطلب به آرشیو بره و بعد جواب دادی؟
به کامنت ناهید پاسخی نمی دهید؟
دعوت شما از‌غرب برای حمله نظامی به ایران و دفاع ناموسی شما از حکومت اسرائیل با کدام انگیزه ها صورت گرفتند؟

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل

آقای طاهری پور چه زیبا بیان می کند:
گیر کردن در حصار تشکیلات و یا ایده لوژی های که بقایشان در دشمن دیدن دیگران است
چطور انسان هایی را از زیبا شناسی واقعی و لذت بردن های مورد نیازش دور می کند.
چه زیبا می آورد
که تشکیلات و ایده لوژی هایی چگونه انسان ها را وادار می کند که ژست های فریبکارانه مورد نیاز تشکیلات را بگیرند و…

دلاک
دلاک
1 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

امیر خان واقعا درست میگی، اون موقعی که اینا زندان بودن و بعضی هاشون زیر شکنجه بودن یا در تپه های اوین به گلوله بسته میشدن، ما عاقل تر بودیم و بی خیال چیزایی که اینا براشون رفتن زندان، با در امتداد شب چه حالی میکردیم. شپش تو جیبمون قاپ مینداخت، یک کاباره رفتن یا دوست دختر داشتن برامون خواب و خیال بود، اما بازم حسرت زندگی اشرافی مثل تو فیلم در امتداد شب را میخوردیم و به ریش در زندان نشسته ها میخندیدیم. بله ما مرده اندیشانی زیباپسند بودیم. خیلی زرنگ بودیم ها نه؟ واقعا ننگ بر هر چی تشکیلاته. تشکیلات بخصوص وقتی در خدمت اکثریت جامعه باشه خیلی مضخرفه. اما تشکیلات در خدمت اقلیتها را ببین چقدر بازه: اتاق بازرگانی، موتلفه، کارگزاران، فراماسون، داووس و … کباب و می و ویسکی و گوگوش و …
زدی روخال امیر خان ای ول

مازیار
مازیار
1 سال قبل
پاسخ به  دلاک

خوش گفتی دلاک!

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل
پاسخ به  دلاک

دلاک گرامی امیدوارم که کار دلاکیت پر رونق باشد در گذشته دلاک ها در سه سطح فعالیت داشتند یکی مشت ومال در حمام
دیگری اصلاح سرو صورت سومی ختنه کردن
که فکر می کنم از آن سه سطح فقط
اصلاح سروصورت فقط برای دلاک ها باقی مانده است.
بلی دلاک زحمتکش
هر فرد دو هویت برای خودش تعریف می کند یکی هویت فردی است و دیگری هویت جمعی
که گاهی دریک شرایطی، وارد به یک کارجمعی می شود که این وارد شدنش دنباله همان هویت فردیش است که در این حالت هیچ مشکلی نیست و برای فرد به خیر خوبی تمام می شود و گاهی وارد شدن در کار جمعی تشکیلاتی دنباله هویت فردی نیست بل ناخواسته در آن شرایط جمعی قرار می گیرد
که آن هویت جمعی چه بسا تمام آن هویت فردیش را به حبس می برد و ممکن است تمام عمرش به چیزی عمل کند که ربطی به او ندارد که می توان گفت تمام عمرش نقش بازی کرده است و می کند.
که می توان گفت
گاهی ایده لوژی ها و یا تشکیلات افرادی را مجبور به نقش بازی کردن می کنند .
دلاک زحمتکش امیدوارم در هیچ شرایطی جبر تو را مجبور به نقش بازی کردن نکرده باشد

داریوش نثاری
داریوش نثاری
1 سال قبل

برای درک بهتر و بیشتر جامعه باید به همۀ ابعاد و وجوه آن توجه داشت، فهمید، رصد کرد، و سنجید و اثرات متقابل آن با مخاطب را واکاوید. دریغا که چنین نبودیم و نبودند. به سادگی هر امر غیرانقلابی را مذموم و منفور می‌دانستند. بدون شناخت سینما و تئاتر و داستان عامه‌پسند و غیره یکسره خط بطلان بر آن می‌کشیدند ( حالا بندۀ ناچیز پس از چند سال مطالعه در مورد سینمای عامه‌پسند هنوز به جمع‌بندی رضایت‌بخشی نرسیده‌ام ). بدون شناخت صنعت، صنایع نوپا را با لفظ مونتاژ مردود و مضر می‌خواندند و غیره که بماند برای سر فرصت. درک و تحلیل ترانه و موسیقی و ریشه‌ها و اثرات و زشت و زیبای آن کار ساده‌ای نیست. از همین روست که هنوز تحلیل جامعه‌شناختی شایسته‌ای را در مورد موسیقی پاپ بنده ندیده‌ام. گوگوش نیز ابعاد گوناگون دارد. اگر بتوان علاوه بر هنر او که در نوع خود منحصربفرد بود، به تحلیل شخصیت و خصوصیات فردی و رفتار و عملکرد اجتماعی و جنبه‌های مثبت و منفی او پرداخت، می‌تواند گامی به پیش باشد و به درک و شناخت ما کمک کند.

مهرداد
مهرداد
1 سال قبل

از صحبت با فعالین نسل گذشته چنین نتیجه گرفتم که گوگوش از طرف بخش عمده ای از چپ گرایان سابق (از هر گونه نحله فکری و ایدولوژی) یک هنرمند درباری محسوب میشد، اما شجریان و لطفی که در جشن هنر شیراز مقابل فرح پهلوی شاهکار کردند از این امر مستثنا بودند. البته دلیلش واضح است و احتیاج به توضیح نیست.

حکایات آقای جمشید از دیدن تصویر گوگوش در زندان قصر و کنجکاوی من در مواردی چون “مخالفت ها و مانع تراشی ها و طعنه زدن ها در صفوف خودمان” و “نگاه ملامت دیگران” بیانگر همان تحجر اندیشه و برخورد “سرخ” با هنر و هنرمندان زمان شاه است.

البته آقای جمشید طبق معمول میتواند در انتظار موجی از زخم زبان ها باشد نه فقط برای بیان شجاعانه احساس ظریفش در مورد گوگوش، بلکه توافق عادلانه با هما سرشار در مردمی خواندن شعبان جعفری.

لطیف
لطیف
1 سال قبل
پاسخ به  مهرداد

احساس و تعقل همیشه با هم است. این احساس درجه تعقل دوره انقلابی سابق را بیان میکند.

طبری
طبری
1 سال قبل
پاسخ به  مهرداد

نسبت به تاریخ آگاه باشین بعد نظر بدین.
شرکت در جشن هنر اونم در مقابل فرح پهلوی رو باید سندشو بیارین تا اونجایی که من میدونم چنین چیزی از سمت لطفی و… اتفاق نیفتاده بلکه برخی از نوازندگان اون موقع مرکز حفظ و اشاعه موسیقی (همین لطفی و علیزاده و بهمن رجبی) به دلیل حاضر نشدن برای ملاقات و نپذیرفتن هدایا فرح توبیخ شدن. بهتره در این زمینه به خاطرات این افراد که جسته گریخته در بولتن شیدا و… منتشر شده مراجعه کنین. بماند که شخصا چنین چیزی رو از دو نفرشون شنیدم.
در ادامه نقش عنصر پاپیولاری مثل گوگوش که بازوی اجرایی بخش فرهنگ پاپیولار پهلوی بوده و بعدها شبکه من و تو و این وسط هم سعید امامی و فرهنگی‌کاران ج.ا، به سادگی قابل کتمان نیست.
از صدای او لذت ببرین اما تطهیر نکنین گرچه گوگوش پرت‌تر و بنده‌مآب‌تر از اونی هست که بشه ازش دفاع کرد.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل
پاسخ به  طبری

شمادرست می گوید: رفتار گوگوش در بعضی قسمت ها قابل دفاع نیست!
اماوقتی آقا طاهری پور بدرستی گوگوش را کودک کار معرفی کرد دیگر برخورد با این کودک باید بگونه ای حمایتی باشد؛
چون یک کودک کار براحتی بازیچه دیگران قرار می گیرد در مراحلی این کودک کار خود را بی پناه می بیند گاهی برای یافتن آرامشی خود را مجبور می بیند به کسانی پناه برد که این کسان خود مارهای خوش خط و خالانی بیش نیستند

طبری
طبری
1 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

گوگوش متاسفانه همیشه بازیچه بوده، با بررسی وضعیت هنر پاپیولار ایران این رو میشه فهمید. برای بخش کودکیش میشه ناراحت بود اما در بزرگسالی و سن عقل چرا ملعبه‌ی دست این و اون شد و همچنان!!!
همکاری با کانال دروغگو و زرد من و تو چرا؟ تریبون گوگوش کجاست؟ بحث بر سر این موضوع هست که اساسا آدم‌های بی‌ربط با استدلال‌های عجیب‌غریب یه چیزایی رو بهم وصل نکنن.
با کمی مطالعات فرهنگی با گرایش موسیقی‌، نقش گوگوش در فرهنگ پاپیولار ایران را کاملا میشه فهمید و در این زمینه بحث آواز خوندن از بازوی فرهنگی‌بودن جداست. من شخصا به خاطره و عاطفه‌‌داشتن با صدای گوگوش کاری ندارم چون در حیطه شخصی افراد جا می‌گیره اما نوکر دربار پهلوی‌بودن و بعد، از فیلتر باند سعید امامی عبور کردن و الانم با کانال من و تو بودن و…

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
1 سال قبل

همه ما مردم هستیم فقط یک بخش از ما بخش دیگر ما را استثمار میکند و با دموکراسی بازی گول میزند. مردم شناسی باید اول سلطه انسان بر انسان و سرمایه داری اش را توضیح بدهد بعد خودش را در جزئیات گم کند. خوبی رژیم جمهوری اسلامی این است که استثمارگری اش را با دموکراسی توجیه نمیکند و تکلیف ما روشن است. بعد از جمهوری اسلامی ما میمانیم و هزاران ریاکار دموکراسی طلب. استثمار خواهند کرد و خواهند گفت دموکراسیه. آخرش هم میگویند همینی که هست میخواهی بخواه، نمی خواهی برو از گرسنگی بمیر.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل

از ترس دموکراسی محکم به ولایت فقیه بچسبید چون بعد از حذف شاه باید شیخ هم برود با رفتن این دو فقط دمگراسی رهگشاست

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
1 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

ممنون از کامنت،
اگر ضدیت من با استثمارگری سرمایه داری دموکراتیک موجب می شود که ولایت فقیه بماند، خب، بماند، تقصیر من نیست، تقصیر منطق ضعیف سرمایه داری دموکراتیک است. چشمش کور کودتا و استعمار نمیکرد، حالا زجر بکشه، بمن چه. دعوای بین سرمایه داری دموکراتیک و سرمایه داری ولایت فقیه مسئله من نیست.
من هیچ شکی نداشتم که سرمایه داری شاه و سرمایه داری ولایت فقیه یکی است. هیچ شکی هم ندارم که سرمایه داری دموکراسی هم مثل سرمایه داری ولایت فقیه است.
کار من کمونیست ،افشای ریاکاری سرمایه دارهاست و نوع رژیم و ایدئولوژی انها برای من مهم نیست. همشون از یک کرباسند.
من نه سرنگونی طلبم و نه هوادار رژیم ، چون برای کمونیسم نوع من، هر نوع دولت زیادی و مزاحم است. کار من زدن زیر هر نوعی از دولت است، از جمله دولت ریاکار دموکراسی.
شما مختارید دموکراسی به ایران صادر کنید، من هم مختارم توضیح بدهم که دموکراسی شما برای استثمار کردن کارگران است.
دموکراسی و استثمار سرمایه داری با هم می آیند، همانطور که ولایت فقیه و استثمار سرمایه داری با هم آمدند. نازیسم هیتلر هم سرمایه داری آمد. فردا دموکراسی می آید بعد از مدتی دوباره ولایت فقیه، شاید بعد از آن هم دوباره حکومت سلطنتی، شاید هم نازیسم ایرانی. مارکوس رفت و حالا بچه مارکوس هم ممکنه بشود رئیس جمهور. طالبان رفت و آمد.
کار من این است که بگویم نوع دولت فرقی ندارد، سرمایه داری باید برود. مسئله استثمار نیروی کار است.

خسرو
خسرو
1 سال قبل

چه زیبا بیان کردی! جمشید عزیز
آری گوگوش هم از همان جنسی است که ما هستیم!
اگر می‌خواهی ماندگار باشی، باید از جنس مردم باشی.

طبری
طبری
1 سال قبل

خب هدف و نتیجه این نوشته چیه؟
به جای خوندن آثار دست اول چپ و واکاوی بهتر جامعه ایران آن زمان به این چیزا پرداختین، حتی بیژن جزنی رو خوب نخوندین و نفهمیدین. حالا این نوشته چی رو میخواد بگه؟!

علی رضا
علی رضا
1 سال قبل
پاسخ به  طبری

آقای طاهری پور! اگر همان وقت که زندان بودی،قطعا با خودت رودربایستی داشتی و کافی بود به بازجویت پیغام میدادی که شعبان جعفری مردمی است.خیلی زود آزاد میشدی و میتونستی بری کاباره میامی گوگوش را ببینی و این همه عذاب نکشی.جماعتی را هم علاف خودت نمیکردی که به جای سیانور حداقل عرق سگی بخورندو خوش باشند.هم در حق خودت جفا کردی و هم در حق رفقایی که در خانه های تیمی با روزی ۳ تومان زندگی میکردند.

یحیی انوری
یحیی انوری
1 سال قبل
پاسخ به  طبری

آقای طاهری پور میخواهد بگوید که آنوقتها هم جزو “چپهای دگم”نبوده و علائق خودش را که شامل شانه های برهنه گوگوش هم میشده ابراز میکرده و برای اینکه رفقای سابق از او ایراد نگیرند یک”کودک کار” هم به آن افزوده است ولی دم خروس از مردمی خواندن شعبون بی مخ بدجور بیرون زده است.به این ترتیب هیتلر،موسولینی و دیگران را هم میتوان مردمی خواند هر چه باشد آنها که بچه سرمایه دار نبودند،مگر نه!؟

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


36
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x