سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲

سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲

وقتی نمودهای حسی چشم عقل را کور می کنند – ع. روستایی

نقد دموکراسی از نقد سرمایه جدایی ناپذیر است. زیرا دموکراسی یکی از صورت های هستی آن است. هم چنان که فاشیسم نیز در مقاطعی از تحول سرمایه به ویژه در حالت بحرانی می تواند صورتی دیگر از موجودیت این نظام باشد. پیش نهادن بدیلی برای دموکراسی در قاب سرمایه...

نقد دموکراسی از نقد سرمایه جدایی ناپذیر است. زیرا دموکراسی یکی از صورت های هستی آن است. هم چنان که فاشیسم نیز در مقاطعی از تحول سرمایه به ویژه در حالت بحرانی می تواند صورتی دیگر از موجودیت این نظام باشد. پیش نهادن بدیلی برای دموکراسی در قاب سرمایه همان اندازه ناممکن است که بخواهیم صورت پدیده ها را از محتوای آن ها جدا کنیم. دموکراسی در چارچوب سرمایه به نهایت توسعه و انکشاف خود رسیده است و سرنوشت آن از این پس فرورفتن بیش تر در ابتذال فرمالیسم است

بحران اوکراین با همه پی آمدهای ناگوارش فرصتی را به دست داد تا بر بستر فاجعه، کنش گران سیاسی در گفتمانی سازنده میان خود درگیر شوند بر سر مسائل اساسی جهان امروز از جمله دموکراسی، جنگ، صلح، دیکتاتوری و مانند آن. هر چند انگشت شماری نیز – چنان که شیوه آن هاست – فرصت را برای پراکنش نفرت و ناسزا از دست ندادند.

نویسنده این متن در پی انتشار مقاله “فکر هر کس به قدر همت اوست” نقدهای کوتاه و بلند و کامنت هایی را دریافت کرده ام که بیشترین آن ها آموزنده بودند. هم از این رو از نویسندگان آن ها سپاس گزارم.‌ برخی نیز سطح گفت وگو را تا مرز دل شوره آوری فرو کاستند. حاشیه هایی سخت نا به جا و بی هیچ نسبتی با گفتمانی سازنده. مضمون بسیاری از آن ها یک سان است؛ نویسنده مقاله را نکوهش می کنند که در غرب جا خوش کرده است؛ از مزایای آن بهره مند می شود و دست از غرب ستیزی باز نمی دارد. از جمله یکی از دوستان می گوید “وارد این بحث نمی شویم که‌ چرا در غرب زندگی می کنند و از اوان جوانی تا به امروز باورهای غبار گرفته ی غرب ستیزی را از ذهن خود نمی شویند”! دوستانِ ما با پدیده مهاجرت به گونه ای برخورد می کنند که گویی غرب سفره خانه ی یکی از خان های بختیاری یا شوکت الملک عَلَم حاکم بیرجند است و پناه جویان بر سفره آن ها نشسته اند؛ هم از این رو می باید شکرگزار ولی نعمت خود باشند. به راستی که “روزگار غریبی است” سرمایه داریِ سلطه جوی غرب از آغاز برآمدن و تا امروز درهای پیش رفت را به روی بخش های گسترده ای از مردم جهان از جمله مردم ما بسته است و سرزمین های مان را از جنوب آمریکا تا شرق آسیا به شیوه های گوناگون – چپاول منابع و ثروت های ملی، استثمار نیروی کار ارزان، تجارت نابرابر و تخریب شالوده اقتصادهای بومی، اشغال نظامی، کودتا، برگماری دولت های سرسپرده، دادن وام و در نتیجه به گروگان گرفتن مسیر توسعه‌ و … – به زمین سوخته تبدیل کرده اند. و هنگامی هم که از بیم جان یا در سودای لبی نان خود را به آب و آتش می زنیم و تن به غربت می سپاریم؛ اگر زنده به مهمان پذیر ترامپ و شولتس برسیم؛ در جای مهمانِ ناخوانده به سختی تحقیر می شویم، استثمار می شویم، برای سرمایه داران ارزش تولید می کنیم، به دولت های شان مالیات می دهیم و پس از این همه می باید بخت خود را سپاس بگوئیم که در هوای دموکراسی دم می زنیم و می توانیم چند جمله بدون پژواک بر زبان برانیم.

این خرده فرهنگ خاکساری و خود زبون پنداری بازمانده قلندر مسلکی در سامان زندگیِ فئودالی ماست که هم چنان در پستویِ ذهن و روان ما جا خوش کرده است.

اما به انگیزه تسکینِ کنجکاوی شماری از دوستان ناگزیر یادآور می شوم که نگارنده این متن به جز یک بار در کودکی، همراهِ خانواده برای زیارت عتبات، پایم به آن سوی مرزهای کشور نرسیده است و هنوز “از این دشت غبارآلود” کوچ نکرده ام. حتی مرکز کشور خود را هم مگر به ضرورت و به شمار انگشتان دو دست ندیده ام و آن جا نیز تنها شمس العماره و کوچه مروی را می شناسم و نیز خیابان انقلاب تا میدان فردوسی را.  بنابراین دوستان از این پس می توانند ریشه ی سکتاریسم و بدفهمی از مقوله دموکراسی و غرب ستیزی را در این انزوایِ جغرافیایی جست وجو کنند. “بسیار سفر باید تا پخته شود خامی”.

ناموجه تر از این همه، نکوهش منتقدان دموکراسی فرمال و نسبت دادن غرب ستیزی به آن هاست. از شوربختی ماست پنداری که هم زمان هم از سوی حاکمانِ خود به گناهِ غرب زدگی، معروضِ عتاب و پی گرد هستیم و هم از سویِ دوستان، در جایِ غرب ستیز ملامت می شویم. “خدایا زین معما پرده بردار”

اما انصاف را ما چه گونه ممکن است غرب ستیز باشیم در جایی که زادگاه سوسیالیسم و مارکسیسم – این دردانه تاریخ – مغرب زمین است و هم‌چنان پرورش گاه بسیاری اندیشه های درخشان دیگر.

به رغم‌ رنج‌های فراوان‌ که نظام سرمایه داری به زحمت کشان تحمیل کرده است اما فراموش نمی کنیم که این صورت بندی اجتماعی در زمان خود انسان را از اسارت وا رهانید و افراد انسانی را در جایِ سوژه ی فعال وارد تاریخ کرد. و هم‌چنان از یاد نمی بریم که خاست گاه این صورت بندی همانا غرب بوده است. هم چنان که پیش تر نیز نوشته ام؛ مفاهیم کلی بی چهره و میان تهی هستند پرسش اکنون این است که کدام غرب؟

از نگاه نگارنده غرب یعنی دموکریتوس و اپیکور. یعنی هگل، مارکس و داروین. یعنی لوکزامبورگ، هیلفردینگ، کُرش و پولانی. یعنی باخ، بتهون و پیکاسو. یعنی گوته، چارلی چاپلین، رومن رولان و هزاران “جان شیفته”. یعنی کمون پاریس، اول ماه می و هشت مارس. یعنی جنبش نودونه درصدی ها، معدن‌چیان انگلستان و جلیقه زردها. غرب یعنی ابتکار، نوآوری، فرزانه گی، انسانیت. یعنی کارگران، دانش مندان و…

بی گمان غرب دیگری نیز وجود دارد. با چهره ای متفاوت. غربِ مجتمع های صنعتی – نظامی، کارتل های نفتی، سلطه جویی، تجاوز. غربِ نابرابری و تولید هم زمان فقر و غنا.  غربِ بیست و چند خانواده ی ابرمیلیاردر. غربِ انحصار، رقابت، شرارت و ده ها کودتا بر ضد منافع ملت ها از نیمه دوم قرن گذشته. غربِ کشتی های توپ دار، B52، ناپالم، موشک کروز و رسانه های دروغ پرداز. غربِ جنگ، وست مورلند، دیک چنی و اولبرایت، بولتن و… اگر نفرت از این ها مصداق غرب ستیزی است؛ پنهان نمی کنیم که ما با این رویِ سکه غرب نه همان مخالف که بیزاریم. هر برگ از تاریخِ خود را که مرور می کنیم خاطراتِ تلخ برخاسته از مداخلهِ غرب سرمایه دار در ما جان می گیرد. هر کودکی را که در پی تحریم ها به خاطر کم بود دارو از دست می دهیم نفرت مان افزون تر می شود.

کسانی که کلیتِ تمدن غرب سرمایه داری را به بهانه وجود دموکراسی می ستایند؛ ستایش شان نقضِ غرض است. غرب ستیزِ واقعی آن ها هستند. آنان دوستانِ نادان تمدن غرب اند. زیرا سرمایه داری با روی کردهای ویران گر و ضدانسانی اش لکه ننگی بر دامنِ غرب است. آیا آن ها می دانند پس صحنه این دموکراسی، این زرق و برق و امنیت و رفاه چه نکبتی نهفته است؟ می دانند زنان بنگلادش در کارگاه های تولید لباس در برابر بیش از دوازده ساعت کار توان فرسا چه دست مزدی دریافت می کنند؟ شاید شانه ها را بالا بیندازند که: این ها چه ارتباطی با گفتِ مان دموکراسی دارند. ارتباطش روشن است.  شرکت های سرمایه گذار با زیر پا گذاشتن حقوق بشر و کرامتِ انسان ها روی برده داران عهد باستان را سفید می کنند تا سود به دست آمده را به کشورهای خود در غرب سرازیر کنند و همین زرق و برقی را بیافرینند که چشم های نزدیک بین را خیره کرده است.

مالیاتی که آن شرکت ها به دولت های متبوعشان می پردازند –اگر بپردازند – شیره جان همان زنان کارگر است که صرف رفاه و آسایش شهروندان در غرب می شود تا برخی از دوستان ما آسوده و بی درد در باره دموکراسی قلم فرسایی کنند!

بی گمان این واقعیت ها از چشم شیفته گان سرمایه داری پنهان نیست. اما مشکل آن ها این است که “لقمه به شبهه می خورند” ملاهای ما از دیربازبا این معضل روبه رو بوده اند و راه حلی برای آن یافته اند. هرگاه در باره حلال یا حرام بودن لقمه ای که فرو می دهند تردید داشته باشند؛ در باره منشا آن نمی پرسند و تحقیق نمی کنند و وجدان خود را از درگیر شدن با این ناسازه رها می سازند.”پاردمش دراز باد این حیوان خوش علف”

***

بیش از سه دهه از تاریخی سپری شده است که دیوار برلین فروریخت و اردوگاه سوسیالیسم فرو پاشید. فوکویاما “پایان تاریخ” را نوید داد. به نظر می رسید بهانه ای برای نظامی گری برجای نمانده است و امید می رفت که از این پس دست نامرئی بازار، امور جهان را سامان دهد. اما چنین نشد. ناتو، بازوی نظامی غرب، بی درنگ حفره های خالی قدرت نظامی را پر کرد. سوسیالیزم فروافتاده حتی در گور خود نیز دست آویز سرمایه جهانی برای دست یازیدن به جنگ و جنایت شد. غرب سرمایه دار به جنازه ی شوروی نیازمند است تا عطش مجتمع های نظامی را به سود و انباشت سیرآب کند و بحران های درمان ناپذیر خود را فرافکنی نماید. در نگاه آن ها شاید پایانِ تاریخ زودهنگام اعلام شد. هنوز چند خیز دیگر تا فرجام آن مانده است!! زمانی که بیرق ظفرنمون ناتو در بندر ولادی وستوک سربه آسمان برداشت و دولت چین رو به دیوار دست ها را روی سرش گذاشت؛ آن گاه شاید بتوان در باره ی “پایان تاریخ” سخن گفت – البته اگر ابلیس های دیگری سربر نیاورند یا بازتولید نشوند-  در آن روز خجسته که دیگر نشانی از “سویه شر” نخواهد بود؛ سرمایه داری عنان اختیار و زمام هژمونی را به دست دموکراسی خواهد سپرد تا در جاده ای هموار در جهت خیر انسان به پیش بتازد!! نه ما “جخ امروز از مادر نزاده ایم” (۱) که این قصه ها را باور کنیم.

نیوکان ها و آوانجلیست ها راهی را می پویند که پیش تر در سده های میانه فناتیک هایی از هم این دست پیمودند. سلطان بالدوین (۲)، گودفری و…

آن ها مزار مقدس را نجات و از دست کفار رهانیدند. این بار اما هدف مهم تری در پیش است: جهاد برای نجات “پول مقدس”. یوآن، روبل یا هر ارز دیگری نباید اجازه یابند پا در کفش دلار کنند یا به آن آسیبی برسانند. در میان دست کار سرمایه داری چیزی چنین “لاهوتی” وجود ندارد. بنابراین جهاد به نام دموکراسی و به کام‌ دلار ادامه می یابد. بدبختانه دوستان ما نیز در دام اختاپوس رسانه ای گرفتار شده اند. تا زمانی که نمود رویدادها و روندها چشم عقل را کور می کند؛ اوضاع بر همین نشان خواهد بود.

در میان مخالفان سوسیالیسم اردوگاهی، کسانی نیز هستند که بر این باور پای می فشارند که بلشویک ها و اتحاد شوروی دست آوردی نداشته است. برای پرهیز از افتادن در تور پیش داوری ایدئولوژیک و مجادله بی ثمر با یک دیگر به صواب اولی تر است که داوری تاریخ را بپذیریم. و چه داوری بهتر از این:

اسناد روایت می کنند که از همان فردای انقلابِ اکتبر چهره جهان دیگر شد و تاریخ بشر چند گامِ بلند به پیش برداشت “اعلامیه ی حق تعیین سرنوشت ملت ها” از سوی دولت انقلاب شور رهایی را در میان خلق های در بندِ استعمار برانگیخت تا یکی پس از دیگری استقلال سیاسی خود را بازیابند و این پویه پس از جنگ جهانی دوم و تثبیت اتحاد شوروی شتاب گرفت. اگر مردمِ مستعمرات به پشتیبانیِ اردوگاه سوسیالیسم پشت گرم نبودند؛ بریتانیا از هند و دیگر سرزمین هایی که آفتاب در آن ها غروب نمی کرد؛ دست برنمی داشت. فرانسه از الجزایر و… . بلژیک از کنگو.  هلند از اندونزی و ایتالیا از شاخ آفریقا و…

و جهان خواران برای بازتوزیع این غنایم چرم از گرده ی یک دیگر باز می گرفتند و بربریتی مطلق را بر سرنوشت جهان فرمان روا می ساختند.

انصاف را ما مردم ایران نیز استقلال کشور خود را وام دار انقلاب اکتبر و اردوگاه سوسیالیسم هستیم. بدون پیروزی بلشویک ها به احتمال نزدیک به یقین کشوری به نام ایران با ویژه گی های جغرافیایی امروز وجود نداشت. براساس قراردادهای استعماری ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ ایران به دو منطقه نفوذ روس و انگلیس تقسیم شده بود و چشم اندازی برای رهایی ملی در افق دیده نمی شد. اگر جهان دو قطبی هم چنان برجای مانده بود؛ ناتو نمی توانست بالکان را شیار بزند. و خون مردم عراق، لیبی و افغانستان را در پای درخت کج و کوج دموکراسیِ دروغین بریزد.

هرگاه که در باره میراث لنین و بلشویک ها و اتحاد شوروی داوری می کنیم از انصاف به دور است که فراموش کنیم اگر لنین و بلشویک ها نبودند؛ مارکسیسم به صحنه سیاستِ جهان برنمی آمد؛ و در جای نظریه ی انقلاب جهانی پرولتاریا سربرنمی داشت؛ و بورژوازی به آسانی می توانست مارکسیسم را هم چون دست آوردی نظری به بایگانی بسپارد؛ و دست بالا آن را در مراکز دانشگاهی زندانی کند. در آن صورت از مارکس چه چیزی برجای می ماند جز نامی درمیان نام های دیگر اسپینوزا، دکارت، هگل، نیچه و… و بی گمان در انتهای فهرست و نه هم چون “حدیثی که بر هر سر بازاری هست”.

 جنبش سوسیالیستی سده بیستم در جای خود تلاشی بود همراه با فداکاریِ بسیار- مانند دیگر جنبش ها در تاریخ دراز دامن انسان- برای رهایی از برده گی و ستم و در روزگار ما، برای گسست از سرمایه داری، که ناکام ماند. و آن‌چه از آن برای پرولتاریا تازه است گنجینه ای سرشار از تجربه است. ناچیز شمردن این تجربه به معنای خلع سلاح طبقه کارگر در برابر دشمن طبقاتی و محروم کردن زحمت کشان از این گنجینه ی پربها ست.

کدام راه است که بدون آزمون و خطا پیموده شود؟ آیا این ره نمود درخشان مارکس را نباید بر لوح ضمیر خود حک کنیم وقتی می گوید طبقه کارگر پیش از آن که شاهدِ پیروزی را در آغوش بگیرد بارها و بارها می افتد و بر می خیزد. گاهی به نظر می رسد که به مقصد رسیده است اما سپس از آن دور می شود. این فراز و فرود ادامه می یابد تا زمانی که فریاد برمی آورد “گل این جاست، این جا به رقص آی”. ما داعیه داران مارکسیسم، اگر نه مارکس را می خوانیم نه لنین و گرامشی را و نه اندیشه وران هم روزگار خود را و نه حتی تاریخ را پس از نمد دموکراسی چه کلاهی نصیب می بریم؟ و بر دوش کشیدن رنج غربت برای چیست؟ این جا هم دیش های ماه واره به رغم تلاش رژیم، استوار بر جای خود سر بر آسمان برکشیده اند و شبکه های “من وتو” و… در دست رس پژوهش گران علوم اجتماعی و سیاسی است!! 

***

در فرازی از مقاله “کمونیست های حامی جنایات پوتین” چنین می خوانیم: “رسانه ها میتوانند در احوال حاکمان تحقیق کنند و فساد و انحراف آن ها را بی لکنت زبان برملا سازند و برای گسترش و تعمیق دموکراسی و عدالت اجتماعی فعالیت کنند.” (۳)

اگر تصور ایفای چنین نقش سازنده ای برای رسانه ها خیال پردازی نیست پس مشکل کجاست که در فرانسه – زادگاه دموکراسی – نزدیک به نیمی از رای دهنده گان به ماری لوپن رای می دهند که مواضع وی نیازی به شرح و بیان ندارد و نیم دیگر از بیم برآمدن او، در دامن کوتوله ای سیاسی می آویزند که آزمون خود را پس داده است؟

آیا مردم از دیدگاه سیاسی برگزیده گان خود بی خبرند؟ اگر نه، این گنجشک ها در کدام کارگاه هنری رنگ آمیزی می شوند تا به جای قناری به مردم فروخته شوند؟

آیا با وجود انحصارات رسانه ای – که امروزه روز نه همان رکن چهارم که رکن اول و آخر دموکراسی هستند- چیزی از اعتبار تاریخی و تقدس دموکراسی برجای مانده است؟

دوستانی که نگران بدیل دموکراسی هستند و تا لب تر می کنی که از کاستی های موجود سخن بگویی نداشتن راه کار و جای گزین را به رخ می کشند؛ اینک بدیل!

راه کار نویسنده این مقاله – هرچند چنین جای گاهی را برای خود نمی شناسم- این است که سرمایه داری حاکم در برابر واگذاری یک امتیاز، همه آن چه را که تاکنون از چپاول منابع تا استثمار مردم به دست آورده است برای خود نگه دارد. جهان و هر آن چه در آن هست ارزانی سرمایه. به شرطی که از انحصار رسانه‌ها و مدیریت افکارعمومی دست بازدارد و امور رسانه ای را به خرد جمعی کارکنان، شورای نویسنده گان، خبرنگاران و کنش گران رسانه ای بسپارد. در آن صورت اگر باز هم گزینه مردم هم چنان پایورانی از تبار ترامپ و مکرون باشد؛ آن گاه هم صدا با حافظ به این نتیجه می رسیم که “آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست”.  بی گمان بورژوازی از پذیرش این راه کار تن می زند زیرا با هستی اش در تضاد است. اما برای کنش گران سیاسی ضد سرمایه داری می تواند نقطه آغازی باشد‌.

نقد دموکراسی از نقد سرمایه جدایی ناپذیر است. زیرا دموکراسی یکی از صورت های هستی آن است. هم چنان که فاشیسم نیز در مقاطعی از تحول سرمایه به ویژه در حالت بحرانی می تواند صورتی دیگر از موجودیت این نظام باشد. پیش نهادن بدیلی برای دموکراسی در قاب سرمایه همان اندازه ناممکن است که بخواهیم صورت پدیده ها را از محتوای آن ها جدا کنیم. دموکراسی در چارچوب سرمایه به نهایت توسعه و انکشاف خود رسیده است و سرنوشت آن از این پس فرورفتن بیش تر در ابتذال فرمالیسم است.

در حالی که سرمایه در مرحله انحصارات مالی، انسدادی نسبت به گذشته خود نشان می دهد چه گونه ممکن است صورت سیاسی آن یعنی دموکراسی- جز در تخیل ما- روندی معکوس را در پیش گیرد؟

سرمایه داری به لحاظ ساختار پیچیده و چندلایه ی خود و ناسازه های پرشمارش یک معضل معرفت شناسی است. در سرتاسر این پیکربندیِ پرتناقض کمتر نمودی را می توان یافت که سر به سر عامل شناخت نگذارد؛ توهم نیافریند و ماهیت ابژه ی مورد نظر را بازتاب دهد. وارونه نمایی و کژدیسه گی سرشت نشان سرمایه است.

اگر اغواگری رسانه های جمعی را برآن بیافزائیم دشواری شناخت سازوکار سرمایه دو چندان می شود. آگاهی می باید از “هفت خوان” واسطه ها بگذرد تا دیو سیاه سرمایه را بیاب . مثال جنگ و پیوند آن با سرمایه در این باره نمونه وار است. جنگ های امروز دیگر هم چون گذشته ی پیشاسرمایه داری تابعی از هوس رانی این یا آن فرمان روا برای گسترش قلمرو نیستند. جنگ بخشی از متابولیسم سرمایه حتی قلب متابولیک آن است. تا آن جا که همه ما شهروندان متمدن جامعه مدنی! از بام تا شام برسر منافع فردی در جنگ و ستیز هستیم.

اما در مقیاس بزرگ تر در باره ی “دست نامرئی بازار” که خود جنگی بدون خون ریزی میان صاحبان بنگاه های اقتصادی و به زیان زحمت کشان است چه می توان گفت؟ بگذارید از زبان توماس فریدمن سرمقاله نویس نیویورک تایمز بشنویم: “این گفت آورد را کالینیکوس در کتاب “مانیفست ضدسرمایه داری” آورده است “دست نامرئی بازار” هرگز بدون “مشت نامرئی” دیگری کارایی نخواهد داشت. بازارها فقط زمانی که حق مالکیت تامین شود کارایی دارند. این امر به نوبه خود چارچوبی سیاسی را طلب می کند که به وسیله قدرت نظامی حفظ و حمایت می شود. در واقع مک دونالد نمی تواند بدون مک دانل داگلاس (طراح هواپیمای F51 نیروی هوای آمریکا) رونق بیابد.”

جنگ با وجود پیوند درونی اش با سرمایه اما در جلوه بیرونی هم چون پدیداری خودفرما رخ می نماید. شاید به همین دلیل است که جنبش صلح دچار سردرگمی می شود. زیرا آن را هم‌چون پدیده ای جدا از منویات سرمایه می بیند. کنش گران جبهه ی صلح، آتش نشان هایی را به یاد می آورند در میان خرمنی از دود و آتش، در حالی که نومیدانه می کوشند گوشه ای را خاموش کنند در برابر چشمان حیرت زده شان شراره های آتش از گوشه ای دیگر زبانه می کشد.

رابطه دیکتاتوری با آگاهی نیز برهم این نشان است. ما دیکتاتوری را زمانی باز می شناسیم که در سیمای فردی حقیقی یا حقوقی- مثلا حزب یا ارتش و… – متعین شود. یعنی آن را تنها با نماد شخصی شده اش به جا می آوریم. تندیسی بر گذرگاه ها، تصویری بر درو دیوار یا گزافه گویی برصفحه تلویزیون. اما دیکتاتور واقعی که اراده خود را بر  نیرومندترین خودکامه گان جاری می سازد، این مفیستوفلس (۴) هم روزگار ما که روح جهان را به گروگان گرفته است، به عرصه شناخت برنمی آید و در پسِ پرده آگاهی رو نهان می کند. زیرا تصویر و تندیسی از آن در دست نیست و بر صفحه تلویزیون عربده نمی کشد. دیکتاتوری بازار!

طرفه آن که این خودکامه ترین عنصر همه ی دوران ها اراده اش را نه با میانجی پایوران برگزیده مردم بلکه به وسیله اشباحی پیش می برد که در ادبیات سیاسی، اطاق های فکر یا دولت در سایه نامیده می شوند.

آن گاه اندیشه سازان جنبش چپ! مشت خود را باز می کنند تا بگویند: رسانه ها می توانند در احوال حاکمان تحقیق کنند و فساد و انحراف آن ها را برملا سازند”. این اوج فریب کاری و حضیض اخلاق سیاسی است. ماهیِ در تور نیفتاده را به ما می بخشند!

اکنون که بحث نمادهای شخصی شده در میان آمد بی راه نخواهد بود اگر در پیوند با آن نیم‌نگاهی به موضوع دیگری داشته باشیم.

به گمانم در این باور بر خطا نباشم که اشتباه مهلک بلشویک ها و اتحاد شوروی این بود که به جای براندازی سازوکار سرمایه در جایِ نوعی متابولیسم اجتماعی، نمادهای شخصی شده آن یعنی صاحبان سرمایه را برانداختند. در نتیجه به جای کارفرمای خصوصی که کارگر آن را به تن خویش می بیند و با آن در چالش ناگزیر است؛ کارفرمای جمعی و حتی انتزاعی از آن را به نام “میهن سوسیالیستی” بر نشاندند. به این ترتیب کارفرما آرمانی و پنهان شد اما زنجیره عمودی تولید یعنی همان شیوه سازمان یابی کار زیرِ مدیریت سرمایه برجای ماند و مدیران، نماینده گان کارفرمای جمعی شدند. شوربختانه کمونیست ها که دل مشغولی اصلی شان عدالت در توزیع بود و سرمایه داری را نیز با همین شناسه یعنی نظام توزیع ناعادلانه مزد در برابر ارزش اضافی می شناختند در نیافتند که سرمایه بیش تر از این و حتی پیش تر از این همه نظام سلطه است و این هژمونی را نخست در فرآیند تولید نسبت به کارگران و سپس جامعه پیش می برد.

دموکراسی واقعی در جای نخست می باید در محل کار و تولید یعنی قلب متابولیک جامعه جاگیر شود و از آن جا به مدیریت سیاسی جامعه راه یابد.  نقد مارکسیستی از همین زاویه،  دروغین بودن دموکراسی سرمایه داری را آشکار می کند . این ناسازه را چه گونه می باید توضیح داد:

انسانی که در نقش کارگر فرمان بردار و شاید برده ی کارفرما و مدیران خویش است؛ چند متر آن سوتر در پای صندوق رای اما با ارباب خود برابر! و چه بسا از او پیشی بگیرد. و این ارباب چه گونه موجودی است که هم زمان در دو نقش پدیدار می شود. اگر این یک سناریوی کمیک نیست لاجرم مربوط به دو جهان متفاوت است. دنیای انتزاع و تخیل و دنیای انضمام و زنده گی واقعی. سرمایه داران در واقعیت با زحمت کشان برابر نیستند. اما برابری در عالم انتزاع را روا می دارند. اگر من جای آن ها بودم می توانستم دست و دل بازی بیشتری نشان دهم زیرا در قلمرو انتزاع نه همان انسان ها با یک دیگر برابرند که وزغ ها هم می توانند با انسان برابر باشند!!

وحشی بافقی شاعر سده ی دهم چالش دو برادر بر سر تقسیم میراث پدری را سروده است. از آن دو، یکی پیشنهاد جالبی را در میان می گذارد ( … از صحن خانه تا به لب بام از آن من  – از بام خانه تا به ثریا از آن تو …) آزمندی این روستایی ساده جان دندان گردیِ بورژواهایِ زمان ما را به نمایش می گذارد .دموکراسی اگر به هژمونیِ سرمایه زیان نمی رساند از آن مردم. سود، انباشت و سروری از آن سرمایه سالاران. در دموکراسی نوع غربی مردم همان اندازه با هم برابرند که مومنان جدا از تبار طبقاتی شان در صف نماز و آیین عشای ربانی!

اکنون به بحثی بازمی گردیم که اندکی از آن دور شدیم. این که از میان بردن سازوکار سرمایه در اتحاد شوروی با امکانات و دانش آن زمان و در شهربندانِ دریایی از نیروهای دشمن خو میسر بود یا نه بحثی گشوده و دراز دامن است که از آن چشم می پوشیم. به هر حال کارگرفتن از نماد “میهن سوسیالیستی” یا هر نماد دیگری از این دست به ویژه آن جا که به “شریعت” تبدیل می شود؛ رد پای استثمار را گم می کند و چیزی مگر “نیرنگ سرمایه” برای سازگار کردن خود با شرایط نوین نیست. تکرار می کنم “نیرنگ سرمایه” و نه ترفند این یا آن حزب و رهبرسیاسی. شکل انضمامی تری از آن چه هگل “نیرنگ تاریخ” نامیده است. در این معنا که مردم در “روز واقعه” با همه ی توش و توان و احساس و اندیشه خود و نیز توان مندی ها و محدودیت های ذهنی و مادی شان در جنبش های اجتماعی شرکت می کنند؛ اما نتیجه فرجامین را اراده تاریخ رقم می زند. هر چند به نظر می رسد که تاریخ منویاتش را از فراز سیر کنش گران حاضر در صحنه پیش می برد؛ اما در خوانش دیالک تیکی، جدا از ما نیست. بلکه نام دیگری برای هم کنشی اراده های بی شمار است. آن‌چه در پی هر جنبشی فرادست می آید؛ برآیند ظرفیت های تاریخی و آماج های لحظه کنونی است. بی گمان ما نسبت به مهار عوامل تاثیرگذار دستِ درازی نداریم اما در پی هر خیزش، هم گرایی و نزدیکی میان توانایی ما و الزام‌های تاریخی بیش تر می شود تا زمانی که عوامل سرکش در فراگرد تاریخ را “رام” کنیم و فرمان بردار منویات خود سازیم. “گل این جاست، این جا به رقص آی”.

در هر خیزش و جنبش سیاسی و اجتماعی – به رغم گواهی چشم و گوش – ما تنها شرکت کننده گان در آن نیستیم. مرده گان ما نیز دوشادوش و شاید پیشاپیش ما در شمار کنش گران هستند. و گاهی نیز توازن قوا به سود آن هاست با این همه جای دل سردی نیست؛ در فرجام پرولتاریا بر مرده گان خود چه در قالب “کار مرده” (یعنی سرمایه) و چه اندیشه مرده چیره خواهد شد بی گمان .

ع – روستایی – ۲۵ اردی بهشت ۱۴۰۱

زیرنویس:

۱-مجموعه آثار شاملو

۲- بالدوین و پسرعمویش گودفری از نجبای آلمان بودند. پس از فروگیری اورشلیم به دست صلیبیون بالدوین اول از ۱۱۰۰تا ۱۱۱۸ پادشاه اورشلیم بود.

۳- مقاله “کمونیست های حامی پوتین”  علی کشتگر

۴- مفیستوفلس  نام شخصی اهریمنی ور ادبیات آلمان است. برای نخستین بار در فاوست گوته به عنوان نماینده اهریمن ظاهر شد.

https://akhbar-rooz.com/?p=154030 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

18 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل

جناب پیروز نکته بین و نکته سنج و حساس
سلام علیکم و رحمت الله و برکاتو و…
حسودیت نشود شما مظلومان تاریخ ناچارید در مقابل ما ظالمان تاریخ بسازید و بسوزید تا ما کیفش را ببریم. در این سایت ظالم پرو و ظالم حمایت کن
آنهم ظالمانی مانند اینجانبان ،
من دارم به درجه رفیع شاگرد اولی نائل می شوم که خودش نشان موفقیت بزرگی است برای من.
اما شما مظلومان هنوز چیزی ننوشتید کلی مثبت مشکوک بنامتان ثبت می شود
که این مثبت آفرینی مشکوک باعث حسادت اخبار روزیان می شود چون اخبار روزیان بصورت مشکوک به سیاست ظالم پروری آنهم ظالمانی مانند امثال اینجانب رو آوردند.
اما باید گفت
گاهی نظراتی از اینجانب به صلاح دید ادیتور- که در زبان محلی و لری به آن گلوگاه دار می گویند- منتشر نمی شود
که منتشر نشدن هم می تواند:
مسائل امنیتی باشد یا چون باید پاسخ گو شوند و یا اینکه در نظر نکته ای خاصی نیست ‌و چیز های دیگر که فکر می کنند منتشر نشدنش بهتر از انتشار آن است؛
و من و امثال من چون شرایط و دشواری های گردانندگان زحمت کش سایت را نمی دانیم تصمیمات آنها
در انتشار و یا عدم انتشار قابل درک، قابل پذیرش است و ما با همین منفی هایی که به امثال من می دهند متوجه خواهیم شد که گردانندگان سایت از طرف بعضی از افرادی که خود را چپ اندیش اصلی می دانند چقدر تحت فشارند که نظرات مانند نظرات اینجانب را برای همیشه حذف کنند و سایت مفید را
تبدیل به سایت خود گویی و خود خندیش کنند…
اما من ظالم مشتاق دیدن نظرات شما مظلومان هستم شاید بهره ببرم اما بیشتر برای اینست که قلم را بردارم تا نظرات شما مظلومان را رد کنم تا شما در همان مظلویتان بمانید و…

peerooz
peerooz
1 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

جناب ایرانی,
منظور از نوشتن کامنت قبلی نه شما, بلکه سعی در رفع سوء تفاهمی بود که با ادیتور محترم اخبار روز پیش آمده و تصادفا کامنت های شما وسیله ای جهت اجرای آن گردید. 

عزیز, شما و من سالها در این سایت کامنت نویس بوده و بیاد نمی آورم که هرگز به شما بخاطر نظرات متفاوت, “اسائه ادبی کرده باشم. ولی در این مورد شما پا را از حد معمول فرا تر گذارده و کسانی با عقاید متفاوت را “موجودات “دو پا” خوانده اید. بر شما و “ما” پوشیده نیست که منظور از لفظ “موجود دو پا” همان “حیوان چهار پا” و منظور من از کامنت انتشار نیافته این بود که بگویم لزومی به “تجاهل” نبوده و بهتر است با حقیقت روبرو و کلمه ای را که – عمدا و یا سهوا – از گفتن آن شرم دارید مستقیما و بدون ابهام بر زبان آورید. ضمنا شکی نداشته باشید که جمال و کمال شما و هم مسلکان سالهاست موجب حسادت من بوده و خواهد بود! عمر و عزت زیاد.

یک دوست
یک دوست
1 سال قبل
پاسخ به  peerooz

پیروز گرامی، حیف وقت انسان فرزانه ای مثل شما که صرف خودبزرگ بینانی بی مایه شود.

peerooz
peerooz
1 سال قبل
پاسخ به  یک دوست

ممنون از تذکر,
منظور و مقصود رفع سوء تفاهم با جناب ادیتور بود.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل
پاسخ به  یک دوست

پیروز چند تا دوست مثل این … داشته باشد نیاز به هیچ دشمنی ندارد

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل
پاسخ به  peerooz

هموطن ارجمند پیروز گرامی
گاهی نوشتاری را مطالعه می کنیم اگرچه نگارنده آن از ادبیات بهداشتی خاص و مقبولی استفاده کرده است اما خروجی نگارش توهین به آزادی و آزاد اندیش و … است
که در برخورد با این نوع نوشتارها
چه در عمل نقادی آنان
چه در پاسخگوی کوتاه به آنان
ادبیات خاصی طلبیده می شود که ممکن است این ادبیات ادبیاتی غیر بهداشتی بنظر آید اما فقط این ادبیات می تواند پاسخ اصلی را بیان کند.
وقتی وضعیت کشورمان را مورد توجه قرار می دهیم می بینیم گماشتگان و پلید اندیشان حکومت، وقتی میکروفونی را پیدا می کنند شروع به گنده گویی های جنایتکارانه و پلید اندیشانه می کنند که برای این گنده گویی های فراتر از توانشان و دانششان فقط واژه گنده گوزی مناسب است؛ اما ممکن است این واژه گنده گوز برای بخشی از خوانندگان غیربهداشتی بنظر آید.
زنده یاد صادق هدایت حتمن در دوران حیاتش با این موجودات دو پا- که زیادتر از حدشان و دانششان اظهار وجود می کردند- بر خورد داشته که واژه گنده گوز را پررنگ کرد. و چه واژه زیبایی را آن زنده یاد پررنگ کرد.
که باید گفت
در گنده گوز، اگرچه گوزش به تنهایی گوز است اما گنده گوز برای خودش هویت گنده گوزانه ی مثبت و خوبی دارد که می توان در خیلی جاها از آن استفاده است.
هموطن پیروز گرامی
موضوع حسادت را برای شوخی آوردم
چون چیزی خاصی در من و امثال من نیست که کسی بخواهد نسبت به آنها حسادت کند
و از طرف دیگر افراد با مسئولیت و حساس مانند شما که وارد این دنیای نظر دهی می شوند و وقت می گذارند
هدف دیگری را تعقیب می کنند و هدفشان هم چیزی نیست جز به چالش کشیدن پرت و پلا گویی افرادی است که فکر می کنند هر پرت و پلا گویی را باید به نوشتاری تبدیل کنند و وقت دیگران را تلف کنند.
نکته آخر
وقتی می بینیم سایبری بیوت
چند بیوت دار خاص(خامنه ای-رجوی-پهلوی) فعالانه در پی این هستند که مکان نظری دهی اخبار روز- که توانسته یک اثر گذاری خاصی و مثبتی داشته باشد- را از بین ببرند و یا آنرا از کم رنگ کنند
نشان از آن است
قسمت نظر دهی اخبار روز جایگاهی بسیار مهمی یافته و گاهی ارزش نظرات فراتر از مطالب نوشتار ارائه شده است
شاد و تندرست باشی

peerooz
peerooz
1 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

ممنون.

peerooz
peerooz
1 سال قبل

محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست  
 گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست. پروین.

جناب ادیتور,
اگر جناب امیر ایرانی بگوید “موجودات دو پا”, عیبی نیست ولی اگر من بگویم “بفرما موجودات چهار پا و خیال همه را راحت کن”؟ عیب است و کامنت سانسور میشود؟
و یا زمانی که من در ارزیابی بیهوده گوئی تعدادی از کسان بگویم ” شکم – بخوان کله – خالی و گوز فندقی”, بی ادبی ست و سانسور میشود ولی زمانی که جناب ایرانی میفرمایند “بقول زنده یاد صادق هدایت گاهی اعمال گنده گوزی از خود نشان می دهیم” بی ادبی نیست؟ https://www.akhbar-rooz.com/149715/1401/01/26/
و نمونه های دیگر.

خب اگر “محتسب” نداند که ” جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست” چه باید گفت؟ حیف وقت و زحمت؟ نمیدانم.

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
1 سال قبل

تعجب میکنم که کسی متوجه موضع آنارشیستی نویسنده نشده. اگر متوجه میشدند منفی میداند.

کامران امیدوارپور
کامران امیدوارپور
1 سال قبل

یک پیشنهاد برای رفع مزاحمت «چند کاربر شناخته شده ی ضد چپ» که غلیرغم واکنش های منفی خوانندگان با سماجت مزاحم کار اخبار روز میشوند.

صفحه فیس بوک اخبار روز در دسترس ست . خوانندگان می تواند از این پلاتفرم استفده کنند . البته دست و پای «چند کاربر شناخته شده ی ضد چپ» را می بندد.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل

بعضی از موجودات دو پا به خود گویی و خود خندی عادت دارند متوجه نیستند در عصر جدید و دنیای دیجیتالی شرایط فرق کرده است
در این دنیای جدید هر نظری و هر نگرشی بدون تعارف و رودبایستی به نقد کشیده می شود
شما با نظرت به زحمتکشان اخبار روز توهین کردید
می خواهی بگونه ای آنها را معرفی کنی که ناتوانند در برخورد با افرادی که بقول شما مزاحمند
این را بدان گردانندگان زحمت کش خودشان می دانند چه می کنند
گاهی می خواهد به امثال شما بفهمانند که در دنیای جدید ارتباطی باید یاد بگیرید و اگر توانی دارید آن مزاحم ها را نقد کنید نه اینکه جمعی را تشکیل دهید که خودتان بگوید و خودتان بخندید

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل

اگر بخواهیم خاستگاهی یا ریشه برای مفهوم دمکراسی مطرح کنیم
باید به حقوق اولیه انسانها توجه کنیم یکی از حقوق اولیه و بدیهی انسان ها آزادی است
و دیگری حق انتخاب است
که این حق انتخاب فردی در روند تکاملیش به حق انتخاب جمعی می رسد که از این حق انتخاب جمعی
مفهوم دمکراسی در حوزه سیاست و رفتار جمعی مردمان یک جامعه شکل می گیرد که می بینیم این دمکراسی در روند وجودیش،
موثر بودنش را به رخ مخالفین حق انتخاب جمعی و دوستداران استبدادها نمایانیده است
اما طنز تلخ مخالفین دمکراسی در این است:
این مفهوم که ریشه در حق انتخاب افراد دارد
و مستقل از هر مفهوم سیاسی و اجتماعی دیگرست
می بینیم توسط گروهی
نادانسته و یا دانسته و ناشیانه که رنگ و بوی فریبکاری در حرکتشان عیان است
دمکراسی را به سرمایه داری وصل می کنند و می گویند این دمکراسی حاصل اعمال سرمایه داریست و سپس می گویند سرمایه داری چون نتیجه مخرب و پلیدانه دارد
پس دمکراسی که نتیجه سرمایه داری است پلیدتر و مخرب تر است
این نوع رفتارها چه طنزهای زشتی را می آفرینند.

مهرداد
مهرداد
1 سال قبل

اتفاقا ان عبارت “…و از اوان جوانی تا به امروز باورهای غبار گرفته ی غرب ستیزی را از ذهن خود نمی شویند” دلالتی خود آگاه به مقایسه برخورد چپ های ایرانی و چپ های تربیت شده کشور های غربی به مساله سرمایه و سوسیالیسم دارد. چپ ها از هر ملیتی در غرب زندگی آزاد دارند و میتوانند از رقیب و حتی دشمن کشورشان بدون کوچکترین هراسی حمایت کنند. این در حالیست که در روسیه پوتین هرگونه ایراد گیری به سیستم فاسد و دزد سالار پاسخ مسمومیت به اورانیم را به همراه دارد. زندگی محنت بار و فاجعه آمیز چند نسل از ایرانیان مهاجر به شوروی و فرار بعضی از آنان به غرب فراموشن نمیشود.

آشکار نیست چرا نویسنده از موضعی دفایی به ناگهان یاد آور خدمات لنین و بلشویسم میشود. روشنفکران چپگرای غرب به دنبال بنای جامعه ای مدرن بر اساس انگیزه های رفرمیستی غربی هستند، اما چپ ایرانی هنوز در حسرت غرب “دموکریتوس و اپیکور، هگل، مارکس و داروین، کمون پاریس، و ..” میسوزد. رجوع به وحشی بافقی برای نقد سرمایه بیانگر همین سانتیمانتالیسم شاعرانه است. محض اطلاع ایشان، در همان غربی که ایشان آنرا به درستی مهد و زادگاه مارکسیسم میداند، چپ های مارکسیست دلباختگی به لنین و بلشویسم اش را دهه ها پیش به دور ریختند. از زبان چپ های غرب کلمات ” گروگان گرفتن مسیر توسعه‌ و زمین سوخته” بیرون نمیاید.

آنچکه غرب را در همه اشکال از بلوک شرق پیش انداخت همین “دم زدن در هوای دمکراسی و بیان آزاد چند جمله بدون پژواک” بود و نه فقط انباشت سرمایه و ارزش اضافی! لنینیسم از نظر سوسیالیسم غربی منسوخ و مردود است، اما تجلیل و پرستش بلشویسم از طرف نویسنده به جایی میرسد که موجودیت ایران و ایرانی را وامدار اردوگاه سوسیالیسم میداند! اگر لنین و بلشویک ها مارکس را به صحنه تاریخ آوردند، امروز پس از دویست سال از تولدش، همان اردوگاه دو قطبی بلوک شرق و کشتار و سرکوب میلیونی مردم چین و شوروی مارکسسیسم روسی را به بایگانی تاریخ سپرد.خوانش چپ ایران از مارکسیسم و سوسیالیسم ریشه در “قلندر مسلکی فئودالی” دارد.

ادعای مقاله فوق در مورد اعلامیه حق تعیین سرنوشت ملت ها در فردای انقلاب اکتبر با سکوت یا تایید تجاوز نظامی روسیه به اوکراین خوانایی ندارد. استناد به میلیتاریسم غربی و B52 نقض غرض مقاله است. امروز Sukhoi ۵۷ است که متجاوز است.

Homayun
Homayun
1 سال قبل
پاسخ به  مهرداد

آقای مهرداد چنانچه از تک تک کامنت هایش بر می آید یک ضدچپ دوآتشه است. اما در این جا چنن قباله ی چپ را به نام خود نوشته که در قالب سخنگوی بی بدیل چپ اروپا ظهور کرده و احتمالا خودش هم باورش شده است. آن چه وی در اینجا نوشته یک مغلطه ی آشکار است. دوغ و دوشاب را به هم آمیخته است. یک نمونه اش این که می خواهد «روسیه پوتین» را به نام سوسیالیسم و لنینیسم جا بزند تا حرف های تکراری خود را تکرار کند. مثلا «روشنفکران چپ گرای غرب دنبال جمعه ای مدرن بر اساس انگیزهای رفرمیستی غرب هستند»! این را از کجای انبانش در آورده است اصلا معلوم نیست. آقای مهرداد لطفا سخنگویی چپ ها را به خود آن ها واگذار کنید وسخنگویی دکان خودتان را بر عهده بگیرد که بی سخنگو نماند!

حافظه
حافظه
1 سال قبل
پاسخ به  مهرداد

جا داشت آقای مرغ یک پا از بابت این ادعای خود عذر خواهی می کرد و نه اینکه طلبکار شود:
“وارد این بحث نمی شویم که‌ چرا در غرب زندگی می کنند و از اوان جوانی تا به امروز باورهای غبار گرفته ی غرب ستیزی را از ذهن خود نمی شویند”!

shahab
shahab
1 سال قبل

بسیار عالی نوشتید جناب روستایی. همیشه از نوشته های شما استفاده می کنم اما این یکی بسیار بسیار خواندنی است. در روزگار بی مهر و تیره این دوران نوشته هایی از این دست بسیار دلگرم کننده است. به سهم خود تشکر میکنم

ایرج
ایرج
1 سال قبل

عالی بود رفیق روستایی
آدم وقتی میبیند که رفقای صالح و کارکشته ای چون شما وجود دارد امیدوارتر میشود.
با تشکر

کارگر کمونیست
کارگر کمونیست
1 سال قبل

در این مقاله این نقد درست سوسیالیسم اردوگاهی وجود دارد که کاملا شبیه نقد کمونیستهای آنارشیست و مارکسیستهای کمونیست شورائی ست:
“به گمانم در این باور بر خطا نباشم که اشتباه مهلک بلشویک ها و اتحاد شوروی این بود که به جای براندازی سازوکار سرمایه در جایِ نوعی متابولیسم اجتماعی، نمادهای شخصی شده آن یعنی صاحبان سرمایه را برانداختند. در نتیجه به جای کارفرمای خصوصی که کارگر آن را به تن خویش می بیند و با آن در چالش ناگزیر است؛ کارفرمای جمعی و حتی انتزاعی از آن را به نام “میهن سوسیالیستی” بر نشاندند. به این ترتیب کارفرما آرمانی و پنهان شد اما زنجیره عمودی تولید یعنی همان شیوه سازمان یابی کار زیرِ مدیریت سرمایه برجای ماند و مدیران، نماینده گان کارفرمای جمعی شدند. شوربختانه کمونیست ها که دل مشغولی اصلی شان عدالت در توزیع بود و سرمایه داری را نیز با همین شناسه یعنی نظام توزیع ناعادلانه مزد در برابر ارزش اضافی می شناختند در نیافتند که سرمایه بیش تر از این و حتی پیش تر از این همه نظام سلطه است و این هژمونی را نخست در فرآیند تولید نسبت به کارگران و سپس جامعه پیش می برد.”
در میان جملات خوب مقاله، این عبارت هم هست:
“… سرمایه بیش تر از این همه نظام سلطه است …”
بهمین دلیل، دیدگاه کمونیسم شورائی (اشکال دیگرش کمونیسم آنارشیستی و یا برعکس آنارشیسم کمونیستی و شکل دیگرش بصورت کمونیسم شورائی)، دیدگاه درست کمونیستی امروز است. این دیدگاه آلوده به دوالیسم (دایره باطل) دموکراسی و استبداد نیست و از اینرو صرفا شکلی از اقتدار (مهمترینش دولت) نیست . در این دیدگاه هر فرد کارگر (زن و یا مرد) با اتکا به خودش و در اتحاد داوطلبانه با کارگری دیگر، در مسیر شکل دهی جامعه کمونیستی مورد هدف خود قدم بر میدارد. برای تحقق این دیدگاه احتیاجی به حزب و دولت نیست؛ تشکلات کمونیستی و شورائی کارگری در محلهای کار و زندگی تمام کارهای لازمه (مبارزه طبقتی و تکامل در طول مبارزه) را انجام میدهند. آنها در نفی فعلی سیستم بردگی مزدی و شکل دهی به فرمهای تشکلات محیط کار و زندگی، اشکال نطفه ای جامعه آتی را نیز می سازند. این اشکال دیگر محصول اندیشه نخبگان قدرتمند (از طریق پلیس و ارتش و جاسوس) دولتها نیست، بلکه محصول کار مبارزه طبقاتی و تکامل تشکلات خود کارگران توده های کارگر است.
ویژگی تحقق کمونیسم از طریق این ذهنیت این است که آهسته است، به آهستگی و با حوصله به ریشه ها می رود، غنی می شود، خردمندتر میگردد، قابلیت همه گیر شدن و فرهنگ بودن پیدا میکند و با نیاز اکثر انسانها در آشتی بسر می برد. بعلل این ویژگی ها، زمان می خرد و محیط مناسب می سازد و با در اختیار گرفتن زمان و مکان، خلاقانه و سازنده می شود. این دیدگاه نه رادیکال است و نه سازشکار، فقط خردمندانه و انقلابی ست، انقلاب به معنای نفی سلطه.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x