
ای روزمان سیه شده در روزگارتان
نفرین به نام و رنگ و طریق و تبارتان
از اوج برج خود به کجا خیره مانده اید
غافل از آنچه میگذرد در کنارتان؟!
تاوان چیست این همه جانی که دفن شد
در کامِ برجِ تلخ تر از زهرمارتان؟!
جز دار چیست حاصل بذری که کاشتید
سربار بود هر سر سبزی به بارتان
با حلقهای که روزنه نور را گرفت
خورشید شد محاصره ی ابرِ تارتان
این بود، آن بهشت که دادید وعده اش؟
جز خون چه بود معجزه ی ذوالفقارتان؟
از اضطراب سایه ی همسایگان به خوف
تنها به اهل خانه رسد اقتدارتان
دینی که کرده اید عَلَم با امید کین
بیش از همیشه کرده کنون رستگارتان !
این خانه گور جمعی ما زندگان شده ست
تا گنبدِ طلا بشود بر مزارتان!